تفسير نمونه جلد ۱۲

جمعي از فضلا

- ۱۸ -


تـعـبـير به يموج يا بخاطر فزونى و كثرت انسانها در آن صحنه است همانگونه كه در تـعبيرات معمولى نيز مى گوئيم در فلان جريان جمعيت موج مى زد و يا بخاطر اضطراب و لرزه اى است كه به اندام انسانها در آن روز مى افتد، گوئى همچون امواج آب پيكر آنها مى لرزد.
البته اين دو تفسير تضادى با هم ندارند، ممكن است هر دو جهت موجب اين تعبير باشد.
سـپـس اضـافـه مى كند: آنگاه در صور دميده مى شود، و ما آنها را حيات نوين مى بخشيم و جمعشان مى كنيم (و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا)
بـدون شـك همه انسانها در آن صحنه ، جمع خواهند بود، و احدى از اين قانون مستثنا نيست ، تعبير جمعناهم جمعا نيز اشاره به همين حقيقت است
از مـجـمـوع آيـات قرآن بخوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز جهان ديگر، دو تـحـول عـظـيـم انـقـلابـى در عـالم رخ مـى دهـد: نـخـسـتـيـن تحول ، فناى موجودات و انسانها در يك برنامه ضربتى است ، و دومين برنامه كه معلوم نـيـسـت چـه انـدازه بـا بـرنـامـه نخست فاصله دارد. برانگيخته شدن مردگان آنهم با يك برنامه ضربتى ديگر است ، كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان نفخ صور (دمـيـدن در شـيـپـور) تـعـبـيـر شـده اسـت ، و مـا بـه خـواسـت خـدا شـرح آنـرا در ذيل آيات 68 سوره زمر بيان خواهيم كرد.
در ايـنـجـا روايـتـى از اصـبـغ نـبـاتـه از عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شده كه امام در تفسير جمله تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض ‍ مى فرمايد منظور روز قيامت است
مـمكن است چنين تصور شود كه اين روايت با آنچه ما در بالا در تفسير آيه آورديم منافات دارد زيـرا مـا آن را بـه مـرحـله فـنـاء دنـيـا تـفـسـيـر نـمـوديـم (هـمـانگونه كه ظاهر آيات قبل و بعد آن است ).
امـا تـوجـه بـه يك نكته اين اشكال را بر طرف مى سازد و آن اينكه گاهى روز قيامت به مـعـنـى وسـيـع كـلمـه بـه كـار مـيـرود كـه مـقـدمـات آن را نـيـز شامل مى شود و مى دانيم يكى از مقدمات آن ، فناى ضربتى دنيا است .
سـپـس بـه شرح حال كافران مى پردازد، هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را كه موجب آن سـرنـوشـت مـى گـردد بـيـان مـى دارد و چـنين مى گويد: ما جهنم را در آن روز به كافران عرضه مى داريم (و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا).
جـهـنـم بـا عـذابـهاى رنگارنگش و مجازاتهاى مختلف دردناكش در برابر آنها كاملا ظاهر و آشكار مى شود كه همين مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناك و جانكاه ، تا چه رسد به اينكه گرفتار آن شوند.
كـافـران كـيـانند و چرا گرفتار چنان سرنوشت مى شوند؟ در يك جمله كوتاه آنها را چنين مـعرفى مى كند: همانان كه چشمهايشان در پرده بود، و نتوانستند چهره حق را ببينند و به ياد من بيفتند (الذين كانت اعينهم فى غطاء عن ذكرى ).
و همانها كه گوش داشتند اما قدرت شنوائى نداشتند (و كانوا لا يستطيعون سمعا).
در حـقـيـقـت آنـهـا مـهـمـتـريـن وسـيـله حـقـجـوئى و درك واقـعـيـات و آنـچـه عـامـل سـعـادت و شـقـاوت انـسـان مـى شـود از كـار انـداخـتـه بـودند، يعنى چشمهاى بينا و گـوشـهـاى شـنـوا را بـر اثـر انـديشه هاى غلط و تعصبها و كينه توزيها و صفات زشت ديگر در حجابى سخت و سنگين فرو برده بودند.
جـالب ايـنـكـه در مـورد چشم مى گويد: چشمهايشان در پوششى دور از ياد من قرار داشت ، اشـاره بـه ايـنكه چون در پوشش و حجاب غفلت بودند آثار خدا را نديدند و چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند، و خدا را فراموش كردند.
آرى چـهره حق آشكار است ، و همه چيز اين جهان با انسان سخن مى گويد تنها يك چشم بينا و يك گوش شنوا لازم است و بس .
به تعبير ديگر ياد خدا چيزى نيست كه با چشم ديده شود، آنچه ديده مى شود آثار او است ، اما آثار او، سبب ياد او است .
آيـه بـعـد بـه يـك نقطه انحراف فكرى آنها كه پايه اصلى انحرافات ديگرشان بوده اسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد: آيا كافران گمان كردند مى توانند بندگان مرا بجاى من ولى و سرپرست خود انتخاب كنند (افحسب الذين كفروا ان يتخذوا عبادى من دونى اولياء).
آيا اين بندگانى كه معبود واقع شدند همچون مسيح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چيزى دارند كه بتوانند از ديگران حمايت كنند؟ يا بعكس ، خود آنها هم هر چه داشتند از ناحيه خدا بود، حتى خودشان نيز نيازمند
به هدايت او بودند اين حقيقتى است كه آنها فراموشش كردند و در شرك فرو رفتند.
در پـايـان آيـه بـراى تـاكـيد بيشتر مى فرمايد: ما جهنم را براى منزلگاه كافران آماده ساختيم و از آنها در اين منزل پذيرائى مى كنيم ! (انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا).
نزل (بر وزن رسل ) هم به معنى منزلگاه آمده ، و هم به معنى چيزى كه براى پذيرائى مـهـمان آماده مى شود، بعضى گفته اند نخستين چيزى است كه با آن از مهمان پذيرائى مى كنند، همانند شربت يا ميوه اى كه در آغاز ورود مهمان براى او مى آورند.
