تفسير نمونه جلد ۲۰

جمعي از فضلا

- ۱۰ -


ظاهر اين است كه همه اين تفسيرها به يك معنى باز مى گردد، از آنجا كه يكى از ظريفترين و دقيقترين مسائل در جهان موجودات زنده مساءله بارور شدن در رحم و تولد آنها است قرآن مخصوصا روى آن تكيه كرده است ، چه در عالم جانداران و چه در گياهان .
آرى او است كه مى داند كدامين نطفه در كدامين رحم و در چه زمانى منعقد مى شود، و كى متولد مى گردد، كدام ميوه بارور مى گردد و كى غلاف و پوسته خود را مى شكافد و سر بيرون مى زند.
سپس مى افزايد: اين گروه كه قيامت را انكار مى كنند، يا به باد استهزا مى گيرند، در آن روز كه قيامت برپا مى شود آنها را ندا مى دهد: كجا هستند شركائى كه براى من مى پنداشتيد؟ آنها مى گويند: پروردگارا! ما به تو عرض كرديم كه هيچ گواهى بر گفته هاى خود نداريم (و يوم يناديهم اين شركائى قالوا آذناك ما منا من شهيد) و 4).
آنچه مى گفتيم سخنان بى اساس و بى پايه بود، سخنانى كه از جهل و بيخبرى يا تقليد كوركورانه سرچشمه مى گرفت ، امروز بهتر از هر زمان مى فهميم كه چه اندازه اين ادعاها باطل و بى اساس بوده است .
و در اينحال مى بينند اثرى از معبودانى كه قبلا مى خواندند پيدا نيست (و همه محو و نابود شدند) (و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل ).
اصلا صحنه قيامت آنچنان براى آنها وحشتناك است كه خاطره بتها نيز از نظرشان محو و نابود مى شود، همان معبودانى كه يكروز سر بر آستانشان مى نهادند براى آنها قربانى مى كردند، حتى گاه در راه آنها جان مى دادند، و پناهگاه روز بيچارگى و حلال مشكلات خود مى پنداشتند همه همچون سرابهائى محو مى شوند.
آرى (در آن روز مى دانند كه هيچ پناهگاهى و راه فرارى براى آنها وجود ندارد) (و ظنوا ما لهم من محيص ).
(محيص ) از ماده (حيص ) (بر وزن حيف ) به معنى بازگشت و عدول و كناره گيرى كردن از چيزى است ، و از آنجا كه محيص اسم مكان است اين كلمه به معنى فرارگاه يا پناهگاه مى آيد.
(ظنوا) از ماده (ظن ) در لغت معنى وسيعى دارد: گاه به معنى يقين ، و گاه به معنى گمان مى آيد، و در آيه مورد بحث به معنى يقين است ، چه اينكه آنها در آن روز يقين پيدا مى كنند كه راه فرار و نجاتى از عذاب الهى ندارند.
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (ظن ) به معنى اعتقادى است كه از دليل و قرينه حاصل مى شود، اين اعتقاد گاه قوى مى شود و به مرحله يقين مى رسد و گاه ضعيف است و از حد گمان تجاوز نمى كند.
آيه و ترجمه


لا يسام الانسان من دعاء الخير و إ ن مسه الشر فيوس قنوط (49)
و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت إ لى ربى إ ن لى عنده للحسنى فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ (50)
و إ ذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و إ ذا مسه الشر فذو دعاء عريض (51)
قل ارايتم إ ن كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد (52)


ترجمه :

