تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۳ -


ولى بـا تـوجـه به اينكه در آيات مورد بحث ، بعد از ذكر ايام معلومات مساءله قربانى آمـده و مـى دانـيم قربانى معمولا در روز دهم انجام مى گيريد اين موضوع تاءييد مى شود كه ايام معلومات ده روز آغاز ذى الحجه است كه به روز دهم ، روز قربانى ختم مى گردد، و بـه ايـن تـرتـيـب تـفـسـيـر اول كه دوگانگى مفهوم ايام معلومات با ايام معدودات باشد تقويت مى گردد.
امـا بـا تـوجه به وحدت تعبيرهائى كه در دو آيه وارد شده بيشتر اين مساءله به ذهن مى رسد كه هر دو اشاره به يك مطلب است ، هدف در هر دو توجه به ياد خدا و نام خدا در ايام معينى است كه از دهم ذى الحجه شروع مى شود و به سيزدهم پايان مى يابد.
البته يكى از موارد ذكر نام خدا، ذكر نام او به هنگام قربانى است .
2 - ذكر خدا در سرزمين منى
در روايـات متعددى مى خوانيم كه منظور از ذكر خداوند در اين ايام ، تكبير مخصوصى است كـه بـعـد از نماز ظهر روز عيد قربان گفته مى شود، و تا پانزده نماز ادامه دارد (يعنى بعد از نماز صبح سيزدهم خاتمه مى يابد) و آن اين ذكر است
الله اكـبـر الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا، و الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام
ضـمـنـا در پـاره اى از روايـات تـصـريـح شـده كه تكبير در اين پانزده نوبت مخصوص كسانى است كه در سرزمين (منى ) و ايام حج باشد، اما كسانى كه در ساير بلادند اين تـكـبـيـرات را تـنها بعد از ده نماز مى خوانند (از نماز ظهر روز عيد شروع مى شود و به نماز صبح روز دوازدهم ختم مى گردد).
قـابـل تـوجه اينكه روايات تكبير شاهد ديگرى است بر اينكه (ذكر) در آيات فوق ، جـنـبـه كـلى دارد و مـخـصوص ذكر خدا به هنگام قربانى كردن نيست هر چند اين مفهوم كلى شامل آن مصداق نيز مى شود (دقت كنيد).
3 - فلسفه و اسرار عميق حج !.
مراسم پرشكوه حج همچون عبادات ديگر داراى بركات و آثار فراوانى
در فـرد و جـامـعـه اسـلامـى اسـت كـه اگـر طبق برنامه صحيح انجام پذيرد و از آن بهره بـردارى درسـتـى شـود مـى تـوانـد هـر سـال مـنـشـاء تحول تازه اى در جوامع اسلامى گردد.
ايـن مـنـاسـك بـزرگ در حقيقت داراى چهار بعد است كه هر يك از ديگرى ريشه دارتر و پر سودتر است :
1 - بعد اخلاقى حج مهمترين فلسفه حج همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسانها به وجـود مـى آورد، مـراسـم (احـرام ) انـسان را به كلى از تعينات مادى و امتيازات ظاهرى و لبـاسـهـاى رنـگـارنـگ و زر و زيـور بيرون مى برد، و با تحريم لذائذ و پرداختن به خودسازى كه از وظائف محرم است او را از جهان ماده جدا كرده و در عالمى از نور و روحانيت و صفا فرو مى برد، و آنها را كه در حال عادى بار سنگين امتيازات موهوم و درجه ها و مدالها را بر دوش خود احساس مى كنند يك مرتبه سبكبار و راحت و آسوده مى كند.
سپس مراسم ديگر حج يكى پس از ديگرى انجام مى گيريد، مراسمى كه علاقه هاى معنوى انـسـان را لحـظه به لحظه با خدايش ‍ محكم تر و رابطه او را نزديك تر و قوى تر مى سازد، او را از گذشته تاريك و گناه آلودش بريده و به آينده اى روشن و پر از صفا و نور پيوند مى دهد.
مخصوصا توجه به اين حقيقت كه مراسم حج در هر قدم ياد آور خاطرات ابراهيم بتشكن ، و اسماعيل ذبيح الله ، و مادرش هاجر است ، و مجاهدتها و گذشتها و ايثارگرى آنها را لحظه به لحظه در برابر چشمان انسان مجسم مى كند، و نيز توجه به اينكه سرزمين مكه عموما و مسجدالحرام و خانه كعبه و محل طواف خصوصا ياد آور خاطرات پيامبر اسلام و پيشوايان بـزرگ و مـجـاهـدتـهاى مسلمانان صدر اول است اين انقلاب اخلاقى عميق تر مى گردد، به گـونـه اى كـه در هـر گوشهاى از مسجدالحرام و سرزمين مكه انسان ، چهره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و ساير
پيشوايان بزرگ را مى بيند، و صداى آواى حماسه هاى آنها را مى شنود.
آرى ايـنـها همه دست به دست هم مى دهند و زمينه يك انقلاب اخلاقى را در دلهاى آماده فراهم مـى سـازند، به گونه اى توصيف ناشدنى ورق زندگانى انسان را بر مى گردانند و صفحه نوينى در حيات او آغاز مى كنند.
بـى جـهـت نـيـسـت كـه در روايـات اسـلامـى مـى خـوانـيـم : (كـسـى كـه حـج را بـه طـور كـامـل انجام دهد يخرج من ذنوبه كهيئته يوم ولدته امه !): از گناهان خود بيرون مى آيد همانند روزى كه از مادر متولد شده ).
آرى حـج بـراى مـسـلمـانـان يك تولد ثانوى است ، تولدى كه آغازگر يك زندگى نوين انسانى مى باشد.
البـتـه احـتـيـاج بـه يـاد آورى نـدارد كـه ايـن بركات و آثار و آنچه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد نه براى كسانى است كه از حج تنها به پوسته اى از آن قناعت كرده ، و مغز آن را بـدور افـكـنـده انـد و نـه بـراى آنـهـا كه حج را وسيله تفريح و سير و سياحت و يا تـظـاهـر و ريـا و تـهيه وسائل مادى شخصى قرار داده و هرگز به روح آن واقف نشده اند سهم آنها همان است كه به آن رسيده اند!
2 - بـعـد سـياسى حج ـ: به گفته يكى از بزرگان فقهاى اسلام مراسم حج در عين اينكه خـالصـترين و عميقترين عبادات را عرضه مى كند، مؤ ثرترين وسيله براى پيشبرد اهداف سياسى اسلام است .
روح عبادت ، توجه به خدا، و روح سياست ، توجه به خلق خدا است ، اين دو در حج آنچنان به هم آميخته اند كه تار و پود يكپارچه !.
حج عامل مؤ ثرى براى وحدت صفوف مسلمانان است .
حج عامل مبارزه با تعصبات ملى و نژاد پرستى و محدود شدن در حصار مرزهاى جغرافيائى است .
حـج وسـيـله اى اسـت براى شكستن سانسورها و از بين بردن خفقانهاى نظامهاى ظالمانه اى كه در كشورهاى اسلامى حكمفرما مى شود.
حـج وسـيـله اى اسـت بـراى انـتـقـال اخـبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديـگـر، و بالاخره حج ، عامل مؤ ثرى است براى شكستن زنجيرهاى اسارت و استعمار و آزاد ساختن مسلمين . و به همين دليل در آن ايام كه حاكمان جبار همچون بنى اميه و بنى عباس بر سـرزمـينهاى مقدس اسلامى حكومت مى كردند و هر گونه تماس ميان قشرهاى مسلمان را زير نظر مى گرفتند تا هر حركت آزاديبخش را سركوب كنند، فرا رسيدن موسم حج دريچه اى بـود بـه سـوى آزادى و تـمـاس قـشـرهـاى جـامـعـه بـزرگ اسـلامـى بـا يـكـديگر و طرح مسائل مختلف سياسى .
روى همين جهت امير مؤ منان على (عليه السلام ) به هنگامى كه فلسفه فرائض و عبادات را مـى شـمـرد در بـاره حـج مـى گـويـد: الحج تقوية للدين : (خداوند مراسم حج را براى تقويت آئين اسلام تشريع كرد).
بى جهت نيست كه يكى از سياستمداران معروف بيگانه در گفتار پر معنى خود مى گويد: (واى بـه حـال مـسـلمـانـان ! اگـر مـعـنـى حـج را نـفـهـمـنـد، و واى بـه حال دشمنانشان اگر معنى حج را درك كنند)!.
و حـتـى در روايـات اسـلامى ، حج به عنوان جهاد افراد ضعيف شمرده شده ، جهادى كه حتى پـيـر مـردان و پـيـر زنـان نـاتـوان بـا حـضـور در صحنه آن مى توانند شكوه و عظمت امت اسلامى را منعكس سازند، و با حلقه هاى تو در توى نمازگزاران
گرد خانه خدا و سر دادن آواى وحدت و تكبير، پشت دشمنان اسلام را بلرزانند.
3 - بـعد فرهنگى : ارتباط قشرهاى مسلمانان در ايام حج مى تواند به عنوان مؤ ثرترين عامل مبادله فرهنگى و انتقال فكرها در آيد.
مـخـصـوصـا بـا تـوجه به اين نكته كه اجتماع شكوهمند حج ، نماينده طبيعى و واقعى همه قشرهاى مسلمانان جهان است (چرا كه در انتخاب افراد براى رفتن به زيارت خانه خدا هيچ عـامـل مـصـنـوعـى مـؤ ثـر نـيـسـت و زوار كـعبه از ميان تمام گروهها، نژادها، زبانهائى كه مسلمانان به آن تكلم مى كنند بر خاسته و در آنجا جمع مى شوند).
لذا در روايـات اسـلامـى مـى خـوانـيـم : يـكـى از فـوائد حـج نـشـر اخـبـار و آثـار رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تمام جهان اسلامى است .
(هـشام بن حكم ) كه از دوستان دانشمند (امام صادق (عليه السلام )) است مى گويد: از آنـحـضـرت در بـاره فـلسـفـه حـج و طـواف كـعـبـه سـؤ ال كـردم ، فـرمـود: ان الله خـلق الخـلق ... و امـرهـم بـمـا يـكون من امر الطاعة فى الدين و مـصـلحـتـهـم مـن امـر دنـيـاهم فجعل فيه الاجتماع من الشرق و الغرب و ليتعارفوا و لينزع كـل قـوم مـن التـجـارات مـن بـلد الى بـلد...، و لتـعـرف آثـار رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تعرف اخباره و يذكر و لا ينسى :
