ولى (خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد)
(و الله عليم بالظالمين ).
در حـقـيـقـت تـرس انـسـان از مـرگ بـه خـاطـر يـكـى از دو عـامـل اسـت : يـا بـه
زنـدگـى بـعـد از مـرگ ايمان ندارد، و مرگ را هيولاى فنا و نيستى و ظلمتكده عدم مى
پندارد، و طبيعى است كه انسان از نيستى و عدم بگريزد.
و يـا ايـنـكـه بـه جـهـان پـس از مـرگ مـعـتـقـد اسـت امـا پـرونـده اعـمـال خـود
را چنان تاريك و سياه مى بيند كه از حضور در آن دادگاه بزرگ سخت بيمناك است .
و از آنـجـا كـه يـهـود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند طبعا علت وحشت آنها
از مرگ عامل دوم بود.
تـعـبـيـر بـه (ظـالمـيـن
) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه تـمـام اعـمال نارواى يهود از كشتن
پيامبران بزرگ الهى گرفته ، تا نسبتهاى ناروا به آنها و غصب حقوق و چپاول اموال و
غارت سرمايه هاى مردم ، و آلوده بودن به انواع مفاسد اخلاقى .
ولى مـسـلمـا ايـن وحشت و اضطراب مشكلى را حل نمى كند، مرگ شترى است كه بر در خانه
هـمه خوابيده است لذا قرآن مى گويد: (اى
پيامبر! به آنها بگو اين مرگى را كه از آن فـرار مـى كـنـيـد سـرانـجـام بـا شـمـا
مـلاقـات خـواهـد كـرد)
(قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم ).
سـپس به سوى كسى كه از پنهان و آشكار با خبر است برده مى شويد و شما را از آنچه
انـجـام مـى داديـد خـبـر مـى دهـد) (ثـم
تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ).
قـانون مرگ از عمومى ترين و گسترده ترين قوانين اين عالم است ، انبياء بزرگ الهى و
فـرشـتـگـان مـقـربين همه مى مى رند، و جز ذات پاك خداوند در اين جهان باقى نمى
ماند،
(كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو
الجلال و الاكرام ) (سوره رحمان آيه 26 و
27).
هـم مـرگ از قـوانـيـن مـسـلم ايـن عـالم اسـت ، و هـم حـضـور در دادگـاه عـدل خـدا
و حـسـابـرسـى اعـمـال و هـم خـداونـد از تـمـام اعمال بندگان دقيقا آگاه است .
بـنـابـرايـن تـنـهـا راه بـراى پـايـان دادن بـه ايـن وحـشـت ، پـاك سـازى اعمال ،
و
شـسـتـشـوى دل از آلودگـى گناه مى باشد كه هر كس حسابش پاك است از محاسبه اش چه
بـاك اسـت ؟ و تـنـهـا در اين صورت است كه على وار مى توان گفت : هيهات بعد اللتيا
و اللتـى و الله لابـن ابـى طـالب آنـس بـالمـوت مـن الطفل بثدى امه :
(هيهات بعد از آنهمه جنگها و حوادث به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب
به مرگ از علاقه طفل به پستان مادرش بيشتر است )!
و به هنگامى كه فرق مباركش با ضربه (اشقى
الاخرين ) از هم شكافته شد خروشى بـرآورد
و فـرمـود، فـزت و رب الكـعـبـه : (بـه
پروردگار كعبه پيروز شدم و نجات يافتم ).
نكته ها:
1 - عالم بى عمل ؟
بدون شك تحصيل علم ، مشكلات فراوانى دارد، ولى اين مشكلات هر قدر باشد در برابر
بـركـات حـاصـل از عـلم نـاچـيـز اسـت ، بـيـچـارگـى انـسـان روزى خـواهـد بـود كـه
زحـمت تـحـصـيـل عـلم را بـر خـود هـمـوار كـنـد، امـا چـيزى از بركاتش عائد او
نشود، درست بسان چـهـارپـائى اسـت كـه سـنگينى يك بار كتاب را به پشت خود احساس مى
كند. بى آنكه از محتواى آن بهره گيرد.
در بـعـضى از تعبيرات عالم بيعمل به (شجر
بلاثمر) (درخت بى ميوه ) يا
(سحاب بـلامـطر) (ابر بى باران
) يا شمعى كه مى سوزد و اطراف خود را روشن مى كند ولى خـودش از بـيـن مـى رود، يـا
چـهارپائى كه به (طاحونه
) (آسياب ) مى بندند و دائما زحمت مى كشد و طى طريق مى كند، اما چون به
دور خود مى گردد، هرگز راهى را طى نمى كند و به جائى نمى رسد و مانند اين
تـشـبـيـهـات كـه هـر كـدام بـيـانـگـر گـوشـه اى از سـرنـوشـت شـوم عـالم بـى عمل
است .
در روايات اسلامى نيز در نكوهش اين گونه عالمان ، تعبيرات تكان دهنده اى آمده است :
از جـمـله : از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل شـده كـه
فـرمـود: (هر كس علمش افزوده شود ولى بر
هدايتش نيفزايد، اين علم ، جز دورى از خـدا، بـراى او، حاصلى ندارد)
(من ازداد علما و لم يزدد هدى لم يزدد من الله الا بـعـدا)
در جـاى ديـگـر از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم :
(عـلم با عـمـل تـواءم اسـت ، هـر كـس چـيـزى را مـى دانـد بـايـد بـه
آن عـمـل كـند و علم فرياد مى زند و عمل را دعوت مى كند، اگر به او پاسخ مثبت نداد،
از آنجا كـوچ مـى كـنـد)!:
(العـلم مـقـرون بـالعـمـل ، فـمـن عـلم عمل ، و العلم يهتف بالعمل فان
اجابه و الا ارتحل عنه ).
اصـولا از بـعـضـى از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه عـالم بـى عـمـل ،
شـايـسـتـه نـام (عـالم
) نـيـسـت ، رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:
(لا يكون المرء عالما حتى يكون بعلمه عاملا).
و از اين بالاتر آنكه : او تمام مسؤ ليت عالم را بر دوش مى كشد، بى آنكه از مزاياى
علم بـهـره مـنـد بـاشـد، لذا در حـديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى
خوانيم كه ضمن خطبه اى بر فراز منبر فرمود:
ايـهـا النـاس ! اذا عـلمـتـم فـاعـمـلوا بـمـا عـلمـتـم لعـلكـم تـهـتـدون ، ان
العـالم العـامـل بـغـيـره كـالجـاهـل الحـائر الذى لا يـسـتـفـيـق عـن جـهـله بل
قد راءيت ان الحجة عليه اعظم و الحسرة ادوم :
(اى مردم ! هنگامى كه چيزى را دانستيد عمل
كنيد تا هدايت يابيد،
زيـرا عـالمـى كـه بـر خـلاف عـلمـش عـمـل مـى كـنـد، مـانـنـد جاهل سرگردانى است
كه هرگز از جهلش هشيار نمى شود، بلكه من حجت را بر چنين عالمى بزرگتر، و حسرت را
پايدارتر مى بينم ).
و بـدون شـك وجـود چنين علما و دانشمندانى ، بزرگترين بلا براى يك جامعه ، محسوب مى
شـود، و سـرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد، سرنوشت خطرناكى است كه به گفته شاعر:
و راعى الشاة يحمى الذئب عنها
|
فكيف اذا الرعاة لها ذئاب !
|
: شـبـان ، گـوسـفـنـدان را از چـنـگـال گـرگ نـجـات مـى دهـد امـا واى بـه حال
گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند.
