تفسير نمونه جلد ۱

جمعي از فضلا

- ۴ -


اينها كه به خاطر داشتن دو چهره مختلف ، منافق ناميده مى شوند (منافق از ماده نفق بر وزن شفق به معنى كانالها و نقبهائى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند خطرناكترين دشمنان انقلابند، زيرا موضع آنها كاملا مشخص نيست ، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد كنند، بلكه در لابلاى صفوف مردم پاك و راستين ، و حتى گاهى در پستهاى حساس نفوذ مى كنند.
انقلاب اسلام نيز در برابر چنين گروهى قرار گرفت ، يعنى تا زمانى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از مكه به مدينه هجرت نكرده بود، مسلمانان حكومتى تشكيل نداده بودند.
اما پس از ورود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه ، نخستين پايه حكومت اسلامى گذارده شد، و پس از پيروزى در جنگ بدر، اين مساءله آشكارتر گشت ، يعنى رسما حكومت و دولتى كوچك اما قابل رشد تشكيل گرديد.
اينجا بود كه منافع بسيارى از سردمداران مدينه مخصوصا يهود كه در آن زمان مورد احترام عربها بودند به خطر افتاد، احترام يهود در آن زمان بيشتر به خاطر اين بود كه اهل كتاب و مردمى نسبة با سواد، و از نظر وضع اقتصادى پيشرفته بودند، و همانها بودند كه پيش از ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بشارت چنين ظهورى را مى دادند.
افراد ديگرى هم در مدينه بودند كه داعيه رياست و رهبرى مردم داشتند ولى با هجرت رسولخدا حسابها به هم خورد، سران ظالم و خودكامه و اطرافيان غارتگر آنها ديدند توده هاى مردم به سرعت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان مى آورند، حتى خويشاوندان خودشان آنها بعد از مدتى مقاومت ديدند چاره اى نيست جز اينكه ظاهرا مسلمان شوند، زيرا نواختن كوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل ، علاوه بر مشكلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى ، خطر نابودى آنها را در برداشت به ويژه اينكه عرب تمام قدرتش قبيله او بود و قبيله هاى آنها غالبا از آنان جدا شده بودند.
روى اين اصل راه سومى انتخاب كردند، و آن اينكه ظاهرا مسلمان شوند و در خفيه نقشه در هم شكستن اسلام را طرح ريزى كنند.
كوتاه سخن اينكه بروز نفاق در يك اجتماع معمولا معلول يكى از دو چيز است : نخست پيروزى و قدرت آئين انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع .
و ديگر ضعف روحيه و فقدان شخصيت و شهامت كافى براى روياروئى با حوادث سخت .
2- لزوم شناخت منافقين در هر جامعه
بدون شك نفاق و منافق ، مخصوص عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبوده است و در هر جامعه اى اين برنامه و گروه وجود دارند، منتها بايد بر اساس معيارهاى حساب شده اى كه قرآن براى آنها بدست مى دهد شناسائى شوند، تا نتوانند زيان و يا خطرى ايجاد كنند، در آيات گذشته و همچنين سوره منافقين و روايات اسلامى نشانه هاى مختلفى براى آنها ذكر شده است از جمله :
1- هياهوى بسيار و ادعاهاى بزرگ و خلاصه گفتار زياد و عمل كم و ناهماهنگ .
2- در هر محيطى رنگ آن محيط را گرفتن و با هر جمعيتى مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با مؤ منان آمنا گفتن و با مخالفان انا معكم !
3- حساب خود را از مردم جدا كردن و تشكيل انجمنهاى سرى ، و مرموز دادن با نقشه هاى حساب شده .
4- خدعه و نيرنگ و فريب و دروغ و تملق و چاپلوسى ، پيمان شكنى و خيانت .
5- خود برتربينى ، و مردم را ناآگاه ، سفيه و ابله قلمداد كردن و خود را عاقل و هوشيار دانستن .
خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى توان آن را شناخت .
چه تعبير زيبائى دارد قرآن در آياتى كه خوانديم مى گويد: فى قلوبهم مرض : آنها دلهاى بيمار دارند چه بيمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بيمارى از خود برتربينى و يا نداشتن شهامت براى روياروئى با حوادث دردناكتر؟
ولى همان گونه كه بيمارى قلبى را هر چند پنهان است نمى توان به كلى مخفى كرد بلكه نشانه هاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشكار مى شود، بيمارى نفاق نيز همين گونه است كه با تظاهرات مختلف قابل شناخت مى باشد.
در تفسير نمونه ذيل آيات 141 تا 143 سوره نساء نيز درباره صفات منافقان بحث كرده ايم (جلد چهارم صفحه 174 تا 178).
و نيز در ذيل آيات 49 تا 57 سوره توبه بحث مشروحى در اين زمينه داريم (تفسير نمونه جلد 7 صفحه 438 تا 450).
در سوره توبه ذيل آيات 62 تا 85 نيز بحثهاى فراوانى در اين زمينه مطالعه خواهيد فرمود (تفسير نمونه جلد هشتم صفحه 19 تا 72).
3- وسعت معنى نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند، اما باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن ، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مؤ من باشد كه ما از آن به عنوان رگه هاى نفاق نام مى بريم .
