تفسير نمونه جلد ۲۰

جمعي از فضلا

- ۵ -


و از آنجا كه يكى از موارد مهم مجادله كفار در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مساءله معاد و زنده شدن انسانها بعد از مرگ بود، در آيه بعد با يك بيان روشن مسئله معاد را متذكر مى شود مى فرمايد: (آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانها مهمتر و بالاتر است ، ولى اكثر مردم نمى دانند) (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس ‍ و لكن اكثر الناس لايعلمون ).
كسى كه توانائى دارد اين كرات عظيم و كهكشانهاى وسيع و گسترده را با آنهمه عظمت بيافريند، و اداره و تدبير كند چگونه از احياى مردگان عاجز و ناتوان خواهد بود؟ اين جهل گروهى از مردم است كه به آنها اجازه درك اين حقايق را نمى دهد.
غالب مفسران اين آيه را پاسخى به مجادله مشركان در مورد معاد دانسته اند ولى بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور پاسخى است به كبر متكبران مغرور كه خود و افكار كوتاهشان را بزرگ مى پنداشتند، در حالى كه در مقايسه با عظمت عالم هستى ذره ناچيزى بيش نبودند، اين معنى از مفهوم آيات چندان دور نيست ولى با توجه با آيات بعد معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال در اين آيه يكى ديگر از عوامل مجادله باطل را ذكر كرده كه آن جهل است ، در حالى كه در آيات قبل مسئله كبر مطرح شده بود، و اين هر دو رابطه نزديك با هم دارند، چرا كه سرچشمه (كبر) (جهل و نادانى ) و عدم شناخت قدر خود يا مقدار علم و دانائى خويشتن است .
در آيه بعد در يك مقايسه روشن وضع حال اين متكبران جاهل را در مقابل مؤ منان آگاه ، روشن ساخته ، مى گويد: (نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند) (و ما يستوى الاعمى و البصير).
(همچنين كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، با بدكاران يكسان نخواهند بود) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسى ء) اما شما بر اثر خودخواهى و جهل (كمتر متذكر مى شويد) (قليلا ما تتذكرون ).
نابينا همان آدم نادان و بى خبرى است كه پرده هاى كبر و غرور بر چشمانش افتاده ، و اجازه درك حقايق را به او نمى دهد، و بينا كسى است كه در پرتو نور علم و استدلالات منطقى ، حق را مشاهده مى كند، آيا اين دو با هم برابرند؟!
اين از نظر ايمان و اعتقاد، و اما از نظر عمل چگونه افراد مؤ من صالح العمل با آلودگان بدكار و مجرم يكسان خواهند بود؟ در حقيقت مقايسه اول از نظر شناخت و علم است ، و مقايسه دوم از نظر بازتاب آن در اعمال آنها است .
آرى بينايان هم كوچكى خود را مى بينند و هم عظمت جهان اطراف خويش را، و به همين دليل به موقعيت و قدر خويش واقفند، اما (نابينا) نه موقعيت خود را در زمان و مكان مى داند، و نه جهان اطراف خويش را مى بيند، به همين جهت هميشه در ارزيابى وجود خويشتن خطا مى كند و گرفتار كبر و غرور مى گردد، و همين كبر و غرور او را به زشتكارى وادار مى سازد.
اين نكته نيز ممكن است از دو جمله آيه فوق در ارتباط با يكديگر استفاده شود كه ايمان و عمل صالح چشم دل را بينا مى كند كفر و اعمال زشت آدمى را نابينا مى سازد و حس تشخيص حق را از باطل از او مى گيرد.
در آخرين آيه مورد بحث با قاطعيت و صراحت خبر از وقوع قيامت مى دهد مى گويد: (ساعت (روز قيامت ) به طور مسلم خواهد آمد، و شك و ترديدى در آن نيست ، ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند) (ان الساعة لاتية لاريب فيها ولكن اكثر الناس لايومنون ).
كلمه (ان ) و (لام ) در (لاتية ) و جمله (لا ريب فيها) همه تاءكيدهاى مكررى است بر محتواى اين جمله كه قيام قيامت است ، و از آنجا كه در آيات قرآن دلائل بسيارى براى اين رستاخيز بزرگ اقامه شده در پاره اى از موارد بدون ذكر دليل ، و به عنوان يك مساءله قطعى از آن بحث كرده و مى گذرد.
(ساعة ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) در اصل به معنى (جزئى از اجزاء زمان ) است و از آنجا كه وقوع قيامت و حساب انسانها در آن روز به سرعت انجام مى گيرد از آن تعبير به (ساعة ) شده است .
اين تعبير دهها بار در قرآن مجيد به همين معنى به كار رفته ، منتها گاه در مورد خود قيامت است ، و گاه در پايان جهان و مقدمات رستاخيز، و چون هر دو با يكديگر پيوند دارند، و هر دو به صورت ناگهانى رخ مى دهند از هر دو تعبير به (ساعة ) شده است .
اما اينكه مى گويد: (اكثر مردم ايمان نمى آورند) نه به خاطر آن است كه مساله قيام قيامت مطلبى مخفى و مبهم است ، بلكه يكى از علل عمده انكار قيامت تمايل به آزادى در بهره گيرى بى قيد و شرط از دنيا و هر گونه هوسرانى و هوسبازى است ، از اين گذشته آرزوهاى دور و دراز مانع از آن مى شود كه انسان به فكر قيامت باشد و نسبت به آن اظهار ايمان كند.
نكته :
يهوديان مغرور!
بعضى از مفسران شاءن نزولى براى نخستين آيه از آيات فوق ذكر كرده اند كه حاصلش اين است : يهوديان مى گفتند: به زودى (مسيح ، دجال ) ظهور مى كند و ما او را يارى خواهيم كرد تا محمد و يارانش را در هم بكوبد، و ما از دست آنان راحت خواهيم شد)!.
اين عبارت ، دو معنى مى تواند داشته باشد: نخست اينكه آنها مى خواستند ظهور مسيح و غلبه او را بر دجال كه در انتظارش بودند بيان كنند، مسيح را از خود بدانند، و العياذ بالله دجال را بر پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منطبق سازند.
ديگر اينكه آنها به راستى در انتظار خود دجال بودند و او را از خود مى دانستند.
زيرا كلمه (مسيح ) چنانكه (راغب ) در (مفردات ) و (ابن منظور) در (لسان العرب ) آورده است هم بر حضرت عيسى (عليه السلام ) اطلاق شده به خاطر سير و سياحتش در زمين ، يا به خاطر اينكه بيماران را با دست خود (مسح ) مى كرد، و آنها را به فرمان خدا شفا مى داد، و هم بر دجال اطلاق گرديده است به خاطر اينكه يك چشم بيشتر ندارد، و جاى چشم ديگرش ممسوح و صاف است .
احتمال دارد يهود از فرط عصبانيت به خاطر شكستهاى پى درپى بعد از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به راستى در انتظار دجال ، آن مرد دروغگو و فريبكار، بودند تا با او همصدا شوند، و خود را از دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يارانش خلاص كنند!
يا اينكه در انتظار مسيح (عليه السلام ) بودند، چنانكه از قاموس مقدس ‍ استفاده مى شود كه نه تنها مسيحيان كه يهوديان نيز در انتظار ظهور مسيح هستند، آنها معتقدند كه مسيح با دجال پيكار مى كند، و او را در هم مى كوبد و اين عقيده را مى خواستند بر ظهور اسلام منطبق سازند!.
به هر حال بعضى وجود اين شاءن نزول را در مورد آيه فوق دليل بر اين گرفته اند كه آيه فوق و آيه ما بعد آن در مدينه نازل شده ، بخلاف ساير آيات اين سوره كه همه مكى است ، ولى از آنجا كه اصل شاءن نزول ثابت نيست ، به علاوه مفاد آن نيز مبهم است اين نتيجه گيرى قابل قبول نيست .
آيه و ترجمه


