تفسير نمونه جلد ۱۲

جمعي از فضلا

- ۱۲ -


2 - فتية جمع فتى در اصل به معنى جوان نوخاسته و شاداب است ، ولى گاهى به افراد صـاحـب سـن و سالى كه روحى جوان و شاداب دارند نيز گفته مى شود، و معمولا اين كلمه بـا يـك نـوع مـدح بـخـاطـر صـفـات جـوانـمـردى و مـقـاومـت و شـهـامـت و تـسـليـم در مقابل حق همراه است .
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده اسـت : امـام (عـليـه السلام ) از يكى از ياران خود پرسيد فتى به چه كسى مى گـويـنـد؟ او در پـاسـخ عـرضـكـرد: فـتـى را بـه جوان مى گوئيم ، امام (عليه السلام ) فـرمود: اما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا، فسماهم الله فتية بايمانهم : آيا تو نـمى دانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان فتيه نام برده چون ايمان به پروردگار داشتند.
سپس اضافه فرمود من آمن بالله و اتقى فهو الفتى : هر كس به خدا ايمان داشته باشد و تقوا پيشه كند جوانمرد است .
نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در روضـه كـافـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده است .
3 - تعبير به من لدنك رحمة (رحمتى از ناحيه خودت ) اشاره به اين است كه آنها وقتى به غـار پـنـاه بـردنـد دسـت خـود را از هـمـه جـا كـوتـاه مـى ديـدنـد و تـمـام اسـبـاب و وسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود و تنها به رحمت خدا اميدوار بودند.
4 - جمله ضربنا على آذانهم (پرده بر گوش آنها زديم ) در لغت عرب
كنايه ظريفى است از خواباندن گوئى پرده و حجابى بر گوش شخص افكنده مى شود تا سخنى را نشنود و اين پرده همان پرده خواب است .
بـه هـمـيـن دليـل خواب حقيقى ، خوابى است كه گوشه اى انسان را از كار بيندازد، و نيز به همين دليل هنگامى كه كسى را مى خواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن و نفوذ در شنوائى او بيدارش مى كنند.
5 - تـعـبـيـر بـه سنين عددا (سالهاى متعدد) اشاره به آن است كه خواب آنان ساليان دراز به طول انجاميد چنانكه شرح آن در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد.
6 - تـعبير به بعثناهم در مورد بيدار شدن آنها، شايد به اين جهت است كه خواب آنها به قـدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود، و بيدارى آنها همچون رستاخيز و زندگى پس از مرگ .
7 - جمله لنعلم (تا بدانيم ...) مفهومش اين نيست كه خداوند مى خواسته در اينجا علم تازهاى كسب كند، اين تعبير در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنها را از خـواب بـيـدار كـرديـم تا اين معنى تحقق يابد كه آنها در باره ميزان خوابشان از هم سؤ ال كنند.
8 - تعبير به اى الحزبين اشاره به چيزى است كه در تفسير آيات آينده خواهد آمد كه آنها پـس از بيدار شدن در باره مقدار خواب خود اختلاف كردند، بعضى آنرا يكروز، و بعضى يك نيمه روز مى دانستند، در حالى كه ساليان دراز خوابيده بودند.
و اما اينكه بعضى گفته اند اين تعبير شاهد بر آن است كه اصحاب رقيم غير از اصحاب كهف بودند سخن بسيار بعيدى است كه از توضيح بيشتر در باره آن بى نياز هستيم .
آيه و ترجمه


نحن نقص عليك نبأ هم بالحق إ نهم فتية ءامنوا بربهم و زدناهم هدى (13)
و ربطنا على قلوبهم إ ذ قاموا فقالوا ربنا رب السموت و الا رض لن ندعوا من دونه إ لها لقد قلنا إ ذا شططا (14)
هـؤ لاء قـومـنا اتخذوا من دونه ءالهة لو لا يأ تون عليهم بسلطان بين فمن أ ظلم ممن افترى على الله كذبا (15)
و إ ذ اعـتـزلتموهم و ما يعبدون إ لا الله فأ وا إ لى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيئ لكم من أ مركم مرفقا (16)


ترجمه :