مثلا در حديثى مى خوانيم : ثلاث من كن فيه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف سه صفت است در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مى كند، و كسى كه به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، و كسى كه وعده مى دهد و خلف وعده مى كند. مسلما اين گونه افراد منافق به معنى خاص نيستند ولى رگه هائى از نفاق در وجود آنها هست ، مخصوصا درباره رياكاران از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم
كه فرمود: الرياء شجرة لا تثمر الا الشرك الخفى ، و اصلها النفاق !: ريا و ظاهر سازى ، درخت (شوم و تلخى ) است كه ميوه اى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است .
در اينجا توجه شما را به سخنى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) درباره منافقان جلب مى كنيم :
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزكارى سفارش مى كنم ، و از منافقان بر حذر مى دارم ، زيرا آنها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و به خطا اندازند، به رنگهاى گوناگون در مى آيند، به قيافه و زبانهاى متعدد خودنمائى مى كنند از هر وسيله اى براى فريفتن و در هم شكستن شما استفاده مى كنند، و در هر كمينگاهى به كمين شما مى نشينند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان براى فريب مردم گام بر مى دارند، از بيراهه ها حركت مى كنند، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما كردارشان دردى است درمان ناپذير، به رفاه و آسايش مردم حسد مى ورزند و (اگر به كسى بلائى وارد شود خوشحالند، اميدواران را ماءيوس مى كنند، و در هر راهى كشته اى دارند، در هر دلى راهى و در هر مصيبتى اشك ساختگى مى ريزند، مدح و تمجيد را به يكديگر قرض مى دهند و انتظار پاداش و جزا مى كشند، اگر چيزى بخواهند اصرار مى ورزند، و اگر ملامت كنند پرده درى مى نمايند. (1)
4- كارشكنى هاى منافقان
نه تنها براى اسلام كه براى هر آئين انقلابى و پيشرو، منافقان خطرناكترين گروهند، آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مى كنند و از هر فرصتى براى
كارشكنى استفاده مى نمايند.
گاهى مؤ منان راستين را كه با اخلاص تمام ، سرمايه مختصرى را در راه خدا انفاق مى كردند مورد استهزاء قرار مى دادند، چنانكه قرآن مى گويد: الذين يلمزون المطوعين من المؤ منين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم : آنها كه مؤ منان با اخلاص را به خاطر انفاقهاى كوچك اما بى ريا) مسخره مى كنند، خداوند آنها را استهزا مى كند و عذاب دردناكى در انتظارشان است (توبه 79).
و گاهى در انجمنهاى سرى خود تصميم مى گرفتند، كمكهاى مالى خود را از ياران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به كلى قطع كنند، تا از اطراف او پراكنده شوند، چنانكه در سوره منافقان آمده است هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون : آنها مى گويند كمكهاى مالى خود را از كسانى كه نزد پيامبرند قطع كنيد تا از پيرامون او پراكنده شوند، بدانيد خزائن آسمان و زمين از آن خدا است ، ولى منافقان نمى دانند (سوره منافقون آيه 7).
گاهى تصميم مى گرفتند كه پس از بازگشت از جنگ به مدينه ، دست به دست هم بدهند و با استفاده از يك فرصت مناسب مؤ منان را از مدينه بيرون كنند و مى گفتند: لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدينه باز گرديم ، عزيزان ذليلان را بيرون خواهند كرد! (منافقون 8).
و زمانى هم به بهانه هاى مختلف از قبيل جمع آورى محصولهاى كشاورزى از شركت در برنامه هاى جهاد، خوددارى كرده و در شديدترين لحظات ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تنها مى گذاشتند، و در عين حال وحشت داشتند كه پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.
به خاطر همين موضعگيريهاى بسيار خصمانه ، در آيات زيادى از قرآن ،
آماج شديدترين حملات قرار گرفتند، و يك سوره در قرآن به نام سوره منافقون پيرامون وضع آنها نازل شده است .
در سوره هاى توبه ، حشر و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن نيز مورد نكوهش فراوان قرار گرفته اند از جمله سيزده آيه از آيات همين سوره بقره از صفات آنها و عواقب شومشان سخن مى گويد.
5- فريب دادن وجدان
مشكل بزرگى كه مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند اين است كه از يكسو ماءمور بودند هر كس اظهار اسلام مى كند با آغوش باز از او استقبال كنند، و از تفتيش عقائد در مورد اشخاص خود دارى نمايند، از سوى ديگر بايد مراقب توطئه هاى منافقان باشند، منافقانى كه با قيافه حق به جانب و بنام يك فرد مسلمان ، گفتارشان مورد قبول افراد واقع مى شد در حالى كه در باطن ، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند.
اين گروه با پيش گرفتن اين راه فكر مى كردند مى توانند خداوند و مؤ منان را براى همى شه فريب دهند، در حالى كه بدون توجه خود را فريب مى دادند. تعبير به يخادعون الله و الذين آمنوا (با توجه به معنى مخادعه كه به معنى نيرنگ و خدعه از دو طرف است ) مفهوم دقيقى را ترسيم مى كند و آن اينكه آنها از يكسو بر اثر كوردلى ، اعتقاد داشتند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يك خدعه گر است كه براى حكومت بر مردم ، دين و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد ساده لوح نيز اطراف او جمع شده اند، لذا بايد در مقابل او به خدعه برخاست !، بنابراين از يكسو كار اين منافقين ، خدعه و نيرنگ بود و از سوئى ديگر درباره پيامبر بزرگ خدا نيز چنين اعتقاد غلطى داشتند.