(خـداونـد اين بندگان را آفريد... و فرمانهائى در طريق مصلحت دين و دنيا به آنها داد، از جـمـله اجـتـمـاع مـردم شـرق و غـرب را (در آئيـن حـج ) مـقـرر داشت تا مسلمانان به خوبى يـكـديـگـر را بـشـناسند و از حال هم آگاه شوند، و هر گروهى سرمايه هاى تجارى را از شـهـرى بـه شـهـر ديگر منتقل كنند... و براى اينكه آثار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اخبار او شناخته شود، مردم آنها را به خاطر آوردند و هرگز فراموش
نكنند).
بـه هـمـين دليل در دورانها خفقان بارى كه خلفا و سلاطين جور اجازه نشر اين احكام را به مـسـلمـانـان نـمـى دادنـد آنـهـا بـا اسـتـفـاده از ايـن فـرصـت ، مـشـكـلات خـود را حـل مـى كردند و با تماس گرفتن با ائمه هدى (عليهمالسلام ) و علماى بزرگ دين پرده از چهره قوانين اسلام و سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر مى داشتند.
از سـوى ديـگر، حج مى تواند، مبدل به يك كنگره عظيم فرهنگى شود و انديشمندان جهان اسـلام در ايـامـى كـه در مـكه هستند گرد هم آيند و افكار و ابتكارات خويش را به ديگران عرضه كنند.
اصولا يكى از بدبختيهاى بزرگ اين است كه مرزهاى كشور اسلامى سبب جدائى فرهنگى آنـهـا شـود، مـسـلمـانـان هـر كـشـور تـنها به خود بينديشند، كه در اين صورت جامعه واحد اسـلامـى پـاره پـاره و نـابـود مـى گـردد، آرى حـج مـى تـواند جلو اين سرنوشت شوم را بگيرد.
و چـه جـالب مـى فـرمـايـد: امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در ذيـل همان روايت هشام بن حكم : و لو كان كل قوم انما يتكلمون على بلادهم و ما فيها هلكوا، و خـربـت البـلاد، و سقطت الجلب و الارباح و عميت الاخبار... (اگر هر قوم و ملتى تنها از كشور و بلاد خويش سخن بگويند و تنها به مسائلى كه در آن است بينديشند همگى نابود مـى گـردند و كشورهايشان ويران مى شود، منافع آنها ساقط مى گردد و اخبار واقعى در پشت پرده قرار مى گيريد).
4 - بـعـد اقـتـصادى حج بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج براى تقويت پايه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى نه تنها با روح
حـج مـنـافـات نـدارد بـلكـه طـبـق روايـات اسـلامـى يـكـى از فـلسـفـه آن را تشكيل مى دهد.
چه مانعى دارد مسلمانان در آن اجتماع بزرگ ، پايه يك بازار مشترك اسلامى را بگذارند، و زمـيـنـه هـاى مـبـادلاتـى و تـجـارى را در مـيـان خـود بـه گونه اى فراهم سازند كه نه مـنـافعشان به جيب دشمنانشان بريزد، و نه اقتصادشان وابسته به اجانب باشد، كه اين دنيا پرستى نيست ، عين عبادت است و جهاد.
و لذا در هـمـان روايـت (هـشام بن حكم ) از امام صادق (عليه السلام ) ضمن بيان فلسفه هـاى حـج صـريحا به اين موضوع اشاره شده بود كه يكى از اهداف حج ، تقويت تجارت مسلمانان و تسهيل روابط اقتصادى است .
و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) در تفسير آيه (ليس عليكم جناح ان تبتغوا فـضـلا من ربكم ) (بقره - 198) مى خوانيم كه فرمود: منظور از اين آيه كسب روزى است فاذا احل الرجل من احرامه و قضى فليشتر ليبع فى الموسم : (هنگامى كه انسان از احرام بـيـرون آيد و مناسك حج را بجا آورد در همان موسم حج خريد و فروش كند (و اين موضوع نه تنها گناه ندارد بلكه داراى ثواب است ).
هـمـيـن مـعـنـى در ذيل حديثى كه از (امام على بن موسى الرضا) (عليهماالسلام ) بطور مـشـروح در بـيـان فـلسـفه هاى حج وارد شده است آمده و در پايان آن مى فرمايد: ليشهدوا منافع لهم .
اشـاره بـه ايـنـكـه آيـه (ليـشـهـدوا مـنـافـع لهـم ) هـم مـنـافـع مـعـنـوى را شامل مى شود و هم منافع مادى را كه از يك نظر همه معنوى است .
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه ايـن عـبـادت بـزرگ اگـر بـطـور صـحـيـح و كـامـل مـورد بهره بردارى قرار گيرد و زوار خانه خدا در آن ايام كه در آن سرزمين مقدس حضور
فـعـال دارنـد و دلهـايـشـان آمـاده اسـت از ايـن فـرصـت بـزرگ بـراى حـل مـشـكـلات گـونـاگون جامعه اسلامى با تشكيل كنگره هاى مختلف سياسى و فرهنگى و اقـتـصـادى اسـتـفـاده كـنـنـد، ايـن عـبـادت مـى تـوانـد از هـر نـظـر مشكل گشا باشد، و شايد به همين دليل است كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا يـزال الديـن قائما ما قامت الكعبة : (مادام كه خانه كعبه بر پا است اسلام هم بر پا است ).
و نيز على (عليه السلام ) فرمود: خانه خدا را فراموش نكنيد كه اگر فراموش كنيد هلاك خواهيد شد الله الله فى بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا: (خدا را خـدا را، در مـورد خـانـه پروردگارتان ، هرگز آن را خالى نگذاريد كه اگر آن را ترك گوئيد مهلت الهى از شما برداشته مى شود)!.
و نـيـز بـه خـاطـر اهـمـيـت ايـن مـوضـوع است كه فصلى در روايات اسلامى تحت اين عنوان گـشـوده شـده اسـت كـه اگـر يـكـسـال مـسـلمـانـان بـخـواهـنـد حـج را تعطيل كنند بر حكومت اسلامى واجب است كه با زور آنها را به مكه بفرستد.
4 - تكليف گوشتهاى قربانى در عصر ما
از آيـات فـوق بـه خـوبى اين معنى استفاده مى شود كه هدف از قربانى كردن علاوه بر جـنـبـه هـاى مـعـنـوى و روحـانـى و تـقـرب بـه درگـاه خـداونـد ايـن است كه گوشت آن به مـصـرفـهـاى لازم بـرسـد هـم قـربانى كننده از آن استفاده كند و هم قسمتى را به فقيران نيازمند برساند.
از سوى ديگر تحريم اسراف در اسلام ، چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد چرا كه قرآن و روايات اسلامى و دليل عقل آن را اثبات كرده است .
از مـجموع اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه مسلمانان مجاز نيستند گوشتهاى قربانى را در سرزمين منى بر روى زمين بيندازند تا گنديده شود و يا در زير خاكها مدفون كنند، و وجـوب قـربـانـى بـراى حـجـاج دليـل بـر چـنـيـن عـمـلى نـمـى تـواند باشد، بلكه اگر نـيـازمـنـدانـى در آن روز و در آن سـرزمـيـن پـيـدا نـشـونـد بـايـد آن را بـه مـنـاطـق ديـگـر حمل كنند و به مصرف برسانند و اين است مقتضاى جمع ميان ادله (دقت كنيد).
امـا مـتـاءسـفـانـه در عـصـر و زمـان مـا، بـسـيـارى از مـسـلمـانـان بـه حـكـم اول عـمـل كـرده ، و حـكـم دوم را بـه دسـت فـرامـوشـى سـپـرده انـد، و هـر سال ، هزاران هزار، قربانى كه گوشتهاى آنها مى تواند نيازمندى تغذيه گروه عظيمى از مـحـرومـان را تا مدتى طولانى بر طرف گرداند در آن سرزمين مقدس به وضع بسيار زنـنـده و نـامطلوبى نابود مى شود، و تاكنون بسيارى از علما و متفكران و قشرهاى ديگر اسـلامـى در اين زمينه با مقامات دولت حجاز صحبت كرده اند، و حتى داوطلب پرداخت هزينه هـاى مـؤ سـسـاتـى كه براى نگاهدارى و حمل و نقل آنها لازم است شده اند، اما جمود و خشكى روحـانـيـيـن وهـابى از يكسو، و بى اعتنائى مقامات دولت سعودى از سوى ديگر هنوز مانع انجام اين كار است .
قـطـع نـظـر از مـسـاءله تـحـريـم اسـراف كـه يـك امـر مـسـلم اسلامى است ، اصولا صحنه قـربـانگاه در روز عيد قربان در حال حاضر بقدرى زننده و غير منطقى به نظر مى رسد كـه افـراد ضـعـيـف الايـمـان را بـه تـرديـد در اصل اين برنامه مى اندازد، و به دشمنان دستاويز محكمى مى دهد، بى آنكه بدانند اين نتيجه ندانم كارى هاى روحانيون آن منطقه و نـظـام حاكم بر آن سرزمين است ، بنابراين حفظ عظمت اسلام و اصالت مناسك حج ، ايجاب مى كند كه مسلمانان جهان از همه نقاط، مقامات اين كشور را تحت فشار قرار دهند تا به اين وضع وحشتناك پايان دهد و حكم اسلام را اجرا كند.
و اگر در روايات اسلامى مى خوانيم كه بيرون بردن گوشت قربانى از سرزمين منى يا از حـرم مـكه ممنوع است ، اين مربوط به زمانهائى بوده كه مصرف كننده در آنجا به قدر كافى وجود داشته است .
لذا در روايـت صـحـيـح كـه در مـنـابـع مـعـتـبـر از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم : يـكـى از يـاران امـام (عـليـه السـلام ) از هـمين موضوع سؤ ال كـرد امـام فـرمـود: كنا نقول لا يخرج منها بشى ء لحاجة الناس اليه ، فاما اليوم فقد كثر الناس فلا باس باخراجه : (ما سابقا دستور مى داديم كه چيزى از آن را از سرزمين مـنـى بـيـرون نبرند چرا كه مردم به آن نياز داشتند اما امروز چون مردم (و قربانيان آنها) فزونى يافته اند، بيرون بردن آنها بى مانع است ).
آيه و ترجمه


ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق (29)
ذلك و مـن يـعـظـم حـرمـت الله فـهو خير له عند ربه و اءحلت لكم الا نعم إ لا ما يتلى عليكم فاجتنبوا الرجس من الا وثن و اجتنبوا قول الزور (30)


ترجمه :

29 - بعد از آن بايد آلودگيها را از خود بر طرف سازند و به نذرهاى خود وفا كنند، و بر گرد خانه گرامى كعبه طواف نمايند.
30 - مـنـاسـك حـج چنين است ، و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد نزد پروردگارش بـراى او بـهـتـر اسـت ، و چـهـار پـايـان بـراى شـمـا حـلال شـده مـگـر آنـچـه دسـتـور مـنـعش بر شما خوانده مى شود، از پليديها يعنى از بتها اجتناب كنيد و از سخن باطل و بى اساس ‍ بپرهيزيد.
تفسير:
بخش مهم ديگرى از مناسك حج
در تـعقيب بحثهائى كه پيرامون مناسك حج در آيات پيشين گذشت ، در آيات مورد بحث به بخش ديگرى از اين مناسك اشاره كرده ، نخست چنين مى گويد: (بعد از آن بايد آلودگيها و زوائد بدن را بر طرف سازند) (ثم ليقضوا تفثهم ).
(و به نذرهاى خود وفا كنند) (و ليوفوا نذورهم ).
(و طواف خانه كعبه ، خانهاى كه خدا آن را از گزند حوادث مصون داشته و آزاد كرده است بجا آوردند) (و ليطوفوا بالبيت العتيق ).
(تـفـث ) بـه گـفته بسيارى از ارباب لغت و مفسران معروف ، به معنى چرك و كثافت و زوائد بـدن هـمـچـون نـاخـن و مـوهـاى اضـافـى اسـت و بـه گـفـتـه بـعـضـى در اصل به چركهاى زير ناخن و مانند آن گفته مى شود.
گر چه بعضى از ارباب لغت منكر وجود چنين ريشهاى در لغت عرب شده اند ولى گفته اى را كـه راغـب در مـفـردات آورده كه يك عرب بيابانى به مخاطب خود كه بسيار كثيف و آلوده بود گفت : ما اتفثك و ادرنك ؟: (چقدر كثيف و آلوده اى )؟
دليل بر اين است كه اين واژه عربى است و ريشه در لغت عرب دارد.
در روايـات اسـلامـى نـيـز كـرارا ايـن جمله ، به گرفتن ناخن و پاكيزه كردن بدن و كنار گـذاشـتـن احـرام تـفـسـيـر شـده اسـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن جـمله اشاره به برنامه (تقصير) است كه از مناسك حج محسوب مى شود.
در بـعـضـى از روايـات نـيـز به (تراشيدن سر) كه يكى ديگر از طرق تقصير است تفسير شده .
در (كـنـز العـرفـان ) از (ابـن عـبـاس ) نـقـل شـده كـه در تـفـسير اين آيه مى گفت : (منظور انجام تمام مناسك حج است ).
ولى هيچگونه دليلى بر گفته ابن عباس در اينجا نداريم .
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه آن حضرت ، جمله (ثم ليـقـضـوا تـفـثـهـم ) را تـفـسـيـر بـه مـلاقـات امام كرد، و هنگامى كه راوى از اين مساءله توضيح خواست و اشاره به تفسير اين آيه در مورد گرفتن ناخن و مانند آن
كرد، امام (عليه السلام ) فرمود: قرآن ، ظاهر و باطنى دارد) يعنى مساءله ملاقات امام در اينجا مربوط به باطن آيه است .
ايـن حـديـث مـمكن است اشاره به يك نكته لطيف باشد كه زوار خانه خدا بعد از انجام مناسك حـج هـمـان گـونـه كه آلودگى هاى بدن را برطرف مى سازند، بايد آلودگيهاى روح و جـان خـود را بـا مـلاقات امام (عليه السلام ) و پيشواى خود بر طرف نمايند به خصوص كه در بسيارى از اعصار، خلفاى جبار اجازه چنين ملاقاتى را در شرائط عادى نمى دادند، و مراسم حج بهترين فرصت براى رسيدن به اين هدف بود.
و بـه هـمـيـن مـنـاسـبت در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : تمام الحج لقاء الامام : (تكميل حج به آن است كه انسان امام را ملاقات كند).
در واقع هر دو تطهير است يكى تطهير ظاهر از چركها و آلودگيها، و ديگرى تطهير باطن از نا آگاهى و مفاسد اخلاقى .
و امـا مـنـظـور از وفـاى بـه نذر آن است كه بسيارى از مردم نذر مى كردند كه در صورت تـوفـيق براى حج علاوه بر مناسك حج ، قربانيهاى اضافى و صدقات يا كارهاى خيرى انـجـام دهـند و گاه مى شد كه بعد از رسيدن به مقصد نذرهاى خود را به دست فراموشى مى سپردند، قرآن تاءكيد مى كند كه در وفاى به نذر كوتاهى نكنند.
اما اينكه چرا كعبه را (بيت العتيق ) گفته اند؟ با توجه به اينكه (عتيق )
از مـاده (عـتق ) به معنى آزاد شدن از بند رقيت است ممكن است از اين نظر باشد كه خانه كـعـبـه از قـيد ملكيت بندگان آزاد است و در هيچ زمانى جز خدا مالكى نداشته است و نيز از قيد سيطره جبارانى همچون ابرهه ها آزاد شده است .
يـكـى از مـعـانـى (عـتـيـق ) گـرامـى و گرانبها است كه اين مفهوم نيز در خانه كعبه به وضـوح ديـده مـى شـود. ديـگـر از مـعانى (عتيق ) قديم است ، چنانكه راغب در مفردات مى گـويد: العتيق المتقدم فى الزمان او المكان او الرتبه : (عتيق چيزى است كه از نظر زمان يـا مـكـان و يـا مـرتـبه متقدم باشد) اين نيز روشن است كه خانه كعبه قديميترين كانون تـوحـيـد اسـت و بـه گـفـتـه قـرآن اوليـن خـانـهـاى اسـت كـه بـراى انـسـانها بر پا شده (آل عمران - 96).
به هر حال هيچ مانعى ندارد كه اطلاق اين كلمه بر خانه خدا به ملاحظه تمام اين امتيازات در آن بـاشـد، هـر چـنـد هـر يـك از مفسران به بخشى از آن اشاره كرده اند و يا در روايات مختلف در هر يك به نكته اى اشاره شده است .
و امـا ايـنـكـه منظور از (طواف ) در آخرين جمله آيه فوق كدام طواف است در ميان مفسران گـفتگو است (مى دانيم بعد از مراسم عيد قربان در منى ، حجاج بايد دو طواف بجا آورند كه طواف اول را معمولا (طواف زيارت ) و طواف دوم را (طواف نساء) مى نامند).
بـعـضـى از فـقهاء و مفسران معتقدند چون لفظ آيه قيد و شرطى ندارد مفهوم آن عام است و شامل طواف زيارت و طواف نساء و حتى طواف عمره هم مى شود.
در حـالى كـه بعضى ديگر عقيده دارند منظور از آن تنها (طواف زيارت ) است كه بعد از بيرون آمدن از احرام حج واجب مى شود.
