تفسير نمونه جلد ۱۰

جمعي از فضلا

- ۵ -


2 - حموينى كه از علماى معروف اهل تسنن است در كتاب (فرائد السمطين ) از ابو هريره اسلمى چنين نقل مى كند: ان المراد بالهادى على (عليهالسلام ).
3 - ميرغياث الدين نويسنده كتاب (حبيب السير) در جلد دوم كتاب خود صفحه 12 چنين مينويسد، قد ثبت بطرق متعدده انه لما نزل قوله تعالى انما انت منذر و لكل قوم هاد قال لعلى انا المنذر و انت الهادى بك يا على يهتدى المهتدون من بعدى (به طرق متعددى نقل شده هنگامى كه آيه (انما انت منذر
و لكل قوم هاد) نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود من منذرم و تو هادى اى على ! بوسيله تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند).
آلوسى در (روح المعانى ) و شبلنجى در (نور الابصار) و شيخ سليمان قندوزى در (ينابيع الموده ) نيز اين حديث را به همان عبارت يا نزديك به آن نقل كرده اند.
گر چه راوى اين حديث در غالب طرق آن ابن عباس است ، ولى منحصر به ابن عباس نيست ، بلكه از ابو هريره (طبق نقل حموينى ) و از خود على (عليهالسلام ) (طبق نقل ثعلبى ) نيز روايت شده است ، آنجا كه فرمود المنذر النبى و الهادى رجل من بنى هاشم يعنى نفسه : (منذر پيامبر است و هدايت كننده مردى از بنى هاشم است كه منظور حضرت خود او بود).
گر چه در اين احاديث تصريح به مساله ولايت و خلافت بلافصل نشده است ولى با توجه به اينكه هدايت به معنى وسيع كلمه منحصر به على (عليهالسلام ) نبود بلكه همه علماى راستين و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين برنامه را انجام مى دادند، معلوم مى شود معرفى على (عليهالسلام ) به عنوان هادى به خاطر امتياز و خصوصيتى است كه او داشته است ، او برترين مصداق هادى بوده و چنين مطلبى جدا از ولايت و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود.
آيه و ترجمه


الله يعلم ما تحمل كل اءنثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شى ء عنده بمقدار (8)
علم الغيب و الشهدة الكبير المتعال (9)
سواء منكم من اءسر القول و من جهر به و من هو مستخف باليل و سارب بالنهار (10)


ترجمه :