آيه و ترجمه


قل هل ننبئكم بالا خسرين أ عمالا (103)
الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون أ نهم يحسنون صنعا (104)
أ ولئك الذيـن كـفـروا بـايـات ربـهـم و لقـائه فـحبطت أ عمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا (105)
ذلك جزاؤ هم جهنم بما كفروا و اتخذوا ءاياتى و رسلى هزوا (106)
إ ن الذين ءامنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنت الفردوس نزلا (107)
خالدين فيها لا يبغون عنها حولا (108)


ترجمه :

103 - بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم ) كيانند.
104 - آنـهـا كـه تـلاشـهـايـشـان در زنـدگـى دنـيـا گـم (و نـابـود) شـده ، بـا اينحال گمان مى كنند كار
105 - آنـهـا كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، به همين جهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد.
106 - ايـنگونه كيفر آنها دوزخ است ، بخاطر آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء گرفتند.
107 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است .
108 - آنـهـا جـاودانـه در آن خـواهـنـد مـانـد و هـرگـز تـقـاضـاى نقل مكان از آنجا نمى كنند.
تفسير:
زيانكارترين مردم
ايـن آيـات و آيـات آيـنـده تـا پـايـان اين سوره در عين اينكه توضيحى است براى صفات افـراد بـى ايـمـان ، يـكـنـوع جـمعبندى است براى تمام بحثهائى كه در اين سوره گذشت مـخـصـوصـا بـحـثـهـاى مـربـوط بـه داستان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان .
نـخـست به معرفى زيانكارترين انسانها و بدبختترين افراد بشر مى پردازد، اما براى تـحـريـك حـس كـنـجـكـاوى شـنـونـدگـان در چـنـيـن مـسـاله مـهـمـى آن را در شـكـل يـك سـؤ ال مـطـرح مـى كـنـد و بـه پـيامبر دستور مى دهد: بگو آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست ؟! (قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا)
بـلافـاصـله خـود پـاسـخ مـى گـويـد تـا شـنـونـده مـدت زيـادى در سـرگردانى نماند: زيـانـكارترين مردم كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با ايـن حـال گـمـان مـى كـنـنـد كـار نـيـك انـجـام مـى دهـنـد! (الذيـن ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)
مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه
خسران واقعى آنست كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايه اى برتر و بالاتر از عـقـل و هـوش و نـيـروهـاى خـداداد و عـمـر و جـوانـى و سـلامـت اسـت ؟ هـمـيـنـهـا كـه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما.
هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود گوئى همه آنها گم و نـابـود شـده انـد، درسـت بـه ايـن مى ماند كه انسان سرمايه عظيمى همراه خود به بازار ببرد اما در وسط راه آنرا گم كند و دست خالى برگردد.
البـته در صورتى كه انسان بداند سرمايه خويش را از دست داده گر چه خسران كرده ، امـا خـسـران خـطـرناكى نيست ، چرا كه اين زيان درسهائى براى آينده به او مى آموزد كه گاهى اين درسها معادل آن سرمايه يا بيشتر از آن است و به اين ترتيب در واقع چيزى را از دست نداده است .
اما زيان واقعى و خسران مضاعف آنجا است كه انسان سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را در يـك مـسـيـر غـلط و انـحـرافـى از دسـت دهـد و گـمـان كـنـد كار خوبى كرده است ، نه از اين كوششها نتيجه اى برده ، نه از زيانش درسى آموخته ، و نه از تكرار اين كار در امان است .
جـالب اينكه در اينجا تعبير به اخسرين اعمالا شده در حالى كه بايد اخسرين عملا باشد (چـون تميز معمولا مفرد است ) اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها فقط در يك بـازار عـمـل گـرفـتـار زيـان و خـسـران نـشـده انـد بـلكـه جـهـل مـركـبـشـان ، سـبـب خـسـران در هـمـه بـرنـامـه هـاى زنـدگـى و تـمـام اعمال و كارهايشان شده است .
به تعبير ديگر گاه انسان در يك رشته تجارت زيان مى كند، و در يك رشته ديگر سود، و در پـايـان سـال آنـهـا را روى هـم مـحاسبه كرده مى بيند چندان زيانى نكرده است ، ولى بدبختى آن است كه انسان در تمام رشته هائى كه سرمايه گذارى كرده زيان كند.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه گـم شـدن گـويـا اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه اعمال انسان به هر صورت در عالم نابود نمى شود، همانگونه كه ماده و انرژيهاى جهان هر چند دائما تغيير شكل مى دهند اما به هر حال از بين نمى روند، ولى گاه گم مى شوند، چـون آثـار آنـهـا بـه چشم نمى خورد و هيچگونه استفاده از آن نمى گردد، همانند سرمايه هاى گم شده اى كه از دسترس ما خارج و بلا استفاده است .
در بـاره ايـنـكـه چـرا انـسـان گـرفتار چنين حالتى از نظر روانى مى شود در نكات بحث خواهيم كرد.
آيـات بـعـد بـه مـعـرفـى صـفات و معتقدات اين گروه زيانكار مى پردازد و چند صفت كه ريشه تمام بدبختيهاى آنها است ، بيان مى دارد:
نـخـسـت مـى گـويـد: آنـها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند (اولئك الذين كفروا بايات ربهم )
آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى كند، آياتى كه پرده هاى غرور را درهم ميدرد، و چـهـره واقـعـيـت را در بـرابـر انـسـان مـجـسـم مى سازد، و بالاخره آياتى كه نور است و روشـنـائى ، و آدمـى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سرزمين حقايق رهنمون مى گردد.