ولى در روايـات مـتعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده تصريح شده كه مـنـظـور از آن (طـواف نـسـاء) اسـت : امـام صـادق (عـليـه السلام ) در تفسير و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق فرمود: (منظور طواف نساء است ).
هـمـيـن مـعـنـى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) نـيـز نقل شده است .
اين همان طوافى است كه اهل سنت آن را (طواف وداع ) مى نامند.
بـه هر حال تفسير اخير با توجه به احاديث فوق قويتر به نظر مى رسد به خصوص ايـنـكـه مـمـكن است از جمله (ثم ليقضوا تفثهم ) اين معنى نيز استفاده شود كه علاوه بر پـاك كـردن بـدن از چـرك و مـوهـاى زائد بـراى تـكميل آن بايد از بوى خوش نيز استفاده شود، و مى دانيم استفاده از بوى خوش در حج تنها بعد از طواف و سعى زيارت جائز است و طبعا در اينحال طواف ديگرى جز طواف نساء بر ذمه او نمانده است (دقت كنيد).
آيـه بـعـد بـه عـنـوان يـك جـمـع بـندى اشاره به بحثهاى آيات گذشته كرده مى گويد: (برنامه حج و مناسك آن چنين است كه گفته شد) (ذلك ).
بـعـد بـراى تـاءكـيـد بـر اهـمـيـت وظـائفـى كه بيان گرديد اضافه مى كند: (و هر كس بـرنـامه هاى الهى را بزرگ بشمرد و احترام آنها را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است ) (و من يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه ).
روشـن اسـت كـه (حـرمـات ) در ايـنـجـا اشـاره بـه (اعـمـال و مـنـاسـك حج ) است و ممكن است احترام خانه كعبه خصوصا و حرم مكه عموما نيز بر آن افزوده شود.
بنابراين ، تفسير آن به خصوص (محرمات ) يعنى آنچه از آن نهى شده به طور كلى ، يا تمام واجبات ، خلاف ظاهر آيات است .
ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت (حـرمـات ) جـمـع (حـرمـة ) در اصل به معنى چيزى است كه بايد احترام آن حفظ شود و در برابر آن بى حرمتى نگردد.
سـپـس بـه تـناسب احكام احرام به حلال بودن چهار پايان اشاره كرده مى گويد: (چهار پـايـان (هـمـچـون شـتـر و گـاو و گـوسـفـنـد) بـر شـمـا حلال شده است ، مگر آنچه بر شما خوانده مى شود و دستور منعش صادر خواهد گشت ) (و احلت لكم الانعام الا ما يتلى عليكم ).
جمله (الا ما يتلى عليكم ) ممكن است اشاره به تحريم صيد بر محرم بوده باشد كه در سوره مائده كه بعدا نازل گرديده ، در آيه 95 به آن اشاره شده است يا ايها الذين آمنوا لا تـقـتـلوا الصـيـد و انـتـم حـرم : (اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد در حال احرام كشتار صيد نكنيد.
و نـيـز مـمـكـن اسـت اشـاره بـه جـمـلهـاى بـاشـد كـه در ذيل آيه مورد بحث راجع به تحريم قربانيانى كه براى بتها ذبح مى كردند آمده است ، زيـرا مـى دانـيـم حـلال بـودن حيوان تنها در صورتى است كه به هنگام ذبح آنها نام خدا گفته شود، نه نام بتها و نه هيچ نام ديگر.
در پـايـان ايـن آيـه دو دسـتـور ديـگر در رابطه با مراسم حج و مبارزه با سنتهاى جاهليت بيان مى كند:
نخست مى گويد: (از پليديها، از بتها اجتناب كنيد) (فاجتنبوا الرجس من الاوثان ).
(اوثـان ) جـمـع (وثـن ) (بـر وزن كـفـن ) به معنى سنگهائى است كه مورد پرستش اقوام جاهلى قرار مى گرفت ، و در اينجا اوثان توضيح كلمه رجس است كه قبلا ذكر شده ، بـه ايـن تـرتـيـب مـى گـويد: از پليدى اجتناب كنيد، بعد مى گويد: پليدى همان بتها هستند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه بت پرستان عصر جاهليت خونهاى حيوانات
قـربـانـى را بـر سـر و روى بتهاشان مى ريختند و منظرهاى بسيار زشت و پليد و تنفر آميز پيدا مى كرد كه تعبير فوق ممكن است اشاره به آن نيز باشد.
دسـتـور دوم ايـن اسـت كـه : (از سـخـن بـاطـل و بـى اسـاس بـپـرهـيـزيـد) (و اجـتـنـبـوا قول الزور).
نكته :
(قول زور) چيست ؟
بعضى از مفسران اين را اشاره به كيفيت (لبيك ) گفتن مشركان در مراسم حج در جاهليت دانـسـته اند، زيرا آنها لبيك را كه آئينه تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است آنچنان تـحـريـف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود، مى گفتند: لبـيك لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ! تملكه و ما ملك : (دعوتت را اجابت كرديم و به سـويـت آمـديـم ، اى خـدائى كـه شـريكى ندارى ، جز شريكى كه مخصوص تو است ، تو مالك او و هر چه او در اختيار دارد هستى ).
ايـن جـمـله مـسـلمـا سـخـنـى بـاطـل و بـيـهـوده بـوده ، و مـصـداق قـول زور اسـت كـه در اصـل بـه مـعـنـى سـخـن دروغ و باطل و خارج از حد اعتدال مى باشد.
بـا ايـن حـال ، تـوجـه آيـه بـه اعمال مشركان در عصر جاهليت در مراسم حج ، مانع از كلى بـودن مـفـهـوم آن كـه پـرهـيـز از هـر گـونـه بـت در هـر شكل و صورت ، و پرهيز از هر گفتار باطل به هر نوع و كيفيت است نمى باشد.
لذا در بـعـضـى از روايـات (اوثـان ) تـفـسـيـر بـه (شـطرنج ) (نوعى از قمار) و (قـول زور) تـفـسـيـر بـه (خـوانـنـدگـى حـرام ) (غـنـا) و (شـهـادت بـه بـاطـل ) شـده است كه در واقع از قبيل بيان بعضى از افراد اين كلى مى باشد، نه به معنى انحصار مفهوم
آيه در خصوص اين امور.
در حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : روزى حضرت برخاست و در ميان مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: ايها الناس عدلت شهادة الزور بـالشـرك بـالله ، ثـم قـراء فـاجـتـنـبـوا الرجـس مـن الاوثـان و اجـتـنـبـوا قـول الزور: (اى مـردم شـهـادت بـه بـاطـل همطراز شرك با خدا است ) سپس اين آيه را تـلاوت فـرمـود: فـاجـتـنـبـوا الرجـس مـن الاوثـان و اجـتـنـبـوا قول الزور.
اين حديث نيز اشاره به وسعت مفهوم اين آيه است .
آيه و ترجمه


