تفسير نمونه جلد ۱

جمعي از فضلا

- ۱۸ -


نكته 3- مگر لعن خدا كافى نيست ؟
در آيه فوق علاوه بر لعن خداوند، لعن همه لعن كنندگان نيز نثار افرادى شده بود كه حق را كتمان مى كنند، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر لعن خدا به تنهائى كافى نيست ؟
پاسخ اين سؤ ال روشن است ، زيرا اين در واقع يكنوع تاءكيد و ابراز تنفر
و بيزارى همه جهانيان از افرادى است كه مرتكب چنين گناه بزرگى مى شوند.
و اگر گفته شود چرا ناس (مردم ) به طور عموم گفته شده ، در حالى كه لااقل افرادى كه شريك اين جرمند به اين مجرمين لعن نمى كنند؟
مى گوئيم حتى آنها نيز از نفس اين عمل متنفرند، بهمين دليل اگر كسى حق را در مورد خودشان كتمان كند مسلما ناراحت مى شوند و بر او لعن و نفرين مى فرستند! منتها آنجا كه پاى منافع خودشان در ميان است ، استثنائا چشم مى پوشند.

آيه و ترجمه


ان فى خلق السموات و الاءرض و اختلاف اليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الاءرض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الاءرض لايات لقوم يعقلون (164)


ترجمه :

164 -در آفرينش آسمانها و زمين ، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهائى كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده ، و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنين ) در تغيير مسير بادها و ابرهائى كه در ميان زمين و آسمان معلقند، نشانه هائى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.

تفسير:
جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى
از آنجا كه آخرين آيه بحث گذشته سخن از توحيد پروردگار به ميان آمد آيه مورد بحث در واقع دليلى است بر همين مساءله اثبات وجود خدا و توحيد و يگانگى ذات پاك او.
مقدمتا بايد به اين نكته توجه داشت كه همه جا نظم و انسجام دليل بر وجود علم و دانش است ، و همه جا هماهنگى دليل بر وحدت و يگانگى است .
روى اين اصل كه شرح آن را در كتابهاى خداشناسى گفته ايم ، ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستى از يكسو، و هماهنگى و وحدت عمل اين
دستگاه هاى منظم از سوى ديگر، متوجه مبدء علم و قدرت يگانه و يكتائى مى شويم كه اين همه آوازه ها از او است .
فى المثل هنگامى كه هر يك از پرده هاى هفتگانه چشم را با ساختمان ويژه و ظريفش بررسى مى كنيم مى دانيم كه طبيعت بى شعور و كور و كر محال است بتواند مبدء چنين اثر بديعى باشد، سپس هنگامى كه همكارى و هماهنگى اين پرده هاى هفتگانه را با يكديگر، و هماهنگى مجموع چشم را با كل بدن انسان و هماهنگى يك انسان را با ساير انسانها، و هماهنگى كل جامعه انسانيت را با مجموعه نظام هستى در نظر مى گيريم مى دانيم كه همه اينها از يكجا سرچشمه گرفته است ، و همه آثار قدرت يك ذات پاك است
آيا يك شعر زيبا و نغز و پر محتوى ما را به ذوق و قريحه سرشار شاعر هدايت نمى كند؟
و آيا هماهنگى كامل قطعه هاى شعر موجود در يك ديوان با يكديگر دليل بر اين نيست كه همه از قريحه يك شاعر توانا تراوش كرده ؟!
با در نظر گرفتن اين مقدمه فشرده و كوتاه به تفسير آيه باز مى گرديم : در اين آيه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام آيت و نشانه اى از آن مبدء بزرگ است اشاره شده :
1- (در آفرينش آسمان و زمين ...) (ان فى خلق السماوات و الارض ...).
آرى آفرينش اين آسمان پرشكوه ، و اينهمه كرات عالم بالا يعنى مليونها مليون آفتاب درخشان ، و هزاران هزار ستارگان ثابت و سيار كه در يك شب تاريك و پرستاره با چشمك زدنهاى پر معنى خود با ما سخن مى گويند، و يا در پشت تلسكوپهاى عظيم خود را به ما نشان مى دهند، با آن نظام دقيق و عجيب خود، كه سراسر آنها را همچون حلقه هاى يك رشته زنجير به هم پيوسته است ، و همچنين
آفرينش زمين با انواع مظاهر حيات و زندگى كه در چهره هاى بسيار متنوع و در لباس صدها هزار نوع گياه و حيوان ، جلوه گر شده ، همه نشانه هاى ذات پاك او و آئينه هاى درخشان قدرت و علم و يگانگى او هستند.
عجب اينكه هر چه علم و دانش بشر پيشتر مى رود، عظمت اين عالم و وسعتش در نظر او بيشتر مى شود، و معلوم نيست اين گسترش علمى تا كى ادامه خواهد يافت ؟!.
امروز دانشمندان به ما مى گويند هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود دارد كه منظومه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشانها است ، تنها در كهكشان ما صدها ميليون خورشيد و ستاره درخشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در ميان آنها مليونها سياره مسكونى است با ميلياردها موجود زنده !، وه چه عظمت چه قدرتى ؟!
2- (و نيز در آمد و شد شب و روز ...) (و اختلاف الليل و النهار ...).