2 - چرا از مرگ بترسم ؟
مـعـمولا غالب مردم از مرگ مى ترسند، تنها گروه اندكى هستند كه بر چهره مرگ لبخند
مى زنند، و آن را تنگ تنگ در آغوش مى فشارند، دلقى رنگرنگ را مى دهند و جانى
جاودان مى گيرند.
امـا بـبـيـنـيـم چـرا مـرگ و مـظـاهـر آن ، و حـتـى نـام آن ، بـراى گـروهـى ،
دردآور اسـت ؟ دليـل عـمـده اش ، ايـن اسـت كـه بـه زندگى بعد از مرگ ، ايمان
ندارند، و يا اگر ايمان دارنـد، ايـن ايمان به صورت يك باور عميق در نيامده و بر
افكار و عواطف آنها حاكم نشده است .
وحشت انسان از فناء و نيستى ، طبيعى است ، انسان حتى از تاريكى شب مى ترسد، چرا كه
ظلمت نيستى نور است ، و گاه از مرده نيز مى ترسد، چرا
كه آن هم در مسير فنا قرار گرفته .
امـا اگـر انـسـان بـا تـمـام وجـودش بـاور كـنـد كـه دنيا، زندان مؤ من ، و بهشت
كافر است
(الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر).
اگـر باور كند كه اين جسم خاكى ، قفسى است براى مرغ روح او كه وقتى اين قفس شكست
آزاد مى شود، و به هواى كوى دوست پر و بال مى زند.
اگـر بـاور كـنـد (حجاب چهره جان مى شود
غبار تنش ) مسلما در آرزوى آن دم است كه
از اين چهره ، پرده برفكند.
اگـر بـاور كـنـد مرغ باغ ملكوت است و از عالم خاك نيست ، و تنها
(دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنش )؟
آرى اگـر ديـدگـاه انـسـان دربـاره مـرگ چنين باشد هرگز از مرگ وحشت نمى كند، در
عين اينكه زندگى را براى پيمودن مسير تكامل خواهان است .
لذا در حـديـث عـاشـورا مـى خـوانيم : هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگتر و فشار دشمن
بر حسين (عليه السلام ) و يارانش بيشتر مى شد چهره هاى آنها برافروخته تر و شكوفاتر
مـى گـشـت ، و حـتـى پـيـرمـردان اصـحـابـش صـبح عاشورا خندان بودند وقتى از آنها
سؤ ال مـى شـد چـرا؟ مـى گفتند: براى اينكه ساعاتى ديگر شربت شهادت مى نوشيم و حور
العين را در آغوش مى گيريم !.
علت ديگر براى ترس از مرگ دلبستگى بيش از حد به دنيا است ، چرا كه مرگ ميان او و
مـحـبـوبـش جدائى مى افكند، و دل كندن از آنهمه امكاناتى كه براى زندگى مرفه و پر
عيش و نوش فراهم ساخته براى او طاقت فرسا است .
عـامـل سـوم خـالى بـودن سـتـون حـسـنـات و پـر بـودن سـتـون سـيـئات نـامـه عمل
است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كـسـى خـدمـت پـيـامـبـر آمـد عـرض كـرد يـا رسول الله
(صلى الله عليه و آله و سلم ) من چرا مرگ را دوست نمى دارم ؟
فرمود: آيا ثروتى دارى ؟
عرض كرد: آرى .
فرمود: چيزى از آن را پيش از خود فرستاده اى ؟
عرض كرد: نه .
فرمود: به همين دليل است كه مرگ را دوست ندارى (چون نامه اعمالت از حسنات خالى است
).
ديـگـرى نـزد ابـو ذر آمـد و هـمين سؤ ال را كرد كه ما چرا از مرگ متنفريم ؟!
فرمود: لانكم عمرتم الدنيا، و خربتم الاخرة فتكرهون ان تنتقلوا من عمران الى خراب
!:
(بـراى ايـنـكـه شـمـا دنـيا را آباد كرده
ايد، و آخرتتان را ويران ، طبيعى است كه دوست نداريد از نقطه آبادى به نقطه ويرانى
منتقل شويد).
آيه و ترجمه
ياءيها الذين ءامنوا إ ذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا إ لى ذكر الله و ذروا
البيع ذلكم خير لكم إ ن كنتم تعلمون
(9)
فـإ ذا قـضـيـت الصـلوة فـانـتـشـروا فـى الا رض و ابـتـغـوا مـن فضل الله و اذكروا
الله كثيرا لعلكم تفلحون
(10)
و إ ذا راءوا تـجـرة اءو لهـوا انـفـضـوا إ ليـهـا و تـركـوك قـائمـا قل ما عند
الله خير من اللهو و من التجرة و الله خير الرزقين
(11)
|
ترجمه :
9 - اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى
شود بـه سـوى ذكـر خدا بشتابيد، و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر
است اگر مى دانستيد.
10 - و هـنـگـامـى كـه نـمـاز پـايـان گـرفـت شـمـا آزاديـد در زمـيـن پـراكـنـده
شـويد و از فضل الهى طلب كنيد، و خدا را بسيار ياد نمائيد تا
11 - هنگامى كه تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى
روند، و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند، بگو آنچه نزد خدا است بهتر از لهو و
تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است .
شاءن نزول :
در شـاءن نـزول ايـن آيـات يـا خـصـوص آيـه (واذا
راءوا تـجـارة ) روايـات مـخـتـلفـى نقل
شده كه همه آنها از اين معنى خبر مى دهد كه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار
خـشكسالى و گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند (دحيه
) با كاروانى از شام فـرا رسـيـد و بـا خود مواد غذائى آورده بود، در
حالى كه روز جمعه بود و پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـشـغـول خـطـبـه
نـمـاز جـمـعـه بـود، طـبـق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر
آلات موسيقى را نواختند، مردم بـا سـرعـت خـود را بـه بـازار رسـانـدند، در اين
هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجـتـمـاع كـرده بـودنـد خـطـبـه را رهـا
كـرده و بـراى تـاءمين نيازهاى خود به سوى بازار شـتـافـتـنـد، تـنـهـا دوازده مـرد
و يـك زن در مـسـجـد بـاقـى مـانـدنـد (آيـه نازل شد و آنها را سخت مذمت كرد)
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از
آسمان سنگ بر آنها مى باريد.
تفسير:
بزرگترين اجتماع عبادى سياسى هفته
در آيـات گـذشـتـه بـحـثـهـاى فـشـرده اى پيرامون توحيد و نبوت و معاد، و نيز مذمت
يهود دنـيـاپـرست آمده بود، آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون يكى از مهمترين وظائف
اسلامى كـه در تـقـويت پايه هاى ايمان تاءثير فوق العاده دارد، و از يك نظر هدف
اصلى سوره را تشكيل مى دهد، يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد.
نخست همه مسلمانان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: (اى
كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى
ذكر خدا (خطبه و نماز) بشتابيد و خـريـد و فـروش را رهـا كـنيد، اين براى شما بهتر
است اگر مى دانستيد) (يا ايها الذين آمنوا
اذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان
كنتم تعلمون ).
(نودى )
از ماده (نداء)
به معنى بانگ برآوردن است ، و در اينجا به معنى اذان است ، زيرا در اسلام ندائى
براى نماز جز اذان نداريم ، چنانكه در آيه 58 سوره مائده نيز مى خـوانـيـم : و اذا
نـاديـتـم الى الصـلوة اتـخـذوهـا هـزوا و لعـبـا ذلك بـانهم قوم لا يعقلون :
(هنگامى كه مردم را به سوى نماز مى خوانيد
(و اذان مى گوئيد) آنرا به مسخره و بازى مـى گـيـرنـد، ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه
آنـهـا قـومـى هـسـتـنـد بـى عقل ).
