تفسير نمونه جلد ۱۱
جمعي از فضلا
- ۱۴ -
و اين درسى است براى همه ما و همه كسانى كه مى خواهند سرزمينى آباد و آزاد و مستقل
داشته باشند، بايد قبل از هر چيز به مساله امنيت پرداخت ، سپس مردم را به آينده خود
در آن منطقه اميدوار ساخت ، و به دنبال آن چرخهاى اقتصادى را به حركت در آورد.
ولى اين نعمتهاى سه گانه مادى هنگامى به تكامل مى رسند كه با نعمت معنوى ايمان و
توحيد هماهنگ گردند، به همين دليل در آيات فوق بعد از ذكر نعمتهاى سه گانه مى گويد:
(و لقد جائهم رسول منهم )
پيامبرى از جنس آنها براى هدايتشان ماموريت پيدا كرد.
3 - لباس گرسنگى و ناامنى
جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه سر نوشت اين كفران كنندگان نعمت را بيان مى كند
مى گويد: خداوند لباس گرسنگى و ترس را به آنها چشانيد، يعنى از يكسو گرسنگى و ترس
تشبيه به لباس شده ، و از سوى ديگر به جاى پوشاندن چشاندن آمده است .
اين تعبير مفسران را بر آن داشته كه در نكته تشبيه مذكور بيشتر بينديشند:
البته ممكن است بعضى از تشبيهات مانند چشيدن لباس در زبان فارسى معمول نباشد و از
آن تعجب كنيم ، ولى در زبان ديگر همچون زبان عربى بيانگر نكته لطيفى باشد، چرا كه
به گفته (ابن راوندى
) در پاسخ (ابن اعرابى
) كه از او پرسيد آيا لباس هم چشيدنى است ؟! گفت به فرض كه تو در نبوت
پيامبر اسلام ترديد كنى در اينكه او يك عرب (فصيح ) بود، نمى توانى شكى به خود را
بدهى .
و به هر حال اين تعبير اشاره به آن است كه اولا آنچنان قحطى و ناامنى آنها را فرا
گرفت كه گوئى همچون لباس از هر سو آنان را احاطه نموده بود، و بدنشان را لمس مى
كرد، و از سوى ديگر اين قحطى و ناامنى آنچنان براى آنها ملموس شد كه گوئى با زبان
خود آن را مى چشيدند، و اين دليل بر نهايت فقر و فلاكت و فقدان امنيت است كه سراسر
وجود و زندگى انسان را پر كند.
در حقيقت همانگونه كه در آغاز، نعمت امنيت و رفاه تمام وجود آنها را پر كرده بود.
در پايان نيز بر اثر كفران فقر و ناامنى به جاى آن نشست .
4 - كفران نعمت و تضييع مواهب الهى
در روايتى كه در بالا آورديم خوانديم كه اين قوم مرفه آنچنان گرفتار غرور و غفلت
شدند كه حتى از مواد مفيد و محترم غذائى براى پاك كردن بدنهاى آلوده خود استفاده مى
كردند و به همين جهت خداوند آنها را گرفتار قحطى و ناامنى كرد.
اين هشدارى است به همه افراد و ملتهائى كه غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هر
گونه اسراف و تبذير و تضييع نعمتها جريمه دارد جريمه اى بسيار سنگين .
اين هشدارى است به آنها كه هميشه نيمى از غذاى اضافى خود را به زباله دانها مى
ريزند.
هشدارى است به آنها كه براى سفرهاى كه سه چهار نفر ميهمان بر سر آن دعوت شده است
معادل غذاى 20 نفر از غذاهاى رنگين تهيه مى بينند، و حتى باقيمانده آن را به مصرف
انسانهاى گرسنه نمى رسانند.
و هشدارى است به آنها كه مواد غذائى را در خانه ها براى مصرف شخصى و در انبارها
براى گرانتر فروختن آنقدر ذخيره مى كنند كه مى گندد و فاسد مى شود اما حاضر نيستند
به نرخ ارزانتر و يا رايگان در اختيار ديگران بگذارند!.
آرى اينها همه در پيشگاه خدا مجازات و جريمه دارد و كمترين مجازات آن سلب اين مواهب
است .
اهميت اين مساله آنگاه روشن تر مى شود كه بدانيم مواد غذائى روى زمين نامحدود نيست
، و به تعبير ديگر به ميزان اين مواد، نيازمندان و گرسنگانى نيز وجود دارند كه هر
گونه افراط و تفريط در آن باعث محروميت گروهى از آنها مى شود.
به همين دليل در روايات اسلامى سخت به اين مساله توجه شده است تا آنجا كه از امام
صادق (عليهالسلام ) در حديثى مى خوانيم كه فرمود: پدرم ناراحت مى شد از اينكه
بخواهد دستش را كه آلوده به غذا بود با دستمال پاك كند بلكه به خاطر احترام غذا دست
خود را مى مكيد و يا اگر كودكى در كنار او بود و چيزى در ظرفش باقى مانده بود ظرف
او را پاك مى كرد، و حتى خودش مى فرمود گاه مى شود غذاى كمى از سفره بيرون مى افتد
و من به جستجوى آن مى پردازم
به حدى كه خادم منزل مى خندد (كه چرا دنبال يك ذره غذا مى گردم ) سپس اضافه كرد
جمعيتى پيش از شما مى زيستند كه خداوند به آنها نعمت فراوان داد، اما ناشكرى كردند
و مواد غذائى را بى جهت از ميان بردند و خداوند بركات خود را از آنها گرفت و به
قحطى گرفتارشان ساخت !.
آيه و ترجمه
انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اءهل لغير الله به فمن اضطر غير
باغ و لا عاد فان الله غفور رحيم
(115)
و لا تقولوا لما تصف اءلسنتكم الكذب هذا حلل و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب ان
الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون
(116)
متاع قليل و لهم عذاب اءليم
(117)
و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل و ما ظلمناهم و لكن كانوا اءنفسهم
يظلمون
(118)
ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا ان ربك من بعدها
لغفور رحيم
(119)
|
ترجمه :
115 - خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريدهاند بر
شما تحريم كرده ، اما كسانى كه مجبور شوند در حالى كه تجاوز و تعدى از حد ننمايند
(خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد) چرا كه خدا غفور و رحيم است .
116 - بخاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى كند نگوئيد اين حلال است و آن حرام ، تا
بر خدا افترا ببنديد، كسانى كه به خدا دروغ مى بندند رستگار نخواهند شد.
117 - بهره كمى در اين دنيا نصيبشان مى شود، و عذاب دردناكى در انتظار آنها است .
118 - چيزهائى را كه قبلا براى تو شرح داديم بر يهود تحريم كرديم ، ما به آنها ستم
نكرديم ، اما آنها به خودشان ظلم و ستم كردند.