13 - مـا داسـتـان آنها را به حق براى تو بازگو مى كنيم ، آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم .
14 - مـا دلهـاى آنـهـا را مـحـكـم سـاختيم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت ، هرگز غير او معبودى را نمى پرستيم كه اگر چنين گوئيم سخنى به گزاف گفته ايم .
15 - ايـن قـوم مـا مـعـبـودهـائى جـز خـدا انـتـخـاب كـرده انـد، چـرا آنـهـا دليل آشكارى بر اين معبودان نمى آورند؟! چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!
16 - و هـنـگـامـى كـه از آنـهـا و آنـچـه را جـز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد به غار پـنـاهـنـده شـويـد، كـه پـروردگـارتـان (سايه ) رحمتش ‍ را بر شما مى گستراند، و راه آسايش و نجات به رويتان مى گشايد.
تفسير:
سرگذشت مشروح اصحاب كهف
چـنـانـكـه گـفـتـيـم بـعد از بيان اجمالى اين داستان قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چـهـارده آيـه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند: ما داستان آنها را آنچنان كه بوده است براى تو بازگو مى كنيم (نحن نقص عليك نباهم بالحق ).
گفتارى كه خالى از هر گونه خرافه ، و مطالب بى اساس ، و سخنان نادرست باشد.
آنـهـا جـوانـانـى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت آنها افزوديم (انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى ).
فتية همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمع فتى به معنى جوان شاداب است اما از آنجا كـه در سـن جـوانـى بـدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است ، و از نظر جـنـبـه هـاى روحـى قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبت و سخاوت و عفو و گذشت است بسيار مى شود كه اين كلمه (فتى و فتوت ) به معنى مجموعه اين صفات به كار مى رود هـر چـنـد در سـن و سـالهـاى بـالا باشد، همانگونه كه از كلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى فهميم .
از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده
مـى شـود كـه اصـحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بتپرستى و كفر آنها را احاطه كـرده بـود و يـك حـكـومـت جـبـار و سـتـمـگـر كـه مـعـمـولا حـافـظ و پـاسـدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود.
امـا ايـن گـروه از جـوانمردان كه از هوش و صداقت كافى برخوردار بودند سرانجام به فـسـاد ايـن آئيـن پـى بـردنـد و تـصـمـيـم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانائى ، مهاجرت كردن از آن محيط آلوده .
لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم ، در آن هنگام كه قـيام كردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است (و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض .
ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم (لن ندعوا من دونه الها).
اگر چنين بگوئيم و كسى را جز او معبود بدانيم سخنى گزاف و دور از حق گفته ايم (لقد قلنا اذا شططا).
از جـمـله ربـطـنـا عـلى قـلوبـهـم اسـتـفـاده مـى شـود كـه نـخـسـت فـكـر تـوحـيـد در دل آنـها پيدا شد ولى توانائى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دلهاى آنها را استحكام بخشيد و به آنها قدرت و شهامت داد تا بپاخيزند و آشكارا نداى توحيد سر دهند.
آيا نخستين بار در برابر پادشاه جبار زمان دقيانوس چنين اظهارى را كردند، و يا در ميان توده مردم ، و يا هر دو و يا خودشان در ميان خود؟ درست روشن نيست ، ولى ظاهر تعبير به قاموا اين است كه اين سخن را در ميان مردم يا در برابر سلطان ظالم گفته اند.
شـطـط (بـر وزن وسـط) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد، و افـراط در دورى است ، لذا به سخنانى كه بسيار دور از حق است ، شطط گفته مى شود، و اگر
بـه حـاشـيه نهرهاى بزرگ شط مى گويند به خاطر آنست كه از آب فاصله زياد دارد و ديوارهاى آن بلند است .
در واقـع ايـن جـوانـمـردان بـا ايـمـان بـراى اثـبـات تـوحـيـد و نـفـى (آله ه ) بـه دليـل روشـنـى دسـت زدنـد، و آن ايـنـكـه مـا بـه وضـوح مـى بـيـنـيـم كـه اين آسمان و زمين پـروردگـارى دارد كـه وجـود نـظـام آفـريـنش دليل بر هستى او است ، ما هم بخشى از اين مـجـموعه هستى مى باشيم ، بنابر اين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است .
سـپـس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اينكه : اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخاب كرده اند (هؤ لاء قومنا اتخذوا من دونه الهة ).
آخـر مـگـر اعـتـقـاد بـدون دليـل و بـرهـان مـمـكـن اسـت ؟ چـرا آنـهـا دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟ (لو لا ياتون عليهم بسلطان بين .
آيا پندار و خيال ، يا تقليد كوركورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است .
چه كسى ظالمتر است از آنكس كه به خدا دروغ ببندد (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا).
ايـن افـتـرا هـم سـتـمـى اسـت بـر خـويـشـتـن ، چـرا كـه انـسـان سـرنـوشت خود را به دست عـوامـل بـدبـختى و سقوط سپرده ، و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او
ايـن جـوانـمـردان مـوحـد تـا آنـجـا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها، و نشاندن نهال توحيد در قلبها، تلاش و كوشش ‍ كردند، اما آنقدر
غـوغـاى بت و بتپرستى در آن محيط بلند بود و خفقان ظلم و بيدادگرى شاه جبار، نفسهاى مردان خدا را در سينه ها حبس كرده بود كه نغمه هاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد.
ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميم به هجرت گرفتند، و لذا در مـيـان خـود بـه مـشـورت پـرداختند كه به كجا بروند، و به كدام سو حركت نمايند؟ و با يكديگر چنين گفتند:
هنگامى كه از اين قوم بتپرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، و حساب خـود را از آنـهـا جـدا نـموديد، به غار پناهنده شويد (و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاووا الى الكهف ).
تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد (ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيى ء لكم من امركم مرفقا).
يهيى ء از ماده تهيه به معنى آماده ساختن است .
و مـرفق به معنى چيزى است كه وسيله لطف و راحتى و رفق باشد، بنا بر اين مجموع جمله يهيى ء لكم من امركم مرفقا يعنى خداوند، وسيله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد.
بـعـيـد نـيـست نشر رحمت كه در جمله اول آمده است اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد، در حالى كه جمله دوم به جنبه هاى جسمانى و نجات و آرامش مادى اشاره مى كند.
نكته ها:
1 - جوانمردى و ايمان - هميشه روح توحيد با يك سلسله صفات عالى انسانى همراه است ، هـم از آنـهـا سـرچـشـمـه مـى گـيـرد و هـم در آنـهـا تـاثـيـر مـتـقـابل دارد، به همين دليل در اين داستان اصحاب كهف مى خوانيم آنها جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند.
و بـاز روى هـمـيـن جـهـت بـعـضـى از دانـشـمـنـدان گـفتهاند: رأ س الفتوة الايمان سرچشمه جوانمردى ايمان است .
و بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند الفتوة بذل الندى و كف الاذى و ترك الشكوى : جوانمردى بخشش و سخاوت است و خوددارى از آزار ديگران و ترك شكايت از حوادث و مشكلات .
بـعـضـى ديـگـر فـتـوت را چـنـيـن تـفـسـيـر كـرده انـد: هـى اجـتـنـاب المـحـارم و اسـتـعـمـال المـكـارم : جـوانـمـردى پـرهـيـز از گـنـاهـان و بـه كـار گـرفـتـن فضائل انسانى است .
2 - ايـمـان و امـدادهاى الهى - در چند مورد از آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس است كه اگـر انـسـان گـامـهـاى نـخستين را در راه الله بردارد، و براى او به پاخيزد، كمك و امداد الهـى بـه سـراغ او مـى شـتـابـد، در يك جا مى گويد: آنها جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم .
در مورد ديگر مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم و نيرو و توان بخشيديم .
و در پـايـان آيـات نـيـز خـوانـديـم كـه آنـها در انتظار نشر رحمت الهى و يافتن راه نجات بودند.
آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز ايـن حـقيقت را به روشنى تاييد مى كند مگر نه اين است كه اگر انـسـان بـراى خـدا مـجـاهـده كـنـد خـدا او را به راه حق هدايت مى نمايد؟ (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) (سوره عنكبوت آخرين آيه ).
و نـيـز در سـوره مـحـمـد آيـه 17 مـيخوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : آنها كه راه هدايت را پوئيدند خدا بر هدايتشان مى افزايد
مـى دانـيـم راه حـق راهـى اسـت بـا مـوانـع بـسـيـار و دشـواريهاى فراوان كه اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پيمودن آن تا وصول به مقصد كار مشكلى است .
ايـن را هـم مـى دانـيم كه لطف خداوند بالاتر از آن است كه بنده حقجو و حق طلبش را در اين مسير تك و تنها بگذارد.
3 - پـنـاهـگـاهى به نام غار - الف و لام در كلمه الكهف شايد اشاره به اين باشد كه آنها غـار مـعـينى را در نقطه دور دستى در نظر گرفته بودند كه اگر تبليغات توحيديشان به ثمر نرسد براى نجات خود از آن محيط آلوده و تاريك به آن غار پناه برند.
كهف كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدائى ترين نوع زندگى بشر را به خـاطر مى آورد، محيطى كه در آن نور و روشنائى نيست ، و شبهاى تاريك و سردش يادآور دردهـاى جـانـكاه انسانهاى محروم است ، نه از زرق و برق دنياى مادى در آن خبرى است ، نه از بستر نرم و زندگى مرفه !.
مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه آنـچـه در تـواريـخ نـقـل شـده كـه اصـحـاب كـهـف وزيران و صـاحـبـمـنصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او و آئينش ‍ قيام كردند روشن مى شود كه گذشتن از آن زندگى پرناز و نعمت و ترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح ميخواهد؟!.
ولى در آن غار تاريك و سرد و خاموش ، و احيانا خطرناك از نظر حمله حيوانات
موذى ، يك دنيا نور و صفا و توحيد و معنويت بود.
خـطـوط رحـمـت الهى بر ديوار چنين غارى نقش بسته ، و آثار لطف پروردگار در فضايش مـوج مـيـزد، خبرى از بتهاى رنگارنگ مسخره در آن نبوده ، و دامنه طوفان ظلم جباران به آن كشيده نمى شد.
انـسـان را از آن فـضـاى مـحـدود و خـفـقـان بـار مـحـيـط جهل و جنايت رهائى مى بخشيد و در فراخناى انديشه آزاد غوطه ور مى ساخت .
آرى ايـن جـوانـمردان موحد آن دنياى آلوده را كه با تمام وسعتش زندان جانكاهى بود ترك گـفـتـنـد، و بـه غـار خـشـك و تـاريـكى كه ابعادش همچون فضائى بيكران مى نمود روى آوردند.
درسـت همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركش هـمـسـر زيـبـاى عـزيـز مـصـر نـشوى ، زندان تاريك و وحشتناك در انتظار تو است ، او بر استقامتش افزود، و سرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت : رب السجن احـب الى مـمـا يـدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن : پروردگارا! زندان با آنهمه دردهاى جانكاهش نزد من از اين آلودگى كه مرا به آن دعوت مى كنند، محبوبتر است ، و اگـر وسـوسـه هـاى آنـها را از من دفع نكنى من در دام آنها گرفتار خواهم شد! (يوسف - 32).
آيه و ترجمه


