تفسير نمونه جلد ۱۲

جمعي از فضلا

- ۱۰ -


در حـالى كـه بـر پـيـامـبـر لازم است اين پندار را از مغز آنها بيرون كند و به آنها ثابت نـمـايد كه من نه خدا هستم ، نه شريك خدا و اعجاز تنها كار او است ، من بشرى هستم همانند انـسـانـهـاى ديـگـر بـا ايـن تـفـاوت كـه وحـى بـر مـن نازل مى شود. و آن مقدار كه از اعجاز نيز لازم بوده خودش در اختيارم گذارده است ، بيش از ايـن كارى از دست من ساخته نيست ، مخصوصا جمله (سبحان ربى ) گواهى است بر همين معنى چرا كه مقام پروردگار را از داشتن هر گونه شريك و شبيه پاك مى شمرد.
بـه هـمـيـن دليـل بـا ايـنـكـه در قـرآن مـعـجـزات مـتـعـددى بـه عـيـسى نسبت داده شده است از قـبـيـل زنـده كـردن مـردگـان و شـفـاى بـيـمـاران غـيـر قـابـل عـلاج و يـا كـور مـادرزاد ولى بـا ايـنـحـال در تمام اين موارد كلمه (باذنى ) يا (بـاذن الله ) كـه آن را مـنـحـصـرا مـنـوط بـه فرمان پروردگار مى داند آمده است ، تا روشن شود اين معجزات گر چه به دست مسيح ظاهر شده اما از خود او نبوده است بلكه همه به فرمان خدا بوده .
4 - وانـگـهـى كـدام عـقـل بـاور مـى كـنـد انـسانى دعوى پيامبرى نمايد و حتى خود را خاتم پيامبران بداند و براى انبياى گذشته در كتاب آسمانيش هر گونه معجزات ذكر كند ولى خودش از آوردن هر گونه معجزه سر باز زند؟!
آيا مردم نخواهند گفت تو چگونه پيامبرى هستى كه نمى توانى هيچيك از معجزاتى را كه خودت براى ديگران قائلى بياورى ؟
تو مدعى هستى از همه آنها برترى و سرآمدى در حالى كه شاگرد آنها هم نخواهى شد.
پيامبر در مقابل اينگونه سخنان چه مى توانست بگويد؟
و ايـن خـود نـشـانـه زنده اى است بر اينكه او در موقع لزوم معجزاتى عرضه كرده است ، بـنـابـرايـن روشـن مـى شـود اگـر پـيامبر در اين آيات تسليم پيشنهادهاى آنها نشده حتما پـيـشـنـهـادهـاى بـى پـايه و بهانه جوئيهاى بى اساسى بوده است و گرنه در برابر پيشنهاد منطقى و معقول تسليم بوده است .
آيه و ترجمه


و ما منع الناس ان يومنوا اذ جاءهم الهدى الا ان قالوا ابعث الله بشرا رسولا (94)
قل لو كان فى الارض ملئكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا (95)


ترجمه :

94 - تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند، اين بود كه (از روى نـادانـى و بـيـخـبـرى ) گـفـتـنـد: آيـا خـداونـد بـشـرى را بـه عـنـوان رسول فرستاده است ؟!
95 - بـگـو (حـتـى ) اگـر در روى زمـين فرشتگانى (زندگى مى كردند و) با آرامش گام بـرمـى داشـتـنـد مـا از آسـمـان فـرشـتـه اى را بـه عـنـوان رسول بر آنها مى فرستاديم (چرا كه رهبر هر گروهى بايد از جنس خود آنان باشد).
تفسير:
بهانه همگونى !
در آيات گذشته سخن از بهانه جوئى مشركان در زمينه توحيد بود، و در آيات مورد بحث به بهانه همگونى اشاره كرده مى گويد:
(تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند اين بود كه مى گفتند آيا خـدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته ) (و ما منع الناس ان يؤ منوا اذجاء هم الهدى الا ان قالوا ابعث الله بشرا رسولا).
آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟
آيا نبايد اين رسالت عظيم بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند. تا از عهده آن بـخـوبى برآيد، انسانى خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟ افلاكيان شايسته اين مقامند نه خاكيان !.
اين منطق سست و بى پايه مخصوص بيك گروه و دو گروه نبود، بلكه شايد اكثر افراد بـى ايـمـان در طـول تـاريـخ در بـرابـر پـيـامـبـران بـه آن توسل جسته اند:
قوم نوح در مخالفت خود با اين پيامبر بزرگ فرياد مى زدند (ما هذا الا بشر مثلكم ).
(اين تنها انسانى همانند شما است ). (آيه 24 سوره مومنون ).
قـوم بـى ايـمـان مـعـاصـر هـود مـى گـفـتـنـد (مـا هـذا الا بـشـر مـثـلكـم ياكل مما تاءكلون منه و يشرب مما تشربون ).
(ايـن انـسـانـى هـمـانـنـد شـما است ، از آنچه مى خوريد مى خورد و از آنچه مى نوشيد مى نوشد) (آيه 33 مومنون ).
حـتـى اضـافـه مى كردند كه اگر شما از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد زيانكاريد (و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون ) (آيه 34 مومنون ).
عـيـن ايـن ايـراد را بـه پـيـامـبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز مى كردند و مى گـفـتـنـد: (مـال هـذا الرسـول يـاكـل الطـعـام و يـمـشـى فـى الاسـواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا).
(چـرا ايـن پـيـامـبـر غـذا مـى خـورد، و در بـازارهـا راه مـى رود؟ لااقـل چـرا فـرشـتـه اى هـمراه او نازل نشده كه همراه او مردمرا انذار كند)؟ (آيه 7 سوره فرقان ).
قرآن در يك جمله كوتاه و روشن پاسخ پرمعنائى به همه آنها داده مى گويد:
(بگو حتى اگر در روى زمين فرشتگانى بودند كه با آرامش گام مى زدند، ما از آسمان فـرشـتـه اى را بـه عـنـوان پـيـامـبـر بـر آنـهـا نـازل مـى كـرديـم ) (قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا).
يـعـنـى هـمـواره رهـبر بايد از جنس پيروانش باشد، انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان .
دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است ، زيرا از يكسو مهمترين بخش تبليغى يك رهـبـر بـخـش تـبـليـغـى عـمـلى او اسـت . هـمـان الگـو بـودن و اسوه بودن ، و اين تنها در صـورتـى مـمـكـن اسـت كـه داراى هـمان غرائز و احساسات ، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد، و گرنه پاكى فرشته اى كه نه شهوت جنسى دارد و نه نياز به مسكن و لباس و غـذا، و نـه سـايـر غـرائز انسانى در آن موجود است ، هيچگاه نمى تواند سرمشقى براى انـسانها باشد، بلكه مردم ميگويند او از دل ما خبر ندارد، و نمى داند چه طوفانهائى بر اثـر شـهـوت و غـضـب در روح مـا جـريـان دارد، او تـنـهـا بـراى دل خـودش سـخـنـى مـيـگـويـد، او اگـر احـسـاسـات مـا را داشـت مثل ما بود يا بدتر! اعتبارى به حرفهاى او نيست !.
امـا هـنـگـامـى كـه رهـبـرى هـمـچـون عـلى (عـليـه السـلام ) بـگـويد: انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنة يوم الخوف الاكبر.
مـنـهـم نـفـسى همچون شما دارم اما بوسيله تقوا آنرا مهار ميكنم تا در روز قيامت در امن و امان باشد در چنين حالتى ميتواند الگو و اسوه باشند.
از سـوى ديـگـر رهبر بايد همه دردها، نيازها، و خواسته هاى پيروان خود را بخوبى درك كـنـد تـا بـراى درمـان و پـاسـخـگـوئى بـه آن آمـاده بـاشـد، و مشمول گفته شاعر: آگه نئى از حال من مشكل همين است نگردد.
مخصوصا به همين دليل پيامبران از ميان توده هاى مردم برخاسته اند،
و دورانـهـائى از سـخـتـتـريـن نـوع زنـدگـى را غـالبـا تـحـمـل كرده اند، تا همه تلخيهاى زندگى را بچشند و حقايق دردناك را لمس كنند و خود را براى درمان آنها آماده و مهيا سازند.
نكته ها:
1 - جمله و ما منع الناس ... ميگويد تنها مانع ايمان آنها همين بهانه جوئى بوده ، ولى اين تعبير البته دليل بر انحصار نيست بلكه براى تاكيد و بيان اهميت موضوع است .
2 - تـعـبـيـر بـه مـلائكـة يمشون مطمئنين در ميان مفسران مورد بحث واقع شده ، و تفسيرهاى متعددى براى آن گفته اند:
بـعـضـى آنـرا اشـاره بـه گـفتار عرب جاهلى دانسته اند كه ميگفتند ما در اين جزيره ساكن بـوديـم و زنـدگـى آرامـى داشـتيم ، محمد آمد آرامش ما را بر هم زد، قرآن ميگويد حتى اگر فرشتگانى در زمين بودند و چنين آرامش كاذبى را كه مدعى هستند داشتند ما پيامبرى از جنس خودشان براى آنها مى فرستاديم .
بعضى ديگر آنرا به معنى اطمينان به دنيا و لذات آن و كناره گيرى از هر گونه آئين و مذهب تفسير كرده اند.
و سرانجام بعضى آنرا به معنى سكونت و توطن در زمين گرفته اند.
ولى ايـن احـتـمـال قوى به نظر ميرسد كه منظور آن است كه حتى اگر فرشتگان در زمين زندگى ميكردند و زندگى آرام و خالى از تصادم و خصومت و كشمكش داشتند، باز هم نياز بـه وجـود رهـبـرى از جـنـس خـود پـيـدا مـى كـردنـد، چـرا كـه ارسال پيامبران تنها براى پايان دادن به ناآراميها و ايجاد آرامش در زندگى مادى نيست ، بـلكـه هـمـه ايـنـهـا مـقـدمـه اى اسـت بـراى پـيـمـودن راه تكامل و پرورش ‍ در زمينه هاى معنوى و انسانى و اين نياز به رهبر الهى دارد.
3 - عـلامـه طـبـاطـبـائى در تـفسير الميزان از كلمه ارض در آيه فوق چنين استفاده ميكند كه طـبـيـعـت زنـدگـى مـادى در روى زمـيـن طـبيعت نياز به وجود پيامبر است و بدون آن زندگى هرگز سامان نمى پذيرد.
و عـلاوه ايـن كـلمـه را اشـاره لطـيفى به مسئله جاذبه زمين ميداند چرا كه راه رفتن توام با آرامش و اطمينان بدون وجود آن امكانپذير نيست .
آيه و ترجمه


قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم إ نه كان بعباده خبيرا بصيرا (96)
و مـن يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد لهم أ ولياء من دونه و نحشرهم يوم القيمة على وجوههم عميا و بكما و صما مأ وئهم جهنم كلما خبت زدنهم سعيرا (97)


ترجمه :

96 - بـگـو: هـمـيـن كـافـى اسـت كـه خـدا گـواه مـيـان مـن و شـمـا است ، چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست .
97 - هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را او (به خاطر اعمالش ) گمراه سازد هاديان و سرپرستانى جز خدا براى او نخواهى يافت ، و روز قيامت آنها را بر صورتهايشان محشور ميكنيم در حالى كه نابينا و گنگ و كرند، جايگاهشان دوزخ است و هر زمان آتش آن فرونشيند، شعله تازهاى بر آنها مى افزائيم .
تفسير:
هدايت يافتگان واقعى
در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و نبوت ، و گفتگو با مخالفان بود، آيات فوق يكنوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گيرى از آن مى باشد.
نـخـسـت مـيگويد: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد نپذيرند بـه آنـهـا اعـلام كـن و بـگـو هـمـيـن بـس كـه خـدا مـيـان من و شما گواه باشد، چرا كه او از حـال بـنـدگـانـش آگـاه ، و نـسـبـت بـه كـارشـان بـيـنـا اسـت (قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم انه كان بعباده خبيرا بصيرا).
در حـقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است : نخست اينكه مخالفان متعصب لجوج را تـهـديـد كـنـد كـه خـداونـد آگـاه و بـيـنـا، شـاهـد و گـواه اعـمـال مـا و شـمـا اسـت ، گـمـان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت ، و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى ماند.
ديگر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را بـه آنـچـه گـفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود اثر عميق روانى در شـنـونده دارد، باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأ م با يكنوع تهديد ملايم نيز مى بـاشـد در آنـها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند.
سـپـس اضافه ميكند تنها كسى هدايت مى يابد كه خدا نور هدايت را به قلبش بيفكند (و من يهدى الله فهو المهتد).
امـا آنـهـا را كـه خـدا (بـخـاطـر اعـمـالشـان ) گـمـراه سـاخته است هرگز اولياء و راهنما و سـرپـرسـتـى جـز خـدا بـراى آنـهـا نـخـواهـى يـافـت (و مـن يضلل فلن تجد لهم اولياء من دونه ).
تـنـهـا راه ايـن اسـت كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند. اين دو جـمـله در حـقـيـقـت اشـاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده كافى براى ايمان آوردن نيست ، بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا
نشود محال است ايمان بياورد.
ايـن تـعـبـيـر هـمـانـنـد آن اسـت كـه مـا افـرادى را بـه انـجـام يـك كـار خـيـر قـابـل تـوجهى دعوت ميكنيم ، و يا انواع استدلال اهميت موضوع را گوشزد مى نمائيم ، اما عده اى ميپذيرند، و عده اى مخالفت ميكنند ما ميگوئيم همه كس لايق انجام چنين كارى نيست !

نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض

ورنه هر سنگ و گلى لؤ لؤ و مرجان نشود!