اما جمله بعد (و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ) هر دو پندار آنها را در هم
مى كوبد، از يكسو اثبات مى كند كه تنها خدعه و نيرنگ از جانب خود آنها است و از سوى ديگر مى گويد اين خدعه و نيرنگ نيز به خودشان باز مى گردد و نمى فهمند، چرا كه سرمايه هاى اصيلى را كه خداوند براى نيل به سعادت در وجودشان آفريده ، در مسير خدعه و فريب و نيرنگ بر باد مى دهند و دست خالى از هر خير و نيكى ، با كوله بارى از گناه ، از دنيا مى روند.
البته هيچكس خدا را نمى تواند فريب بدهد، چرا كه او با خبر از آشكار و نهان است ، بنابراين تعبير به يخادعون الله يا از اين نظر است كه خدعه و نيرنگ با پيامبر و مؤ منان ، همچون خدعه و نيرنگ با خدا است ، (در موارد ديگرى از قرآن نيز ديده مى شود كه خداوند براى تعظيم پيامبر و مؤ منان خود را در صف آنها قرار مى دهد).
و يا اينكه بر اثر عدم شناخت صفات خدا با افكار كوتاه و ناقص خود به راستى فكر مى كردند ممكن است چيزى از خدا پنهان بماند و نظير آن نيز در بعضى ديگر از آيات قرآن ديده مى شود.
به هر حال ، آيه فوق ، اشاره روشنى به مساءله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مى شود كه انسان منحرف و آلوده ، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان در برابر اعمال زشت و انحرافى دست به فريب وجدان خويش ‍ مى زند، و كم كم براى خود اين باور را به وجود مى آورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فريب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مى گويند يكى از سران آمريكا در پاسخ اينكه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن هيروشيما، و ناكازاكى ) را بمباران اتمى كنند و حدود 200 هزار نفر كودك و پير و جوان را نابود يا ناقص سازند؟ گفته بود:
ما به خاطر صلح اين دستور را داده ايم ! كه اگر اين كار را نمى كرديم جنگ
طولانى تر مى شد و مى بايست بيش از اين مى كشتيم !!
آرى منافقان عصر ما نيز براى فريب مردم يا فريب وجدان خود از اين گفته ها و از آن كارها بسيار دارند، در حالى كه در برابر ادامه جنگ يا بمباران اتمى شهرهاى بى دفاع ، راه سوم روشنى نيز وجود داشت و آن اينكه دست از تجاوزگرى بردارند و ملتها را با سرمايه هاى كشورشان آزاد بگذارند.
بنابراين نفاق در حقيقت وسيله اى است براى فريب وجدان ، و چه دردناك است كه انسان ، اين واعظ درونى ، اين پليس همى شه بيدار و اين نماينده الهى را در درون خود، خفه كند، و يا آنچنان پرده بر روى آن بيفكند كه صدايش ‍ به گوش نرسد.
6- تجارت پر زيان
در قرآن مجيد كرارا فعاليتهاى انسان در اين دنيا به يك نوع تجارت تشبيه شده است ، و در حقيقت همه ما در اين جهان تاجرانى هستيم كه با سرمايه هاى فراوان خدا داد، سرمايه عقل ، فطرت ، عواطف ، نيروهاى مختلف جسمانى ، مواهب عالم طبيعت ، و بالاخره رهبرى انبياء، گام در اين تجارتخانه بزرگ مى گذاريم ، گروهى سود مى برند و پيروز مى شوند و سعادتمند، گروهى نه تنها سودى نمى برند بلكه اصل سرمايه را نيز از دست داده ، و به تمام معنى ورشكست مى شوند نمونه كامل گروه اول مجاهدان راه خدا هستند، چنانكه قرآن درباره آنها مى گويد: يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم : اى افراد با ايمان آيا شما را راهنمائى به تجارتى بكنم كه از عذاب دردناك رهائيتان مى بخشد (و به سعادت جاويدان رهنمونتان مى شود) ايمان به خدا و رسول او بياوريد و در راه او با مال و جان جهاد كنيد (صف 9 و 10).
و نمونه واضح گروه دوم منافقانند كه قرآن در آيات فوق ، پس از ذكر كارهاى مخرب آنها كه در لباس اصلاح و عقل ، انجام مى گيرد مى گويد آنها كسانى هستند كه هدايت را با گمراهى مبادله كردند و اين تجارت نه براى آنها سودى داشت و نه مايه هدايت شد اين گروه در موقعيتى قرار داشتند كه مى توانستند بهترين راه را انتخاب كنند، آنها در كنار چشمه زلال وحى قرار داشتند، در محيطى مملو از صفا و صداقت و ايمان .
اما آنها به جاى اينكه از اين موقعيت خاص كه در طول قرون اعصار تنها نصيب گروه اندكى شده است بالاترين بهره را ببرند، هدايت را دادند و گمراهى را خريدند، هدايتى كه در درون فطرتشان بود، هدايتى كه در محيط وحى موج مى زد، همه اين امكانات را از دست دادند به گمان اينكه با اين كار مى توانند، مسلمين را در هم بكوبند و رؤ ياهاى شومى را كه در مغز خود مى پروراندند تحقق بخشند.
اين معاوضه و انتخاب غلط دو زيان بزرگ همراه داشت :
نخست اينكه سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را از دست دادند بى آنكه در مقابل آن سودى ببرند.
و ديگر اينكه حتى به نتيجه شوم مورد نظر خود نيز نرسيدند زيرا اسلام با سرعت پيشرفت كرد و به زودى صفحه جهان را فرا گرفت و اين منافقان نيز رسوا شدند.