و قال ربكم ادعونى اءستجب لكم إ ن الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين (60)
الله الذى جعل لكم اليل لتسكنوا فيه و النهار مبصرا إ ن الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون (61)
ذلكم الله ربكم خلق كل شى ء لا إ له إ لا هو فاءنى تؤ فكون (62)
كذلك يوفك الذين كانوا بايت الله يجحدون (63)


ترجمه :

60 - پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا (دعاى ) شما را اجابت كنم ، كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند.
61 - خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياسائيد، و روز را روشنى بخش قرار داد، خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است هر چند اكثر مردم شكرگزارى نمى كنند.
62 - اين است خداوند پروردگار شما كه آفريننده همه چيز است ، هيچ معبودى جز او نيست ، با اينحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!
63 - اينچنين كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند منحرف مى شوند.
تفسير:
مرا بخوانيد تا اجابت كنم !
از آنجا كه در آيات گذشته تهديداتى نسبت به افراد بى ايمان و متكبر و مغرور آمده بود، در اين آيات آن را با لطف و مهربانى مى آميزد، و آغوش ‍ رحمتش را به روى توبه كنندگان مى گشايد، نخست مى گويد: پروردگار شما گفته است كه مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم (و قال ربكم ادعونى استجب لكم ).
بسيارى از مفسران دعا و خواندن را در اينجا به همان معنى معروفش ‍ تفسير كرده اند، و جمله (استجب لكم ) و همچنين روايات متعددى كه در ذيل اين آيه در زمينه دعا و ثوابهاى آن آمده است ، و بعدا به آن اشاره خواهيم كرد، نيز شاهد همين معنى است .
در حالى كه بعضى ديگر به پيروى از (ابن عباس ) مفسر معروف احتمال داده اند كه (دعا) در اينجا به معنى توحيد و عبادت پروردگار است ، يعنى مرا بپرستيد و به وحدانيتم اقرار كنيد ولى ظاهر همان تفسير اول است .
به هر حال از آيه فوق چند نكته استفاده مى شود:
1 - دعا كردن محبوب الهى و خواست خود او است .
2 - بعد از دعا وعده اجابت داده شده است ، ولى مى دانيم اين وعده وعده اى است مشروط، و نه مطلق ، دعائى به هدف اجابت مى رسد كه شرائط لازم در (دعا) و (دعا كننده ) و (مطلبى كه مورد تقاضا) است جمع باشد، و ما اين موضوع را به ضميمه فلسفه (نيايش و دعا) و مفهوم واقعى آن در ذيل آيه 186 سوره بقره به طور مشروح بيان كرده ايم و نياز به تكرار نيست .
3 - دعا خود يك نوع عبادت است ، چرا كه در ذيل آيه واژه عبادت بر آن اطلاق شده .
و در ذيل آيه تهديد شديدى نسبت به كسانى كه از دعا كردن ابا دارند كرده ، مى گويد: (كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ مى شوند) (ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ).
اهميت دعا و شرايط استجابت روايات متعددى كه از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير پيشوايان بزرگ (عليهمالسلام ) نقل شده اهميت دعا را كاملا روشن مى سازد:
1 - در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : الدعاء هو العبادة : (دعا عبادت است ).
2 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : يكى از يارانش سؤ ال كرد ما تقول فى رجلين دخلا المسجد جميعا كان احدهما اكثر صلاة ، والاخر دعاء فايهما افضل ؟ قال كل حسن : (چه مى فرمائى درباره دو نفر كه هر دو وارد مسجد شدند يكى نماز بيشترى بجا آورد، و ديگرى دعاى بيشترى ، كداميك از اين دو افضلند؟
فرمود: هر دو خوبند.
سؤ ال كننده مجددا عرض كرد: قد علمت ، ولكن ايهما افضل ؟:
(مى دانم هر دو خوبند ولى كداميك افضل است ).
امام فرمود: اكثرهما دعاء، اما تسمع قول الله تعالى ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين : (آنكس كه بيشتر دعا مى كند افضل است ، مگر سخن خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد: ادعونى استجب لكم ...
سپس افزود هى العبادة الكبرى : (دعا عبادت بزرگ است ).
3 - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه در جواب اين سؤ ال كه كدام عبادت افضل است ؟ فرمود:
ما من شى ء افضل عندالله من ان يسئل و يطلب مما عنده ، و ما احد ابغض الى الله عز و جل ممن يستكبر عن عبادته ، و لا يسئل ما عنده : (چيزى نزد خدا افضل از اين نيست كه از او تقاضا كنند و از آنچه نزد او است بخواهند، و هيچكس مبغوضتر و منفورتر نزد خداوند از كسانى كه از عبادت او تكبر مى ورزند و از مواهب او تقاضا نمى كنند نيست !).
4 - در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : (مقاماتى نزد خداوند است كه راه وصول به آن تنها دعاست ): ان عند الله عز و جل منزلة لا تنال الا بمسالة ، و لو ان عبدا سد فاه و لم يسئل لم يعط شيئا، فاسئل تعط، انه ليس من باب يقرع الا يوشك ان يفتح لصاحبه !: (نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمى توان به آن رسيد، و اگر بنده اى دهان خود را از دعا فرو بندد و چيزى تقاضا نكند چيزى به او داده نخواهد شد، پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود، چرا كه هر درى را بكوبيد و اصرار كنيد سرانجام گشوده خواهد شد).
5 - در بعضى از روايات دعا كردن حتى از تلاوت قرآن هم افضل شمرده شده ، چنانكه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند: الدعاء افضل من قرائة القران .