ايـن يـك واقـعيت است كه هر دلى لايق نور حق نيست ، و هر سرى جاى سوداى او نمى باشد، بـه عـلاوه ايـن سـخن اثر تحريك كننده در شنونده دارد و بسيار ميشود كه او براى اثبات لياقت خود دست از لجاجت برميدارد و تسليم حق ميشود.
اين را نيز بارها گفته ايم كه هدايت و ضلالت الهى هرگز جنبه جبرى ندارد، بلكه اثر مستقيم اعمال و صفات خود انسان است :
آنـهـا كـه در راه او بـه جـهـاد بـرمـى خـيزند و براى رسيدن به حق همه گونه فداكارى مـيـكنند، مسلما شايسته آنند كه مشمول هدايت او شوند (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) (سوره عنكبوت آيه 69).
و امـا آنـهـا كـه با پيمودن راه عناد و لجاج و آلوده شدن به هر گونه ظلم و فساد و گناه شـايـسـتـگى را در خود كشته ، و مستحق سلب توفيق و گمراهى شده اند مسلما اين افراد را گـمـراه مـيـسـازد، چـنـانـكـه مـيـفـرمـايـد (و يـضـل الله الظـالمـيـن ) (ابـراهـيـم 27) (و مـا يـضـل بـه الا الفـاسـقـيـن ) (سـوره بـقـره 26) (كـذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب ) (غافر 34).
اما اينكه اولياء به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به تعدد خدايان پندارى ، و يا تـنـوع وسـائل و اسـبـابـهـائى بـاشـد كه آنها به آن پناه مى بردند، يعنى هيچيك از اين وسـائل و اسباب و همچنين انسانها و غير انسانها و خدايان پندارى نمى توانند به فرياد آنها برسند و از گمراهى و بدبختى نجاتشان بخشند.
سـپـس بـه صـورت يـك تهديد قاطع و كوبنده صحنهاى از صحنه هاى قيامت را كه نتيجه قطعى اعمال آنها است به آنها نشان مى دهد:
و مـا آنـهـا را در روز قـيامت بر صورتهايشان محشور مى كنيم (و نحشرهم يوم القيامة على وجوههم ):
بـجـاى ايـنكه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنانرا به صورتشان بر زمين مى كشند.
بـعـضـى نـيـز ايـن احتمال داده اند كه اين گنهكاران چون در آنجا قادر به راه رفتن نيستند هـمـچـون خزندگان بر صورت و سينه مى خزند، و با حالى دردناك و ذلت بار پيش مى روند.
آرى آنـهـا از نعمتهاى بزرگى همچون پاها براى راه رفتن محرومند چرا كه در اين جهان از اين وسائل در راه سعادت استفاده نكردند، بلكه در مسير گناه آنها را به كار گرفتند.
و نيز آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند به آن دادگاه بزرگ وارد شوند (عميا و بكما و صما).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه از آيـات ديـگر قرآن استفاده ميشود كه مجرمان و دوزخيان هم مى بينند هم مى شنوند و هم سخن مى گويند چگونه آيه فوق ميگويد آنها كور و كر و لالند؟!
مـفسران در پاسخ اين سؤ ال تفسيرهاى متعددى ذكر كردند كه بهتر از همه دو تفسير زير است :
1 - مـواقـف و مـراحـل قـيـامـت مـخـتـلف اسـت در بـعـضـى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و نابينا هستند، و اين خود يكنوع مجازات براى آنها است ، (چرا كـه ايـن نعمتهاى بزرگ الهى را در دنيا مورد بهره بردارى صحيح قرار ندادند) ولى در مـراحل ديگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز ميشود، تا صحنه هاى عذاب را بـبـيـنـند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند كه اين خود نوع ديگرى از مجازات براى آنها است .
2 - مـجـرمـان از ديـدن آنـچـه مايه سرور است و از شنيدن آنچه مايه نشاط و از گفتن آنچه مـوجـب نـجـات مـيباشد محرومند و به عكس آنچه كه مايه زجر و ناراحتى است مى بينند و مى شنوند و مى گويند.
و در پايان آيه مى فرمايد جايگاه هميشگى آنها دوزخ است (ماواهم جهنم ).
امـا گـمـان نـكـنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سرانجام به خاموشى مى گرايد نه هر زمان التهاب آن فرو مى نشيند شعله تازهاى بر آنها مى افزائيم (كلما خبت زدناهم سعيرا).
آيه و ترجمه


ذلك جـزاؤ هـم بـأ نـهـم كـفـروا بـايتنا و قالوأ ءاذا كنا عظاما و رفاتأ انا لمبعوثون خلقا جديدا (98)
او لم يـروا أ ن الله الذى خـلق السـمـوت و الا رض قـادر عـلى أ ن يـخـلق مـثـلهـم و جعل لهم أ جلا لا ريب فيه فأ بى الظالمون إ لاكفورا (99)
قل لو أ نتم تملكون خزائن رحمة ربى إ ذ الا مسكتم خشية الانفاق و كان الانسن قتورا (100)


ترجمه :