ديگر اينكه آنها بعد از فراموش كردن خدا به معاد و لقاء الله كافر گشتند (و لقائه )
آرى تا ايمان به معاد در كنار ايمان به مبدء قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مـراقب اعمال او است و همه را براى يك دادگاه بزرگ و دقيق و سختگير حفظ و نگهدارى مى كند، روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد، و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مى كند: به خاطر همين كفر به مبدء و معاد، اعمالشان حبط
و نابود شده است (فحبطت اعمالهم ).
درست همانند خاكسترى در برابر يك طوفان عظيم .
و چـون آنـهـا عـمـلى كـه قـابـل سـنجش و ارزش باشد ندارند، لذا روز قيامت وزن و ميزانى براى آنان برپا نخواهيم كرد (فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا).
چـرا كـه توزين و سنجش مربوط به جائى است كه چيزى در بساط باشد، آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجشى داشته باشند؟!.
سـپـس ضـمـن بـيـان كـيفر آنها سومين عامل انحراف و بدبختى و زيانشان را بيان كرده مى گـويـد: كـيـفـر آنـهـا جـهنم است به خاطر آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را بباد استهزاء و سخريه گرفتند (ذلك جزائهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا).
و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا سـه اصل اساسى معتقدات دينى (مبدء و معاد و رسالت انبياء) را انكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفته اند:
مـشـخـصـات كـفـار و زيـانكارترين مردم و همچنين سرانجام كارشان بخوبى دانسته شد و اكنون به سراغ مؤ منان و سرنوشتشان مى رويم تا با قرينه مقابله ، وضع هر دو طرف كـامـلا مـشـخـص گـردد، قـرآن در ايـن زمـيـنـه مـيـگـويـد: كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صـالح انـجـام دادنـد بـاغـهـاى فـردوس مـنـزلگـاهـشـان اسـت (ان الذيـن آمـنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا).
فـردوس بـه طـورى كـه بـعضى از مفسران بزرگ گفته اند باغى است كه همه نعمتها و تـمـام مـواهب لازم در آن جمع باشد، و به اين ترتيب فردوس بهترين و برترين باغهاى بهشت است .
و از آنـجـا كـه كـمـال يـك نـعـمـت در صـورتـى خـواهـد بـود كـه دسـت زوال بـدامـن آن دراز نـشود بلا فاصله اضافه مى كند: آنها جاودانه در اين باغهاى بهشت خواهند ماند (خالدين فيها)
و بـا ايـنـكـه طـبـع مـشـكل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تـحـول مـى كـنـد سـاكـنـان فـردوس هـرگـز تـقـاضـاى نقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد (لا يبغون عنها حولا).
بـراى ايـنـكـه هـر چـه مـى خـواهـنـد در آنـجـا هـسـت حـتـى تـنـوع و تكامل چنانكه شرح آن در نكته ها خواهد آمد
نكته ها:
1 - اخسرين اعمالا چه كسانى هستند؟!
در زندگى خود و ديگران بسيار ديده ايم كه گاه انسان كار خلافى انجام ميدهد در حالى كـه فـكـر مـى كـنـد كـه كـار خـوب و مـهـمـى انـجـام داده اسـت ، ايـن گـونـه جـهـل مـركـب مـمـكـن اسـت يـك لحـظـه و يا يك سال ، و يا حتى يك عمر، ادامه يابد، و راستى بدبختى از اين بزرگتر تصور نمى شود.
و اگر مى بينيم قرآن چنين كسان را زيانكارترين مردم نام نهاده دليلش روشن است براى اينكه كسانى كه مرتكب گناهى مى شوند اما مى دانند خلافكارند غالبا حد و مرزى براى خلافكارى خود قرار مى دهند، و لااقل چهار اسبه نمى تازند، و بسيار مى شود كه به خود مى آيند و براى جبران آن به سراغ توبه
و اعـمـال صـالح مـى رونـد، امـا آنـهـا كـه گـنـهـكـارنـد و در عـيـن حال گناهشان را عبادت ، و اعمال سوئشان را صالحات و كژى ها را درستى ها مى پندارند، نـه تـنـها در صدد جبران نخواهند بود بلكه با شدت هر چه تمامتر به كار خود ادامه مى دهـنـد، حـتـى تـمـام سـرمايه هاى وجود خود را در اين مسير به كار مى گيرند، و چه تعبير جالبى قرآن در باره آنها ذكر كرده : (اخسرين اعمالا).
در روايات اسلامى تفسيرهاى گوناگونى براى اخسرين اعمالا آمده است كه هر يك از آنها اشـاره به مصداق روشنى از اين مفهوم وسيع است ، بى آنكه آنرا محدود كند، در حديثى از اصـبغ بن نباته مى خوانيم كه شخصى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) از تفسير اين آيه سؤ ال كرد، امام فرمود: منظور يهود و نصارى هستند، اينها در آغاز بر حق بودند سپس بـدعـتهائى در دين خود گذاردند و در حالى كه اين بدعتها آنها را به راه انحراف كشانيد گمان مى كردند كار نيكى انجام مى دهند در
حـديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : كه پس از ذكر گفتار فوق فرمود: خوارج نهروان نيز چندان از آنها فاصله نداشتند!
در حـديـث ديـگـر مـخـصـوصـا اشـاره بـه رهـبـانـها (مردان و زنان تارك دنيا) و گروه هاى بدعتگذار از مسلمين شده است .
و در بعضى از روايات به منكران ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) تفسير گرديده .
راهـبـانـى كـه يك عمر در گوشه ديرها تن به انواع محروميتها مى دهند، از ازدواج چشم مى پـوشند، از لباس و غذاى خوب صرف نظر مى كنند، و ديرنشينى را بر همه چيز مقدم مى شمرند، و گمان مى كنند اين محروميت ها سبب قرب آنها
به خدا است آيا مصداق اخسرين اعمالا نيستند؟
آيـا هـيـچ مـذهـب و آئيـن الهـى مـمـكـن اسـت بـر خـلاف قـانـون عـقل و فطرت ، انسان اجتماعى را به انزوا دعوت كند و اين كار را سرچشمه قرب به خدا بداند؟
هـمـچـنين آنها كه در آئين خدا بدعت گذاردند، تثليث را بجاى توحيد و مسيح بنده خدا را به عنوان فرزند خدا، و خرافاتى ديگر از اين قبيل را وارد آئين پاك الهى نمودند، به گمان اينكه دارند خدمتى مى كنند، آيا اين گونه افراد از زيانكارترين مردم نيستند؟!