و تـرى الشـمـس إ ذا طـلعـت تـزور عـن كـهـفـهـم ذات اليـمـيـن و إ ذا غـربـت تـقـرضـهـم ذات الشـمـال و هـم فـى فـجـوة مـنـه ذلك مـن ءايـات الله مـن يـهـد الله فـهـو المـهـتـد و مـن يضلل فلن تجد له وليا مرشدا (17)
و تـحـسـبـهـم أ يـقـاظـا و هـم رقـود و نـقـلبـهـم ذات اليـمـيـن و ذات الشـمـال و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد لواطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (18)


ترجمه :

17 - خـورشـيـد را مـى ديـدى كـه بـه هـنـگـام طـلوع بـه ظـرف راسـت (غـار) آنـهـا مـتـمـايـل مـى گـردد، و بـه هـنـگـام غـروب بـطـرف چـپ ، و آنـهـا در محل وسيعى از غار قرار داشتند، اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را گمراه كند ولى و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت .
18 - (اگـر بـه آنـهـا نگاه مى كردى ) مى پنداشتى بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفـته بودند، و ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) و سـگ آنـهـا دسـتـهـاى خـود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى كرد) اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى ، و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد
تفسير:
موقعيت دقيق اصحاب كهف
در دو آيه فوق قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و آنچنان دقيق و ظريف ، جزئيات آن را فاش مى كند كه گوئى انسان در برابر غـار نـشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا مى كند در اين دو آيه به شش ‍ خصوصيت اشاره شده است :
1 - دهانه غار رو به شمال گشوده ميشد و چون در نيمكره شمالى زمين قطعا بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد: اگر به خورشيد نگاه مى كـردى مـى ديـدى كـه به هنگام طلوع ، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد، و به هنگام غـروب در طـرف چـپ (و تـرى الشـمـس اذا طـلعـت تـزاور عـن كـهـفـهـم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال )
و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد، ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت .
تـعـبـيـر به تزاور كه به معنى تمايل پيدا كردن است اين نكته را دربردارد كه گوئى خورشيد ماموريت داشت از سمت راست غار بگذرد و همچنين تعبير تقرض كه معنى قطع كردن و بـريـدن دارد، نـيـز مـفـهـوم مـامـوريـت را در بـر دارد، و از اين گذشته تزاور كه از ماده زيـارت اسـت تـوأ م بـا آغازگرى است كه مناسب طلوع آفتاب مى باشد، و تقرض قطع و پايان را كه در مفهوم غروب نهفته است نيز مشخص مى كند.
بـودن دهـانـه غـار بـه سوى شمال سبب ميشد كه بادهاى ملايم و لطيفى كه معمولا از سمت شمال ميوزد به آسانى در درون غار وارد شود و در همه زواياى آن روح تازهاى بدمد.
2 - آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند (و هم فى فجوة منه ).
اشـاره به اينكه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود، بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود، و هم از تابش مستقيم آفتاب .
در ايـنجا قرآن رشته سخن را قطع مى كند، و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد، چرا كه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است .
مى گويد: اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كـس را گـمـراه نـمـايد سرپرست و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت (ذلك من آيات الله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا)
آرى آنـهـا كـه در راه خـدا گـام بـگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنانرا مـشـمـول لطـف خـود مـى سـازد، نـه فـقـط در اسـاس ‍ كـار، كـه در جـزئيـات هـم لطـفـش شامل حال آنها است .
3 - خـواب آنـهـا يـك خـواب عـادى و مـعـمـولى نـبـود، اگـر بـه آنـهـا نـگـاه مـى كـردى ، خـيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! (و تحسبهم ايقاظا و هم رقود).
و ايـن نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است ، درست همانند يك انسان بيدار، اين حالت استثنائى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند، و يا به خاطر اينكه منظره رعبانگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرات ننمايد به آنها نزديك شود، و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4 - بـراى ايـنـكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى اندام آنها نپوسد: ما آنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (و نقلبهم
ذات اليمين و ذات الشمال ).
تـا خـون بـدنـشـان در يـكـجـا مـتـمركز نشود، و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد.
5 - در ايـن مـيـان سـگـى كـه هـمـراه آنـهـا بود بر دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابيده بود (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد).
وصـيـد چـنـانـكـه راغـب در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: در اصـل بـه مـعـنـى اطـاق و انـبـارى اسـت كـه در كـوهـسـتـان بـراى ذخـيـره اموال ايجاد مى كنند، و در اينجا به معنى دهانه غار است .
با اينكه در آيات قرآن تاكنون سخنى از سگ اصحاب كهف نبوده ولى قرآن مخصوصا در ذكـر داسـتـانـهـا گـاه تـعـبـيـراتـى مـى كـنـد كـه از آن مـسـائل ديگرى نيز روشن مى شود، از جمله بيان حالت سگ اصحاب كهف در اينجا نشان مى دهـد كـه آنـهـا سـگـى نـيـز بـه هـمراه داشتند كه پابپاى آنها راه ميرفت و گوئى مراقب و نگاهبانشان بود.
در ايـنـكـه ايـن سـگ از كجا با آنها همراهى كرد، آيا سگ صيد آنها بود، و يا سگ چوپانى بـود كه در وسط راه به او برخوردند، و هنگامى كه چوپان آنها را شناخت حيوانات را رو بـه سـوى آبـادى روانـه كـرد و خـود كـه جـويـاى حـقـيـقـت و طالب ديدار يار بود با اين پاكبازان همراه شد، سگ نيز دست از دامنشان برنداشت و براه خود ادامه داد.
آيـا مـفـهـوم ايـن سـخن آن نيست كه در راه رسيدن به حق همه عاشقان اين راه مى توانند گام بـگـذارند، و درهاى كوى دوست به روى كسى بسته نيست ، از وزيران توبهكار شاه جبار گرفته ، تا مرد چوپان ، و حتى سگش ؟!
مـگـر نـه اين است كه قرآن مى گويد تمام ذرات موجودات در زمين و آسمان و همه درختان و جـنـبـنـدگـان ذكـر خـدا مـى گـويـنـد، عـشـق او را در سـر و مـهـر او را بـه دل دارند (آيه 44 سوره اسراء).
6 - مـنـظـره آنـها چنان رعبانگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى . و سـر تـا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد (لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا).
ايـن اوليـن و آخـريـن بار نيست كه خداوند به وسيله رعب و ترس يك سپر حفاظتى به دور بـنـدگـان بـا ايـمـانـش ايـجـاد مـى كـنـد، در آيـات سـوره آل عـمـران آيـه 151 نـيز به صحنهاى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد: سـنـلقـى فـى قـلوب الذين كفروا الرعب : ما به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنيم .
در دعـاى نـدبـه نـيز در باره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم ثم نـصـرتـه بـالرعـب : خـداونـدا تـو پـيـامـبـرت را بـوسـيـله رعـب و وحـشـتـى كـه در دل دشمنانش افكندى يارى نمودى .
اما اينكه اين رعب و وحشت كه از مشاهده اصحاب كهف سراسر وجود بيننده را پر مى كرد به خـاطـر ظـاهـر جـسـمـانى آنها بود، يا يك نيروى مرموز معنوى در اين زمينه كار مى كرد؟ در آيـات قـرآن سـخـنـى از آن نيامده ، هر چند مفسران بحثهائى دارند كه چون دليلى بر آنها نبود از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم .
ضـمـنـا جمله و لملئت منهم رعبا (سر تا پاى وجود تو از ترس پر ميشد) در حقيقت علت است بـراى جـمـله لوليـت مـنـهـم فـرارا (اگـر آنـها را مى ديدى فرار مى كردى ) يعنى به اين دليـل فـرار مى كردى كه ترس و وحشت قلب تو را احاطه مى كرد، بلكه گوئى از قلب كـه كانون اصلى آنست نيز سر برآورده ، به تمام ذرات وجود نفوذ مى كرد و همه را مملو از وحشت مى ساخت به هر حال هنگامى كه اراده خدا به چيزى تعلق گيرد از ساده ترين راه ، مهمترين نتيجه را پديد مى آورد .
آيه و ترجمه