98 - اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه به آيات ما كافر شدند، و گفتند آيا هنگامى كه ما اسـتـخـوانـهـاى پـوسيده و خاكهاى پراكنده ميشويم آيا بار ديگر آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟!
99 - آيـا نـديـدنـد خـدائى كـه آسـمـانـهـا و زمـيـن را آفـريـد قـادر اسـت مـثل آنها را بيافريند (و به زندگى جديد بازشان گرداند و براى آنها سرآمدى قطعى قرار داد اما ظالمان جز كفر و انكار را پذيرا نيستند.
100 - بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد بخاطر تنگنظرى امساك مى كرديد مبادا انفاق مايه تنگدستى شما شود و انسان سخنگير است .
تفسير:
چگونه معاد ممكن است ؟
در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است . سـرنـوشـتـى كـه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى برد، آيات مورد بحث علت اين موضوع را به بيان ديگر تشريح ميكند.
نـخـسـت مـيـگـويـد: ايـن كـيـفر آنها است به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند آيا هـنـگـامى كه ما تبديل به استخوانهاى پوسيده ، و خاكهاى پراكنده ميشويم آيا بار ديگر آفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟ (ذلك جزاؤ هم بانهم كفروا باياتنا و قالواء اذا كنا عظاما و رفاتا ءانا لمبعوثون خلقا جديدا).
رفـات چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـيـگويد: به معنى قطعاتى از كاه است كه نمى شكند و پـراكـنـده مـيـشـود، نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه انـسـان در زيـر خـاك نـخـسـت تـبديل به استخوانهاى پوسيده ميشود سپس تبديل به خاك ميگردد و اين ذرات خاك نيز از هم متلاشى و پراكنده مى شوند.
قـرآن بـلافـاصله از اين گفتار آنها كه مسئله معاد جسمانى را با تعجب مى نگريستند و يا آنـرا غـيـر ممكن مى پنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده ، ميگويد: آيا آنها نديدند خدائى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را بيافريند؟
(او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض قادر على ان يخلق مثلهم )
ولى آنـهـا نـبـايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگر چه دير آيد سرانجام مى آيد خداوند بـراى آنـهـا سـرآمدى قطعى قرار داده است ، و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت بر پا نخواهد شد (و جعل لهم اجلا لا ريب فيه ).
اما اين ظالمان و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى دهند و جز راه كفر و انكار نمى پويند (فابى الظالمون الا كفورا).
و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گوئى يك نوع حسادت و بـخـل مـانـع از ايـن مـيـشد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: به آنها بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما بخاطر تنگنظرى امساك ميكرديد، مبادا انفاق مايه فقر و تنگدستى شما شود (قل لو انتم تملكون خزائن رحمت ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق ).
و انسان طبعا موجود بخيلى است (و كان الانسان قتورا).
قتور از ماده قتر بر وزن قتل به معنى امساك در خرج كردن است . و از آنجا كه قتور صيغه مبالغه است معنى شدت امساك و تنگنظرى را ميرساند.
نكته ها:
1 - مـعـاد جـسـمـانى - آيات فوق از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است ، زيـرا تـعـجـب مـشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شـده را بـار ديـگر به لباس حيات و زندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است ميگويد: خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده ، حيات نوين ببخشد.
مـعـلوم نـيست با اين آيات روشن ، و آيات فراوان ديگرى همانند آن ، چگونه بعضى دعوى اسـلام دارنـد، در عـيـن حـال مـعـاد را مـنـحـصـرا روحـانـى مـيـدانـنـد؟! ضـمـنـا اسـتـدلال بـعـمـومـيت قدرت خداوند در اثبات مساله معاد يكى از دلائلى است كه قرآن كرارا روى آن تـكـيـه كـرده اسـت از جـمـله در آخـر سـوره يـس كـه چـنـد دليل براى اثبات معاد جسمانى بيان شده يكى از آنها همين مساله عموميت
قدرت خدا است .
2 - كـدام آيـات - در ايـنـكـه منظور از اين آيات در جمله كفروا باياتنا آيات توحيد است يا دلائل نـبـوت ، و يـا آيـات مـربوط به معاد است احتمالات متعددى وجود دارد، ولى با توجه بـه ايـنـكـه اين جمله در ضمن بحث معاد واقع شده به نظر ميرسد كه اشاره به آيات معاد بوده باشد، و در حقيقت مقدمه اى است براى پاسخگوئى به منكران معاد.
3 - مـنـظـور از مـثـلهـم چـيـسـت - قاعدتا بايد گفته شود كه خداوند با آن قدرتى كه دارد مـيـتـوانـد ايـن انـسانها را در قيامت بازگرداند در حالى كه در آيات فوق ميخوانيم ميتواند مـثـل آنـهـا را بـيـافـريـنـد، ايـن تـعـبـيـر گـاهـى سـبـب اشـتـبـاه و يـا لااقل موجب استفهام براى بعضى شده است كه مگر انسانهائى كه در رستاخيز گام مى نهند همين انسانها نيستند؟
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد مـنـظـور از مـثـل در اينجا عين است ، زيرا گاهى ميگوئيم : مثل تو نبايد چنين كارى را انجام دهد و منظورمان اينست كه تو نبايد اين كار را انجام دهى ، ولى ايـن تـفـسـيـر بـسـيـار بـعـيـد بـه نـظـر مـيـرسـد زيـرا ايـنـگـونـه تـعـبـيـرهـا محل ديگرى دارد كه متناسب با مورد بحث ما نيست .
ظـاهـر ايـنست كه منظور از تعبير به مثل در آيه فوق همان اعاده و تجديد حيات است ، زيرا خـلقـت دوم مـسـلمـا عـيـن خـلقـت اول نـيست چرا كه حداقل در زمان ديگر و شرائط ديگرى تحقق پـذيـرفـتـه و صـورت تـازه اى اسـت هـر چـنـد مـاده هـمـان مـاده قـديـم بـوده بـاشـد، فـى المـثـل اگـر مـا خـشـت پـوسـيـده و مـتـلاشـى شدهاى را مجددا در قالب تازهاى همانند قالب بـريـزيـم نـمـيـتـوان گـفـت عـيـن هـمـان خـشـت اسـت هـر چـنـد غـيـر آن هـم نـيـسـت ، بـلكـه مثل آنست ، و اين نشان مى دهد كه قرآن تا چه حد در انتخاب تعبيرات دقيق است . (دقت كنيد).
البـتـه مسلم است كه شخصيت انسان به روح و جان او است و ميدانيم همان روح نخستين هنگام رسـتاخيز بازميگردد، ولى معاد جسمانى به ما ميگويد كه روح با همان مركب نخستين خواهد بود، يعنى همان ماده متلاشى شده جمع آورى و نوسازى ميشود و با روح او هماهنگ ميگردد، و در بـحـثـهـاى مـعـاد ايـن مـوضـوع را ثـابـت كـرده ايـم كـه اصـولا روح انـسـانـى پـس از شـكـل گـرفـتـن بـا هـيـچ بـدن ديـگـرى نميتواند هماهنگ شود جز با بدن اصلى كه با آن پـرورش يـافـتـه اسـت ، آن قبا تنها بر اين اندام موزون است ، و اين اندام براى آن قبا، و اينست رمز لزوم رستاخيز روح و جسم با هم (معاد جسمانى و روحانى ).
4 - اجـل چـيـسـت ؟ - مـيـدانـيـم اجـل يـعـنـى سـرآمـد عـمـر چـيـزى ، ولى آيـا اجـل در آيـات فوق اشاره بپايان عمر آدمى است ؟ و يا سرآمد عمر دنيا و آغاز رستاخيز؟ با توجه به اينكه سخن از مساله معاد است تفسير دوم صحيحتر به نظر ميرسد.
و اما اينكه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند اين سخن با جمله لا ريب فيه سازگار نيست زيرا منكران معاد مسلما در مساله معاد شك و ريب داشتند صحيح به نظر نمى رسد.
چرا كه اينگونه تعبيرات مفهومش آنست كه نبايد در اين مساله هيچ ترديد به خود راه داد، و اصولا در آن جاى ترديد نيست ، نه اينكه كسى شك ندارد.
بـنـابـر ايـن مـفـهـوم مجموع آيه اين ميشود: كه خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده مسلما ميتواند اين انسانها را مجددا لباس ‍ حيات بپوشاند، منتها اگر اين كار به سرعت صورت نميگيرد بخاطر آنست كه سنت الهى يك زمان بندى قطعى كه جاى ترديد در آن نيست براى اين امر قرار داده است .
نـتـيـجـه ايـنـكـه : دليـل اصـلى در مـقـابـل مـنـكـران مـعـاد هـمـان مـسـاله قدرت است و اما جمله جعل لهم اجلا لا ريب فيه پاسخ سؤ ال ى است كه در زمينه تاخير قيامت
مطرح مى شده است (دقت كنيد).
5 - پـيـونـد آيـات - بـا مـطـالعـه آيـات فـوق ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كه مساله بخيل بودن انسان كه در آخرين آيه مورد بحث مطرح شده ، چه ارتباطى با مباحث گذشته دارد؟
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن جـمـله اشـاره بـه مـطـلبـى اسـت كـه در چـنـد آيـه قـبـل از زبـان بت پرستان مطرح شده بود، و آن اينكه آنها تقاضا داشتند پيامبر سرزمين مـكه را پر از چشمه ها و باغها كند، قرآن در پاسخ آنها ميگويد اگر تمام خزائن الهى را هم به شما بدهند باز دست از امساك و بخل برنخواهيد داشت .
ولى ايـن تـفـسير بسيار بعيد به نظر ميرسد، چون بحث آنها پيرامون مالكيت اين باغها و چشمه ها نبوده ، بلكه آنها تقاضاى اصل اين كار كه خارق عادت است داشته اند.
تـفسير دومى كه براى اين ارتباط گفته اند و صحيح به نظر ميرسد همانست كه در بالا هم اشاره كرديم و آن اينكه آنها بخاطر بخل و تنگنظرى از اينكه موهبت نبوت به انسانى داده شـود تـعـجـب مـيـكـردنـد و ايـن آيه در واقع به آنها پاسخ ميگويد كه تنگنظرى شما آنـچـنـان اسـت كـه اگـر مـالك تـمام جهان نيز شويد باز دست از روش زشت و ناپسند خود برنخواهيد داشت .
6 - آيـا هـمـه انـسـانـهـا بخيل هستند - بارها گفته ايم كه در بسيارى از آيات قرآن انسان بـطـور مـطـلق و بـى قـيـد و شـرط مـورد انـواع ملامتها قرار گرفته است ، و با صفاتى همچون بخل و جهل و ظالم بودن عجول بودن و مانند اينها توصيف شده است .
اين تعبيرات هرگز منافات با اين ندارد كه مؤ منان و افراد تربيت شده
درست در جهت مخالف اين صفات قرار داشته باشند بلكه اشاره به آن است كه طبيعت آدمى چـنـيـن مـى بـاشـد كـه اگـر تـحـت تـربـيـت رهـبـران الهـى قـرار نـگـيـرد، و او را بـه حـال خـودش ، هـمـچـون گـيـاهى خودرو، واگذارند آمادگى پذيرش همه اين صفات زشت را دارد.
نه اينكه ذاتا چنين آفريده شده و يا سرانجام همه چنين خواهند بود
7 - تـعـبـيـر بـه خشية الانفاق بمعنى ترس از فقر است فقرى كه بر اثر كثرت انفاق - به پندار آنها - حاصل ميشود.
آيه و ترجمه