حـنـفـاء لله غـيـر مـشـركـين به و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير اءو تهوى به الريح فى مكان سحيق (31)
ذلك و من يعظم شعئر الله فإ نها من تقوى القلوب (32)
لكم فيها منفع إ لى اءجل مسمى ثم محلها إ لى البيت العتيق (33)


ترجمه :

31 - (بـرنـامـه و مـنـاسـك حج را انجام دهيد) در حالى كه همگى خالص براى خدا باشيد و هـيچگونه شريكى براى او قائل نشويد، و هر كس شريكى براى خدا قرار دهد گوئى از آسـمـان سـقـوط كـرده و پـرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند، و يا تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند!.
32 - (ايـنـگـونـه اسـت مـنـاسـك حـج ) و هـر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست .
33 - در حـيـوانـات قـربـانـى منافعى براى شما تا زمان معين (روز ذبح آنها) است ، سپس مـحـل آن خـانه كعبه آن خانه قديمى و گرامى است (اگر قربانى براى عمره مفرده باشد در سـرزمـيـن مـكـه و اگـر بـراى حـج بـاشـد در مـنـى نـزديـكـى مـكـه محل ذبح آن خواهد بود)
تفسير:
تعظيم شعائر الهى نشانه تقواى دلها است
از آنجا كه در آخرين آيات بحث گذشته تاءكيد روى مساءله توحيد و اجتناب از هر گونه بـت و بـت پـرسـتـى شـده بـود، آيـات مـورد بـحـث نـيـز هـمـيـن مـسـاءله مـهـم را دنبال كرده مى گويد:
(مـراسـم حـج و گـفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه قصد و برنامه شما خالص براى خدا باشد، و هيچگونه شركى در آن راه نيابد) (حنفاء لله غير مشركين به ).
(حـنـفـاء) جـمـع (حـنـيـف ) به معنى كسى است كه از گمراهى و انحراف به استقامت و اعتدال تمايل پيدا كند، و به تعبير ديگر بر صراط مستقيم گام بر دارد (زيرا (حنف ) ـ بـر وزن صـدف بـه مـعنى تمايل است ، و تمايل از هر گونه انحراف نتيجه اش قرار گرفتن بر صراط مستقيم است ).
و بـه اين ترتيب آيه فوق مساءله اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حج و عـبـادات بـه طور كلى يادآور مى شود، چرا كه روح عبادت همان اخلاص است و اخلاص در صورتى است كه هيچگونه انگيزه غير خدائى و شرك در آن نباشد.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم در پـاسـخ سـؤ ال از تـفـسـيـر حـنـيـف فـرمـود: هـى الفـطـرة التـى فـطـر النـاس عـليـهـا، لا تبديل لخلق الله قال فطرهم الله على المعرفة : (حنيف آن فطرت الهى است كه مردم را بـر آن آفريده و دگرگونى در آفرينش خدا نيست سپس ‍ فرمود: خدا توحيد را در سرشت انسانها قرار داده است ).
تفسيرى كه در اين روايت وارد شده در واقع اشاره به ريشه اصلى اخلاص يعنى فطرت توحيدى است ، كه قصد قربت و محرك الهى نيز از آن سرچشمه مى گيريد.
سـپـس تـرسـيـم بـسـيـار گـويـا و زنـده اى از وضـع حال مشركان و سقوط و بدبختى و نابودى آنها مى كند و چنين مى گويد: كسى كه شريك براى خدا قرار دهد گوئى از آسمان به زمين سقوط كرده ، و در اين ميان پرندگان (مردار خوار) او را در وسط زمين و آسمان مى ربايند (و هر قطعه از گوشت او در منقار پرنده مرده خـوارى مـى افتد) و يا (اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تندباد او را به مكان دورى پـرتاب مى كند) (و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق .
در حـقـيـقـت آسـمـان كـنـايه از (توحيد) است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد، طـبـيـعـى اسـت در ايـن آسـمـان ستارگان مى درخشند و ماه و خورشيد مى تابند و خوشا به حـال كـسـى كـه اگـر در ايـن آسـمـان هـمـچـون آفـتـاب و مـاه نـيـسـت لااقـل هـمـانـنـد سـتـاره درخـشـانـى اسـت امـا هـنگامى كه انسان از اين علو و رفعت سقوط كند گـرفـتـار يـكـى از دو سـرنـوشـت دردنـاك مـى شـود: يـا در وسـط راه قبل از آنكه به زمين سقوط كند طعمه پرندگان لاشخور مى گردد، و به تعبير ديگر با از دست دادن اين پايگاه مطمئن در چنگال هوا و هوسهاى سركش گرفتار مى شود كه هر يك از آنها بخشى از هستى او را مى ربايند و نابود مى كنند.
و يا اگر از دست آنها جان به سلامت ببرد به دست طوفان مرگبارى مى افتد كه او را در گوشه اى دور دست آنچنان بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى و
هـر ذره اى از آن بـه نـقطه اى پرتاب مى شود و اين طوفان گويا كنايه از شيطان است كه در كمين نشسته !.
مـسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند، قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد، با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيريد به سوى نيستى پيش مى رود و سرانجام محو و نابود مى گردد.
آرى كـسـى كه پايگاه آسمان توحيد را از دست داد ديگر نمى تواند زمام سرنوشت خود را به دست گيرد، و هر چه در اين مسير جلوتر مى رود شتابش در سقوط فزونى مى يابد و سرانجام تمام سرمايه هاى انسانى خود را از دست خواهد داد.
راستى تشبيهى گوياتر و زنده تر از اين تشبيه براى شرك پيدا نمى شود.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه امـروز ثـابـت شـده كـه انـسـان در حـال سـقـوط آزاد هـيـچـگـونـه وزنـى نـدارد، و لذا بـراى تـمـرين حالت بى وزنى براى مسافران فضائى از سقوط آزاد استفاده مى كنند، حالت اضطراب فوق العاده اى كه انسان در لحظات سقوط پيدا مى كند به علت همين مساءله بى وزنى است .
آرى كـسـى كه از ايمان به سوى شرك روى مى آورد و تكيه گاه مستقر و ثابت خود را از دسـت مـى دهـد گـرفـتـار چـنـيـن حـالت بـى وزنى در درون روح و جان خود مى شود، و به دنبال آن اضطراب فوق العاده اى بر وجود او حاكم مى گردد.
آيـه بـعد بار ديگر يك جمع بندى روى مسائل حج و تعظيم شعائر الهى كرده مى گويد: (مطلب چنين است كه گفته شد) (ذلك ).
(و هـر كـس شـعـائر الهـى را بزرگ دارد و به نشانه هاى آئين خدا و پرچمهاى اطاعت او، احـتـرام بگذارد اين از تقواى دلها است ) (و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب ).
(شعائر) جمع (شعره ) به معنى علامت و نشانه است ، بنابراين (شعائر
الله ) بـه مـعـنـى (نـشـانـه هـاى پـروردگـار) اسـت كـه شـامـل سـر فـصلهاى آئين الهى و برنامه هاى كلى و آنچه در نخستين برخورد با اين آئين چشمگير است و از جمله مناسك حج مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد.
