تفسير نمونه جلد ۲۱

جمعي از فضلا

- ۲ -


تـقـليـد تـنـهـا در مـسائل فرعى و غير زيربنائى صحيح است ، آنهم تقليد از عالم يعنى رجـوع جـاهـل به عالم ، همانگونه كه در مراجعه بيمار به طبيب ، و افراد غير متخصص به صـاحـبـان تـخـصـص ديـده مـى شـود، بـنـابـرايـن تـقـليـد آنـهـا بـه دو دليل باطل و محكوم بوده است .
واژه (امـت ) چـنـانكه راغب در مفردات مى گويد به جماعتى مى گويند كه يكنوع ارتباط بـه يـكـديـگـر دارنـد، يـا از نـظـر ديـن ، يـا وحـدت مـكـان ، يـا زمـان ، خـواه آن حـلقـه اتـصـال اخـتـيـارى باشد يا اجبارى (و از همين رو گاهى به معنى مذهب به كار رفته مانند آيـه مـورد بـحـث ، ولى مـعـنـى اصلى آن همان جماعت و گروه است و اطلاق اين كلمه بر مذهب نيازمند به قرينه است ).
آيه و ترجمه


و كـذلك مـا اءرسـلنـا مـن قـبـلك فـى قـريـة مـن نـذيـر إ لا قال مترفوها إ نا وجدنا ءاباءنا على اءمة و إ نا على ءاثارهم مقتدون (23)
قل اءولو جئتكم باءهدى مما وجدتم عليه ءاباءكم قالوا إ نا بما اءرسلتم به كافرون (24)
فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عقبة المكذبين (25)


ترجمه :

23 - هـمـيـن گـونـه در هـيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى انذاركننده نفرستاديم مگر ايـنـكـه ثـروتمندان مست و مغرور گفتند ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و به آثار آنها اقتدا مى كنيم .
24 - (پـيـامـبـرشان ) گفت : آيا اگر من آئينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يـافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد؟!) گفتند (آرى ) ما به آنچه شما به آن مبعوث شده ايد كافريم !
25 - لذا ما از آنها انتقام گرفتيم بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود.
تفسير:
سرانجام كار اين مقلدان چشم و گوش بسته !
ايـن آيـات بـحـث آيـات گـذشـته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كه مساءله تقليد نياكان بود ادامه مى دهد.
نـخـسـت مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست ، همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پـيـش از تـو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پـدران خـود را بـر مـذهبى يافتيم ، و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم (و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون ).
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه سردمداران مبارزه با انبيا و آنها كه مساءله تقليد از نـيـاكـان را مـطـرح مى كردند و سخت روى اين مساءله ايستاده بودند همان (مترفون ) بـودنـد، هـمـان ثـروتـمـندان مست و مغرور و مرفه ، زيرا (مترف ) از ماده (ترفه ) (بـر وزن لقـمـه ) بـه مـعـنـى فـزونـى نـعمت است ، و از آنجا كه بسيارى از متنعمان غرق شـهـوات و هـوسـها مى شوند كلمه مترف به معنى كسانى كه مست و مغرور به نعمت شده و طغيان كرده اند آمده ، و مصداق آن غالبا پادشاهان و جباران و ثروتمندان مستكبر و خودخواه اسـت ، آرى آنـهـا بـودند كه با قيام انبيا به دوران خودكامگيهايشان پايان داده مى شد، و مـنـافـع نـامـشـروعـشـان بـه خـطـر مـى افـتـاد، و مـسـتـضـعـفـان از چـنـگـال آنـهـا رهـائى مـى يـافـتـنـد و بـه هـمـيـن دليـل بـا انـواع حـيل و بهانه ها به تخدير و تحميق مردم مى پرداختند و امروز نيز بيشترين فساد دنيا از هـمـين (مترفين ) سرچشمه مى گيرد كه هر جا ظلم و تجاوز و گناه و آلودگى است آنجا حضور فعال دارند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه در آيه قبل خوانديم كه آنها مى گفتند: (انا على آثارهم مهتدون ): (مـا بـر آثـار آنـهـا هـدايـت يـافـتـه ايـم ) و در ايـنـجـا از قـول آنـهـا مـى گـويد: (انا على آثارهم مقتدون ): (ما به آثار آنها اقتدا كرده ايم ) گـر چـه هـر دو تـعـبـيـر در حـقـيـقـت بـه يـك مـعـنـى بـاز مـى گـردد، ولى تـعـبـيـر اول اشـاره بـه دعـوى حقانيت مذهب نياكان است ، و تعبير دوم اشاره به اصرار و پافشارى آنها بر پيروى و اقتداى
به نياكان .
به هر حال اين آيه يكنوع تسلى خاطرى است براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و مـؤ مـنـان كه بدانند بهانه جوئى مشركان چيز تازه اى نيست ، اين همان راهى است كه همه گمراهان در طول تاريخ پيموده اند!
آيـه بـعـد و پاسخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى كند و مى گـويد: (پيامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده تر از آنچه پـدرانـتـان را بـر آن يـافـتـيـد آورده بـاشـم بـاز هـم آن را انـكـار مـى كـنـيـد)؟! (قال اولو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه آبائكم ).
ايـن مـؤ دبـانـه تـريـن تـعـبـيـرى اسـت كـه مـى تـوان در مـقـابـل قـومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها به هيچوجه جريحه دار نشود، نمى گويد آنچه را شما داريد دروغ و خرافه است و حماقت ، بلكه مى گويد: آنچه من آورده ام از آئين نياكان شما هدايت كننده تر است ، بياييد بنگريد و مطالعه كنيد.
ايـنـگـونـه تـعـبـيـرات قـرآنـى ادب در بـحـث و مـحـاجـه را مـخـصـوصـا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.
ولى با اينهمه بقدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مـؤ دبـانه نيز در آنها مؤ ثر واقع نشد، آنها فقط در پاسخ انبيائشان گفتند: (ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم )! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ).
بى آنكه كمترين دليلى براى مخالفت خودشان بياورند، و بى آنكه كمترين
تفكر و انديشه اى در پيشنهاد متين انبيا و رسولان الهى كنند.
بـديهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا و حيات نيست ، و دير يا زود بـايـد عـذاب الهـى نـازل گـردد و ايـن خار و خاشاكها را از سر راه بردارد، (لذا در آخـريـن آيـه مورد بحث مى فرمايد: لذا ما از آنها انتقام گرفتيم و سخت مجازاتشان كرديم ) (فانتقمنا منهم ).
گـروهـى را بـا طـوفـان ، و گـروهـى را بـا زلزله ويـرانـگـر، و جمعى را با تندباد و صاعقه ، و خلاصه هر يك از آنها را با فرمانى كوبنده درهم شكستيم و هلاك كرديم .
و در پـايـان آيـه بـراى ايـنـكـه مـشـركـان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـرده مـى گـويد: (بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود)؟! (فانظر كيف كان عاقبة المكذبين ).
جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!
آيه و ترجمه