و لقـد ءاتـيـنـا مـوسـى تـسـع ءايـات بـيـنـات فـسـل بـنـى إ سرءايل إ ذ جاءهم فقال له فرعون إ نى لا ظنك يموسى مسحورا (101)
قال لقد علمت ما أ نزل هؤ لاء إ لارب السموات و الا رض بصائر و إ نى لا ظنك يا فرعون مثبورا (102)
فأ رادأ ن يستفزهم من الا رض فأ غرقناه و من معه جميعا (103)
و قلنا من بعده لبنى إ سرءيل اسكنوا الا رض فإ ذا جاء وعد الاخرة جئنا بكم لفيفا (104)


ترجمه :

101 - مـا بـه مـوسـى نـه مـعـجـزه روشـن داديـم ، از بـنـى اسـرائيـل سـؤ ال كن آن زمان كه اين (معجزات نهگانه ) به كمك آنها آمد (چگونه بودند) و فرعون به او گفت گمان مى كنم اى موسى تو ديوانه (يا ساحرى )!
102 - گفت : تو كه مى دانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين - براى روشنى دلها - نفرستاده ، و من گمان مى كنم اى فرعون تو نابود خواهى شد!
103 - (فرعون ) تصميم گرفت همه آنها را از آن سرزمين ريشه كن كند، ولى ما او و تمام كسانى را كه با او بودند
104 - و بـعـد از آن به بنى اسرائيل گفتيم در اين سرزمين (مصر و شام ساكن شويد، اما هـنـگـامـى كـه وعـده آخـرت فـرا رسـد هـمـه شـمـا را دسـتـه جـمـعـى (بـه آن دادگـاه عدل ) مى آوريم .
تفسير:
با اينهمه نشانه ها باز ايمان نياوردند
در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب و غريبى از پيامبر داشتند و از آنجا كه انگيزه آنها به گواهى اظهارات خودشان حقجوئى نبود بلكه هدفشان بهانه گيرى و لجاجت بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پاسخ منفى به آنها داد.
در آيـات مـورد بـحـث در حـقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى كند كه چـگـونـه انـواع خـارق عـادات و مـعـجزات را ديدند و باز هم بهانه گرفتند و راه انكار را همچنان ادامه دادند.
در آيـه نـخست ميگويد: ما به موسى نه آيه و نشان روشن داديم (و لقد آتينا موسى تسع آيات بينات ).
در اينكه اين نه آيه چه بوده در پايان همين بحث به آن اشاره خواهيم كرد.
سـپـس بـراى تـاكـيـد بيشتر اضافه ميكند: اگر مخالفانت حتى اين موضوع را انكار كنند بـراى اتـمـام حـجـت بـه آنـهـا از بـنـى اسـرائيـل سـؤ ال كـن كـه در آن زمـان كـه ايـن آيـات بـه سـراغـشـان آمـد چـگـونـه بـودنـد (فـاسـئل بـنـى اسرائيل اذ جاءهم ) ولى با اين حال فرعون گردنكش ‍ جبار و طغيانگر نه تنها تسليم نشد بلكه موسى را متهم به ساحر بودن و يا ديوانه بودن كرد و گفت : من گـمـان مـيـكـنـم اى مـوسـى تـو سـاحـر يـا ديـوانـهـاى . (فـقـال له فـرعـون انـى لاظـنـك يـا موسى مسحورا) در بيان معنى مسحور مفسران دو تفسير گـفـتـه انـد بـعـضى آنرا به معنى ساحر دانسته اند به شهادت آيات ديگر قرآن كه مى گـويـد فـرعـون و فـرعـونـيـان هـمـه جـا او را مـتـهـم به ساحر بودن كردند، و آمدن اسم مـفـعول به معنى فاعل در لغت عرب شبيه و نظير دارد مانند مشئوم به معنى شائم كسى كه مايه بدبختى است ، و
مـيـمـون بـه مـعنى يامن كسى كه مايه خوشبختى است ولى جمعى ديگر از مفسران مسحور را بـه هـمـان مـعـنـى مـفـعـولى واگـذاشته اند، به معنى كسى كه سحر در او اثر گذاشته ، چنانكه از آيه 39 ذاريات استفاده ميشود كه هم نسبت سحر به او دادند هم جنون .
بـه هـر حـال ايـن روش هميشگى مستكبران است كه مردان الهى را بخاطر نوآوريها، و حركت بـر ضـد مـسـير جامعه هاى فاسد، و همچنين نشاندادن خارق عادات متهم به سحر و يا جنون ميكردند، تا در افكار مردم سادهدل نفوذ كنند و آنها را از گرد پيامبران پراكنده سازند.
ولى مـوسـى در بـرابـر ايـن تـهمت ناروا سكوت نكرد و با قاطعيت هر چه تمامتر گفت اى فـرعون تو بخوبى ميدانى كه اين آيات روشنى بخش را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است (قال لقد علمت ما انزل هؤ لاء الا رب السموات و الارض ‍ بصائر).
بـنـا بـر ايـن تـو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار ميكنى ، تو بخوبى ميدانى كه اينها از طرف خدا است ، و منهم ميدانم كه ميدانى !.
ايـنـهـا بـصـائر اسـت ، دلائلى اسـت آشكار كه بوسيله آن مردم راه حق را پيدا كنند و براى پيمودن جاده سعادت بصيرت مى يابند.
و بـه هـمـين دليل چون حق را دانسته انكار ميكنى من فكر ميكنم اى فرعون تو سرانجام هلاك خواهى شد (و انى لاظنك يا فرعون مثبورا).
مثبور از ماده ثبور به معنى هلاكت است .
چـون فـرعـون نـتـوانـست در برابر استدلالهاى دندانشكن موسى مقاومت كند به همان چيزى مـتـوسـل شـده كـه هـمـه طـاغـوتـيـان بـى مـنـطـق در تـمـام قـرون و اعـصـار بـه آن متوسل ميشدند يعنى اراده كرد كه آنها را از آن سرزمين بيرون كند اما ما
او و همه همراهانش را غرق كرديم (فاراد أ ن يستفزهم من الارض فاغرقناه و من معه جميعا)
يستفز از ماده استفزاز به معنى بيرون راندن به زور و عنف است .
و بـه دنـبـال ايـن پـيـروزى و نـجـات بـزرگ بـه بـنـى اسـرائيـل گـفـتـيم كه در اين سرزمين (سرزمين مصر و شام ) سكونت نمائيد (و قلنا من بعده لبنى اسرائيل اسكنوا الارض ).
امـا هـنـگـامى كه وعده آخرت فرا رسد همه شما را به پاى ميزان حساب حاضر خواهيم كرد (فاذا جاء وعد الاخرة جئنا بكم لفيفا).
لفـيـف از مـاده لف بـه مـعـنى پيچيدن است ، و در اينجا منظور گروهى است كه كاملا در هم آميخته و بهم پيچيده شده اند بطورى كه شخص و قبيله آنها شناخته نمى شود.
نكته ها:
1 - مـنـظـور از آيـات نه گانه - در قرآن مجيد براى موسى آيات و معجزات فراوانى آمده است از جمله :
1 - تـبـديـل شدن عصا به مار عظيم و بلعيدن ابزار ساحران (فاذا هى حية تسعى ) (طه - 20).
2 - يـد بيضاء يا درخشيدن دست موسى (عليه السلام ) همچون يك منبع نور (و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ) (طه 22).
3 - طوفانهاى كوبنده (فارسلنا عليهم الطوفان ) (اعراف - 133).
4 - ملخ كه بر زراعتها و درختان آنها مسلط گشت و آفت كشاورزى
آبادشان شد - (و الجراد) (اعراف - 133).
5 - قـمـل يـكـنـوع آفـت نـبـاتـى كـه غـلات را نـابـود مـيـكـرد - (و القمل ) (اعراف - 133).
6 - ضـفـادع قـوربـاغـه هـا كـه از رود نـيـل سـر بـرآوردنـد و آنـقـدر تـوليـد مـثـل كـردنـد كـه زنـدگـى آنـها را قرين بدبختى و مشكلات كرد - (و الضفادع ) (اعراف - 133).
7 - دم يـا ابـتـلاى عـمـومـى بـه خـون دمـاغ شـدن و يـا بـه رنـگ خـون درآمـدن رود نيل بطورى كه نه براى شرب قابل استفاده بود و نه كشاورزى (و الدم آيات مفصلات ) (اعراف - 133).
8 - شـكـافـتـه شـدن دريـا بـه گـونـه اى كـه بـنـى اسرائيل توانستند از آن بگذرند (و اذ فرقنا بكم البحر) (بقره - 50.
9 - نـزول مـن و سـلوى كـه شـرح آن در ذيـل آيـه 57 سـوره بـقـره (جـلد اول صفحه 178) گذشت (و انزلنا عليكم المن و السلوى ) (بقره - 57).