و كذلك بعثنهم ليتساءلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما أ و بعض يوم قـالوا ربـكـم أ عـلم بـمـا لبثتم فابعثوا أ حدكم بورقكم هذه إ لى المدينة فلينظر أ يها أ زكى طعاما فليأ تكم برزق منه و ليتلطف و لا يشعرن بكم أ حدا (19)
إ نهم إ ن يظهروا عليكم يرجموكم أ و يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا إ ذا أ بدا (20)


ترجمه :

19 - هـمـيـنـگـونـه مـا آنـهـا را (از خـواب ) بـرانـگـيـخـتـيـم تـا از يـكـديـگـر سـؤ ال كـنـنـد، يـكـى از آنها گفت چه مدت خوابيديد؟ آنها گفتند يكروز يا بخشى از يكروز (و چـون درسـت نـتـوانـسـتـند مدت خوابشان را بدانند) گفتند پروردگارتان از مدت خوابتان آگـاهـتـر اسـت ، اكـنـون يـك نـفر را با اين سكهاى كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگرد كـدامـيـن نـفـر از آنـها غذاى پاكترى دارند، از آن مقدارى براى روزى شما بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد.
20 - چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند، يا به آئين خويش شما را باز مى گردانند، و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!
تفسير:
بيدارى بعد از يك خواب طولانى
بـه خـواست خدا در آيات آينده مى خوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به 309 سـال بـالغ گـرديـد، و بـه ايـن تـرتـيب خوابى بود شبيه به مرگ ، و بيداريش همانند رستاخيز، لذا در آيات مورد بحث قرآن مى گويد: و اينگونه آنها را برانگيختيم (و كذلك بعثناهم ).
يـعـنـى هـمـانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم قادر بوديم آنها را به بيدارى باز گردانيم
مـا آنـهـا را از خـواب بـرانـگـيـخـتـيـم : تـا از يـكـديـگـر سـؤ ال كـنـنـد، يـكـى از آنـهـا پـرسـيـد فـكـر مـى كنيد چه مدت خوابيده ايد؟ (ليتسائلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم ).
آنها گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز (قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ).
ايـن تـرديـد شـايـد به خاطر آن بوده است كه طبق گفته جمعى از مفسران آنها در آغاز روز وارد غـار شـدنـد و بـه خـواب فرو رفتند و در پايان روز بيدار شدند، همين سبب شد كه اول چـنـيـن فـكـر كنند كه يك روز خوابيده اند همين كه منظره آفتاب را ديدند بخشى از يك روز را مطرح كردند.
ولى سـرانـجـام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده : گفتند پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است (قالوا ربكم اعلم بما لبثتم ).
جـمـعـى گـفـتـه انـد گوينده اين سخن بزرگترين آنها كه تمليخا نام داشت بوده است ، و تـعـبـيـر بـه صـيـغـه جـمـع قـالوا (گـفـتـنـد) در ايـنـگـونـه مـوارد معمول است .
و شـايـد ايـن سـخـن بـه خـاطـر آن بـود كـه از وضع قيافه و موها و ناخنها و همچنين طرز لباسهايشان در شك فرو رفتند كه نكند اين يك خواب غير عادى باشد.
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تـمـام شـده بـود، لذا نـخستين پيشنهادشان اين بود: سكه نقرهاى را كه با خود داريد به دسـت يـكـى از نـفـرات خـود بـدهـيـد و او را بـه شـهـر بـفـرستيد، تا برود و ببيند كدامين فـروشـنـده غـذاى پـاكترى دارد، به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد (فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه ).
امـا بـايـد نـهايت دقت را به خرج دهد، و هيچكس را از وضع شما آگاه نسازد (و ليتلطف و لا يشعرن بكم احدا).
چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يـا بـه آئين خويش (آئين بت پرستى ) باز مى گردانند (انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم ).
و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد (و لن تفلحوا اذا ابدا).
نكته ها:
1 - پاكترين طعام - جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب
كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند و ذخيره بدن آنها در اين مدت طـولانـى مـصـرف شـده بود، ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مى كـنـنـد هـر غـذائى را نـخـرد، بـلكـه بـنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همه پاكتر است آنرا انتخاب كند
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است زيرا آنها مى دانـسـتـنـد در آن شـهـر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده و احيانا مردار مى فروشند، و يا بعضى از آنها كسب و كارشان اصولا آلوده به حرام بوده ، آنها توصيه مى كنند از خريد طعام از چنين اشخاصى پرهيز شود.
ولى ظـاهـرا ايـن جـمـله مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه پـاكـى ظـاهـرى و بـاطنى را شـامل مى شود، و اين توصيهاى است به همه رهروان راه حق كه نه تنها به غذاى روحانى بـيـنديشند، بلكه مراقب پاكى غذاى جسمانيشان نيز باشند، پاك از هر گونه آلودگى ، حـتـى در بـحـرانـيـتـريـن لحـظـات زنـدگـى نـيـز ايـن اصل را فراموش نكنند.
امـروز بـسـيارى از مردم جهان به اهميت اين دستور در يك قسمت پى برده اند، وسعى دارند غـذاى آنـهـا از هـر نوع آلودگى ظاهرى به دور باشد، غذاها را در ظرفهاى سرپوشيده و دور از دستهاى آلوده ، و گرد و غبار نگهدارى مى كنند، البته اين كار بسيار خوبى است ، ولى بـه ايـن مـقـدار نبايد قناعت كرد، بلكه بايد غذاها از آلودگى به حرام ، ربا، غش و تقلب و هر گونه آلودگى باطنى نيز پاك باشد.
در روايـات اسـلامـى تـاكـيـد فـراوانـى روى غـذاى حلال و تاثير آن در استجابت دعا و صفاى قلب شده است .
در روايـتـى مـيـخـوانـيـم كسى خدمت پيامبر آمد عرض كرد احب ان يستجاب دعائى : دوست دارم دعاى من به اجابت برسد.
پيامبر فرمود: طهر ماكلك و لا تدخل بطنك الحرام : غذاى خود
را پاك كن و غذاى حرام در معده خود وارد منما.
2 - تـقـيـه سـازنـده - از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهف اصـرار داشـتـنـد در آن مـحـيـط كـسـى از جـايـگـاه آنـهـا آگـاه نـشود، مبادا آنها را مجبور به قـبـول آئيـن بـتـپـرسـتـى كـنـنـد، و يـا بـه بـدتـريـن وضـعـى آنـهـا را بـه قـتل برسانند يعنى سنگسارشان كنند، آنها مى خواستند ناشناخته بمانند تا از اين طريق بـتـوانـنـد نـيـروى خـود را بـراى مـبـارزات آيـنـده ، و يـا لااقل براى حفظ ايمان خويش نگهدارند.
ايـن خـود يـكـى از اقسام تقيه سازنده است ، زيرا حقيقت تقيه اين است كه انسان از به هدر دادن نـيروها جلوگيرى كند و با پوشاندن خويش يا عقيده خويش موجوديت خود را حفظ كند، تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤ ثر خود ادامه دهد.
بـديـهـى اسـت آنـجا كه اخفاى عقيده باعث شكست هدف و برنامه ها است در اينجا تقيه ممنوع است ، بايد همه چيز را آشكار كرد و لو بلغ ما بلغ (هر آنچه باداباد!).
3 - كانون قرآن لطف است
جـمـله و ليـتـلطـف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خود داراى لطف خاص و معنى بسيار لطيفى است ، زيرا از ماده لطف و لطافت گرفته شده كه در ايـنـجـا بـه مـعـنـى دقـت و ظرافت به خرج دادن است ، يعنى مامور تهيه غذا آنچنان برود و بازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها
آگاه نشود.
بـعـضـى از مـفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معامله سختگيرى نكند، و نزاع و جنجالى به راه نيندازد، و جنس بهترين را انتخاب كند.
و ايـن خـود لطـفـى اسـت كـه جـمـله وسـط قـرآن را لطـف و تـلطـف تشكيل مى دهد .
آيه و ترجمه


و كـذلك أ عـثـرنـا عـليـهـم ليـعلموا أ ن وعد الله حق و أ ن الساعة لا ريب فيها إ ذ يتنازعون بـيـنـهـم أ مـرهـم فـقـالوا ابـنـوا عـليـهـم بـنـيـانـا ربـهـم أ عـلم بـهـم قال الذين غلبوا على أ مرهم لنتخذن عليهم مسجدا (21)
سـيـقـولون ثـلثـة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب و يقولون سـبـعـة و ثـامـنـهـم كـلبـهـم قـل ربـى أ عـلم بـعـدتـهـم مـا يـعـلمـهـم إ لا قليل فلا تمار فيهم إ لا مراء ظهرا و لا تستفت فيهم منهم أ حدا (22)
و لا تقولن لشى ء إ نى فاعل ذلك غدا (23)
إ لا أ ن يشاء الله و اذكر ربك إ ذا نسيت و قل عسى أ ن يهدين ربى لا قرب من هذا ارشدا (24)


ترجمه :