8 - خدا از جنين هائى كه هر انسان يا حيوان ماده اى حمل مى كند آگاه است ، و نيز از آنچه رحمها كم مى كنند (و پيش از موعد مقرر ميزايند) و هم از آنچه افزون مى كنند، و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد.
9 - او از غيب و شهود آگاه است و بزرگ و متعالى است .
10 - براى او تفاوت نمى كند كسانى كه پنهانى سخن بگويند يا آشكار سازند، و آنها كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند يا در روشنائى روز.
تفسير :
علم بيپايان خدا.
در اين بخش از آيات قسمتى از صفات پروردگار را مى خوانيم كه هم ، بحث توحيد را تكميل مى كند و هم بحثهاى معاد را.
سخن از علم وسيع پروردگار و آگاهى او بر همه چيز است ، همان علمى كه سرچشمه نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت و دلائل توحيد است ، همان علمى كه پايه معاد و دادگاه بزرگ قيامت است ، و در اين آيات روى هر دو قسمت (علم به نظام آفرينش و علم به اعمال بندگان ) تكيه شده است .
نخست مى گويد (خداوند از جنين هائى كه هر زن يا هر حيوان ماده حمل
مى كند آگاه است ) (الله يعلم ما تحمل كل انثى ).
(و همچنين آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند) ميداند (و ما تغيض الارحام ).
و (همچنين از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه ميدارند نيز با خبر است ) (و ما تزداد).
در تفسير سه جمله بالا در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم آنرا اشاره بصورتهاى سهگانه حمل دانسته اند، كه گاهى به موعد مقرر متولد مى شود و گاهى قبل از موقع (گوئى زمان لازم را در خود فرو برده است ) و گاهى بعد از موعد مقرر تولد مى يابد، خداوند همه اينها را ميداند و از تاريخ تولد جنين و لحظه آن بيكم و كاست آگاه است ، و اين از امورى است كه هيچكس و هيچ دستگاهى دقيقا نميتواند آنرا مشخص كند، اين علم مخصوص ذات پاك پروردگار است و دليل آن هم روشن است چرا كه استعداد رحمها و جنينها كاملا متفاوت مى باشد، و هيچكس از اين تفاوتها دقيقا آگاه نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه جمله هاى سه گانه بالا اشاره به سه حالت مختلف از اعمال (رحم ) در ايام باردارى است : جمله اول اشاره به خود جنين است كه رحم آن را حفظ مى كند، و جمله دوم اشاره به خون حيض است كه در آن مى ريزد و جذب جنين مى گردد، و آن را ميمكد و در خود فرو ميبرد، و جمله سوم اشاره به خونهاى اضافى است كه در ايام حمل ، احيانا به خارج ريخته مى شود و يا
به هنگام تولد و بعد از آن دفع مى گردد.
احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده اند كه در عين حال هيچيك از آنها با يكديگر تضاد ندارد، و ممكن است آيه فوق اشاره به مجموع اين تفاسير باشد، هر چند ظاهر همان تفسير اول است ، زيرا جمله (تحمل )، حمل جنين را ميرساند و جمله هاى (تغيض ) و (تزداد) به قرينه آن اشاره به كم و زيادى دوران حمل است .
در حديثى كه در كافى از امام باقر (عليهالسلام ) يا امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : الغيض كل حمل دون تسعة اشهر، و ما تزداد كل شى ء يزداد على تسعة اشهر: (غيض هر حملى است كه كمتر از 9 ماه متولد شود و ما تزداد هر چيزى است كه از 9 ماه افزون شود).
در دنباله حديث مى فرمايد و كلما راءت المراءة الدم الخالص فى حملها فانها تزداد و بعدد الايام التى زاد فيها فى حملها من الدم : (هر زمان زن ، خون خالص در حال حمل ببيند به تعداد ايام آن ، بر دوران حملش افزوده مى شود)!.
سپس قرآن اضافه مى كند: (هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت و معين است ) (و كل شى ء عنده بمقدار).
تا تصور نشود كه اين كم و زيادها بيحساب و بيدليل است ، بلكه ساعت و ثانيه و لحظه آن حساب دارد، همانگونه كه اجزاى جنين و خون رحم ، همه
داراى حساب و كتاب است .
آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل بيان شد، مى گويد:
(خداوند غيب و شهود (پنهان و آشكار) را ميداند) (عالم الغيب و الشهادة ).
و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه (او بزرگ است و متعالى و مسلط بر هر چيز) و به همين دليل در همه جا حضور دارد، و چيزى از ديدگان علم او پنهان نيست (الكبير المتعال ).
و براى تكميل اين بحث و تاكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند، براى خداوند هيچ تفاوتى ندارد كسانى كه سخن خود را مكتوم دارند، و يا آنها كه آشكار كنند او همه را ميداند و ميشنود (سواء منكم من اسر القول و من جهر به ).
(و نيز براى او تفاوت نمى كند، كسانى كه مخفيانه در دل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برميدارند و آنها كه آشكارا در روز روشن به دنبال كار خويش ميروند) (و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار).
اصولا براى كسى كه در همه جا حضور دارد، نور و ظلمت ، تاريكى و روشنى ، غيب و شهود مفهومى ندارد، او به طور يكسان از همه اينها آگاه و با خبر است .
نكته ها :
1 - قرآن و جنين شناسى .
در قرآن مجيد كرارا به مساله جنين و عجائب و شگفتيها و نظاماتش به عنوان
يك دليل بر توحيد و خداشناسى و علم بيپايان حق اشاره شده است ، البته جنين شناسى به عنوان يك علم ، بسيار تازه و جوان است ، در گذشته اطلاعات محدودى دانشمندان در باره جنين و مراحل مختلف آن داشتند، ولى با پيشرفت علم و دانش ، جهش فوق العادهاى در اين علم پيدا شد، و اسرار و شگفتيهاى فراوانى از اين عالم خاموش و بى سر و صدا براى ما مكشوف گشت ، بطورى كه مى توان گفت : يك دنيا درس توحيد و خداشناسى در آفرينش جنين و مراحل تحول و تكامل آن نهفته است .