بـه ايـن ترتيب هنگامى كه صداى اذان نماز جمعه بلند مى شود مردم موظفند كسب و كار
را رها كرده به سوى نماز كه مهمترين ياد خدا است بشتابند.
جـمـله ذلكـم خـيـر لكم ... اشاره به اين است كه اقامه نماز جمعه و ترك كسب و كار
در اين مـوقـع مـنـافع مهمى براى مسلمانان دربردارد اگر درست پيرامون آن بينديشند،
و گرنه خداوند از همگان بى نياز و بر همه مشفق است .
ايـن جـمله يك اشاره اجمالى به فلسفه و منافع نماز جمعه است كه به خواست خدا در بحث
نكات از آن بحث خواهيم كرد.
البـتـه تـرك خـريـد و فـروش مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـر كـار مـزاحـمـى را
شامل مى شود.
امـا ايـنـكـه چرا روز (جمعه
) را به اين نام ناميده اند؟ به خاطر اجتماع مردم در اين روز براى نماز
است ، و اين مساءله تاريخچهاى دارد كه در بحث نكات خواهد آمد.
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات اسلامى در مورد نمازهاى روزانه آمده است اذا
اقيمت الصـلوة فـلا تاتوها و انتم تسعون و اءتوها و انتم تمشون و عليكم السكينة :
(هنگامى كـه نـمـاز (نـمـازهـاى يـومـيـه ) بـرپا شود براى شركت در نماز
ندويد، و با آرامش گام بـرداريـد) ولى در
مـورد نـمـاز جـمـعـه آيـه فـوق مـى گويد: فاسعوا (بشتابيد) و اين دليل بر اهميت
فوق العاده نماز جمعه است .
منظور از (ذكرالله
) در درجه اول نماز است ، ولى مى دانيم كه خطبه هاى نماز جمعه هم كـه
آمـيـخـتـه با ذكر خدا است ، در حقيقت بخشى از نماز جمعه است ، بنابراين بايد براى
شركت در آن نيز تسريع كرد.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (هـنـگـامى
كه نماز پايان گيرد شما آزاديد در زمين پراكنده شـويـد و از فـضـل الهى طلب كنيد، و
خدا را بسيار ياد نمائيد تا رستگار شويد)
(فاذا قـضـيـت الصـلوة فـانـتـشـروا فـى الارض و ابـتـغـوا مـن فضل الله و اذكروا
الله كثيرا لعلكم تفلحون ).
گـرچـه جـمله (ابتغوا من فضل الله
) (فضل خدا را طلب كنيد) يا تعبيرات مشابه آن در قـرآن مـجـيـد شايد
غالبا به معنى طلب روزى و كسب و تجارت آمده است ، ولى روشن است كـه مـفهوم اين جمله
گسترده است و كسب و كار يكى از مصاديق آن است ، لذا بعضى آنرا به معنى عيادت مريض ،
و زيارت مؤ من ، يا تحصيل علم و دانش تفسير كرده اند، هر چند منحصر به اينها نيز
نمى باشد.
نـاگـفـته پيدا است كه امر به (انتشار در
زمين ) و (طلب
روزى ) امر وجوبى نيست ، بـلكـه بـه
اصـطـلاح (امـر بـعـد از حـظـر)
و نـهـى اسـت ، و دليـل بـر جـواز مـى بـاشـد، ولى بـعـضـى از ايـن تـعـبـيـر
چـنـيـن اسـتـفـاده كـرده انـد كه تـحـصيل روزى بعد از نماز جمعه مطلوبيت و بركتى
دارد، و در حديثى آمده است كه پيامبر بعد از نماز جمعه سرى به بازار مى زد.
جـمـله (و اذكـرواالله كـثـيرا)
اشاره به ياد خدا است در برابر آنهمه نعمتهائى كه به انـسـان ارزانـى داشـتـه ، و
بعضى (ذكر)
را در اينجا به معنى (فكر)
تفسير كرده انـد، آنـچـنـان كـه در حـديـث آمده تفكر ساعة خير من عبادة سنة :
(يك ساعت انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است
).
بـعضى نيز آن را به مساءله توجه به خدا در بازارها و به هنگام معاملات و عدم انحراف
از اصول حق و عدالت تفسير كرده اند.
ولى روشـن اسـت كـه آيـه مفهوم گسترده اى دارد كه همه اينها را در بر مى گيرد، اين
نيز مسلم است كه روح (ذكر)
(فكر) است ، و ذكر بى فكر
لقلقه زبانى بيش نيست ، و آنچه مايه فلاح و رستگارى است همان ذكر آميخته با تفكر در
جميع حالات است .
اصولا ادامه (ذكر)
سبب مى شود كه ياد خدا در اعماق جان انسان رسوخ كند و ريشه هاى غفلت و بيخبرى را كه
عامل اصلى هرگونه گناه است بسوزاند، و انسان را در مسير فلاح و رستگارى قرار دهد و
حقيقت لعلكم تفلحون حاصل گردد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث كسانى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را
به هـنـگـام نماز جمعه رها كردند و براى خريد از قافله تازه وارد به بازار شتافتند
شديدا مورد
مـلامـت قـرار داده مى گويد: (هنگامى كه
تجارت يا لهوى را بهبينند پراكنده مى شوند و بـه سوى آن مى روند، و تو را ايستاده
(در حالى كه خطبه نماز جمعه مى خوانى ) رها مى كنند)
(و اذا راءوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما).
ولى (بـه آنـهـا بـگـو آنـچـه نزد خدا است
از لهو و تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان است
) (قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة و الله خير الرازقين ).
ثـواب و پـاداش الهـى و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه و شنيدن مواعظ و اندرزهاى
پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و تـربـيت معنوى و روحانى عائد شما مى
شود قابل مقايسه با هيچ چيز ديگر نيست ، و اگر از اين مى ترسيد كه روزى شما بريده
شود اشتباه مى كنيد، خداوند بهترين روزى دهندگان است .
تـعـبـير به لهو اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه به هنگام ورود قافله تازه اى
به مدينه مى زدند كه هم نوعى اخبار و اعلام بود و هم وسيلهاى براى سرگرمى و تبليغ
كـالا، هـمـانـگـونـه كـه در دنـياى امروز نيز در فروشگاههائى كه به سبك غرب است
نيز نمونه آن ديده مى شود.
تـعـبـيـر به (انفضوا)
به معنى پراكنده شدن و انصراف از نماز جماعت ، و روى آوردن به كاروان است كه در
شاءن نزول گفته شد هنگامى كه كاروان (دحيه
) وارد مدينه شد (و او هـنـوز اسـلام را اخـتـيـار نـكـرده بـود) بـا
صـداى طبل و ساير آلات لهو مردم را به بازار فراخواند، مردم مدينه حتى مسلمانانى كه
در مسجد مـشـغول استماع خطبه نماز جمعه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند،
به سوى او شتافتند، و تنها سيزده نفر، و به روايتى كمتر، در مسجد باقى ماندند.
ضـمـيـر در (اليـهـا)
بـه تـجـارت بـازمـى گـردد، يـعـنـى بـه سـوى مال التجارة شتافتند، اين به خاطر آن
است كه لهو، هدف اصلى آنها نبود، بلكه مقدمه اى
بود براى اعلام ورود كاروان و يا سرگرمى و تبليغ كالا در كنار آن .