و إ ذ قال إ برهيم لا بيه و قومه إ ننى براء مما تعبدون (26)
إ لا الذى فطرنى فإ نه سيهدين (27)
و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون (28)
بل متعت هؤ لاء و ءاباءهم حتى جاءهم الحق و رسول مبين (29)
و لما جاءهم الحق قالوا هذا سحر و إ نا به كافرون (30)


ترجمه :

26 - بـه خـاطـر بـياور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش (عمويش ‍ آذر) و قومش گفت من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم !
27 - مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد.
28 - او كلمه توحيد را كلمه باقيه در اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند.
29 - ولى مـا ايـن گـروه و پـدران آنـها را از مواهب دنيا بهره مند ساختيم تا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغشان آمد.
30 - اما هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم !
تفسير:
توحيد سخن جاويدان انبياء
در اين آيات اشاره كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست
بـابـل شـده اسـت ، تـا بـحـث نـكـوهـش تـقـليـد را كـه در آيـات قبل آمده بود تكميل كند، زيرا اولا ابراهيم (عليه السلام ) بزرگترين نياى عرب بود كه هـمـه او را مـحـتـرم مـى شـمردند و به تاريخش افتخار مى كردند، هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند.
اگـر بـنـا هست تقليدى از نياكان شود چرا از بت پرستان تقليد كنند؟ از ابراهيم پيروى نمايند.
ثـانـيـا: بـت پـرسـتـانـى كـه ابـراهـيـم در مـقـابـل آنـهـا قـيـام كـرد بـه هـمـيـن اسـتـدلال واهـى (پـيـروى از پـدران ) تـكـيـه مـى كـردنـد، و ابـراهـيـم هرگز آن را از آنها نـپذيرفت ، چنانكه قرآن در سوره انبياء آيه 53 و 54 مى گويد: قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين : (بت پرستان گفتند: ما پدران خود را ديـديـم كـه آنـهـا را عـبـادت مـى كـنند (ابراهيم ) گفت مسلما شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد)!
ثالثا: اين يك نوع دلدارى براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان نخستين است كه بدانند اينگونه مخالفتها و بهانه جوئيها هميشه بوده است ، نبايد سست و ماءيوس ‍ شوند.
نـخـست مى فرمايد: (به خاطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش ‍ (عمويش آذر) و قوم بـت پـرسـتـش گـفـت مـن از آنـچـه شـمـا مـى پـرسـتـيـد بـيـزارم )! (و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه اننى براء مما تعبدون ).
و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردند ابراهيم بلافاصله او را استثناء كرده ، مى گويد: (مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او
هـدايـتم خواهد كرد (الا الذى فطرنى فانه سيهدين ). او در اين عبارت كوتاه هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكر مى كند زيرا معبود كسى است كه خالق و مدبر اسـت ، و هـمـه قـبـول داشـتـنـد كـه خـالق خـدا اسـت و هـم اشاره به مساءله هدايت تكوينى و تشريعى خدا است كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.
نظير همين معنى در سوره شعراء از آيه 77 تا 82 نيز آمده است .
ابـراهـيـم نـه تـنـهـا در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه با هر گونه بت پرستى بـود، بـلكـه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه كلمه توحيد هميشه در جهان بـاقى و برقرار بماند، چنانكه در آيه بعد مى گويد: (او كلمه توحيد را كلمه باقيه در فـرزنـدان و اعـقـاب خـود قـرار داد تا به سوى خدا بازگردند) (و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون ).
جالب اينكه امروز تمام اديانى كه در كره زمين دم از توحيد مى زنند از تعليمات توحيدى ابراهيم (عليه السلام ) الهام مى گيرند، و سه پيامبر بزرگ الهى موسى (عليه السلام ) و عـيـسى (عليه السلام ) و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دودمان او هستند، و اين دليل صدق پيشگوئى قرآن در اين زمينه است .
درسـت اسـت كـه قـبل از ابراهيم (عليه السلام ) انبياى ديگرى همچون نوح (عليه السلام ) با شرك
و بـت پـرسـتـى مبارزه كردند و جهانيان را به سوى توحيد دعوت نمودند، ولى كسى كه بـه ايـن كـلمـه استقرار بخشيد، و پرچم آن را همه جا برافراشت ابراهيم (عليه السلام ) بتشكن بود.
او نـه تـنـهـا در زمـان خـود كـوشـش فراوان براى تداوم خط توحيد نمود بلكه در دعاهاى خـويـش نـيـز از سـاحت قدس پروردگار همين معنى را طلب كرد و عرضه داشت : و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام : (من و فرزندانم را از اينكه پرستش بتها كنيم دور دار) (ابراهيم - 35).
در ايـنـجـا تـفـسـيـر ديـگـرى نـيـز وجـود دارد، و آن ايـنـكـه ضـمـيـر در (جـعـل ) بـه خـداوند بازمى گردد، و مفهوم جمله چنين مى شود: خداوند كلمه توحيد را در دودمان ابراهيم باقى و برقرار ساخت .