آرى اين دگرگونى ليل و نهار، و اين آمد و رفت روشنائى و تاريكى با آن نظم خاص و تدريجيش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود، و به كمك آن فصول چهارگانه به وجود مى آيد، و درختان و گياهان و موجودات زنده مراحل تكاملى خود را در پرتو اين تغييرات تدريجى ، گام به گام طى مى كنند، اينها نشانه ديگرى از ذات و صفات متعالى او هستند.
اگر اين تغيير تدريجى نبود، و يا اين تغييرات تواءم با هرج و مرج صورت مى گرفت و يا اصلا هميشه روز، و يا هميشه شب بود، حيات و زندگى از صفحه كره زمين به كلى برچيده مى شد و اگر فرضا وجود داشت دائما دچار آشفتگى و نابسامانى بود.
3- (و كشتيهائى كه در درياها به سود مردم به حركت در مى آيند ... (و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس ...).
آرى انسان به وسيله كشتيهاى بزرگ و كوچك ، صحنه اقيانوسها را مى نوردد، و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين ، براى انجام مقاصد خود سفر مى كند، اين حركت مخصوصا با كشتيهاى بادبانى ، معلول چند نظام است : نخست بادهاى منظمى كه در سطح اقيانوسها مى وزد (اعم از وزشهاى سراسرى كه به طور مداوم از قطب شمال و جنوب زمين به سوى خط استواء و از خط استواء به سوى قطب شمال و جنوب در حركتند و بنام آليزه و كنتر آليزه معروفند، يا وزشهاى منطقه اى كه تحت برنامه هاى معينى حركت مى كنند و به كشتيها امكان مى دهند، از اين نيروى فراوان و رايگان طبيعى بهره گيرند و به سوى مقصد پيش روند (همچنين خاصيت طبيعى چوب يا فشار مخصوصى كه از ناحيه آب به اجسام وارد مى شود و آنها را بر سطح آب ، شناور مى سازد، و همچنين خاصيت تغييرناپذير دو قطب مغناطيسى زمين ، كه عقربه هاى قطب نماها را تنظيم مى كند، و يا نظام ستارگان آسمان كه راه مقصد را به انسان نشان مى دهند، آرى تا همه اين نظامها دست بدست هم ندهند، استفاده از كشتيها با آن فوائد سرشارشان امكانپذير نيست و در نتيجه اينها نيز آيتى است براى ذات پاك او.
عجب اينكه امروز نه تنها با پيدايش كشتيهاى موتورى از عظمت اين معنى كاسته نشده بلكه به مراتب بر عظمت آن افزوده است چرا كه هنوز مهمترين وسيله نقليه بشر كشتيهاى غول پيكرى هستند كه گاهى به اندازه يك شهر وسعت
دارند، و در آن ، ميدانها و مراكز تفريح و زمين بازى و حتى بازار وجود دارد و يا بر عرشه آن فرودگاه عظيمى است براى نشستن و برخاستن هواپيماهاى زياد.
4- (و آبى كه خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسيله آن ، زمينهاى مرده را زنده كرده و انواع جنبندگان را در آن گسترده است ...) (و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة ...).
آرى دانه هاى حياتبخش باران و قطرات پرطراوت و با بركت اين آب تصفيه شده طبيعى به هر جا مى ريزد، زندگى و حيات مى پاشد، و حركت و بركت و آبادى و نعمت ، همراه خود مى آورد، اين آب كه با نظام خاصى ريزش ‍ مى كند و آنهمه موجودات و جنبندگانى كه از اين مايع بى جان ، جان مى گيرند همه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.
5- (و حركت دادن و وزش منظم بادها...) (و تصريف الرياح ...).
كه نه تنها بر درياها مى وزند و كشتيها را حركت مى دهند، بلكه سطح خشكيها كوه ها و دره ها و جلگه ها را جولانگاه خود قرار داده اند، گاهى گرده هاى نر را بر قسمتهاى ماده گياهان مى افشانند و به تلقيح و بارورى آنها كمك مى كنند ميوه ها به ما هديه مى كنند و بذرهاى گوناگون را مى گسترانند.
و زمانى با حركت دادن امواج اقيانوسها، آنها را به طور مداوم به هم مى آميزند تا محيط آماده اى براى زيست موجودات زنده دريا فراهم گردد.
و گاه با انتقال دادن گرماى مناطق گرمسير به مناطق سردسير، و انتقال سرماى مناطق سردسير به مناطق گرمسير، كمك به تعديل هواى كره زمين مى كنند.
و زمانى با جابجا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به بيابانها و جنگلها، وسائل تصفيه و تهويه را براى بشر فراهم مى سازند.
آرى وزش بادها با اينهمه فوائد و بركات ، نشانه ديگرى از حكمت و لطف
بى پايان او است .
6- (و ابرهائى كه در ميان زمين و آسمان معلقند ...) (و السحاب المسخر بين السماء و الارض ...).
اين ابرهاى متراكم كه بالاى سر ما در گردشند و ميلياردها تن آب را بر خلاف قانون جاذبه در ميان زمين و آسمان ، معلق نگاه داشته ، و آنها را از هر نقطه به نقطه ديگر مى برند، بى آنكه كمترين خطرى ايجاد كنند، خود نشانه اى از عظمت اويند.
بعلاوه اگر آبيارى و منصب آبدهى آنها نبود در سرتاسر خشكيهاى روى زمين نه قطره آبى براى نوشيدن وجود داشت و نه چشمه و جويبارى براى روئيدن گياه ، همه جا ويرانه بود و كوير بود و بر همه جا خاك مرده پاشيده مى شد، اين نيز جلوه ديگرى از علم و قدرت او است .
آرى همه اينها (نشانه ها و علامات ذات پاك او هستند اما براى مردمى كه عقل و هوش دارند و مى انديشند) (لايات لقوم يعقلون ).
نه براى بيخبران سبك مغز و چشمداران بى بصيرت و گوشداران كر!.