119 - اما پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهل اعمال بد انجام داده اند سپس توبه
كردند و در مقام جبران بر آمدند، پروردگار تو بعد از آن آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
دروغگويان هرگز رستگار نخواهند شد
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى پاكيزه الهى و شكر اين نعمتها به ميان
آمده بود آيات مورد بحث در تعقيب آنها، از محرمات واقعى و محرمات غير واقعى كه از
طريق بدعت در آئين خدا تحريم شده بودند، سخن مى گويد تا اين حلقه تكميل گردد.
نخست مى گويد خداوند منحصرا چهار چيز را از مواد غذائى مربوط به حيوانات را بر شما
تحريم كرده است : مردار، خون ، گوشت خوك و حيواناتى كه با نام غير الله سر بريده
شده اند (انما حرم عليكم الميت
الخنزير و ما اهل لغير الله به ).
فلسفه تحريم گوشت مردار و خون و گوشت خوك را مفصلا ذيل آيه 173 سوره بقره آورديم .
(به جلد اول ذيل همان آيه مراجعه نمائيد).
ولى آلودگى اين سه ، امروز بر كسى پوشيده نيست ، مردار منبع انواع ميكربهاست ، و
خون نيز از تمام اجزاء بدن از نظر فعاليت ميكربها آلوده تر است ، و گوشت خوك نيز
عاملى براى چند نوع بيمارى خطرناك است ، و از همه اينها گذشته همانطور كه در سوره
بقره آورديم خوردن گوشت خوك و خون منهاى زيانهاى جسمانى ، آثار زيانبار روانى و
اخلاقى از طريق تاثير در هورمونها در انسان به يادگار مى گذارد (گوشت مردار نيز چون
ذبح نشده و خون از آن خارج نگرديده علاوه بر زيانهاى ديگر زيان تغذيه از خون را نيز
دارد).
اما در مورد حيواناتى كه با نام غير الله ذبح مى شدند (به جاى بسم الله كه امروز ما
ميگوئيم نام بتها برده مى شد، و يا اصلا هيچ نامى را نمى بردند) مسلما فلسفه تحريم
آن جنبه بهداشتى نيست ، بلكه جنبه اخلاقى و معنوى دارد، زيرا ميدانيم در اسلام علت
حلال و حرام بودن چيزى تنها جنبه هاى بهداشتى آن نيست ، بلكه قسمتى از محرمات صرفا
جنبه معنوى دارد و در رابطه با تهذيب روح و مسائل اخلاقى تحريم شده حتى گاهى به
خاطر حفظ نظام اجتماع ، اشيائى تحريم گرديده اند، تحريم حيواناتى كه بدون نام خدا
ذبح مى شوند نيز به خاطر جنبه اخلاقى آنست ، چرا كه از يكسو مبارزهاى است با آئين
شرك و بت پرستى و از سوى ديگر توجهى است به آفريننده اين نعمتها.
ضمنا از مجموع محتواى اين آيه و آيات بعد، اين نكته استفاده مى شود كه
اسلام ، اعتدال را در استفاده از گوشت توصيه مى كند، نه مانند گياهخواران اين منبع
غذائى را بكلى تحريم كرده ، و نه مانند مردم عصر جاهليت و گروهى از به اصطلاح
متمدنان زمان ما اجازه استفاده از هر نوع گوشتى (حتى سوسمار و خرچنگ و انواع كرمها)
را مى دهد.
پاسخ به يك سوال
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه آيه فوق ، حيوانات حرام يا اجزاى محرم حيوان را منحصر
در چهار قسمت كرده است ، در حالى كه ما ميدانيم محرمات فراوان ديگرى مانند گوشت
حيوانات درنده ، و انواع حيوانات دريائى جز ماهيان فلسدار وجود دارد، و حتى در بعضى
از سوره هاى ديگر قرآن تعداد محرمات بيش از چهار ذكر شده است (سوره مائده آيه 3)
بنابر اين محدود بودن در چهار چيز براى چيست ؟
پاسخ اين سوال همانگونه كه در ذيل آيه 145 سوره انعام (جلد 6 صفحه 15) گفتيم يك
نكته است و آن اينكه حصر در اينجا به اصطلاح (حصر
اضافى ) است ، يعنى هدف از گفتن
(انما) كه براى منحصر ساختن
است نفى بدعتهائى است كه مشركان در زمينه تحريم پاره اى از حيوانات داشتند، در واقع
قرآن مى گويد: اينها حرام است نه آنها كه شما ميگوئيد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين چهار موضوع كه در قرآن ذكر شده محرمات اصلى و
بنيادى و ريشهاى است (حتى منخنقه يعنى حيواناتى را كه خفه كرده اند و مانند آن كه
در آيه 3 سوره مائده آمده نيز در اين چهار داخل است چون مردار محسوب مى شود) اما
محرمات ديگر از اجزاى حيوانات و يا انواع حيوانات مانند درندگان در درجه بعد قرار
دارد و لذا در سنت پيامبر حكم تحريم آنها آمده است ، و به اين ترتيب حصر در آيه ،
حصر حقيقى مى تواند باشد
(دقت كنيد).
و در پايان آيه همانگونه كه روش قرآن در بسيارى از موارد است ، موارد استثناء را
بيان كرده مى گويد: آنها كه ناچار از خوردن گوشتهاى حرام شوند (فى المثل در بيابانى
بدون غذا بمانند و جانشان در خطر باشد) در صورتى كه به مقدار حفظ جان از آن استفاده
كنند و از حد تجاوز ننمايند بر آنها ايرادى نيست چرا كه خداوند، آمرزنده و مهربان
است (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان الله غفور رحيم ).
(باغ )
يا (باغى )
از ماده (بغى
) به معنى (طلب
) است ، و در اينجا به معنى طلب لذت و يا حلال شمردن حرام الهى تفسير
شده .
(عاد)
يا (عادى )
از ماده عدو به معنى تجاوز است و در اينجا منظور كسى است كه بيش از حد لازم ، به
هنگام ضرورت از اين گوشتها استفاده كند.
البته در رواياتى كه از طرف اهل بيت به ما رسيده گاهى
(باغى ) به معنى
(ظالم
) و (عادى
) به معنى غاصب تفسير شده ، حتى باغى به معنى كسى كه بر ضد امام قيام
كند و عادى به معنى دزد آمده است .
اين روايات ممكن است اشاره به آن باشد كه اضطرار به گوشتهاى حرام معمولا در
مسافرتها پيدا مى شود، و اگر كسى در راه ظلم و غضب و دزدى سفر كند و گرفتار چنين
گوشتهائى شود، گرچه موظف است براى حفظ جان خود از آنها استفاده كند ولى خدا اين
گناه را بر آنها نخواهد بخشيد.
و به هر حال اين تفسيرها با آنچه در مفهوم كلى آيه ذكر شد منافات ندارد و قابل جمع
است .
آيه بعد بحثى را كه در زمينه تحريمهاى بى دليل مشركان كه به طور ضمنى
قبلا مطرح شده بود با صراحت شرح مى دهد و مى گويد: (به
خاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى كند نگوئيد اين حلال است و آن حرام ، تا چيزى
را به دروغ به خدا افترا ببنديد) (و لا
تقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب ).