ولى بـازگـشـت ضـمـيـر بـه خـود ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) (تـفـسـيـر اول ) مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، زيـرا جـمـله هـاى قـبـل ، از ابراهيم و كارهاى او سخن مى گويد، و مناسب است كه اين هم جزء كارهاى ابراهيم بـاشـد، بـه خـصـوص ايـنـكـه در آيـات مـتعددى از قرآن روى اين معنى تكيه شده است كه ابـراهـيـم اصـرار داشت فرزندان و اعقابش بر آئين الهى باقى بمانند، چنانكه در سوره بـقـره آيـه 131 و 132 مـى خـوانـيـم : اذ قـال له ربـه اسـلم قـال اسـلمـت لرب العـالمـيـن و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون : (به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار ابـراهـيـم بـه او گـفـت : اسـلام بياور و تسليم در برابر حق باش ، او گفت : در برابر پـروردگـار جهانيان تسليمم ، و ابراهيم فرزندان خود را به اين آئين توحيد وصيت كرد هـمـچـنين يعقوب و گفت : اى فرزندان من خداوند اين دين را براى شما برگزيده است ، جز به آئين اسلام از دنيا نرويد).
و اگـر تـصـور شـود تـعبير به (جعل ) به معنى آفرينش و خلقت است و مخصوص خدا اسـت تـصـور نـادرسـتـى اسـت ، چـرا كـه (جـعـل ) بـر اعمال انسانها و غير انسانها
نـيـز اطـلاق مـى شـود و در قـرآن نـمـونـه هـاى فـراوانـى دارد، فـى المـثـل در مورد افكندن يوسف در چاه كه از ناحيه برادران صورت گرفت قرآن تعبير به جـعـل (قـرار دادن ) كـرده اسـت فـلمـا ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب (يوسف - 15)
از آنچه گفتيم روشن شد كه ضمير مفعولى در (جعلها) به كلمه توحيد و شهادت لااله الا الله بـازمـى گـردد كـه از جمله اننى براء مما تعبدون : (من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم ) استفاده مى شود، و خبر از تلاشهاى ابراهيم براى تداوم خط توحيد در نسلهاى آينده مى دهد.
در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق اهـل بيت (عليهمالسلام ) رسيده مرجع ضمير، مساءله امامت قلمداد شده است ، و طبعا ضمير فاعلى هم به خدا برمى گردد، يعنى خداوند مساءله امامت را در دودمـان ابـراهـيـم تداوم بخشيد، همانگونه كه از آيه 124 سوره بقره استفاده مى شود كـه وقـتـى خـداونـد بـه ابـراهـيـم فـرمـود مـن تو را امام قرار دادم ، او تقاضا كرد كه در فـرزنـدانش نيز امامان باشند، خداوند دعاى او را اجابت كرد به استثناى كسانى كه آلوده ظـلم و سـتـم مـى شـونـد: قـال انـى جـاعـلك للنـاس امـامـا قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين .
ولى مشكل در بدو نظر اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از امامت در ميان نيست مگر اينكه گـفـتـه شـود جمله (سيهدين ) (خداوند مرا هدايت مى كند) را اشاره به اين معنى بدانيم ، چـرا كـه هـدايت پيامبر و امامان نيز شعاعى از هدايت مطلقه الهى است ، و حقيقت امامت با حقيقت هدايت يكى است .
و از آن بـهـتـر كـه گـفـته شود مساءله امامت در كلمه توحيد درج است چرا كه توحيد شاخه هائى دارد كه يكى از شاخه هايش توحيد در حاكميت و ولايت و رهبرى است ، و مى دانيم امامان ولايت و رهبرى خود را از سوى خدا مى گيرند، نه اينكه از خود استقلالى داشته باشند، و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن روايـات از قبيل بيان يك مصداق و شاخه از مفهوم كلى (جعلها كلمة باقية ) محسوب مى شود،
بنابراين منافات با تفسيرى كه در آغاز گفتيم ندارد (دقت كنيد).
اين نكته نيز قابل توجه است كه مفسران در تفسير (فى عقبه ) احتمالات متعددى داده اند بـعـضى آن را به تمام ذريه و دودمان ابراهيم تا پايان جهان تفسير كرده اند، و بعضى آن را مـخـصـوص بـه قـوم ابـراهـيـم و امـت او دانـسـتـه انـد، و بـعـضـى بـه آل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) تـفسير كرده اند، اما ظاهر اين است كه مفهوم آن وسـيـع و گـسـتـرده اسـت و تـمـام دودمـانـش را تـا پـايـان جـهـان شـامـل مـى شـود، و تـفـسـيـر بـه آل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از قبيل بيان مصداق روشن است .
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت پـاسـخ بـه سـؤ ال مـتـعـددى اسـت و آن ايـنـكـه : بـا ايـنـحـال چـگـونـه خـداونـد مـشـركـان مـكـه را عـذاب نـمـى كـنـد؟ مـگـر در آيـات قبل نخوانديم فانتقمنا منهم : (ما از اقوام گذشته كه انبيا را تكذيب كردند و در كار خود اصرار ورزيدند انتقام گرفتيم )؟!.
در پـاسـخ مـى گـويـد: (بلكه ما اين گروه (مشركان مكه ) و پدران آنها را از مواهب دنيا بـهـره مـنـد سـاخـتـيـم تـا حـق و فـرسـتـاده آشـكـار الهـى بـه سـراغ آنـان آمـده (بل متعت هؤ لاء و آبائهم حتى جائهم الحق و رسول مبين ).
مـا تـنـهـا بـه حـكـم عـقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم ، و براى اتمام حجت آنها را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است ، و اين پيامبر بزرگ محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى هدايت آنان قيام كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر جـمـله (لعـلهـم يرجعون ) در آيه گذشته نشان مى دهد كه هدف از تـلاشهاى ابراهيم (عليه السلام ) اين بود كه همه دودمان او به خط توحيد باز گردند، در حـالى كـه عـرب مـدعـى بـود از دودمـان ابـراهـيـم اسـت و بـا اينحال بازنگشت ،
ولى خـداونـد بـاز هـم به آنها مهلت داد تا پيامبر بزرگ و كتاب جديدى بيايد تا از اين خواب گران بيدار شوند و گروه عظيمى بيدار شدند.
ولى عجب اينكه : هنگامى كه حق (قرآن ) به سراغ آنها آمد بجاى اينكه به اصلاح و جبران خـطـاهاى گذشته خويش پردازند گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و گفتند: اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم (و لما جائهم الحق قالوا هذا سحر و انا به كافرون ).
آرى قـرآن را سحر خواندند، و پيامبر بزرگ خدا را ساحر، و اگر باز نمى گشتند عذاب الهى دامانشان را مى گرفت .
آيه و ترجمه