در يك تحليل كوتاه مى توان به عمق مفاد اين احاديث رسيد، زيرا دعا از يكسو انسان را به شناخت پروردگار (معرفة الله ) كه برترين سرمايه هر انسان است دعوت مى كند.
و از سوى ديگر سبب مى شود كه خود را نيازمند او ببيند و در برابرش ‍ خضوع كند، و از مركب غرور و كبر كه سرچشمه انواع بدبختيها و مجادله در آيات الله است فرود آيد، و براى خود در برابر ذات پاك او موجوديتى قائل نشود.
از سوى سوم نعمتها را از او ببيند، و به او عشق ورزد، و رابطه عاطفى او از اين طريق با ساحت مقدسش محكم گردد.
از سوى چهارم چون خود را نيازمند و مرهون نعمتهاى خدا مى بيند موظف به اطاعت فرمانش مى شمرد.
از سوى پنجم چون مى داند استجابت اين دعا بى قيد و شرط نيست ، بلكه خلوص نيت و صفاى دل و توبه از گناه و بر آوردن حاجات نيازمندان و دوستان از شرائط آن است خودسازى مى كند و در طريق تربيت خويشتن گام برمى دارد.
از سوى ششم دعا به او اعتماد به نفس مى دهد، و از ياءس و نوميدى باز مى دارد، و به تلاش و كوشش بيشتر دعوت مى كند.
(نكته مهمى ) كه در پايان اين بحث فشرده لازم است ياد آورى شود اينكه دعا طبق روايات اسلامى مخصوص مواردى است كه تلاشها و كوششهاى انسان اثرى نبخشد، و يا به تعبير ديگر آنچه انسان در توان دارد انجام دهد، و بقيه را از خدا بخواهد.
بنابراين اگر انسان دعا را جانشين تلاش و كوشش كند قطعا مستجاب نخواهد شد.
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اربعة لاتستجاب لهم دعوة :
رجل جالس فى بيته يقول : اللهم ارزقنى ، فيقال له الم آمرك بالطلب ؟
و رجل كانت له امراة فدعا عليها، فيقال له : الم اجعل امرها اليك ؟
و رجل كان له مال فافسده ، فيقول : اللهم ارزقنى ، فيقال له : الم امرك بالاقتصاد؟ الم آمرك بالاصلاح ؟
و رجل كان له مال فادانه بغير بينة ، فيقال له : الم آمرك بالشهادة )؟!
(چهار گروهند كه دعاى آنها مستجاب نمى شود:
كسى كه در خانه خود نشسته و مى گويد: خداوندا! مرا روزى ده ، به او گفته مى شود: آيا به تو دستور تلاش و كوشش ندادم ؟
و كسى كه همسرى دارد (كه دائما او را ناراحت مى كند) و او دعا مى كند كه او از دستش خلاص شود، به او گفته مى شود: مگر حق طلاق را به تو ندادم ؟
و كسى كه اموالى داشته و آن را بيهوده تلف كرده ، مى گويد: خداوندا! به من روزى مرحمت كن ، اما به او گفته مى شود: مگر دستور اقتصاد و ميانه روى به تو ندادم ؟ مگر دستور اصلاح مال به تو ندادم ؟
و كسى كه مالى داشته و بدون شاهد و گواه به ديگرى وام داده ، (اما وام گيرنده منكر شده ، او دعا مى كند خداوندا قلبش را نرم كن ، و وادار به اداء دين فرما) به او گفته مى شود: مگر به تو دستور ندادم به هنگام وام دادن شاهد و گواه بگير)؟.
روشن است در تمام اين موارد انسان تلاش و تدبير لازم را به خرج نداده و گرفتار پيامدهاى آن شده ، و در برابر اين تقصير و كوتاهى و ترك تلاش ‍ دعاى او مستجاب نخواهد شد.
و از اينجا يكى از علل عدم استجابت بسيارى از دعاها روشن مى شود، چرا كه گروهى از مردم مى خواهند دست از تلاش لازم بردارند، و به دعا پناه برند، چنين دعاهائى مستجاب نمى گردد، اين يك سنت الهى است .
البته عدم استجابت بعضى از دعاها علل و عوامل ديگرى نيز دارد، از جمله اينكه بسيار مى شود كه انسان در تشخيص مصالح و مفاسد خود به اشتباه مى افتد، گاه با تمام وجودش مطلبى را از خدا مى خواهد كه به هيچوجه صلاح او نيست ، حتى ممكن است خود او بعدا واقف به چنين امرى بشود، اين درست به اين مى ماند كه گاهى بيمار يا كودك غذاهاى رنگينى از پرستاران خود مى طلبد كه اگر به خواسته او عمل كنند بيماريش افزون مى شود، و يا حتى جان او را به خطر مى افكند، در اينگونه موارد خداوند رحيم و مهربان دعا را مستجاب نمى كند و براى آخرت او ذخيره مى سازد.
بعلاوه استجابت دعا شرائطى دارد كه در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است ، و در جلد اول همين تفسير مشروحا از آن بحث كرده ايم (سوره بقره
آيه 186).
موانع استجابت دعا
در بعضى از روايات گناهان متعددى به عنوان موانع استجابت دعا ذكر شده از جمله سوءنيت ، نفاق ، تاءخير نماز از وقت ، بدزبانى ، غذاى حرام ، و ترك صدقه و انفاق در راه خدا است .
اين سخن را با حديثى پر معنى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم : مرحوم (طبرسى ) در (احتجاج ) از آن حضرت چنين نقل مى كند: انه سئل اليس يقول الله ادعونى استجب لكم ؟ و قد نرى المضطر يدعوه و لا يجاب له ، و المظلوم يستنصره على عدوه فلا ينصره ، قال ويحك ! ما يدعوه احد الا استجاب له ، اما الظالم فدعائه مردود الى ان يتوب ، و اما المحق فاذا دعا استجاب له و صرف عنه البلاء من حيث لا يعلمه ، او ادخر له ثوابا جزيلا ليوم حاجته اليه ، و ان لم يكن الامر الذى سئل العبد خيرا له ان اعطاه امسك عنه :
(از آنحضرت سؤ ال كردند آيا خداوند نمى فرمايد دعا كنيد تا براى شما اجابت كنم ؟ در حالى كه افراد مضطرى را مى بينيم كه دعا مى كنند و به اجابت نمى رسد، و مظلومانى را مى بينيم كه از خدا پيروزى بر دشمن مى طلبند ولى آنها را يارى نمى كند.
امام فرمود: واى بر تو! هيچكس او را نمى خواند مگر اينكه اجابت مى كند، اما ظالم دعاى او مردود است تا توبه كند، و اما صاحب حق هنگامى كه دعا كند اجابت مى فرمايد و بلا را از او برطرف مى سازد به طورى كه گاه خود او نمى داند، و يا آن را به صورت ثواب فراوانى براى روز نيازش به آن (روز