تـعـبـيـر بـه (قائما)
نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ايستاده ، خـطـبـه نـمـاز
جـمـعـه مـى خـوانـد، چـنـانـكـه در حـديـثـى از (جـابـر
بـن سـمـره )
نـقـل شـده كـه مـى گـويـد: (هـرگـز رسـول
خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) را در حال خطبه نشسته نديدم و هر كس بگويد
نشسته خطبه مى خواند، تكذيبش كنيد).
و نيز روايت شده كه از (عبدالله بن مسعود)
پرسيدند: (آيا پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سـلم ) ايـسـتـاده خـطـبـه مى خواند)؟
گفت : مگر نشنيده اى كه خداوند مى گويد: و تركوك قائما:
(تو را در حالى كه ايستاده بودى رها كردند)؟
در تـفـسـيـر (درالمـنـثور)
آمده است كه اولين كسى كه نشسته ، خطبه نماز جمعه خواند، معاويه بود!
نكته ها:
1 - نخستين نماز جمعه در اسلام
در بـعـضـى از روايـات اسـلامـى آمـده است كه مسلمانان مدينه ، پيش از آنكه پيامبر
(صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) هجرت كند، با يكديگر صحبت كردند و گفتند: يهود در
يك روز هفته اجتماع مى كنند (روز شنبه ) و نصارى نيز روزى براى اجتماع دارند
(يكشنبه ) خوبست ما هم روزى قرار دهيم و در آن روز جمع شويم و ذكر خدا گوئيم و شكر
او را بجا آوريم ، آنـها روز قبل از شنبه را كه در آن زمان
(يوم العروبه ) ناميده مى شد،
براى اين هدف برگزيدند، و به سراغ
(اسـعـد بن زراره
) (يكى از بزرگان مدينه ) رفتند، او نماز را به صورت جماعت با آنـهـا
بجا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز، روز جمعه ناميده شد، زيرا روز اجتماع
مسلمين بود.
(اسـعـد)
دسـتـور داد گوسفندى را ذبح كردند و نهار و شام همگى از همان يك گوسفند بود، چرا كه
تعداد مسلمانان در آن روز، بسيار كم بود...
و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد.
امـا اوليـن جـمـعـه اى كـه رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـا
اصـحـابـش تشكيل دادند، هنگامى بود كه به مدينه هجرت كرد، وارد مدينه شد، و آن روز
روز دوشنبه دوازدهـم ربـيـع الاول هنگام ظهر بود، حضرت ، چهار روز در
(قبا) ماندند و مسجد قبا را
بنيان نهادند، سپس روز جمعه به سوى مدينه حركت كرد (فاصله ميان قبا و مدينه بسيار
كـم اسـت و امـروز قـبـا يـكـى از مـحـله هـاى داخل مدينه است ) و به هنگام نماز
جمعه به محله
(بنى سالم )
رسيد، و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپا داشت ، و اين اولين جمعه اى بود كه رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اسلام بجا آورد، خطبه اى هم در اين نماز جمعه
خواند كه اولين خطبه حضرت در مدينه بود.
يـكـى از محدثان از (عبدالرحمن بن كعب
) نقل كرده كه پدرم هر وقت صداى اذان جمعه را مـى شـنـيـد بـر
(اسـعـد بـن زرارة ) رحـمـت
مـى فـرسـتـاد، هـنـگـامـى كـه دليل اين مطلب را جويا شدم گفت به خاطر آن است كه او
نخستين كسى بود كه نماز جمعه را بـا مـا بـجـا آورد گـفـتـم آنـروز چـنـد نـفـر
بـوديـد گـفـت فـقـط چهل نفر!
2 - اهميت نماز جمعه
بـهـتـريـن دليـل بـر اهـمـيـت ايـن فـريـضـه بـزرگ اسـلامـى قـبـل از هـر چـيـز
آيـات هـمـيـن سـوره اسـت ، كـه بـه هـمـه مـسـلمـانـان و اهل ايمان دستور مى دهد
به محض شنيدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند، و هرگونه كسب و كار برنامه مزاحم را ترك
گويند، تا آنجا كه اگر در سالى كه مردم گرفتار كمبود مـواد غـذائى هـسـتـنـد
كـاروانـى بيايد و نيازهاى آنها را با خود داشته باشد به سراغ آن نروند، و برنامه
نماز جمعه را ادامه دهند.
در احاديث اسلامى نيز تاءكيدهاى فراوانى در اين زمينه وارد شده است از جمله : در
خطبه اى كـه مـوافـق و مـخـالف آن را از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله
عـليـه و آله و سلم ) نـقـل كـرده انـد آمـده : ان الله تعالى فرض عليكم الجمعه فمن
تركها فى حياتى او بعد مـوتـى اسـتـخـفافا بها او جحودا لها فلا جمع الله شمله ، و
لا بارك له فى امره ، الا و لا صـلوة له ، الا و لا زكـوة له ، الا و لا حـج له ،
الا و لا صوم له ، الا و لا بر له حتى يتوب :
(خـداونـد نماز جمعه را بر شما واجب كرده
هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى اسـتـخـفاف يا انكار ترك كند
خداوند او را پريشان مى كند، و به كار او بركت نمى دهـد، بـدانـيـد نـمـاز او
قـبـول نـمـى شـود، بـدانـيـد زكـات او قـبـول نـمـى شـود، بـدانـيـد حـج او قـبـول
نـمـى شـود، بـدانـيـد اعمال نيك او قبول نخواهد شد تا از اين كار توبه كند)!
در حـديـث ديـگـرى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مى خوانيم : صلوة الجمعة
فريضة ، و الاجـتـمـاع اليـهـا فـريـضـة مـع الامـام ، فـان تـرك رجل من غير علة
ثلاث جمع فقد ترك ثلاث فرائض ، و لا يدع ثلاث فرائض من غير علة الا مـنـافق :
(نماز جمعه فريضه است و اجتماع براى آن با امام (معصوم ) فريضه است ، هر
گاه مردى بدون عذر سه جمعه را ترك گويد فريضه را ترك گفته و كسى
سه فريضه را بدون علت ترك نمى گويد مگر منافق .
و در حـديـث ديـگـرى از رسـول خـدا مـى خـوانـيـم : مـن اتى الجمعة ايمانا و
احتسابا استانف العـمل : (كسى كه از روى
ايمان و براى خدا در نماز جمعه شركت كند گناهان او بخشوده خواهد شد و برنامه عملش
را از نو آغاز مى كند).
روايـات در ايـن زمـيـنـه بـسـيـار اسـت كـه ذكـر هـمـه آنـهـا بـه طول مى انجامد
در اينجا با اشاره به يك حديث ديگر اين بحث را پايان مى دهيم .
كـسـى خـدمـت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) آمـد، عـرض كـرد يـا
رسول الله ! من بارها آماده حج شده ام اما توفيق نصيبم نشده فرمود: عليك بالجمعة
فانها حـج المـسـاكـيـن : (بـر تـو باد به
نماز جمعه كه حج مستمندان است ) (اشاره به
اينكه بسيارى از بركات كنگره عظيم اسلامى حج در اجتماع نماز جمعه وجود دارد).
البـتـه بـايـد تـوجـه داشـت كـه مـذمـتـهاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده
است و تـاركـان جمعه در رديف منافقان شمرده شده اند در صورتى است كه نماز جمعه واجب
عينى بـاشـد يـعـنى در زمان حضور امام معصوم و مبسوطاليد و اما در زمان غيبت بنابر
اينكه واجب مـخـيـر بـاشد (تخيير ميان نماز جمعه و نماز ظهر) و از روى استخفاف و
انكار انجام نگيرد مـشـمـول ايـن مـذمـتـهـا نـخـواهـد شـد، هـر چـنـد عظمت نماز
جمعه و اهميت فوق العاده آن در اين حـال نـيـز مـحـفـوظ اسـت (توضيح بيشتر درباره
اين مساءله را در كتب فقهى بايد مطالعه كرد).