49 - انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت ) خسته نمى شود، و هر گاه شر و بدى به او رسد ماءيوس و نوميد مى گردد.
50 - و هر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده ، و گمان نمى كنم قيامت برپا شود (و به فرض كه قيامتى باشد) هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است ! ما كافران را از اعمالى كه انجام داده اند (به زودى ) آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم .
51 - و هر گاه نعمتى به انسان دهيم روى مى گرداند، و با حال تكبر از حق دور مى شود، ولى هرگاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمر (براى برطرف شدن آن ) دارد.
52 - بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد چه كسى گمراه تر خواهد بود از كسى كه با آن مخالفت مى كند؟!
تفسير:
اين انسانهاى كم ظرفيت
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته درباره مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود، در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بى ايمان شده ، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كم ظرفيت .
نخست مى فرمايد: (انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمى شود) (لا يسئم الانسان من دعاء الخير).
هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد، هر چه بيشتر پيدا مى كند باز بيشتر مى خواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمى شود.
(اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى ماءيوس و نوميد مى شود) (و ان مسه الشر فيؤ س
قنوط).
منظور از انسان در اينجا (انسان تربيت نايافته )اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده ، انسانهائى كه بر اثر جهان بينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ماوراى آنرا ببيند، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند.
آرى آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و ماءيوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد.
ضمنا بايد توجه داشت كه (دعاء) گاه به معنى خواندن كسى است ، و گاه به معنى طلب كردن چيزى است ، و در آيه مورد بحث به معنى دوم مى باشد، بنابراين لا يسئم الانسان من دعاء الخير: يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمى شود.
در اينكه (يئوس ) و (قنوط) به يك معنى است ، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست در ميان مفسران گفتگو است :
بعضى هر دو را به يك معنى (براى تاءكيد) دانسته اند.
ولى بعضى (يئوس ) را از ماده (ياءس ) به معنى وجود نوميدى در درون قلب و (قنوط) را به معنى ظاهر ساختن آن در چهره و در عمل دانسته اند.
مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ميان اين دو چنين فرق گذاشته كه ياءس نوميدى از خير است و قنوط نوميدى از رحمت .
ولى آنچه از موارد استعمال واژه (ياءس ) و (قنوط) در قرآن مجيد به دست مى آيد اين است كه ياءس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مى رود، مثلا در داستان يوسف مى خوانيم كه يعقوب فرزندان خود را از ياءس از رحمت الهى بر حذر داشت ، در حالى كه آنها در مورد پيدا كردن يوسف هم قلبا ماءيوس بودند و هم نشانه هاى ياءس را ظاهر كرده بودند (يوسف - 87).
و در مورد قنوط در داستان بشارت فرزند به ابراهيم مى خوانيم كه او از اين مساله اظهار تعجب كرد، اما فرشتگان به او گفتند: بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين : (ما تو را به حق بشارت داديم بنابراين ماءيوس ‍ نباش )! (حجر - 55).
در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده ، مى فرمايد: (هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم ، مى گويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بوده ام ) (ولئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى ).
اين بينواى مغرور فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته ، گفت : نه ، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم ! (قال انما اوتيته على علم عندى ) (قصص - 78).
در دنباله آيه مى افزايد: اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مى كشاند و مى گويد: من باور ندارم قيامتى در كار باشد) (و ما اظن الساعة قائمة ).
(و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است )! خدائى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرائى خواهد كرد! (و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ).
نظير اين مطلب در سوره كهف ، در داستان آن دو دوستى كه يكى ثروتمند بود و راه كفر و غرور را پيش گرفت ، و ديگرى در مسير ايمان ثابت قدم ماند، آمده است : آنجا كه قرآن از زبان آن مرد مغرور كه صاحب باغها و چشمه هاى پر آب بود نقل مى كند: (ما اظن ان تبيد هذه ابدا - و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا): (من هرگز گمان نمى كنم قيامت برپا شود، و اگر قيامتى در كار باشد و به سوى پروردگارم بازگردم جايگاهى بهتر و عاليتر از اين خواهم يافت )!! (كهف - 35 و 36).
ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى كند كه : ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم ) (فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ).
همين معنى در جاى ديگر از قرآن مجيد و به تعبير ديگر آمده است : آنجا كه مى فرمايد: و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور: (هر گاه به انسان نعمتى را پس از ناراحتى و شدت بچشانيم مى گويد: مشكلات و گرفتاريها براى هميشه از من برطرف شد، و ديگر
برنخواهد گشت ، سپس غرق شادى و غفلت و كبر و غرور مى شود (هود- 10).
در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد بازگو مى كند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت ، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است .
مى فرمايد: (هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مى گرداند، و با تكبر از حق دور مى شود) (و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ).
(اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مى كند) (و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض ).
(نا) از ماده (ناى ) (بر وزن راءى ) به معنى دور شدن مى باشد و هنگامى كه (جانب ) (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است ، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مى گردانند و با بى اعتنائى دور مى شوند.
(عريض ) به معنى پهن در مقابل طويل است ، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مى برد.
شبيه همين معنى در سوره يونس آمده است : و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون : (هنگامى كه به انسان مختصر زيانى برسد ما را در همه حال مى خواند، در حالى كه به پهلو خوابيده ، يا نشسته ، يا ايستاده است ، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف سازيم چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى نخوانده ! اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است )! (يونس - 12).
آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است ، به هنگام روى آوردن نعمتها (حريص ) و (مغرور) و (فراموشكار)
و به هنگام پشت كردن نعمتها (ماءيوس ) و نوميد و (پر جزع ).
ولى در مقابل ، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آنچنان پرظرفيت و پرمايه اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى سازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و ماءيوس ، آنها به مصداق رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله سودمندترين تجارتها، و پرفايده ترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمى سازد، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مى دانند، آنها مى دانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است ، و شيرينيها آزمايش و امتحان الهى .
گاه تلخيها مجازات غفلتها است ، و نعمتها براى برانگيختن حس ‍ شكرگزارى بندگان .
قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به (اذقنا) و (مسه ) شده ، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مى شود، و راه غرور، يا نوميدى و ياءس را پيش ‍ مى گيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غوره اى ترش مى شوند و با مويزى شيرين .
آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح ، و بلندى افق فكر، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است .
امير مؤ منان على (عليه السلام ) ضمن دعاهائى كه در آن سرمشق به ياران خود مى دهد عرض مى كند: نسئل الله سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة ، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية ، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة :
(از خدا مى خواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمى سازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمى دارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمى گيرد) ( نهج البلاغه
خطبه 64).
در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى گذارد، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى كند، خطاب به پيامبر كرده ، مى فرمايد: (به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از آنكس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد)؟! (قل اراءيتم ان كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد).
البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست ، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى شود، و آن اينكه : اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذيريد مسلما دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنابراين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مساءله معاد واقعيت داشته باشد، آنگاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضعگيرى در برابر اين مكتب الهى .
اين همان سخنى است كه ائمه دين (عليهمالسلام ) در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى كه در كتاب كافى آمده ، مى خوانيم : امام صادق (عليه السلام ) با (ابن ابى العوجاء) مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت ، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده ؟! امام فرمود: او از اين كوردل تر
است ، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق (عليه السلام ) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من !
امام فرمود ما جاء بك الى هذا الموضع ؟: (تو اينجا براى چه آمده اى )؟!
عرض كرد: عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحق و رمى الحجارة !: (براى اينكه هم جسم ما عادت كرده ، هم سنت محيط اقتضاء مى كند، ضمنا نمونه هائى از كارهاى جنون آميز مردم ، و سر تراشيدنها، و سنگ انداختنها را تماشا كنم !!)
امام فرمود: انت بعد على عتوك و ضلالك ، يا عبدالكريم !: (تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى ، اى عبد الكريم )!
او خواست شروع به سخن كند امام فرمود: (لا جدال فى الحج : (در حج جاى مجادله نيست و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود:
ان يكن الامر كما تقول - و ليس كما تقول - نجونا و نجوت ، و ان يكن الامر كما نقول - و هو كما نقول - نجونا و هلكت !:
(اگر مطلب اين باشد كه تو مى گوئى (و خدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلما چنين نيست ، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوئيم ، و حق نيز همين است ، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى ).
(ابن ابى العوجاء) رو به همراهانش كرد و گفت : وجدت فى قلبى حزازة فردونى ، فروده فمات !: (در درون قلبم دردى احساس كردم ، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت )!.
نكته :
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : در آيات مورد بحث خوانديم : اذا مسه الشر فذو دعاء عريض : (هنگامى كه به انسان شر و ناراحتى برسد دعاى عريض و مستمر دارد).
ولى در آيه 83 اسراء آمده است : و اذا مسه الشركان يؤ سا: (هنگامى كه بدى به او برسد ماءيوس مى شود) (همين مضمون در آيات مورد بحث نيز آمده بود).
سؤ ال اين است : دعاى مستمر و كثير دليل بر اميدوارى است ، در حالى كه در آيه ديگر مى گويد او نوميد مى شود.
بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤ ال مردم را به دو گروه تقسيم كرده اند گروهى كه به هنگام سختيها به كلى ماءيوس مى شوند، و گروهى كه اصرار در دعا و جزع و فزع دارند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از ياءس ، نوميدى از اسباب عادى است ، و اين منافات با تقاضاى از خداوند و دعا كردن ندارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از (ذو دعاء عريض ) تقاضاى از خداوند نيست ، بلكه جزع و فزع فراوان است ، شاهد اين سخن آيه 20 سوره معارج است كه مى فرمايد: ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا: (انسان حريص آفريده شده ، هنگامى كه ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مى كند).
يا اينكه اين دو حالت در دو مرحله به اينگونه افراد كم ظرفيت دست مى دهد، در ابتدا شروع به دعا و تقاضاى زياد از پير و پيغمبر مى كنند، و فرياد و جزع و فزع سر مى دهند، اما چيزى نمى گذرد كه حالت ياءس ‍ سراسر وجود آنها را فرا گرفته ماءيوس و خاموش مى شوند.
آيه و ترجمه