گر چه بدون شك (مناسك حج ) از جمله شعائرى است كه در اين آيه مقصود بوده است ، مـخـصـوصـا مـسـاءله قـربـانـى كـه در آيـه 36 هـمـين سوره صريحا جزء شعائر محسوب گـرديـده جـزء آن اسـت ولى روشـن اسـت كـه بـا ايـن حـال عـمـوميت مفهوم آيه نسبت به تمام شعائر اسلامى به قوت خود باقى است و هيچگونه دليـلى بـر تـخـصيص آن به خصوص قربانى يا همه مناسك حج وجود ندارد، بخصوص ايـنـكـه قـرآن در مورد قربانى حج با ذكر كلمه (من ) كه براى (تبعيض ) است اين حقيقت را گوشزد كرده كه قربانى يكى از آن شعائر است ، همانگونه كه در مورد (صفا و مـروه ) نيز در آيه 158 سوره بقره مى خوانيم كه (آنهم از شعائر الهى است ) (ان الصفا و المروة من شعائر الله ).
كوتاه سخن اينكه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خدا و عظمت آئين او مى اندازد شعائر الهى است و بزرگداشت آن نشانه تقواى دلها است .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل توجه است كه منظور از (بزرگداشت ) آنچنان كه بعضى از مـفـسـران ظـاهـر بـيـن گـفته اند بزرگى جسمانى قربانى و مانند آن نيست ، بلكه حقيقت تـعظيم آن است كه مقام و موقعيت اين شعائر را در افكار و اذهان و ظاهر و باطن بالا ببرند و آنچه درخور احترام و عظمت آنها است به جاى آورند.
ارتـبـاط ايـن عمل با تقواى دلها نيز روشن است ، زيرا علاوه بر اينكه تعظيم جزء عناوين قـصـديـه اسـت ، بـسـيار مى شود كه افراد متظاهر يا منافق تظاهر به تعظيم شعائر مى كـنـنـد، ولى چـون از تـقـواى قـلب آنـهـا سـرچـشـمـه نـمـى گيرد بى ارزش است تعظيم و بـزرگـداشـت حـقـيـقـى از آن كـسـانـى اسـت كـه تـقـواى دل دارند. و مى دانيم
تـقـوا و روح پـرهـيـزگـارى و احـساس مسؤ ليت در برابر فرمانهاى الهى چيزى است كه كـانـون آن قلب و روح آدمى است ، و از آنجا است كه به جسم سرايت مى كند، لذا مى توان گـفـت كـه احـتـرام و بـزرگـداشـت شـعـائر الهـى از نـشـانـه هـاى تـقـواى دل است .
در حـديـثـى از پـيـامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه اشاره بـه سـيـنـه مـبـارك خـود كـرد و فـرمود التقوى هاهنا: (حقيقت تقوا اينجا است )! (تفسير قرطبى جلد 7 صفحه 4448).
از بـعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شـتـرى يـا يـكى ديگر از چهار پايان به عنوان قربانى تعيين مى شد و از راههاى دور و نزديك آن را با خود به سوى احرامگاه ، و از آنجا به سوى سرزمين مكه مى آوردند، نبايد بر آن مركب سوار شد، و نبايد شير آن را بدوشند و از آن استفاده كنند، و به كلى آن را از خود جدا مى پنداشتند، قرآن اين تفكر خرافى را نفى كرده ، مى گويد:(از براى شما در ايـن حـيوانات قربانى منافع و سودهائى است تا زمان معين (يعنى تا روز ذبح آنها) فرا رسد) (لكم فيها منافع الى اجل مسمى ).
در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در طريق مكه از كنار مردى عبور كرد كه با نهايت زحمت گام برمى داشت در حالى كه شترى همراه داشت و كسى بر آن سوار نبود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اركبها: (سوار بر آن شو)!
عـرض كـرد يـا رسـول الله انـهـا هـدى !: (اى پـيـامبر خدا اين قربانى است )! فرمود: اركبها ويلك !: (واى بر تو مى گويم سوار شو)!.
در روايـات مـتـعـددى كـه از طرق اهلبيت رسيده نيز روى همين مطلب تاءكيد شده است از جمله (ابـو بـصـيـر) از (امـام صـادق ) (عـليـه السـلام ) نقل مى كند كه در تفسير آيه فوق فرمود: ان احتاج الى ظهرها ركبها، من غير ان يعنف عليها و ان كان لها لبن حلبها حلابا لا ينهكها: (اگر نياز به سوارى دارد بر آن سوار شود، ولى آن حـيـوان را بـه زحمت نيفكند، و اگر شير دارد شيرش را بدوشد، اما براى دوشيدن شير آن را در فشار قرار ندهد).
در واقـع دسـتـور فـوق دسـتـورى است معتدل و حد وسط در ميان دو كار افراطى و خارج از رويـه ، از يـكـسـو بـعـضـى احـتـرام حـيـوانـات قـربانى را اصلا نگاه نمى داشتند و گاه قبل از محل آنها را ذبح كرده و از گوشتشان استفاده مى نمودند كه در آيه 2 سوره مائده از آن نهى شده (لا تحلوا شعائر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلائد).
و از سـوى ديـگـر بـعـضـى آنچنان راه افراط را پيش مى گرفتند كه به مجرد اينكه نام قربانى بر حيوان گذارده مى شد نه از شير آن استفاده مى كردند و نه بر آن سوار مى شدند، هر چند از راه دور به سوى مكه مى آمدند كه در آيه مورد بحث اين معنى مجاز شمرده شده است .
تـنـهـا ايـرادى كـه مـمكن است بر تفسير فوق گرفته شود اين است كه در آيات گذشته سخن از حيوانات قربانى در ميان نبود، چگونه ضمير به آن باز مى گردد؟
اما با توجه به اينكه حيوانات قربانى مسلما يكى از مصداقهاى شعائر الله است كه در آيه قبل به آن اشاره شده و بعدا نيز خواهد آمد پاسخ اين ايراد روشن
مى شود.
بـه هـر حـال در پـايـان آيـه در مـورد سـرانـجـام كـار قـربـانـى چنين مى گويد: (سپس محل آن خانه كعبه ، آن خانه قديمى و گرامى است ) (ثم محلها الى البيت العتيق ).
و بـه ايـن تـرتـيـب مـادام كـه حـيـوانـات مـخـصـوص قـربـانـى بـه مـحـل قـربـانـگـاه نـرسـيـده انـد مـى تـوان از آنـهـا بـهـره گـرفـت و پـس از وصول به قربانگاه بايد وظيفه قربانى كردن را درباره آنها انجام داد.
البـتـه طبق آنچه فقها بر اساس مدارك اسلامى گفته اند، اگر قربانى مربوط به حج بـاشـد در سـرزمـيـن (مـنـى ) بايد ذبح شود، و اگر براى (عمره مفرده ) باشد در سرزمين (مكه )، و از آنجا كه آيات مورد بحث از مراسم حج سخن مى گويد بايد (بيت العـتـيق ) (خانه كعبه ) در اينجا به معنى وسيع كلمه باشد تا اطراف مكه (منى ) را نيز شامل گردد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و لكل اءمة جعلنا منسكا ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمة الا نعام فإ لهكم إ له وحد فله اءسلموا و بشر المخبتين (34)
الذيـن إ ذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين على ما اءصابهم و المقيمى الصلوة و مما رزقناهم ينفقون (35)


