تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۵ -


اولا - بـه گـفـتـه مـحققان ، راويان اين حديث افراد ضعيف و غير موثقند، و صدور آن از ابن عـبـاس نـيـز بـه هـيـچـوجـه معلوم نيست ، و به گفته محمد بن اسحاق اين حديث از مجعولات زنادقه مى باشد و او كتابى در اين باره نگاشته است .
ثـانـيـا - احـاديث متعددى در مورد نزول سوره نجم و سپس سجده كردن پيامبر و مسلمانان در كـتـب مـختلف نقل شده ، و در هيچيك از اين احاديث سخنى از افسانه غرانيق نيست ، و اين نشان مى دهد كه اين جمله بعدا به آن افزوده شده است .
ثـالثـا - آيـات آغـاز سـوره نـجـم صـريـحـا ايـن خـرافـات را ابطال مى كند آنجا كه مى گويد و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى : پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد آنچه مى گويد تنها وحى الهى است اين آيه با افسانه فوق چگونه سازگار است ؟
رابعا - آياتى كه بعد از ذكر نام بتها در اين سوره آمده ، همه بيان مذمت
بـتـهـا و زشـتـى و پـسـتـى آنها است و با صراحت مى گويد: اينها اوهامى است كه شما با پندارهاى بى اساس خود ساخته ايد و هيچگونه كارى از آنها ساخته نيست (ان هى الا اسماء سـميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد جائهم من ربهم الهدى .
بـا ايـن مـذمـتـهـاى شـديـد چـگـونـه مـمـكـن اسـت چـنـد جـمـله قـبـل از آن ، مدح بتها شده باشد بعلاوه قرآن صريحا يادآور شده كه خدا تمامى آن را از هر گونه تحريف و انحراف و تضييع حفظ مى كند چنانكه در آيه 9 سوره حجر مى خوانيم : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ).
خامسا - مبارزه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با بت و بت پرستى يك مبارزه آشتى نـاپـذير و پيگير و بى وقفه از آغاز تا پايان عمر او است ، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در عـمـل نـشـان داد كـه هـيـچـگـونـه مـصـالحـه و سـازش و انـعـطـافـى در مـقابل بت و بت پرستى حتى در سخت ترين حالات نشان نمى دهد، چگونه ممكن است چنين الفاظى بر زبان مباركش جارى شود.
و سـادسا حتى آنها كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از سوى خدا نمى دانـنـد و مـسـلمان نيستند او را انسانى متفكر و آگاه و مدبر مى دانند كه در سايه تدبيرش بـه بـزرگـترين پيروزيها رسيد، آيا چنين كسى كه شعار اصليش لا اله الا الله و مبارزه آشـتـى نـاپـذيـر بـا هـر گـونـه شرك و بت پرستى بوده ، و عملا نشان داده است كه در ارتـبـاط بـا مـسـاءله بـتـها حاضر به هيچگونه سازشى نيست ، چگونه ممكن است برنامه اصـلى خـود را رهـا كـرده و از بـتـهـا ايـن چـنـيـن تـجـليـل بـه عمل آورد؟!
از مـجـمـوع اين بحث بخوبى روشن مى شود كه افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان ناشى و مخالفان بيخبر است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين حديث بى اساس را جعل كرده اند.
لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قويا نفى
و تضعيف كرده اند و به جعل جاعلين نسبت داده اند.
البـتـه بـعـضـى از مـفـسران توجيهى براى اين حديث ذكر كرده اند كه بر فرض ثبوت اصـل حديث ، قابل مطالعه بود و آن اينكه : (پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيـات قـرآن را آهسته و با تاءنى مى خواند، و گاه در ميان آن لحظاتى سكوت مى كرد، تـا دلهـاى مـردم آن را بـخـوبـى جـذب كـنـد، هـنـگـامـى كـه مـشـغـول تـلاوت آيـات سـوره نـجـم بـود و بـه آيـه (افـراءيـتم اللات و العزى و منات الثـالثـة الاخـرى ) رسيد بعضى از شيطان صفتان (مشركان لجوج ) از فرصت استفاده كـرده و جـمـله تـلك الغـرانـيـق العـلى و ان شـفـاعـتـهـن لتـرتـجـى را در ايـن وسط با لحن مـخـصـوصـى سر دادند تا هم دهن كجى به سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كـنـنـد و هم كار را بر مردم مشتبه سازند، ولى آيات بعد به خوبى از آنها پاسخ گفت و بت پرستى را شديدا محكوم كرد).
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود اينكه بعضى خواسته اند داستان غرانيق را نوعى انعطاف از نـاحـيه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نسبت به بت پرستان به خاطر سرسختى آنها و علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جذب آنان به سوى اسلام بدانند و از ايـن راه تـفـسـيـر كنند، مرتكب اشتباه بزرگى شده اند، و نشان مى دهد كه اين توجيه گـران مـوضـع اسـلام و پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در برابر بت و بت پـرسـتـى درك نـكـرده انـد و مـدارك تـاريـخى كه مى گويد دشمنان هر بهائى را حاضر شـدنـد بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در ايـن زمـيـنـه بـپـردازنـد و او قـبـول نـكـرد و ذره اى از بـرنـامـه خـود عـدول نـنـمـود نـديـده انـد، و يـا عـمـدا تجاهل مى كنند.
3 - فرق رسول و (نبى )
در مورد فرق ميان (رسول ) و (نبى ) سخن بسيار است ، آنچه مناسبتر
بـه نـظـر مـى رسـد ايـن اسـت كـه (رسـول ) بـه پيامبرانى گفته مى شود كه ماءمور تـبـليـغ و دعـوت بـه آئيـن خـود بوده اند، و چنانكه در حالات آنها مى خوانيم از هر گونه كوشش و تلاشى در اين راه فروگذار نكردند و انواع مشكلات را به جان خريدند.
امـا (نـبـى ) چـنانكه از ماده اصلى اين لغت پيدا است كسى است كه از وحى الهى خبر مى دهد، هر چند ماءمور به تبليغ گسترده نيست ، و در واقع به طبيبى مى ماند كه دردمندان به سراغ او مى روند و از او دارو و درمان مى جويند، مى دانيم شرائط محيطها و پيامبران با هم مختلف بوده و هر كدام ماءموريتى داشتند.
آيه و ترجمه


و لا يـزال الذيـن كـفـروا فـى مرية منه حتى تاءتيهم الساعة بغتة اءو ياءتيهم عذاب يوم عقيم (55)
الملك يومئذ لله يحكم بينهم فالذين اءمنوا و عملوا الصلحت فى جنت النعيم (56)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا فأ ولئك لهم عذاب مهين (57)
و الذيـن هـاجـروا فـى سـبيل الله ثم قتلوا اءو ماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا و إ ن الله لهو خير الرزقين (58)
ليدخلنهم مدخلا يرضونه و إ ن الله لعليم حليم (59)


ترجمه :