سنريهم ءايتنا فى الافاق و فى اءنفسهم حتى يتبين لهم اءنه الحق اء و لم يكف بربك اءنه على كل شى ء شهيد (53)
اءلا إ نهم فى مرية من لقاء ربهم اءلا إ نه بكل شى ء محيط (54)


ترجمه :

53 - به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است ، آيا كافى نيست كه او بر همه چيز شاهد و گواه است .
54 - آگاه باشيد: آنها از لقاى پروردگارشان در شك و ترديدند، ولى خداوند به همه چيز احاطه دارد.
تفسير:
نشانه هاى حق در جهان بزرگ و كوچك
در اين دو آيه كه سوره فصلت با آن پايان مى گيرد، به دو مطلب مهم كه در حقيقت يك نوع جمع بندى از بحثهاى اين سوره است اشاره شده آيه اول درباره توحيد (يا قرآن ) سخن مى گويد و آيه دوم درباره معاد.
در آيه اول مى فرمايد: (ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان ، و همچنين در درون جان خود آنها، به آنان ، نشان مى دهيم ،
تا براى آنها روشن شود كه خداوند حق است ) (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ).
(آيات آفاقى ) همچون آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان با نظام دقيقى كه بر آنها حاكم است ، و آفرينش انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بى شمارش ، و موجودات گوناگون اسرار آميزش ، كه هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها كشف مى شود، و هر يك آيه و نشانه است بر حقانيت ذات پاك او.
و (آيات انفسى ) همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها، و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران ، و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد، كه هر گوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان .
درست است كه اين آيات قبلا به اندازه كافى از سوى پروردگار ارائه شده ، اما با توجه به جمله (سنريهم ) كه (فعل مضارع ) و دليل بر استمرار است ، اين ارائه به طور مستمر ادامه دارد، و اگر انسان صدها هزار سال نيز عمر كند هر زمان كشف تازه و ارائه جديدى از آيات الهى خواهد داشت ، چرا كه اسرار اين جهان پايان پذير نيست !
تمام كتابهاى علوم طبيعى و انسانشناسى در تمام ابعادش (علم تشريح ، فيزيولوژى ، روانشناسى ، روانكاوى ) و علوم مربوط به شناخت گياهان و حيوانات ، و مواد آلى طبيعت ، و هيئت ، و غير آن ، در حقيقت همه كتب توحيد و معرفة الله هستند، چرا كه عموما پرده از روى اسرار شگفتانگيزى بر مى دارند كه بيانگر علم و حكمت و قدرت بيپايان آفريننده اصلى اين جهان است .
گاه يكى از اين علوم ، بلكه يك رشته از دهها رشته از يكى از اين علوم ،
تمام عمر يك دانشمند را به خود اختصاص مى دهد، و در پايان مى گويد: افسوس كه هنوز از اين رشته چيزى نمى دانم ، و آنچه تا به حال دانسته ام مرا به عمق نادانيم رهنمون گرديده !
و در پايان اين آيه اين بيان لطيف و جالب را با جمله زيبا و پر معناى ديگرى تكميل كرده ، مى افزايد: (آيا براى آنها كافى نيست كه خداوند شاهد و گواه بر هر چيز است ) (او لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد).
چه شهادتى از اين برتر و بالاتر كه با خط تكوين قدرت خود را بر پيشانى همه موجودات نوشته است ، بر صفحه برگهاى درختان ، در لابلاى گلبرگها، در ميان طبقات اسرار آميز مغز، و بر روى پرده هاى ظريف چشم ، بر صفحه آسمان و بر قلب زمين ، و خلاصه بر همه چيز نشانه هاى توحيد خود را نوشته و گواهى تكوينى داده است .
آنچه در بالا گفته شد يكى از دو تفسير معروف و مشهور اين آيه است كه بر طبق اين تفسير گفتگوى آيه تمام پيرامون مساله توحيد و ظهور آيات حق در آفاق و انفس است .
اما تفسير ديگر ناظر به اعجاز قرآن است ، و خلاصه اش چنين است كه خداوند در اين آيه مى گويد: ما معجزات و نشانه هاى گوناگون خود را در نقاط مختلف جزيره عرب ، و مناطق ديگر جهان ، و در مورد خود اين مشركان ، به آنها نشان مى دهيم ، تا بدانند اين قرآن بر حق است .
نشانه هاى آفاقى مانند پيروزى اسلام در ميدانهاى مختلف نبرد، و در ميدان مبارزه منطقى ، و سپس نقاط مختلفى كه آئين اسلام آنجا را گشود، و بر افكار مردم
حاكم گرديد، و همان جمعيتى كه در مكه به هنگام نزول اين آيات به ظاهر آنچنان در اقليت قرار داشتند كه توانائى هيچگونه فعاليت مثبتى براى آنها وجود نداشت آرى همانها به فرمان پروردگار هجرت كردند و در مدت كوتاهى همه جا زير پرچم آنها در آمد، و مكتب آنها از سوى گروه عظيمى از مردم سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت .
و آيات انفسى پيروزى مسلمانان بر مشركان مكه در جنگ بدر، و در روز فتح مكه ، و نفوذ نور اسلام در قلب بسيارى از آنها بود.
اين آيات آفاقى و انفسى نشان داد كه قرآن مجيد بر حق است .
همان خدائى كه بر همه چيز شاهد و گواه است بر حقانيت قرآن نيز از اين طريق گواهى داد.
هر يك از اين دو تفسير قرائن و مرجحاتى دارد، ولى با توجه به ذيل آيه و آيه بعد تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
در تفسير اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون قابل ملاحظه نبود از
ذكر آنها صرفنظر كرديم .
آخرين آيه اين سوره ، سرچشمه اصلى بدبختيهاى اين گروه مشرك و فاسد و ظالم را بيان كرده ، مى گويد: (آگاه باشيد كه آنها از ملاقات پروردگار و رستاخيز در شك و ترديدند) (الا انهم فى مرية من لقاء ربهم ).
و چون ايمان به حساب و جزا ندارند دست به هر جنايتى مى زنند، و تن به هر كار ننگينى مى دهند، پرده هاى غفلت و غرور بر قلب آنها افتاده ، و فراموشى ملاقات پروردگار آنها را از اوج عظمت انسانيت به سقوط كشانده است .