آيه و ترجمه


و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله والذين ءامنوا اشد حبا لله و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب (165)
اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا وراوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب (166)
و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرامنهم كما تبرءو امنا كذلك يريهم الله اعملهم حسرت عليهم و ما هم بخارجين من النار (167)


ترجمه :

165- بعضى از مردم معبودهائى غير از خداوند، براى خود انتخاب مى كنند، و آنها را همچون خدا دوست مى دارند، اما آنها كه ايمان دارند عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهاشان شديدتر است ، و آنها كه ستم كردند (و معبودى غير خدا برگزيدند) هنگامى كه عذاب خدا را مشاهده كنند خواهند دانست كه تمام قدرت به دست خدا است ، و او داراى مجازات شديد است (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى هراسند).
166- در آن هنگام رهبران (و معبودهاى انسانى و شيطانى ) از پيروان خود بيزارى مى جويند و كيفر خدا را مشاهده مى كنند و دستشان از همه جا كوتاه مى شود.
167- و (در اين موقع ) پيروان مى گويند كاش بار ديگر ما به دنيا برمى گشتيم تا از اين پيشوايان گمراه بيزارى جوئيم آنچنان كه آنها (امروز از ما بيزارى جستند (آرى ) اين چنين خداوند اعمال آنها را بصورت حسرتزائى به آنها نشان مى دهد و هرگز از آتش (دوزخ ) خارج نخواهند شد.