يعنى اين يك دروغ آشكار است كه تنها از زبان شما تراوش كرده كه اشيائى را از پيش
خود حلال مى كنيد، و اشيائى را حرام (اشاره به چهارپايانى بوده كه بعضى را بر خود
تحريم مى كردند و بعضى را حلال مى دانستند و قسمتى را به بتها اختصاص مى دادند).
آيا خداوند به شما چنين حقى داده است ، كه قانونگذارى كنيد؟ اين افترا و دروغ بر
خدا نيست ؟! و يا اينكه افكار خرافى و تقليدهاى كوركورانه ، شما را به چنين
بدعتهائى واداشته است ؟!
در آيه 136 سوره انعام به وضوح آمده است كه آنها علاوه بر اين تحليل و تحريم بخشى
از زراعت و چهارپايانشان را سهم خدا قرار مى دادند و بخشى را براى بتها! و عجب
اينكه مى گفتند: سهمى كه براى بتها قرار داده شده هرگز به خدا نمى رسد، اما سهمى كه
براى خدا است به بتها مى رسد! بنابر اين اگر سهم الله آسيب مى ديد از سهم بتها
جبران نمى شد، اما اگر سهم بتها آسيب مى ديد از سهم (الله
)
جبران مى شد! و از اين گونه خرافات فراوان داشتند.
همچنين از آيه 148 سوره انعام : (سيقول
الذين اشركوا لوشاء الله ما اشركنا و لا آبائنا و لا حرمنا من شى ء)
به خوبى استفاده مى شود كه آنها
اين حق را براى خود قائل بودند كه اشيائى را حلال يا حرام كنند، و معتقد بودند خدا
هم موافق بدعتهاى آنها است (بنابر اين نخست بدعتى مى گذاردند و حلال و حرامى درست
مى كردند، سپس آنرا به خدا نسبت مى دادند و مرتكب افتراى ديگرى مى شدند).
در پايان آيه به عنوان يك اخطار جدى مى گويد: كسانى كه به خدا دروغ و افترا مى
بندند هيچگاه رستگار نخواهند شد (ان الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون ).
اصولا دروغ و افترا مايه بدبختى و نارستگارى است ، درباره هر كس كه باشد تا چه رسد
به اينكه درباره خداوند بزرگ صورت گيرد كه گناه و آثار سوء آن مضاعف مى گردد.
آيه بعد اين عدم رستگارى را چنين توضيح مى دهد: با اين اعمال در اين دنيا تمتع و
بهره كمى مى گيرند ولى در برابر آن عذاب دردناكى در انتظار آنها است (متاع قليل و
لهم عذاب اليم ).
اين متاع قليل ، ممكن است اشاره به جنينهاى مرده حيوانات باشد كه براى خود حلال مى
شمردند، و از گوشت آن استفاده مى كردند، يا اشاره به اشباع حس خودخواهى و خود
پرستيشان باشد كه بوسيله اين بدعتها صورت مى گرفت ، و يا اينكه وسيله پايه هاى شرك
و بت پرستى را تحكيم مى كردند و مردم را با آن سرگرم ساخته ، مدتى بر آنها حكومت مى
نمودند كه اينها همه متاع قليل بود كه به دنبال آن (عذاب
اليم ) قرار داشت .
در اينجا ممكن است سوالى ، طرح شود كه چرا غير از آن چهار چيز كه در بالا گفته شد،
اشياء ديگرى از حيوانات بر قوم يهود حرام بوده است ؟
آيه بعد گويا به پاسخ اين سوال پرداخته ، مى گويد: ما بر يهود چيزهائى را كه قبلا
براى تو شرح داديم تحريم كرديم (و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل ).
اشاره به امورى است كه در آيه 146 سوره انعام آمده : و على الذين هادوا حرمنا كل ذى
ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما الا ما حملت ظهورهما او الحوايا او ما
اختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم و انا لصادقون : بر يهوديان هر حيوان ناخن دارى را
حرام كرديم (اشاره به حيواناتى است كه سم يكپارچه دارند همچون اسب ) و از گاو و
گوسفند، پيه و چربيشان را تحريم نموديم ، مگر چربيهائى را كه بر پشت آنها قرار داشت
، و يا در لابلاى امعاء، و دو طرف پهلوها، و يا با استخوان آميخته بود، اين را به
خاطر ظلم و ستم آنها، به عنوان كيفر، قرار داديم و ما راست ميگوئيم .
در حقيقت اين محرمات اضافى جنبه مجازات و كيفر در برابر مظالم و ستمهاى يهود داشته
، و لذا در پايان آيات مورد بحث اضافه مى كند: ما به آنها ستم نكرديم ولى آنها به
خويشتن ستم روا مى داشتند (و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
در سوره نساء آيه 160 و 161 نيز مى خوانيم فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات
احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا و اخذهم الربا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال
الناس بالباطل : (به خاطر ظلم يهود قسمتى
از غذاهاى پاكيزه را كه ذاتا حلال بود بر آنها تحريم كرديم ، چرا كه مردم را از راه
خدا باز مى داشتند، و رباخوارى مى كردند با اينكه از آن نهى شده بودند، و اموال
مردم را بدون جهت مى خوردند).
بنابر اين تحريم قسمتى از گوشتها بر يهود جنبه مجازات داشت ، و هرگز مشركان نمى
توانستند به آن استدلال كنند.
به علاوه چيزهائى را كه مشركان تحريم كرده بودند نه در آئين يهود بود، نه در آئين
اسلام ، صرفا بدعتهائى بود كه از ريشه خرافات مايه مى گرفت (آيه مورد بحث ممكن است
اشاره به اين نكته نيز باشد كه شما كارى كرديد كه با هيچ كتاب آسمانى سازگار نيست
).
در آخرين آيه مورد بحث ، آنچنان كه روش قرآن است ، درهاى بازگشت را به روى افراد
فريب خورده و يا پشيمان مى گشايد، و مى گويد: پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهل
اعمال بد انجام داده اند، سپس بعد از آن توبه كرده اند و اصلاح و جبران نمودند، آرى
پروردگارت بعد از اين توبه و اصلاح ، آمرزنده و مهربان است (ثم ان ربك للذين عملوا
السوء بجهالة ثم تابوا من ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
قابل توجه اينكه اولا علت ارتكاب گناه را جهالت مى شمرد، چرا كه جهل عامل اصلى
بسيارى از گناهان است ، و اينگونه افرادند كه پس از آگاهى به راه حق باز مى گردند،
نه آنها كه آگاهانه و از روى استكبار و غرور يا تعصب و لجاجت و مانند آن راه غلط را
مى پيمايند.