چه كسى مى تواند به موجودى كه از دسترس همگان بيرون است و به تعبير قرآن در ظلمات ثلاث قرار گرفته و زندگانيش فوق العاده ظريف و دقيق است ، رسيدگى كند و به مقدار لازم مواد غذائى در اختيار او بگذارد، و در تمام مراحل هدايتش كند.
در آيات فوق هنگامى كه مى گويد: خداوند ميداند هر حيوان مادهاى چه در عالم رحم دارد مفهومش اين نيست كه تنها از جنسيت آن (يعنى نر و ماده بودن ) آگاه است ، بلكه از تمام مشخصات ، استعدادها ذوقها، و نيروهائى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است ، امورى كه هيچكس با هيچ وسيله اى نميتواند از آن آگاهى يابد.
بنابراين وجود اين نظامات حساب شده در جنين و رهبرى آن در مسير تكامل دقيق و پيچيده اش جز از يك مبدء عالم و قادر ممكن نيست .
2 - همه چيز اندازه دارد.
در آيات مختلفى از قرآن مجيد، مى خوانيم كه هر چيزى محدود به حدى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، در سوره طلاق آيه 3 مى فرمايد قد جعل الله لكل شى ء قدرا: (خدا براى هر چيز مقدار و اندازه اى قرار داده است ) و در سوره حجر آيه 21 مى خوانيم و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر
معلوم : هر چيزى خزائنش نزد ما است و جز به مقدار معين آن را نازل نميكنيم در آيات مورد بحث نيز خوانديم : و كل شى ء عنده بمقدار.
اينها همه اشاره به آن است كه هيچ چيز در اين عالم بيحساب نيست ، حتى موجوداتى را كه گاهى در جهان طبيعت ، ما بيحساب و كتاب فرض مى كنيم همه آنها دقيقا حساب و كتاب دارند، چه ما بدانيم يا ندانيم ، و اصولا حكيم بودن خداوند، نيز مفهومى جز اين ندارد، كه همه چيز در آفرينش او برنامه و حد و اندازه دارد.
آنچه را از اسرار آفرينش امروز بوسيله علوم دريافته ايم ، اين حقيقت را كاملا تاكيد مى كند مثلا خون انسان كه حياتى ترين ماده وجودى او است ، و عهده دار رساندن تمام مواد لازم به تمام ياخته هاى بدن انسان است از بيست و چند ماده تركيب يافته ، نسبت اين مواد و اندازه و كيفيت هر يك بقدرى دقيق است كه با كمترين تغيير سلامت انسان به خطر مى افتد و به همين دليل براى شناخت نارسائيهاى بدن فورا به سراغ آزمايش خون و اندازه گيرى مواد قندى و چربى و اوره و آهن و ساير اجزاء تركيبيش ميروند و از كمى و زيادى اين اجزاء فورا به علل نارسائيهاى بدن و بيماريها پى مى برند.
تنها خون انسان نيست كه تركيبى اين چنين دقيق دارد، اين دقت و محاسبه در سراسر عالم هستى موجود است .
ضمنا با توجه به اين نكته روشن مى شود كه آنچه را گاهى ما بينظمى ها و نابسامانيهاى عالم هستى مى پنداريم در واقع مربوط به نارسائى علم و دانش ما است ، و يك موحد و خداپرست راستين هيچگاه نميتواند چنين تصورى در باره عالم داشته باشد، و پيشرفت تدريجى علوم گواه اين واقعيت است .
و نيز اين درس را مى توانيم بياموزيم كه جامعه انسانيت كه جزئى از مجموعه نظام هستى است اگر بخواهد سالم زندگى كند بايد اين اصل (كل شى ء عنده بمقدار) بر سراسر آن حكومت داشته باشد، از هر گونه افراط و تفريط و كارهائى
كه حساب و كتاب در آن نيست بپرهيزد، و در تمام نهادهاى اجتماعى حساب و كتاب را حاكم سازد.
3 - براى خداوند غيب و شهود يكسان است .
در آيات مورد بحث ، بر اين موضوع تكيه شده كه غيب و شهود در پيشگاه خدا روشن است ، اساسا غيب و شهود دو مفهوم نسبى است كه در مورد موجودى كه علم و هستيش محدود است به كار ميرود، فى المثل ما داراى حواسى هستيم آنچه در شعاع ديد و شنوائى و ساير حواس ما قرار دارد براى ما شهود است ، و آنچه از حوزه ديد و شنيد ما بيرون است نسبت به ما غيب محسوب مى شود، و اگر فرضا قدرت ديد ما نامحدود بود و به داخل و باطن اشياء و ذرات عالم نفوذ مى كرد، همه چيز براى ما شهود بود.
و از آنجا كه همه چيز غير از ذات پاك خداوند محدود است ، براى همه آنها غيب و شهود وجود دارد، ولى ذات خدا چون نامحدود است و همه جا حضور دارد بنابراين همه چيز براى او شهود است و غيب در باره ذات پاكش مفهوم ندارد، و اگر ميگوئيم خداوند عالم الغيب و الشهادة مى باشد معنيش اين است آنچه براى ما غيب يا شهادت محسوب مى شود براى او يكسان و شهادت است .
فرض كنيد ما به كف دست خود در روشنائى نگاه كنيم ، آيا ممكن است از آنچه در آن است بيخبر باشيم ؟ عالم هستى در برابر علم خداوند بمراتب از اين واضح و آشكارتر است .
4 - آثار تربيتى توجه به علم خدا
هنگامى كه در آيات فوق مى خوانيم خداوند سخنان پنهانى و آشكار و رفت و آمدهاى روزانه و شبانه و حركات شما را يكسان ميداند، و در پيشگاه علم او همه آشكار است ، هر گاه به اين حقيقت : راستى ايمان داشته باشيم و نظارت دائمى او را بر خود احساس ‍ كنيم دگرگونى عميقى در روح و فكر و گفتار و كردار ما
پيدا مى شود.
در روايتى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده در پاسخ سؤ ال كسى كه ميپرسد برنامه زندگانى شما چيست ؟ امورى را مى فرمايد، از جمله اينكه : علمت ان الله مطلع على فاستحييت : (يكى از برنامه هاى من اين است كه دانستم خداوند از تمام كارهاى من آگاه و با خبر است و لذا از نافرمانى او حيا و شرم دارم )!.
در تاريخ اسلام و زندگى روزانه مسلمانان متعهد، جلوه هاى فراوانى از اين حقيقت را مشاهده مى كنيم .
مى گويند پدر و فرزندى وارد باغى شدند، پدر به قصد چيدن ميوه بدون اجازه صاحب باغ به بالاى درختى رفت ، فرزندش كه نوجوان با معرفتى بود صدا زد پدر پائين بيا، پدر متوحش شد و خود را جمع كرد و فورا پائين آمد، پرسيد نفهميدم چه كسى بود كه مرا مى ديد، گفت : كسى از بالاى سرت ! نگاه به بالا كرد چيزى نديد، گفت منظورم خدا است كه ما فوق و محيط بر همه ما است ، چگونه ممكن است از نگاه كردن انسانى وحشت داشته باشى اما از اينكه خدا ترا در هر حال مى بيند، وحشت نميكنى ؟ اين چه ايمانى است ؟!
آيه و ترجمه