21 - و ايـنـچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده (رستاخيز) خداوند حق است و در پـايـان جـهـان و قـيـام قـيـامت شكى نيست ، در آن هنگام كه ميان خود در اين باره نزاع مى كردند: گروهى مى گفتند بنائى بر آن بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنـهـا سـخـن نـگـوئيـد كه ) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند و آنرا دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند ما مسجدى در كنار (مدفن ) آنها مى سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود).
22 - گروهى خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگ آنها بود، و گروهى مى گـويـنـد پـنـج نـفـر بـودنـد كـه شـشـمـيـن آنـهـا سـگشان بود - همه اينها سخنانى بدون دليـل اسـت - و گـروهـى مـى گـويـنـد آنها هفت نفر بودند و هشتمينشان سگ آنها بود، بگو پـروردگـار مـن از تـعـداد آنـهـا آگـاهـتـر اسـت جـز گـروه كـمـى تـعداد آنها را نمى دانند، بـنـابـرايـن در بـاره آنـهـا جـز بـا دليـل سـخـن مـگـوى و از هـيـچـكـس پـيـرامـون آنـهـا سؤ ال منما.
23 - و هرگز نگو من فردا كارى انجام مى دهم .
24 - مـگـر ايـنـكـه خـدا بـخواهد، و هر گاه فراموش كردى (جبران نما) و پروردگارت را بخاطر بياور، و بگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند.
تفسير:
پايان ماجراى اصحاب كهف
بـه زودى داسـتـان هـجـرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط، در همه جا پيچيد، و شـاه جـبـار سخت برآشفت ، نكند هجرت يا فرار آنها مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى مردم گـردد، و يـا به مناطق دور و نزديك بروند، و به تبليغ آئين توحيد و مبارزه با شرك و بتپرستى بپردازند.
لذا دسـتـور داد مـامـوران مـخـصـوص هـمـه جا به جستجوى آنها بپردازند، و اگر رد پائى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند، و آنها را به مجازات برساند.
امـا هـر چه بيشتر جستند كمتر يافتند، و اين خود معمائى براى مردم محيط و نقطه عطفى در سـازمـان فكر آنها شد، و شايد همين امر كه گروهى از برترين مقامات مملكتى پشتپا بر همه مقامات مادى بزنند و انواع خطرات را پذيرا گردند سرچشمه بيدارى و آگاهى براى گروهى از مردم شد.
ولى بـه هـر حـال داستان اسرارآميز اين گروه در تاريخشان ثبت گرديد، و از نسلى به نـسـل ديـگـر انـتـقـال يـافـت ، و صـدهـا سـال بـر ايـن منوال گذشت ...
اكنون به سراغ مامور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند، شكل ساختمانها به كلى دگرگون شده ، قيافه ها همه ناشناس ، لبـاسـهـا طـرز جـديدى پيدا كرده و حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض ‍ شده اسـت ويـرانـه هـاى ديـروز تـبـديـل بـه قـصـرهـا و قـصـرهـاى ديـروز بـه ويـرانـه هـا مبدل گرديده !
شـايـد در يـك لحـظـه كوتاه فكر كرد هنوز خواب است و آنچه مى بيند رؤ يا است چشمهاى خود را بهم مى مالد اما متوجه مى شود آنچه را مى بيند عين واقعيتى عجيب و باورناكردنى .
او هـنـوز فـكـر مـى كـنـد خـوابـشـان در غـار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اينهمه دگرگونى چرا؟ اينهمه تغييرات در يك روز چگونه امكان پذير است .
از سوى ديگر قيافه او براى مردم نيز عجيب و نامانوس است ، لباس او، طرز سخن گفتن او، و چـهـره و سـيـماى او، همه براى آنها تازه است ، و شايد اين وضع نظر عده اى را به سوى او جلب كرد و به دنبالش روان شدند.
تـعـجـب او هـنـگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذائى را كه خريده بود بـپـردازد، فـروشـنـده چـشـمـش بـه سـكـهـاى افـتـاد كـه بـه 300 سـال قـبـل و بـيشتر تعلق داشت ، و شايد نام دقيانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود، هنگامى كه توضيح خواست ، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام !
كـم كم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد كه اين مرد يكى از گروهى است كه نامشان را در تـاريـخ 300 سـال قـبـل خـوانـده انـد و در بـسـيـارى از محافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است .
و خود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق و طولانى او و يارانش فرو رفته بودند.
اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد، و زبان به زبان در همه جا پيچيد.
بـعـضى از مؤ رخان مى نويسند در آن ايام زمامدار صالح و موحدى بر آنها حكومت مى كرد، ولى هـضـم مـسـاله مـعـاد جـسـمـانـى و زنـده شـدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيط مـشـكـل بـود جـمـعـى از آنـهـا نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى بـازمـى گـردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندانشكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.
و لذا قرآن در نخستين آيه مى گويد:
هـمـانـگـونـه كه آنها را به خواب فرو برديم از آن خواب عميق و طولانى بيدار كرديم و مـردم را مـتـوجه حالشان نموديم ، تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است (و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد الله حق ).
و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست (و ان الساعة لا ريب فيها).
چـرا كـه ايـن خـواب طـولانـى كـه صـدهـا سـال بـه طول انجاميد بى شباهت به مرگ نبود و بيدار شدنشان همچون رستاخيز، بلكه ميتوان گفت ايـن خـواب و بـيـدارى از پارهاى جهات از مردن و بازگشتن به حيات ، عجيبتر بود، زيرا صدها سال بر آنها گذشت در حالى كه بدنشان نپوسيد، در حالى كه نه غذائى خوردند و نـه آبـى نـوشـيـدنـد، در ايـن مـدت طـولانـى چـگـونـه زنـده مـانـدنـد؟ آيـا ايـن دليـل بـر قـدرت خـدا بـر هـر چـيـز و هر كار نيست ؟ حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنهاى مسلما امكان پذير است .
بـعـضى از مؤ رخان نوشته اند كه مامور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خـود را از مـاجـرا آگـاه سـاخـت ، هـمـگى در تعجب عميق فرو رفتند، و از آنجا كه احساس مى كردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند، و هيچكس از ياران سابق آنها زنده نمانده تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.
آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.
در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت .
مـخـالفـان سـعـى داشـتـنـد كـه مـسـاله خـواب و بـيـدارى اصـحـاب كهف به زودى به دست فـرامـوشـى سـپـرده شـود، و ايـن دليـل دندانشكن را از دست موافقان بگيرند، لذا پيشنهاد كـردنـد در غـار گـرفـتـه شـود، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند (اذ يتنازعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا).