آيه و ترجمه


مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمت لا يبصرون (17)
صم بكم عمى فهم لا يرجعون (18)
او كصيب من السماء فيه ظلمت و رعد و برق يجعلون اصبعهم فى ءاذانهم من الصوعق حذر الموت و الله محيط بالكفرين (19)
يكاد البرق يخطف ابصرهم كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصرهم ان الله على كل شى ء قدير (20)


ترجمه :

17- آنها (منافقان ) همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطراف خود را روشن ساخت خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند، و در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند آنها را رها مى سازد.
18- آنها كر، گنگ و كورند بنابراين از راه خطا باز نمى گردند
19- يا همچون بارانى كه در شب تاريك توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند، و خداوند به كافران احاطه دارد و در قبضه قدرت او هستند).
20- روشنائى خيره كننده برق نزديك است چشم آنها را بربايد، هر لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود توقف مى كنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيز توانا است .

تفسير:
دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان
بعد از بيان صفات و ويژگيهاى منافقان ، قرآن مجيد، براى مجسم ساختن وضع آنها دو تشبيه گويا در آيات فوق بيان مى كند:
1 در مثال اول مى گويد: آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى افروخته (تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا).
ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت ، خداوند آن را خاموش مى سازد، و در ظلمات رهاشان مى كند، به گونه اى كه چيزى را نبينند (فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون ).
آنها فكر مى كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، اما ناگهان بادى سخت بر مى خيزد و يا باران درشتى فرو مى ريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند.
سپس اضافه مى كند: آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچيك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند (صم بكم عمى فهم لايرجعون ).
چه مثال دقيق و گويائى : در زندگى انسان بيراهه ها فراوان است ، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود به پيش ‍ مى رود يكى بيش نيست ، ولى خطوط انحرافى بى نهايت است ، و از آن گذشته پرده هاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغى كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پرده هاى ظلمت را بشكافد و در برابر طوفانها مقاومت كند، و آن چيزى جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحى نيست .
مختصر شعله اى كه انسان ، موقتا مى افروزد چه كارى در اين راه طولانى و پر از طوفان از آن ساخته است ؟!
منافقان با انتخاب راه نفاق چنين مى پنداشتند كه مى توانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى كه به دو طرف مى رسد، استفاده كرده و هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤ منان پيروز شوند در صف مؤ منان ، و اگر غلبه با كافران باشد با آنها باشند.
آنها خود را افرادى زيرك و باهوش مى پنداشته اند و در پرتو روشنائى اين شعله ضعيف و ناپايدار، مى خواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوائى برسند.
اما قرآن پرده از روى كار آنها برداشت ، و دروغشان را آشكار كرد، چنانكه مى خوانيم : اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون : هنگامى كه منافقان به سراغ تو مى آيند مى گويند ما گواهى مى دهيم كه تو فرستاده خدائى ، خدا مى داند كه تو رسول او هستى ، ولى خدا گواهى مى دهد كه منافقان در اظهاراتشان دروغ مى گويند (سوره منافقون آيه 1 و 2).
حتى قرآن به كفار نيز اعلام مى كند كه آنها با شما نيستند، هر وعده اى دهند عمل نخواهند كرد:
الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نط فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتل لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون
منافقان به برادران كافر خود از اهل كتاب وعده مى دهند كه اگر شما را از مدينه بيرون كنند، ما نيز با شما خارج خواهيم شد و به حرف هيچكس درباره شما گوش نخواهيم داد، و اگر با شما بجنگند شما را يارى مى كنيم ، و لكن خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند، اگر آنها را بيرون كنند همراه آنها خارج نخواهند شد، و اگر با آنها جنگ نمايند ياريشان نخواهند كرد، و اگر به آنها كمك كنند (درگير و دار جنگ ) پا به فرار خواهند گذاشت (و استقامت به خرج نخواهند داد) -حشر - 11 12).
قابل توجه اينكه : قرآن در اينجا از جمله استوقد نارا استفاده كرده است ، يعنى آنها براى رسيدن به نور نار استفاده مى كنند آتشى كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزش دارد، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مى گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند اما باطنشان ، نار است ، و اگر هم نورى باشد ضعيف است و كوتاه مدت .
اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنها است كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد، نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ظلمات .
و همينها است كه چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا را سرانجام از آنها خواهد گرفت ، چرا كه سابقا هم گفتيم ادامه راه غلط تدريجا نيروى تشخيص و درك انسان را ضعيف مى كند، تا آنجا كه گاهى حقايق را وارونه مى بيند، نيك
در نظرش بد، و فرشته ديو، خودنمائى مى كند.
به هر حال اين تشبيه در حقيقت ، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى تواند مؤ ثر واقع شود ممكن است منافقان براى مدت كوتاهى از مزاياى اسلام و مصونيتهاى مؤ منان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانى با كفار نيز بهره گيرند.
ولى اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانها است ديرى نمى پايد، و سرانجام چهره واقعى آنها آشكار مى گردد، و به جاى كسب موفقيت و محبوبيت ، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در تفسير آيه هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا: آن خدائى است كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور بخش قرار داد (يونس 5).