له معقبت من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوء افلا مرد له و ما لهم من دونه من وال (11)


ترجمه :

11 - براى انسان مامورانى است كه پى در پى ، از پيش رو، و از پشت سرش او را از حوادث (غير حتمى ) حفظ مى كنند، (اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملتى ) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند، و هنگامى كه خدا اراده سوئى به قومى (بخاطر اعمالشان ) كند هيچ چيز مانع آن نخواهد شد، و جز خدا سرپرستى نخواهند داشت .
تفسير :
محافظان غيبى !
در آيات گذشته خوانديم كه خدا بحكم عالم الغيب و الشهادة بودن ، از پنهان و آشكار مردم با خبر و همه جا حاضر و ناظر است .
در آيه مورد بحث اضافه مى كند كه خداوند علاوه بر اين حافظ و نگاهبان بندگان خود نيز مى باشد: براى انسان مامورانى است كه پى در پى از پيش رو، و پشت سر او قرار مى گيرند و او را از حوادث حفظ مى كنند (له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله )
اما براى اينكه كسى اشتباه نكند كه اين حفظ و نگاهبانى بيقيد و شرط است و انسان مى تواند خود را به پرتگاهها بيفكند و دست به هر ندانم كارى بزند و يا مرتكب هر گونه گناهى كه مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد كه خدا و ماموران او حافظ وى باشند اضافه مى كند كه : خداوند سرنوشت هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها تغييراتى در خود ايجاد كنند! (ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ).
و باز براى اينكه اين اشتباه پيش نيايد كه با وجود ماموران الهى كه عهده دار حفظ انسان هستند، مساله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد، در پايان آيه اضافه مى كند كه هر گاه خداوند به قوم و جمعيتى اراده سوء و بدى كند هيچ راه دفاع و بازگشت ندارد (و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له ).
و هيچكس غير خدا نمى تواند والى و ناصر و ياور آنها باشد (و ما لهم من دونه من وال ).
به همين دليل هنگامى كه فرمان خدا به عذاب و مجازات يا نابودى قوم و ملتى صادر شود، حافظان و نگهبانان دور مى شوند و انسانرا تسليم حوادث مى كنند!
نكته ها :
1 - معقبات چيست ؟
(معقبات ) چنانكه طبرسى در مجمع البيان و بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند جمع (معقبه ) است و آن هم به نوبه خود جمع معقب مى باشد و به معنى گروهى است كه پى در پى و به طور متناوب به دنبال كارى مى روند.
ظاهر اين آيه آن است كه خداوند به گروهى از فرشتگان ، ماموريت داده كه در شب و روز به طور متناوب به سراغ انسان بيايند و از پيش رو و پشت سر
نگاهبان و حافظ او باشند.
بدون ترديد انسان در زندگى خود در معرض آفات و بلاهاى زيادى است ، حوادثى از درون و برون ، انواع بيماريها، ميكربها، انواع حادثه ها و خطراتى كه از زمين و آسمان مى جوشد، انسان را احاطه كرده اند، مخصوصا به هنگام كودكى كه آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسيار ناچيز است و هيچگونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى در كمين او نشسته است ، و گاه انسان تعجب مى كند كه كودك چگونه از لابلاى اينهمه حوادث جان به سلامت مى برد و بزرگ مى شود، مخصوصا در خانواده هائى كه پدران و مادران چندان آگاهى از مسائل ندارند و يا امكاناتى در اختيار آنها نيست مانند كودكانى كه در روستاها بزرگ مى شوند و در ميان انبوه محروميتها، عوامل بيمارى و خطرات قرار دارند.
اگر براستى در اين مسائل بينديشيم احساس مى كنيم كه نيروى محافظى هست كه ما را در برابر حوادث حفظ مى كند و همچون سپرى از پيش رو و پشت سر محافظ و نگهدار ما است .
در بسيارى از مواقع ، حوادث خطرناك براى انسان پيش مى آيد و او معجز آسا از آنها رهائى مى يابد بطورى كه احساس مى كند همه اينها تصادف نيست بلكه نيروى محافظى از او نگهبانى مى كند.
در روايات متعددى كه از پيشوايان اسلام نقل شده نيز روى اين تاكيد شده است ، از جمله :
در روايتى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: يحفظ بامر الله من ان يقع فى ركى او يقع عليه حائط او يصيبه شى ء حتى اذ جاء القدر خلوا بينه و بينه يدفعونه الى المقادير و هما ملكان يحفظانه بالليل و ملكان من نهار يتعاقبانه يعنى : به فرمان خدا انسان را حفظ مى كند از اينكه در چاهى سقوط كند يا ديوارى بر او بيفتد يا حادثه ديگرى براى او پيش بيايد
تا زمانى كه مقدرات حتمى فرا رسد در اين هنگام آنها كنار مى روند و او را تسليم حوادث مى كنند، آنها دو فرشتهاند كه انسان را در شب حفظ مى كنند و دو فرشتهاند كه در روز كه به طور متناوب به اين وظيفه مى پردازند.
در حديثى ديگر از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : ما من عبد الا و معه ملكان يحفظانه فاذا جاء الامر من عند الله خليا بينه و بين امر الله : هيچ بندهاى نيست مگر اينكه دو فرشته با او هستند و او را محافظت مى كنند، اما هنگامى كه فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسليم حوادث مى كنند بنابراين آنها تنها او را از حوادثى كه به فرمان خدا قطعيت نيافته حفظ مى كنند).
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: ان مع كل انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه : با هر انسانى دو فرشته است كه او را حفظ مى كنند، اما هنگامى كه مقدرات حتمى فرا رسد او را رها مى سازند
همچنين در خطبه اول نهج البلاغه در توصيف فرشتگان و گروههاى مختلف آنها مى خوانيم : و منهم الحفظة لعباده : گروهى از آنها حافظان بندگان اويند البته عدم آگاهى از وجود اين فرشتگان از طريق حس يا از طريق علوم و دانشهاى طبيعى هرگز نمى تواند دليل بر نفى آنها باشد چرا كه اين منحصر به مورد بحث ما نيست ، قرآن مجيد و همچنين مذاهب ديگر خبر از امور فراوانى كه ما وراء حس ‍ انسان است داده اند كه بشر از طرق عادى نمى تواند از آنها آگاهى يابد.
از اين گذشته همانگونه كه در بالا گفتيم ما در زندگى روزانه خود، نشانه هاى واضحى از وجود چنين نيروى محافظى مى بينيم و احساس مى كنيم كه در برابر
بسيارى از حوادث مرگبار بطور اعجاز آميزى نجات مى يابيم كه تفسير و توجيه همه آنها از طريق عادى و يا حمل بر تصادف مشكل است ، (و من خود بعضى نمونه هاى آن را در زندگى ديده ام كه راستى حيرت آور بوده ، حتى براى شخص ديرباورى مثل من دليلى بوده است براى وجود آن محافظ نامرئى !)
2 - هميشه تغييرات از خود ما است ! (يك قانون كلى .)
جمله ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم كه در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است ، يك قانون كلى و عمومى را بيان مى كند، قانونى سرنوشت ساز و حركت آفرين و هشدار دهنده !
اين قانون كه يكى از پايه هاى اساسى جهان بينى و جامعه شناسى در اسلام است ، به ما مى گويد مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس در دست خود شما است ، و هر گونه تغيير و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مى كند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تاثير اوضاع فلكى و مانند اينها هيچكدام پايه ندارد، آنچه اساس و پايه است اين است كه ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پيروز و پيشرو باشد، و يا به عكس خودش تن به ذلت و زبونى و شكست در دهد، حتى لطف خداوند، يا مجازات او، بى مقدمه ، دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت ، بلكه اين اراده و خواست ملتها، و تغييرات درونى آنهاست كه آنها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا مى سازد.
به تعبير ديگر: اين اصل قرآنى كه يكى از مهمترين برنامه هاى اجتماعى اسلام را بيان مى كند به ما مى گويد هر گونه تغييرات برونى متكى به تغييرات درونى ملتها و اقوام است ، و هر گونه پيروزى و شكستى كه به قومى رسيد از همينجا سرچشمه مى گيرد، بنابراين آنها كه هميشه براى تبرئه خويش به دنبال عوامل برونى مى گردند، و قدرتهاى سلطه گر و استعمار كننده را همواره عامل بدبختى خود مى شمارند، سخت در اشتباهند، چرا كه اگر اين قدرتهاى جهنمى پايگاهى
در درون يك جامعه نداشته باشند، كارى از آنان ساخته نيست .
مهم آن است كه پايگاههاى سلطه گران و استعمار كنندگان و جباران را در درون جامعه خود در هم بكوبيم ، تا آنها هيچگونه راهى براى نفوذ نداشته باشند.
آنها بمنزله شيطانند، و مى دانيم شيطان به گفته قرآن بر كسانى كه عباد الله مخلصين هستند راه ندارد، او تنها بر كسانى چيره مى شود كه پايگاهى در درون وجود خود براى شيطان ساخته اند.
اين اصل قرآنى مى گويد: براى پايان دادن به بدبختيها و ناكاميها بايد دست به انقلابى از درون بزنيم ، يك انقلاب فكرى و فرهنگى ، يك انقلاب ايمانى و اخلاقى ، و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختيها بايد فورا به جستجوى نقطه هاى ضعف خويشتن بپردازيم ، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوئيم ، تولدى تازه پيدا كنيم و نور و حركتى جديد، تا در پرتو آن بتوانيم ناكاميها و شكستها را به پيروزى مبدل سازيم ، نه اينكه اين نقطه هاى ضعف كه عوامل شكست است در زير پوششهاى خود خواهى مكتوم بماند و به جستجوى عوامل شكست در بيرون جامعه خود در بيراهه ها سرگردان بمانيم !
تاكنون كتابها يا مقالات زيادى در باره عوامل پيروزى مسلمانان نخستين ، و عوامل عقب نشينى مسلمين قرون بعد، نوشته شده است ، كه بسيارى از بحثهاى آنان به كاوش در سنگلاخ و بيراهه مى ماند، اگر بخواهيم از اصل فوق كه از سرچشمه وحى به ما رسيده الهام بگيريم بايد هم آن پيروزى و هم آن شكست و ناكامى را در تغييرات فكرى و عقيدتى و اخلاقى و برنامه هاى عملى مسلمانان جستجو كنيم و نه غير آن ، در انقلابهاى معاصر از جمله انقلاب ملت ما (مسلمانان ايران ) انقلاب الجزائر، انقلاب افغانستان ، و مانند آن به وضوح حاكميت اين اصل
قرآنى را مشاهده مى كنيم . يعنى بى اينكه دولتهاى استعمارى و ابرقدرتهاى سلطه گر روش خود را تغيير دهند، هنگامى كه ما از درون دگرگون شديم همه چيز دگرگون شد.
و به هر حال اين درسى است براى امروز و فردا، و فرداهاى ديگر، براى همه مسلمانها، و همه نسلهاى آينده !
و مى بينيم تنها رهبرانى پيروز و موفق شدند كه ملت خود را بر اساس اين اصل رهبرى كردند و دگرگون ساختند، تاريخ اسلام و تاريخ معاصر مملو است از شواهدى بر اين اصل اساسى و جاودانى كه ذكر آنها ما را از روش بحثمان در اين تفسير دور مى سازد.
آيه و ترجمه


هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا و ينشى السحاب الثقال (12)
و يسبح الرعد بحمده و الملئكة من خيفته و يرسل الصوعق فيصيب بها من يشاء و هم يجدلون فى الله و هو شديد المحال (13)
له دعوة الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كبسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببلغه و ما دعاء الكفرين الا فى ضلل (14)
و لله يسجد من فى السموت و الارض طوعا و كرها و ظللهم بالغدو و الاصال (15)


ترجمه :

12 - او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است هم اميد و ابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند.
13 - و رعد تسبيح و حمد او مى گويد، و (نيز) فرشتگان از ترس او، و صاعقه ها را مى فرستد و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد در حالى كه آنها (با مشاهده اينهمه آيات خدا باز هم ) در باره خدا به مجادله مشغولند، و او قدرتى بى انتها (و مجازاتى دردناك ) دارد.
14 - دعوت حق از آن او است و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند، آنها همچون كسى هستند كه كفهاى خود را به سوى آب مى گشايد تا آب بدهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز در ضلال (و گمراهى ) نيست !
15 - همه آنها كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت يا اكراه و همچنين سايه هاى آنها - هر صبح و عصر - براى خدا سجده
تفسير :
بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت او.
قرآن در اينجا بار ديگر به آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خدا و اسرار آفرينش مى پردازد و با انگشت گذاشتن روى قسمتهاى مختلفى از پديده هاى طبيعى و اشاره هاى كوتاه و پر معنى به اسرار و خواص آنها، رابطه بندگان را با خدا نزديكتر كرده ، نور ايمان و معرفت را در قلبهايشان مى پاشد.
نخست به برق (برقى كه در ميان قطعات ابر پيدا مى شود) اشاره كرده مى گويد: او كسى است كه برق را كه مايه ترس و طمع مى باشد به شما ارائه مى دهد! (هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا).
از يكسو شعاع درخشانش چشمها را خيره مى كند و صداى رعب انگيز رعد كه از آن برمى خيزد گاهى شما را به وحشت مى اندازد، و ترس و اضطراب از خطرات آتش سوزى ناشى از آن مخصوصا براى آنها كه در بيابانها زندگى مى كنند و يا از آن عبور دارند، آنان را آزار مى دهد.
اما از آنجا كه غالبا همراه آن رگبارهائى به وجود مى آيد و تشنه كامان بيابان را آب زلالى مى بخشد و درختان و زراعت را سيراب مى كند، آنها را به اميد و طمع مى كشاند، و در ميان اين بيم و اميد، لحظات حساسى را مى گذرانند.
سپس اضافه مى كند: او كسى است كه ابرهاى سنگين و پربار ايجاد مى كند كه قادر به آبيارى زمينهاى تشنهاند (و ينشى ء السحاب الثقال ).
بركات رعد و برق
مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاى مختلف (مثبت و منفى ) به هم نزديك مى شوند و درست همانند
سر دو سيم برق كه به هنگام نزديكى جرقه ميزند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده و به اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند.
اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود، صداى خفيفى دارند، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن ميزان الكتريسته بقدرى شديد است كه (رعد) را به وجود مى آورد.
و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفى دارد نزديك شود، جرقه در ميان زمين و ابر ايجاد مى شود، كه آن را (صاعقه ) مى گويند، و خطرناك بودنش به همين دليل است كه يك سر آن ، زمين و نقطه هاى مرتفعى است كه به اصطلاح نوك اين سيم را تشكيل مى دهد، حتى يك انسان در يك بيابان ممكن است عملا تبديل به نوك اين سيم منفى شود و درست جرقه وحشتناكى بر سر او فرود آيد و در يك لحظه كوتاه تبديل به خاكستر شود، و نيز به همين دليل است كه به هنگام رعد و برق در بيابانها بايد فورا به كنار درخت يا ديوار يا كوه و يا هر نقطه مرتفعى پناه برد، و يا در گودالى دراز كشيد.
به هر حال برق كه از نظر بعضى شايد شوخى طبيعت محسوب مى شود، با اكتشافات علمى روز ثابت شده كه فوائد و بركات فراوانى دارد كه ذيلا به سه قسمت آن اشاره مى شود.
1 - آبيارى - برقها معمولا حرارات فوق العاده زياد گاه در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد! توليد مى كنند، و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتيجه فشار هوا فورا كم شود، و مى دانيم در فشار كم ، ابرها مى بارند، و به همين دليل ، غالبا متعاقب جهش برق رگبارهائى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ريزند، و از اينرو برق در واقع يكى از وظائفش آبيارى است .
2 - سمپاشى به هنگامى كه برق با آن حرارتش آشكار مى شود قطرات باران
با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين يعنى آب اكسيژنه (2 2) ايجاد مى كنند و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش ‍ كشتن ميكربها است ، و به همين جهت در مصارف طبى براى شستشوى زخمها به كار مى رود، اين قطرات آب اكسيژنه هنگامى كه بر زمينها مى بارد، تخم آفات و بيماريهاى گياهى را از ميان مى برد، و سمپاشى خوبى از آنها مى كند و به همين جهت گفته اند هر سال كه رعد و برق كم باشد آفات گياهى بيشتر است !.
3 - تغذيه و كود رسانى - قطرات باران كه بر اثر برق و حرارت شديد و تركيب ، يك حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمينها و تركيب با آنها يكنوع كود مؤ ثر گياهى مى سازد.
و گياهان از اين طريق تغذيه مى شوند.
بعضى از دانشمندان گفته اند مقدار كودى كه در طى سال از مجموع برقهاى آسمان در كره زمين به وجود مى آيد دهها مليون تن است ! كه رقم فوق العاده بالائى مى باشد.
بنابراين مى بينيم همين پديده ظاهرا پيش پا افتاده و بى خاصيت طبيعت چقدر پربار و پر بركت است ، هم آبيارى مى كند، هم سمپاشى مى كند، و هم تغذيه ، و اين نمونه كوچكى از اسرار شگرف و پردامنه عالم هستى است كه رهنمون روشنى بر مساله خداشناسى مى تواند باشد.