ثانيا: مساله توبه را به توبه قلبى و ندامت درونى محدود نمى كند، بلكه روى اثر عملى
آن تاكيد كرده ، و اصلاح و جبران را مكمل توبه مى شمارد، تا اين فكر غلط را از مغز
خود بيرون كنيم كه هزاران گناه را با يك جمله استغفر الله مى توان جبران كرد. نه ،
بايد عملا خطاها جبران گردد و قسمتهائى كه از روح انسان و يا جامعه بر اثر گناه
آسيب يافته اصلاح و مرمت شود.
توبه حقيقى اين است نه لقلقه لسان .
ثالثا: به قدرى روى اين مساله تاكيد دارد كه مجددا با جمله
(ان ربك من بعد لغفور رحيم )
تاكيد مى كند كه مشمول آمرزش و رحمت الهى شدن تنها بعد از توبه و اصلاح امكان پذير
است .
به عبارت ديگر اين واقعيت كه پذيرش توبه حتما بعد از ندامت و جبران و اصلاح است با
سه تعبير ضمن يك آيه بيان شده است : نخست به وسيله كلمه
(ثم ) سپس
(من بعد ذلك ) و سرانجام با
كلمه (من بعدها)
تا آلودگانى كه پشت سر هم گناه مى كنند و مى گويند ما به لطف خدا و غفران و رحمتش
اميدواريم اين فكر نادرست را از سر به در كنند.
آيه و ترجمه
ان ابراهيم كان اءمة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين
(120)
شاكر الا نعمه اجتبه و هدئه الى صراط مستقيم
(121)
و اتيناه فى الدنيا حسنة و انه فى الاخرة لمن الصالحين
(122)
ثم اءوحينا اليك اءن اتبع ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين
(123)
انما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه و ان ربك ليحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا
فيه يختلفون
(124)
|
ترجمه :
120 - ابراهيم (به تنهائى ) يك امت بود مطيع فرمان خدا، و خالى از هر گونه انحراف ،
و هرگز از مشركان نبود.
121 - او شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود، خدا او را برگزيد، و به راه راست هدايتش
كرد.
122 - و ما در دنيا به او همت نيكو داديم ، و در آخرت از صالحان است .
123 - سپس به تو وحى فرستاديم كه از آئين ابراهيم ، كه خالى از هر گونه انحراف بود
و از مشركان نبود، پيروى كن .
124 - شنبه (و تحريمهاى روز شنبه براى يهود) بعنوان يك مجازات بود كه در آنهم
اختلاف كردند و پروردگارت روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف كردند داورى مى
كند.
تفسير :
ابراهيم (به تنهائى ) يك امت بود!
گفتيم اين سوره سوره بيان نعمتها است و هدف از آن تحريك حس شكرگزارى انسانها است ،
به گونهاى كه آنها را به شناخت بخشنده اينهمه نعمت برانگيزد.
در آيات مورد بحث سخن از يك مصداق كامل بنده شكرگزار خدا، يعنى
(ابراهيم )
قهرمان توحيد، به ميان آمده كه مخصوصا از اين نظر نيز براى مسلمانها عموما و عربها
خصوصا الهام آفرين است كه او را پيشوا و مقتداى نخستين خود مى دانند.
از ميان صفات برجسته اين مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است .
1 - در آغاز مى گويد ابراهيم خود امتى بود (ان ابراهيم كان امة ).
در اينكه چرا نام (امت
) بر ابراهيم گذارده شده ، مفسران نكات مختلفى ذكر كرده اند كه چهار
نكته از آن قابل ملاحظه است :
- ابراهيم آنقدر شخصيت داشت كه به تنهائى يك امت بود، چرا كه گاهى شعاع شخصيت انسان
آنقدر افزايش مى يابد كه از يك فرد و دو فرد و يك گروه فراتر مى رود و شخصيتش معادل
يك امت بزرگ مى شود.
- ابراهيم رهبر و مقتدا و معلم بزرگ انسانيت بود و به همين جهت به او امت گفته شده
، زيرا امت به معنى اسم مفعولى به كسى گفته مى شود كه مردم به او اقتدا كنند و
رهبريش را بپذيرند.
البته ميان اين معنى و معنى اول پيوند معنوى خاصى برقرار است زيرا
كسى كه پيشواى صدق و راستى براى ملتى شد در اعمال همه آنها شريك و سهيم است و گوئى
خود، امتى است .
- ابراهيم در آن زمان كه هيچ خدا پرستى در محيطش نبود و همگى در منجلاب شرك و بت
پرستى غوطه ور بودند تنها موحد و يكتاپرست بود، پس او به تنهائى امتى و مشركان
محيطش امت ديگر بودند.
- ابراهيم سرچشمه پيدايش امتى بود و به همين سبب نام امت بر او گذارده شده .
و هيچ اشكالى ندارد كه اين كلمه كوچك يعنى (امت
) تمام اين معانى بزرگ را در خود جمع كند، آرى ابراهيم يك امت بود، يك
پيشواى بزرگ بود، يك مرد امت ساز بود، و در آن روز كه در محيط اجتماعيش كسى دم از
توحيد نمى زد او منادى بزرگ توحيد بود.
در اشعار عرب نيز مى خوانيم :
ليس على الله بمستنكر ان يجمع العالم فى واحد!
از خداوند عجيب نيست كه جهان را در انسانى جمع كند!
2 - وصف ديگر او (ابراهيم ) اين بود كه بنده مطيع خدا بود (قانتا لله )
3 - (او همواره در خط مستقيم
(الله ) و طريق حق ، گام مى
سپرد) (حنيفا)
4 - (او هرگز از مشركان نبود)
و تمام زندگى و فكر و زواياى قلبش را تنها نور
(الله )
پر كرده بود (و لم يك من المشركين ).
5 - و به دنبال اين ويژگيها سرانجام او مردى بود كه همه نعمتهاى خدا را شكرگزارى مى
كرد (شاكرا لانعمه ).
و پس از بيان اين اوصاف پنجگانه به بيان پنج نتيجه مهم اين صفات پرداخته و چنين مى
گويد:
1 - (خداوند ابراهيم را براى نبوت و ابلاغ
دعوتش برگزيد) (اجتباه )
2 - (خدا او را به راه راست هدايت كرد)
و از هر گونه لغزش و انحراف حفظ نمود (و هداه الى صراط مستقيم ).
چرا كه هدايت الهى همانگونه كه بارها گفتهايم به دنبال لياقتها و شايستگيهائى است
كه انسان از خود ظاهر مى سازد چون بى حساب چيزى بى كسى نمى دهند.
3 - (ما در دنيا به او حسنه داديم
) (و آتيناه فى الدنيا حسنة ).
(حسنة )
به معنى وسيعش كه هر گونه نيكى را در بر مى گيرد، از مقام نبوت و رسالت گرفته ، تا
نعمتهاى مادى و فرزندان شايسته و مانند آن .
4 - (و در آخرت از صالحان است
) (و انه فى الاخرة لمن الصالحين ).