خوارج نهروان ، آن جمعيت قشرى بى مغز و نادان كه بزرگترين گناهان (همچون كشتن على (عليه السلام ) و گروهى از مسلمانان راستين و گلهاى سرسبد اسلام ) را موجب تقرب به خدا مى دانستند و حتى بهشت را در انحصار خود فرض مى كردند آيا از زيانكارترين مردم نبودند؟!
خـلاصـه آيـه آنـچـنـان مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه اقـوام زيـادى را در گـذشـتـه و حال و آينده در برمى گيرد.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه سرچشمه اين حالت انحرافى خطرناك چيست ؟
مـسـلمـا تـعـصـبـهـاى شـديـد، غـرورهـا، تـكـبـر خـودمـحـورى ، و حـب ذات از مـهـمـتـريـن عوامل پيدايش اين گونه پندارهاى غلط است .
گـاه تـمـلق و چـاپـلوسـى ديـگران ، و زمانى در گوشه انزوا نشستن و تنها به قاضى رفـتـن ، سـبـب پـيـدايـش ايـن حـالت مـى گـردد كـه تـمـام اعـمـال و افـكـار انـحرافى و زشت انسان در نظر او زينت مى دهد، آنچنان كه بجاى احساس شـرمـنـدگـى و نـنـگ از اين زشتيها، احساس غرور و افتخار و مباهات مى كند، همانگونه كه قـرآن در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: (افـمـن زيـن له سـوء عـمـله فـرآه حـسنا: آيا كسى كه اعمال زشتش در نظرش زينت داده شده است و آن را نيكو مى پندارد...
(فاطر آيه 8).
در بـعـضى ديگر از آيات قرآن عامل اين تزيين زشتيها، شيطان معرفى شده است ، و مسلما ابزار شيطان در وجود انسان همان خلق و خوهاى زشت و انحرافى است ،
و اذزين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم :
بـه خـاطـر بـيـاوريـد هـنـگـامـى را كـه شـيـطـان اعـمـال مشركان را در نظرشان زينت داد و به آنها گفت در اين ميدان (جنگ بدر) هيچكس ‍ نمى تواند بـر شـمـا پـيـروز شـود و مـن شـخـصـا در كـنـار شـمـا در ايـن مـيـدان شـركـت دارم ! (سوره انـفـال آيـه 48. قـرآن پـس از ذكـر داسـتـان بـرج معروف فرعون مى گويد و كذلك زين لفـرعـون سوء عمله : اين چنين براى فرعون اعمال زشتش در نظرش تزيين شده (كه دست بـه ايـن گـونه كارهاى احمقانه و مضحك براى مبارزه با خدا مى زند و گمان مى كند كار مهمى انجام داده است ) (مؤ من - 36 و 37).
2 - لقاء الله چيست ؟
گرچه بعضى از شبه دانشمندان خرافى از اينگونه آيات چنين استفاده كرده اند كه خدا را در جهان ديگر ميتوان ديد، و ملاقات را به معنى ملاقات حسى تفسير نموده اند.
ولى بديهى است كه ملاقات حسى لازمه اش جسميت ، و جسميت لازمهاش محدود بودن ، نيازمند بودن و فنا پذير بودن است ، و هر عاقلى مى داند خداوند نمى تواند داراى چنين صفاتى باشد.
بـنـابـر اين بدون شك منظور از ملاقات يا رؤ يت در آيات مختلف قرآن هنگامى كه به خدا نسبت داده مى شود ملاقات حسى نيست بلكه شهود باطنى است .
يعنى انسان در قيامت چون آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان مشاهده مى كند او را با چشم دل آشكارا مى بيند، و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى
مـى شود، به همين دليل ، طبق آيات قرآن ، حتى لجوج ترين منكران خدا در قيامت زبان به اعتراف مى گشايند چرا كه راهى براى انكار نمى بينند
گـروهـى از مـفـسـران نـيـز مـفـهـوم ايـن تـعبير را مشاهده نعمتها و پاداشها، و همچنين عذاب و كيفرهاى الهى دانسته اند، و در حقيقت كلمه نعمت و ثواب و جزا را در تقدير گرفته اند.
از ايـن دو تـفـسـيـر در عـيـن ايـنـكـه بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارنـد تـفـسـيـر اول روشنتر به نظر ميرسد.
3 - توزين اعمال
نـيـازى بـه ايـن نـداريـم كـه مـسـاله تـوزيـن اعـمـال را در قـيـامـت از طـريـق تـجـسـم اعـمـال تـفـسـيـر كـنـيـم و بـگـوئيـم عـمـل آدمـى در آنـجـا تبديل به جسم صاحب وزنى مى شود چرا كه توزين معنى وسيعى دارد و هر گونه سنجش را دربر مى گيرد، مثلا در مورد افراد بى شخصيت مى گوئيم آدمهاى بيوزنى هستند، و يا سبك مى باشند، در حالى كه منظور كمبود شخصيت آنها است نه وزن جسمانى .
جـالب ايـنـكـه در آيـات بـالا در مـورد گـروه اخسرين اعمالا مى گويد: براى آنها در قيامت اصـلا ترازوى سنجش برپا نمى سازيم آيا اين با آياتى كه مى گويد و الوزن يومئذ الحق (وزن در آنروز حق است - اعراف 8) منافات دارد؟!
مـسـلمـا نـه ، زيـرا تـوزيـن در مـورد كـسـانـى اسـت كـه كـار قـابـل سـنجشى انجام داده اند، اما كسى كه تمام وجودش و افكار و اعمالش حتى به اندازه بال يك مگس وزن ندارد چه نيازى به سنجش دارد؟!