اينها همه از يك سو بركات برق است ، و از سوى ديگر آتش سوزى هائى كه از يكنوع آن (صاعقه ) به وجود مى آيد گاهى ممكن است انسان يا انسانها يا درختانى را بسوزاند. هر چند اين امر كم و نادر است ، و قابل اجتناب ، ولى مى تواند عامل خوف و ترس شود، و به اين ترتيب ، آنچه در آيه فوق خوانديم كه برق هم مايه ترس است و هم اميد، ممكن است اشاره به مجموع اين امور باشد.
و نيز ممكن است جمله (و ينشى ء السحاب الثقال ) كه در آخر آيه
فوق آمده ، ارتباط با همين خاصيت برق داشته باشد كه ابرها را سنگين بار از دانه هاى پر پشت باران مى سازد!
آيه بعد به صداى رعد مى پردازد كه از برق هرگز جدا نيست و مى فرمايد: رعد تسبيح و حمد خدا مى گويد (و يسبح الرعد بحمده )
آرى اين صداى پر طنين جهان طبيعت كه ضرب المثل در عظمت صوت است ، از آنجا كه توام با پديده برق مى باشد و هر دو در خدمت يك هدف هستند و خدمات پر ارزش و حساب شدهاى دارند كه در بالا به آن اشاره شد عملا تسبيح خدا مى گويد و به تعبير ديگر: رعد زبان گوياى برق است ، كه حكايت از نظام آفرينش و عظمت خالق مى كند.
اين همان چيزى است كه ما نام آن را زبان حال مى گذاريم : يك كتاب پرمحتوا، يك قصيده غرا، يك تابلو زيبا و دل انگيز، يك ساختمان محكم و منظم و حساب شده ، با زبان حال خود از علم و دانش و مهارت و ذوق نويسنده و گوينده و نقاش و معمار سخن مى گويند، آنها را مدح مى كنند، و مى ستايند.
ذرات اين عالم هستى كه همه اسرار آميزند و نظام بسيار دقيق و حساب شدهاى دارند، همگى از پاكى خداوند و منزه بودن او از هر گونه عيب و نقص ، سخن مى گويند، (آيا تسبيح چيزى جز تنزيه و پاك دانستن مى باشد؟) و همگى از قدرت و علم و حكمت او خبر مى دهند (آيا حمد چيزى جز بيان صفات كمال است ؟).
اين احتمال را نيز جمعى از فلاسفه داده اند كه تمام ذرات اين جهان هر يك
براى خود نوعى از عقل و شعور دارند و از روى همين عقل و شعور، تسبيح و تقديس خدا مى كنند، نه تنها با زبان حال و حكايت كردن وجودشان از وجود خدا، بلكه با زبان قال نيز او را مى ستايند.
نه تنها صداى رعد و يا ساير اجزاى جهان ماده ، تسبيح او مى گويند كه همگى فرشتگان نيز از ترس و خشيت خدا، به تسبيح او مشغولند (و الملائكة من خيفته ).
آنها از اين مى ترسند كه در انجام فرمان پروردگار و مسئوليتهائى كه در نظام هستى بر عهده آنها گذارده شده كوتاهى كنند و گرفتار مجازات الهى شوند، و مى دانيم هميشه وظيفه ها و تكاليف براى آنها كه احساس مسئوليت مى كنند ترس آفرين است ، ترسى سازنده كه شخص را به تلاش و حركت وا مى دارد.
و براى توضيح بيشتر در زمينه رعد و برق اشاره به صاعقه ها مى كند و مى فرمايد: خداوند صاعقه ها را مى فرستد و به هر كس بخواهد بوسيله آن آسيب مى رساند (و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء).
ولى با اين همه ، و با مشاهده آيات عظمت پروردگار در عالم آفرينش در پهنه زمين و آسمان ، در گياهان و درختان و رعد و برق و مانند آنها، و با كوچكى و حقارت قدرت انسان در برابر حوادث ، حتى در برابر يك جرقه آسمانى باز هم گروهى از بيخبران در باره خدا به مجادله و ستيز برمى خيزند (و هم يجادلون فى الله ).
در حالى كه خداوند قدرتى بى انتها، و مجازاتى دردناك و كيفرى سخت دارد (و هو شديد المحال ).
(محال ) در اصل از (حيله ) و (حيله ) به معنى هر نوع چاره انديشى پنهانى و غير آشكار است (نه به معنى چاره جوئيهاى مخرب كه در زبان فارسى به آن مشهور شده است ) و مسلم است كسى كه توانائى بر چاره انديشى آن هم با قدرت و شدت دارد كسى است كه هم از نظر توانائى فوق العاده است و هم از نظر علم و حكمت ، و به همين دليل بر دشمنانش مسلط و پيروز مى باشد، و كسى را ياراى فرار از حوزه قدرت او نيست ، به همين جهت مفسران هر يك شديد المحال را طورى تفسير كرده اند كه همه در واقع از معنى بالا ريشه گرفته است ، بعضى آنرا به معنى شديد القوه ، بعضى شديد العذاب ، بعضى شديد القدرة ، بعضى شديد الاخذ و مانند آن تفسير نموده اند.
آخرين آيه مورد بحث به دو مطلب اشاره مى كند:
نخست اينكه دعوت حق از آن خداست (له دعوة الحق ).
يعنى هر گاه او را بخوانيم مى شنود، و اجابت مى كند، هم آگاهى از دعاى بندگان دارد و هم قدرت بر انجام خواسته هاى آنها، و به همين دليل خواندن او و تقاضاى از ذات مقدسش حق است نه باطل و بى اساس .
ديگر اينكه خواندن بتها و تقاضاى از آنها دعوت و دعاى باطل است ، زيرا كسانى را كه مشركان غير از خداوند مى خوانند و براى انجام خواسته هايشان به آنها پناه مى برند هرگز به آنان پاسخ نمى گويند دعايشان را اجابت نمى كنند (و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء).
آرى اين چنين است دعوت باطل چرا كه پندار و خيالى بيش نيست و هر گونه
علم و قدرتى براى بتها قائل باشند كاملا موهوم و بى پايه و بى اساس است .
مگر (حق ) چيزى جز عينيت و واقعيت و مايه خير و بركت ، و باطل چيزى جز پندار و توهم و مايه شر و فساد مى باشد؟ سپس - همانگونه كه روش قرآن است - براى مجسم ساختن اين موضوع عقلانى مثال حسى زيبا و رسائى بيان مى كند و مى گويد: آنها كه غير خدا را مى خوانند به كسى مى مانند كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد و هرگز نمى رسد چه خواب و پندار بيهوده اى ؟! (الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه ).
آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره ، آب را به دهان فرستاد؟ اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر ميزند؟
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه بت پرستان را به كسى تشبيه مى كند كه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مى كند، و انتظار دارد آب در دست او بند شود، در حالى كه به محض اينكه دست را از آب بيرون آورد قطرات آب از لابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.
تفسير سومى نيز براى اين جمله كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد آيا هيچگاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟ و اين از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند مثالى بزنند مى گويند هو كقابض الماء باليد: او مانند كسى است كه مى خواهد آب را با دست خود بگيرد.
شاعر عرب نيز مى گويد:

فاصبحت فيما كان بينى و بينها


من الود مثل قابض الماء باليد

: (كار من به جائى رسيد كه براى حفظ محبت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاهدارد).
ولى تفسير اول از همه روشنتر به نظر مى رسد!
و در پايان آيه براى تاكيد اين سخن مى گويد درخواست كافران از بتها چيزى جز گام برداشتن در گمراهى نيست (و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ).
چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در بيراههاى كه هرگز او را بمقصد نمى رساند بكار برد، خسته و ناتوان شود اما نتيجه و بهره اى نگيرد.
در آخرين آيه مورد بحث براى اينكه نشان دهد بت پرستان چگونه از كاروان عالم هستى جدا گشته و تك و تنها در بيراهه ها سرگردان شده اند چنين مى فرمايد:
(همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از روى اطاعت و تسليم و يا از روى كراهت و همچنين سايه هاى آنها، هر صبح و شام ، براى خدا سجده مى كنند)
(و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالهم بالغدو و الاصال ).
نكته ها
1 - منظور از سجده موجودات چيست - سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع و نهايت تواضع و تسليم است ، يعنى همه فرشتگان و انسانها و همه صاحبان عقل و انديشه براى خدا متواضعند و در برابر فرمان او خاضع مى باشند، منتهى گروهى سجده و خضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد، يعنى در برابر قوانين عالم هستى و آفرينش خاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى
نيز دارند يعنى با ميل و اراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند، مثلا همين كه مى بينيم جسم و جان آنها تسليم قوانين حيات و مرگ و نمو و رشد و سلامت و بيمارى و مانند آن است اين حالت تسليم و خضوع در برابر قوانين آفرينش در حقيقت يك نوع سجود تكوينى از ناحيه آنها است .
2 - تعبير به (طوعا و كرها) ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤ منان از روى ميل و رغبت در پيشگاه پروردگار به سجده مى افتند و خضوع مى كنند، اما غير مؤ منان هر چند حاضر به چنين سجده اى نيستند تمام ذرات وجودشان از نظر قوانين آفرينش تسليم فرمان خدا است چه بخواهند و چه نخواهند.
ضمنا بايد توجه داشت كه (كره ) (بر وزن جرم ) به معنى كراهتى است كه از درون انسان سرچشمه مى گيرد و كره (بر وزن شرح ) به معنى كراهتى است كه عامل بيرونى داشته باشد و در مورد بحث چون غير مؤ منان تحت تاثير عوامل بيرون ذاتى مقهور قوانين آفرينش هستند كره (بر وزن شرح ) به كار رفته است .
اين احتمال نيز در تفسير (طوعا و كرها) داده شده است كه منظور از طوعا جرياناتى از جهان آفرينش است كه موافق ميل فطرى و طبيعى يك موجود است (مانند ميل طبيعى موجود زنده براى زنده ماندن ) و منظور از كرها تمايلى است كه از خارج تحميل بر يك موجود مى شود مانند مرگ يك موجود زنده بر اثر هجوم ميكربها و يا عوامل ديگر.
3 - (ظلال ) جمع (ظل ) به معنى سايه است ، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مى دهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست ، زيرا سايه هاى موجودات از خود اراده و اختيارى ندارند، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند، و بنابراين سجده آنها، تكوينى ، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است .
البته ذكر كلمه (ظلال ) (سايه ها) دليل بر اين نيست كه همه آنها كه در آسمان
و زمين هستند، وجودشان مادى است و داراى سايه اند، بلكه تنها اشاره به آن دسته از موجوداتى است كه سايه دارند، مثل اينكه گفته مى شود، علماء شهر و فرزندانشان در فلان مجلس شركت كردند، يعنى فرزندان كسانى كه فرزند داشتند، و از اين جمله هرگز استفاده نمى شود كه همه علماى شهر، صاحب فرزندند (دقت كنيد).
به هر حال سايه گر چه يك امر عدمى بيش نيست كه همان فقدان نور است ولى چون از هر طرف ، وجود نور آن را احاطه كرده ، براى خود موجوديت و آثارى دارد، و تصريح به اين كلمه در آيه فوق شايد براى تاكيد است كه حتى سايه هاى موجودات هم در پيشگاه خداوند خاضعند.
4 - (آصال ) جمع (اصل ) (بر وزن دهل ) و آن نيز جمع (اصيل ) است ، كه از ماده اصل گرفته شده و به معنى آخر روز است ، از اين نظر كه اصل و پايه شب محسوب مى شود!
و (غدو) جمع (غداة ) به معنى اول روز است (و گاهى به معنى مصدرى نيز استعمال شده است ).
گر چه سجده و خضوع موجودات عالم هستى در برابر فرمان خدا مخصوص صبح و عصر نيست بلكه هميشگى و در همه ساعات است ، ولى ذكر اين دو موقع يا به عنوان كنايه از دوام اين موضوع است ، مثل اينكه ميگوئيم فلان كس هر صبح و شام مشغول تحصيل علم است ، يعنى هميشه تحصيل علم مى كند، و يا به خاطر آن است كه در جمله قبل ، سخن از سايه هاى موجودات به ميان آمده و سايه ها بيش از هر وقت در اول و آخر روز خود را نشان مى دهند،
آيه و ترجمه


قل من رب السموت و الارض قل الله قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمت و النور ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشبه الخلق عليهم قل الله خلق كل شى ء و هو الوحد القهر (16)


ترجمه :