قيامت ) ذخيره مى كند، و هرگاه چيزى را كه بندگان تقاضا كنند مصلحت آنها نباشد خوددارى مى فرمايد).
و از آنجا كه دعا و تقاضاى از خدا فرع بر معرفت خداوند است در آيه بعد از حقايقى سخن مى گويد كه سطح معرفت آدمى را بالا مى برد، و يكى از شرائط دعا را كه اميد به اجابت است افزايش مى دهد.
مى فرمايد: (خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياسائيد) (الله الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه ) چرا كه تاريكى شب از يكسو موجب تعطيل قهرى برنامه هاى روزانه است ، و از سوى ديگر خود تاريكى آرام بخش و مايه استراحت تن و اعصاب و روح است ، و نور مايه جنبش و حركت .
لذا به دنبال آن مى افزايد: (و روز را بينا و روشنى بخش ) (و النهار مبصرا).
تا محيط زندگى انسانها را روشن سازد و براى هر گونه فعاليت آماده كند.
قابل توجه اينكه : (مبصر) به معنى (بينا) است ، و توصيف روز به (بينا بودن ) در حقيقت يكنوع تاءكيد و مبالغه در بينا كردن مردم است .
سپس اضافه مى كند: (خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است ، هر چند اكثر مردم شكرگزارى نمى كنند) (ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون ).
اين نظام دقيق شب و روز، و برنامه متناوب نور و ظلمت ، يكى از نمونه هاى فضل و كرم پروردگار بر بندگان است ، و از عوامل مهم حيات انسانها و موجودات زنده است .
اگر نور نبود حيات و زندگى و حركت وجود نداشت ، و اگر تاريكى متناوب نبود شدت نور همه موجودات را خسته و ناتوان و فرسوده مى كرد و گياهان را مى سوزانيد و نابود مى ساخت ، ولى اكثر مردم از كنار اين مواهب عظيم الهى بى توجه مى گذرند و شكر او را بجا نمى آورند.
جالب اينكه قاعده بايد به جاى (الناس ) دوم ضمير باشد و بفرمايد (لكن اكثرهم لا يشكرون ) ولى ذكر كلمه الناس بجاى ضمير گويا اشاره به اين است كه طبع انسان (تربيت نايافته ) كفران نعمت است ، چنانكه در آيه 34 (سوره ابراهيم ) نيز مى خوانيم ان الانسان لظلوم كفار: (انسان بسيار ظالم و كفران كننده است ).
اما اگر انسان چشمى بينا و قلبى دانا داشته باشد كه خوان نعمت بى دريغ الهى را كه همه جا گسترده است ببيند، و باران رحمت بى حسابش را كه همه جا رسيده است مشاهده كند، بى اختيار زبان به شكر و ثناى او مى گشايد و خود را در مقابل اينهمه عظمت و رحمت كوچك و مديون مى بيند.
آيه بعد، از توحيد ربوبيت پروردگار شروع كرده و به توحيد خالقيت و ربوبيت ختم مى كند، مى فرمايد: (آنكس كه اين همه نعمتها را بر شما ارزانى داشته خداوندى است كه مالك و مربى شما است ) (ذلكم الله ربكم ).
(همان خداوندى كه خالق همه چيز است ) (خالق كل شى ء).
(معبودى جز او نيست ) (لا اله الا هو).
در حقيقت وجود نعمتهاى فراوان الهى دليل بر ربوبيت و مدبريت او است . و خالق همه چيز بودن دليل ديگرى بر يگانگى او در ربوبيت است ، چرا كه خالق موجودات مالك و مربى آنهاست ، زيرا مى دانيم خالقيت خداوند به اين معنى نيست كه موجودات را بيافريند و كنار رود، بلكه لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه او بر همه موجودات عالم هستى افاضه مى شود، و چنين خالقيتى از ربوبيت جدا نخواهد بود.
بديهى است تنها چنين كسى شايسته پرستش و الوهيت است بنابراين جمله (خالق كل شى ء) به منزله دليل براى (ذلكم الله ربكم ) مى باشد و (لا اله الا هو) بمنزله نتيجه آن (دقت كنيد).
و در پايان آيه مى افزايد: (با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد)؟ (فانى تؤ فكون ).
و چرا از پرستش خداوند يگانه يكتا به سوى بتها روى مى آوريد؟!
توجه داشته باشيد كه (تؤ فكون ) به صورت صيغه مجهول است ، يعنى شما را از مسير حق منحرف مى سازند، گوئى بت پرستان چنان بى اراده اند كه در اين مسير از خود اختيارى ندارند.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان توضيح و تاءكيد مطالب گذشته مى فرمايد: (كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند اينگونه از طريق حق بازگردانده مى شوند) (كذلك يوفك الذين كانوا بايات الله يجحدون ).
(يجحدون ) از ماده (جحد) در اصل به معنى انكار كردن چيزى است كه در دل وجود دارد، يعنى انسان معتقد به چيزى باشد در عين حال آن را نفى كند، و يا معتقد به نفى آن باشد ولى با زبان آن را اثبات كند، به افراد بخيل و كم خير كه غالبا اظهار فقر مى كنند (جحد) گفته مى شود و (ارض جحدة ) به معنى زمين كم گياه است .
بعضى ديگر از ارباب لغت (جحد) و (جحود) را نيز چنين تفسير كرده اند: الجحود الانكار مع العلم : جحود به معنى انكار تواءم با علم است .
بنابراين در مفهوم جحد هميشه يكنوع لجاجت يا عناد در برابر حق نهفته است بديهى است كسى كه با چنين صفتى با حقايق برخورد كند سرنوشتى جز انحراف از طريق حق نخواهد داشت ، چرا كه تا انسان حقجو و حق طلب و تسليم در مقابل واقعيات نباشد به آنها نخواهد رسيد.
به همين دليل وصول به حق نياز به خودسازى قبلى دارد و اين همان تقواى قبل از ايمان است كه قرآن در سوره بقره به آن اشاره كرده ، مى گويد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين در اين كتاب آسمانى ترديدى نيست و مايه هدايت پرهيزگاران است ).
آيه و ترجمه