تفسير:
بيزارى پيشوايان كفر از پيروان خود!
در آيات قبل سخن از دلائل وجود خدا و اثبات يگانگى او از طريق نظام آفرينش بود، و در آيات مورد بحث روى سخن متوجه كسانى است كه از اين دلائل روشن و قاطع چشم پوشيده و در راه شرك و بت پرستى و تعدد خدايان گام نهاده اند، سخن از كسانى است كه در مقابل اين معبودان پوشالى سر تعظيم فرود آورده و به آنها عشق مى ورزند، عشقى كه تنها شايسته خداوند است كه منبع همه كمالات و بخشنده همه نعمتها است .
نخست مى گويد: (بعضى از مردم معبودهائى غير خدا براى خود انتخاب مى كنند) (و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا).
نه فقط بتها را معبود خود انتخاب كرده اند بلكه (آنچنان به آنها عشق مى ورزند كه گوئى به خدا عشق مى ورزند) (يحبونهم كحب الله ).
(اما كسانى كه ايمان به خدا آورده اند عشق و علاقه بيشترى به او دارند) (و الذين آمنوا اشد حبا لله ).
چرا كه آنها مردمى انديشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاك او را كه منبع
همه كمالات است رها نمى كنند، هر ميل و محبتى در برابر عشق خدا در نظرشان بى ارزش و ناچيز است ، اصلا آنها غير او را شايسته عشق و محبت نمى بينند، جز به خاطر او، و در راه او كار نمى كنند، در درياى بيكران عشق خدا آنچنان غوطه ورند كه على وار مى گويند: فهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك !: (گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم اما با فراق و دورى تو چه كنم ).
اساسا عشق حقيقى هميشه متوجه نوعى از كمال است ، انسان هرگز عاشق عدم و كمبودها نمى شود، بلكه همواره دنبال هستى و كمال مى گردد و به همين دليل آنكس كه هستى و كمالش از همه برتر است از همه كس به عشق ورزيدن سزاوارتر مى باشد.
كوتاه سخن اينكه همانطور كه آيه فوق مى گويد: عشق و علاقه افراد با ايمان نسبت به خدا از عشق و علاقه بت پرستان به معبودهاى پنداريشان ريشه دارتر و عميقتر و شديدتر است .
چرا چنين نباشد آيا كسى كه واقعيتى را دريافته و به آن عشق مى ورزد با كسى كه گرفتار خرافه و تخيل است مى تواند يكسان باشد؟ عشق مؤ منان از عقل و علم و معرفت سرچشمه مى گيرد اما عشق كافران از جهل و خرافه و خيال !.
و باز به همين دليل عشق نخست به هيچ وجه متزلزل نمى گردد ولى عشق مشركان ثبات و دوامى ندارد.
لذا در ادامه آيه مى فرمايد: (اين ظالمان هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده مى كنند و مى دانند كه تمام قدرتها به دست خدا است و او داراى مجازات شديد است در آن هنگام متوجه زشتى اعمال خود و بدى عاقبت كارشان مى شوند و اعتراف مى كنند كه انسانهاى منحرفى بوده اند (و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون
العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب ).
در اين هنگام پرده هاى جهل و غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود و به اشتباه خود پى مى برند، ولى از آنجا كه هيچ تكيه گاه و پناهگاهى ندارند از شدت بيچارگى بى اختيار دست به دامن معبودان و رهبران خود مى زنند اما (در اين هنگام رهبران گمراه آنها دست رد به سينه آنان مى كوبند و از پيروان خود تبرى مى جويند) (اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا).
(و در همين حال عذاب الهى را با چشم خود مى بينند و دستشان از همه جا كوتاه مى شود) (و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب ).
بديهى است منظور از معبودها در اينجا بتهاى سنگى و چوبى نيستند، بلكه انسانهاى جبار و خودكامه و شياطينى هستند كه اين مشركان ، خود را دربست در اختيارشان گذاردند، و تسليم بى قيد و شرط در مقابل آنها شدند.
اما اين پيروان گمراه كه بى وفائى معبودان خود را چنين آشكارا مى بينند براى تسلى دل خويشتن مى گويند: (اى كاش ما بار ديگر به دنيا باز مى گشتيم تا از آنها تبرى جوئيم ، همانگونه كه آنها امروز از ما تبرى جستند)! (و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرا منهم كما تبراوا منا).
اما چه سود كه كار از كار گذشته و بازگشتى بسوى دنيا نيست نظير همين سخن در سوره زخرف آيه 37 به چشم مى خورد (حتى اذا جائنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ).
(او هنگامى كه در قيامت در محضر ما حضور مى يابد به رهبر گمراه كننده
خود مى گويد كاش ميان من و تو فاصله ميان مشرق و مغرب بود)!
و در پايان آيه مى فرمايد آرى (اين چنين خداوند اعمالشان را به صورت مايه حسرت به آنها نشان مى دهد) (كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم ).
و آنها هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد (و ما هم بخارجين من النار).
آرى آنها جز اينكه حسرت بخورند چه مى توانند انجام دهند. حسرت بر اموالى كه فراهم كردند، و بهره آنرا ديگران بردند حسرت بر امكانات فوق العاده اى كه براى رستگارى و نجات در اختيار داشتند و از دست دادند، حسرت بر عبادت معبودانى بى عرضه و بى ارزش بجاى عبادت خداوند قادر متعال .
اما حسرتى بيهوده ، چرا كه نه موقع عمل است و نه جاى جبران ، بلكه تنها هنگام مجازات است و ديدن نتيجه اعمال !

آيه و ترجمه


يايها الناس كلوا مما فى الاءرض حللا لاطيبا و لا تتبعوا خطوت الشيطان انه لكم عدو مبين (168)
انما يامركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون (169)


ترجمه :

168- اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، چه اينكه او دشمن آشكار شما است
169- او شما را فقط به بديها و انحرافات فرمان مى دهد (و نيز دستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد به خدا نسبت دهيد.
شان نزول :
از ابن عباس نقل شده كه بعضى از طوائف عرب همانند ثقيف و خزاعه و غير آنها قسمتى از انواع زراعت و حيوانات را بدون دليل بر خود حرام كرده بودند (حتى تحريم آنرا به خدا نسبت مى دادند) آيات فوق نازل شد و آنها را از اين عمل ناروا باز داشت .