اما آنها بايد بدانند كه (خداوند به هر چيزى احاطه دارد) (الا انه بكل شى ء محيط).
همه اعمال و گفتار و نيات آنها در پيشگاه علمش روشن است ، و تمام آن براى دادگاه بزرگ قيامت ثبت و ضبط خواهد شد.
(مريه ) (بر وزن (جزيه ) و هم بر وزن (قريه ) آمده است ) و به معنى ترديد در تصميم گيرى است ، و بعضى آن را به معنى شك و شبهه عظيم مى دانند، ريشه اصلى اين لغت را از (مريت الناقه ) به معنى فشار دادن پستان شتر بعد از گرفتن شير است ، به اين اميد كه بقايائى در آن باشد، و چون اين كار با شك و ترديد صورت مى گيرد اين كلمه به معنى (شك و ترديد) آمده است .
و اگر به مجادله (مراء) گفته مى شود، نيز به خاطر اين است كه انسان مى كوشد آنچه را در ذهن طرف است بيرون آورد.
در حقيقت جمله اخير پاسخى است به بعضى از شبهات كفار در مورد معاد، از جمله اينكه : چگونه ممكن است اين خاكهاى پراكنده و به هم آميخته شده از هم جدا گردد؟ و چه كسى مى تواند اجزاى هر انسانى را جمع كند؟ و از اين گذشته چه كسى آگاه از نيات و اعمال و گفتار همه انسانها در طول تاريخ بشر است .
قرآن در پاسخ همه اين سؤ الات مى گويد: خدائى كه به همه چيز احاطه دارد تمام اين مسائل براى او روشن است ، و دليل بر احاطه علمى او بر همه چيز تدبير او نسبت به همه اشياء است ، چگونه ممكن است مدبر عالم از وضع جهان بيخبر باشد؟!
بعضى از مفسران اين آيه را نيز مربوط به مساله توحيد دانسته اند، نه معاد و گفته اند: منظور اين است كه اين استدلالها در زمينه توحيد پروردگار اين گروه كافر لجوج را سودى نمى بخشد، چرا كه آنها روشنترين دليل توحيد يعنى حضور خداوند را در همه جا و شهود او را بر همه چيز منكرند، با اينحال چگونه مى توانند از دلائل توحيد بهره گيرند؟!.
ولى با توجه به اينكه تعبير (لقاء الله ) در قرآن مجيد معمولا كنايه از قيامت مى باشد اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.
نكته ها:
1 - برهان (نظم ) و برهان (صديقين )
مى دانيم فلاسفه از ميان دلائل توحيد به دو دليل اهميت زيادى مى دهند: نخست برهان (نظم ) سپس برهان (صديقين ).
برهان نظم چنانكه از نامش پيداست از نظام عالم هستى و اسرار و دقايق آن به مبدء علم و قدرتى كه آن را ايجاد و تدبير نموده ، رهنمون مى گردد، و قرآن مجيد پر است از استدلال به اين دليل روشن ، و در همه جا نمونه هائى از آيات حق را در آسمان و زمين ، و عالم حيات ، و موجودات مختلف ، بيان مى كند، و از آن طريق آشكارى به سوى ذات پاكش مى گشايد.
اين دليل براى همه قشرها قابل درك است ، و هر كس به مقدار فهم و معلومات
خود مى تواند از آن بهره گيرد، بزرگترين دانشمندان به مقدار فهمشان و افراد كم سواد و بى سواد نيز به مقدار دركشان .
ولى برهان (صديقين ) برهانى است كه با آن از ذات به (ذات ) مى رسند و از وجود واجب تعالى به او پى مى برند، و به تعبير ديگر در اينجا ممكنات و مخلوقات واسطه اثبات وجود او نيستند، بلكه خود ذات او دليل بر ذات پاكش مى شود، و مصداق يا من دل على ذاته بذاته مى گردد، و يا مصداق شهد الله انه لا اله الا هو (خداوند گواهى مى دهد كه معبودى غير از او نيست ).
اين استدلال يك استدلال پيچيده فلسفى است كه جز آگاهان به مبادى آن نمى توانند به عمق آن پى برند، و منظور ما در اينجا شرح و بسط آن نيست كه جاى آن كتب فلسفى است ، بلكه منظور تنها بيان اين حقيقت است كه بعضى از مفسران آغاز آيه (سنريهم آياتنا فى الافاق ) را اشاره به برهان نظم و علت و معلول دانسته اند، و ذيل آن را (ا و لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد) اشاره برهان صديقين ، ولى قرينه روشنى در خود آيه بر اين مطلب وجود ندارد.
2 - حقيقت احاطه خداوند به همه چيز
هرگز نبايد تصور كرد كه احاطه خداوند به همه موجودات فى المثل شبيه احاطه هواى پيرامون كره زمين به كره زمين است ، كه اين احاطه دليل بر محدوديت است ، بلكه منظور از احاطه پروردگار به همه چيز معنى بسيار دقيقتر و لطيفترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدس او است .
به تعبير ديگر در عالم هستى يك وجود اصيل و قائم به ذات بيش ‍ نيست ،
و بقيه موجودات امكانيه همه متكى و وابسته به او هستند كه اگر يكدم اين ارتباط از ميان برداشته شود همه فانى و معدوم مى شوند.
اين احاطه همان حقيقتى است كه در كلمات عميق امير مؤ منان على (عليه السلام ) در خطبه اول نهج البلاغه به اين عبارت بيان شده است : (مع كل شى ء لا بمقارنة و غير كل شى ء لا بمزايلة ): (خداوند با همه چيز است اما نه اينكه قرين آنها باشد، و مغاير با همه چيز است نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد).
و اين شايد همان است كه امام حسين (عليه السلام ) در آن دعاى پر محتوا و غراء و شيواى عرفه بيان فرموده : ا يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك ، حتى يكون هو المظهر لك ؟، متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك ؟ و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا! و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا.
الهى ! آيا براى موجودات ديگر ظهورى است كه براى تو نيست تا آنها نشان دهنده تو باشند؟!
كى پنهان شدى تا نياز به دليلى داشته باشى كه دلالت بر وجودت كند؟ و كى دور شده اى كه آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد؟!
كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند، و زيانكار باد تجارت بنده اى كه نصيبى از حب و عشق تو ندارد!.
** كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را؟ @@ كى گشته اى نهفته كه پيدا كنم تو را؟!\\
** با صدهزار جلوه برون آمدى كه من @@ با صدهزار ديده تماشا كنم تو را\\
3 - آيات (آفاقى ) و (انفسى )
ما هر چه را بتوانيم انكار كنيم نمى توانيم وجود يك نظام حساب شده شگفت انگيز را در عالم هستى ، در اطراف خود، و در وجود خودمان ، انكار كنيم ، گاه يك دانشمند در تمام عمرش به مطالعه ساختمان و اسرار چشم يا مغز يا قلب مى پردازد، و كتابهاى زيادى كه درباره هر يك از اينها نوشته شده مطالعه مى كند و باز هم معترف است كه هنوز اسرار ناگشوده درباره اين موضوعات فراوان است .
وانگهى نبايد فراموش كرد كه علوم دانشمندان امروز محصول مطالعات متراكم ميليونها دانشمند در طول تاريخ بشر است .
و به اين ترتيب در همه جا و بر هر چه بنگريم آثار علم و قدرت بى پايانى را در ماوراى آنها مى بينيم ، و هر گياهى كه از زمين رويد (وحده لا شريك له ) گويد، و دل هر ذرهاى را كه بشكافيم آفتابى در ميان آن مى بينيم .
بد نيست از موضوعات مهم و پيچيده جهان چشم بر بنديم ، و به موضوعات ساده و به اصطلاح پيش پا افتاده رو آوريم تا ببينيم همانها نيز دلائل روشنى براى اثبات وجود آن مبداء بزرگند.
بد نيست در اينجا دو مثال بياوريم :
1 - حتما مى دانيد در كف پاى هر انسانى گودى مخصوصى است كه به هيچوجه چيز مهمى به نظر نمى رسد، اما وقتى مى شنويم كه در معاينات مخصوص سربازى جوانانى را كه ندرتا فاقد اين گودى كف پا هستند از سربازى معاف مى كنند و يا به كارهاى دفترى مى گمارند متوجه مى شويم كه همين موضوع بسيار ساده چه نقشى حساسى در وجود انسان دارد كه با نداشتن آن به هنگام ايستادن زود خسته مى شود، و به هنگام راه رفتن توانائى لازم براى سربازى را ندارد، اينجاست كه اعتراف مى كنيم همه چيز در عالم حساب شده است حتى
گودى كف پا.
2 - در درون چشم و دهان انسان چشمه هاى جوشانى است كه دقيقا تنظيم شده و از روزنه بسيار ظريف و باريكى در تمام طول عمر و بدون وقفه دو مايه كاملا مختلف روان است ، كه اگر نمى بود نه انسان قدرت ديدن داشت ، و نه توانائى بر سخن گفتن و جويدن و بلعيدن غذا، و به تعبير ديگر بدون اين دو موضوع ظاهرا كوچك زندگى براى انسان غير ممكن است .
اگر سطح چشم دائما مرطوب نباشد گردش حدقه سخت آزار دهنده و غير ممكن است ، و برخورد پلكها با سطح چشم آن را مى خراشد، بلكه آن را از حركت باز مى دارد!
اگر زبان و گلو و دهان مرطوب نباشد نه سخن گفتن ممكن است و نه فرو بردن غذا،تجربه كرده ايد كه وقتى كمى دهان و گلوى انسان خشك مى شود حرف زدن و حتى تنفس كردن و غذا خوردن براى او چقدر مشكل مى شود؟ تا چه رسد به اينكه به كلى اين آب قطع گردد.
درون بينى نيز بايد دائما مرطوب باشد تا برخورد مداوم هوا و عبور آن به آسانى صورت گيرد.
جالب اينكه از روزنه باريكى كه فاضلاب چشم محسوب مى شود آبى كه از غده هاى اشكى مى جوشد سرازير بينى مى شود و آن را مرطوب نگه مى دارد، اگر يكروز اين روزنه بسيار ظريف و باريك بسته شود - چنانكه در بعضى از بيماران مى بينيم - دائما سيلابى از آب چشم بر صورت جارى است و منظره زننده و وضع مزاحمى دارد.
و اگر تناسب چشمه هاى اشك با كشش اين روزنه ها نيز به هم خورد باز همين موضوع تكرار مى شود.
در مورد غده هاى بزاقى دهان نيز مساله همين است كمبود آن زبان و دهان
و گلو را خشك و فزونى آن مزاحم سخن گفتن و موجب جريان آب از دهان به خارج است .
تركيب آب چشم كه طعم شورى دارد چنان است كه بافتهاى ظريف چشم را كاملا حفظ مى كند، و به هنگام نشستن گرد و غبار و اشياء ديگر بر چشم به طور خودكار فوران مى يابد و موجود مزاحم را به بيرون پرتاب مى كند.
اما تركيب آب دهان طعم ديگرى ندارد، تا طعم غذاها حفظ شود و املاحى در آن وجود دارد كه عامل بسيار مؤ ثرى براى هضم غذا است .
اگر در جنبه هاى فيزيكى و شيميائى اين دو چشمه جوشان و نظام دقيق و حساب شده و ظرافتها و منافع و بركات آن بينديشيم يقين خواهيم كرد كه نمى تواند عامل تصادف كور و كر به وجود آورنده آن باشد، مطالعه همين يك آيه انفسى به ظاهر كوچك كافى است كه براى ما تبيين كند او حق است (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم ليتبين لهم انه الحق ).
امام صادق (عليه السلام ) در حديث معروف توحيد مفضل كه پر است از ذكر آيات آفاقى و انفسى پروردگار در اشاره كوتاه و پر معنى به اين مطلب مى فرمايد: اى مفضل ! تامل الريق و ما فيه من المنفعة ، فانه جعل يجرى جريانا دائما الى الفم ، ليبل الحلق و اللهواة فلا يجف ، فان هذه المواضع لو جعلت كذلك كان فيه هلاك الانسان ، ثم كان لا تستطيع ان يسيغ طعاما اذا لم يكن فى الفم بلة تنفذه ، تشهد بذلك المشاهدة :
(در آب دهان و منافعى كه در آن وجود دارد بينديش ، اين آب به طور دائم به سوى دهان سرازير است تا حلق و زبان كوچك را (كه نقش ‍ مهمى در بلع غذا دارد) مرطوب نگهدارد و خشك نشود چرا كه اگر اين اعضا خشك شوند انسان هلاك مى شود و اصولا هنگامى كه در دهان رطوبتى نباشد نمى تواند غذائى فرو برد تجربه و مشاهده گواه بر اين معنى است ).
از جسم انسان كه بگذريم روح او كانون عجائبى است كه همه دانشمندان را حيران كرده ، و از اين آيات بينات هزاران هزار در عالم هستى وجود دارد كه همه گواهى مى دهند (انه الحق ).
اينجاست كه بياختيار با سيد الشهداء حضرت امام حسين (عليه السلام ) همصدا شده مى گوئيم (عميت عين لا تراك ) خداوندا! كور باد چشمى كه تو را نبيند!
پايان سوره فصلت
12/ ع 1 ربيع الاول 1405 15/ 9/ 1363