و قالوا لو لا نزل هذا القرءان على رجل من القريتين عظيم (31)
اءهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون (32)


ترجمه :

31 - و گـفـتـنـد چـرا ايـن قـرآن بر مرد بزرگى (مرد ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ؟!
32 - آيـا آنـهـا رحـمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است .
تفسير:
چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده ؟
در آيـات قـبـل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود، گاه آن را سـحـر مـى خـوانـدنـد و گـاه بـه تـقـليـد نـيـاكـانـشـان مـتـوسل شده به سخن خدا پشت مى كردند در آيات مورد بحث به يكى ديگر از بهانه هاى واهـى و بـى اسـاس آنـان اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (آنـها گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين
دو شـهـر (مـكـه و طـائف ) مـردى ثـروتـمـنـد و سـرشـنـاس ! نـازل نـشـده اسـت )؟! (و قـالوا لو لا نـزل هـذا القـرآن عـلى رجل من القريتين عظيم ).
آنـهـا از يـك نـظـر حـق داشـتـند سراغ چنين بهانه هائى بروند، زيرا از ديدگاه آنها معيار ارزش انـسـانـهـا مـال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود، اين سبك مغزان تصور مى كـردنـد ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقربترين مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجب مـى كـردنـد كـه ايـن مـوهـبـت نـبوت و رحمت بزرگ الهى ، چرا بر يكى از اين قماش افراد نازل نشده است ؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، اين باور كردنى نيست !
آرى آن نـظـام ارزشـى نـادرسـت چـنـيـن اسـتـنـبـاطـى هـم بـه دنـبـال داشـت ، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فكرى آنها همين نظامات ارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملا واژگون نشان مى دهد.
حامل اين دعوت الهى بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد، انـسـانـى آگـاه ، بـا اراده ، مصمم ، شجاع ، عادل ، و آشنا به درد محرومان و مظلومان ، اين اسـت ارزشـهـائى كـه بـراى حـمـل ايـن رسـالت آسـمـانـى لازم است ، نه لباسهاى زيبا و قـصـرهـائى گـرانبها و مجلل و انواع زينتها و تجملات ، مخصوصا هيچيك از پيغمبران خدا داراى چنين شرائطى نبودند، مبادا ارزشهاى اصيل با ارزشهاى دروغين اشتباه شود.
در اينكه منظور بهانه جويان كدام شخص در مكه و طائف بود؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى غالبا (وليد بن مغيره ) را از مكه (و عروة بن مسعود ثقفى ) را از طائف شمرده انـد، هـر چند بعضى نام (عتبة بن ربيعه ) از مكه و (حبيب بن عمر ثقفى ) از طائف را نيز به ميان آورده اند.
ولى گـفـتـار آنـهـا ظاهرا روى شخص معينى دور نمى زد بلكه هدف آنها اشاره به يكى از افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است .
قـرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندانشكنى مى گويد، و ديـدگـاه الهـى و اسـلامـى را كـامـلا مـجـسـم مـى سازد، نخست مى گويد: (آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند)؟! (اهم يقسمون رحمت ربك ).
تـا بـه هـر كـس بـخـواهـنـد نـبـوت بـخـشـنـد، و كـتـاب آسـمـانـى بـر او نـازل كـنـنـد، و به هر كس مايل نباشند نكنند، آنها اشتباه مى كنند، رحمت پروردگار تو را خود او تقسيم مى كند، و او از همه كس بهتر مى داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است ، چـنـانـكـه در آيـه 124 سـوره انـعـام نـيـز آمـده اسـت الله اعـلم حـيـث يجعل رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد).
از ايـن گـذشـتـه اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود دارد هـرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست ، بلكه : (ما معيشت آنها را در حيات دنيا در مـيـان آنـان تـقـسـيم كرديم ، و بعضى را بر بعضى برترى داديم ، تا آنها يكديگر را تـسـخـيـر كـنـنـد به يكديگر خدمت نمايند) (نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا).
آنـها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دستجمعى است ، و اداره اين زندگى جـز از طـريـق تـعـاون و خدمت متقابل امكانپذير نيست ، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظر زنـدگـى و اسـتـعـداد، و در يـك پـايـه از نـظـر مـقـامـات اجـتـمـاعـى بـاشـنـد اصـل تـعـاون و خـدمـت بـه يـكـديـگـر و بـهـره گـيـرى هـر انـسـانـى از ديـگـران متزلزل مى شود.
بنابراين نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد، و آن را معيار ارزشهاى انسانى پندارند.
(بـلكـه رحـمـت پـروردگـار تـو از تـمـام آنـچـه گـردآورى مـى كـنـنـد (از مال و جاه و مقام ) برتر و بهتر است ) (و رحمة ربك خير مما يجمعون ).
بـلكـه تـمـام ايـن مـقـامـهـا و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد.
تـعبير به (ربك ) كه در اين آيه دو بار تكرار شده اشاره لطيفى است به لطف خاص پـروردگـار در مـورد پـيـغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پوشاندن لباس نبوت و خاتميت بر قامت رساى او.
نكته :
پاسخ به دو سؤ ال مهم
در ايـنجا سؤ الهائى مطرح است كه غالبا به هنگام مطالعه آيه فوق به نظر مى رسد، و از سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است .
نخست اينكه چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده ؟، آيا اين قابل قبول نظام طبقاتى اقتصادى (طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) نيست .
از ايـن گـذشته اگر ارزاق و معيشتها از سوى خدا تقسيم شده ، و تفاوتها همه از ناحيه او است ، پس تلاش و كوششهاى ما چه ثمرى مى تواند داشته باشد آيا اين به معنى خاموش شدن شعله هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست ؟
پاسخ اين سؤ الها با دقت در متن آيه روشن مى شود:
كـسـانـى كـه چـنـيـن ايـرادى مى كنند تصورشان اين است كه مفهوم آيه چنين است كه گروه مـعـيـنـى از بشر گروه ديگرى را مسخر خود سازد، آنهم تسخير به معنى بهرهكشى كردن ظالمانه ، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام
عـمـومـى مـردم نـسـبت به يكديگر است ، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها و آمـادگـيهاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى توانند فعاليت كنند، طبعا خـدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار مى گيرد، همانگونه كه خدمات ديگران در رشـتـه هـاى ديـگـر در اخـتـيـار آنـهـا قـرار مـى گـيـرد، خـلاصـه اسـتـخـدامـى اسـت مـتـقـابل ، و خدمتى است طرفينى ، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نه چيز ديگر.
نـاگـفـتـه پـيـداست كه اگر همه انسانها از نظر هوش ، و استعداد روحى و جسمى ، يكسان بـاشـند هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى يابد، همانگونه كه اگر سلولهاى تن انسان از نـظـر سـاخـتـمـان و ظـرافـت و مـقـاومـت هـمـه شـبـيـه هـم بـودنـد نـظـام جـسـم انـسـان مـخـتل مى شد، سلولهاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا كجا و سلولهاى ظريف شبكه چشم كجا؟، هر كدام از اين دو ماءموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده اند.
مثال زنده اى كه براى اين موضوع مى توان گفت همان استخدام متقابلى است كه در دستگاه تـنـفس ، و گردش خون ، و تغذيه ، و ساير دستگاههاى بدن انسان است كه مصداق روشن (ليـتـخـذ بعضهم بعضا سخريا) است (منتها در شعاع فعاليتهاى داخلى بدن ) آيا چنين تسخيرى مى تواند اشكال داشته باشد؟!.
و اگـر گـفـتـه شـود جـمـله (رفـعـنـا بـعـضـهـم فـوق بـعـض درجـات ) دليـل بر عدم عدالت اجتماعى است ، مى گوئيم اين در صورتى است كه (عدالت ) به معنى (مساوات ) تفسير شود، در حالى كه حقيقت عدالت آن است كه هر چيز در يك سازمان در جـاى خـود قرار گيرد، آيا وجود سلسله مراتب در يك لشكر يا يك سازمان ادارى ، و يك كشور دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است .
مـمـكـن اسـت افرادى در مقام شعار كلمه (مساوات ) را بدون توجه به مفهوم واقعى آن در همه جا به كار برند، ولى در عمل هرگز نظم بدون تفاوتها امكان پذير
نيست ، اما هرگز وجود اين تفاوتها نبايد بهانه اى براى استثمار انسان به وسيله انسان گـردد، هـمـه بـايـد آزاد بـاشـند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود را شـكـوفـا سـازنـد و از نـتـائج فـعـاليـتهاى خود بى كم و كاست بهره گيرند، و در مورد نارسائيها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند.
و اما در مورد سؤ ال دوم كه چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى شعله جهاد و تلاش و كـوشـش را روشـن نـگـاهـداشت ؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده اند خداوند براى تلاش ‍ و كوشش انسان هيچ نقشى قائل نشده است .
درسـت اسـت كـه خـداونـد استعدادها را براى فعاليتهاى مختلف به طور متفاوت آفريده ، و درسـت اسـت كـه عـوامـلى بـيـرون از اراده انـسـان در مسير زندگى او مؤ ثر است ، ولى با ايـنـحـال يـكـى از عـوامـل بـنـيـادى را نـيـز تـلاش و كـوشـش او قـرار داده اسـت و بـا بيان اصل ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - 39) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان در زندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد.
بـه هـر حال نكته باريك و دقيق اينجاست كه انسانها همچون ظروف يكدستى نيستند كه در يـك كـارخـانـه سـاخـته مى شود، يك شكل ، يك نواخت ، يك اندازه ، و با يك نوع فايده ، و اگر چنين بود حتى يكروز هم نمى توانستند با هم زندگى كنند.
و نـه مـانـنـد پيچ و مهره هاى يك ماشين هستند كه سازنده و مهندسش آنرا تنظيم كرده و به طـور اجـبارى به كار خود ادامه دهند، بلكه هم آزادى اراده دارند، و هم مسئوليت و وظيفه ، در عـيـن تـفاوت استعدادها و شايستگيها، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى نامند، و خرده گيريها و ايرادها غالبا از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى گيرد.
كوتاه سخن اينكه خداوند هيچ انسانى را بر انسانهاى ديگر در تمام جهات
امـتـيـاز نـبـخشيده ، بلكه جمله (رفع بعضهم فوق بعض ‍ درجات ) اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت به گـروه ديـگـر درسـت از هـمين امتيازات سرچشمه مى گيرد و اين عين عدالت و تدبير و حكمت است .
آيه و ترجمه