تفسير:
گامهاى شيطان !
در آيات گذشته نكوهش شديدى از شرك و بت پرستى شده بود، يكى از انواع شرك اين است كه انسان غير خدا را قانونگزار بداند، و نظام تشريع و حلال و حرام را در اختيار او قرار دهد، آيات مورد بحث اين عمل را يك كار شيطانى
معرفى كرده ، مى فرمايد: (اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه بخوريد) (يا ايها الناس كلوا مما فى الارض حلالا طيبا).
(و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است ) (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ).
قابل توجه اينكه خطابهائى كه در قرآن مربوط به استفاده از غذاها است كم نيست ، و معمولا با دو قيد (حلال ) و (طيب ) همراه است .
حلال چيزى است كه ممنوعيتى نداشته باشد، و طيب به چيزهاى پاكيزه گفته مى شود كه موافق طبع سالم انسانى است نقطه مقابل خبيث كه طبع آدمى از آن تنفر دارد.
(خطوات ) جمع (خطوة ) (بروزن قربه ) به معنى گام و قدم است و خطوات شيطان گامهائى است كه شيطان براى وصول به هدف خود و اغواء مردم بر مى دارد.
جمله (لا تتبعوا خطوات الشيطان ) در پنج مورد از قرآن مجيد به چشم مى خورد كه دو مورد آن در مورد استفاده از غذاها و روزيهاى الهى است ، و در واقع به انسانها هشدار مى دهد كه اين نعمتهاى حلال را در غير مورد مصرف نكنند، و اين نعمتهاى الهى را وسيله اى براى اطاعت و بندگى قرار دهند نه طغيان و فساد در ارض .
پيروى از اين گامهاى شيطان در حقيقت همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآن به دنبال دستور استفاده از غذاهاى حلال ذكر شده است مانند كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين : (از روزيهاى الهى بخوريد و بنوشيد اما فتنه و فساد در زمين به راه نيندازيد) (بقره 60).
و مانند كلوا من طيبات ما رزقناكم و لاتطغوا فيه (از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما ارزانى داشته ايم بخوريد، اما در آن طغيان و سركشى ننمائيد)
(طه 81).
خلاصه اينكه اين مواهب و امكانات بايد نيروئى بر اطاعت باشد، نه وسيله اى براى گناه .
جمله انه لكم عدو مبين كه متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به دنبال نام شيطان آمده است براى اين است كه تمام نيروهاى انسان را براى مبارزه با اين دشمن بزرگ و آشكار بسيج كند.
آيه بعد دليل روشنى بر دشمنى سرسختانه شيطان كه جز بدبختى و شقاوت انسان هدفى ندارد بيان كرده ، مى گويد: (او شما را فقط به انواع بديها و زشتيها دستور مى دهد) (انما يامركم بالسوء و الفحشاء).
(و نيز شما را وادار مى كند كه به خدا افترا ببنديد، و چيزهائى را كه نمى دانيد به او نسبت دهيد) (و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون ).
بنابراين برنامه هاى شيطانى در اين سه امر خلاصه مى شود: (بديها) و (زشتيها) و (گفتن سخنان ناروا و بى مدرك در برابر ذات پاك پروردگار).
(فحشاء) از ماده (فحش ) به معنى هر كارى است كه از حد اعتدال خارج گردد و صورت (فاحش ) به خود بگيرد، بنابراين شامل تمامى منكرات و قبائح واضح و آشكار مى گردد، اما اينكه مى بينيم اين لفظ امروز در مورد اعمال منافى عفت يا در مورد گناهانى كه حد شرعى دارد به كار مى رود در واقع از قبيل استعمال لفظ كلى در بعضى از مصاديق آن است .
جمله تقولوا على الله ما لا تعلمون ممكن است اشاره به تحريم پاره اى از غذاهاى حلال باشد، كه اعراب در جاهليت به خدا نسبت مى دادند، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ رسوبات اين طرز تفكر در ميان جمعى از تازه مسلمانان
باقى مانده بود.
و يا معنى وسيعترى دارد كه نسبت دادن شريك و شبيه به خدا را نيز شامل مى شود.
به هر حال ، اين جمله اشاره به آن است كه اينگونه كارها حداقل قول بدون علم است آنهم در برابر خداوند بزرگ و اين كارى است كه با هيچ منطق و عقل و خردى سازگار نمى باشد اصولا اگر مردم مقيد باشند كه هر سخنى را مى گويند متكى به يك مدرك قطعى بوده باشد، بسيارى از نابسامانيها و بدبختيها از جامعه بشرى بر چيده مى شود.
در واقع تمام خرافات در اديان و مذاهب الهى از همين رهگذر به وسيله افراد بى منطق نفوذ كرده است ، و قسمت مهمى از انحرافات عقيدتى و عملى به خاطر عدم رعايت همين اصل اساسى است و لذا اين كار در برابر بديها و زشتيها يك عنوان مستقل از خطوات شيطانى را در آيه فوق به خود اختصاص مى دهد.
نكته ها
1- اصل حليت
اين آيه دليل بر اين است كه اصل اولى در همه غذاهائى كه روى زمين وجود دارد حليت است ، و غذاهاى حرام جنبه استثنائى دارد، بنابراين حرام بودن چيزى دليل مى خواهد، نه حلال بودن آن .
و از آنجا كه قوانين تشريعى بايد با قوانين تكوينى هماهنگ باشد طبع آفرينش نيز اين چنين اقتضا مى كند.
به عبارت روشنتر آنچه خدا آفريده حتما فائدهاى داشته و براى استفاده بندگان بوده ، بنابراين معنى ندارد كه اصل اولى
تحريم باشد.
نتيجه اينكه هر غذائى كه ممنوعيت آن با دليل صحيح ثابت نشده مادام كه منشاء فساد و زيان و ضررى براى فرد و اجتماع نباشد طبق آيه شريفه فوق حلال است .
2- انحرافات تدريجى
جمله (خطوات الشيطان ) (گامهاى شيطان ) گويا اشاره به يك مساءله دقيق تربيتى دارد، و آن اينكه انحرافها و تبهكاريها غالبا بطور تدريج در انسان نفوذ مى كند، نه به صورت دفعى و فورى ، مثلا براى آلوده شدن يك جوان به مواد مخدر و قمار و شراب معمولا مراحلى وجود دارد: نخست به صورت تماشاچى در يكى از اين جلسات شركت مى كند و انجام اينكار را ساده مى شمرد.
گام دوم شركت تفريحى در قمار (بدون برد و يا باخت ) و يا استفاده از مواد مخدر به عنوان رفع خستگى و يا درمان بيمارى و مانند آن است .
گام سوم استفاده از اين مواد به صورت كم و به قصد اينكه در مدت كوتاهى از آن صرفنظر كند.
سرانجام گامها يكى پس از ديگرى برداشته مى شود و شخص به صورت يك قمار باز حرفه اى خطرناك و يا يك معتاد سخت و بينوا در مى آيد.
وسوسه هاى شيطان معمولا به همين صورت است ، انسان را قدم به قدم و تدريجا در پشت سر خود به سوى پرتگاه مى كشاند، اين موضوع منحصر به شيطان اصلى نيست ، تمام دستگاه هاى شيطانى و آلوده براى پياده كردن نقشه هاى شوم خود از همين روش (خطوات ) (گام به گام ) استفاده مى كنند، لذا قرآن مى گويد: از همان گام اول بايد به هوش بود و با شيطان همراه نشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در احاديث اسلامى كارهاى خرافى و بى منطق به عنوان (خطوات شيطان ) معرفى شده است :
مثلا در حديثى مى خوانيم مردى قسم ياد كرده بود كه فرزند خود را براى خدا) ذبح كند امام صادق فرمود: ذلك من خطوات الشيطان (اين از گامهاى شيطان است ).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : كل يمين بغير الله فهو من خطوات الشيطان : هر سوگندى به غير نام خدا باشد از گامهاى شيطان است .
باز در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه : هر كس سوگند به ترك چيزى خورد كه انجام آن بهتر است ، اعتنا به اين سوگند نكند و آن كار خير را بجا آورد، كفاره هم ندارد و اين از خطوات شيطان است .
3- شيطان يك دشمن قديمى
اينكه در آخر آيه فوق شيطان دشمن آشكار معرفى شده است ، يا بخاطر دشمنى او از روز اول با آدم است كه به واسطه نافرمانى در برابر سجده آدم همه چيز خود را از دست داد، و يا به خاطر اين است كه دستورات او همچون قتل و جنايت و تبهكارى براى همه آشكار است ، همه مى دانند اين قبيل برنامه ها از يك دوست نيست ، بلكه دعوتهائى است از يك دشمن خطرناك كه جز بدبختى انسان چيزى نمى خواهد.
و يا به واسطه اين است كه شيطان صريحا دشمنى خود را با انسان خبر داده و كمر عداوت او را بسته است ، و اعلام نموده : لاغوينهم اجمعين (مى كوشم تا همه را گمراه كنم )!
4- چگونگى وسوسه شيطان
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيه مى گويد: شيطان به شما امر مى كند كه به سوى بديها و فحشاء برويد مسلما مراد از (امر) همان وسوسه هاى شيطان است ، در حالى كه ما به هنگام انجام بديها هيچگونه احساس امر و تحريك از بيرون وجودمان نمى كنيم ، و كوشش شيطان براى گمراه ساختن خود هرگز قابل لمس ‍ نيست .
پاسخ اين است كه : همانطور كه از واژه (وسوسه ) هم استفاده مى شود تاءثير شيطان در وجود انسان يك نوع تاءثير خفى و ناآگاه است كه در بعضى از آيات از آن تعبير به (ايحاء) شده است
در آيه 121 سوره انعام مى خوانيم : (و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ): شياطين به دوستان خود و كسانى كه آماده پذيرش دستورات آنها هستند وحى مى كنند! همانطورى كه مى دانيم وحى در اصل همان صداى مخفى و مرموز و احيانا تاءثيرهاى ناآگاهانه است منتهى انسان بخوبى مى تواند الهامات الهى را از وسوسه هاى شيطانى تشخيص دهد زيرا علامت روشنى براى تشخيص آن وجود دارد، و آن اينكه : الهامات الهى چون با فطرت پاك انسان ، و ساختمان جسم و روح او آشنا است ، هنگامى كه در قلب پيدا مى شود يك حالت انبساط و نشاط به او دست مى دهد.
در حالى كه وسوسه هاى شيطان چون هماهنگ با فطرت و ساختمان او نيست به هنگام ايجاد در قلبش احساس ‍ تاريكى ، ناراحتى و سنگينى در خود مى كند و اگر تمايلات او طورى تحريك گردد كه در هنگام انجام گناه ، اين احساس براى او پيدا نشود بعد از انجام عمل براى او دست مى دهد، اين است فرق بين الهامات شيطانى و الهامات الهى .