سوره شوري


مقدمه
اين سوره داراى پنجاه و سه آيه است و همه آن در مكه نازل شده (جز چند آيه كه محل گفتگو است )
پنجشنبه 12 ع 1 1405
محتواى سوره شورى
نامگذارى اين سوره به اين نام به خاطر آيه 38 است كه مسلمانان را دعوت به مشورت در امور مى كند، اما از اين كه بگذريم اين سوره ضمن داشتن محتواى عمومى سوره هاى مكى ، يعنى بحث از مبداء و معاد و قرآن و نبوت ، بحثهاى مختلفى دارد كه به طور خلاصه چنين است :
بخش اول : كه مهمترين بخش اين سوره را تشكيل مى دهد بحث پيرامون وحى و ارتباط خداوند با پيامبران از اين طريق مرموز است ، كه مى توان گفت بر تمام سوره سايه افكنده ، با آن آغاز مى شود، و با آن پايان مى يابد، و در لابلاى سوره نيز از آن سخن به ميان آمده ، و به تناسب آن ، بحثهائى پيرامون قرآن و نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آغاز شروع رسالت از زمان نوح (عليه السلام ) مطرح شده .
بخش دوم : اشاراتى است پر معنى به دلائل توحيد، و آيات خداوند در آفاق و انفس كه بحث وحى را تكميل مى كند،و همچنين بحثهائى از توحيد ربوبيت .
بخش سوم : اشاراتى به مساءله معاد و سرنوشت كفار در قيامت دارد اين بخش نسبت به بخشهاى ديگر در اين سوره كم است .
بخش چهارم : يك سلسله مباحث اخلاقى است كه با ظرافت مخصوصى بيان شده ، گاه به ملكات برجسته اى همچون استقامت و توبه و عفو و گذشت و شكيبائى و فرونشاندن آتش خشم يا تعبيرات لطيفى دعوت مى كند.
و گاه از ملكات رذيله اى همچون طغيان به هنگام رو آوردن نعمتهاى الهى ، و لجاجت ، و دنيا پرستى ، و جزع و فزع به هنگام بروز مشكلات ، با عبارات زنده اى نهى مى كند.
و در نهايت مجموعه اى است كامل و داروئى است شفا بخش براى رهروان راه حق .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قراء سورة حم عسق كان ممن تصلى عليه الملائكة ، و يستغفرون له و يسترحمون : (كسى كه سوره (شورى ) را تلاوت كند از كسانى است كه فرشتگان بر او رحمت مى فرستند و براى او استغفار و طلب آمرزش مى كنند).
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (كسى كه سوره شورى را بخواند روز قيامت با صورتى سفيد و درخشنده همچون آفتاب محشور مى شود، تا به پيشگاه خدا مى آيد، مى فرمايد: بنده من ! قرائت سوره حم ، عسق را تداوم دادى ، در حالى كه پاداش آن را نمى دانستى ، اما اگر مى دانستى چه پاداشى دارد هيچگاه از قرائت آن خسته نمى شدى ، ولى من امروز پاداش تو را به تو خواهم داد، سپس ‍ دستور مى دهد او را وارد بهشت كنند و غرق در نعمتهاى ويژه بهشتى ).
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