10 - جـوشـيـدن چـشـمه ها از سنگ (فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا) (بقره - 60).
11 - جـدا شـدن قـسـمـتـى از كـوه و قـرار گـرفـتـن همچون سايبانى فوق آنان (و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة ) (اعراف - 171).
12 - قـحـطـى و خـشـكـسـالى و كـمـبـود مـيـوه هـا (و لقـد اخـذنـا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات ) (اعراف - 130).
13 - بـازگـشـت حـيـات و زنـدگـى بـه مـقـتـولى كـه قـتـل او مـايـه اخـتـلاف شـديد ميان بنى اسرائيل شده بود (فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى ) (بقره - 73).
14 - استفاده از سايه ابرها كه در حرارت شديد بيابان بطور معجزه آسائى
بر سر آنها قرار مى گرفت (و ظللنا عليكم الغمام ) (بقره - 57).
ولى سخن در اينجاست كه منظور از آيات نهگانه كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده چيست ؟
تـعـبيراتى كه در اين آيات به كار رفته نشان مى دهد كه منظور از آن معجزاتى است كه در ارتباط با فرعون و فرعونيان صورت گرفته ، نه آنها كه در ارتباط با خود بنى اسـرائيـل اسـت ، مـانـنـد نـزول مـن و سـلوى ، و خـارج شـدن چـشـمـه از سـنـگ و امثال آن .
بـا تـوجه به اين نكته ميتوان گفت پنج موضوعى كه در آيه 133 سوره اعراف آمده جزء اين نه آيه است (طوفان ، آفت نباتى ، ملخ ، فزونى قورباغه و خون . همچنين بدون شك دو مـعـجـزه مـعـروف مـوسـى (عـليـه السلام ): يعنى مساله عصا و يد بيضاء جزء اين آيات نـهـگـانـه خـواهـد بـود، بـه خـصـوص ايـنـكـه در سـوره نـمـل آيـه 10 تـا 12 هـمـيـن تعبير تسع آيات (آيات نهگانه را بعد از بيان اين دو معجزه بزرگ ذكر ميكند.
مـجـمـوع ايـنـهـا هـفـت امـر خـارق عـادت مـيـشـود، بـبـينيم دو آيه ديگر چيست ؟ بدون شك غرق فرعونيان و مانند آن نميتواند از اين آيات باشد چرا كه هدف بيان آياتى است كه براى هدايت فرعونيان آمده ، نه آنها كه مايه نابوديشان شد.
دقـت در آيـات سوره اعراف كه بسيارى از اين آيات در آن آمده است نشان ميدهد كه منظور از دو آيه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بوده است ، چه اينكه بعد از معجزه عصا و يد بـيـضـاء، و قـبـل از بـيـان آيـات پـنـجـگـانـه طوفان و ملخ ... چنين ميخوانيم : و لقد اخذنا آل فـرعـون بـالسـنـيـن و نـقـص مـن الثـمـرات لعـلهـم يـذكـرون : مـا آل فرعون را گرفتار خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم شايد بيدار شوند.
گر چه ممكن است بعضى تصور كنند خشكسالى جدا از كمبود ميوه ها نيست و به اين ترتيب مجموعا يك نشانه محسوب ميشوند، اما همانگونه كه در تفسير
آيـه 130 سـوره اعـراف گـفـتيم خشكسالى هاى موقت و محدود ممكن است در درختان كمتر اثر بـگـذارد، امـا هـنـگـامـى كه طولانى گردد باعث نابودى درختان نيز خواهد شد، بنابر اين خشكسالى به تنهائى هميشه سبب نابودى ميوه ها نيست .
از ايـن گـذشته ممكن است از ميان رفتن ميوه ها بخاطر آفات ديگرى غير از خشكسالى بوده باشد.
نتيجه اينكه خارق عادات نهگانه كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده عبارتند از عصا، يـد بـيـضـا، طـوفـان ، مـلخ ، يـكـنـوع آفـت نـبـاتـى بـنـام قمل ، فزونى قورباغه ، خون ، خشكسالى ، كمبود ميوه ها.
در هـمـان سوره اعراف ميخوانيم كه بعد از ذكر اين آيات نهگانه مى گويد چون سرانجام بـا مـشـاهـده اين همه آيات ايمان نياوردند از آنها انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم چرا كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل شدند (آيه 136 اعراف ).
البـتـه در مـنـابـع حـديـث مـا روايـاتـى در تـفـسـيـر ايـن آيـه نـقـل شـده است اما چون اين روايات با هم اختلاف دارند نميتوان آنها را معيار براى قضاوت قرار داد و به آنها اطمينان پيدا كرد.
2 - آيا سؤ ال كننده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است - ظاهر آيات فوق اين است كـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـامـور بـود از بـنـى اسـرائيـل در زمـيـنـه آيـات نـهـگـانـه كـه بـر مـوسـى نـازل شـد سؤ ال كند كه چگونه فرعونيان با بهانه جوئيهاى مختلف از پذيرش حقانيت مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـا اينهمه آيات سر باز زدند، ولى از آنجا كه شخصى همانند پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا آن عـلم و عـقـل نـيـازى بـه چـنـيـن سـؤ الى نـداشـتـه ، بـعـضـى از مـفـسـران مـامـور سـؤ ال را مـخـاطـبـيـن ديـگـر دانـسـتـه انـد، امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه سـؤ ال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى خودش نبود بلكه براى پذيرش مشركان بوده است هيچ مانعى ندارد كه سؤ ال كننده شخص
پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد تا مشركان بدانند اگر پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) تـسـليـم پـيـشـنـهـادهـاى جوراجور آنها نميشود بخاطر آن است كه اين پـيـشنهادها انگيزه حقجوئى ندارد، بلكه از سر لجاجت و تعصب و عناد است ، همانگونه كه در داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون نظير آن را ميخوانيم .
3 - مـنـظـور از ارض در ايـن آيـات كدام سرزمين است ؟ - در آيات فوق خوانديم كه خداوند بـه بـنى اسرائيل دستور داد كه اكنون كه بر دشمن پيروز شديد در ارض معهود سكونت جـوئيـد، آيـا مـنـظـور سـرزمـيـن مـصـر اسـت (هـمـيـن كـلمـه در آيـه قـبـل كـه مـى گـويد فرعون ميخواست آنها را از آن سرزمين بيرون كند به همين معنى آمده و آيات ديگر قرآن نيز مى گويد كه بنى اسرائيل وارث فرعونيان شدند). يا اينكه اشاره بـه سـرزمـين مقدس فلسطين است ، زيرا بنى اسرائيل بعد از اين ماجرا به سوى سرزمين فلسطين رفتند و مامور شدند كه در آن وارد شوند.
ولى مـا بـعـيـد نـمـى دانـيـم هـر دو سـرزمـيـن مـنـظـور بـوده بـاشـد، زيـرا بـنـى اسرائيل به شهادت آيات قرآن وارث زمينهاى فرعونيان شدند و هم مالك سرزمين فلسطين .
4 - آيـا كـلمـه وعـد الاخـرة در آيـات فـوق بـه مـعـنـى سـراى آخـرت است ؟ پاسخ اين سؤ ال ظاهرا مثبت مى باشد، زيرا جمله جئنا بكم لفيفا ما همه شما را يكجا و بهم پيچيده خواهيم آورد قرينه بر اين موضوع است .
ولى بـعـضـى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه تعبير وعد الاخره اشاره به همان چيزى اسـت كـه در آغـاز ايـن سـوره خـوانـديـم كـه خـداونـد وعده دو پيروزى و شكست را به بنى اسـرائيـل داده بـود و از يكى به وعد اولى و از ديگرى به وعد الاخرة تعبير نموده ، ولى اين احتمال با توجه به جمله جئنا بكم لفيفا بسيار بعيد به نظر ميرسد. (دقت كنيد)
آيه و ترجمه