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: اضائت الارض بنور محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كما تضيى ء الشمس فضرب الله مثل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) الشمس و مثل الوصى القمر خداوند صفحه روى زمين را به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روشن ساخت همانگونه كه با نور آفتاب ، لذا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به خورشيد تشبيه كرد، و وصى او على (عليه السلام ) را به ماه .(2)
يعنى نور ايمان و وحى ، عالمگير است ، در حالى كه نفاق اگر پرتوى هم داشته باشد تنها دايره كوچكى از اطراف خود را آنهم براى مدت كوتاهى روشن مى كند (ماحوله ).
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند، انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر، حيران و سرگردان مانده است ، باران پر پشت ، بدن او را مرطوب ساخته ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد.
قرآن در يك عبارت كوتاه ، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك ، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ).
سپس اضافه مى كند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند (يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ).
و در پايان آيه مى فرمايد: و خداوند به كافران احاطه دارد (و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند) (و الله محيط بالكافرين ).
برقها پى در پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند: نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمه اى آنها را بربايد (يكاد البرق يخطف ابصارهم ).
هر زمان كه برقى مى زند و صفحه بيابان تاريك ، روشن مى شود، چند گامى در پرتو آن راه مى روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خود متوقف مى گردند (كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا).
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مى كنند، چرا كه در دل اين
بيابان نه كوهى به چشم مى خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند!.
مى دانيم صاعقه ها به هر برآمدگى از زمين حمله مى كنند، اما در دل بيابان جز آنها بر آمدگى پيدا نمى شود كه صاعقه متوجه آن گردد، بنابراين خطر جدى و حتمى است (با توجه به اينكه خطر صاعقه در بيابانهاى مسطحى همچون بيابانهاى حجاز به درجات از مناطق كوهستانى بيشتر است اهميت اين مثال براى مردم آن محيط روشنتر مى شود).
خلاصه نمى داند چه كند، مضطرب و پريشان ، حيران و سرگردان بر جاى خود ايستاده ، نه راهى در ميان شنهاى بيابان پيدا است و نه راهنمائى كه در پرتو هدايت او گام بر دارد.
حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى (اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است ) (و لو شاء الله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شى ء قدير).
آرى منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پيش مى روند قرار گرفته اند افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.
جهاد مسلحانه مسلمين در برابر دشمنان همانند خروش رعد و صاعقه بر سر آنها فرود مى آمد، گاهگاه فرصتهائى ، براى پيدا كردن راه حق نصيبشان مى شد و انديشه هاشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان ديرى نمى پائيد تا مى خواستند چند گامى بردارند خاموش مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .
پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم آنها را خيره كرده بود و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانيشان بر مى داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بر دارد و رسواتر شوند.
چنانكه قرآن در آيه 64 سوره توبه مى گويد: يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون :
(منافقان از اين مى ترسند كه سورهاى بر ضد آنها نازل شود و آنچه در درون مخفى مى دارند فاش گردد بگو هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد خدا آنچه را از آن مى ترسيد ظاهر مى سازد).
منافقان از اين نيز وحشت داشتند كه با علنى شدن اسرارشان فرمان جنگ از طرف خدا با اين دشمنان خائن داخلى صادر شود و مسلمانان كه در آن روز قوى و نيرومند بودند بر آنها، حمله كنند، آنچنانكه قرآن مى گويد: لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا:
(اگر منافقان و آنهائى كه قلبشان بيمار است و كسانى كه با اشاعه اكاذيب ، ترس و وحشت و سستى مى آفرينند، دست از كردار خود بر ندارند ما تو را بر آنها مى شورانيم تا نتوانند در جوار شما جز اندكى زندگى كنند و به صورت افراد نفرين شده هر جا يافت شوند، آنها را بگيرند و بكشند) (احزاب 60 - 61).
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه منافقان در وحشت و سرگردانى سختى در مدينه قرار داشتند، آيات با لحن شديد و قاطعى پى درپى همانند رعد و برق آسمانى بر ضد آنها نازل مى شد، و هر آن احتمال اين مى رفت كه دستور مجازات و يا حداقل اخراج آنها از مدينه صادر گردد.
اگر چه شاءن نزول اين آيات ، منافقان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است اما با توجه به اينكه
خط نفاق در هر عصر و زمانى ، در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مى يابد، و ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عصر خويش ، مى يابيم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مى كنيم .
در اينكه ميان مثال دوم و اول در آيات فوق چه تفاوتى است ؟، در اينجا دو تفسير وجود دارد.
نخست اينكه : آيه اول (مثلهم كمثل الذى ...) اشاره به منافقانى است كه در آغاز وارد، صف مؤ منان راستين شده بودند و حقيقتا ايمان آوردند، اما اين ايمان مستقر و پا برجا نبود و به نفاق گرائيدند.
و اما مثال دوم (او كصيب من السماء...) حال منافقانى را بازگو مى كند كه از آغاز در همان صف نفاق بودند و حتى براى يك لحظه هم ايمان نياوردند.
ديگر اينكه : مثال اول بازگوكننده حال افراد است ، و مثال دوم مجسم كننده وضع محيطها، لذا در اول مى فرمايد مثلهم كمثل الذى ... (مثل آنها مانند كسى است كه ...) و در مثال دوم مى گويد: (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ): (مانند باران پرپشتى كه از آسمان فرو مى ريزد، و در آن ، ظلمت و رعد و برق است ) اشاره به محيط وحشتزا و پرخوف و خطرى است كه منافقان در آن زندگى داشتند.