55 - كـافـران هـمـواره در باره قرآن در شكند تا روز قيامت ناگهانى فرا رسد، يا عذاب روز عقيم (روزى كه قادر بر جبران نيستند) به سراغشان بيايد.
56 - حـكـومـت و فـرمانروائى در آن روز از آن خدا است ، و بين آنها حكم مى فرمايد كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشتند.
57 - و كـسـانـى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند عذاب خواركننده اى براى آنها است .
58 - و كـسـانـى كـه در راه خـدا هـجرت كردند سپس كشته شدند يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به آنها روزى نيكوئى مى دهد كه او بهترين روزى دهندگان است .
59 - خـداونـد آنـهـا را در محلى وارد مى كند كه از آن خشنود خواهند بود و خداوند عالم و با حلم است .
تفسير:
رزق حسن
در تـعـقـيـب آيـات گذشته كه سخن از تلاش و كوشش مخالفان براى محو آيات الهى مى گـفـت در آيـات مـورد بحث ، اشاره به ادامه اين تلاشها از ناحيه افراد متعصب سرسخت مى كند.
نـخـسـت مـى گـويد: (كافران همواره در باره قرآن و آئين توحيدى تو در شك هستند، (تا روز قـيـامـت ) نـاگـهان فرا رسد، يا عذاب روز عقيم روزى كه قادر بر جبران نيستند، به سـراغـشـان بـيـايـد) (و لا يـزال الذين كفروا فى مرية منه حتى تاتيهم الساعة بغتة او ياتيهم عذاب يوم عقيم ).
بـديهى است منظور از (كافران ) در اينجا همه آنها نيستند چرا كه بسيارى در ادامه راه بيدار شدند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و صفوف مسلمين پيوستند، منظور سران آنها و افراد لجوج و فوق العاده متعصب و كينه توزند كه هرگز ايمان نياوردند و همواره به كارشكنيهاى خود ادامه دادند.
واژه (مـريـه ) كـه بـه مـعـنـى شـك و ترديد است نشان مى دهد كه آنها هرگز يقين به خـلاف قـرآن و اسـلام نـداشـتـنـد هـر چـنـد در الفـاظـشـان چـنـيـن اظـهـار مـى كـردنـد بـلكه حداقل به مرحله شك تنزل كرده بودند، اما تعصبها به آنها اجازه مطالعه بيشتر و يافتن حقيقت را نمى داد.
كـلمـه (سـاعـة ) گـر چـه بـعـضى احتمال داده اند به معنى لحظه مرگ و مانند آن بوده بـاشـد، ولى آيـات بـعـد نـشـان مـى دهـد كـه مـنظور از آن پايان جهان و قرار گرفتن در آستانه قيامت است كه با كلمه (بغتة ) (ناگهانى ) مخصوصا همراه است .
منظور از عذاب (يوم عقيم ) مجازات روز قيامت است و اينكه روز قيامت توصيف به (عقيم ) (نـازا) شـده اشـاره بـه اين است كه آنها روز ديگرى پشت سر ندارند تا بتوانند به جبران گذشته برخيزند و در سرنوشت خود تغييرى ايجاد كنند.
سـپـس بـه حـاكـمـيت مطلقه پروردگار در روز رستاخيز اشاره كرده مى گويد: (حكومت و فرمانروائى در آن روز مخصوص خدا است ) (الملك يومئذ لله ).
البته اين اختصاص به روز قيامت ندارد، امروز و هميشه حاكم و مالك مطلق خدا است ، منتهى چـون در ايـن دنـيـا مالكان و حاكمان ديگرى نيز وجود دارند، هر چند قلمرو حكومتشان بسيار محدود و ضعيف است و جنبه صورى و ظاهرى دارد، اما همين امر ممكن است موجب تداعى اين فكر شـود كـه حـاكـم و مـالك ديـگـرى غـيـر از خـداوند وجود دارد اما در صحنه قيامت كه همه اين مـسائل بر چيده مى شود بيش از هر زمان اين حقيقت آشكار مى گردد كه حاكم و مالك تنها او است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر دو رقـم حاكميت و مالكيت وجود دارد: حاكميت حقيقى كه حاكميت خالق بر مـخـلوق اسـت و حـاكـمـيـت اعـتـبـارى و قـرار دادى كـه مـيـان مـردم مـعـمول است ، در دنيا اين هر دو وجود دارد اما در سراى آخرت حكومتهاى قرار دادى و اعتبارى همه برچيده مى شود تنها حكومت حقيقى خالق جهان باقى مى ماند.
بـه هـر حـال چـون مـالك حـقـيـقـى او اسـت ، حـاكم حقيقى هم او خواهد بود، لذا او در ميان همه انـسـانـها اعم از مؤ من و كافر حكومت و داورى مى كند، و نتيجه آن همان است كه قرآن به دنـبـال ايـن سـخـن فـرمـوده : (آنـهـا كـه ايـمـان آورده انـد و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشت قرار دارند)، باغهائى
كـه هـمـه مـواهـب در آن جـمع است و هر خير و بركتى كه بخواهند در آن موجود است (فالذين آمنوا و عملوا الصالحات فى جنات النعيم ).
امـا آنـهـا كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، عذاب خوار كننده اى براى آنهاست (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا فاولئك لهم عذاب مهين ).
چـه تـعـبـيـر گـويـا و زندهاى ؟ عذابى كه آنها را پست و حقير مى كند و در برابر آنهمه گردنكشيها و خود برتربينيها و استكبار در برابر خلق خدا آنها را به پائينترين مرحله ذلت مى كشاند، و مى دانيم توصيف عذاب به اليم و عظيم و مهين كه در آيات مختلف قرآن ذكر شده هر كدام متناسب نوع گناهى است كه از گردنكشان سر مى زده است !.
جـالب تـوجـه ايـنـكـه در بـاره مـؤ مـنـان اشـاره بـه دو چـيـز مـى كـنـد: (ايـمـان ) و (عـمـل صالح ) و در نقطه مقابل در باره كافران اشاره به (كفر) و (تكذيب آيات الهـى ) اسـت ، كـه در واقع هر كدام تركيبى است از اعتقاد درونى و آثار برونى و عملى آن ، چرا كه اعمال انسان غالبا از يك ريشه فكرى و اعتقاد سرچشمه مى گيريد.
و از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از مهاجرانى به ميان آمد كه از خانه و كاشانه خود به خاطر نام الله و حمايت از آئين او بيرون رانده شدند، در آيه بعد از آنها به عنوان يك گـروه مـمـتـاز يـاد كـرده ، مـى گويد: (كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس شربت شـهـادت نـوشـيدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به همه آنها روزى نيكوئى مى دهد، و از نعمتهاى ويژه اى برخوردار مى كند چرا كه او بهترين روزى دهندگان است ) (و الذين هاجروا فى سبيل الله ثم قتلوا او ماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا و ان الله لهو خير الرازقين ).
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـته اند: (رزق حسن )، اشاره به نعمتهائى است كه وقتى چشم انـسـان بـه آن مـى افـتد، چنان مجذوب مى شود كه نمى تواند ديده از آن بر گيرد و به غير آن نگاه كند، و تنها خدا قدرت دارد كه چنين روزى را به كسى دهد.
بعضى از دانشمندان شاءن نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است : هنگامى كه مهاجران به مدينه آمدند بعضى از آنها به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، در حالى كه بعضى شربت شهادت نوشيدند، در اين هنگام گروهى تمام فضيلت را براى شهيدان قائل شدند، آيه فوق نازل شد و هر دو را مشمول بهترين نعمتهاى الهى معرفى كرد، لذا بعضى از مفسران از اين تعبير چنين نتيجه گرفته اند كه مهم جان دادن در راه خدا است چه از طـريـق شـهـادت باشد و چه از طريق مرگ طبيعى ، هر كس براى خدا و در راه خدا بميرد مـشـمـول ثـواب شـهـيـدان اسـت (ان المـقـتـول فـى سـبـيـل الله و المـيـت فـى سبيل الله شهيد).
و در آخرين آيه نمونه اى از اين رزق حسن را بازگو كرده مى گويد: (خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن راضى و خشنود خواهند بود) (ليدخلنهم مدخلا يرضونه ).
اگـر در ايـن جـهان از منزل و ماءواى خود به ناراحتى تبعيد و اخراج شدند خداوند در جهان ديگر آنها را در منزل و ماوائى جاى مى دهد كه از هر نظر مورد رضايت آنها است ، و به اين ترتيب ايثار و فداكارى آنان را به عاليترين وجه جبران مى كند.
و در پـايـان مـى فـرمـايـد: (خـداونـد، عـالم و آگـاه اسـت و از اعمال اين بندگانش با خبر، و در عين حال حليم است و عجله در مجازات و كيفر نمى كند، تا مؤ منان در اين ميدان آزمايش پرورش يابند و آزموده شوند) (و ان الله لعليم حليم ).
آيه و ترجمه


ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله إ ن الله لعفو غفور (60)
ذلك بـأ ن الله يـولج اليـل فـى النـهـار و يـولج النـهـار فـى اليل و اءن الله سميع بصير (61)
ذلك بـأ ن الله هـو الحـق و اءن مـا يـدعـون مـن دونـه هـو البطل و اءن الله هو العلى الكبير (62)


ترجمه :

60 - مـطـلب چـنـين است ، و هر كس به همان مقدار كه به او ستم شده مجازات كند سپس مورد تعدى قرار گيرد خدا او را يارى خواهد كرد خداوند بخشنده و آمرزنده است .
61 - ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه خـداونـد شـب را در روز و روز را در شـب داخل مى كند و خداوند شنوا و بينا است .
62 - ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه خـدا حـق اسـت و آنـچـه را غـيـر از او مـى خـوانـنـد باطل است و خداوند بلند مقام و بزرگ است .
شاءن نزول :
در بعضى از روايات آمده است كه جمعى از مشركان مكه با مسلمانان روبرو شدند در حالى كـه فـقـط دو شـب به پايان ماه محرم باقى مانده بود، مشركان به يكديگر گفتند ياران محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ماه محرم دست به پيكار نمى زنند و جنگ را حرام
مى دانند و به همين دليل حمله را آغاز كردند، مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند كه در ايـن مـاه حـرام جـنگ را آغاز نكنند، ولى آنها گوش ندادند، ناچار براى دفاع از خود وارد عـمـل شـدنـد و مـردانـه جـنـگـيـدنـد و خداوند آنها را پيروز كرد (نخستين آيه فوق در اينجا نازل گشت ).
تفسير:
پيروزمندان كيانند؟
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از مـهاجران فى سبيل الله بود و وعده هاى پاداش بزرگى كه خداوند در قيامت به آنها داده است .
بـراى ايـنـكـه تصور نشود كه وعده الهى ، مخصوص آخرت است در نخستين آيه مورد بحث سـخن از پيروزى آنها در سايه لطف الهى در اين جهان مى گويد مى فرمايد: (مساءله چـنـين است و هر كس در برابر ستمى كه به او شده به همان اندازه دست به مجازات زند، سـپـس بـر او ظـلم شـود، خـداونـد او را يـارى خـواهـد كـرد)(ذلك و مـن عـاقـب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله ).
اشـاره بـه ايـنـكـه دفاع در مقابل ظلم و ستم ، يك حق طبيعى است و هر كس مجاز است به آن اقدام كند.
ولى تعبير به (مثل ) تاءكيدى بر اين حقيقت است كه نبايد از حد تجاوز كند.
جمله (ثم بغى عليه )، نيز اشاره به اين است كه اگر شخص در مقام دفاع از خويشتن تـحت فشار ظلم قرار گيرد، خدا وعده يارى به او داده است ، و به اين ترتيب كسى كه از آغـاز سـكـوت كـند و تن به ظلم و ستم در دهد و هيچگونه گام مؤ ثرى در راه دفاع از خود بر ندارد خدا به چنين كسى وعده يارى نداده است ،
وعـده الهى مخصوص كسانى است كه تمام نيروى خود را براى دفاع در برابر ظالمان و ستمگران بسيج كنند و باز هم از طرف دشمن تحت ستم قرار بگيرند.
و از آنجا كه هميشه قصاص و مجازات بايد با عفو و رحمت ، آميخته شود تا افرادى كه از كار خود پشيمان گشته اند و سر تسليم فرود آورده اند زير پوشش آن قرار گيرند در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند بخشنده و آمرزنده است ) (ان الله لعفو غفور).
اين درست به آيات قصاص مى ماند كه از يك طرف به اولياى دم اجازه قصاص مى دهد، و از سـوى ديـگـر دستور عفو را به عنوان يك فضيلت (در مورد كسانى كه شايسته عفوند) در كنار آن مى گذارد.
و از آنـجا كه وعده نصرت و يارى هنگامى دلگرم كننده و مؤ ثر است كه از شخص قادر و تـوانـائى بـوده بـاشـد، لذا در آيـه بعد گوشهاى از قدرت بى پايان خدا را در پهنه عـالم هـسـتى چنين بازگو مى كند: (اين بخاطر آن است كه خداوند شب را در روز و روز را در شـب داخـل مـى كـنـد) (دائمـا از يـكى مى كاهد و طبق نظام معينى بر ديگرى مى افزايد، نـظـامـى پـايـدار و كـامـلا حـسـاب شـده كـه هـزاران بـلكـه مـليـونـهـا سـال بـر قـرار اسـت ). (ذلك بـان الله يـولج الليـل فـى النـهـار و يـولج النهار فى الليل ).
(يـولج ) از مـاده (ايـلاج ) در اصـل از ولوج بـه مـعـنـى دخـول اسـت ، ايـن تـعـبـير همانگونه كه گفتيم اشاره به دگرگونيهاى تدريجى و كاملا مـنـظـم و حـسـاب شـده شـب و روز در فـصـول مـخـتـلف سـال اسـت كـه از يـكـى كـاسـتـه و بـه ديـگـرى افـزوده مـى شـود، امـا ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه اشـاره بـه مـساءله طلوع و غروب آفتاب باشد كه به خاطر شـرائط خـاص جـو (هـواى اطـراف زمـيـن ) اين امر به صورت ناگهانى انجام نمى گيرد، بـلكـه از آغـاز طـلوع فـجر، اشعه آفتاب به طبقات بالاى هوا مى افتد و آهسته آهسته به طبقات پائين منتقل مى شود، گوئى روز تدريجا
وارد شـب مـى گـردد، و لشـكـر نـور بـر سپاهيان ظلمت چيره مى شود، و بعكس هنگام غروب آفـتـاب نخست نور از قشر پائين جو برچيده مى شود و هوا كمى تار مى گردد و تدريجا از طـبـقـات بالاتر، تا آخرين شعاع خورشيد برچيده شود و لشگر ظلمت همه جا را تسخير كـنـد، و اگـر ايـن مـوضـوع نـبـود، طـلوع و غـروب آفتاب در يك لحظه زود گذر انجام مى گـرفـت و انتقال ناگهانى از شب به روز و روز به شب هم از نظر جسمى و روحى براى انـسـان زيـانـبـار بـود، و هـم از نـظر نظام اجتماعى اين تغيير سريع و بى مقدمه مشكلات فراوان به وجود مى آورد.
هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق اشاره به هر دو تفسير باشد.
و در پايان آيه مى گويد (خداوند سميع و بصير است ) (و ان الله سميع بصير).
تقاضاى كمك مؤ منان را مى شنود، و از حال و كار آنها آگاه است ، و در موقع لزوم ، لطفش به يارى آنها مى شتابد، همانگونه كه از اعمال و نيات دشمنان حق با خبر است .
آخـرين آيه مورد بحث در واقع دليلى است براى آنچه قبلا گذشت ، مى گويد: (اين به خـاطـر آن اسـت كـه خـداونـد حـق اسـت ، و آنـچـه را غـيـر از او مـى خـوانـنـد بـاطـل است ، و خداوند بلند مقام و بزرگ است ) (ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلى الكبير).
اگـر مـى بـيـنـيـد لشـكـريـان حـق پـيـروز مـى شـونـد، بـاطـل عـقـب نـشـيـنـى مـى كـنـد، لطف خدا به يارى مؤ منان مى شتابد و كافران را تنها مى گذارد، به خاطر آن است كه آنها باطلند و اينان حق ، آنها بر خلاف نظام عالم هستى هستند و سـرنـوشـتـشان فنا و نيستى است و اينها هماهنگ با قوانين جهان هستى . اصولا خداوند حق است و غير او باطل است و تمام انسانها و موجوداتى كه
به نحوى با خدا ارتباط دارند حقند و به همان اندازه كه از او بيگانهاند باطلند.
كلمه (على ) كه از ماده (علو) گرفته شده به معنى بلند مقام است ، و نيز به كسى گفته مى شود كه قادر و قاهر است و كسى قدرت مقاومت در برابر اراده او ندارد.
(كـبـيـر) نـيـز اشـاره اى اسـت بـه عـظـمت علم و قدرت پروردگار و كسى كه داراى اين صـفـات اسـت بـخـوبـى مى تواند دوستان خود را يارى دهد، و دشمنان را در هم بشكند لذا دوستانش بايد به وعده هاى او دلگرم باشند.
آيه و ترجمه