با اينكه ابراهيم از سر سلسله صالحان بود در عين حال مى گويد او از صالحان خواهد
بود، و اين نشانه عظمت مقام صالحان است كه ابراهيم با اينهمه مقام در زمره آنها
محسوب مى شود، مگر نه اينكه خود ابراهيم از خدا اين تقاضا را كرده بود
(رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين ):
خداوندا نظر صائب به من عطا كن و مرا از صالحان قرار ده (سوره شعرا آيه 83).
5 - آخرين امتيازى كه خدا به ابراهيم در برابر آنهمه صفات برجسته داد اين بود كه
مكتب او نه تنها براى اهل عصرش كه براى هميشه ، مخصوصا براى امت
اسلامى يك مكتب الهام بخش گرديد، به گونهاى كه قرآن مى گويد:
(سپس به تو وحى فرستاديم كه از آئين براى ابراهيم ، آئين خالص توحيد،
پيروى كن ). (ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة
ابراهيم حنيفا).
بار ديگر تاكيد مى كند ابراهيم از مشركان نبود (و ما كان من المشركين ).
با توجه به آيات گذشته سوالى در اينجا پيش مى آيد و آن اينكه اگر آئين اسلام آئين
ابراهيم است و مسلمانان در بسيارى از مسائل از سنن ابراهيم پيروى مى كنند از جمله
احترام روز جمعه ، پس چرا يهود شنبه را عيد مى دانند و تعطيل مى كنند؟
آخرين آيه مورد بحث به پاسخ اين سوال مى پردازد و مى گويد: شنبه (و تحريمهاى روز
شنبه ) براى يهود به عنوان يك مجازات قرار داده شد، و تازه در آن هم اختلاف كردند
بعضى آن را پذيرفتند و به كلى دست از كار كشيدند و بعضى هم نسبت به آن بى اعتنائى
كردند (انما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه ).
جريان از اين قرار بود كه طبق بعضى از روايات ، موسى (عليهالسلام ) بنى اسرائيل را
دعوت به احترام و تعطيل روز جمعه كرد كه آئين ابراهيم بود، اما آنها به بهانه اى از
آن سر باز زدند و روز شنبه را ترجيح دادند، خداوند روز شنبه
را براى آنها قرار داد، اما توام با شدت عمل و محدوديتها، بنابر اين به تعطيلى روز
شنبه نبايد استناد كنيد، چرا كه جنبه فوق العاده و مجازات داشته است ، و بهترين
دليل بر اين مساله اين است كه يهود حتى در اين روز انتخابى خود نيز اختلاف كردند،
گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نيز احترام آن را شكستند، و به كسب
و كار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق در رابطه با بدعتهاى مشركان در زمينه غذاهاى
حيوانى باشد، زيرا پس از ذكر اين مطلب در آيات گذشته اين سوال پيش آمد پس چرا
محرماتى در آئين يهود بود كه در اسلام نيست ؟ و جواب داده شد كه آن جنبه مجازات
داشت .
دگر بار اين سوال پيش مى آيد كه چرا فى المثل صيد ماهى در روزهاى شنبه بر يهود حرام
بوده كه آنهم در اسلام نيست ؟ باز پاسخ داده مى شود كه اين يك نوع مجازات و كيفر
براى آنها محسوب مى شده است .
به هر حال اين آيه ارتباط و پيوندى با آيات (اصحاب
السبت ) (آيات 163 - 166 سوره اعراف )
دارد كه شرح ماجراى آنها و چگونگى تحريم صيد ماهى در روز شنبه و مخالفت گروهى از
يهود با اين دستور و آزمايش الهى و مجازات شديدى كه به آن گرفتار شدند گذشت (به جلد
6 تفسير نمونه صفحه 418 - 428 مراجعه فرمائيد).
ضمنا بايد توجه داشت كه (سبت
) در اصل به معنى تعطيل كردن كار براى استراحت است ، و روز شنبه را از
اين جهت يوم السبت مى ناميدند كه يهود برنامه كسب و كار معمولى خود را در آن تعطيل
مى كردند، سپس اين نام براى اين روز در اسلام باقى ماند هر چند روز تعطيلى نبود.
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند ميان
آنها كه اختلاف كردند روز قيامت
داورى خواهد كرد) (و ان ربك ليحكم بينهم
يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم يكى از هدفهائى كه در قيامت پياده مى شود، برچيده
شدن اختلافات در تمام زمينه ها، و بازگشت به توحيد مطلق است ، چرا كه آن روز يوم
البروز و يوم الظهور و روز كشف سرائر و بواطن و كشف غطاء و كنار رفتن پرده ها و
آشكار شدن پنهانيها است .
آيه و ترجمه
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى اءحسن ان ربك هو
اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بالمهتدين
(125)
و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين
(126)
و اصبر و ما صبرك الا بالله و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون
(127)
ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون
(128)
|
ترجمه :
125 - با حكمت و اندرز نيكو به سوى راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به طريقى كه
نيكوتر است استدلال و مناظره كن ، پروردگار تو از هر كسى بهتر مى داند چه كسانى از
طريق او گمراه شده اند و چه كسانى هدايت يافته اند.
126 - و هر گاه خواستيد مجازات كنيد تنها به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد.
و اگر شكيبائى پيشه كنيد اينكار براى شكيبايان بهتر است .
127 - صبر كن و صبر تو فقط براى خدا و به توفيق خدا باشد، و بخاطر (كارهاى ) آنها
اندوهگين مباش و دلسرد مشو، و از توطئه هاى آنها در تنگنا قرار مگير.
128 - خداوند با كسانى است كه تقوى پيشه مى كنند و كسانى كه نيكوكارند.
تفسير :
ده دستور مهم اخلاقى در مقابله با مخالفان
در لابلاى آيات مختلف اين سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند، با مشركان و
يهود و بطور كلى با گروههاى مخالف به ميان آمد، مخصوصا در آيات اخير عمق و شدت
بيشترى داشت .
در پايان اين بحثها كه پايان سوره (نحل
) محسوب مى شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى ، و طرز
بحث ، چگونگى كيفر و عفو، و نحوه ايستادگى در برابر توطئه ها و مانند آن ، بيان شده
است كه مى توان آن را به عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه در مقابل مخالفين در
اسلام نامگذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده
نمود.
اين برنامه در ده اصل خلاصه مى شود كه با توجه به آيات مورد بحث به ترتيب زير است :
1 - نخست مى گويد: (به وسيله حكمت به سوى
راه پروردگارت دعوت كن ) (ادع الى سبيل
ربك بالحكمة ).
(حكمت )
به معنى علم و دانش و منطق و استدلال است ، و در اصل به معنى منع آمده و از آنجا كه
علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حكمت گفته شده ، و به
هر حال نخستين گام در دعوت به سوى حق استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده
است ، و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشه مردم و به حركت در آوردن
آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.
2 - (و به وسيله اندرزهاى نيكو)
(و الموعظة الحسنة ).
و اين دومين گام در طريق دعوت به راه خدا است ، يعنى استفاده كردن از
عواطف انسانها، چرا كه موعظه ، و اندرز بيشتر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى
توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت .
در حقيقت حكمت از (بعد عقلى
) وجود انسان استفاده مى كند و موعظه حسنه از
(بعد عاطفى
).
و مقيد ساختن (موعظه
) به (حسنه
) شايد اشاره به آن است كه اندرز در صورتى موثر مى افتد كه خالى از هر
گونه خشونت ، برترى جوئى ، تحقير طرف مقابل ، تحريك حس لجاجت او و مانند آن بوده
باشد، چه بسيارند اندرزهائى كه اثر معكوسى مى گذارند به خاطر آنكه مثلا در حضور
ديگران و توام با تحقير انجام گرفته ، و يا از آن استشمام برترى جوئى گوينده شده
است ، بنابراين موعظه هنگامى اثر عميق خود را مى بخشد كه حسنه باشد و به صورت
زيبائى پياده شود.
3 - و با آنها (يعنى مخالفان ) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز (و جادلهم
بالتى هى احسن ).
و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و
بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.
بديهى است مجادله و مناظره نيز هنگامى مؤ ثر ميافتد كه
(بالتى هى احسن ) باشد، حق و
عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى بر آن حكومت كند و از هر گونه توهين و تحقير و
خلافگوئى و استكبار خالى باشد، و خلاصه تمام جنبههاى انسانى آن حفظ شود.
و در پايان آيه نخستين اضافه ميكند: پروردگار تو از هر كسى بهتر مى داند چه كسانى
از طريق او گمراه شده و چه كسانى هدايت يافته اند (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله
و هو اعلم بالمهتدين ).
اشاره به اينكه وظيفه شما دعوت به راه حق است ، از طرق سه گانه حساب شده فوق ، اما
چه كسانى سرانجام هدايت مى شوند، و چه كسانى در طريق ضلالت پافشارى خواهند كرد آن
را تنها خدا ميداند و بس .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين جمله بيان دليلى باشد براى دستورات سه
گانه فوق يعنى اينكه خداوند در مقابله با منحرفان اين سه دستور را داده است به خاطر
آن است كه او ميداند عامل تاثير در گمراهان و وسيله هدايت چه عاملى است .
4 - تاكنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى ، عاطفى و يا مناظره معقول با
مخالفان شركت كنيم ، اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد، آنها دست به
تعدى و تجاوز زدند، در اينجا دستور ميدهد: اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى
كه به شما تعدى شده كيفر دهيد و نه بيشتر از آن (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما
عوقبتم به ).
5 - ولى اگر شكيبائى پيشه كنيد و عفو و گذشت ، اين كار براى شكيبايان بهتر است (و
لئن صبرتم لهو خير للصابرين ).
در بعضى از روايات ميخوانيم كه اين آيه در جنگ احد نازل شده ، هنگامى كه پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبد المطلب را ديد
(كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده ، بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده ،
و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است ، و گوش و بينى او را قطع نموده بسيار
منقلب و ناراحت شد) و فرمود: اللهم لك الحمد و اليك المشتكى و انت المستعان على ما
ارى : خدايا حمد از آن تو است و شكايت به تو مى آورم ، و تو در برابر آنچه مى بينم
يار و مددكار مائى .
سپس فرمود: لئن ظفرت لامثلن و لامثلن و لامثلن : اگر من بر آنها چيره شوم آنها را
مثله مى كنم ، آنها را مثله مى كنم ، آنها را مثله مى كنم (و طبق روايت ديگرى فرمود
هفتاد نفر آنها را مثله خواهم كرد).
در اين هنگام آيه نازل شد (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو
خير للصابرين ).
بلافاصله پيامبر عرض كرد: اصبر اصبر: خدايا صبر مى كنم ، صبر مى كنم ! با اينكه اين
لحظه شايد دردناكترين لحظه اى بود كه در تمام عمر بر پيامبر گذشت ، ولى باز پيامبر
بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد.
و چنانكه در تاريخ در سر گذشت فتح مكه مى خوانيم ، آن روز كه پيامبر (صلى الله عليه
و آله و سلم ) بر اين سنگدلان پيروز و مسلط شد فرمان عفو عمومى صادر كرد، و به وعده
خودش در جنگ احد وفا نمود. و به راستى اگر انسان بخواهد نمونه عالى بزرگوارى و
عواطف انسانى را ببيند بايد داستان احد را در كنار داستان فتح مكه بگذارد و آن دو
را با هم مقايسه كند.
شايد تاكنون هيچ ملت پيروز مسلطى با قوم شكست خورده اين معامله اى را كه پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) و مسلمانان پس از پيروزى با مشركان مكه كردند نكرده
باشد
آنهم در محيطى كه انتقام و كينه توزى در بافت جامعه آنها نفوذ كرده بود، و كينه ها
را نسل به نسل به ميراث مى گذاردند و اصلا ترك انتقامجوئى در آن محيط عيب بزرگى
بود.
نتيجه اينهمه بزرگوارى و عفو و گذشت آن شد كه اين ملت جاهل و لجوج چنان تكان خوردند
و بيدار شدند كه به گفته قرآن يدخلون فى دين الله افواجا:
(گروه گروه در آئين خدا وارد شدند).
6 - اين عفو و گذشت و صبر و شكيبائى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد كه بدون هيچ
چشمداشتى انجام پذيرد يعنى فقط به خاطر خدا باشد، و لذا قرآن اضافه مى كند: شكيبائى
پيشه كن و اين شكيبائى تو جز براى خدا و به توفيق پروردگار نمى تواند باشد (و اصبر
و ما صبرك الا بالله ).
آيا انسان مى تواند در برابر اين صحنه هاى جانسوز كه تمام وجودش را آتش مى كشد بدون
يك نيروى الهى و انگيزه معنوى صبر و استقامت كند؟ و اينهمه ناراحتى را در روح خود
پذيرا باشد، و شكيبائى را از دست ندهد؟ آرى اين تنها در صورتى ممكن است كه براى خدا
و به توفيق خدا باشد.
7 - هر گاه تمام اين زحمات در زمينه تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينه عفو و گذشت
و شكيبائى كارگر نيفتاد باز نبايد مايوس و دلسرد شد، و يا بيتابى و جزع نمود، بلكه
بايد با حوصله و خونسردى هر چه بيشتر همچنان به تبليغ ادامه داد، لذا در هفتمين
دستور مى گويد: (بر آنها اندوهگين مباش
) (و لا تحزن عليهم ).
اين حزن و اندوه كه حتما به خاطر عدم ايمان آنها است ممكن است يكى از دو پديده را
در انسان به وجود آورد، يا او را براى هميشه دلسرد سازد، و يا او را به جزع و
بيتابى و بى حوصلگى وا دارد، بنابر اين نهى از حزن و اندوه
در واقع از هر دو پديده است ، يعنى در راه دعوت به سوى حق نه بيتابى كن و نه مايوس
باش .
