(آيه )ـبه هر حال موسى ((در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند واردشهر شد)) (ودخل
المدينة على حين غفلة من اهلها).
اين شهر به احتمال قوى پايتخت مصر بوده است .
به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه اى روبرو گرديد ((دو نفرمرد را ديد
كه سخت با هم گلاويز شده اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى ازآنها از شيعيان و
پيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش )) (فوجد فيها رجلين يقتتلا ن هذا من شيعته
وهذا من عدوه ).
هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد ((از موسى (كه جوانى نيرومند و قوى
پنجه بود) عليه دشمنش تقاضاى كمك كرد)) (فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه
).
مـوسى (ع ) به يارى او شتافت تا او را از چنگال اين دشمن ظالم ستمگر كه بعضى گفته
اند يكى از طباخان فرعون بود و مى خواست مرد بنى اسرائيلى را براى حمل هيزم به
بيگارى كشد نجات دهد ((در ايـنـجا موسى مشتى محكم بر سينه مردفرعونى زد اما همين يك
مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد)) (فوكزه موسى فقضى عليه ).
بـدون شـك مـوسـى قصد كشتن مرد فرعونى رانداشت ;Š لذا بلافاصله موسى ((گفت : اين از
عمل شـيطان بود, چرا كه او دشمن گمراه كننده آشكارى است )) (قال هذا من عمل الشيطان
انه عدو مضل مبين ).
او مـى خـواسـت دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند, هرچند گروه
فرعونيان مستحق بيش از اين بودند, اما در آن شرايط اقدام به چنين كارى مصلحت نبود.
(آيـه )ـسـپس قرآن از قول موسى چنين مى گويد: ((او گفت : پروردگارا! من به خويشتن
ستم كـردم , مرا ببخش , پس خداوند او را بخشيد, كه او غفور رحيم است )) (قال رب انى
ظلمت نفسى فاغفرلى فغفر له انه هو الغفور الرحيم ).
مـسـلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد, بلكه در واقع ترك اولائى از اوسر زد كه نمى
بايست چنين بى احتياطى كند.
(آيـه )ـمـوسـى ((عـرض كـرد: پـروردگـارا! به شكرانه نعمتى كه به من دادى (و مرا در
چنگال دشـمنان گرفتار نساختى ) هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود)) (قال رب بما انعمت
على فلن اكون ظهـيرا للمجرمين ).
مـنـظورش از اين جمله اين بود كه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكارهمكارى نخواهم
كرد بلكه در كنار ستمديدگان بنى اسرائيل خواهم بود.
(آيه )ـ موسى مخفيانه به سوى مدين حركت مى كند!.
در اينجا با چهارمين صحنه اين سرگذشت پرماجرا روبرو مى شويم .
مـسـاله كشتن يكى از فرعونيان بسرعت در مصر منعكس شد و شايد نام موسى هم در اين
ميان بر سر زبانها بود.
در ايـن آيـه مـى خـوانـيم : ((به دنبال اين ماجرا, موسى در شهر, ترسان بود و
هرلحظه در انتظار حادثه اى , و در جستجوى اخبار)) (فاصبح فى المدينة خائفا يترقب ).
((نـاگهان (با صحنه تازه اى روبرو شد و ديد) همان بنى اسرائيلى كه ديروز از اويارى
طلبيده بود فرياد مى كشد و از او كمك مى خواهد)) و با قبطى ديگرى گلاويزشده است
(فاذا الذى استنصره بالا مس يستصرخه ).
اما ((موسى به او گفت : تو به وضوح , انسان جاهل و گمراهى هستى ))! (قال له موسى
انك لغوى مبين ) هر روز با كسى گلاويز مى شوى و دردسر مى آفرينى ؟.
(آيـه )ـولـى به هر حال مظلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بودـ خواه در
مقدمات تـقـصـيـر كرده باشد يا نه ـ مى بايست موسى به يارى او بشتابد وتنهايش
نگذارد ((اما هنگامى كه خـواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگيرشود و با قدرت
مانع او گردد (فريادش بلند شـد) گفت : اى موسى ! مى خواهى مرابكشى همان گونه كه
ديروز انسانى را كشتى ))؟! (فلما ان اراد ان يبطش بالذى هوعدو لهما قال يا موسى
اتريد ان تقتلنى كما قتلت نفسا بالا مس ).
از قـرار معلوم ((تو فقط مى خواهى جبارى در روى زمين باشى , و نمى خواهى از مصلحان
باشى ))! (ان تريد الا ان تكون جبارا فى الا رض وما تريد ان تكون من المصلحين ).
اين جمله نشان مى دهد كه موسى قبلا نيت اصلاح طلبى خود را چه در كاخ فرعون و چه در
بيرون آن , اظهار كرده بود.