اءلم تر اءن الله اءنزل من السماء ماء فتصبح الا رض مخضرة إ ن الله لطيف خبير (63)
له ما فى السموت و ما فى الا رض و إ ن الله لهو الغنى الحميد (64)
اءلم تـر اءن الله سـخـر لكم ما فى الا رض و الفلك تجرى فى البحر بأ مره و يمسك السماء اءن تقع على الا رض إ لا بإ ذنه إ ن الله بالناس ‍ لرءوف رحيم (65)
و هو الذى اءحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم إ ن الانسن لكفور (66)


ترجمه :

63 - آيـا نـديـدى خـداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين (بر اثر آن ) سر سبز و خرم مى گردد؟ و خداوند لطيف و خبير است .
64 - آنـچـه در آسـمـانها و زمين است از آن او است ، و خداوند بى نياز و شايسته هر گونه ستايش است .
65 - آيـا نـديدى كه خداوند آنچه در زمين است مسخر شما كرد؟ و كشتيها به فرمان او بر صفحه اوقيانوسها حركت مى كنند و آسمان (كرات و سنگهاى آسمانى ) را نگه مى دارد تا بر زمين ، جز به فرمان او، فرو نيفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است .
66 - او كـسـى اسـت كـه شـمـا را زنـده كـرد سـپس مى ميراند بار ديگر زنده مى كند اما اين انسان كفران كننده و ناسپاس است .
تفسير:
نشانه هاى خدا در صحنه هستى
در آيـات گـذشته ، سخن از قدرت بى پايان خداوند و حقانيت او بود، در آيات مورد بحث نشانه هاى مختلفى از اين قدرت گسترده و حقانيت مطلقه را بيان مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (آيـا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين خشكيده و مرده بـواسـطـه آن سـبـز و خـرم مـى گـردد)؟! ( اءلم تـر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة ).
زمـيـنـى كـه آثـار حـيـات از او رخت بر بسته بود و چهرهاى عبوس و زشت و تيره داشت با نـزول قـطـرات حـيـاتـبـخـش بـاران ، زنـده شـد و آثـار حيات در آن نمايان گشت و لبخند زندگى در چهره او آشكار.
آرى خداوندى كه به اين سادگى اينهمه حيات و زندگى مى آفريند لطيف و خبير است (ان الله لطيف خبير).
(لطـيـف ) از مـاده (لطـف ) بـه مـعـنـى كـار بـسـيـار ظريف و باريك است ، و اگر به رحمتهاى خاص الهى ، (لطف ) گفته مى شود نيز به خاطر همين ظرافت آن است .
(خبير) به معنى كسى است كه از مسائل دقيق آگاه است .
لطـيـف بـودن خـدا ايـجـاب مـى كـنـد كه نطفه هاى كوچك و كم ارزش گياهان را كه در درون بذرها در اعماق خاكها نهفته است پرورش ‍ دهد، و آنها را كه
در نـهايت ظرافت و لطافتند از اعماق خاك تيره برخلاف قانون جاذبه بيرون فرستد، و در مـعـرض تابش آفتاب ، و وزش نسيم قرار دهد، و سرانجام آن را به گياهى بارور، يا درختى تنومند تبديل كند.
اگـر او دانـه هـاى بـاران را نـمـى فـرسـتـاد و مـحيط بذر و زمين اطراف آن نرم و ملايم و (لطيف ) نمى شد آنها هرگز قدرت نمو و رشد نمى داشتند، اما او با اين باران به آن محيط خشك و خشن ، لطف و نرمش بخشيد تا آماده حركت و نمو گردد.
در عـيـن حـال از تمام نيازها و احتياجات اين دانه ضعيف از آغاز حركت در زير خاك تا هنگامى كه سر به آسمان كشيده ، آگاه و خبير است .
خداوند به مقتضاى لطفش باران را مى فرستد، و به مقتضاى خبير بودنش اندازه اى براى آن قـائل اسـت كـه اگـر از حـد بـگـذرد سـيـل اسـت و ويـرانـى ، و اگـر كـمتر از حد باشد خشكسالى و پژمردگى و اين است معنى لطيف بودن و خبير بودن خداوند.
در آيـه 18 سـوره مـؤ مـنـون نـيـز مـى خوانيم : و انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه فى الارض : (مـا از آسـمـان آبى فرستاديم به اندازه معين ، سپس آن را در زمين ساكن كرديم ).
نـشـانـه ديـگرى كه براى قدرت بى پايان و حقانيت ذات پاك او مى آورد اين است كه مى گـويـد: (آنچه در آسمانها، و آنچه در زمين است از آن خدا است ) (له ما فى السماوات و ما فى الارض ).
خـالق هـمـه او اسـت ، و مـالك هـمـه نـيـز او اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل بر همه چيز توانائى دارد.
و نيز به همين دليل (او تنها غنى و بى نياز در عالم هستى ، و شايسته هر گونه حمد و ستايش است (و ان الله لهو الغنى الحميد).
پـيـونـد ايـن دو صـفـت (غـنـى و حميد) با هم يك پيوند بسيار حساب شده است ، چرا كه اولا بـسـيـارنـد كـسـانى كه غنى هستند اما بخيلند و استثمارگر و انحصار طلب و غرق غفلت و غـرور، و بـه هـمـين دليل عنوان غنى بودن گاهى تداعى اين اوصاف را مى كند، ولى غنى بـودن خداوند تواءم است با لطف و بخشندگى ، جود و سخاى او نسبت به بندگان كه او را شايسته حمد و ستايش مى كند.
ثـانـيـا: اغنياى ديگر غنايشان ظاهرى است و اگر جود و سخائى دارند در واقع از خودشان نـيـسـت چـرا كـه تـمـام نـعـمـت و امـكـانات را خدا در اختيار آنها گذارده است ، غنى بالذات و شايسته هر گونه ثنا و ستايش تنها ذات پاك او است .
ثـالثا: بى نيازان ديگر اگر كارى مى كنند بالاخره سودى از آن عايد خودشان مى شود تـنـهـا كـسى كه بى حساب مى بخشد و سودى عائد او نمى گردد بلكه مى خواهد تا بر بندگان جودى كند، او است و به همين دليل از همه شايسته تر به حمد و ثنا است .
بـاز به نمونه ديگرى از اين قدرت بى پايان در زمينه تسخير موجودات براى انسانها اشـاره كرده مى فرمايد: (آيا نديدى كه خداوند آنچه را در زمين است مسخر شما كرد) و هـمـه مـواهـب و امـكـانـات آن را در اخـتـيـار شـمـا قرار داد؟ تا هر گونه بخواهيد از آن بهره بگيريد (الم تر ان الله سخر لكم ما فى الارض ).