لذا در روايـت مـعـروفـى از پـيـغـمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : انه لياتى الرجل العظيم السمين يوم القيامة لا يزن جناح بعوضة : در روز قيامت مردان
فـربـه بـزرگ جـثـهـاى را در دادگـاه خـدا حـاضـر مـى كـنـنـد كه وزنشان حتى به اندازه بـال مگسى نيست ! چرا كه در اين جهان اعمالشان ، افكارشان و شخصيتشان همه تو خالى و پوك بود.
و از اينجا روشن مى شود كه مردم در آنجا چند دسته اند:
1 - گـروهـى بـقـدرى از نـظـر حـسنات و اعمال صالح پربارند كه نيازى به توزين و حساب در كارشان نيست و بى حساب وارد بهشت مى شوند.
2 - گـروهـى ديـگـر آنـچـنـان اعـمـالشـان حـبـط و بـاطـل شـده و يـا بـكـلى فـاقـد عـمـل صـالح هـسـتـند كه باز نيازى به توزين ندارند، آنها نيز بى حساب وارد دوزخ مى شوند!.
3 - اما گروه سوم آنهائى هستند كه داراى حسنات و سيئات مى باشند، كارشان به وزن و حساب كشيده مى شود و شايد اكثر مردم داخل در اين قسم سوم هستند.
4 - تفسير جمله لا يبغون عنها حولا.
حـول (بـر وزن مـلل ) مـعـنـى مـصـدرى دارد و بـه مـعـنـى تـحـول و نقل مكان است ، همانگونه كه در تفسير آيات گفتيم فردوس باغى از بهشت است كـه بـهـتـريـن نـعـمـتـهـا و مـواهـب الهـى در آن جـمـع اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل بـهـتـريـن نـقـاط آن جـهـان مـى بـاشـد: و لذا سـاكـنـان آن هـرگـز تـمـنـاى نقل مكان از آن را نمى كنند.
مـمـكـن اسـت سـؤ ال شود پس زندگى در آنجا به صورت يكنواخت و راكد خواهد بود و اين خود عيب بزرگ آن است .
در پـاسـخ مـى گـوئيـم هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه تـحـول و تـكـامـل در هـمـان مـنـطـقـه تـداوم داشـتـه بـاشـد يـعـنـى اسـبـاب تكامل در آنجا جمع است ، و انسانها در پرتو اعمالى كه در اين
جـهـان انـجـام داده انـد و مـواهـبـى كـه خـدا در آن جـهـان بـه آنـهـا عـنـايـت كـرده در مـسـيـر تكامل دائما پيش مى روند.
بـه خـواسـت خـدا در ذيـل آيـات مـنـاسـب بـحـث پـيـرامـون تكامل انسان را حتى در بهشت مشروحتر بيان خواهيم داشت .
5 - فردوس جاى چه كسانى است ؟
سـؤ ال ديـگـرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه فردوس چنانكه گفته شد برترين جـاى بـهـشـت اسـت و در آيـات فـوق خـوانديم فردوس منزلگاه افراد با ايمان و صاحبان اعمال صالح است ، اگر چنين است مناطق ديگر بهشت ساكنانى نبايد داشته باشد، چرا كه غير مؤ من را در بهشت راهى نيست .
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـى تـوان گـفـت كـه آيـات فـوق بـه هـر فـردى كـه ايـمـان و عـمـل صـالح دارد اشـاره نـمـى كـنـد بـلكـه درجـه والائى از نـظـر ايـمـان و عـمـل صـالح را مـعـيـار بـراى دخول در فردوس قرار داده ، هر چند ظاهر آيه مطلق است ، اما توجه به مفهوم كلمه فردوس آن را مقيد مى كند.
لذا در سـوره مـؤ منون كه صفات وارثان فردوس را بيان مى كند حد اعلائى از صفات مؤ مـنـان را ذكـر كرده كه در همه افراد وجود ندارد و اين خود قرينهاى است بر اينكه ساكنان فـردوس بـايـد داراى صـفـات مـمـتـازى بـاشـنـد، عـلاوه بـر ايـمـان و عمل صالح .
و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل در حـديـثـى كـه سـابقا از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـقـل كـرديـم خـوانـديم كه مى فرمايد هر وقت از خدا تقاضاى بهشت را مى كنيد مخصوصا تقاضاى
فردوس كنيد كه جامعترين و كاملترين منزلگاه هاى بهشت است
اشـاره بـه ايـنـكـه هـمـت افـراد بـا ايـمـان بـايـد در هـمـه چـيـز و در هـمـه حـال عـالى بـاشـد حـتـى در تـمـنـاى بـهـشـت بـه مـراحـل پـائيـنـتـر قـنـاعـت نـكـنـد، هر چند مراحل پائينتر هم غرق نعمت است .
بـديـهـى است كسى كه چنين تقاضائى از خدا مى كند لابد بايد خود را براى رسيدن به چـنـيـن مـقـامـى آمـاده كند، لابد بايد حداكثر تلاش و كوشش را براى كسب برترين صفات انسانى و انجام صالحترين اعمال به خرج دهد.
بـنـابـر ايـن آنـهـا كـه مـى گـويند خدا كند ما به بهشت راه يابيم هر چند در پائين ترين مراحل آن باشيم ، افرادى هستند كه از همت والاى مؤ منان راستين بهره كافى ندارند.
آيه و ترجمه


قـل لو كـان البـحـر مـداد الكـلمـات ربـى لنـفـد البـحـر قبل أ ن تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا (109)
قـل إ نـمـا أ نـا بـشـر مـثـلكـم يوحى إ لى أ نما إ لهكم إ له واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه أ حدا (110)


ترجمه :

109 - بـگـو اگـر درياها براى (نوشتن ) كلمات پروردگارم مركب شوند، درياها پايان مى گيرند پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد، هر چند همانند آن (درياها) را به آن اضافه كنيم !