آيه و ترجمه


يايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون (21)
الذى جعل لكم الاءرض فرشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرت رزقا لكم فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون (22)


ترجمه :

21- اى مردم پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و پيشينيان را آفريد، تا پرهيزكار شويد.
22- آنكس كه زمين را بستر شما قرار داد و آسمان (جو زمين ) را همچون سقفى بر بالاى سر شما و از آسمان آبى فرو فرستاد، و بوسيله آن ميوه ها را پرورش داد، تا روزى شما باشد، بنابراين براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد (هيچ يك از اين شركاء و بتان نه شما را آفريده اند و نه شما را روزى مى دهند).

تفسير:
اينچنين خدائى را بپرستيد
در آيات گذشته خداوند حال سه دسته (پرهيزكاران ، كافران و منافقان ) را شرح داد و بيان داشت كه پرهيزكاران مشمول هدايت الهى هستند، و قرآن راهنماى آنان است در حالى كه بر دلهاى كافران مهر جهل و نادانى زده ، و به خاطر اعمالشان بر چشم آنها پرده غفلت افكنده و حس تشخيص را از آنان سلب نموده است .
و منافقان بيماردلانى هستند كه بر اثر سوء اعمالشان بر بيماريشان مى افزايد.
اما در آيات مورد بحث ، بعد از اين مقايسه روشن ، خط سعادت و نجات را كه پيوستن به گروه اول است مشخص ‍ ساخته مى گويد: (اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كه هم شما و هم پيشينيان را آفريد تا پرهيزكار شويد) (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- خطاب (يا ايها الناس ) (اى مردم ) كه در قرآن حدود بيست بار تكرار شده و يك خطاب جامع و عمومى است نشان مى دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله و طايفه و قشر خاصى نيست ، بلكه همگان را در اين دعوت عام شركت مى دهد، همه را دعوت به پرستش خداى يگانه و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحيد مى كند.
2- براى برانگيختن حس شكرگزارى مردم ، و جذب آنها به عبادت پروردگار از مهمترين نعمت شروع مى كند كه نعمت خلقت و آفرينش همه انسانها است ، نعمتى كه هم نشانه قدرت خدا است ، و هم علم و حكمت او و هم رحمت عام و خاصش چرا كه در خلقت انسان اين گل سر سبد عالم هستى ، نشانه هاى علم و قدرت بى پايان خدا و نعمتهاى گسترده اش كاملا به چشم مى خورد.
آنها كه در برابر خدا خاضع نيستند و او را پرستش نمى كنند غالبا به خاطر اين است كه در آفرينش خويش و پيشينيان نمى انديشند، و به اين نكته توجه ندارند كه اين آفرينش بزرگ را نمى توان به عوامل كور و كر طبيعى نسبت داد، و اين نعمتهاى حساب شده و بى نظير را كه در جسم و جان انسان ، نمايان است ، نمى توان از غير مبدء علم و قدرت بى پايانى دانست .
بنابراين يادآورى اين نعمتها، هم دليلى است بر خداشناسى ، و هم محركى است براى شكرگزارى و پرستش .
3- نتيجه اين پرستش ، تقوا و پرهيزگارى است (لعلكم تتقون ).
بنابراين عبادتها و نيايشهاى ما چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد همانگونه كه ترك آنها چيزى از عظمت مقام او نمى كاهد، اين عبادتها كلاسهاى تربيت براى آموزش تقوا است ، تقوا همان احساس مسئوليت و خودجوشى درونى كه معيار ارزش انسان و ميزان سنجش شخصيت او است .
4- تكيه بر (الذين من قبلكم ) (كسانى كه پيش از شما بودند) شايد اشاره به اين باشد كه اگر شما در پرستش بتها استدلال به سنت نياكانتان مى كنيد خدا هم آفريننده شما است و هم آفريننده نياكان شما است ، هم مالك و پرورش ‍ دهنده شما است و هم مالك و پرورش دهنده آنها، بنابراين ، پرستش بتها چه از ناحيه شما باشد و چه از ناحيه آنها چيزى جز انحراف نيست .
نعمت زمين و آسمان
در آيه بعد به قسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مى تواند انگيزه شكرگزارى باشد اشاره كرده ، نخست از آفرينش زمين سخن مى گويد همان خدائى كه زمين را بستر استراحت شما قرار داد (الذى جعل لكم الارض ‍ فراشا).
اين مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مى دهد، بى آنكه كمترين لرزشى بر وجود شما وارد كند، يكى از نعمتهاى بزرگ او است .
نيروى جاذبه اش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد، نعمت ديگرى است ، هيچ
فكر كرده ايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و همه خانه هاى وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين به فضا پرتاب و در فضا سرگردان مى شد؟!
تعبير به (فراش ) (بستر استراحت ) چه تعبير زيبائى است ، فراش ، نه تنها مفهوم آرامش و آسودگى خاطر و استراحت را در بر دارد بلكه گرم و نرم بودن و در حد اعتدال قرار داشتن نيز در مفهوم آن افتاده است .
جالب اينكه : چهارمين پيشواى شيعيان جهان امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) در بيان شيوايش اين حقيقت را در تفسير همين آيه تشريح فرموده است .
جعلها ملائمة لطباعكم ، موافقة لاجسامكم ، و لم يجعلها شديدة الحمى و الحرارة فتحرقكم و لا شدى البردفتجمدكم ، و لا شديدة طيب الريح فتصدع هاماتكم ، و لا شديدة النتن فتعطبكم ، و لا شديدة الل كالماءفتغرقكم و لا شديدة الصلابه فتمتنع عليكم فى دوركم و ابنيتكم و قبور موتاكم ...: فلذلك جعل الارض فرا لكم (ع )
(خداوند زمين را مناسب طبع شما قرار داد و موافق جسم شما، آن را گرم و سوزان نساخت تا از حرارتش ‍ بسوزيد، و زياد سرد نيافريد تا منجمد شويد، آن را آنقدر معطر و زننده قرار نداد تا بوى تند آن به مغز شما آسيب رساند و آن را بدبو نيافريد تا مايه هلاكت شما گردد، آن را همچون آب قرار نداد كه در آن غرق شويد و نيز چنان سفت و محكم نيافريد تا بتوانيد در آن خانه و مسكن بسازيد و مردگان را (كه وجودشان در سطح زمين مايه هزارگونه ناراحتى است ) در آن دفن كنيد، آرى خداوند اين گونه زمين را بستر استراحت شما قرار داد).
سپس به نعمت آسمان مى پردازد و مى گويد: (آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد) (و السماء بناء).
كلمه (بناء) با توجه به كلمه (عليكم )بيانگر آنست كه آسمان بر بالاى سر شما بنا شده است ، طبعا همچون سقف ، اين معنى
جاى ديگر
السماء سقفا محفوظا: (ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ) (انبياء 32).
شايد اين تعبير براى بعضى از كسانى كه به وضع ساختمان آسمان و زمين از نظر هيئت امروز آشنا هستند عجيب بيايد كه اين سقف چگونه است و كجاست ؟ آيا اين تعبير، فرضيه هيئت بطلميوس را دائر به قرار گرفتن افلاك به روى هم همچون طبقات پوست پياز در خاطره ها تداعى نمى كند؟ ولى با توجه به توضيح زير مطلب كاملا روشن مى شود:
كلمه (سماء) در قرآن به معانى مختلفى آمده است ، كه قدر مشترك همه آنها چيزى است كه در جهت فوق قرار گرفته است ، يكى از آنها كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جو زمين است ، يعنى قشر هواى متراكمى كه دور تا دور كره زمين را پوشانده ، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن ، چند صد كيلومتر است .
اگر به نقش اساسى و حياتى ، اين قشر ضخيم هوا، كه زمين را از هر سو احاطه كرده است بينديشيم خواهيم دانست كه تا چه حد اين سقف ، محكم و براى حفاظت انسانها مؤ ثر است .
اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين ، اطراف ما را احاطه كرده در عين اينكه مانع از تابش نور آفتاب اين اشعه حياتبخش و زندگى آفرين نيست بقدرى محكم و مقاوم است كه از يك سد پولادين كه چندين متر ضخامت داشته باشد نيز محكمتر است !
اگر اين سقف نبود، زمين دائما در معرض رگبار سنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب
مى شد ولى اين قشر فشرده چند صد كيلو
مترى تقريبا تمام سنگهاى آسمانى را قبل از سقوط به سطح زمين مى سوزاند و نابود مى كند و تنها تعداد بسيار كمى مى توانند از آن عبور كرده و به عنوان يك زنگ خطر براى زمينيان به گوشهاى پرتاب شوند، و اين تعداد كم هرگز نتوانسته است آرامش را بر هم زند.
از جمله شواهدى كه نشان مى دهد يكى از معانى آسمان همين جو زمين است حديثى است كه از پيشواى بزرگ ما امام صادق (عليه السلام ) درباره رنگ آسمان نقل شده است آنجا كه به مفضل مى فرمايد:
(اى مفضل در رنگ آسمان بينديش كه خدا آن را اينچنين آبى آفريده كه موافقترين رنگها براى چشم انسان است و حتى نظر كردن به آن ديده را تقويت مى كند).
امروز اين را همه مى دانيم كه رنگ آبى آسمان چيزى جز رنگ هواى متراكم شده اطراف زمين نيست ، بنابراين منظور از آسمان در اين حديث همان جو زمين است .
در آيه 79 سوره نحل مى خوانيم الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء: (آيا آنها به پرندگانى كه در دل آسمان تسخير شده اند نگاه نكردند)؟ درباره معانى ديگر آسمان ذيل آيه 29 همين سوره بحث مشروحترى مطالعه خواهيد فرمود.
بعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گويد: (و از آسمان آبى نازل كرد) (و انزل من السماء ماء).
اما چه آبى ؟ حياتبخش ، و زندگى آفرين ، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاى مادى .
جمله و انزل من السماء ماء بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه منظور از سماء در اينجا همان جو زمين است ، زيرا مى دانيم باران از ابرها و ابرها از تراكم بخارهائى كه در جو زمين پراكنده اند به وجود مى آيند.
(امام سجاد على بن الحسين ) (عليهماالسلام ) در تفسير اين آيه راجع به نزول باران از آسمان بيان جالبى فرموده كه ذيلا مى خوانيد:
(خداوند باران را از آسمان نازل مى كند تا به تمام قله هاى كوه ها، تپه ها و گودالها و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد (و همگى بدون استثناء سيراب گردند) و آن را دانه دانه و نرم و پى در پى گاهى به صورت دانه هاى درشت و گاهى قطره هاى كوچكتر قرار داد، تا كاملا در زمين فرو رود، و سيراب گردد، و آن را به صورت سيلابى نفرستاد تا زمينها و درختان و مزارع و ميوه هاى شما را بشويد و ويران كند).
قرآن سپس به انواع ميوه هائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانها مى شود اشاره كرده چنين مى گويد: خداوند بوسيله باران ، ميوه هائى را به عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت (فاخرج به من الثمرات رزقا لكم ).
اين برنامه الهى كه از يكسو، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مى كند و از سوى ديگر بيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بى رنگ صد هزاران رنگ از ميوه ها و دانه هاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها،
و همچنين جانداران ديگر، آفريده ، يكى از زنده ترين دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه مى كند: (اكنون كه چنين است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد) (فلا تجعلوا الله اندادا و انتم تعلمون ).
آرى همه شما مى دانيد كه اين بتها و شركاى ساختگى ، نه شما را آفريده اند و نه روزى مى دهند، و نه كمترين مواهب شما از ناحيه آنها است ، پس چگونه آنها را شبيه خدا مى دانيد.
(انداد) جمع (ند) (بر وزن ضد) به معنى شريك و شبيه است ، بديهى است اين شباهت و شركت در پندار بت پرستان وجود داشته نه اينكه يك امر واقعى باشد.
يا به تعبير دقيقتر چنانكه راغب در مفردات مى گويد: (ند) و (نديد) به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد، بنابراين به نوع خاصى از مماثلث و همانندى گفته مى شود، يعنى همانندى در گوهر ذات .
نكته :
بت پرستى در شكلهاى مختلف در اينجا توجه به اين حقيقت لازم است كه قرار دادن شريكبراى خدا تنها، منحصر به ساختن بتهاى سنگى و چوبى و يا از آن فراتر، انسانىهمچون مسيح (عليه السلام ) را يكى از خدايان سه گانه دانستن ، نيست بلكه معنى وسيعىدارد صورتهاى مخفيتر و پنهان تر را نيز شامل مى شود بطور كلى هر چه را در رديف خدادر زندگى مؤ ثر دانستن يك نوع شرك است .
ابن عباس در اينجا تعبير جالبى دارد مى گويد: الانداد هو الشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ظلمة الليل ، و هو ان يقول و الله و حياتك يا فلان و حياتى ! ... و يقول لو لا كلبة هذا لاتانا اللصوص البارحة ! ... و قول الرجل لصاحبه ما شاء الله و شئت ... هذا كله به شرك :
(انداد، همان شرك است كه گاهى پنهان تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك ، از جمله اينكه انسان بگويد: به خدا سوگند به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند ... (يعنى خدا و جان خود و جان دوستش را در يك رديف قرار بدهد) و بگويد اين سگ اگر ديشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است ) يا به دوستش بگويد: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ، همه اينها بوئى از شرك مى دهد).
و در حديثى مى خوانيم كه مردى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همين جمله را گفت : ما شاء الله و شئت (هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى ) پيامبر فرمود: اجعلتنى لله ندا: مرا شريك خدا و همرديف او قرار دادى )؟!.
در تعبيرات عاميانه روزمره نيز بسيار مى گويند: (اول خدا، دوم تو)! بايد قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست .
در روايتى در تفسير آيه 106 سوره يوسف و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (اين اشاره به شرك خفى است ) مانند اينكه انسان به ديگرى بگويد: اگر تو نبودى من نابود شده بودم يا زندگانيم بر باد مى رفت ).
توضيح بيشتر را در اين زمينه ذيل آيه 106 سوره يوسف به بعد مى خوانيد.