و هـمـچنين كشتيها را در حالى كه در درياها به فرمان او به حركت در مى آيند و سينه آبها را مى شكافند و به سوى مقصدها پيش ‍ مى روند)؟ (و الفلك تجرى فى البحر بامره ).
از ايـن گذشته (خداوند آسمان را در جاى خود نگه مى دارد تا بر زمين جز به فرمان او فرود نيفتد (و يمسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه ).
از يـكـسـو هر يك از كرات آسمانى را در مدار خود به حركت در آورده و نيروى (دافعه ) حاصل از گريز از مركز را درست معادل نيروى (جاذبه ) آنها قرار داده است ، تا هر يك در مـدار خـود بـى آنـكـه در فـاصـله هـاى آنـهـا دگـرگـونـى حاصل بشود به حركت در آيند، و تصادمى در ميان كرات روى ندهد.
از سوى ديگر جو زمين را آنچنان آفريده كه به سنگريزه هاى سرگردان اجازه بر خورد با زمين و توليد ناراحتى و ويرانى براى اهلش ‍ ندهند.
آرى اين رحمت و لطف او نسبت به بندگان است كه اين چنين گهواره زمين را امن و امان و خالى از هر گونه خطر آفريده تا محل آسايش و آرامش بندگان باشد، نه سنگهاى سرگردان آسمانى بر زمين سقوط مى كنند نه كرات ديگر با آن تصادم مى نمايند.
لذا در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كند: (خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است ) (ان الله بالناس لرئوف رحيم ).
سـرانجام در آخرين آيه از قدرت پروردگار در مهمترين مساءله جهان هستى ، يعنى مساءله حـيـات و مـرگ سـخن مى گويد و مى فرمايد: (او كسى است كه شما را زنده كرد) (خاك بى جان بوديد لباس حيات بر شما پوشانيد) (و هو الذى احياكم ).
(سـپـس بـعـد از طـى دوره حيات شما را مى ميراند) (و به همان خاك كه از آن برخاستيد باز مى گرديد) (ثم يميتكم ).
(و ديگر بار در رستاخيز حياتى نوين به شما مى بخشد) (و سر از خاك مرده بر مى آوريد و آماده حساب و جزا مى شويد) (ثم يحييكم ).
امـا بـا اين حال (اين انسان در برابر اينهمه نعمتهائى كه خدا در زمين و آسمان در جسم و جـان ، بـه او ارزانـى داشـتـه كـفـران كننده و ناسپاس است ، و با ديدن اينهمه نشانه هاى روشن ، ذات پاك او را انكار مى كنند (ان الانسان لكفور).
نكته ها:
1 - صفات ويژه پروردگار
در آيات فوق و دو آيه قبل از آن به ترتيب چهارده بخش از صفات خداوند (در آخر هر آيه دو صفت ) بيان شده است : عليم و حليم عفو و غفور سميع و بصير على و كبير لطيف و خـبـيـر غـنـى و حـمـيـد رؤ ف و رحـيـم كـه هـر بـخـش از ايـن صـفـات دو گـانـه هـمـاهـنگ و مكمل يكديگرند، عفو خداوند با غفران او، سميع بودن با بصير بودن ، بلند مقام بودنش بـا بـزرگـيـش ، لطـيـف بـودن با آگاهيش ، غنى بودن با حميد بودنش ، و بالاخره رؤ ف بـودن با مهربانيش همه هماهنگ ، و در عين حال هر كدام از آنها درست متناسب همان بحثى است كـه در آن آيـه مـطـرح شـده ، و چـون قـبـلا در ذيل خود آيات از آن سخن گفته ايم نياز به تكرار نمى بينيم .
آيات فوق همانگونه كه دليلى بر قدرت خدا است و تاءكيدى بر وعده هاى نصرت الهى نـسـبـت بـه بـنـدگـان بـا ايـمان ، همچنين نشانه اى است از حقانيت ذات پاك او كه در آيات گذشته روى آن تكيه شده بود، و نيز دليلى است بر توحيد، و دليلى است بر معاد، چرا كـه مـسـاءله زنـده شـدن زمـيـنـهـاى مـرده بـه وسـيـله گـيـاهـان سـر سـبـز در پـرتـو نـزول بـاران و هـمـچـنين مساءله حيات و مرگ نخستين انسان شاهد زنده اى است بر اينكه او قادر است بار ديگر انسان را زنده كند و لباس حيات بر او بپوشاند، چنانكه در بسيارى از آيات قرآن به همين امور بر مساءله معاد استدلال شده .
ضمنا جمله ان الانسان لكفور با توجه به اينكه (كفور) صيغه مبالغه است
اشـاره بـه كـفـر و انـكار انسانهاى لجوج مى كند كه حتى با مشاهده اينهمه آيات عظمت خدا بـاز راه انـكار را پيش مى گيرند، و يا اشاره به كفران و ناسپاسى اينگونه افراد است كه وجودشان غرق نعمتهاى او است و باز هم نه در مقام شكر منعمند و نه شناخت او.
3 - تسخير موجودات زمين و آسمان
هـمانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم تسخير اين امور براى انسان از اين نظر است كه خـدا آنـهـا را خـدمـتـگـزار انـسـان قـرار داده و در مـسـيـر مـنـافـع او مـى بـاشـنـد (شـرح مـفـصـل ايـن مـوضـوع را در جـلد يـازدهـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 167 بـه بـعـد ـ ذيـل آيـات 12 تـا 14 سـوره نـحـل و هـمـچـنـيـن در جـلد دهـم صـفـحـه 120 بـه بـعـد ذيل آيه 2 سوره رعد بيان كرده ايم ).
و اگـر مى بينيم در ميان نعمتهاى زمينى ، حركت كشتيها بر صحنه اقيانوسها بالخصوص ذكـر شـده بـه خـاطـر آن اسـت كـه ايـن كـشـتـيـهـا در گـذشـتـه و حـال مـهمترين وسيله ارتباطى و انتقال انسانها و كالاها از نقطه اى به نقطه ديگر بوده و هستند، و هيچ وسيله نقليه اى تاكنون نتوانسته است جاى كشتيها را در اين زمينه بگيرد.
بـه طـور قـطـع اگـر يـك روز تـمـام كـشـتـيها بر صفحه اقيانوسها از حركت باز ايستند زنـدگـى انـسـانـهـا بـه كـلى مـخـتـل خـواهـد شـد، چـرا كـه راهـهـاى خـشـكـى قـدرت و كشش نـقـل و انـتـقـال ايـنـهـمه وسائل و كالا را ندارد، مخصوصا در عصر و زمان ما با توجه به ايـنـكـه مـهـمـتـريـن وسـيـله حـركـت زنـدگى صنعتى بشر نفت است ، و مهمترين وسيله براى انـتـقـال نـفـت از نـقـطـه اى بـه نـقـاط ديـگـر همان كشتيها هستند اهميت اين نعمت بزرگ الهى آشـكـارتـر مـى شـود، چـرا كـه گـاهـى كـار يـك كـشـتـى نـفـتـكـش غـول پـيـكـر را (ده هـزار اتـومـبـيـل هـم ) نـمـى تـوانـد انـجـام دهـد! و انتقال نفت از طريق خطوط لوله نيز براى نقاط محدودى از دنيا امكان پذير است .
آيه و ترجمه