16 - بگو چه كسى پروردگار آسمانها و زمين است ؟ بگو الله ! (سپس ) بگو آيا اوليا (و خدايانى ) غير از او براى خود برگزيدهايد كه (حتى ) مالك سود و زيان خود نيستند (تا چه رسد به شما) بگو آيا نابينا و بينا يكسان است ؟ يا ظلمتها و نور برابرند؟ آيا آنها شريكانى براى خدا قرار دادند بخاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شد؟! بگو خدا خالق همه چيز است و او است يكتا و پيروز!
تفسير :
بت پرستى چرا؟
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى در باره شناخت وجود خدا بود در اين آيه به بحث پيرامون اشتباه مشركان و بت پرستان مى پردازد و از چند طريق اين بحث را تعقيب مى كند.
نخست روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد: از آنها بپرس پروردگار و مدبر آسمانها و زمين كيست (قل من رب السموات و الارض ).
سپس بى آنكه پيامبر در انتظار پاسخ آنها بنشيند دستور مى دهد كه خود پاسخ اين سؤ ال را بده ، و (بگو الله ) (قل الله )
سپس آنها را با اين جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد كه به آنها بگو آيا غير خدا را اولياء و تكيه گاه و معبود خود قرار دادهايد؟ با اينكه اين بتها حتى نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند؟! (قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لاضرا).
در حقيقت نخست از طريق (ربوبيت خدا) و اينكه او مالك و مدبر عالم است و هر خير و نيكى از ناحيه اوست و توانائى بر دفع هر شر و بدى دارد بحث مى كند يعنى هنگامى كه شما قبول داريد خالق و پروردگار اوست بنابراين هر چه مى خواهيد بايد از او بخواهيد نه از بتها كه آنها قادر بر حل هيچ مشكلى در باره شما نيستند.
و ديگر بار مطلب را از اين فراتر ميبرد و مى فرمايد آنها حتى مالك سود و زيان خود نيستند، تا چه رسد به شما، با اين حال چه گرهى را مى توانند براى شما بگشايند كه به سراغ پرستش آنها ميرويد، آنها در كار خودشان بيچاره هستند با اين حال چه انتظارى از آنها داريد.
سپس با ذكر دو مثال روشن و صريح وضع افراد (موحد) و (مشرك ) را مشخص مى كند:
نخست مى گويد: (بگو آيا نابينا و بينا يكسان است )؟ (قل هل يستوى الاعمى و البصير).
همانگونه كه نابينا و بينا يكسان نيست ، همچنين كافر و مؤ من ، يكسان نيستند، و بتها را نمى توان در كنار (الله ) قرار داد.
ديگر اينكه (آيا ظلمات و نور يكسانند)!! (ام هل تستوى الظلمات و النور).
ظلمتى كه كانون انحراف و گمراهى و اشتباه و خطر است ، با نورى كه راهنما و حياتبخش است ، چگونه مى توان آن دو را با هم يكسان دانست و چگونه مى توان
بتها را كه ظلمات محضند در كنار (خدا) كه نور مطلق عالم هستى است ، قرار داد، چه مناسبتى ايمان و توحيد كه نور روح و جان است ، با شرك و بتپرستى كه مايه ظلمت و تاريكى روان است دارد؟
سپس از راه ديگرى بطلان عقيده مشركان را مدلل تر مى سازد و مى گويد: (آنها كه براى خدا شركائى قرار دادند آيا به خاطر آنست كه اين شريكان دست به آفرينش و خلقت زدند و اين خلقتها براى آنها مشتبه شد، و گمان كردند كه بتها نيز همانند خدا مستحق عبادتند) زيرا آنها همان مى كنند كه خدا مى كند! (ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم ).
در حالى كه چنين نيست و حتى بت پرستان نيز چنين عقيده اى در باره بتها ندارند، آنها نيز خدا را خالق همه چيز ميدانند و عالم خلقت را در بست مربوط به او ميشمارند.
و لذا بلافاصله مى فرمايد: (بگو خدا خالق همه چيز است و او است يگانه و پيروز) (قل الله خالق كل شى ء و هو الواحد القهار).
نكته ها :
1 - خالقيت و ربوبيت با معبوديت مرتبط است .
از آيه فوق اولا اين نكته استفاده مى شود آنكس كه خالق است ، رب و مدبر است ، چرا كه خلقت يك امر دائمى است ، چنان نيست كه خداوند موجودات را بيافريند و كنار بنشيند، بلكه فيض هستى به طور دائم از طرف خدا صادر مى شود و هر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد، بنابراين برنامه آفرينش و تدبير عالم هستى همچون آغاز خلقت همه بدست خدا است ، و به همين دليل مالك سود و زيان او است ، و غير او هر چه دارند از اوست با اين وصف آيا غير الله شايسته عبوديت مى باشد؟!
2 - چگونه سؤ ال و جواب را هر دو خودش مى گويد؟
با توجه به آيه فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه خداوند به پيغمبرش فرمان مى دهد از مشركان سؤ ال كند كه پروردگار زمين و آسمان كيست ؟ و بعدا بدون اينكه منتظر پاسخ آنها باشد، به پيامبرش دستور مى دهد، او جواب اين سؤ ال را بگويد؟ و باز بلافاصله بدنبال آن مشركان را به باد سرزنش مى گيرد كه چرا بتها را پرستش مى كنيد؟ اين چه رسم سؤ ال و جواب است ؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه گاهى جواب يك سؤ ال بقدرى روشن است كه نياز به اين ندارد كه در انتظار پاسخ از طرف بنشينيم مثل اينكه از طرف مقابل سؤ ال مى كنيم الان شب است يا روز، و بلافاصله خودمان جواب ميگوئيم : مسلما شب است ، و اين كنايه لطيفى است از اينكه مطلب بقدرى روشن است كه نياز به انتظار كشيدن براى پاسخ ندارد.
به علاوه مشركان ! خالقيت را مخصوص خداوند ميدانستند، هرگز نميگفتند بتها آفريننده زمين و آسمانند، بلكه عقيده داشتند كه آنها شفيعانند، و قادر بر رسانيدن سود يا ضرر به انسان ، و به همين دليل معتقد بودند بايد آنها را عبادت كرد!.
ولى از آنجا كه (خالقيت ) از (ربوبيت ) (تدبير و اداره عالم هستى ) جدا نيست مى توان مشركان را به اين سخن ملزم ساخت و گفت : شما كه خالقيت را مخصوص خدا مى دانيد بايد ربوبيت را هم مخصوص او بدانيد، و به دنبال آن عبادت هم مخصوص او است .
3 - هم چشم بينا و هم نور آفتاب لازم است .
ذكر دو مثال (نابينا و بينا) و ظلمات و نور، گويا اشاره به اين حقيقت است كه براى مشاهده يك واقعيت عينى دو چيز لازم است هم چشم بينا، و هم اشعه نور، كه با نفى هر يك از اين دو مشاهده صورت نميگيرد، اكنون بايد فكر كرد

next page

fehrest page

back page