و براى خاموش كردن مردم مى گفتند زياد از آنها سخن نگوئيد، آنها سرنوشت اسرارآميزى داشتند كه پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ربهم اعلم بهم ).
بنابراين داستان آنها را رها كنيد و به حال خودشان واگذاريد
در حالى كه مؤ منان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند و آن را سند زنده اى براى اثـبـات رسـتـاخـيـز به مفهوم حقيقيش ‍ مى دانستند، سعى داشتند اين داستان هرگز فراموش نـشـود، و لذا گـفـتـنـد: ما در كنار مدفن آنها مسجد و معبدى مى سازيم تا مردم ياد آنها را از خـاطـره هـا هـرگـز نـبـرنـد بـه عـلاوه از روح پـاك آنـهـا اسـتـمـداد طـلبـنـد (قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا).
در تفسير آيه فوق احتمالات متعدد ديگرى داده اند كه به هنگام ذكر نكته ها به بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد.
آيـه بـعـد بـه پـاره اى از اخـتلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در زمينه اصحاب كهف وجود دارد، از جمله : در باره تعداد آنها مى گويد:
گـروهـى از مـردم خـواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود (سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ).
و گـروهـى مـى گـويـنـد پـنـج نـفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود (و يقولون خمسة سادسهم كلبهم ).
همه اينها سخنانى بدون دليل و تير در تاريكى است . (رجما بالغيب ).
و گـروهـى مـى گـويند آنها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود (و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم ).
بـگـو پـروردگـار مـن از تـعـداد آنـهـا آگـاهـتـر اسـت (قل ربى اعلم بعدتهم ).
تـنـهـا گـروه كـمـى تـعـداد آنـهـا را مـى دانـنـد (مـا يـعـلمـهـم الا قليل ).
گـر چـه در جـمـله هـاى فـوق قـرآن بـا صـراحـت تـعـداد آنها را بيان نكرده است ، ولى از اشـاراتـى كـه در آيـه وجـود دارد مـى تـوان فـهـمـيـد كـه قـول سـوم هـمـان قـول صـحـيـح و مـطـابـق واقـع اسـت ، چـرا كـه بـه دنبال قول اول و دوم كلمه رجما بالغيب (تير در تاريكى ) كه اشاره به بى اساس بودن آنـهـا اسـت آمـده ، ولى در مـورد قـول سـوم نـه تنها چنين تعبيرى نيست ، بلكه تعبير بگو پـروردگـارم از تـعـداد آنـهـا آگاهتر است و همچنين تعداد آنها را تنها گروه كمى مى دانند ذكـر شـده اسـت كـه ايـن خـود دليـلى اسـت بـر تـايـيـد ايـن قـول و در هـر حـال در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد در مـورد آنـهـا بـحـث مـكـن جـز بـحـث مستدل و توأ م با دليل و منطق (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) .
مـراء بـطـورى كـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد - در اصل از مريت الناقة يعنى پستان شتر را بدست گرفتم براى دوشيدن گرفته شده است ، سپس به بحث و گفتگو پيرامون چيزى كه مورد شك و ترديد است اطلاق گرديده .
و بـسـيـار مـى شـود كـه در گـفـتـگـوهـاى لجـاجـت آمـيـز و دفـاع از باطل به كار مى رود، ولى ريشه اصلى آن محدود به اين معنى نيست ، بلكه هر نوع بحث و گـفـتـگـو را در بـاره هـر مـطـلبـى كـه مـحـل تـرديـد اسـت شامل مى شود
ظاهر به معنى غالب و مسلط و پيروز است .
بنابر اين جمله (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) مفهومش اين است كه آنچنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد.
اين احتمال را نيز بعضى در تفسير آيه گفته اند كه بطور خصوصى با مخالفان لجوج بـحـث و گـفـتـگـو نكن چرا كه هر چه بگوئى تحريفش مى كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن ، تا نتوانند حقيقت را تحريف يا انكار نمايند
ولى تـفـسـيـر اول صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـيـرسـد، بـه هـر حـال مـفـهـوم سـخـن اين است كه تو بايد به اتكاء وحى الهى با آنها سخن بگوئى زيرا مـحـكـمـتـريـن دليـل در ايـن زمـيـنـه هـمين دليل است ، و بنا بر اين از احدى از آنها كه بدون دليـل سـخـن مـى گـويـنـد در بـاره تـعـداد اصـحـاب كـهـف سـؤ ال نكن (و لا تستفت فيهم منهم احدا).
آيه بعد يك دستور كلى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد كه هرگز نگو مـن فـلان كـار را فـردا انـجـام مـى دهـم (و لا تـقـولن لشـى ء انـى فاعل ذلك غدا).
مگر اينكه خدا بخواهد (الا ان يشاء الله )
يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها، حتما جمله انشاء الله
را اضافه كن ، چرا كه اولا تو هرگز مستقل در تصميمگيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كـس تـوانـائى بـر هـيـچـكـار را نـدارد، بنا بر اين براى اينكه ثابت كنى نيروى تو از نيروى لا يزال او است و قدرتت وابسته به قدرت او جمله انشاء الله (اگر خدا بخواهد) را حتما به سخنت اضافه كن .
ثـانـيـا: خـبـر دادن قـطـعـى بـراى انـسـان كـه قـدرتـش مـحـدود اسـت و احتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست ، و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگر اينكه با جمله انشاء الله همراه باشد.
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمال ديگرى در تفسير آيه فوق گفته اند و آن اينكه منظور نفى استقلال انسان در كارها است مفهوم آيه چنين است : تو نمى توانى بگوئى من فلان كار را فردا انجام خواهم داد مگر خدا بخواهد.
البـتـه لازمـه ايـن سـخـن آن اسـت كـه اگـر جـمـله انـشـاء الله را بـيـفـزائيـم سـخـن كـامـل خـواهـد بـود، امـا ايـن لازمـه جـمـله اسـت نـه مـتـن آنـچـنـانـكـه در تـفـسـيـر اول گفته شد.
شـان نـزولى را كـه در مـورد آيـات فـوق نـقـل كـرديـم تـفـسـيـر اول را تـايـيد مى كند، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدون ذكر انشاء الله بـه كـسـانـى كـه پـيـرامـون اصـحـاب كـهـف و مـانـنـد آن سـؤ ال كرده بودند قول توضيح و جواب داد، به همين جهت مدتى وحى الهى به تاخير افتاد، تـا بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه هشدار داده شود و سرمشقى براى همه مردم باشد
سـپـس در تـعـقـيـب اين جمله ، قرآن مى گويد هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى بعد كه متوجه شدى پروردگارت را بخاطر بياور (و اذكر ربك
اذا نسيت ).
اشـاره به اينكه اگر بخاطر فراموشى جمله انشاء الله را به سخنانى كه از آينده خبر مـى دهـى نـيـفـزائى هـر مـوقـع بـيـادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء الله ، كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.
و بـگـو امـيـدوارم كـه پـروردگـارم مـرا بـه راهـى روشـنـتـر از ايـن هـدايـت كـنـد (و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا).