و لو لا اءن يـكـون النـاس اءمـة وحـدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون (33)
و لبيوتهم اءبوبا و سررا عليها يتكون (34)
و زخرفا و إ ن كل ذلك لما متع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين (35)


ترجمه :

33 - اگـر تـمـكـن كـفار از مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند ما بـراى كـسـانـى كـه كـافـر مـى شـدنـد خـانه هائى قرار مى داديم با سقفهائى از نقره و نردبانهائى كه از آن بالا روند!
34 - و بـراى خـانه هاى آنها درها و تختهائى (زيبا و نقره گون ) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند.
35 - و انـواع وسـائل تـجـمـلى ، ولى تـمـام ايـنـهـا مـتـاع زنـدگـى دنـيـاسـت و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است .
تفسير:
قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره اى ! (ارزشهاى دروغين ).
ايـن آيـات هـمـچـنـان بـحـث پـيـرامـون نـظـام ارزشـى اسـلام و عـدم مـعـيـار بـودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.
در نـخـسـتـين آيه مى فرمايد: (اگر بهره مند شدن كفار از انواع مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم تمايل به كفر پيدا كنند و امت واحد گمراهى گردند، ما براى كسانى كه به خـداونـد رحـمن كافر مى شدند خانه هائى با سقفهائى از نقره قرار مى داديم ) (و لو لا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة ).
خـانـه هـائى كـه چـنـديـن طـبقه داشته باشد، (و براى آنها پله ها و نردبانهاى جالبى قرار مى داديم كه از آن بالا روند) (و معارج عليها يظهرون ).
جـمـعـى از مـفـسران گفته اند منظور پله هائى از نقره است ، و عدم تكرار كلمه (فضة ) (نـقـره ) بـه خـاطـر وضـوح آن اسـت ، ولى گـويـا آنـهـا وجـود پـله هـا را بـه تـنـهـائى دليـل بـر اهـمـيـت خـانـه هـا نـدانـسـتـه انـد در حـالى كـه چـنـيـن نـيـسـت ، اصل وجود پله هاى فراوان دليل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است .
(سـقـف ) (بـر وزن شـتر) جمع سقف است و بعضى آن را جمع (سقيفه ) به معنى مكان مسقف مى دانند ولى قول اول مشهورتر است .
سـپـس مـى افـزايد (علاوه بر اين ، براى خانه هاى آنان درها و تختهائى قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند) (و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكؤ ن ).
مـمـكـن اسـت ايـن جـمـله اشـاره بـه درهـا و تـخـتـهـاى نـقـره بـاشـد كـه چـون در آيـه قبل در مورد سقفها آمده در اينجا از تكرار آن خوددارى شده ، و نيز ممكن است
وجود درها و تختهاى متعدد (با توجه به اينكه ابوابا و سررا نكره است و در اينجا براى اهـمـيـت آمده ) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد، زيرا هرگز براى يك خانه محقر درهاى مـتـعـدد نـمـى گـذارنـد، ايـن مـخـصـوص قـصـرهـا و خـانـه هـاى مجلل است ، و همچنين وجود تختهاى بسيار.
بـاز بـه ايـن هـم اكـتـفـا نـكـرده مـى افـزايـد: عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا (انـواع وسائل تجملى و زينت آلات براى آنها قرار مى داديم ) (و زخرفا).
تـا زنـدگـى مـادى و پـر زرق و بـرقـشـان از هـر نـظـر تكميل گردد، قصرهائى مجلل و چند اشكوبه با سقفهائى از نقره ، و درها و تختهاى متعدد، و انـواع وسـائل زيـنـتـى ، و هـر گـونـه نـقـش و نـگـار آنـچـنانكه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است .
سـپـس مى افزايد: (اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است ) (و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ).
(زخـرف ) در اصـل بـه مـعـنـى هـر گـونـه زيـنـت و تـجـمـل تـواءم بـا نـقـش و نـگـار اسـت ، و از آنـجـا كـه يـكـى از مـهـمـتـريـن وسـائل زيـنـت طـلا اسـت بـه آنـهـم زخـرف گـفـتـه شـده اسـت ، و اينكه به سخنان بيهوده (مزخرف ) مى گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى دهند.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه ايـن سـرمـايـه هـاى مـادى و ايـن وسائل تجملاتى دنيا به قدرى
در پـيـشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كـفـار و مـنـكران حق باشد، و اگر مردم كم ظرفيت و دنياطلب به سوى بى ايمانى و كفر مـتـمـايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود مى كرد، تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست .
نكته ها:
1 - اسلام ارزشهاى غلط را درهم مى شكند
بـه راسـتـى تـعـبـيـرى رسـاتـر از آنـچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزشهاى دروغين پيدا نمى شود، براى دگرگون ساختن جامعه اى كه محور سنجش شخصيت افراد در آن تـعـداد شـتـران ، مـقـدار درهـم و ديـنـار، و تـعـداد غـلامـان و كـنـيـزان و خـانـه هـا و وسـائل تـجـمـلى اسـت ، تـا آنجا كه تعجب مى كنند چرا محمد يتيم و از نظر مادى فقير به نبوت برگزيده شده ، اساسى ترين كار اين است كه اين چهارچوبهاى غلط ارزشى درهم شـكـسـته شود، و بر ويرانه آن ارزشهاى اصيل انسانى ، تقوى و پرهيزگارى ، و علم و دانـش ، ايـثـار و فـداكارى ، شهامت و گذشت بنا شود، در غير اين صورت همه اصلاحات ، روبنائى و سطحى ، و ناپايدار خواهد بود.
و ايـن هـمـان كـارى اسـت كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـه عـاليـتـريـن وجـهـى انـجـام داد، و بـه هـمـيـن دليل جامعه اى كه از عقب افتاده ترين و خرافى ترين جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه ، آنچنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت .
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در تكميل اين برنامه مى خوانيم : لو وزنت الدنيا عند الله جناح بعوضة ما سقى الكافر منها شربة ماء: (اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يك شربت آب نمى نوشانيد).