8 - با تمام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه بر ندارد و به طرح نقشه
هاى خطرناك بپردازد، در چنين شرائطى موضعگيرى صحيح همان است كه قرآن مى گويد:
(از توطئه هاى آنها نگران مباش و محدود نشو)
(و لا تك فى ضيق مما يمكرون ).
اين توطئه ها هر قدر وسيع و حساب شده و خطرناك باشد باز نبايد شما را از ميدان
بيرون كند، و گمان بريد كه در تنگنا قرار گرفتهايد و محاصره شده ايد، چرا كه تكيه
گاه شما خدا است و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و عقل و درايت مى
توانيد اين توطئه ها را خنثى كنيد و نقش بر آب .
آخرين آيه مورد بحث كه سوره نحل با آن پايان مى گيرد به نهمين و دهمين برنامه اشاره
كرده ، مى گويد:
9 - (خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه
كنند) (ان الله مع الذين اتقوا).
(تقوا)
در همه ابعاد و در مفهوم وسيعش ، از جمله تقوا در برابر مخالفان ، يعنى حتى در
برابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد، با اسيران معامله اسلامى نمود، با
منحرفان رعايت انصاف و ادب كرد، از دروغ و تهمت پرهيز نمود، و حتى در ميدان جنگ
همانگونه كه در اصول تعليمات جنگى اسلام وارد شده است بايد تقوا و موازين اسلامى
حفظ شود: به بى دفاعان نبايد حمله كرد، متعرض كودكان و پيران از كار افتاده نبايد
شد، حتى چهارپايان را نبايد از بين برد، مزارع را نبايد نابود كرد، آب را نبايد به
روى دشمن قطع نمود، خلاصه تقوا و رعايت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما بايد
انجام
گيرد و اجرا شود (البته موارد استثنائى كه بسيار نادر است از اين حكم خارج مى
باشد).
10 - و خداوند با كسانى است كه نيكوكارند (و الذين هم محسنون ).
چنانكه قرآن در ساير آيات بيان كرده گاهى بايد پاسخ بدى را به نيكى داد، و دشمن را
از اين طريق شرمنده و شرمسار نمود چرا كه اين كار پر خصومت ترين دشمنان و
(الدالحضام
) را به دوست مهربان و ( ولى
حميم )
مبدل مى سازد!
احسان و نيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذيرد، يكى از بهترين روشهاى مبارزه
است ، و تاريخ اسلام پر است از مظاهر اين برنامه ، رفتارى كه پيامبر (صلى الله عليه
و آله و سلم ) با مشركان مكه بعد از فتح نمود، معامله اى كه با وحشى قاتل حمزه كرد،
برخوردى كه با اسيران بدر داشت ، رفتارى كه با يهوديانى كه انواع اذيت و آزار را
درباره او روا مى داشتند، انجام داد، و همچنين نظائر اين برنامه در زندگى على
(عليهالسلام ) و ساير پيشوايان بزرگ ، خود بيانگر اين دستور اسلامى است .
جالب اينكه در نهج البلاغه در خطبه معروف همام كه مرد زاهد و عابد و هوشيارى بود مى
خوانيم هنگامى كه از امير مومنان على (عليهالسلام ) تقاضاى دستور جامعى در زمينه
صفات پرهيزگاران كرد، امام تنها به ذكر همين آيه قناعت فرمود: و گفت : اتق الله و
احسن ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون : (تقوا
را پيشه كن ، و نيكى نما كه خدا با كسانى است كه پرهيزكار و نيكوكارند).
گرچه اين سوال كننده عاشق حق ، عطش و تقاضايش با اين بيان كوتاه فرو ننشست و امام
ناچار به بيان مشروحترى پرداخت و جامعترين خطبه را در زمينه صفات پرهيزكاران كه از
يكصد خصلت تجاوز مى كند بيان فرمود، ولى اين مقدار از جواب كوتاه نخستين امام
استفاده مى شود كه اين آيه در واقع فهرستى
است از تمام صفات پرهيزكاران .
دقت در مواد دهگانه برنامه فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص
مى كند نشان مى دهد كه از تمام اصول منطقى ، عاطفى ، روانى ، تاكتيكى و خلاصه همه
امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى گردد استفاده شده است .
ولى با اين حال اسلام هرگز نمى گويد كه تنها به منطق و استدلال قناعت كنيد بلكه در
بسيارى از موارد ضرورت پيدا مى كند كه در مقابل توطئه هاى دشمن عملا وارد ميدان
شويم ، و در صورت لزوم در مقابل خشونتها به خشونت توسل جوئيم ، و در برابر توطئه ها
به ضد توطئه پردازيم ، ولى حتى در اين مرحله نيز بايد اصل عدالت و اصول تقوا و
اخلاق اسلامى به دست فراموشى سپرده نشود.
و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود اين برنامه جامع الاطراف را به كار مى بستند،
شايد اسلام امروز، سراسر جهان يا بخش عمده آن را فرا گرفته بود.
آخرين سخن در مورد سوره نحل سوره نعمتها.
همانگونه كه از آغاز سوره گفتيم ، چيزى كه بيش از همه در مجموع آيات اين سوره جلب
توجه مى كند بيان نعمتهاى گوناگون الهى ، اعم از مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى ،
فردى و اجتماعى است ، و اگر نام سوره نعمتها براى آن انتخاب شده نيز از همين نظر
است .
بررسى آيات سوره نشان مى دهد كه حدود چهل نعمت از نعمتهاى بزرگ و كوچك ، مادى و
معنوى ، طى آيات اين سوره بيان شده است كه فهرست وار ذيلا از نظر مى گذرد، و تاكيد
مى كنيم كه هدف از آن نخست تعليم درس توحيد و بيان
عظمت آفريدگار است و در ثانى تقويت عشق و علاقه انسانها به آفريننده اين نعمتها و
تحريك حس شكرگزارى آنان مى باشد:
1 - آفرينش آسمان (خلق السماوات ).
2 - آفرينش زمين (و الارض ).
3 - آفرينش چهارپايان (و الانعام خلقها).
4 - استفاده پوشش از پشم و پوست آنها (لكم فيها دف ء).
5 - استفاده از منافع حيوانات (و منافع ).
6 - استفاده از گوشت آنها (و منها تاكلون ).
7 - بهره گيرى از جمال استقلال اقتصادى (و لكم فيها جمال ).
8 - بهره گيرى از حيوانات براى حمل و نقل (و تحمل اثقالكم - و الخيل و البغال و
الحمير لتركبوها).
9 - هدايت به صراط مستقيم (و على الله قصد السبيل ).
10 - نزول باران از آسمان و تهيه آب آشاميدنى از آن (هو الذى انزل من السماء ماء
لكم منه شراب ).
11 - پرورش مراتع و چراگاهها با آن (و منه شجر فيه تسيمون ).
12 - روئيدن زراعت و زيتون و نخل و انگور و انواع ميوه ها به بركت آن (ينبت لكم به
الزرع و الزيتون و النخيل و الاعناب و من كل الثمرات ).