110 - بگو من فقط بشرى هستم همچون شما (امتيازم اين است كه ) به من وحى مى شود كه مـعـبـود شـمـا تـنـهـا يـكـى اسـت ، پـس هـر كـس امـيـد لقـاى پـروردگـارش را دارد بـايـد عمل صالح انجام دهد، و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
شان نزول :
در شـان نـزول ايـن آيـه از ابـن عـباس چنين آمده است : يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدند كه ما اوتيتم من العلم الا قليلا: شما جـز بـهـره كـمى از دانش نداريد گفتند: چگونه چنين چيزى ميتواند صحيح باشد؟ در حالى كه به ما تورات داده شده است و هر كس تورات به او داده شده است صاحب خير كثير است ، در ايـن هـنـگام نخستين آيه فوق نازل شد (و ترسيمى از علم بى نهايت خدا و ناچيز بودن علم ما در برابر علم او نمود).
بعضى مى گويند يهود به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند، خداوند به تو حـكمت داده است و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا: و هر كس به او حكمت داده شده داراى خـيـر كـثـيـر اسـت امـا هـنـگـامـى كـه در بـاره روح از تـو سـؤ ال مـى كـنـيـم جـواب سـربـسـتـه مـيـگـوئى ؟! آيـه فـوق نـازل شـد (و نـشان داد كه انسان هر قدر دانش داشته باشد در برابر علم بى پايان خدا بسيار ناچيز است ).
تفسير:
آنها كه اميد لقاى خدا را دارند
آيـات فـوق در عـيـن ايـنـكـه بـحـث مـسـتـقـلى را دنـبـال مـى كـنـد در ارتـبـاط بـا كـل مـباحث اين سوره است ، زيرا هر يك از داستانهاى سه گانه مهمى كه در اين سوره بود پرده از روى مطالب تازه و عجيبى برميداشت ، گوئى قرآن در اين آيات مى خواهد
بـگـويـد كـه آگـاهـى بـر سـرگـذشـت اصـحاب كهف ، و موسى و خضر، و ذو القرنين در بـرابر علم بى پايان خدا مطلب مهمى نيست ، چرا كه علم و دانش او از همه كائنات و جهان هستى از گذشته و حال و آينده را در برمى گيرد.
بـه هـر حـال قـرآن در نـخـسـتـين آيه مورد بحث به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـيـگويد: بگو اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود، درياها پايان مى يـابـد پـيـش از آنكه كلمات پروردگارم پايان گيرد، هر چند همانند آن را به آن اضافه كـنـيـم (قـل لو كـان البـحـر مـدادا لكـلمـات ربـى لنـفـد البـحـر قبل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا).
مـداد بـه مـعـنـى مـركـب و يـا مـاده رنـگـيـنـى كـه بـه كـمـك آن مـى نـويسند مى باشد، و در اصل از مد به معنى كشش گرفته شده است زيرا با كشش آن خطوط آشكار مى شود.
كـلمـات جـمـع كـلمه در اصل به معنى الفاظى است كه با آن سخن گفته مى شود و يا به تـعـبـيـر ديـگـر لفظى است كه دلالت بر معنى دارد، اما از آنجا كه هر يك از موجودات اين جـهـان دليـل بـر عـلم و قـدرت پـروردگار است گاهى به هر موجودى كلمة الله اطلاق مى شود، مخصوصا اين تعبير در مورد موجودات مهم و با عظمت بيشتر آمده است :
قـرآن مـجـيـد در مـورد عـيـسـى مـسـيـح (عـليـه السـلام ) ميگويد: انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم : عيسى كلمه خداوند بود كه آنرا به مريم القا نمود (سوره نساء - 171).
در آيه مورد بحث كلمه نيز به همين معنى است يعنى اشاره به موجودات
جهان هستى است كه هر كدام حكايت از صفات گوناگون پروردگار مى كند.
در حـقـيـقـت قـرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود بـه آن اسـت كـه شـمـا مـى بـيـنـيـد يـا مـى دانـيـد يا احساس مى كنيد، بلكه آن قدر عظمت و گـسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ويژگيهاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آنكه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه دريـا در اينجا مفهوم جنس را دارد، و همچنين كلمه مـثـل در جمله و لو جئنا بمثله مددا نيز معنى جنس را مى رساند اشاره به اينكه هر قدر همانند اين درياها بر آن افزوده شود باز هم كلمات الهى پايان نمى گيرد.
و به همين دليل آيه فوق با آيه مشابهى كه در سوره لقمان آمده است هيچگونه منافاتى نـدارد آنـجـا كـه مـى گـويـد: و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سـبـعـة ابـحـر مـا نـفـدت كـلمـات الله : اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند و دريا و هفت دريـاى ديـگـر، مـركـب آن گـردنـد (تا كلمات خدا را بنويسند هرگز كلمات او پايان نمى گيرد (لقمان - 27).
يعنى اين قلمها مى شكند و آن مركبها تا آخرين قطره تمام مى شوند و هنوز شرح مخلوقات و اسرار و حقايق جهان هستى باقى مانده است .
مـوضـوع مـهـمـى كـه در ايـنـجـا تـوجه به آن لازم است اين است كه آيه فوق در عين اينكه گـسـتـرش بـى انـتـهـاى جـهـان هـسـتـى را در گـذشـتـه و حـال و آينده مجسم مى سازد ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست ، چرا كه مى دانيم خدا به همه آنچه در پهنه هستى بوده است و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلكه علم او به حكم اينكه علم حضورى است از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود (دقت كنيد).
پس به تعبير ديگر مى توان گفت : اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب و جوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.
ترسيمى از بى نهايت
قـرآن مـجـيـد در ايـنـجـا بـراى مـجـسم ساختن عدد بى نهايت ، و نزديك ساختن معنى علم بى پايان خدا و گستردگى فوق العاده جهان هستى را به افكار ما، در اينجا به بيان بسيار فصيح و بليغى دست زده است و از اعداد زنده و جاندار استفاده كرده .