امـير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز در (خطبه قاصعه ) سخن را در اين زمينه به اوج رسانده مى فرمايد:
(موسى بن عمران با برادرش وارد بر فرعون شدند در حالى كه لباسهاى پشمين در دست داشتند و در دست هر كدام عصاى (چوپانى ) بود، با او شرط كردند كه اگر تسليم فـرمـان خـدا شـود حـكـومت و ملكش باقى مى ماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت ، اما او گـفـت : آيـا از ايـن دو تـعـجـب نـمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه بقاى ملك و دوام عزتم بـسـتـگـى بـه خـواسـتـه آنها دارد، در حالى كه فقير و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد! (اگر راست مى گويند) پس چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است ؟
(ايـن سـخـن را فـرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمع آورى آن ، و تحقير پشمينه پوشى گفت ).
(اگر خدا مى خواست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و خرم را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر اراده مى كرد پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت ، ولى اگر اين كار را مى كرد آزمايش مردم از ميان مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد)!.
و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد:
(مـگـر نـمـى بـيـنـيـد خـداونـد انسانها را، از زمان آدم تا آخر جهان ، با سنگهائى كه نه زيـانى مى رساند و نه سودى ، نه مى بيند و نه مى شنود، آزمايش نموده ، اين سنگها را خانه مقدس خود (كعبه ) قرار داده ، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است ، آن را در پـر سـنـگلاخ ‌ترين مكانها، و بى گياه ترين نقاط روى زمين ، در تنگناى دره هائى مستقر سـاخـتـه ، در مـيـان كـوهـهـاى خشن ، شنهاى متراكم ، چشمه هاى كم آب ، آباديهاى جدا و پر فـاصـله كـه هـيـچ مـركبى به راحتى در آن زندگى نمى كند، و سپس آدم و فرزندانش ‍ را فرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند...).
اگـر خـدا مى خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغها و نهرها و زمينهاى هـمـوار و پر درخت و آباد كه داراى خانه ها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته ، در ميان گندم زارها و باغهاى پر گل و گياه ، در ميان بستانهاى زيبا و سرسبز و پرآب ، در وسـط بـاغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد، قرار دهد، توانائى داشت ، ولى در ايـن حـالت آزمـايـش و امـتحان ساده تر بود و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزشهاى فـريـبـنـده ظـاهـرى مـشـغـول مـى شـدنـد و از ارزشـهـاى واقـعـى الهـى غافل مى گشتند).
بـه هر حال اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست ، و اگر مسلمانان امروز در شرائطى سـخـت و نـاگـوار تـحت فشار دشمنان بيرحم و خونخوار قرار گرفته اند به خاطر همين اسـت كـه آن ارزشـهـاى اصـيـل را رها ساخته ، بار ديگر ارزشهاى جاهلى در ميان آنان رونق گـرفـتـه اسـت ، مـقـيـاس شـخـصـيـت مـال و مـقـام دنـيا شده ، و علم و تقوا و فضيلت را به فـرامـوشـى سـپرده اند، در زرق و برق مادى فرو رفته ، و از اسلام بيگانه شده اند، و تا چنين است بايد كفار اين خطاى بزرگ را بپردازند،
و تـا تـحـول را از ارزشـهـاى حـاكـم بـر وجـودشـان شـروع نـكـنـنـد مشمول الطاف الهى نخواهند شد كه ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (رعد - 11).
2 - پاسخ به يك سؤ ال
بـا مـطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينتهاى ظاهرى ، و ثروت و مقام مادى ، اين سـؤ ال مـطـرح مـى شـود كـه پـس چـرا قـرآن مـجـيـد در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: قـل مـن حـرم زيـنـة الله التـى اخـرج لعـبـاده و الطـيـبـات مـن الرزق قـل هـى للذيـن آمـنـوا فـى الحـيـاة الدنـيـا خـالصـة يـوم القـيـمـة كـذلك نـفـصـل الايـات لقـوم يعلمون : (بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفـريـده و طـيـبـات را حـرام كرده است ؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايـمـان آورده انـد (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براى آنها خواهد بود، اينچنين آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند شرح مى دهيم ) (اعراف - 32).
يـا در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: يـا بـنـى آدم خـذوا زيـنـتـكـم عـنـد كل مسجد: (اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد) (اعراف - 31).
چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است ؟!
در پـاسـخ بـايـد بـه ايـن نكته توجه داشت كه هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزشهاى دروغـيـن است ، هدف اين است كه مقياس ‍ شخصيت انسانها را ثروت و زينت آنها نشمارند، نه ايـنـكـه امـكـانات مادى بد چيزى است ، مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاه شود نه يك هدف متعالى و نهائى .
وانـگـهـى ايـنـهـا در صـورتـى ارزش دارد كـه در حـد معقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذير باشد، نه ساختن كاخهائى از طلا و نقره و گرد آوردن
زينتهاى انبوهى از سيم و زر!
و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليـل بـر شخصيت آنها است ، و نه محروم بودن مؤ منان از آن ، و نه استفاده از اين امور در حـد مـعـقـول ، به صورت يك ابزار، ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند، و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى .
آيه و ترجمه