لكـل اءمـة جـعـلنـا مـنـسـكا هم ناسكوه فلا ينزعنك فى الا مر و ادع إ لى ربك إ نك لعلى هدى مستقيم (67)
و إ ن جدلوك فقل الله اءعلم بما تعملون (68)
الله يحكم بينكم يوم القيمة فيما كنتم فيه تختلفون (69)
اءلم تـعـلم اءن الله يـعـلم مـا فـى السـمـاء و الا رض إ ن ذلك فـى كتب إ ن ذلك على الله يسير (70)


ترجمه :

67 - بـراى هـر امـتـى عـبـادتـى قـرار داديـم تـا آن عـبـادت را (در پـيشگاه خدا) انجام دهند، بنابراين آنها نبايد در اين امر با تو به نزاع برخيزند، به سوى پروردگارت دعوت كن كه بر هدايت مستقيم قرار دارى (و راه راست همين است كه تو مى پوئى ).
68 - و اگـر آنـهـا بـا تـو بـه جدال برخيزند بگو: خدا از اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است .
69 - خداوند ميان شما در آن چه اختلاف داشتيد داورى مى كند.
70 - آيـا نـمـيـدانى خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مى داند؟ همه اينها در كتابى ثبت است (كتاب علم بى پايان پروردگار) و اين بر خداوند آسان است .
تفسير:
هر امتى عبادتى دارد
در بحثهاى گذشته گفتگوهائى پيرامون مشركان داشتيم ، از آنجا كه
مـشـركـان بـه طـور خـصوص و مخالفان اسلام به طور عموم ، جر و بحثهائى با پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـيـرامـون مـسـائل و احـكـام تـازه اسـلام داشتند و نسخ و دگـرگـونـى قـسـمـتهائى از احكام شرايع پيشين را نقطه ضعفى براى شريعت اسلام مى پـنـداشـتـنـد در حـالى كـه ايـن دگـرگـونـيـهـا نه تنها ضعف نبود بلكه يكى از برنامه تـكـامـل اديـان مـحـسوب مى شد، لذا در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: (براى هر امتى عـبـادتـى قـرار داديـم تـا خـدا را بـا آن پـرسـتـش كـنـنـد) (لكل امة جعلنا منسكا هم ناسكوه ).
مـنـاسـك : چـنـانكه قبلا هم گفته ايم جمع (منسك ) به معنى مطلق عبادت است ، و در اينجا مـمـكـن اسـت تـمام برنامه هاى دينى و الهى را شامل شود، بنابراين آيه گوياى اين حقيقت است كه امتهاى پيشين هر كدام برنامه اى مخصوص به خود داشتند كه در آن شرائط خاص از نـظر زمان و مكان و جهات ديگر كاملترين برنامه بوده است ، ولى مسلما با دگرگون شدن آن شرائط لازم بود احكام تازه ترى جانشين آنها شود.
لذا بـه دنـبـال ايـن سـخـن اضـافه مى كند: (بنابراين نبايد آنها در اين امر با تو به نزاع برخيزند) (فلا ينازعنك فى الامر).
(و تـو به سوى پروردگارت دعوت كن كه راه راست همين است كه تو مى پوئى ) (و ادع الى ربك انك لعلى هدى مستقيم ).
هرگز گفتگوها و ايرادهاى بى پايه آنان در روحيه تو كمترين اثرى نگذارد
كه دعوتت به سوى خدا است ، و مسير تو هدايت ، و راهت مستقيم است !
تـوصـيـف (هـدى ) به (مستقيم بودن ) يا جنبه تاءكيد دارد، و يا اشاره به اين است كـه هـدايـت بـه سـوى مقصد ممكن است از طرق مختلفى صورت گيرد راههاى نزديك و دور، مستقيم و كج ، ولى هدايت الهى ، از نزديكترين و مستقيمترين راه است .
(امـا اگـر بـاز بـه مـجـادله و مـنـازعـه ادامـه دهـنـد و سـخـنـان تـو در دل آنـها اثر نگذارد در پاسخ آنها بگو، خدا از اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است ) (و ان جادلوك فقل الله اعلم بما تعملون ).
(خـداونـد در مـيـان شـمـا در آنـچـه اخـتلاف داشتيد داورى مى كند) (و در صحنه قيامت كه صـحـنـه بازگشت به توحيد و يكپارچگى و برطرف شدن اختلافات است حقايق را براى همه شما آشكار مى سازد) (الله يحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ).
و از آنـجـا كـه قـضـاوت و داورى در قـيـامـت نـسـبـت بـه اخـتـلافـات و اعـمـال بـنـدگان نياز به علم و آگاهى وسيعى به همه آنها دارد، در آخرين آيه مورد بحث اشاره به علم بى پايان خدا كرده ، چنين مى گويد: (آيا نميدانى كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند)؟ (الم تعلم ان الله يعلم ما فى السماوات و الارض ).
آرى (همه اينها در كتابى ثبت است ) (ان ذلك فى كتاب ).
كـتـاب عـلم بـى پـايـان خـداونـد، كـتـاب عـالم هـسـتـى و جـهـان عـلت و مـعـلول ، جـهـانـى كـه چيزى در آن گم نمى شود و نابود نمى گردد، بلكه همواره تغيير صـورت مـى دهـد حـتـى امـواج صـداى ضـعـيـفـى كـه از حـلقـوم انـسـانـى در هـزاران سـال قـبـل بـرخـاسـتـه به كلى نابود نشده است ، و همواره در اين فضا وجود دارد اين يك كتاب بسيار دقيق و جامع است كه همه چيز در آن ضبط شده است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـمـه ايـنها در (لوح محفوظ)، لوح علم الهى ثبت است ، و همه اين موجودات با تمام خصوصيات و جزئيات نزد او حاضرند.
و لذا در آخرين جمله مى فرمايد: (اين بر خداوند آسان است ) چرا كه همگى موجودات با تمام خصوصياتشان نزد او حضور دارند (ان ذلك على الله يسير).
آيه و ترجمه


و يـعـبـدون مـن دون الله مـا لم يـنـزل بـه سـلطـانـا و ما ليس لهم به علم و ما للظالمين من نصير (71)
و إ ذا تـتـلى عـليـهـم اءيـتـنـا بـيـنات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون بـالذيـن يـتـلون عليهم اءيتنا قل اء فأ نبئكم بشر من ذلكم النار وعدها الله الذين كفروا و بئس المصير (72)
يـأ يـهـا الناس ضرب مثل فاستمعوا له إ ن الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و إ ن يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب (73)
ما قدروا الله حق قدره إ ن الله لقوى عزيز (74)


ترجمه :