ترجمه :

34 - بـراى هـر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را (به هنگام قربانى ) بر چهار پـايـانـى كـه بـه آنـهـا روزى داده ايـم بـبـرند، و خداى شما معبود واحدى است در برابر فرمان او تسليم شويد و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان را.
35 - همانها كه وقتى نام خدا برده مى شود دلهايشان مملو از خوف پروردگار مى گردد و آنها كه در برابر مصائبى كه به آنان مى رسد شكيبا و استوارند و آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.
تفسير:
مخبتان را بشارت ده
در ارتـبـاط بـا آيـات گـذشـتـه و از جـمـله دسـتـور قـربـانـى مـمـكـن اسـت ايـن سـؤ ال پـيـش آيد كه اين چگونه عبادتى است كه در اسلام تشريع شده كه براى خدا و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند مگر خداوند نياز به قربانى دارد؟ و آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده است يا مخصوص مشركان بوده ؟
قرآن براى روشن ساختن اين مطلب در نخستين آيه مورد بحث مى گويد:
ايـن مـنحصر به شما نيست كه مراسم ذبح و قربانى براى خدا داريد (ما براى هر امتى قـربـانـگـاهـى قـرار داديـم تـا نـام خـدا را بـر چـهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند) (و لكل امة جعلنا منسكا ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمة الانعام ).
(راغـب ) در مـفردات مى گويد: (نسك ) به معنى (عبادت ) و (ناسك ) به معنى (عـابـد) اسـت ، و مـنـاسك حج يعنى مواقفى كه اين عبادت در آنجا انجام مى شود، يا به معنى خود اين اعمال است .
ولى طبق گفته (طبرسى ) در (مجمع البيان ) و (ابوالفتوح رازى ) در (روح الجـنـان ) مـنـسـك (بـر وزن منصب ) طبق احتمالى به معنى خصوص قربانى كردن از ميان عبادات است .
بـنـابـرايـن مـنـسـك هـر چـنـد مـفـهـوم عـامـى دارد كـه عـبـادات ديـگر مخصوصا مراسم حج را شامل مى شود ولى در آيه مورد بحث به قرينه (ليذكروا اسم الله ...) (تا نام خدا را بر آن ببرند) به معنى خصوص قربانى است .
بـه هـر حـال مـسـاءله (قـربانى ) هميشه سؤ ال انگيز بوده است ، البته اين سؤ الات بـيـشـتر به خاطر مسائل خرافى پيش مى آمد كه با اين عبادت آميخته شده ، مانند قربانى كردن مشركان براى بتها با برنامه هاى خاصى كه داشتند، ولى ذبح حيوان به نام خدا و بـراى جلب رضاى او كه سمبلى براى آمادگى انسان براى فداكارى و قربانى شدن در راه او اسـت ، سـپـس اسـتـفـاده كردن از گوشت آن براى اطعام فقراء و مانند آن امرى است منطقى و كاملا قابل درك .
ولذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداى شما معبود واحدى است ) (و برنامه او هم برنامه واحدى است ) (فالهكم اله واحد).
اكنون كه چنين است در برابر فرمان او تسليم شويد (فله اسلموا).
(و بشارت ده متواضعان در برابر فرمانهاى پروردگار را) (و بشر المخبتين ).
سـپـس در آيـه بـعـد صفات (مخبتين ) (تواضع كنندگان ) را در چهار قسمت كه دو قسمت جنبه معنوى و روانى دارد و دو قسمت جنبه جسمانى توضيح مى دهد: نخست مى گويد: (آنها كـسـانـى هـسـتـنـد كـه وقـتـى نـام خدا برده مى شود دلهايشان مملو از خوف پروردگار مى گردد) (الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ).
نه اينكه از غضب او بى جهت بترسند، و نه اينكه در رحمت او شك و ترديد داشته باشند، بـلكـه ايـن تـرس بـه خـاطـر مـسؤ ليتهائى است كه بر دوش داشتند و شايد در انجام آن كـوتـاهـى كـرده انـد، ايـن تـرس بـه خـاطـر درك مـقـام بـا عـظـمـت خـدا اسـت كـه انـسان در مقابل عظمت خائف مى گردد.
ديـگـر ايـنـكـه (آنـهـا در بـرابـر حـوادث دردناكى كه در زندگيشان رخ مى دهد صبر و شكيبائى پيش مى گيرند) (و الصابرين على ما اصابهم ).
عـظـمـت حـادثـه هـر قـدر زيـاد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد در برابر آن زانو نمى زنـنـد، خـونـسردى خود را از دست نمى دهند، از ميدان فرار نمى كنند، ماءيوس نمى شوند، لب بـه كـفـران نـمى گشايند و خلاصه ايستادگى مى كنند و پيش مى روند و پيروز مى شوند.
سـوم و چـهـارم ايـنكه آنها نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مـى كـنـنـد (و المـقـيـمى الصلوة و مما رزقناهم ينفقون ). از يكسو ارتباطشان با خالق جهان مـحـكـم است و از سوى ديگر پيوندشان با خلق خدا مستحكم . و از اين توضيح به خوبى روشـن مى شود كه مساءله اخبات و تسليم و تواضع كه از صفات ويژه مؤ منان است تنها جـنـبـه درونـى نـدارد بـلكـه بـايـد آثـار آن در هـمـه اعمال ظاهر و آشكار شود.
آيه و ترجمه