آيه و ترجمه


و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه ءاباءنا اولو كان ءاباؤ هم لا يعقلون شيا و لا يهتدون (170)
و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون (171)


ترجمه :

170- و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نمائيم ، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند؟!
171- مثال (تو) در دعوت كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در حقيقت ) كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى نمى فهمند!

تفسير:
تقليد كوركورانه از نياكان
در اينجا اشاره به منطق سست مشركان در مساءله تحريم بى دليل غذاهاى حلال ، و يا بت پرستى ، كرده ، مى گويد: (هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد مى گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم ) (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما
الفينا عليه آباءنا).
قرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مى كند: (آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند)؟! (اولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لايهتدون ).
يعنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود، اما با اينكه مى دانند آنها مردمى نادان و بى سواد و موهوم پرست بودند پيروى آنها چه معنى دارد؟ آيا مصداق تقليد جاهل از جاهل نيست ؟!
مساءله قوميت و تعصبهاى قومى آنجا كه به نياكان مربوط مى شود از روز نخست در ميان مشركان عموما، و در ميان غير آنها غالبا وجود داشته است و تا امروز همچنان ادامه دارد.
ولى خداپرست با ايمان اين منطق را رد مى كند و قرآن مجيد در موارد بسيارى پيروى و تعصب كوركورانه از نياكان را شديدا مذمت كرده است و اين منطق را كه انسان چشم و گوش بسته از پدران خود پيروى كند كاملا مردود مى شناسد.
اصولا پيروى از پيشينيان اگر به اينصورت باشد كه انسان عقل و فكر خود را دربست در اختيار آنها بگذارد اين كار نتيجه اى جز عقبگرد و ارتجاع نخواهد داشت ، چرا كه معمولا نسلهاى بعد از نسلهاى پيشين با تجربه تر و آگاهترند.
ولى متاءسفانه اين طرز فكر جاهلى هنوز در ميان بسيارى از افراد و ملتها حكومت مى كند كه نياكان خود را همچون بت مى پرستند، يك مشت آداب و سنن خرافى را به عنوان اينكه آثار پيشينيان است بدون چون و چرا
مى پذيرند، و لفافه هاى فريبنده اى همچون حفظ مليت و اسناد تاريخى يك ملت بر آن مى پوشانند.
اين طرز فكر يكى از عوامل بسيار مؤ ثر انتقال خرافات از نسلى به نسل ديگر است .
البته هيچ مانعى ندارد كه نسلهاى آينده آداب و سنن گذشتگان را مورد تحليل و بررسى قرار دهند، آنچه با عقل و منطق سازگار است با نهايت احترام حفظ كنند و آنچه خرافه و موهوم و بى اساس است دور بريزند، چه كارى از اين بهتر؟ و اين گونه نقادى در آداب و سنن پيشين شايسته نام حفظ اصالت ملى و تاريخى است ، اما تسليم همه جانبه و كوركورانه در برابر آنها چيزى جز خرافه پرستى و ارتجاع و حماقت نيست .
قابل توجه اينكه درباره نياكان آنها در آيه فوق مى خوانيم : آنها نه چيزى مى فهميدند، و نه هدايت يافته بودند يعنى از دو كس مى توان پيروى كرد: كسى كه خود داراى علم و عقل و دانشى باشد، و كسى كه اگر خودش دانشمند نيست هدايت دانشمندى را پذيرفته است .
اما پيشينيان آنها نه خود مردى آگاه بودند، و نه رهبر و هدايت كننده اى آگاه داشتند، و مى دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى دهد همين تقليد نادان از نادان است كه (اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد)!.
در آيه بعد به بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه در برابر اين دلائل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرار مى ورزند؟ مى گويد: مثال تو در دعوت اين قوم بى ايمان به سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى كوركورانه همچون كسى است كه گوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند ولى آنها جز سر و صدا چيزى را درك نمى كنند (و مثل الذين كفروا كمثل
الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء).
آرى آنها به گوسفندان و حيواناتى مى مانند كه از فريادهاى چوپان خيرخواه و دلسوز چيزى جز سر و صدائى كه فقط تحريك آنى در آنها دارد نمى فهمند.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند (آنها كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى درك نمى كنند)! (صم بكم عمى فهم لايعقلون ).
و به همين دليل آنها تنها به سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند و از هر دعوت سازنده اى رويگردانند.
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه ذكر كرده اند، و آن اينكه مثل كسانى كه بتها و خدايان ساختگى را صدا مى زنند همچون كسى است كه حيوانات بى شعور را صدا مى زند، نه آن حيوانات از سخنان او چيزى درك مى كنند و نه اين معبودهاى ساختگى از سخنان عابدان خود، چرا كه اين بتها كرند و كورند و لال (دقت كنيد).
ولى بيشتر مفسران تفسير اول را انتخاب كرده اند و در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است ، و ما نيز آنرا انتخاب كرديم .
نكته ها
1- ابزار شناخت
بدون شك براى ارتباط انسان با جهان خارج ابزارى لازم است كه آنها را ابزار شناخت مى خوانند، و مهمتر از همه چشم و گوش براى ديدن و شنيدن ، و زبان براى سؤ ال كردن است ، ولذا در آيه فوق بعد از آن كه اين افراد را به خاطر عدم استفاده از ابزار شناخت به افراد كر و لال و نابينا تشبيه مى كند با ذكر (فاء تفريع ) كه براى نتيجه گيرى است بلافاصله مى گويد: (بنابراين آنها چيزى نمى فهمند).
به اين ترتيب قرآن گواهى مى دهد كه اساسى ترين پايه علوم و دانشها چشم و گوش و زبان است چشم و گوش ‍ براى درك كردن مستقيم و زبان براى ايجاد رابطه با ديگران و كسب علوم آنها.
در فلسفه نيز اين حقيقت ثابت شده كه حتى علوم غير حسى ، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مى گيرد، و اين بحث دامنه دارى است كه اينجا جاى شرح آن نيست (براى توضيح بيشتر در زمينه نعمت ابزار شناخت به جلد يازدهم صفحه 335 به بعد، ذيل آيه 78 سوره نحل مراجعه فرمائيد).
2 (ينعق ) از ماده (نعق ) در اصل به معنى صداى كلاغ است در حالى كه فريادنكشد ولى (نغق ) (با(غين ) ) به معنى صداى كلاغ است كه به صورت فرياد وتواءم با كشيدن گردن است .
ولى بعدا اين معنى توسعه يافته و به صداهائى كه در برابر حيوانات مى دهند گفته شده ، بديهى است آنها از مفهوم كلمات و جمله ها با خبر نمى شوند و اگر گاهى عكس العملهائى نشان مى دهند بيشتر به خاطر تن صدا، و طرز اداى كلمات است .

آيه و ترجمه


يايها الذين ءامنوا كلوا من طيبت ما رزقناكم و اشكروالله ان كنتم اياه تعبدون (172)
انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم (173)


ترجمه :

172- اى افراد با ايمان از نعمتهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم بخوريد و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را پرستش مى كنيد.
173 - خداوند تنها (گوشت ) مردار و خون و گوشت خوك ، و آنچه نام غير خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام كرده است (ولى ) آن كس كه مجبور شود (در موقع ضرورت براى حفظ جان خود از آن بخورد در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد گناهى بر او نيست ، خداوند بخشنده و مهربان است .