مگر اعداد هم زنده و مرده دارند؟
آرى عددهائى كه در رياضيات به كار ميرود و از تكثير صفر در طرف راست اعداد صحيح بدست مى آيد در حقيقت اعدادى مرده است ، و هرگز نمى تواند عظمت چيزى را مجسم كند.
كـسـانـى كـه بـا رياضيات سر و كار دارند مى دانند يك عدد يك كه در طرف راست آن يك كـيـلومـتـر صـفـر بـاشـد عـددى اسـت فـوق العـاده عـظـيم و گيج كننده كه تصور عظمت آن براستى مشكل است ، اما براى چه اشخاصى ؟ براى رياضى دانها، ولى براى توده مردم هرگز نمى تواند تجسمى از عظمت باشد:
عـدد زنده آنست كه فكر ما را به همراه خود تا آنجا كه پيش ميرود ببرد و واقعيت را آنچنان كـه هـسـت در نـظـرهـا تـجسم بخشد، روح داشته باشد، عظمت داشته باشد، و زبان داشته باشد.
قـرآن بـه جـاى ايـنـكه بگويد مخلوقات خداوند در پهنه هستى از عددى كه يكصد كيلومتر صفر در كنار آن باشد فوق العاده بيشتر است مى گويد: اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند، و همه درياها مركب تمام اين قلمها مى شكند
و از بـين مى رود، و همه اين مركبها تا آخرين قطره پايان مى يابند اما حقايق عالم هستى و اسرار و رموز آن و موجودات اين جهان و معلومات پروردگار پايان نمى پذيرد.
درسـت فـكـر كـنيد يك قلم چقدر قدرت نوشتن دارد؟ سپس فكر كنيد از يك شاخه كوچك درخت چـند قلم ساخته مى شود؟ پس ‍ از آن از يك درخت بزرگ با آن ساقه تنومندش چند هزار يا چـنـد مـليـون قلم تهيه مى شود؟ سپس مجموع درختان روى زمين در تمام جنگلها و باغها را در نظر بگيريد، و قلمهائى كه از آن ساخته مى شود حساب كنيد!
از سـوى ديـگـر بـا يك قطره مركب فكر كنيد چند كلمه مى توان نوشت ؟ سپس آن را در يك اسـتخر و يك درياچه و يك دريا و اقيانوس و سرانجام همه درياهاى روى زمين ضرب كنيد، چه عدد عجيبى را تشكيل ميدهد؟!!
عـظمت اين سخن آنگاه روشنتر مى شود كه به اين واقعيت توجه كنيم كه عدد سبع (هفت ) در ايـنـجـا عـدد تعداد نيست بلكه عدد تكثير است ، و به تعبير ديگر مفهومش اين است كه اگر درياهاى بسيار بر آن دريا بيفزائيم باز كلمات الله پايان نمى يابد.
فـكـر كـنـيد اين عدد تا چه اندازه زنده و جاندار است ، عددى است كه فكر انسان را با خود مى كشد و به سوى بى نهايت پيش ‍ مى برد.
عـددى اسـت كـه هـر كـس ، چـه ريـاضـيـدان چـه بـى سـواد، درك عـظمت آن را مى كند، و به گستردگى و ابهتش آشنا مى شود.
آرى علم خدا از اين عدد هم بالاتر است .
علمى است نامحدود و بى نهايت .
عـلمـى اسـت كـه قـلمـرو آن سرتاسر جهان هستى است و گذشته و آينده تاريخ عالم و همه اسرار و رموز و حقايق را در برمى گيرد.
آيـه دوم كـه آخـريـن آيـه سـوره كـهـف اسـت مـجـمـوعـه اى اسـت از اصول اساسى
اعـتقادات دينى ، يعنى توحيد و معاد و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در واقع همان چيزى است كه آغاز سوره كهف نيز با آن بوده است ، چرا كه در آغاز نيز سخن از الله و وحـى و پـاداش عمل و قيامت بود، و از يك نظر عصاره و فشرده اى است از مجموع اين سوره كه قسمت مهمى از آن بر محور اين سه موضوع دور ميزد.
و از آنـجـا كـه مـسـاله نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنين بيان مى كند:
بـگـو مـن فـقـط بـشـرى هـمچون شما هستم ، يگانه امتيازم اين است كه بر من وحى مى شود (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى ).
و بـا ايـن تـعـبـير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحله بشريت به مرحله الوهيت بالا مى برد قلم سرخ مى كشد.
سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مى شود، انگشت روى مساله توحيد مى گذارد و ميگويد: بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است (انما الهكم اله واحد ):
چـرا تـنـهـا بـه ايـن مـسـاله اشـاره شـده است براى اينكه توحيد عصاره همه معتقدات و همه بـرنـامـه هـاى فـردى و اجتماعى سعادتبخش ‍ انسان است ، در جاى ديگر نيز گفته ايم كه تـوحـيـد تـنـهـا يـك اصـل از اصـول ديـن نـيـسـت بـلكـه خـمـيـرمـايـه هـمـه اصول و فروع اسلام است .
اگـر در يـك مـثـال سـاده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كـنـيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوند ميدهد و از مجموع آن گردنبند پرارزش و زيبائى مى سازد.
و يـا ايـنـكـه اگـر هـر يـك از تعليمات دين را به يكى از اعضاء پيكر انسان تشبيه كنيم بايد بگوئيم توحيد روحى است كه در مجموع اين پيكر دميده است .