و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطنا فهو له قرين (36)
و إ نهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون اءنهم مهتدون (37)
حتى إ ذا جاءنا قال يليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس ‍ القرين (38)
و لن ينفعكم اليوم إ ذ ظلمتم اءنكم فى العذاب مشتركون (39)
اء فـاءنـت تـسـمـع الصـم اءو تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـى ضلل مبين (40)


ترجمه :

36 - هـر كـس از يـاد خـدا رويـگـردان شـود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم و همواره قرين او باشد.
37 - و آنـهـا (شـيـاطين ) اين گروه را از راه خدا باز مى دارند، در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند.
38 - تـا زمـانـى كـه نـزد مـا حاضر شود مى گويد: ايكاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشينى هستى تو!
39 - هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد، چرا كه ظلم كرديد، و همه
در عذاب مشتركيد.
40 - آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى يا كوران و كسانى را كه در ضلال مبين هستند هدايت كنى .
تفسير:
همنشين شياطين !
از آنـجـا كـه در آيـات پـيشين سخن از دنياپرستانى بود كه همه چيز را بر معيارهاى مادى ارزيـابـى مـى كـنـنـد، در آيـات مـورد بحث از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه بيگانگى از خدا است سخن مى گويد.
مى فرمايد: (هر كس از ياد خدا روگردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم ، و همواره با او قرين خواهد بود)! (و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ).
آرى غفلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا، و دلباختگى به زرق و برق آن ، موجب مى شـود كـه شيطانى بر انسان مسلط گردد و همواره قرين او باشد، و رشته اى در گردنش افكنده ، (مى برد هر جا كه خاطرخواه او است )!
بديهى است جاى اين ندارد كه كسى تصور جبر از اين آيه كند، چرا كه اين نتيجه اعمالى اسـت كـه خـود آنـهـا انـجـام داده انـد، بـارهـا گـفـتـه ايـم اعمال انسان ، مخصوصا غرق شدن در لذات دنيا و آلوده شدن به انواع گناهان ، نخستين
تاءثيرش اين است كه پرده بر قلب و چشم و گوش انسان مى افتد، او را از خدا بيگانه مـى كـنـد، و شـيـاطـيـن را بـر او مـسـلط مـى سـازد، و تـا آنـجا ادامه مى يابد كه گاهى راه بـازگـشـت بـه روى او بـسـته مى شود، چرا كه شياطين و افكار شيطانى از هر سو او را احـاطـه مـى كـنند، و اين نتيجه عمل خود انسان است هر چند نسبت آن به خداوند نيز به عنوان (سـبـب الاسـباب ) بودن صحيح مى باشد، اين همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآن بـه عـنـوان (تـزيـيـن شـيـطـان ) (فـزيـن لهـم الشـيـطـان اعـمـالهـم ) (نـحـل - 63) يـا ولايـت شـيـطـان (فـهـو وليـهـم اليـوم ) (نحل - 63) تعبير شده است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكه جمله (نقيض ) با توجه به مفهوم لغوى آن هم دلالت بر استيلاء شياطين دارد، و هم قرين بودن آنها، در عين حال جمله (هوله قرين ) بعد از آن آمده تا اين معنى را تاءكيد كند كه شياطين از اينگونه افراد هرگز جدا نمى شوند!
تـعـبـير به (رحمان ) اشاره لطيفى است به اينكه آنها چگونه از خدائى كه رحمت عامش هـمـگـان را فـراگـرفـتـه روى گـردان مـى شـونـد، و از يـاد او غافل مى گردند؟.
آيـا چـنـين كسانى جز اين سرنوشتى مى توانند داشته باشند كه همنشين شياطين ، و محكوم فرمان آنها گردند.
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده اند كه (شياطين ) در اينجا معنى وسيعى دارد كه حتى شياطين انس را شامل مى شود، و آن را اشاره به (رؤ سا و سردمداران ضلالت ) دانسته انـد كـه مـسـتـولى و مـسـلط بـر غـافـلان از ياد خدا مى شوند و با آنها قرين هستند، و اين توسعه بعيد نيست .
سپس به دو امر مهم كه شياطين درباره اين غافلان انجام مى دهند اشاره
كـرده مـى فـرمـايـد: (آنـها اين گروه را از راه خدا بازمى دارند) (و انهم ليصدونهم عن السبيل ).
هـر وقـت اراده بـازگـشـت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجاد مى كنند تا هرگز به صراط مستقيم بازنگردند.
و آنچنان طريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه : (گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند)! (و يحسبون انهم مهتدون ).
هـمـانـگونه كه در آيه 38 سوره عنكبوت درباره (عاد) و (ثمود) مى خوانيم : و زين لهـم الشـيـطـان اعـمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين : (شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد و آنها را از راه بازداشت در حالى كه قبلا راه را پيدا كرده بودند).
خـلاصـه ايـن وضـع هـمـچـنـان ادامـه پـيـدا مـى كـنـد انـسـان غـافـل و بـيـخـبـر در گـمـراهـى خـويـش ، و شـيـاطـيـن در اضـلال او تـا هنگامى كه پرده ها كنار مى رود، و چشم حقيقت بين او باز مى شود، (زمانى كـه نـزد مـا حـاضـر مـى شـود مـى بـيـنـد ولى و قرينش همچنان با او است ، همان كسى كه عـامـل هـمـه بـدبختيهاى او بوده ! فرياد مى زند و مى گويد: ايكاش ميان من و تو فاصله مـشـرق و مـغـرب بـود! چـه بـد قـريـن و هـمـنـشـيـنـى هـسـتـى تـو)! (حـتـى اذا جـائنـا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ).
همه عذابها يك طرف ، و همنشينى با اين قرين سوء يك طرف ، همنشينى با شيطانى كه هر وقـت بـه قيافه نفرت انگيز او مى نگرد تمام خاطره هاى گمراهى و بدبختيش در نظرش مـجـسـم مـى گردد، كسى كه زشتيها را در نظرش زيبا جلوه مى داد، و بيراهه را شاهراه ، و گمراهى را هدايت ، اى واى كه او براى هميشه
قرين و هم بند او است !.