3 - فلسفه نماز عبادى سياسى جمعه
نماز جمعه ، قبل از هر چيز يك عبادت بزرگ دستجمعى است ، و اثر عمومى
عـبـادات را كه تلطيف روح و جان ، و شستن دل از آلودگيهاى گناه و زدودن زنگار معصيت
از قـلب مـى بـاشـد در بـردارد، بـخـصـوص ايـنـكـه مـقـدمـتـا دو خـطـبـه دارد
كـه مشتمل بر انواع مواعظ و اندرزها و امر به تقوى و پرهيزگارى است .
و اما از نظر اجتماعى و سياسى ، يك كنگره عظيم هفتگى است كه بعد از كنگره سالانه حج
، بـزرگـتـريـن كـنـگـره اسـلامـى مـى بـاشـد، و بـه هـمـيـن دليـل در روايـتـى كـه
قـبـلا از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نقل كرديم آمده بود
كه جمعه حج كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حج نيستند.
در حقيقت اسلام ، به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد:
اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود.
اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است .
و اجتماع حج كه در كنار خانه خدا هر سال يكبار انجام مى گيرد نقش نماز جمعه در اين
ميان بـسـيـار مـهـم اسـت بـخـصـوص اينكه يكى از برنامه هاى خطيب در خطبه نماز جمعه
، ذكر مسائل مهم سياسى و اجتماعى و اقتصادى است و به اين ترتيب اين اجتماع عظيم و
پرشكوه مى تواند منشاء بركات زير شود:
الف : آگاهى بخشيدن به مردم در زمينه معارف اسلامى و رويدادهاى مهم اجتماعى و سياسى
.
ب : ايجاد همبستگى و انسجام هر چه بيشتر در ميان صفوف مسلمين به گونه اى كه دشمنان
را به وحشت افكند و پشت آنها را بلرزاند.
ج : تجديد روح دينى و نشاط معنوى براى توده مردم مسلمان .
د: جلب همكارى براى حل مشكلات عمومى .
بـه هـمـيـن دليـل هـمـيـشـه دشـمـنان اسلام ، از يك نماز جمعه جامع الشرائط كه
دستورهاى اسلامى دقيقا در آن رعايت شود بيم داشته اند.
و نيز به همين دليل نماز جمعه هميشه به عنوان يك اهرم نيرومند سياسى
در دست حكومتها بوده است ، منتها حكومتهاى عدل همچون حكومت پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سـلم ) از آن بـهـتـريـن بـهـره برداريها را به نفع اسلام ، و
حكومتهاى جور همانند بنى اميه از آن سوء استفاده براى تحكيم پايه هاى قدرت خود مى
كردند.
در طول تاريخ مواردى را مشاهده مى كنيم كه هر كس مى خواست ، بر ضد حكومتى قيام كند،
نخست از شركت در نماز جمعه او خوددارى مى كرد، چنانكه در داستان عاشورا مى خوانيم
كه گروهى از شيعيان در خانه (سليمان بن
صرد خزاعى ) جمع شدند، و نامه اى خدمت
امام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) از كـوفه فرستادند، كه در نامه آمده بود
(نعمان بن بشير)
والى بـنـى اميه بر كوفه ، منزوى شده و ما در نماز جمعه او شركت نمى كنيم ، و
چنانچه بدانيم شما به سوى ما حركت كرده ايد او را از كوفه بيرون خواهيم كرد.
در صحيفه سجاديه از امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : اللهم ان
هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك فى الدرجة الرفيعة التى اختصصتهم بها
قد ابـتـزوهـا: (خـداونـدا! ايـن (اشـاره
به نماز جمعه و عيد قربان ) مقامى است كه مخصوص خـلفـاء و برگزيدگان و امناء
بلندپايه تو است كه ويژه آنها نمودى ، و (خلفاى جور بنى اميه ) آن را به زور از
اولياى حق گرفته و غصب كرده اند).
گـاه مى شود كه دشمنان اسلام يك هفته تمام شبانه روز تبليغات مسموم مى كنند ولى با
يـك خـطبه نماز جمعه و مراسم پرشكوه و حياتبخش آن همه خنثى مى شود، روح تازه اى در
كالبدها دميده ، و خون تازه اى در عروق به حركت درمى آيد.
توجه به اين نكته كه طبق فقه شيعه در محدوده يك فرسخ در يك فرسخ
بيش از يك نماز جمعه جائز نيست و حتى كسانى كه در دو فرسخى (تقريبا 11 كيلومترى )
از مـحـل انـعقاد جمعه قرار دارند در آن نماز شركت مى كنند، روشن مى شود كه عملا در
هر شهر كوچك يا بزرگ و حومه آن يك نماز جمعه بيشتر منعقد نخواهد شد، بنابراين
اجتماعى چنين عظيمترين اجتماع آن منطقه را تشكيل مى دهد.
امـا بـا نـهـايـت تـاسف اين مراسم عبادى سياسى كه مى تواند مبداء حركت عظيمى در
جوامع اسلامى گردد به خاطر نفوذ حكومتهاى فاسد در آن در بعضى كشورهاى اسلامى چنان
بى روح و بـى رمـق شـده اسـت كـه عـمـلا هـيـچ اثـر مـثـبـتـى از آن گـرفـتـه نـمـى
شـود و شـكـل يك برنامه تشريفاتى به خود گرفته ، و به راستى اين از سرمايه هاى
عظيمى است كه براى از دست رفتن آن بايد گريه كرد.
مـهـمـتـريـن نـمـاز جـمـعـه سـال نـمـاز جـمـعـه اى اسـت كـه قـبـل از رفتن به
عرفات در مكه انجام مى گيرد كه تمام حجاج خانه خدا از سراسر جهان در آن شـركـت
دارند كه نماينده واقعى تمام قشرهاى مسلمين در كره زمين هستند، سزاوار است كه براى
تهيه خطبه چنين نماز حساسى عده زيادى از دانشمندان هفته ها و ماهها مطالعه كنند و
مـحـصول آن را در آن روز حساس و خطبه تاريخى بر مسلمانان عرضه نمايند و مسلما مى
تـوانـنـد بـه بـركـت آن آگـاهـى زيـادى بـه جـامـعـه اسـلامـى داده و مـشـكـلات
مـهـمـى را حل كنند.
امـا بـا نـهـايـت تـاسـف در ايـن ايـام ديـده مـى شـود كـه مسائل بسيار پيش پا
افتاده و مطالبى كه تقريبا همه از آن آگاهى دارند مطرح مى شود، و از مـسـائل اصـولى
ابـدا خـبرى نيست ؟ آيا براى از دست رفتن چنين فرصتهاى بزرگ و سرمايه هاى عظيم
نبايد گريست ؟! و براى دگرگون ساختن آن نبايد به پا خاست ؟!
4 - آداب نماز جمعه و محتواى خطبه ها
نـماز جمعه (با وجود شرائط لازم ) بر مردان بالغ و سالم كه قدرت بر شركت در نماز را
دارنـد واجـب اسـت ، و بـر مـسـافـران و پـيرمردان واجب نيست هر چند حضور در نماز
جمعه براى مسافر جائز است ، همچنين زنها نيز مى توانند در نماز جمعه شركت كنند، هر
چند بر آنها واجب نيست .