13 - تسخير شب و روز (و سخر لكم الليل و النهار).
14 - تسخير خورشيد و ماه (و الشمس و القمر).
15 - تسخير ستارگان (و النجوم ).
16 - مخلوقات گوناگونى كه در كره زمين آفريده شده (و ما ذرا لكم فى الارض مختلفا
الوانه ).
17 - تسخير درياها براى استفاده از گوشت و جواهرات آن (و هو الذى سخر البحر لتاكلوا
منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها).
18 - حركت كشتيها بر سينه آبها (و ترى الفلك مواخر فيه ).
19 - آفرينش كوهها كه آرامبخش زمينند (و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم ).
20 - آفرينش نهرها (و انهارا).
21 - ايجاد راههاى ارتباطى (و سبلا).
22 - ايجاد علامات براى شناخت راهها (و علامات ).
23 - استفاده از ستارگان براى راهيابى در شبها (و بالنجم هم يهتدون ).
24 - زنده شدن زمينهاى مرده بوسيله آب باران (و الله انزل من السماء ماء فاحيا به
الارض بعد موتها).
25 - شير خالص و گوارا كه از ميان خون و غذاى هضم شده خارج مى شود (نسقيكم مما فى
بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين ).
26 - فرآورده هائى كه از ميوه هاى درخت نخل و انگور گرفته مى شود (و من ثمرات
النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا).
27 - عسل يك غذاى شفا بخش (فيه شفاء للناس ).
28 - بخشيدن همسرانى به انسان از جنس خود او (و الله جعل لكم من انفسكم ازواجا).
29 - نعمت فرزندان (و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة ).
30 - انواع روزيهاى پاكيزه به مفهوم وسيعش (و رزقكم من الطيبات ) 31 - نعمت گوش (و
جعل لكم السمع ).
32 - نعمت چشم (و الابصار).
33 - نعمت عقل و هوش (و الافئدة ).
34 - خانه ها و مسكن هاى ثابت (و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا).
35 - خانه هاى سيار (خيمه ها) (و جعل لكم من جلود الانعام بيوتا).
36 - وسائل و اسبابهائى كه از پشم و كرك و موى حيوانات ساخته و تهيه مى شود (و من
اصوافها و اوبارها و اشعارها اثاثا و متاعا الى حين ).
37 - نعمت سايه ها (و الله جعل لكم مما خلق ظلالا).
38 - نعمت وجود پناهگاههاى مطمئن در كوهها (و جعل لكم من الجبال اكنانا).
39 - انواع لباسهائى كه انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند (و جعل لكم سرابيل
تقيكم الحر).
40 - زره و لباس جنگ كه در برابر ضربات دشمن مقاومت دارد (و سرابيل تقيكم باسكم ).
و در پايان اين بخش از نعمتها اضافه مى كند كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون :
(اينگونه خداوند نعمتهايش را بر شما به حد
كمال مى رساند تا تسليم فرمان او باشيد).
هدف از تشريح نعمتها
احتياج به تذكر ندارد كه بر شمردن نعمتهاى گوناگون الهى در آيات مختلف اين سوره يا
ساير آيات قرآن ، به اصطلاح براى منت گذارى ، و يا كسب وجهه ، و مانند آن نيست ، كه
خدا برتر و بالاتر از همه اينها است ، و بى نياز از هر كس و هر چيز.
همه اينها در مسير برنامه هاى سازنده تربيتى است ، برنامه هائى كه انسان را به
آخرين مرحله تكامل ممكن از نظر معنوى و مادى برساند.
گوياترين دليل براى اين موضوع ، همان جمله هائى است كه در آخر بسيارى از آيات گذشته
آمده است كه در عين تنوع ، همگى در همان خط پرورش و تربيت انسان قرار دارد.
در آيه 14 بعد از بيان نعمت تسخير درياها مى فرمايد لعلكم تشكرون .
در آيه 15 بعد از بيان نعمت كوهها و نهرها و جاده ها مى گويد: لعلكم تهتدون .
در آيه 44 بعد از بيان بزرگترين نعمت معنوى يعنى نزول آيات قرآن مى گويد: و لعلهم
يتفكرون .
و در آيه 78 بعد از ذكر نعمت بسيار مهم ابزار شناخت (گوش و چشم و عقل ) مى فرمايد:
لعلكم تشكرون .
و در آيه 81 بعد از اشاره به تكميل نعمتهاى پروردگار مى گويد: لعلكم تسلمون .
و در آيه 90 بعد از بيان يك سلسله دستورات در زمينه عدل و احسان و مبارزه با فحشاء
و منكر و ظلم مى فرمايد: لعلكم تذكرون .
در حقيقت در اين شش مورد، اشاره به پنج هدف شده است 1 - شكرگزارى 2 - هدايت ، 3 -
تفكر، 4 - تسليم در برابر دعوت حق ، 5 - تذكر و يادآورى كه بدون شك همه با هم پيوند
دارند: انسان نخست تفكر و انديشه مى كند.
هر گاه فراموش كرد، يادآورى مى نمايد.
به دنبال آن حس شكرگزارى در مقابل بخشنده نعمتها در او بيدار مى شود.
سپس راه به سوى او باز مى كند و هدايت مى شود.
سرانجام در برابر فرمانش تسليم مى گردد.
و به اين ترتيب هدفهاى پنجگانه فوق حلقه هاى تكامل زنجيرهاى انسانند كه بدون شك اگر
اين مسير بطور صحيح پيموده شود، نتائج پر بارى دارد و جاى ترديد باقى نمى ماند كه
بر شمردن اين نعمتها گاهى به صورت جمعى و گاهى به صورت انفرادى ، هيچ هدفى جز ساختن
انسان كامل نيست .
پروردگارا! نعمتهاى بى پايانت سراسر وجود ما را احاطه كرده است ، و ما غرق نعمتهاى
توئيم اما هنوز تو را نشناخته ايم .
بار الها! درك و ديدى مرحمت فرما كه راهگشاى طريق معرفت و عشق تو باشد، و توفيقى كه
در اين راه پر پيچ و خم به كمك ما بشتابد و به سر منزل شكرگزاران واقعى برساند.
خداوندا! تو نيازهاى ما را از هر كس بهتر ميدانى ، و تقاضاهاى ذاتى ما را از خود ما
بهتر مى شناسى ، بر ما آن ببخش كه آنچنان باشيم كه تو مى خواهى ، و به ما آن مرحمت
كن كه بهتر از آن شويم كه مردم مى پندارند.
معبودا! اكنون كه اين بخش از تفسير كتاب بزرگ آسمانيت پايان مى گيرد آخرين روز ماه
شعبان ، و در آستانه ماه رحمت ماه رمضان مى باشد، همه ما را مشمول رحمت خاصت قرار
داده و توفيق تكميل اين تفسير را از ما دريغ مدار (انك سميع مجيب ).
پايان جلد يازدهم تفسير نمونه
(پايان سوره نحل )
آخر شعبان 1401
|