و بالحق أ نزلناه و بالحق نزل و ما أ رسلنك إ لا مبشرا و نذيرا (105)
و قرءانا فرقناه لتقرأ ه على الناس على مكث و نزلنه تنزيلا (106)
قـل ءامـنـوا به أ ولا تؤ منوا إ ن الذين أ وتوا العلم من قبله إ ذا يتلى عليهم يخرون للا ذقان سجدا (107)
و يقولون سبحن ربنا إ ن كان وعد ربنا لمفعولا (108)
و يخرون للا ذقان يبكون و يزيدهم خشوعا (109)


ترجمه :

105 - مـا قـرآن را بـه حـق نـازل كـرديـم ، و بـه حـق نازل شد، و تو را جز براى بشارت و بيم دادن نفرستاديم .
106 - ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد، تا آن را تـدريـجـا و بـا آرامـش بـر مـردم بـخوانى (و جذب دلها شود) و بطور قطع اين قرآنرا ما نازل كرديم .
107 - بـگـو: چـه شما ايمان بياوريد، و چه نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنان داده شده هنگامى كه (اين آيات ) بر آنها خوانده ميشود به خاك ميافتند و سحده مى كند.
108 - و ميگويند منزه است پروردگار ما كه وعده هايش قطعا انجام شدنى است .
109 - آنـهـا (بـى اخـتـيـار) به زمين ميافتند (و سجده مى كنند) و اشك مى ريزند و هر زمان خشوعشان فزونتر ميشود.
تفسير:
عاشقان حق !
بـار ديـگـر قرآن به سراغ اهميت و عظمت اين كتاب آسمانى ميرود و به پاسخ بعضى از ايرادات و يا بهانه جوئيهاى مخالفان مى پردازد.
نـخـست مى گويد: ما قرآن را به حق نازل كرديم (و بالحق انزلناه ) بلافاصله اضافه ميكند و به حق نازل شد (و بالحق نزل ).
و ما تو را جز براى بشارت و بيم دادن نفرستاديم و حق هيچگونه تغيير در محتواى قرآن ندارى (و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا)
در ايـنـكـه فـرق مـيـان جـمـله اول (و بـالحـق انـزلنـاه ) و جـمـله دوم (و بـالحـق نزل ) چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند از جمله :
1 - مـنـظـور از جـمـله اول ايـن اسـت كـه مـا مـقـدر سـاخـتـيـم قـرآن بـه حـق نـازل شـود و جـمـله دوم اضافه ميكند اين تقدير تحقق يافت ، بنا بر اين يكى اشاره به تقدير است ، و ديگرى به مرحله فعليت .
2 - مـنـظـور از جـمـله اول ايـن است كه ماده و محتواى قرآن حق است ، و جمله دوم اشاره به اين است كه نتيجه و ثمره آن نيز حق ميباشد.
3 - مـنـظـور از جـمـله اول ايـن اسـت كـه مـا قـرآن را بـه حـق نـازل كـرديـم ، و جـمـله دوم مـى گـويـد چـون پـيـامـبـر از خـود حـق دخل و تصرفى نداشت به حق نازل شد.
ولى احتمال ديگرى در اينجا نيز وجود دارد كه از تفاسير گذشته روشنتر
مـى بـاشـد و آن ايـنـكـه گاه انسان شروع به كارى ميكند اما چون قدرتش محدود است نمى تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند، اما كسى كه از همه چيز آگاه است ، و بر هـمـه چـيـز تـوانـاسـت ، هـم آغـاز را صـحـيـح شـروع مـيـكـنـد و هـم انـجـام را بـطـور كـامـل تـحـقق مى بخشد، فى المثل گاهى انسان آب زلالى را از سرچشمه رها ميكند، اما چون نـمـى تـوانـد در مـسـيـر راه آن را از آلودگـيـهـا حـفـظ كـنـد پـاك و زلال بدست مصرف كننده نمى رسد، ولى آن كس كه از هر نظر بر كار خود مسلط است ، هم آن را پـاك و زلال از چـشـمـه بـيـرون مـى آورد، و هـم آنـرا پـاك و زلال در ظرفهاى تشنگان و نوشندگان وارد مى سازد.
قـرآن نـيـز درسـت چـنـيـن كـتـابـى اسـت كـه بـه حـق از نـاحـيـه خـداونـد نـازل شـده اسـت و در تـمـام مـسـيـر ابـلاغ چـه در آن مـرحـله كـه واسـطـه جـبـرئيل بوده ، و چه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، در هـمـه حـال آنرا از هر نظر حفظ و حراست فرمود، و حتى با گذشت زمان به مقتضاى (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) دست هيچگونه تحريف بدامانش دراز نشده و نخواهد شد، چرا كه خدا پاسداريش را بر عهده گرفته است .
بـنـابـر ايـن ، ايـن آب زلال وحى الهى از عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا پايان جهان دست نخورده به همه دلها راه مى يابد.
در آيـه بـعـد به پاسخ يكى از بهانه گيريهاى مخالفان كه مى گفتند چرا قرآن يكجا بـر پـيـامـبـر نـازل نـشـده ، و روش نـزول آن حـتـما تدريجى است (همانگونه كه آيه 32 فرقان به آن اشاره مى كندپرداخته مى گويد:
مـا قـرآنـى بـر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد، تا با آرامش و بـطـور تـدريـج بـر مـردم بـخـوانـى و بـه خـوبـى جـذب دلهـا و فـكـرهـا گـردد، و در عمل نيز كاملا پياده شود (و قرآنا فرقناه لتقرأ ه على الناس
على مكث ).
و بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر مـى گـويـد تـمـامـى ايـن قـرآن را بـطـور قـطـع مـا نازل كرديم (و نزلناه تنزيلا).
بـدون شـك بـراى افـراد سـطـحـى مـخـصـوصـا اگـر بـهـانـه جـو بـاشـنـد ايـن اشـكـال در كـيفيت نزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب آسمانى بزرگ كه پايه و مايه اسلام است ، و رهنماى كل بشر، و محور همه قوانين حقوقى اجتماعى و سياسى و عبادى مـسلمانان محسوب ميشود، به صورت كامل يكجا بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل نگرديد، تا مردم پيوسته آنرا از آغاز بخوانند و تا انجامش با خبر باشند؟!
ولى كمى دقت براى حل اين ايراد كافى است زيرا:
اولا قـرآن گر چه نامش كتاب است ، ولى همچون كتابهاى تاليفى انسانها نمى باشد كه بـنـشـيـنند و موضوعى را در نظر بگيرند، و فصول و ابوابش را تنظيم كنند، و برشته تـحـريـر در آورنـد، بـلكـه كـتـابـى اسـت كـه با حوادث عصر خود يعنى با بيست و سه سـال دوران نـبـوت پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با رويدادهايش پيوند و ارتباط ناگسستنى دارد.
چـگـونـه مـمـكـن اسـت كـتـابـى كـه بـا حـوادث بـيـسـت و سـه سال در ارتباط بوده يكجا و در يكروز نازل شود؟!