كـمـتـريـن عـددى كـه نـماز جمعه با آن منعقد مى شود پنج نفر از مردان است . نماز
جمعه دو ركـعـت اسـت و جـاى نـمـاز ظـهـر را مـى گـيـرد، و دو خـطـبـه اى كـه قبل
از نماز جمعه خوانده مى شود در حقيقت به جاى دو ركعت ديگر محسوب مى شود.
نـمـاز جـمعه همانند نماز صبح است و مستحب است حمد و سوره را در آن بلند بخوانند و
نيز مستحب است سوره جمعه را در ركعت اول و سوره منافقين را در ركعت دوم قرائت كنند.
در نـمـاز جـمـعـه دو قـنـوت مـسـتـحـب اسـت يـكـى قـبـل از ركـوع ركـعـت اول و
ديگر بعد از ركوع ركعت دوم .
خـوانـدن دو خـطـبـه قـبل از نماز جمعه واجب است همانگونه كه ايستادن خطيب به هنگام
ايراد خـطـبـه نـيـز واجـب مـى بـاشـد، شخصى كه خطبه مى خواند حتما بايد همان امام
نماز جمعه باشد.
خطيب بايد صداى خود را چنان بلند كند كه مردم صداى او را بشنوند تا محتواى خطبه به
گوش همگان برسد.
به هنگام ايراد خطبه بايد خاموش بود، و به سخنان خطيب گوش داد، و رو به روى خطيب
نشست .
شـايـسـتـه اسـت خـطـيـب مـردى فـصـيـح و بـليـغ و آگـاه بـه اوضـاع و احوال مسلمين
و با خبر از مصالح جامعه اسلامى ، و شجاع ، و صريح اللهجه ، و قاطع در اظـهـار حـق
بـاشد. اعمال و رفتار او سبب تاثير و نفوذ كلامش گردد، و زندگى او مردم را به ياد
خدا بياندازد.
شـايـسـتـه اسـت پـاكـيـزه ترين لباس در تن بپوشد، و خود را خوشبو كند، و با وقار و
سكينه گام بردارد، و هنگامى كه بر فراز منبر جاى گرفت بر مردم سلام كند، و رو به
روى آنـان بـايـسـتـد، و بر شمشير يا كمان يا عصا تكيه كند، نخست بر منبر بنشيند،
تا اذان تمام شود، و بعد از فراغت از اذان شروع به خطبه كند.
مـحتواى خطبه نخست حمد خدا و درود بر پيامبر است (احتياط اين است كه اين قسمت به
زبان عـربى باشد ولى بقيه به زبان مستمعين خوانده مى شود) سپس مردم را به تقواى
الهى تـوصـيـه كـند، و يكى از سور كوتاه قرآن را بخواند، و اين امر را در هر دو
خطبه رعايت كـنـد، و در خـطبه دوم بعد از درود بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) دعا بر ائمه مسلمين كند، و براى مؤ منين و مؤ منات استغفار نمايد.
و شايسته است در ضمن خطبه مسائل مهمى كه با دين و دنياى مسلمين ارتباط دارد مطرح
كند، و آنـچـه مـورد نـيـاز مـسـلمـيـن در داخـل و خـارج كـشـورهـاى اسـلامـى و در
داخـل و خـارج آن مـنـطـقـه مـى بـاشـد مـورد بـحـث قـرار دهـد، و مسائل سياسى و
اجتماعى و اقتصادى و دينى را با در نظر گرفتن اولويتها مطرح نمايد، به مردم آگاهى
بخشد و آنها را از توطئه هاى دشمنان با خبر بسازد، برنامه هاى كوتاه مـدت و دراز
مـدت بـراى حـفـظ جـامـعـه اسـلامـى و خـنثى كردن نقشه هاى مخالفان به آنها گوشزد
كند.
خـلاصـه خـطـيـب بـايـد بـسـيـار هـوشـيـار و بـيـدار و اهـل فـكـر و مـطـالعـه در
مسائل اسلامى باشد، و از موقعيت اين مراسم بزرگ حداكثر استفاده را براى پيشبرد
اهداف اسلام و مسلمين بنمايد.
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى خوانيم : انما جعلت الخطبة
يوم الجـمـعـة لان الجـمـعـة مـشهد عام ، فاراد ان يكون للامير سبب الى موعظتهم ، و
ترغيبهم فى الطاعة ، و ترهيبهم من المعصية ، و توقيفهم على ما اراد من مصلحة دينهم
و دنياهم ، و يخبرهم بـمـا ورد عـليـهـم مـن الافـاق مـن الاهـوال التـى لهم فيها
المضرة و المنفعة ... و انما جعلت خـطـبـتـيـن ليـكـون واحـدة للثـنـاء عـلى الله و
التـمـجـيـد و التـقـديـس لله عـز و جـل و الاخـرى للحـوائج و الاعـذار و الانذار و
الدعاء و لما يريد ان يعلمهم من امره و نهيه ما فيه الصلاح و الفساد:
(خطبه ، براى اين در روز جمعه تشريع شده
است كه نماز جمعه يك برنامه عمومى است ، خداوند مى خواهد به امير مسلمين امكان دهد
تا مردم را موعظه كند به اطاعت ترغيب نمايد، و از مـعـصيت الهى بترساند و آنها از
آنچه مصلحت دين و دنيايشان است آگاه سازد، و اخبار و حـوادث مـهـمى كه از نقاط
مختلف به او مى رسد و در سود و زيان و سرنوشت آنها مؤ ثر اسـت بـه اطـلاعـشان
برساند... و دو خطبه قرار داده شده تا در يكى حمد و ثنا و تمجيد و تـقـديـس الهـى
كـنند، و در ديگرى نيازها و هشدارها و دعاها را قرار دهند، و اوامر و نواهى و
دستوراتى كه باصلاح و فساد جامعه اسلامى در ارتباط است به آنها اعلام دارند).
5 - شرائط وجوب نماز جمعه
در ايـنـكـه امـام جـمـعـه مـانـنـد هـر امـام جـمـاعـت ديـگـر بـايـد عادل باشد
ترديدى نيست ، ولى سخن در اين است كه شرائطى افزون بر اين دارد يا نه ؟
جـمـعـى مـعـتقدند اين نماز از وظائف امام معصوم يا نماينده خاص او است ، و به
تعبير ديگر مربوط به زمان حضور امام معصوم (عليه السلام ) است .
در حـالى كـه بـسـيـارى از مـحـققين معتقدند كه اين شرط وجوب عينى نماز جمعه است ،
ولى براى وجوب تخييرى اين شرط لازم نيست و در زمان غيبت نيز مى توان نماز جمعه را
برپا داشت و جانشين نماز ظهر مى شود، و حق همين است ، بلكه هر گاه حكومت اسلامى با
شرايط آن از طـرف نايب عام امام (عليه السلام ) تشكيل گردد احتياط اين است كه امام
جمعه منصوب از طرف او باشد، و مسلمانان در نماز جمعه شركت كنند.
در ايـن زمينه و در مسائل ديگر مربوط به نماز جمعه سخن بسيار است كه ذكر همه آنها
از حوصله يك بحث تفسيرى خارج و بايد آنها را در كتب فقه و حديث جستجو كرد.
خـداوندا! بما توفيقى مرحمت فرما كه از اين شعائر بزرگ اسلامى براى تربيت نفوس و
نجات مسلمين از چنگال دشمنان حداكثر بهره بردارى را بنمائيم .
پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه مشتاق لقاى تو باشيم و از مرگ نهراسيم .
بارالها! نعمت ايمان و تعليم و تربيت انبياء را هرگز از ما سلب نفرما.