در بحثهاى معاد و نبوت ، اين واقعيت به ثبوت رسيده است كه آنها جدا از
توحيد نيستند يعنى هنگامى كه خدا را با همه صفاتش بشناسيم مى دانيم چنين خدائى بايد پـيـامـبـرانـى بـفـرسـتـد، و نـيـز حـكـمـت و عـدالت او ايـجـاب مـى كـنـد كـه دادگـاه عـدل و رسـتـاخـيـزى وجـود داشـتـه بـاشـد، مـسـائل اجـتـمـاعـى و كل جامعه انسانى و هر چه در ارتباط با آن است بايد پرتوى از توحيد و وحدت باشد تا سامان يابد.
بـه همين دليل در احاديث مى خوانيم كه جمله لا اله الا الله قلعه محكم پروردگار است و هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است .
و نـيـز همه شنيده ايم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز اسلام مى فرمود: اگر طالب رستگارى هستيد زير پرچم توحيد درآئيد (قولوا لا اله الا الله تفلحوا)
سـومـيـن جـمـله ايـن آيـه اشاره به مساله رستاخيز مى كند و آنرا با فاء تفريع به مساله تـوحيد پيوند ميزند، و ميگويد: بنا بر اين هر كس ‍ اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عـمـل صـالح انـجـام دهـد (فـمـن كـان يـرجـوا لقـاء ربـه فليعمل عملا صالحا).
لقـاى پـروردگـار كـه هـمـان مـشـاهـده بـاطـنـى ذات پـاك او بـا چـشـم دل و بـصـيـرت درون است گر چه در اين دنيا هم براى مؤ منان راستين امكانپذير است اما از آنـجـا كـه ايـن مـسـاله در قـيـامـت بـه خـاطر مشاهده آثار بيشتر و روشنتر و صريحتر جنبه هـمگانى و عمومى پيدا مى كند، اين تعبير در لسان قرآن معمولا در مورد روز قيامت به كار رفته از سوى ديگر طبيعى است اگر انسان انتظار و اميد چيزى را دارد بايد خود را براى استقبال از آن آماده كند.
آن كـس كـه ادعـا مـى كـنـد مـن انـتـظـار چـيـزى دارم و اثـرى در عمل او نمايان نيست ، در واقع مدعى دروغينى بيش نخواهد بود.
به همين دليل در آيه فوق ، فليعمل عملا صالحا به صورت صيغه امر بيان شده ، امرى كه لازمه رجاء و اميد و انتظار لقاى پروردگار است .
در آخرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين بازگو
مـى كـنـد: و نـبـايـد كـسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد (و لا يشرك بعبادة ربه احدا).
بـه تـعـبـيـر روشـنـتـر تـا حـقـيـقـت خـلوص و اخـلاص در عمل نيايد، رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت .
انـگـيـزه الهـى و خـدائى اسـت كـه به عمل انسان عمق مى دهد، نورانيت ميبخشد، و جهت صحيح مـيـدهـد، و هنگامى كه اخلاص از ميان رفت ، عمل بيشتر جنبه ظاهرى پيدا مى كند، به منافع شخصى گرايش مى يابد و عمق و اصالت و جهت صحيح خود را از دست مى دهد.
در حـقيقت اين عمل صالحى كه از انگيزه الهى و اخلاص ، سرچشمه گرفته و با آن آميخته شده است گذرنامه لقاى پروردگار است !.
و همانگونه كه سابقا اشاره كرده ايم عمل صالح آنچنان مفهوم وسيعى دارد كه هر برنامه مـفـيـد و سـازنـده فـردى و اجـتـمـاعـى را در تـمـام زمـيـنـه هـاى زنـدگـى شامل مى شود.
اخلاص يا روح عمل صالح
در روايات اسلامى به مساله نيت اهميت فوق العادهاى داده شده است ، و اصلا برنامه اسلام اين است كه هر عملى را با رنگ نيت و انگيزه آن مى پذيرد حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) لا عمل الا بالنية را كه همه شنيده ايم بيانگر همين حقيقت است و بعد از مـسـاله نـيـت روى اخـلاص تـكـيـه شـده اسـت كـه اگـر آن بـاشـد، عمل فوق العاده پر ارزش و الا فاقد ارزش ‍ خواهد بود.
اخـلاص آن اسـت كـه محرك انسان از هر گونه شائبه غير الهى پاك باشد و ميتوان نام آن را توحيد نيت گذاشت يعنى در تمام برنامه ها تنها به پروردگار و رضاى او انديشيدن .
جالب توجه اينكه در شان نزول آيه فوق از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نـقـل شـده اسـت كـه شـخـصـى خـدمـتـش آمـد عـرض كـرد: يـا رسـول الله ! مـن در راه خـدا انـفـاق مـى كـنـم و صـله رحـم بـجـا مـى آورم ، و ايـن اعـمـال را فـقـط بـه خـاطـر الله انـجـام مـى دهـم ، امـا هـنـگـامـى كـه مـردم از ايـن اعـمـال مـن سـخـن مـى گـويـنـد و سـتـايـش مـى كـنـنـد مـسـرور و خوشحال مى شوم ، اين اعمال من چگونه است ؟
پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سكوت فرمود و سخنى نگفت ، تا اينكه آيه فوق نـازل شـد و بـه ايـن سـؤ ال پـاسـخ داد (كـه تـنـهـا عـمـلى مقبول درگاه خدا است كه با اخلاص كامل همراه باشد)
بـدون شـك مـنظور از اين روايت آن حالت سرور غير اختيارى نيست ، بلكه حالتى است كه انگيزه عمل انسان گردد و يا حكايت از عدم خلوص نيت كند.
عـمـل خـالص تـا آن حـد در اسـلام مـورد اهميت است كه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيـم مـن اخـلص لله اربعين يوما فجر الله ينابيع الحكمة من قـلبه على لسانه : كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى گشايد
پروردگارا! نيت ما را در همه اعمالمان آنچنان خالص فرما كه به احدى جز تو نينديشيم ، و بـراى غـيـر تو گام برنداريم ، بلكه هر چه غير از تو و هر كس جز تو را مى خواهيم به خاطر رضايت تو و پيوند و ارتباطش با تو باشد آمين يا رب العالمين .

fehrest page

back page