تفسير:
طيبات و خبائث
از آنجا كه قرآن در مورد انحرافات ريشه دار از روش تاءكيد و تكرار در لباسهاى مختلف استفاده مى كند، در اين آيات بار ديگر به مساءله تحريم بى دليل پاره اى از غذاهاى حلال و سالم در عصر جاهليت به وسيله مشركان باز مى گردد، منتهى روى سخن را در اينجا به مؤ منان مى كند در حالى كه در آيات گذشته روى سخن به همه مردم بود.
مى فرمايد: (اى افراد با ايمان از نعمتهاى پاكيزه كه به شما روزى دادهايم بخوريد) (يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم ).
(و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد) (و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون ).
اين نعمتهاى پاك و حلال كه ممنوعيتى ندارد و موافق طبع و فطرت سالم انسانى است براى شما آفريده شده است چرا از آن استفاده نكنيد؟!.
اينها به شما نيروئى ميبخشد تا بتوانيد وظائف خود را انجام دهيد بعلاوه شما را به ياد شكر پروردگار و پرستش او مى اندازد.
مقايسه اين آيه با آيه يا ايها الناس كلوا مما فى الارض (آيه 168 همين سوره ) و ملاحظه تفاوتهاى اين دو با هم ، دو نكته لطيف را به ما مى فهماند:
در اينجا مى گويد من طيبات ما رزقناكم (از غذاهاى پاكى كه به شما روزى داديم ...) در حالى كه در آنجا مى گفت : مما فى الارض (از آنچه در زمين است ) اين تفاوت گويا اشاره به اين است كه نعمتهاى پاكيزه در اصل براى افراد با ايمان آفريده شده است ، و افراد بيايمان به بركت آنها روزى مى خورند، همانند آبى كه باغبان براى گلها در جويها جارى مى سازد ولى خارها و علف هرزه ها نيز از آن بهره مى گيرند!
ديگر اينكه به مردم عادى مى گويد بخوريد و پيروى گامهاى شيطان نكنيد، ولى به مؤ منان در آيه مورد بحث مى گويد: بخوريد و شكر خدا را بجا آريد يعنى تنها به عدم سوء استفاده از اين نعمتها قناعت نمى كند، بلكه حسن استفاده را نيز شرط مى شمرد.
در حقيقت از مردم عادى تنها انتظار ميرود كه گناه نكنند ولى از افراد با ايمان انتظار دارد كه اين نعمتها را در بهترين راه مصرف كنند.
ضمنا ممكن است تكرار سفارش در مورد استفاده از غذاهاى پاك كه در آيات
متعدد عنوان شده براى بعضى سؤ الانگيز باشد اما اگر كمى به تاريخ زمان جاهليت و آداب و رسوم خرافى آنها توجه كنيم و بدانيم كه آنها چگونه بدون دليل نعمتهاى حلال را بر خود ممنوع مى ساختند و اين عادت به طورى در آنها نفوذ كرده بود كه همچون وحى آسمانى تلقى مى شد و گاه آن را صريحا به خدا نسبت مى دادند، نكته اين تاءكيد روشن مى شود، قرآن مى خواهد اين افكار خرافى را از اين طريق به كلى از مغز آنها بيرون كند.
بعلاوه تكيه روى عنوان (طيب ) همگان را متوجه اين دستور اسلامى مى كند كه از غذاهاى ناپاك ، از گوشتهائى همچون گوشت مردار و درندگان و حشرات ، و از مسكرات كه به شدت در ميان مردم آن زمان رواج داشت بپرهيزند.
در جلد ششم تفسير نمونه صفحه 149 به بعد در زمينه استفاده مؤ منان از روزيهاى پاك و زينتهاى معقول ( ذيل آيه 32 اعراف ) بحث مشروحى داريم .
آيه بعد براى روشن ساختن غذاهاى حرام و ممنوع و قطع كردن هر گونه بهانه چنين مى گويد خداوند تنها گوشت مردار، خون ، گوشت خوك ، و گوشت هر حيوانى را كه به هنگام ذبح نام غير خدا بر آن گفته شود تحريم كرده است (انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله ).
و به اين ترتيب سه قسمت از گوشتهاى حرام به اضافه خون كه ، بيش از همه مورد ابتلاى مردم آن محيط بوده است در اينجا ذكر مى كند كه بعضى پليدى ظاهرى دارند و بر كسى مخفى نيست ، مانند مردار، خون و گوشت خوك ، و بعضى پليدى معنوى دارند مانند قربانيهائى كه براى بتها مى كردند.
انحصارى كه از آيه با كلمه انما استفاده مى شود به اصطلاح حصر اضافى است ، يعنى منظور بيان تمام محرمات نيست ، بلكه هدف نفى بدعتهائى است كه آنها
در مورد قسمتى از گوشتهاى حلال داشتند، و به تعبير ديگر آنها قسمتى از گوشتهاى پاكيزه و حلال را طبق خرافات و موهوماتى بر خود تحريم مى كردند، اما در عوض به هنگام كمبود غذا از گوشت آلوده مردار يا خوك و يا خون استفاده مى كردند! قرآن به آنها اعلام مى كند كه اينها براى شما حرام است نه آنها (و اين است معنى (حصر اضافى )).
و از آنجا كه گاه ضرورتهائى پيش مى آيد كه انسان براى حفظ جان خويش مجبور به استفاده از بعضى از غذاهاى حرام مى شود قرآن در ذيل آيه آن را استثنا كرده و مى گويد: ولى كسى كه مجبور شود (براى نجات جان خويش از مرگ ) از آنها بخورد گناهى بر او نيست ، به شرط اينكه ستمگر و متجاوز نباشد)! (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ).
به اين ترتيب براى اينكه اضطرار بهانه و دستاويزى براى زياده روى در خوردن غذاهاى حرام نشود با دو كلمه (غير باغ ) و (لاعاد) گوشزد مى كند كه اين اجازه تنها براى كسانى است كه خواهان لذت از خوردن اين محرمات نباشند، و از مقدار لازم كه براى نجات از مرگ ضرورى است تجاوز نكنند، (باغ و عاد در اصل باغى و عادى بوده ، باغى از ماده (بغى ) به معنى طلب كردن است ، و در اينجا منظور طلب كردن لذت است و (عادى ) به معنى متجاوز مى باشد، يعنى متجاوز از حد ضرورت ).
تفسير ديگرى براى جمله (غير باغ و لاعاد) ذكر شده است كه با معنى اول تضادى ندارد، و ممكن است هر دو با هم در مفهوم آيه جمع باشند و آن اين است كه : با توجه به اينكه يكى از معانى بغى ظلم و ستم است ، منظور اين است كه اجازه خوردن گوشتهاى حرام مخصوص كسانى است كه سفر آنها سفر ستم و گناه نباشد (بايد توجه داشت كه اضطرار و اجبار معمولا در سفرهائى نظير سفرهاى آن زمان حاصل مى شد كه قافله ها در بيابان مى ماندند و يا راه را گم مى كردند) .
بنابر اين اگر سفر، سفر گناه باشد گرچه آنها ناچارند براى حفظ جان خود از غذاى حرام بخورند ولى گناهش در نامه عملشان نوشته خواهد شد، و به تعبير ديگر اين ستمگران براى حفظ جان خود واجب است به حكم عقل از اين گوشتها بخورند اما اين وجوب از مسئوليت آنها چيزى نمى كاهد، چرا كه در مسير غلط چنين اجبارى را پيدا كرده اند.
رواياتى كه مى گويد اين آيه درباره كسانى است كه در راه قيام بر ضد امام مسلمين گام ننهند نيز اشاره به همين حقيقت است ، چنانكه در احكام نماز مسافر نيز وارد شده كه حكم نماز شكسته تنها براى مسافرانى است كه سفر آنها سفر حرام نباشد و لذا در ضمن روايات به جمله (غير باغ و لاعاد) براى هر دو حكم ، استدلال فرموده اند (حكم نماز مسافر و حكم ضرورت خوردن گوشتهاى حرام ).