آمين يا رب العالمين
مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 11 آيه است
محتواى سوره منافقين
سـوره مـنـافـقـيـن از سـوره هـاى پـر مـحـتـوا اسـت كـه مـحـور اصـلى بـحـثـهـاى
آنـرا مـسـائل حـسـاس مـربـوط بـه (مـنـافـقـان
) تـشـكـيـل مـى دهـد، ولى در ذيل سوره آياتى به عنوان اندرز به
مسلمانان در زمينه هاى مختلف نيز آمده است .
روى هم رفته مى توان محتواى آنرا در چهار بخش خلاصه كرد:
1 - نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است .
2 - برحذر داشتن مؤ منان از توطئه هاى منافقان ، و لزوم مراقبت دائم در اين زمينه .
3 - هـشـدار بـه مـؤ مـنـان كـه مـواهـب مـادى دنـيـا آنـهـا را از ذكـر خـداونـد
غافل نكند.
4 - تـوصـيـه بـه انـفـاق در راه خـدا، و بـهـره گـيـرى از اموال پيش از آنكه مرگ
فرا رسد و آتش حسرت به جان انسان بيفتد.
دليل نامگذارى اين سوره به (منافقين
) نيز ناگفته پيدا است .
قـابـل توجه اينكه طبق آنچه در تفسير سوره جمعه گفتيم يكى از آداب نماز جمعه اين
است كـه در ركـعـت اول سـوره جمعه ، و در ركعت دوم سوره منافقين خوانده شود، تا
مسلمانان همه هفته در اين مراسم بزرگ عبادى سياسى توطئه هاى منافقان را مجددا به
خاطر بياورند و دائما مراقب تحريكها، تخريبها و نقشه هاى شوم آنها باشند.
فضيلت تلاوت سوره منافقين .
در حـديـثـى از پـيـغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است :
(من قراء سورة المنافقين برء من النفاق ):
(كسى كه سوره منافقين را بخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود).
و در حـديـثـى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
(بر هر مؤ منى از شيعيان ما لازم اسـت كـه در شـب جـمـعه سوره جمعه و
سبح اسم ربك الاعلى بخواند، و در نماز ظهر جمعه سـوره
(جـمـعـه ) و
(مـنـافـقـيـن ) را، سـپـس
افـزود فـاذا فـعـل ذلك فـكـانـما يعمل بعمل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم
) و كان جزاؤ ه و ثوابه على الله الجنة :
(هـنـگـامى كه چنين كند گوئى عمل رسول خدا
را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است ).
كـرارا بـعـد از ذكـر فـضـائل سـوره گـفـتـه ايـم كـه ايـن فـضـائل و آثـار مـهـم
نـمـى تـوانـد تـنـهـا نـتـيـجـه تـلاوت خـالى از انـديـشـه و عـمـل بـاشد، روايات
فوق نيز شاهد اين سخن است ، چرا كه هرگز خواندن اين سوره بى آنكه برنامه زندگى بر
آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد.
آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
إ ذا جاءك المنفقون قالوا نشهد إ نك لرسول الله و الله يعلم إ نك لرسوله و الله
يشهد إ ن المنفقين لكذبون
(1)
اتخذوا اءيمنهم جنة فصدوا عن سبيل الله إ نهم ساء ما كانوا يعملون
(2)
ذلك باءنهم ءامنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون
(3)
و إ ذا راءيـتـهـم تـعـجـبـك اءجـسامهم و إ ن يقولوا تسمع لقولهم كاءنهم خشب مسندة
يحسبون كل صيحة عليهم هم العدو فاحذرهم قتلهم الله اءنى يؤ فكون
(4)
|
ترجمه :
1 - هـنـگـامـى كـه مـنـافـقـان نـزد تـو مـى آيـنـد مـى گويند ما شهادت مى دهيم كه
حتما تو رسـول خدائى - خداوند مى داند كه تو قطعا رسول او هستى - ولى خداوند شهادت
مى دهد كه منافقان دروغگو هستند.
2 - آنـهـا سـوگـنـدهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا بازدارند، آنها
كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند.
3 - اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند، لذا بر دلهاى
آنها مهر نهاده شده ، و حقيقت را درك نمى كنند.
4 - هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد، و اگر
سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى دهى ، اما گوئى چوبهاى خشكى هستند كه بر ديـوار
تـكـيـه داده شـده ، هـر فـريادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى پندارند، آنها
دشـمنان واقعى تو هستند از آنان برحذر باش ، خداوند آنها را بكشد چگونه از حق منحرف
مى شوند؟
تفسير:
سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان !
قبل از ورود در تفسير اين آيات ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اينكه مساءله
نفاق و مـنـافـقـان در اسـلام از زمـانـى مطرح شد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) به مـديـنـه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى ، و پيروزى آن آشكار شد، و گرنه
در مكه تـقريبا منافقى وجود نداشت ، زيرا مخالفان قدرتمند هر چه مى خواستند آشكارا
بر ضد اسـلام مى گفتند، و انجام مى دادند، و از كسى پروا نداشتند و نيازى به كارهاى
منافقانه نبود.
امـا هـنـگـامـى كـه نـفوذ و گسترش اسلام در مدينه دشمنان را در ضعف و ناتوانى قرار
داد ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار مشكل ، و گاه غير ممكن بود،
و لذا دشـمـنـان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خود تغيير چهره داده ،
ظاهرا بـه صـفـوف مـسـلمـانـان پـيـوسـتـنـد، ولى در خـفـا بـه اعمال خود ادامه مى
دادند.
اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان روبرو
خـواهـد شـد، و دشـمـنـان سـرسـخـت ديـروز بـه صـورت عـوامـل نـفـوذى امـروز در
لبـاس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند، و از اينجا است كه مى تـوان فـهـمـيـد چـرا
ايـنـهـمـه آيـات مـربـوط بـه مـنـافـقـيـن در مـديـنـه نازل شده نه در مكه .
اين نكته نيز قابل توجه است كه مساءله نفاق و منافقان مخصوص به عصر پيامبر (صلى
الله عـليـه و آله و سـلم ) نـبـود، بـلكـه هـر جـامعه اى - مخصوصا جوامع انقلابى -
با آن روبرو هستند، به همين دليل بايد تحليلها و موشكافيهاى قرآن را روى اين مساءله
نه به عـنـوان يك مساءله تاريخى ، بلكه به عنوان يك مساءله مورد نياز فعلى ، مورد
بررسى دقـيـق قـرار داد، و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع
اسلامى امروز الهام گرفت .
و نيز بايد نشانه هاى آنها را كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است دقيقا شناخت ،
و از طريق اين نشانه ها به خطوط و نقشه هاى آنها پى برد.
نكته مهم ديگر اينكه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است ، چرا كه
از يـكـسو شناخت آنها غالبا آسان نيست ، و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند، و گاه
چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از
سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضاء جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مى
سازد.
به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده ، و نيز به
همين دليل قرآن سختترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر كه آنها را
كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است .
با توجه به اين مقدمه به تفسير آيات باز مى گرديم :
نـخستين سخنى را كه قرآن در اينجا درباره منافقان مطرح مى كند همان اظهار ايمان
دروغين آنـهـا اسـت كـه پـايه اصلى نفاق را تشكيل مى دهد، مى فرمايد:
(هنگامى كه منافقان نزد تـو مـى آيـنـد مـى گـويـنـد مـا شـهـادت مـى
دهـيـم كـه حـتـمـا تـو رسـول خـدائى )!
(اذا جـاءك المـنـافـقـون قـالوا نـشـهـد انـك لرسول الله ).