ح (1)
عسق (2)
كذلك يوحى إ ليك و إ لى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم (3)
له ما فى السموت و ما فى الا رض و هو العلى العظيم (4)
تكاد السموت يتفطرن من فوقهن و الملئكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الا رض اءلا إ ن الله هو الغفور الرحيم (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - عسق .
3 - اينگونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند،
4 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، و او بلند مرتبه و بزرگ است .
5 - نزديك است آسمانها (به خاطر نسبتهاى نارواى مشركان ) از بالا متلاشى شوند، فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند، و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند، آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير:
نزديك است آسمانها متلاشى شود!
باز در اين سوره با حروف مقطعه روبرو مى شويم ، حروف مقطعه اى كه در يكى از مفصلترين اشكال منعكس شده ، يعنى پنج حرف (حم ، عسق ).
(حم ) در آغاز هفت سوره قرآن مجيد است (سوره هاى مؤ من ، فصلت ، شورى ، زخرف ، دخان ، جاثيه ، احقاف ) منتها در خصوص ‍ سوره شورى (عسق ) نيز بر آن افزوده شده است .
كرارا گفته ايم درباره تفسير حروف مقطعه قرآن سخن بسيار گفته شده و هر يك از مفسران در اين زمينه بحثهاى فراوانى دارند، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى يازده تفسير براى حروف مقطعه قرآن شده است كه قسمتهاى قابل توجه آن را ما قبلا در آغاز سوره هاى (بقره )، (آل عمران )، (اعراف ) و (مريم ) آورده ايم ، ولى بعضى ديگر از اين تفسيرها چندان قابل ملاحظه ، نيست ، لذا از ذكر آن چشم پوشيديم .
ولى پاره اى ديگر از آنها را كه تا حدى قابل ملاحظه است در اينجا مى آوريم هر چند دليل قاطعى براى اثبات آن در دست نيست .
از جمله اينكه (حروف مقطعه ) براى خاموش ساختن كفار و جلب توجه مردم به محتواى قرآن بوده ، زيرا مشركان لجوج مخصوصا به يكديگر توصيه كرده بودند هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن ميخواند كسى گوش به آن فرا ندهد،
و با ايجاد سر و صدا و غوغا نگذارند صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به گوش مردم برسد، لذا خداوند در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن (29 سوره ) حروف مقطعه را كه مطلب نوظهورى بوده و جلب توجه مى كرده ، قرار داده است .
علامه طباطبائى (رضوان الله تعالى عليه ) احتمال ديگرى ابداع كرده است كه آنرا دوازدهمين تفسير براى اين حروف مى توان شمرد هر چند خود او آنرا به عنوان يك احتمال و حدس بيان نموده است .
و خلاصه آن چنين است : هنگامى كه سوره هائى را كه با (حروف مقطعه ) آغاز مى شود مورد دقت قرار مى دهيم مى بينيم سوره هائى كه با يكنوع حروف مقطعه آغاز مى شود مطالب مشتركى دارند، فى المثل سوره هائى كه با (حم ) شروع مى شود بلافاصله بعد از آن جمله (تنزيل الكتاب من الله ) يا چيزى كه به معنى آن است قرار گرفته ، و سوره هائى كه با (الر) شروع مى شود بعد از آن (تلك آيات الكتاب ) و يا شبيه آن است .
و سوره هائى كه با (الم ) آغاز مى گردد به دنبال آن (ذلك الكتاب لا ريب فيه ) يا مفهوم آن است .
از اينجا مى توان حدس زد كه ميان حروف مقطعه ، و محتواى اين سوره ها ارتباط خاصى است ، تا آنجا كه مثلا سوره اعراف كه با (المص ) شروع شده مضمون و محتوايش جامع ميان مضمون سوره هاى (الم ) و سوره (ص ) است .
البته اين ارتباط ممكن است بسيار عميق و دقيق باشد، و افهام عادى به آن راه نيابد.
و شايد اگر آيات اين سوره ها را در كنار هم بچينيم و با هم مقايسه كنيم مطالب تازه اى براى ما در اين زمينه كشف شود.
تفسير ديگرى كه قبلا نيز به آن اشاره كرده ايم اين است كه اين حروف ممكن است اشارات و رموزى براى نامهاى خدا و نعمتهاى او، و مسائل ديگر باشد، فى المثل در سوره مورد بحث سوره شورى (ح ) را اشاره به رحمن (م ) را به مجيد (ع ) را به عليم (س ) را به قدوس و (ق ) را به قاهر دانسته اند.
گرچه بعضى به اين سخن ايراد كرده اند كه اگر منظور از رموز اين است كه ديگرى آگاه نشود اين معنى در حروف مقطعه صادق نيست ،چرا كه اين نامهاى بزرگ خدا در آيات ديگر با صراحت آمده ، ولى بايد توجه داشت كه اشارات و رموز هميشه براى محرمانه ماندن مطالب نيست ، بلكه گاه جنبه علامت اختصارى دارد، اين معنى در گذشته وجود داشته و در عصر ما نيز بسيار گسترش پيدا كرده است به طورى كه نامهاى بسيارى از مؤ سسات و تشكيلات بزرگ به صورت حروف مقطعه است كه هر كدام را از آغاز يك كلمه انتخاب نموده ، سپس با هم تلفيق كرده اند.
بعد از حروف مقطعه ، طبق معمول سخن از وحى و قرآن شروع مى شود، مى فرمايد: (اينگونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند) (كذلك يوحى اليك و الى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم ).