نكته ها:
1 - رجما بالغيب
رجم در اصل به معنى سنگ يا پراندن سنگ است ، سپس به هر نوع تيراندازى اطلاق شده اسـت ، و گـاه بـه مـعـنـى كـنـائى مـتـهـم سـاخـتـن يـا قـضـاوت بـه ظـن و گـمـان استعمال مى شود. و كلمه (بالغيب ) تاكيدى بر اين معنا است ، يعنى غائبانه قضاوت بى ماخذ در باره چيزى كردن .
ايـن تـعـبير شبيه همان چيزى است كه در فارسى ميگوئيم تير در تاريكى انداختن از آنجا كـه انـداخـتـن تـير در تاريكى غالبا به هدف اصابت نمى كند اين نوع قضاوتها غالبا درست از آب در نمى آيد.
2 - واو در جمله و ثامنهم كلبهم
در آيات فوق جمله رابعهم كلبهم و سادسهم كلبهم هر دو بدون واو آمده است در حالى كه جـمـله و ثـامـنـهم كلبهم با واو شروع مى شود، از آنجا كه تمام تعبيرات قرآن حتما داراى نكتهاى است مفسران در معنى اين واو سخن فراوان گفته اند.
شايد بهترين تفسير اين باشد كه اين واو اشاره به آخرين سخن و
آخـريـن حـرف اسـت ، چـنـانـكـه در ادبـيـات امـروز نـيـز اخـيـرا ايـن تـعـبـيـر مـعـمول شده كه هنگام برشمردن چيزى ، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذكر مى كنند، اما آخـريـن آنـهـا حـتـمـا بـا واو خواهد بود، مثلا مى گوئيم زيد، عمر، حسن و محمد آمدند اين واو اشاره به پايان كلام و بيان آخرين مصداق و موضوع است .
ايـن سـخـن از مـفسر معروف ابن عباس نقل شده و بعضى از مفسران ديگر آنرا تاييد كرده و ضـمـنـا خـواسـته است از همين كلمه واو تاييدى براى اينكه عدد واقعى اصحاب كهف عدد هفت بـوده است استفاده كند، زيرا قرآن پس از بيان گفته هاى بى اساس ‍ ديگران ، عدد حقيقى آنها را در پايان بيان كرده است .
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـران مـانـنـد فـخـر رازى و قـرطـبـى تـفسير ديگرى براى اين واو نـقـل كـرده انـد كـه خـلاصـه اش چـنـيـن اسـت : عـدد هـفـت نـزد عـرب بـه عـنـوان يـك عـدد كـامـل شـمـرده مـى شـود، بـه هـمـيـن جـهت تا هفت را بدون واو مى آورند، اما همينكه از اين عدد گـذشتند واو كه دليل آغاز كلام و استيناف است مى آورند، لذا در اصطلاح ادباء عرب به واو ثمانيه معروف شده است
در آيـات قـرآن نـيـز غـالبـا بـه اين مطلب برخورد مى كنيم كه مثلا در سوره توبه آيه 112 هـنـگامى كه صفات مجاهدان فى سبيل الله را مى شمرد هفت صفت را بدون واو ذكر مى كـنـد ولى بـه صفت هشتم كه مى رسد مى گويد: و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله .
و در آيـه 5 سـوره تـحـريـم در وصف زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از ذكر هفت صفت هشتمين را با واو آورده مى گويد ثيبات و ابكارا.
و در سـوره زمـر در آيـه 71 هـنـگامى كه سخن از درهاى جهنم مى گويد مى فرمايد فتحت أ بـوابها (درهاى آن گشوده مى شود) اما در دو آيه بعد هنگامى كه سخن از درهاى بهشت به مـيـان مـى آيـد مـى فـرمـايد: و فتحت أ بوابها آيا اين بخاطر آن نيست كه درهاى جهنم هفت و درهاى بهشت هشت است ؟
البـتـه شـايـد ايـن يـك قـانـون كـلى نـبـاشـد، ولى در غـالب مـوارد چـنـيـن است ، و به هر حال نشان مى دهد كه حتى وجود يك واو در قرآن حساب شده و براى بيان واقعيتى است .
3 - مسجد در كنار آرامگاه
ظـاهـر تعبير قرآن اين است كه اصحاب كهف سرانجام بدرود حيات گفتند و به خاك سپرده شدند، و كلمه عليهم شاهد اين مدعا است ، سپس علاقه مندان به آنها تصميم گرفتند معبدى در كنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن اين موضوع را در آيات فوق با لحن موافقى آورده است و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه سـاخـتـن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست - آنچنان كه وهابيها مى پندارند - بلكه كار خوب و شايسته اى است .
اصـولا بـنـاهـاى يادبود كه خاطره افراد برجسته و با شخصيت را زنده مى دارد هميشه در مـيـان مردم جهان بوده و هست ، و يك نوع قدردانى از گذشتگان ، و تشويق براى آيندگان در آن كار نهفته است ، اسلام نه تنها از اين كار نهى نكرده بلكه آنرا مجاز شمرده است .
وجود اينگونه بناها يك سند تاريخى بر وجود اين شخصيتها و برنامه و تاريخشان است ، بـه هـمـيـن دليـل پـيامبران و شخصيتهائى كه قبر آنها متروك مانده تاريخ آنها نيز مورد ترديد و استفهام قرار گرفته است .
ايـن نـيـز واضـح اسـت كـه ايـن گـونه بناها كمترين منافاتى با مسئله توحيد و اختصاص پرستش به الله ندارد، زيرا احترام ، مطلبى است ، و عبادت و پرستش مطلبى ديگر.
البته اين موضوع . بحث فراوانى دارد كه اينجا جاى آن نيست .
4 - همه چيز با اتكاء بر مشيت خدا
آوردن جـمـله ان شـاء الله بـه هنگام بيان تصميم هاى مربوط به آينده ، نه تنها يك نوع ادب در پـيـشـگاه خدا است ، بلكه بيان اين حقيقت مهم نيز هست كه ما چيزى از خود نداريم هر چـه هـسـت از نـاحـيـه او اسـت ، مـستقل بالذات خدا است ، و ما همه متكى باو هستيم ، تا اراده او نـبـاشـد اگـر تيغهاى عالم از جا حركت كنند حتى يك رگ را نخواهند بريد، و اگر اراده او بـاشـد هـمـه چـيـز بـه سـرعـت تـحـقـق مـى يـابـد و حـتـى شـيـشـه را در بغل سنگ نگه مى دارد.
اين در حقيقت همان مفهوم توحيد افعالى است كه در عين وجود اختيار و آزادى اراده انسان ، وجود هر چيز و هر كار را به مشيت خدا وابسته مى كند.
اين تعبير با افزايش دادن توجه ما را به خدا در كارها، به ما نيرو و قدرت مى بخشد ، و هم دعوت به پاكى و صحت عمل مى كند.
از پـارهـاى از روايـات استفاده مى شود كه اگر كسى سخنى را در ارتباط با آينده بدون انشاء الله بگويد خدا او را به خودش ‍ واميگذارد و از زير چتر حمايتش بيرون مى برد.
در حـديـثـى از امـام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : امام دستور داده بود نامهاى بنويسند، هـنـگـامـى كـه نـامـه پـايـان يـافت و به خدمتش ‍ دادند ملاحظه كرد، انشاء الله در آن نبود، فـرمـود: كـيـف رجـوتـم ان يـتـم هـذا و ليـس فـيـه اسـتـثـنـاء، انـظـروا كـل مـوضـع لا يكون فيه استثناء فاستثنوا فيه شما چگونه امى دوار بوديد كه اين نامه (يـا ايـن كار) به پايان برسد در حالى كه انشاء الله در آن نيست ، نگاه كنيد در هر جاى آن نيست بگذاريد.
5- پاسخ به يك سؤ ال
در آيات فوق خوانديم خداوند به پيامبرش مى گويد هنگامى كه خدا را فراموش كردى و بعد متذكر شدى ياد او كن
اشاره به اينكه اگر تكيه بر مشيت او با جمله انشاء الله ، نكردى هر گاه به خاطرت آمد جبران نما.
در احـاديـث مـتـعـددى كـه در تـفـسـيـر آيـه فـوق از اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نـقـل شـده نـيـز روى ايـن مـسـاله تـاكـيـد گـرديـده اسـت كـه حـتـى پـس ‍ از گـذشـتـن يكسال نيز به خاطرتان آمد كه انشاء الله نگفته ايد گذشته را جبران نمائيد.

next page

fehrest page

back page