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند غفور و رحيم است ) (ان الله غفور رحيم ).
همان خداوندى كه اين گوشتها را تحريم كرده با رحمت خاصش در موارد ضرورت شديد اجازه استفاده از آن را داده است .
نكته ها
1- فلسفه تحريم گوشتهاى حرام
بدون شك غذاهائى كه در آيه فوق تحريم شده همچون سائر محرمات الهى فلسفه خاصى دارد و با توجه كامل به وضع جسم و جان انسان با تمام ويژگيهايش
تشريع شده است ، در روايات اسلامى نيز زيانهاى هر يك مشروحا آمده ، و پيشرفتهاى علمى بشر پرده از روى آن برداشته است .
مثلا در كتاب كافى پيرامون گوشت مردار از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : اما الميتة فانه لم ينل منها احد الاضعف بدنه ، و ذهبت قوته و انقطع نسله و لا يموت آكل الميتة الا فجاة : امام بعد از ذكر مقدمهاى در مورد اينكه تمام اين احكام به خاطر مصالح بشر است مى فرمايد:(اما مردار را هيچكس از آن نمى خورد مگر اينكه بدنش ضعيف و رنجور مى شود، نيروى او را مى كاهد، و نسل را قطع مى كند، و آن كس كه به اين كار ادامه دهد با سكته و مرگ ناگهانى از دنيا ميرود)!.
اين مفاسد ممكن است به خاطر آن باشد كه دستگاه گوارش نمى تواند از مردار خون سالم و زنده بسازد، بعلاوه مردار كانونى است از انواع ميكربها، اسلام علاوه بر اينكه خوردن گوشت مردار را تحريم كرده ، آن را نجس هم دانسته تا مسلمانان كاملا از آن دورى كنند.
دومين چيزى كه در آيه تحريم شده خون است (والدم ) خونخوارى هم زيان جسمى دارد و هم اثر سوء اخلاقى ، چرا كه خون از يكسو ماده كاملا آماده اى است براى پرورش انواع ميكربها.
تمام ميكربهائى كه وارد بدن انسان مى شوند به خون حمله مى كنند، و آن را مركز فعاليت خويش قرار مى دهند، به همين دليل گلبولهاى سفيد كه پاسداران و سربازان كشور تن انسانند همواره در منطقه خون پاسدارى مى كنند تا ميكربها به اين سنگر حساس كه با تمام مناطق بدن ارتباط نزديك دارد راه پيدا نكنند.
مخصوصا هنگامى كه خون از جريان مى افتد و به اصطلاح مى ميرد، گلبولهاى سفيد از بين مى روند و به همين دليل مى كربها كه ميدان را خالى از حريف مى بينند به سرعت زاد و ولد كرده گسترش مى يابند، بنا بر اين اگر گفته شود خون به هنگامى كه از جريان مى افتد آلودهترين اجزاى بدن انسان و حيوان است گزاف گفته نشده .
از سوى ديگر امروز در علم غذاشناسى ثابت شده كه غذاها از طريق تاثير در غده ها و ايجاد هورمونها در روحيات و اخلاق انسان اثر مى گذارند، از قديم نيز تاءثير خونخوارى در قساوت و سنگدلى به تجربه رسيده ، و حتى ضرب المثل شده است ، و لذا در حديثى مى خوانيم : (آنها كه خون مى خورند آنچنان سنگدل مى شوند كه حتى ممكن است دست به قتل پدر و مادر و فرزند خود بزنند)!
سومين چيزى كه در آيه تحريم شده خوردن گوشت (خوك ) است (و لحم الخنزير).
خوك حتى نزد اروپائيان كه بيشتر گوشت آن را مى خورند سمبل بى غيرتى است ، و حيوانى است كثيف ، خوك در امور جنسى فوق العاده بيتفاوت و لا ابالى است و علاوه بر تاءثير غذا در روحيات كه از نظر علم ثابت است ، تاءثير اين غذا در خصوص لااباليگرى در مسائل جنسى مشهود است .
در شريعت حضرت موسى (عليه السلام ) حرمت گوشت خوك نيز اعلام شده است ، و در اناجيل گناهكاران به خوك تشبيه شده اند، و در ضمن داستانها مظهر شيطان خوك معرفى شده است .
جاى تعجب است كه بعضى با چشم خود مى بينند از يكسو خوراك خوك نوعا از كثافات و گاهى از فضولات خودش است و از سوى ديگر براى همه روشن شده كه گوشت اين حيوان پليد داراى دو نوع انگل خطرناك بنام كرم (تريشين ) و يكنوع (كرم كدو) است باز هم در استفاده از گوشت آن اصرار مى ورزند.
تنها كرم (تريشين ) كافى است كه در يكماه 15 هزار تخمريزى كند و در انسان سبب پيدايش امراض گوناگونى مانند كم خونى ، سرگيجه ، تبهاى مخصوص اسهال ، دردهاى رماتيسمى ، كشش اعصاب ، خارش داخل بدن ، تراكم پيه ها، كوفتگى و خستگى ، سختى عمل جويدن و بلعيدن غذا و تنفس و غيره گردد.
در يك كيلو گوشت خوك ممكن است 400 ميليون نوزاد كرم تريشين باشد و شايد همين امور سبب شد كه چند سال قبل در قسمتى از كشور روسيه خوردن گوشت خوك ممنوع اعلام شد.
آرى آئينى كه دستوراتش به مرور زمان جلوه تازهاى پيدا مى كند آئين خدا، آئين اسلام است .
بعضى مى گويند با وسائل امروز ميتوان تمام اين انگلها را كشت و گوشت خوك را از آنها پاك نمود، ولى به فرض كه با وسائل بهداشتى با پختن گوشت خوك در حرارت زياد انگلهاى مزبور بكلى از ميان بروند باز زيان گوشت خوك قابل انكار نيست ، زيرا طبق اصل مسلمى كه اشاره شد گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است و از طريق غده ها و تراوش آنها (هورمونها) در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مى كنند اثر مى گذارد، و به اين ترتيب خوردن گوشت خوك مى تواند صفت بيبند و بارى جنسى و بى اعتنائى به مسائل ناموسى را كه از خصائص بارز نر اين حيوان است به خورنده آن منتقل كند.
و شايد يكى از علل بيبند و بارى شديد جنسى كه در كشورهاى غربى حكومت مى كند همان تغذيه از گوشت اين حيوان آلوده باشد.
چهارمين چيزى كه تحريم شده ، گوشتهائى است كه نام غير خدا هنگام ذبح بر آن برده شود (و ما اهل به لغير الله ).
از جمله گوشتهائى كه در اين آيه از خوردن آنها نهى شده گوشت حيواناتى است كه مثل زمان جاهليت به نام غير خدا (بتها) ذبح شود.
آيا بردن نام خدا يا غير خدا، هنگام ذبح ، از نظر بهداشتى در گوشت حيوان اثر مى گذارد؟!
در پاسخ بايد گفت نبايد فراموش كرد كه لازم نيست نام خدا و غير خدا در ماهيت گوشت از نظر بهداشتى اثرى بگذارد، زيرا محرمات در اسلام روى جهات مختلفى است ، گاهى تحريم چيزى بخاطر بهداشت و حفظ جسم است ، و گاهى بخاطر تهذيب روح و زمانى بخاطر حفظ نظام اجتماع ، و تحريم گوشتهائى كه به نام بتها ذبح مى شود در حقيقت جنبه معنوى و اخلاقى و تربيتى دارد آنها انسان را از خدا دور مى كند، و اثر روانى و تربيتى نامطلوبى دارد، چرا كه از سنتهاى شرك و بت پرستى است و تجديد كننده خاطره آنها.
2- تكرار و تاءكيد تحريم
موضوعات چهارگانه فوق در چهار سوره از قرآن ذكر شدهاست كه دو مورد از آن در مكه (انعام 145 و نحل 115) و دو مورد آن در مدينهنازل شده است (بقره 173 كه آيه مورد بحث است و مائده 3).