71 - آنـهـا غـيـر از خـداونـد چـيـزهـائى را مـى پـرسـتـند كه خدا هيچگونه دليلى براى آن نـازل نـكـرده اسـت ، و چـيـزهـائى كـه علم و آگاهى به آن ندارند، و براى ظالمان ياور و راهنمائى نيست .
72 - و هـنـگـامـى كـه آيـات روشـن مـا بر آنها خوانده مى شود در چهره كافران آثار انكار مـشاهده مى كنى ، آن چنان كه نزديك است برخيزند و با مشت به كسانى كه آيات ما را بر آنـهـا مى خوانند حمله كنند! بگو: آيا شما را به بدتر از اين خبر دهم ؟ همان آتش سوزنده (دوزخ ) است كه خدا به كافران وعده داده ، و بدترين جايگاه است !
73 - اى مردم مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هـرگـز نـمـى تـوانـند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند و هر گـاه مگس چيزى از آنها بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند، هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان و هم آن معبودان ).
74 - آنها خدا را آنگونه كه بايد بشناسند نشناختند، خداوند قوى و شكست ناپذير است .
تفسير:
معبودانى ضعيفتر از يك مگس !
در ايـن آيـات بـه تـنـاسب بحثهائى كه قبلا پيرامون توحيد و شرك بود باز سخن از مشركان و برنامه هاى غلط آنها مى گويد:
و از آنـجـا كـه يـكى از روشنترين دلائل بطلان شرك و بت پرستى اين است كه هيچگونه دليـل عـقلى و نقلى بر جواز اين عمل دلالت نمى كند، در آيه نخست مى فرمايد: (آنها غير از خـدا چـيـزهـائى را مـى پـرسـتـنـد كـه هـيـچـگـونـه دليـلى خـداونـد بـراى آن نـازل نـكـرده اسـت ) (و يـعـبـدون مـن دون الله مـا لم ينزل به سلطانا).
در واقـع ايـن ابـطـال اعتقاد بت پرستان است كه معتقد بودند خدا اجازه بت پرستى را به آنها داده ، و اين بتها شفيعان درگاه او مى باشند.
سـپـس اضـافـه مـى كـند: (آنها معبودهائى را مى پرستند كه علم و دانشى به حقانيت آنها ندارند) (و ما ليس لهم به علم ).
يـعـنـى نـه از طـريـق دسـتـور الهـى ، و نـه از طـريـق دليل عقل هيچ حجت و برهانى براى كار خود مطلقا ندارند.
بـديـهـى اسـت كـسـى كـه در اعـتـقـاد و اعـمـال خـود مـتـكـى بـه دليل روشنى نيست ، ستمگر است ، هم به خويش ستم كرده ، و هم به ديگران ، و به هنگام گـرفـتـار شـدن در چنگال مجازات الهى هيچكس قدرت دفاع از او ندارد، لذا در پايان آيه مى گويد: (براى ستمكاران ياور و راهنمائى نيست ) (و ما للظالمين من نصير).
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كـه (نـصـيـر) در ايـنـجـا بـه مـعـنـى دليل و برهان است ، چرا كه يارى كننده حقيقى همان مى باشد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـراد از (نـصـير)، راهنما است و مكملى است براى بحث گذشته يعنى نه حجت الهى دارند، نه دليل عقلى كه خود به آن رسيده باشند، و نه رهبر و راهنما و استادى كه آنها را در اين مسير يارى كند، چرا كه آنها ستمگرند و در برابر حق تسليم نيستند.
ايـن تـفـسـيـرهـاى سـه گـانـه بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارنـد هـر چـنـد تـفـسـيـر اول روشنتر به نظر مى رسد.
سـپـس به عكس العمل بت پرستان در برابر آيات خدا، و شدت لجاجت و تعصب آنها در يك جـمـله كـوتـاه اشـاره كرده مى گويد: (و هنگامى كه آيات روشن ما كه بهره گيرى از آن بـراى هـر صـاحب عقلى آسان است بر آنها خوانده مى شود، در چهره كافران آثار انكار را بـه خـوبـى مـشـاهـده مـى كنى ) (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر).
در حقيقت هنگام شنيدن اين آيات بينات ، تضادى در ميان منطق زنده
قـرآن و تـعـصـبـات جـاهـلانـه آنها پيدا مى شود، و چون حاضر به تسليم در برابر حق نيستند، بى اختيار آثار آن در چهره هاشان به صورت علامت انكار نقش مى بندد.
نه تنها اثر انكار و ناراحتى در چهره شان نمايان مى شود،بلكه بر اثر شدت تعصب و لجاج نزديك است برخيزند و با مشتهاى گره كرده خود به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند)! (يكادون يسطون بالذين يتلون عليهم آياتنا).
(يـسـطـون ) از مـاده (سـطـوت ) بـه مـعـنـى بلند كردن دست و حمله كردن به طرف مقابل است ، و در اصل به گفته راغب در مفردات به معنى بلند شدن اسب ، بر سر پاها و بلند كردن دستها است ، سپس به معنى بالا اطلاق شده .
در حـالى كـه انـسان اگر منطقى فكر كند هر گاه سخن خلافى بشنود، نه چهره در هم مى كـشـد و نـه پاسخ آن را با مشت گره كرده مى دهد، بلكه با بيان منطقى آن را رد مى كند، ايـن عـكـس العـمـلهـاى نـادرسـت كـافران ، خود دليل روشنى است بر اينكه آنها تابع هيچ دليـل و مـنـطـقـى نـيـسـتـنـد، تـنـهـا جـهـل و عـصـبـيـت بـر وجـودشـان حـاكـم اسـت . قـابـل تـوجـه ايـنـكـه جـمـله يـكـادون يـسـطـون بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه از دو فـعـل مـضـارع تشكيل شده دليل بر استمرار (حالت حمله و پرخاشگرى ) در وجود آنها اسـت كـه گـاه شـرائط ايـجاب مى كرد عملا آن را ظاهر كنند، و گاه كه شرائط اجازه نمى داد، حـالت آمـادگـى حـمـله در آنها پيدا مى شد و به تعبير ما به خود مى پيچيدند كه چرا قادر بر حمله و ضرب نيستند.
قرآن در برابر اين بى منطقان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: (بـه آنـهـا بگو: آيا مى خواهيد من شما را به بدتر از اين خبر دهم ؟! بدتر از اين همان آتش سوزنده دوزخ است )! (قل افانبئكم بشر من ذلكم النار).
يـعـنـى اگـر بـه زعـم شـمـا ايـن آيـات بـيـنـات الهـى شر است ، چون با افكار منحرف و نـادرسـتـتـان هـماهنگ نيست ، من ، بدتر از اين را به شما معرفى مى كنم ، كه همان مجازات دردناك الهى است كه در برابر اين لجاج و عناد سرانجام دامانتان را خواهد گرفت .
(همان آتش سوزانى كه خداوند به كافران وعده داده ) (وعدها الله الذين كفروا).
(و دوزخ آتش سوزانش بدترين جايگاه است ) (و بئس المصير).
در حـقـيـقـت در بـرابـر اين آتش مزاجان پرخاشگر كه شعله هاى عصبيت و لجاج ، همواره در درونـشـان افـروخـتـه اسـت ، پـاسـخـى جـز آتش ‍ دوزخ نيست ! چرا كه هميشه مجازات الهى تناسب نزديكى با چگونگى گناه و عصيان دارد.
در آيـه بـعـد تـرسـيـم جـالب و گـويـائى از وضع بتها و معبودهاى ساختگى ، و ضعف و نـاتـوانـى آنـهـا، بيان مى كند، و بطلان اعتقاد مشركان را به روشنترين وجهى آشكار مى سازد.
روى سـخـن را بـه عـمـوم مردم كرده ، مى گويد: اى مردم در اينجا مثلى زده شده است گوش بـه آن فـرا دهـيـد (و دقـيـقـا بـه آن بـيـنـديـشـيـد) (يـا ايـهـا النـاس ضـرب مثل فاستمعوا له ).