سـپـس قرآن مى افزايد (خداوند مى داند كه
تو فرستاده او هستى ، ولى خداوند گواهى مـى دهـد كـه مـنـافقان دروغگو هستند)
(و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ).
و از ايـنـجـا نـخستين نشانه نفاق ، روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه
با زبـان مـؤ كـدا اظـهـار ايـمـان مـى كـنـنـد، ولى در دل آنـهـا مـطلقا خبرى از
ايمان نيست ، اين دروغـگـوئى و كـذب ، ايـن دوگـانـگـى درون و بـرون مـحـور اصـلى
نـفـاق را تشكيل مى دهد.
قابل توجه اينكه : صدق و كذب بر دو گونه است ، صدق و كذب خبرى ، صدق و كذب
(مخبرى )،
در قسم اول ، معيار، موافق و مخالف واقع بودن است در حالى كه در قسم دوم ، موافقت و
مخالفت با اعتقاد، مطرح مى باشد، به اين معنى كه اگر انسان ، خبرى مى دهد كـه
مـطـابق با واقع است ، ولى بر خلاف عقيده او، آن را كذب (مخبرى ) مى ناميم ، و اگر
موافق عقيده او است ، صدق .
روى اين حساب ، شهادت منافقان به رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )
از نظر
اخبار، هرگز كذب نبود، يك واقعيت بود. ولى از نظر گوينده و مخبر چون بر خلاف عقيده
آنها بود كذب محسوب مى شد، لذا قرآن مى گويد، تو پيغمبر خدا هستى اما اينها دروغ مى
گويند!
بـه تـعبير ديگر: منافقان نمى خواستند، خبر از رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سـلم ) بـدهـنـد، بـلكـه مـى خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند، و مسلما
در اين خبر دروغگو بودند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه آنها در شهادت خود انواع تاءكيدها را به كار بردند و
خداوند نيز با قاطعيت با همان لحن ، آنها را تكذيب مى كند، اشاره به اينكه در برابر
آن قاطعيت ، چنين قاطعيتى لازم است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز در ايـنـجـا لازم اسـت كـه (مـنـافـق
) در اصل از ماده (نفق
) (بر وزن نفخ ) به معنى نفوذ و پيشروى است ، و
(نفق ) (بر وزن شفق ) به معنى
كانالها و نقبهائى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده
كنند.
بعضى از مفسران گفته اند بسيارى از حيوانات مانند موش صحرائى و روباه و سوسمار
بـراى لانـه خـود دو سـوراخ قرار مى دهند: يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند،
و ديـگـرى پـنـهانى كه اگر احساس خطرى كنند از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را
(نافقاء)
گويند
و به اين ترتيب (منافق
) كسى است كه طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده ، تـا بـا مـخـفـى
كـارى و پـنهان كارى در جامعه نفوذ كند، و به هنگام خطر از طريق ديگر فرار نمايد.
آيـه بـعـد بـه دومـيـن نشانه آنها پرداخته چنين مى گويند:
(آنها سوگندهايشان را سپر سـاخـتـه انـد، تـا مـردم را از راه خـدا
بـازدارنـد) (اتـخـذوا ايـمـانـهـم جـنـة
فـصـدوا عـن سبيل الله ).
(آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند)
(انهم ساء ما كانوا يعملون ).
چرا كه در ظاهر ابراز ايمان مى كنند، و در باطن كفر مى ورزند، و در طريق هدايت مردم
به آئين حق ، ايجاد مانع مى نمايند، و چه عملى از اين بدتر و زشت تر؟.
(جنة )
از ماده (جن
) (بر وزن فن ) در اصل به معنى پنهان كردن چيزى از حس است ، و
(جـن ) (بـر وزن سـن ) به خاطر
اينكه موجودى است ناپيدا، اين واژه بر او اطلاق مى شـود، و از آنـجـا كه
(سپر) انسان را از ضربات اسلحه
دشمن ، مستور مى دارد در لغت عـرب بـه آن ، (جـنـة
) گفته مى شود، و باغهاى پردرخت را نيز به خاطر مستور شدن زمينهايشان ،
(جنت ) مى گويند.
به هر حال ، اين يكى از آثار نفاق است ، كه خود را در زير پوششى از نام مقدس
خداوند، و سوگندهاى غلاظ و شداد، قرار مى دهند تا چهره واقعى خويش را مكتوم دارند،
عواطف مردم را بـه سـوى خـود جـلب كـرده و از ايـن طـريـق بـه اغفال آنها بپردازند
و (صد عن سبيل الله
) كنند.
ايـن تـعـبـيـر ضـمـنـا نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا دائمـا بـا مـؤ مـنـان در حال
جنگ و ستيزند، و هرگز نبايد فريب اين ظاهرسازى و چربزبانى آنها را خورد، زيرا
انتخاب سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است .
درسـت اسـت كـه در بـعـضـى از مـواقـع ، انـسـان چـاره اى جـز سـوگـنـد نـدارد، و
يـا لااقل سوگند كمك به بيان اهميت موضوع مورد نظر مى كند، ولى نه سوگند دروغ ، و
نه سوگند براى هر چيز و هر كار كه اين شيوه منافقان است .
در آيه 74 سوره توبه مى خوانيم يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة
الكـفـر: (آنها به خدا سوگند ياد مى كنند
كه (سخنان زننده در غياب پيامبر) نگفته اند، در حالى كه قطعا سخنان كفرآميز گفته
اند).
مـفـسـران بـراى جمله (صدوا عن سبيل الله
)، دو معنى ذكر كرده اند: نخست اعراض از راه خـدا و ديـگـر بـازداشـتن
ديگران از اين راه ، گرچه جمع ميان هر دو معنى در آيه مورد بحث امـكـان پـذيـر اسـت
، ولى بـا تـوجـه بـه تـوسـل آنها به سوگندهاى دروغ ، معنى دوم ، مـنـاسـبـتـر بـه
نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه هـدف از ايـن سـوگـنـدهـا، اغفال ديگران است .
يـك جـا (مـسـجـد ضـرار)
بـر پـا مـى كـنـنـد، و هـنـگـامـى كـه از آنـهـا سـؤ ال مى شد هدفتان چيست ؟ سوگند
ياد مى كنند كه جز هدف خير ندارند! (توبه - 107).
در جـاى ديـگـر بـراى شـركـت در جـنـگـهـائى كـه فـاصـله آن نـزديـك و احـتـمـال
غـنائم در آن زياد است اظهار آمادگى مى كنند ولى براى شركت در ميدان تبوك كه پـر از
مشكلات است هزار عذر و بهانه مى آورند و سوگند ياد مى كنند كه اگر توانائى مى
داشتيم همراه شما حركت مى كرديم ! (توبه - 42).
آنها نه فقط براى مردم سوگند دروغين ياد مى كنند بلكه همانگونه كه در آيه 18 سوره
مـجـادله آمـده در عـرصـه مـحـشـر نـيـز در پـيـشـگـاه خـداونـد مـتـوسـل بـه
سـوگـنـد دروغ مـى شـونـد! و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه ايـن عـمـل جـزء بـافـت
وجـودشـان شـده است كه حتى در عرصه محشر و در پيشگاه خدا نيز دست بردار نيستند!.
آيـه بـعد به علت اصلى اين گونه اعمال ناروا پرداخته مى افزايد:
(اين به خاطر آن اسـت كه آنها نخست ايمان آوردند، سپس كافر شدند، و لذا
بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند)
(ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا
فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ).
جمعى از مفسران معتقدند كه منظور از اين ايمان در اينجا ايمان ظاهرى است ، در حالى
كه در باطن كافر بودند.