در حقيقت (كذلك ) اشاره به محتواى اين سوره و مطالب بلند و والاى آن است .
سرچشمه وحى همه جا يكى است ، و آن علم و قدرت پروردگار است ، و محتواى وحى نيز در اصول و كليات نسبت به تمام پيامبران يكى است ، هر چند
در خصوصيات آن بر حسب نياز زمان و مسير تكاملى انسانها تغييراتى رخ مى دهد.
قابل توجه اينكه در آيات مورد بحث به هفت وصف از اوصاف كمال خداوند اشاره شده است كه هر كدام از آنها به نحوى در مساءله وحى دخالت دارد، از جمله دو وصفى است كه در همين آيه مى خوانيم (عزيز و حكيم ).
عزت و قدرت شكست ناپذير او ايجاب مى كند كه توانائى بر وحى و محتواى عظيم آن را داشته باشد، و حكمت او ايجاب مى كند كه وحى الهى از هر نظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسانها باشد جمله (يوحى ) (وحى مى فرستد) به حكم اينكه فعل مضارع است دليل بر استمرار وحى از آغاز خلقت آدم تا عصر پيامبر خاتم است .
سپس مى افزايد: (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، و او بلند مرتبه و با عظمت است ) (له ما فى السماوات و ما فى الارض و هو العلى العظيم ).
مالكيت او نسبت به آنچه در آسمان و زمين است ايجاب مى كند كه از مخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشد، بلكه به تدبير امر آنها بپردازد، و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنها نازل كند، و اين سومين وصف از هفت وصف كمال او است .
(علو مقام ) و (عظمت ) او كه چهارمين و پنجمين اوصاف او در اين آيات است اشاره به اين است كه او هيچگونه نياز و حاجتى به اطاعت و بندگى بندگان
ندارد، و اگر برنامه هائى براى آنان تنظيم كرده و از طريق وحى فرستاده است تنها براى اين است كه بر بندگان جودى كند.
در آيه بعد مى افزايد (نزديك است آسمانها (به خاطر نزول اين وحى بزرگ از سوى خداوند بزرگ - يا - به خاطر نسبتهاى ناروائى كه مشركان و كفار به ذات پاك او مى دادند و بتها را شريك او مى شمردند) از بالا متلاشى شوند) (تكاد السماوات يتفطرن من فوقهن ).
اين جمله چنانكه اشاره كرديم دو گونه تفسير دارد كه براى هر كدام شاهدى در دست است : نخست اينكه در ارتباط با مساله وحى كه موضوع بحث آيات گذشته بود مى باشد، و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره حشر آمده لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله : (هر گاه اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم به خاطر خوف خداوند خاشع و از هم شكافته مى ديدى )!
آرى اين كلام خدا است كه نزولش از آسمانها لرزه بر آنها مى افكند نزديك است آنها را از هم متلاشى سازد، اگر بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافت چرا كه سخنى است عظيم از سوى خداوندى حكيم ، تنها قلب اين انسان لجوج و خيره سر است كه در برابر آن نرم و تسليم نمى شود!
ديگر اينكه نزديك است آسمانها به خاطر شرك و بت پرستى اين مشركان كه پستترين موجودات را همرديف مبداء بزرگ عالم هستى قرار مى دهند از هم متلاشى گردد.
تفسير اول متناسب آيات مورد بحث در زمينه وحى است و تفسير دوم
متناسب با آيه 90 و 91 سوره مريم مى باشد كه بعد از ذكر گفتار ناهنجار كفار كه براى خدا فرزند قائل شدند، مى فرمايد: تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا: (نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم پاره شود، و زمين بشكافد، و كوهها به شدت فرو ريزد، چرا كه آنها براى خداوند رحمن فرزندى قائل شدند). اين دو تفسير در عين حال با هم منافاتى ندارد، و مى تواند در مفهوم آيه جمع باشد.
در اينكه چگونه آسمانها و كوهها كه موجوداتى جامدند در برابر عظمت وحى يا گفتار ناهنجار مشركان ممكن است از هم بشكافند تفسيرهاى متعددى وجود دارد كه شرح آن را در سوره مريم ذيل آيات فوق آورده ايم ، و خلاصه اش چنين است :
مجموعه عالم هستى ، از جماد و نبات و غير آن ، داراى يكنوع عقل و شعور است ، هر چند ما آن را درك نمى كنيم ، و بر همين اساس تسبيح و حمد خدا مى گويند، و در برابر كلام او خاضع و خاشعند.
يا اينكه اين تعبير كنايه از عظمت و اهميت مطلب است ، مثل اينكه مى گوئيم حادثه به قدرى عظيم بود كه گوئى آسمان و زمين بر سر ما خراب كردند.
سپس در دنباله آيه مى افزايد: (فرشتگان تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند) (و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ).
رابطه اين جمله با جمله قبل بنا بر تفسير اول چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تسبيح خدا بجا مى آورند، و او را به هر كمالى مى ستايند، و از هر نقصى منزه مى شمرند، و چون در محتواى اين وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است ، و احيانا ممكن است براى مؤ منان لغزشهائى پيش آيد، مى گويد آنها به يارى مؤ منان مى شتابند، و براى لغزشهاى

next page

fehrest page

back page