(كـسـانـى را كه شما غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند هر چند بـراى ايـن كار اجتماع كنند و دست به دست يكديگر بدهند) (ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له ).
همه بتها و همه معبودهاى آنها و حتى همه دانشمندان و متفكران و مخترعان بشر اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرينش مگسى نيستند.
بنابراين چگونه مى خواهيد شما اينها را همرديف پروردگار بزرگى
قرار دهيد كه آفريننده آسمانها و زمين و هزاران هزار نوع موجود زنده در درياها و صحراها و جـنـگـلهـا و اعـمـاق زمـيـن اسـت ، خـداونـدى كـه حـيـات و زنـدگـى را در اشـكـال مختلف و چهره هاى بديع و متنوع قرار داده كه هر يك از آنها انسان را به اعجاب و تحسين وا مى دارد، آن معبودهاى ضعيف كجا و اين خالق قادر و حكيم كجا؟
سـپـس اضـافـه مى كند نه تنها قادر نيستند مگسى بيافرينند بلكه از مقابله با يك مگس نـيـز عـاجـزنـد چـرا كـه اگـر مـگـس چـيـزى از آنها را بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند)!. (و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ).
مـوجودى به اين ضعيفى و ناتوانى كه حتى در مبارزه با يك مگس شكست مى خورد چه جاى ايـن دارد كـه او را حـاكـم بـر سـرنـوشـت خـويـش بـدانـنـد و حلال مشكلات .
آرى (هـم ايـن طـلب كـنـنـدگـان و عابدان ضعيف و ناتوانند و هم آن مطلوبان و معبودان ) (ضعف الطالب و المطلوب ).
در روايـات مـى خـوانيم : بت پرستان قريش ، بتهائى را كه در اطراف كعبه گرد آورى كـرده بـودنـد آنـهـا را بـا مـشـك و عـنـبـر و گـاه بـا زعـفـران يـا عـسـل مـى آلودند و اطراف آنها نداى لبيك اللهم لبيك ، لبيك لا شريك لك ، الا شريك هو لك تـمـلكـه و مـا مـلك ! كه بيانگر شرك و بت پرستى آنها و تحريف لبيك موحدان بود سـر در مى دادند، و اين موجودات پست و بى ارزش را شريك خدا مى پنداشتند، ولى مگسها مى آمدند و بر آنها مى نشستند و آن عسل و زعفران و مشك و عنبر را مى ربودند و آنها قدرت بر باز پس گرفتن آن نداشتند!
قـرآن مـجـيـد هـمين صحنه را عنوان قرار داده و براى بيان ضعف و ناتوانى بتها و سستى مـنطق مشركان از آن بهره گيرى مى كند، مى گويد شما خوب نگاه كنيد ببينيد معبودهايتان چگونه زير دست و پاى مگسها قرار گرفته اند و قادر به كمترين دفاع از خود نيستند؟! اين چه معبودهاى بى عرضه و بى ارزشى هستند كه شما
حل مشكلات خود را از آنها مى خواهيد؟!.
در ايـنـكـه مـنـظـور از (طـالب ) و (مـطلوب ) چيست ؟ حق همان است كه در بالا گفتيم : (طـالب ) عـبـادت كنندگان بتها هستند و (مطلوب ) خود بتها كه هر دو ضعيف هستند و ناتوان .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه (طالب ) اشاره به مگس است ، و مطلوب اشاره به بتها (زيرا مگسها به سراغ بتها مى روند تا از مواد غذائى روى آنها بهره گيرند).
بعضى ديگر (طالب ) را بتها دانسته اند و (مطلوب ) را مگس (زيرا به فرض كه بـتـهـا بـه فـكـر آفـريـنـش مـگـس ضـعـيـفـى بـيـفـتـنـد قـادر نـخـواهـنـد بـود) ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
قـرآن بـعد از بيان مثال زنده فوق ، نتيجه گيرى مى كند كه (آنها خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند) (ما قدروا الله حق قدره ).
بقدرى در معرفت و شناسائى خدا، ضعيف و ناتوانند كه خداوند با آن عظمت را تا سر حد ايـن معبودهاى ضعيف و بى مقدار تنزل دادند، و آنها را شريك او شمردند، كه اگر كمترين معرفتى درباره خدا داشتند بر اين مقايسه خود مى خنديدند.
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند قوى و عزيز است ) (ان الله لقوى عزيز).
نه همچون بتها كه قادر بر آفرينش موجود كوچكى نيستند و حتى قدرت دفاع از خويش در بـرابـر مـگـسـى ندارند، او بر همه چيز قادر و توانا است و هيچكس را قدرت مقابله با او نيست .
نكته :
مثالى روشن براى بيان ضعفها
گـر چـه جـمـعـى از مـفـسـران عـقـيـده دارنـد كـه قـرآن در آيـات فـوق ، سـخـن از مـثـل بـه مـيـان آورده ، امـا خـود مثل را صريحا بيان نكرده است بلكه اشاره به موارد ديگر قـرآن نـمـوده ، و يا اصلا مثل در اينجا به معنى اثبات و تبيين مطلب يا چيز عجيب است ، نه به معنى معروفش .
ولى بـدون شك ، اين نظر نادرستى است ، چرا كه قرآن در آيات فوق ، مصداق اين مثالى را كـه دعـوت عـمـومـى بـراى انـديـشـه در آن كـرده اسـت بـيـان نـمـوده ايـن مثال همان مگس است از نظر آفرينش و از نظر ربودن ذرات غذائى !.
ايـن مـثال گر چه در برابر مشركان عرب ذكر شده ، ولى با توجه به اينكه مخاطب همه مـردم جـهـانـنـد (يا ايها الناس ) اختصاصى به بتهاى سنگى و چوبى ندارد، بلكه تمام مـعـبـودهـائى را كـه جـز خدا مى پرستند در اين مثال شركت داده شده اند، اعم از فرعونها و نمرودها و بتهاى شخصيتهاى كاذب و قدرتهاى پوشالى و مانند آن .
آنـهـا نـيـز بـر ايـن مـثال منطبق هستند، آنها هم اگر دست به دست هم بدهند و تمام لشگر و عـسـكـرشـان را جمع و جور كنند و انديشمندان و فرزانگانشان را دعوت كنند قادر به خلق مـگـسـى نـيـسـتـنـد، و حـتـى اگـر مـگـسى ذره اى از سفره آنها بر گيرد توانائى به باز گرداندن آن ندارند.
پاسخ به يك سؤ ال
مـمـكـن اسـت در ايـنـجـا گفته شود كه انسان امروز با نيروى علم و دانش خود توانسته است اختراعاتى كند كه به مراتب از يك مگس برتر و بالاتر است .
وسائل نقليه سريع السير و بادپيمائى ساخته كه در يك چشم بر هم زدن مسافت زيادى را طى مى كند.
مـغـزهـاى الكـتـرونـيـكى دقيقى را اختراع كرده كه پيچيده ترين معادلات رياضى را در يك لحظه حل مى نمايد، آيا اين گفتگوها درباره انسان عصر ما نيز صادق است ؟
در پـاسـخ مـى گـوئيـم : سـاخـتـن ايـن وسـائل مـحـيـر العـقـول بـدون شـك ، دليـل بـر پيشرفت فوق العاده صنايع بشر است ، اما همه اينها در برابر مساءله آفرينش يك موجود زنده و خلقت حيات مسائلى ساده و پيش پا افتاده است .
اگـر كـتـبـى را كـه در بـاره فـيـزيـولوژى موجودات زنده ، و فعاليتهاى بيولوژيكى و حـيـاتـى يـك حـشـره كـوچـك مانند مگس بحث مى كند، به دقت بررسى كنيم ، خواهيم ديد كه سـاخـتـمـان مـغـز يـك مـگـس و سـلسـله اعـصـاب و دسـتگاه گوارش او به مراتب از ساختمان مجهزترين هواپيماها برتر است و اصلا قابل مقايسه با آن نيست .
اصـولا (مـسـاءله حـيـات ) و حـس و حـركـت مـوجـودات زنـده و نـمـو و تـوليـد مثل آنها هنوز به صورت معمائى در برابر دانشمندان قرار گرفته است ، و ريزه كاريها و ظـرافـتـهـائى كـه در سـاخـتمان اين موجودات به كار رفته ، خود معماهاى ديگرى است ، معماهائى كه هنوز به هيچوجه حل نشده .

next page

fehrest page

back page