الله الذى جعل لكم الا رض قرارا والسماء بناء و صوركم فاءحسن صوركم و رزقكم من الطيبات ذلكم الله ربكم فتبارك الله رب العالمين (64)
هو الحى لا إ له إ لا هو فادعوه مخلصين له الدين الحمدلله رب العالمين (65)
قل إ نى نهيت اءن اءعبد الذين تدعون من دون الله لما جاءنى البينات من ربى و اءمرت اءن اءسلم لرب العالمين (66)


ترجمه :

64 - خداوند كسى است كه زمين را براى شما جايگاه امن و مطمئن قرار داد، و آسمان را همچون سقفى (بالاى سرتان ) و شما را صورتگرى كرد و صورتتان را نيكو آفريد،
و از طيبات به شما روزى داد، اين است خداوند پروردگار شما، جاويد و پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است .
65 - زنده واقعى او است ، معبودى جز او وجود ندارد، پس او را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، ستايش مخصوص ‍ خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .
66 - بگو: من نهى شده ام از اينكه معبودهائى را كه شما غير از خدا مى خوانيد بپرستم ، و ماءمورم كه تنها در برابر پروردگار عالميان تسليم باشم .
تفسير:
اين است پروردگار شما
اين آيات همچنان بحث از مواهب بزرگ الهى و شمول آن نسبت به بندگان را ادامه مى دهد، تا هم شناخت بيشترى به آنها عطا كند، و هم اميد افزونترى تا در پرتو آن به مقام دعا بر آيند و از اجابت برخوردار شوند.
جالب اينكه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى زمانى يعنى شب و روز بود و در اينجا سخن از نعمتهاى مكانى يعنى قرارگاه زمين و سقف مرتفع آسمان است ، مى فرمايد: خداوند همان كسى است كه زمين را براى شما جايگاه مطمئن و آرامى قرار داد الله الذى جعل لكم الارض ‍ قرارا).
آرى او تمام شرائطى را كه براى يك قرارگاه مطمئن و آرام لازم است در كره زمين آفريده ، محلى است ثابت و خالى از هر گونه تزلزل ، هماهنگ با ساختمان روح و جسم انسان ، داراى منابع گوناگون ، مشتمل بر همه وسائل مورد نياز انسان ، بسيار گسترده و مباح و رايگان .
سپس مى افزايد: (و آسمان را همچون سقف و قبهاى بالاى سر شما قرار داد) (و السماء بناءا).
(بناء) چنانكه (ابن منظور) در (لسان العرب ) مى گويد: به معنى خانه هائى است كه اعراب باديه نشين از آن استفاده مى كردند، مانند خيمه ها و سايبانها و نظائر آن .
چه تعبير جالبى است كه آسمان را به خيمه اى تشبيه كرده كه اطراف زمين را گرفته ، البته منظور از آسمان در اينجا بيشتر همان جو و هواى فشرده اى است كه گرداگرد زمين را فرا گرفته ، و همچون خيمه اى بر تمام كره زمين كشيده شده است .
اين خيمه بزرگ الهى هم از شدت تابش نور آفتاب مى كاهد كه اگر نبود اشعه آفتاب ، و همچنين اشعه مرگبار كيهانى ، موجود زنده اى را بر زمين نمى گذاشت ، و به همين دليل مسافران فضائى مجبورند دائما در برابر اين پرتوها از لباسهاى مخصوص سنگين و گرانقيمتى استفاده كنند.
بعلاوه اين خيمه جلو سقوط سنگهاى آسمانى را كه پيوسته به كره زمين جذب مى شوند مى گيرد، و آنها را در نخستين برخورد به خاطر سرعت و فشارى كه دارند آتش مى زند تا خاكستر آنها آرام بر زمين بنشيند.
و اين همان چيزى است كه در آيه 32 سوره انبيا از آن تعبير به (سقف محفوظ) شده است : و جعلنا السماء سقفا محفوظا.
سپس از آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته ، مى گويد: (او كسى است كه شما را صورتگرى كرد، و صورتتان را نيكو آفريد) (و صوركم فاحسن صوركم ).
قامتى موزون و راست ، با صورتى زيبا و دلپذير، در نهايت نظم و استحكام كه امتياز آن بر صورت موجودات زنده ديگر و انواع حيوانات در نخستين برخورد روشن و آشكار است ، و همين ساختمان ويژه به او امكان مى دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف يا سنگين دست زند، و با داشتن اعضاى مختلف به راحتى زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد.
انسان برخلاف غالب حيوانات كه با دهان آب و غذا مى خورند با دست خود و با دقت و ظرافت غذا و نوشيدنى را بر مى دارد و به دهان مى گذارد و اين امر كمك فراوانى به انتخاب غذاهاى پاك از غذاهاى آلوده به اجزاء خارجى و اضافى مى كند ميوه ها را به راحتى پوست مى كند و اجزاء غير قابل استفاده را دور مى ريزد.
بعضى از مفسران صورت را در اينجا به معنى اعم از صورت ظاهر و باطن گرفته اند، و اشاره به انواع استعدادها و ذوقهائى مى دانند كه خدا در آدمى آفريده ، و او را بر ساير جانداران برترى بخشيده است .
و سرانجام در بيان چهارمين و آخرين نعمت از اين سلسله ، موضوع روزيهاى پاكيزه را مطرح كرده ، مى فرمايد: (او شما را از طيبات روزى داد) (و رزقكم من الطيبات ).