و البدن جعلناها لكم من شعائر الله لكم فيها خير فاذكروا اسم الله عليها صواف فإ ذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اءطعموا القانع و المعتر كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون (36)
لن يـنـال الله لحـومـهـا و لا دمـاؤ ها و لكن يناله التقوى منكم كذلك سخرها لكم لتكبروا الله على ما هدئكم و بشر المحسنين (37)
إ ن الله يـدفـع عـن الذيـن اءمـنـوا إ ن الله لا يـحـب كل خوان كفور (38)


ترجمه :

36 - و شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم در آنها براى شما خـير و بركت است ، نام خدا را (هنگام قربانى كردن آنها) در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد، هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت (و جان دادند) از گوشت آنها
بـخـوريـد و مـسـتـمـندان قانع و فقيران معترض را نيز از آن اطعام كنيد، اينگونه ما آنها را مسخرتان ساختيم تا شكر خدا را بجا آوريد.
37 - هرگز نه گوشتها و نه خونهاى آنها به خدا نمى رسد، آنچه به او مى رسد تقوا و پـرهـيـزگـارى شـمـاست !، اينگونه خداوند آنها را مسخر شما ساخته تا او را به خاطر هدايتتان بزرگ بشمريد و بشارت ده نيكوكاران را.
38 - خـداونـد از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد.
تفسير:
قربانى براى چيست ؟
بـاز در آيـات مورد بحث سخن از مراسم حج و شعائر الهى و مساءله قربانى است ، نخست مـى گـويد: (شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم (و البدن جعلناها لكم من شعائر الله ).
آنها از يكسو به شما تعلق دارند، و از سوى ديگر از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عـبـادت بـزرگ هـسـتـنـد، چـرا كه قربانى حج يكى از مظاهر روشن اين عبادت است كه به فلسفه آن سابقا اشاره كرده ايم .
(بـدن ) (بـر وزن قـدس ) جـمـع بـدنة (بر وزن عجله ) به معنى شتر بزرگ و چاق و گـوشـت دار اسـت ، و از آنـجـا كـه چـنـيـن حـيـوانـى بـراى مـراسم قربانى و اطعام فقرا و نـيـازمـنـدان مناسبتر است مخصوصا روى آن تكيه شده ، وگرنه مى دانيم چاق بودن حيوان قربانى از شرائط الزامى نيست . همين مقدار كافى است كه لاغر نبوده باشد.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد (براى شما در چنين حيواناتى خير و بركت است ) (لكم فيها خير).
از يـكسو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و از سوى ديگر به خاطر اين ايثار و گذشت و عبادت پروردگار از نتائج معنوى آن
بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد.
سـپـس كـيفيت قربانى كردن را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: (نام خدا را به هنگام قربانى كردن آنها در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد)) (فاذكروا اسم الله عليها صواف ).
بـدون شـك ذكـر نـام خـدا به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هـرگـونـه نـام خـدا را بـبـرنـد كـافـى است چنانكه ظاهر آيه همان است ولى در بعضى از روايـات ذكـر مـخـصـوصـى در ايـنـجـا ذكـر شـده كـه در واقـع بـيـان فـرد كـامـل اسـت ، مـفـسران از ابن عباس آن را نقل كرده اند: الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، اللهم منك و لك .
امـا در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) جـمـله هـاى رسـاتـرى نـقـل شـده اسـت فـرمود: (هنگامى كه قربانى را خريدى آن را رو به قبله كن و به هنگام ذبـح يـا نـحـر بـگـو: وجـهـت وجـهـى للذى فـطـر السموات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المـشـركـيـن ان صـلوتـى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امـرت و انـا مـن المـسـلمـيـن ، اللهـم مـنـك و لك بـسـم الله و بـالله و الله اكـبـر، اللهـم تقبل منى .
واژه (صـواف ) جـمـع (صافه ) به معنى (صف كشيده ) است و به طورى كه در روايـات وارد شـده منظور اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند تا به هنگام نحر زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.
طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست
مى شود و به روى زمين مى خوابد، و لذا در ذيل آيه مى فرمايد: هنگامى كه پهلوى آن آرام گـرفـت (كـنـايـه از جـان دادن اسـت ) از آن بـخـوريـد و فـقـيـر قـانـع وسائل معترض را نيز اطعام كنيد (فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر).
فـرق مـيان (قانع ) و (معتر) اين است كه قانع به كسى مى گويند كه اگر چيزى بـه او بـدهند قناعت مى كند و راضى و خشنود مى شود و اعتراض و ايراد و خشمى ندارد اما مـعـتـر كـسـى اسـت كـه بـه سـراغ تـو مـى آيـد و سـؤ ال و تقاضا مى كند و اى بسا به آنچه مى دهى راضى نشود و اعتراض كند.
(قـانـع ) از ماده (قناعت ) و (معتر) از ماده (عر) (بر وزن (شر) و بر وزن (حـر)) در اصـل به معنى بيمارى جرب است كه عارض بر پوست بدن انسان مى شود. سـپـس بـه سؤ ال كننده اى كه به سراغ انسان مى آيد و تقاضاى كمك مى كند (و اى بسا زبـان بـه اعـتـراض مـى گـشـايـد) (معتر) گفته شده است . مقدم داشتن (قانع ) بر (مـعـتـر) نـشانه اين است كه آن دسته از محرومانى كه عفيف النفس و خويشتن دارند بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند.

next page

fehrest page

back page