آيه و ترجمه


و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين (23)
فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اعدت للكافرين (24)


ترجمه :

23- اگر درباره آنچه بر بنده خود (پيامبر) نازل كرده ايم شك و ترديد داريد (لااقل ) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را غير از خدا بر اين كار دعوت كنيد اگر راست مى گوئيد.
24- اگر اين كار نكرديد و هرگز نخواهيد كرد از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم (گنهكار) و سنگهاى است كه براى كافران مهيا شده است .

تفسير:
قرآن معجزه جاويدان
از آنجا كه نفاق و كفر كه موضوع بحثهاى آيات پيشين بود، گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سرچشمه مى گيرد، در آيات مورد بحث به اين مساءله پرداخته و مخصوصا انگشت روى معجزه جاويدان (قرآن ) مى گذارد تا هرگونه شك و ترديد را نسبت به رسالت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ميان ببرد، مى گويد:
(اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ، شك و ترديد داريد لااقل سورهاى همانند آن بياوريد (و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا بسورة من مثله ).
و به اين ترتيب قرآن همه منكران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند يك سوره مانند آن مى كند تا عجز آنها دليلى باشد، روشن بر اصالت اين وحى آسمانى در رسالت الهى آورنده آن .
سپس براى تاءكيد بيشتر مى گويد: تنها خودتان به اين كار قيام نكنيد بلكه (تمام گواهان خود را جز خدا دعوت كنيد (تا شما را در اين كار يارى كنند) اگر در ادعاى خود صادقيد كه اين قرآن از طرف خدا نيست ) (و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين ).
كلمه (شهداء) در اينجا اشاره به گواهانى است كه آنها را در نفى رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كمك مى كردند، و جمله (من دون الله ) اشاره به اين است كه حتى اگر همه انسانها جز الله دست به دست هم بدهند، براى اينكه يك سوره همانند سوره هاى قرآن بياورند قادر نخواهند بود.
و جمله ان كنتم صادقين (اگر راست مى گوئيد) در حقيقت براى تحريك آنها به قبول اين مبارزه است ، و مفهومش ‍ اين است كه اگر شما از اين كار عاجز هستيد دليل دروغگوئى شماست پس براى اثبات راستگوئى خود برخيزيد و دست به كار شويد.
(تحدى ) و دعوت به مبارزه ، بايد هر چه ممكن است قاطع باشد، و دشمن را تا آنجا كه امكان دارد تحريك كند و به اصطلاح بر سر غيرت آورد، تا تمام قدرت
خود را به كار گيرد و پس از عجز و ناتوانى به طور مسلم بداند پديدهاى كه با آن روبرو است يك پديده بشرى نيست ، يك امر الهى است .
لذا در آيه بعد با تعبيرهاى مختلف به اين مهم پرداخته مى گويد: اگر شما اين كار را انجام نداديد و هرگز انجام نخواهيد داد از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم بى ايمان ، و همچنين سنگها است ! (فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ).
(آتشى كه هم اكنون براى كافران آماده شده است ) و جنبه نسيه ندارد! (اعدت للكافرين )
(وقود) به معنى (آتشگيره ) است يعنى ماده قابل اشتعال مانند هيزم (نه به معنى آتشزنه همچون كبريت يا جرقه اى كه با سنگهاى مخصوص ايجاد مى كنند).
عده اى از مفسران گفته اند كه منظور از (حجاره ) بتهائى است كه آنها را از سنگ ساخته بودند و آيه 98 سوره انبياء را شاهد آن دانسته اند: انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم : (شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد آتشگيره دوزخ است ).
بعضى ديگر مى گويند: (حجاره ) اشاره به سنگهاى گوگردى است كه حرارتشان بيش از سنگهاى ديگر مى باشد.
ولى بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از اين تعبير توجه دادن به شدت حرارت دوزخ است ، يعنى آنچنان حرارت و سوزندگى دارد كه سنگها و انسانها را همانند هيزم شعله ور مى سازد.
آنچه با ظاهر آيات فوق ، سازگارتر به نظر مى رسد اين است كه آتش دوزخ از درون خود انسانها، و سنگها، شعله ور مى شود، و با توجه به اين حقيقت كه امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود، آتشى عظيم نهفته دارند، (يا به تعبير
ديگر انرژيهائى كه قابل تبديل به آتشند) درك اين معنى مشكل نيست و لزومى ندارد كه آن آتش سوزان را شبيه آتشهاى معمولى اين جهان بدانيم .