مـگـر مـمـكـن اسـت هـمـه حـوادث 23 سـال را در يـكـروز جـمـع آورى كـرد، تـا مسائل مربوط به آن يكجا در قرآن نازل شود؟!
فـى المـثـل قـسـمـتهاى زيادى در قرآن در رابطه با غزوات اسلامى است ، و بخشهائى در باره عملكردهاى منافقان . و مسائلى در مورد هيئتهائى كه از اقوام مختلف نزد
پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـه فـرمـان الهـى در بـرابـر آنـهـا اقـدامـهـائى بـه عمل مى آورد مى باشد.
آيا ممكن است همه اينها روز اول نوشته شود؟
ثـانـيـا - قرآن كتابى است كه تنها جنبه تعليمى ندارد، بلكه حتما مى بايست هر آيه آن پـس از نـزول اجـرا گـردد، اگـر هـمـه قـرآن يـكـجـا نـازل مـيـشـد بـايـد يـكـجـا هـم اجـرا بـشـود، و مـيـدانـيـم كـه يـكـجـا اجـرا شـدن امـرى مـحـال بـوده اسـت ، چـرا كـه اصـلاح يـك جامعه سر تا پا فاسد را در يك روز نمى توان انـجـام داد، و كـودك بـيـسـوادى را نـمـيـتـوان يـك روزه از كـلاس اول بـه دوران دكـتـرا كـشـانـد، بـه هـمـيـن دليـل قـرآن تـدريـجـا نـازل شـد تـا بـخـوبـى اجـرا گـردد، و بـه اصـطـلاح كـامـلا جـا بـيـفـتـددچـار هيچگونه تزلزل نگردد و جامعه نيز قدرت جذب و پذيرش و حفظ آنرا داشته باشد.
ثالثا - خود پيامبر كه رهبر اين انقلاب بزرگ بود بدون شك اگر مى خواست فكر خود را در اجـراى كـل قـرآن پـخـش كـنـد تا در اجراى جزء جزء، دومى براى او قدرت و آمادگى بـيـشـتـرى ايـجـاد مـيـكـرد، درسـت اسـت كـه او فـرسـتـاده خـدا و صـاحـب عـقـل و تـوانـائى بـى نـظـيـرى بود، ولى با همه اينها پذيرش تدريجى قرآن و اجراى تدريجى آن به صورت كاملترى انجام مى گرفت .
رابـعـا - نـزول تدريجى مفهومش ارتباط دائمى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مـبدأ وحى بود ولى نزول دفعى ارتباط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بيش از يكبار تضمين نمى كرد.
ذيـل آيـه 32 سـوره فـرقـان كـه مـى گويد كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا ما ايـنـچـنـيـن قـرآنـرا نـازل كـرديـم تا قلب تو را تثبيت كنيم و آنرا تدريجا و آرام بر تو خـوانـديـم اشاره به سومين فلسفه مى كند در حالى كه آيه مورد بحث ما بيشتر به دومين فـلسـفـه اشـاره دارد: ولى بـه هـر حـال مـجـمـوعـه ايـن عوامل دليل زنده و روشنى است بر نزول تدريجى قرآن و فلسفه آن .
آيه بعد براى درهم شكستن غرور مخالفان نادان مى گويد: مى خواهيد ايمان بياوريد، مى خواهيد نياوريد، آنها كه پيش از اين علم و دانش به آنها داده شده است هنگامى كه قرآن بر آنـان خـوانـده مى شود با تمام صورت بخاك مى افتند و سر تسليم در برابر آن فرود مـى آورنـد (قـل آمـنـوا بـه او لا تؤ منوا ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا).
در اين آيه به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - مفسران معمولا معتقدند كه جمله (آمنوا به او لا تؤ منوا) ايمان بياوريد يا نياوريد دنباله مـحـذوفـى دارد كـه از قرينه كلام روشن ميشود، اين دنباله را به گونه هاى مختلفى ذكر كرده اند:
بـعـضـى گفته اند منظور اين است كه شما چه ايمان بياوريد و چه نياوريد اعجاز قرآن و استنادش به خدا روشن است .
بـعـضـى ديـگـر گفته اند: مكمل جمله اين بوده كه شما ايمان بياوريد، يا نياوريد، نفع و ضررش متوجه خودتان است .
ولى ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه جـمـله بـعـد از آن خـود مكمل جمله قبل است ، چنانكه نظير آن را در زبان فارسى نيز داريم مى گوئيم تو ميخواهى سـخـن مـرا بپذير يا نپذيرآنها كه اهل دانش و فهمند مى پذيرند، كنايه از اينكه علت عدم پذيرش تو، عدم آگاهى و دانش تو است ، اگر دانشى مى داشتى مى پذيرفتى .
و به تعبير ديگر اگر تو ايمان نياورى افراد آگاه و دانشمند ايمان مى آورند.
2 - مـنـظـور از الذيـن اوتـوا العلم من قبله جمعى از دانشمندان يهود و نصارا است كه پس از شـنـيـدن آيـات قـرآن و مـشـاهـده نـشـانـه هـائى كـه در تـورات و انـجـيـل خـوانـده بـودنـد ايـمـان آوردنـد، و در صـف مـؤ مـنـان راسـتين قرار گرفتند، و جزء دانشمندان اسلام شدند.
در آيـات ديـگـرى از قـرآن نـيـز اشـاره بـه اين موضوع شده است ، مانند: ليسوا سواء من اهـل الكـتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون همه آنها يكسان نيستند، از اهـل كتاب جمعيتى هستند كه قيام (بحق و ايمان ) مى كنند، و پيوسته در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند و سجده مى كنند (آيه 113 آل عمران ).
3 - يـخـرون يـعـنـى بـى اختيار به زمين مى افتند، بكار بردن اين تعبير بجاى يسجدون (سـجـده مـى كـنـنـداشـاره بـه نـكـتـه لطـيـفـى دارد، و آن ايـنـكـه آگـاهـان بـيـداردل به هنگام شنيدن آيات قرآن آنچنان مجذوب و شيفته سخنان الهى ميشوند كه بى اختيار به سجده مى افتند و دل و جان را در راه آن از دست مى دهند.
4 - اذقـان جـمع ذقن به معنى چانه است ، و ميدانيم بهنگام سجده كردن كسى چانه بر زمين نـمـيـگـذارد، امـا تعبير آيه اشاره به اين است كه آنها با تمام صورت در پيشگاه خدا بر زمـيـن مـى افـتـند، حتى چانه آنها كه آخرين عضوى است كه بهنگام سجده ممكن است به زمين برسد در پيشگاه با عظمتش بر زمين قرار مى گيرد.
بـعضى از مفسران اين احتمال را نيز دادهاند كه در سجده معمولى انسان نخست پيشانى بر خـاك مـى نـهـد ولى كـسـى كـه هـمـچـون مـدهـوشـان بـر خـاك مـى افـتـد اول چانه او بر زمين قرار مى گيرد، بكار بردن اين تعبير در آيه تاكيدى است بر معنى (يخرون ).
آيـه بـعـد گـفـتـارشـان را به هنگامى كه به سجده مى افتند بازگو مى كند: (آنها مى گويند پاك و منزه است پروردگار ما، مسلما وعده هاى پروردگارمان انجام شدنى است ) (و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا).

next page

fehrest page

back page