آرى صـحـنـه قـيـامـت تـجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين و دوست و رهبر ايـنـجـا بـا آنـجـا يـكـى اسـت ، حتى به گفته بعضى از مفسران هر دو را با يك زنجير مى بندند!.
پـيـداسـت كـه مـنظور از (مشرقين ) (دو مشرق ) (مشرق ) و (مغرب ) است زيرا طبق عـادت عـرب بـه هـنـگـامـى كـه مى خواهند از دو جنس مختلف تثنيه بسازند لفظ را از يكى انـتـخـاب مى كنند مانند (شمسين ) (اشاره به خورشيد و ماه ) و (ظهرين ) (اشاره به نماز ظهر و عصر) و (عشائين ) (اشاره به نماز مغرب و عشاء).
تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به هيچوجه در آيه مورد بحث مناسب به نظر نمى رسد، مانند مشرق آغاز زمستان و مشرق آغاز تابستان ، هر چند در موارد ديگرى مناسب است .
بـه هـر حـال اين تعبير كنايهاى است از دورترين فاصله اى كه به تصور مى گنجد چرا كه (دورى مشرق و مغرب ) ضرب المثل معروفى است در اين زمينه .
ولى ايـن آرزو هـرگز به جائى نمى رسد، و ميان آنها و شياطين هرگز جدائى نمى افتد، لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (هـرگـز ايـن گـفـتـگـو و نـدامـت امـروز بـه حال شما سودى ندارد، چرا كه شما ظلم كرديد، و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد) (و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون ).
بايد عذاب اين همنشين سوء را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد.
و بـه ايـن تـرتـيـب امـيـد آنـهـا را در مـورد جـدائى از شـيـاطـيـن بـراى هـمـيـشـه مبدل به ياس مى كند و چه طاقتفرساست تحمل اين همنشينى ؟!
در تـفسير اين آيه احتمالات ديگرى نيز داده شده از جمله اينكه گاه انسان از ديدن دردمندان ديـگـر دردش تـخفيف پيدا مى كند، چرا كه معروف است البلية اذا عمت طابت : (هنگامى كه بـلا عـمومى شد گوارا مى شود!) اما به اينها گفته مى شود در آنجا چنين تسلى خاطرى نيست چنان غرق عذابيد كه عذاب شيطان هم بند شما مايه تسلى شما نخواهد شد.
ايـن احتمال را نيز داده اند كه گاه مصيبتى فرا مى رسد و انسان پيامدهاى آن را ميان خود و دوسـتـان تـقـسـيـم مـى كـنـد، و بار مصيبت سبك مى شود، ولى در آنجا اين مساءله نيز وجود ندارد، چرا كه هر كدام سهم وافرى از عذاب الهى دارند بى آنكه از ديگرى چيزى كاسته شود!.
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن آيـه تـكـمـيـلى اسـت بـراى آيـه قبل همان تفسير اول كه انتخاب كرديم مناسبتر است .
در اينجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند، و از قـمـاش هـمـان گـروهـى بـودنـد كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد، بحث كرده ، مى فـرمـايـد: (آيـا تـو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى ؟ و يا كوران را هـدايـت كـنـى ؟ و كـسانى را كه در ضلال مبين هستند و احساس نمى كنند به راه راست دعوت نـمـائى )؟! (ا فـانـت تـسـمـع الصـم او تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـى ضلال مبين ).
شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است ، كه افراد
لجوج و هدايت ناپذير، و هواپرستان بى بصيرت و غرق گناه را، به كران و كوران ، و گاه به مردگان ، تشبيه كرده است .
در آيه 42 سوره يونس مى خوانيم : ا فانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون : (آيا تو مـى تـوانـى صـداى خـود را بـه گـوش كـران بـرسـانـى هـر چـنـد تعقل نمى كنند)
و در آيه 80 نمل آمده است : انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين : (تـو نـمـى تـوانـى سـخنت را به گوش ‍ مردگان برسانى ، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند متوجه سخنان خودسازى همچنين آيات ديگر.
ايـن تـعبيرات همه به خاطر آن است كه قرآن براى انسان (دو نوع گوش و چشم و حيات ) قائل است : گوش و چشم و حيات ظاهر، و گوش و چشم و حيات باطن . و مهم بخش دوم از درك و ديد و حيات است ، كه وقتى از كار بيفتد، نه پند و اندرز مفيد خواهد بود و نه انذار و هشدار!
قابل توجه اينكه : در آيات گذشته ، اين گروه از مردم ، به افرادى تشبيه شده بودند كـه چـشمانى ضعيف و ديد محدود دارند، و در آيه اخير آنها را به كران و كوران تشبيه مى كـنـد، ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه انـسـان هـنـگـامـى كـه مـشـغـول بـه دنـيـا مـى شود به كسى مى ماند كه چشمانش درد مختصرى پيدا كرده هر قدر اشتغالش ‍ به دنيا بيشتر، و تمايلش به ماديات شديدتر، و بى اعتنائيش به روحانيات فـزونتر مى گردد، از آن درد چشم به نقصان ديد، و از آن ، به مرحله كورى مى رسد اين هـمـان چـيـزى اسـت كـه دلائل قـطعى در زمينه تشديد روحيات منفى و مثبت در انسان و رسوخ مـلكـات در وجـود او بـر اثـر تـكـرار و اصـرار بـر عمل به ثبوت رسانده است و قرآن نيز همين ترتيب را رعايت فرموده .
آيه و ترجمه


فإ ما نذهبن بك فإ نا منهم منتقمون (41)
اءو نرينك الذى وعدنهم فإ نا عليهم مقتدرون (42)
فاستمسك بالذى اءوحى إ ليك إ نك على صرط مستقيم (43)
و إ نه لذكر لك و لقومك و سوف تسلون (44)
و سل من اءرسلنا من قبلك من رسلنا اء جعلنا من دون الرحمن ءالهة يعبدون (45)


ترجمه :

41 - هر گاه تو را از ميان آنها ببريم حتما آنها را مجازات خواهيم كرد.
42 - يـا اگر زنده بمانى و آنچه را از عذاب آنان وعده داده ايم به تو ارائه دهيم باز ما بر آنها مسلطيم .
43 - آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم هستى .
44 - و ايـن مـايـه يـادآورى تـو و قـوم تـو اسـت و بـه زودى سـؤ ال خواهيد شد.
45 - از رسـولانـى كـه قـبل از تو فرستاديم بپرس ، آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش آنها قرار داديم ؟!
تفسير:

next page

fehrest page

back page