(طيبات ) معنى بسيار گسترده اى دارد كه هر چيز پاكيزه اعم از غذا، لباس ، همسران ، خانه ها، مركبها، حتى سخنان و گفتگوهاى پاكيزه را شامل مى شود.
ممكن است انسان بر اثر نادانى ، اين مواهب پاك را بيالايد، ولى خداوند در عالم آفرينش آنها را پاك آفريده است .
در پايان آيه بعد از بيان اين چهار نعمت بزرگ كه نيمى از آن به آسمان و زمين بر مى گردد، و نيمى از آن به انسانها، مى فرمايد: (اين است خداوند پروردگار شما) (ذلكم الله ربكم ).
(و چون چنين است جاويد و پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است ) (فتبارك الله رب العالمين ).
آرى كسى كه اينهمه مواهب را به انسانها بخشيده مدبر عالم هستى است ، و هم او شايسته عبوديت و پرستش است .
آيه بعد مساءله توحيد عبوديت را از طريق ديگر تعقيب مى كند، و آن طريق انحصار حيات به معنى واقعى به خداوند است ، مى فرمايد: (او است زنده واقعى ) (هو الحى ).
چرا كه حياتش از ذات او است و متكى به غير نيست ، حياتى است كه در آن مرگ راه ندارد و جاودانه است ، تنها خداوند چنين است ، و همه موجودات زنده غير از او حياتى آميخته به مرگ دارند، و اين حيات محدود و موقت را از ذات پاك خداوند مى گيرند.
روشن است كسى را بايد پرستش كرد كه زنده است و داراى حيات مطلق ، لذا به دنبال آن مى افزايد: (هيچ معبودى جز او وجود ندارد) (لا اله الا هو).
(و اكنون كه چنين است تنها او را بخوانيد، و دين خود را براى او خالص كنيد) (فادعوه مخلصين له الدين ).
و هر چه غير او است كنار بگذاريد كه همه فانى مى شوند، و در حال حياتشان نيز دائما در تغييرند، (آنچه تغيير نپذيرد او است ) و (آنچه نمرده است و نميرد او است )!
و آيه را با اين جمله پايان مى دهد: (حمد و ستايش مخصوص ‍ خداوندى است كه پروردگار جهانيان است ) (الحمد لله رب العالمين ).
اين جمله در حقيقت تعليمى است براى بندگان كه خدا را به خاطر نعمتهائى كه در آيات قبل اشاره شد، نعمتهائى كه تمام وجود انسان را فراگرفته ، مخصوصا نعمت حيات و زندگى ، حمد و ستايش كنند، و شكر و سپاس گويند.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته و براى ماءيوس ساختن مشركان و بت پرستان روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى فرمايد: (بگو: من نهى شده ام از اينكه معبودهائى كه شما غير از خدا مى خوانيد پرستش كنم ، چرا كه بينات و دلائل روشن از سوى پروردگارم براى من آمده است ) (قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله لما جائنى البينات من ربى ).
نه تنها نهى شده ام كه غير او را نپرستم بلكه (ماءمورم تنها در برابر رب العالمين تسليم باشم ) (و امرت ان اسلم لرب العالمين ).
از يكسو نهى از پرستش بتها است ، و به دنبال آن دليل منطقى و روشن و بينات و دلائل واضحى از عقل و نقل كه از طرف پروردگار آمده ، و از سوى ديگر امر به تسليم در برابر (رب العالمين ) كه خود اين تعبير نيز دليل ديگرى بر مقصود است ، چرا كه پروردگار جهانيان بودن دليلى است كافى براى تسليم بودن در مقابل ذات پاك او.
قابل توجه اينكه در اين آيه مورد امر و نهى جدا است ، امر به تسليم در برابر خداوند، و نهى از پرستش بت ، اين تفاوت ممكن است به خاطر اين باشد كه در مورد بت تنها چيزى كه تصور مى شود همان پرستش ‍ است كه از آن نهى شده ، و اما در مورد خداوند علاوه بر پرستش و عبادت بايد تسليم فرمان و دستورهاى او بود.
لذا در آيه 11 و 12 سوره زمر مى خوانيم : قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين و امرت لان اكون اول المسلمين : (بگو من ماءمور شده ام كه خدا را با اخلاص عبادت كنم ، و نيز ماءمورم كه اولين تسليم شونده در برابر او باشم ).
به هر حال تعبيرهاى آيه فوق كه نظائرى نيز در ساير سوره هاى قرآن دارد تعبيرهائى است فوق العاده نرم و ملايم و مؤ دبانه كه در برابر دشمنان لجوج و سرسخت گفته مى شود، تا اگر كمترين آمادگى براى پذيرش ‍ حق دارند، تحت تاءثير قرار گيرند.
دقت كنيد: مى گويد: (من چنين ماءموريت يافته ام و من چنين نهى شده ام يعنى شما خودتان حساب خويش را برسيد، بى آنكه حس ‍ لجاجتشان را تحريك كند.
آخرين سخن درباره آيات فوق اينكه در سه آيه پشت سر هم توصيف خداوند به رب العالمين تكرار شده است نخست مى گويد فتبارك الله رب العالمين .
بعد مى گويد الحمدلله رب العالمين .
و سپس مى فرمايد: امرت ان اسلم لرب العالمين .
يكنوع ترتيب منطقى در ميان آنها مشاهده مى شود زيرا نخست سخن از جاويدان و پربركت بودن خدا است ، سپس از اختصاص هرگونه حمد و ستايش به ذات پاك او، و سرانجام انحصار عبوديت و پرستش در ذات مقدسش .
آيه و ترجمه


هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اءشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل (67)
و لتبلغوا اءجلا مسمى و لعلكم تعقلون هو الذى يحيى و يميت فاذا قضى اءمرا فانما يقول له كن فيكون (68)


ترجمه :

67 - او كسى است كه شما را از خاك آفريد سپس از نطفه ، بعد از علقه (خون منعقد) سپس شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستد، بعد به مرحله كمال قوت مى رسيد، بعد از آن پير مى شويد، و (در اين ميان ) گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند، و هدف اين است به سرآمد عمر خود برسيد و شايد تعقل كنيد.
68 - او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند، و هنگامى كه چيزى را اراده كند تنها به آن مى گويد: موجود باش ! او نيز بلافاصله موجود مى شود.
تفسير:
مراحل هفتگانه خلقت انسان
بار ديگر در ادامه آيات توحيدى به بخشى از (آيات انفسى ) پرداخته مراحل تطور خلقت انسان را از خاك ، و دوران جنينى ، و دوران حيات در دنيا تا هنگام مرگ ، در هفت مرحله بيان مى كند، تا هم عظمت قدرت و ربوبيت او روشن شود و هم مواهب و نعمتهايش بر بندگان .
مى فرمايد (او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه ، بعد از علقه (چيزى شبيه به خون منعقد) بعد شما را به صورت طفلى از شكم مادر بيرون مى فرستد، سپس به مرحله كمال و قوت و توانائى مى رسيد، بعد از آن به مرحله پيرى ، هر چند گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند و هدف آن است كه به سرآمد عمر خود برسيد، شايد تعقل كنيد) (هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون ).
به اين ترتيب نخستين مرحله ، مرحله تراب و خاك است كه اشاره به آفرينش آدم جد نخستين ما از خاك مى باشد، و يا خلقت همه انسانها از خاك ، چرا كه مواد غذائى كه وجود انسان و حتى نطفه او را تشكيل مى دهد اعم از مواد حيوانى و گياهى همه از خاك مايه مى گيرد.
مرحله دوم مرحله نطفه است كه مربوط به همه انسانها جز آدم و همسرش حوا است .
مرحله سوم مرحله اى است كه نطفه تكامل يافته ، و نمو قابل ملاحظه اى نموده ، و به صورت يك قطعه خون بسته در آمده است .
بعد از اين مرحله (مضغه ) (چيزى شبيه به گوشت جويده ) و مرحله ظهور اعضاء، مرحله حس و حركت است كه قرآن در اينجا سخنى از اين سه مرحله به ميان نياورده هر چند در آيات ديگر به آن اشاره كرده است .
در اينجا چهارمين مرحله را مرحله تولد جنين ذكر مى كند، و مرحله پنجم را مرحله تكامل قدرت و قوت جسمى كه بعضى آن را سن سى سالگى مى دانند كه در آن حداكثر نمو قواى جسمانى حاصل مى شود و بعضى آن را كمتر يا بيشتر گفته اند، البته ممكن است در افراد متفاوت باشد و قرآن از آن تعبير به (بلوغ اشد) كرده است .
از آن به بعد مرحله عقب گرد و از دست دادن نيروها آغاز مى شود و تدريجا دوران پيرى كه مرحله ششم است فرا مى رسد.
سرانجام پايان عمر كه آخرين مرحله است فرا مى رسد و انتقال از اين سرا به سراى جاويدان تحقق مى يابد.
آيا با اينهمه تغييرات و تطورات منظم ، و حساب شده ، باز هم جاى ترديد در قدرت و عظمت مبداء عالم هستى و الطاف و مواهب او وجود دارد؟
قابل توجه اينكه در چهار مرحله اول كه مربوط به آفرينش از خاك و نطفه و علقه و تولد طفل است تعبير به (خلقكم ) (شما را آفريد) شده ، و هيچ نقشى براى خود انسان در آن قائل نيست ، ولى در سه مرحله بعد از تولد يعنى مرحله وصول به نهايت قوت جسمانى ، و بعد از آن پيرى ، و بعد پايان عمر، تعبير (لتبلغوا) (تا برسيد) و (لتكونوا) (تا بوده باشيد) آمده است كه هم اشاره اى است به استقلال وجودى انسان بعد از تولد و هم احتمالا اشاره اى است به اين حقيقت كه اين دورانهاى سه گانه ممكن است با حسن تدبير يا سوء تدبير خود انسان جلوتر يا عقب تر شود، و گاه پيرى زودرس ، يا مرگ زودرس ، دامان انسان را بگيرد، و اين نشان مى دهد كه تعبيرات قرآن تا چه حد دقيق و حساب شده است .
تعبير به يتوفى در مورد مرگ - چنانكه قبلا هم گفته ايم - اشاره به اين است كه (مرگ ) در منطق قرآن به معنى فنا و نابودى نيست ، بلكه فرشتگان مرگ روح انسان را دريافت مى دارند و به عالم پس از مرگ منتقل مى سازند، اين تعبير كه بارها در قرآن تكرار شده ديدگاه اسلام را در مورد مرگ به خوبى نشان مى دهد، و مرگ را از مفهوم مادى آن كه فنا و نيستى است به كلى در مى آورد و دريچه به عالم بقا معرفى مى كند.
جمله (و منكم من يتوفى من قبل ) (بعضى از شما پيش از اين مى ميرند) ممكن است اشاره به قبل از رسيدن به مرحله پيرى باشد، يا اشاره به تمام مراحل قبلى ، يعنى قبل از رسيدن به هر يك از مراحل امكان مرگ وجود دارد.
اين نيز قابل توجه است كه تمام اين مراحل را با كلمه (ثم ) به يكديگر عطف كرده ، كه نشانه ترتيب تواءم با فاصله است ، جز مرحله اخير يعنى رسيدن به پايان زندگى كه به وسيله واو عطف شده ، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه رسيدن به پايان عمر هميشه بعد از پيرى نخواهد بود چرا كه بسيار جوان مرد و يكى پير نشد و يا حتى افرادى قبل از رسيدن به دوران جوانى مى ميرند.
درباره اجل مسمى در جلد 5 تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 و جلد 11 صفحه 281 بحث كرده ايم ).
در آخرين آيه مورد بحث سخن از مهمترين مظاهر قدرت پروردگار يعنى مساءله حيات و مرگ به ميان مى آورد، همان دو پديده اى كه با تمام پيشرفت علوم بشر هنوز جزء معماهاى ناگشوده است ، مى فرمايد: (او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند) (هو الذى يحيى و يميت ).
آرى حيات و مرگ به معنى وسيع كلمه ، چه در گياهان و چه انواع حيوانات و انسانها به دست خداوند است ، حيات در اشكال مختلف و انواع گوناگون ظاهر مى شود.
جالب اينكه از موجودات زنده تك سلولى گرفته ، تا حيوانات غول پيكر و از اعماق اقيانوسهاى تاريك و ظلمانى گرفته ، تا پرندگانى كه بر اوج آسمانها پرواز مى كنند، از گياه ذره بينى بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج اقيانوس شناور است ، تا درختانى كه ده ها متر طول قامت دارند، هر يك داراى نوعى حيات و شرائطى مخصوص به خود مى باشند و به همين نسبت مرگهاى آنها نيز متفاوت است ، و بدون شك چهره هاى حيات متنوعترين چهره هاى جهان خلقت و اعجاب انگيزترين آنها است مخصوصا انتقال از جهان بى جان به جهان موجودات زنده ، و انتقال از جهان حيات به مرگ داراى شگفتيهائى است كه اسرار آفرينش ‍ را بازگو مى كند، و هر كدام آيتى است از آيات قدرت خدا.
اما قابل توجه اينكه هيچيك از اين مسائل مهم و پيچيده در برابر قدرت او صعوبت و اشكالى ندارد، و به محض اراده و فرمانش صورت مى گيرد.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: (هنگامى كه چيزى را اراده كند تنها به او مى گويد موجود باش ، او نيز بلافاصله موجود مى شود)! (فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ).
حتى تعبير به (كن ) (موجود باش ) و به دنبال آن (فيكون ) (موجود مى شود) نيز از عدم گنجايش الفاظ است ، والا حتى نياز به جمله كن نيست ، اراده خداوند همان و تحقق يافتن موجودات همان .
آيه و ترجمه


الم تر إ لى الذين يجدلون فى ءايت الله اءنى يصرفون (69)
الذين كذبوا بالكتب و بما اءرسلنا به رسلنا فسوف يعلمون (70)
إ ذ الا غلل فى اءعنقهم و السلسل يسحبون (71)
فى الحميم ثم فى النار يسجرون (72)
ثم قيل لهم اءين ما كنتم تشركون (73)
من دون الله قالوا ضلوا عنا بل لم نكن ندعوا من قبل شيا كذلك يضل الله الكفرين (74)
ذلكم بما كنتم تفرحون فى الا رض بغير الحق و بما كنتم تمرحون (75)
ادخلوا اءبوب جهنم خلدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (76)


ترجمه :

69 - آيا نديدى كسانى را كه مجادله در آيات ما مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى شوند؟
70 - كسانى كه كتاب (آسمانى ) و آنچه را بر فرستادگان خود نازل كرديم تكذيب كردند، اما به زودى (نتيجه كار خود را) مى فهمند.
71 - در آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى كشند.
72 - و در آب جوشان وارد مى كنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند!
73 - سپس به آنها گفته مى شود: كجا هستند آنچه را شريك خدا قرار مى داديد؟
74 - همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد؟ آنها مى گويند: همه از نظر ما پنهان و گم شدند، بلكه ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش ‍ نمى كرديم ! اينگونه خداوند كافران را گمراه مى سازد!
75 - اين به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى به خوشحالى مى پرداختيد.
76 - از درهاى جهنم وارد شويد، و جاودانه در آن بمانيد، و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران ؟!
تفسير:
سرنوشت ستيزه جويان مغرور
باز هم در اين آيات سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله بر مى خيزند، و در برابر دلائل نبوت و محتواى دعوت انبيا سر تسليم فرود نمى آورند، در اين آيات سرنوشت چنين اشخاصى به طرز روشنى ترسيم شده است .
نخست مى گويد: (آيا نديدى كسانى كه در آيات الهى مجادله مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى گردند) (ا لم تر الى الذين يجادلون فى آيات الله انى يصرفون ).
اين مجادله و گفتگوهاى تواءم با لجاجت و عناد، اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بى پايه سبب مى شود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق تنها در پرتو روح حقجوئى آشكار مى گردد.
در حقيقت بيان اين مطلب در صورت يك استفهام تعجب آميز از شخص پيامبر بيانگر اين است كه هر انسان بى طرفى به وضع آنها نگاه كند از انحراف آنها در شگفتى فرو ميرود كه با اينهمه آيات و نشانه هاى روشن چگونه حق را نمى بينند؟!
سپس به توضيح بيشتر درباره آنها پرداخته ، مى افزايد: (همان كسانى كه كتاب آسمانى و آنچه را بر رسولان خود نازل كرديم تكذيب كردند) (الذين كذبوا بالكتاب و بما ارسلنا به رسلنا).
قابل توجه اينكه در اين سوره بارها از (مجادله كنندگان در آيات الهى ) سخن به ميان آمده است كه در سه مورد به صورت الذين يجادلون فى آيات الله مطرح شده ، (آيه 35 و 56 و آيه مورد بحث ) و قرائن نشان مى دهد كه مقصود از (آيات الله ) بيشتر همان آيات نبوت ، و محتواى كتب آسمانى است ، البته از آنجا كه آيات توحيد و مسائل مربوط به معاد نيز در كتب آسمانى مطرح بوده آنها نيز در قلمرو مجادله آنها قرار داشته است .
آيا اين تكرار براى تاءكيد اين مطلب مهم است و يا در هر دو مورد مطلب جديدى منظور بوده ؟
احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه هر يك از اين آيات سه گانه مطلب خاصى را تعقيب مى كند.
در آيه 56 سخن از انگيزه اينگونه مجادله ها يعنى كبر و غرور و خود برتربينى است .
در حالى كه در آيه 35 از مجازات دنيوى آنها كه مساله مهر نهادن خداوند بر دلهاى آنان است بحث مى كند.
و در آيه مورد بحث گفتگو از مجازات اخروى آنها و انواع كيفرهاى دوزخى است .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه (يجادلون ) به صورت فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد، اشاره به اينكه اينگونه افراد كه آيات الهى را تكذيب كرده اند براى توجيه عقائد و اعمال زشت خود مرتبا به مجادله و گفتگوهاى بى اساس مى پردازند.
به هر حال در پايان آيه آنها را با اين سخن تهديد مى كند: (آنان به زودى نتيجه شوم كار خود را مى فهمند) (فسوف يعلمون ).
(آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اين غل و زنجير آنها را مى كشند) (اذ الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون ).
(به درون آب جوشان ، و سپس در آتش دوزخ سوزانده مى شوند)! (فى الحميم ثم فى النار يسجرون ).
(يسجرون ) از ماده (سجر) (بر وزن فجر) به گفته راغب در مفردات به معنى بر افروختن آتش و شعله ور ساختن آن است ، و به گفته جمعى ديگر از ارباب لغت و مفسران به معنى پر كردن تنور از آتش ‍ است .
به همين جهت بعضى از آيه چنين فهميده اند كه اين گروه از كافران خود آتشگيره هاى دوزخ مى شوند همانگونه كه در آيه 24 سوره بقره مى خوانيم : فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة : (از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن سنگها و انسانها است و جمعى از اين تعبير چنين فهميده اند كه تمام وجود آنها پر از آتش مى شود) (البته اين دو معنى با هم منافاتى ندارد).
اين نوع مجازات براى مجادله كنندگان و مستكبران لجوج در حقيقت عكس العملى است مناسب با اعمال آنها در اين جهان ، آنها از روى كبر و غرور به تكذيب آيات الهى پرداختند، و خود را در زنجيرهاى تقليدها و تعصبهاى كوركورانه گرفتار ساختند، در آن روز با نهايت ذلت و خوارى غل و زنجير بر گردن آنها مى نهند و آنها را در آب سوزان مى كشند و سپس ‍ به آتشگيره هاى دوزخ تبديل مى شوند.
علاوه بر اين عذابهاى جسمانى آنها را با يك سلسله عذابهاى دردناك روحى مجازات مى كنند، از جمله همان است كه در آيه بعد به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (سپس به آنها گفته مى شود كجا هستند آنچه را شريك خداوند قرار مى داديد)؟! (ثم قيل لهم اينما كنتم تشركون ).
(همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد) (من دون الله ).تا از شما شفاعت كنند و از ميان اين عذابهاى دردناك و امواج متلاطم آتش .
دوزخ رهائى بخشند، مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش ‍ مى كنيم كه شفيعان ما باشند؟ پس كجا رفت شفاعتشان ؟!
ولى آنها با سرافكندگى و سرشكستگى در پاسخ (مى گويند: آنها از نظر ما پنهان شدند و نابود و هلاك گشتند به طورى كه هيچ خبرى از آنها نيست ) ( قالوا ضلوا عنا).
بدون شك - همانگونه كه در ساير آيات قرآن نيز آمده - اين معبودان دروغين در جهنم هستند، و اى بسا در كنارشان باشند، اما از اين نظر كه هيچ نقش و تاثير و خاصيتى ندارند گوئى گم و گور شده اند!
سپس آنها مى بينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها داغ ننگى بر پيشانيشان است ، لذا در مقام انكار بر مى آيند و مى گويند: (ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمى كرديم )! (بل لم نكن ندعوا من قبل شيئا).
اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهائى مى پنداشتيم ، سرابهائى بودند در بيابان زندگى ما كه آنها را آب گمان مى كرديم ، اما امروز براى ما روشن شده كه آنها اسمهائى بى مسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند كه پرستش آنها جز ضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود، بنابر اين آنها يك واقعيت غير قابل انكار را بازگو مى كنند.

next page

fehrest page

back page