(آيـه )ـمـاجـرا بـه فرعون و اطرافيان او رسيد و تكرار اين عمل را تهديدى بر وضع
خود گرفتند, جلسه مشورتى تشكيل دادند و حكم قتل موسى صادر شد.
در ايـن هنگام يك حادثه غيرمنتظره موسى را از مرگ حتمى رهايى بخشيد وآن اين كه :
((مردى از نقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان و كاخ فرعون ) بسرعت خود را به موسى
رساند و گفت : اى مـوسـى ! ايـن جـمـعـيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند, فورا از
شهر خارج شو كه من از خـيرخواهان توام )) (وجا رجل من اقصاالمدينة يسعى قال يا موسى
ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين ).
ايـن مـرد ظـاهـرا همان كسى بود كه بعدا به عنوان ((مؤمن آل فرعون )) معروف شد, مى
گويند: نامش ((حزقيل )) و از خويشاوندان نزديك فرعون بود.
(آيـه )ـ موسى اين خبر را كاملا جدى گرفت , به خيرخواهى اين مرد باايمان ارج نهاد,
و به توصيه او ((از شـهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه
اى ))! (فخرج منها خائفا يترقب ).
تـمام قلب خود را متوجه پروردگار كرد و براى حل اين مشكل بزرگ دست به دامن لطف او
زد و ((گفت : پروردگار من ! مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش )) (قال رب نجنى من
القوم الظالمين ).
(آيـه )ـمـوسـى تصميم گرفت كه به سوى سرزمين ((مدين )) كه شهرى درجنوب شام و شمال
حـجـاز بـود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا محسوب مى شد برود, او در اين سفر
سخت , تنها يك سرمايه بزرگ همراه داشت , سرمايه ايمان و توكل بر خدا!.
لـذا ((هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت : اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست
هدايت كند))! (ولما توجه تلقا مدين قال عسى ربى ان يهدينى سوا السبيل ).
(آيه )ـ يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود!.
در ايـنـجا در برابر ((پنجمين صحنه )) از اين داستان قرار مى گيريم , و آن صحنه
ورود موسى به شهر مدين است .
گـفـته اند: اين جوان پاكباز هشت روز در راه بود, آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد
و براى رفع گرسنگى از گياهان و برگ درختان استفاده مى نمود.
كـم كـم دورنـماى ((مدين )) در افق نمايان شد, و موجى از آرامش بر قلب اونشست ,
نزديك شهر رسـيـد, اجـتـماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد, به زودى فهميد اينها
شبانهايى هستند كه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده اند ((هنگامى
كه موسى در كنار چاه آب مـديـن قـرار گـرفـت گـروهـى ازمردم را در آنجا ديد كه
(چارپايان خود را از آب چاه ) سيراب مى كنند)) (ولما وردما مدين وجد عليه امة من
الناس يسقون ).
((و در كـنـار آنـهـا دو زن را ديـد كـه گـوسـفندان خود را مراقبت مى كنند)) اما به
چاه نزديك نمى شوند (ووجد من دونهم امراتين تذودان ).
وضـع ايـن دخـتـران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند و كسى به داد آنهانمى رسد و
يك مشت شـبان گردن كلفت تنها در فكر گوسفندان خويشند, و نوبت به ديگرى نمى دهند,
نظر موسى را جلب كرد, نزديك آن دو آمد و ((گفت : كار شماچيست ))؟! (قال ما خطبكما).
چرا پيش نمى رويد و گوسفندان را سيراب نمى كنيد؟ براى موسى اين تبعيض و ظلم و ستم
قابل تحمل نبود, او مدافع مظلومان بود و به خاطر همين كار ازوطن آواره گشته بود.
دخـتران در پاسخ او ((گفتند: ما گوسفندان خود را سيراب نمى كنيم تا چوپانان همگى
حيوانات خـود را آب دهند و خارج شوند)) و ما از باقيمانده آب استفاده مى كنيم
(قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعا).
و براى اين كه اين سؤال براى موسى بى جواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها
را به دنبال ايـن كار مى فرستد؟ افزودند: ((پدر ما پيرمرد مسنى است ))پيرمردى شكسته
و سالخورده (وابونا شيخ كبير).
(آيـه )ـمـوسـى از شـنيدن اين سخن سخت ناراحت شد, جلو آمد دلوسنگين را گرفت و در
چاه افـكـنـد, دلـوى كـه مى گويند چندين نفر مى بايست آن را ازچاه بيرون بكشند, با
قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آن را از چاه بيرون آورد, و((گوسفندان آن دو را سيراب
كرد)) (فسقى لهما).
((سـپس به سايه روى آورد و به درگاه خدا عرض كرد: خدايا! هر خير و نيكى بر من فرستى
به آن نيازمندم )) (ثم تولى الى الظل وقال انى لما انزلت الى من خيرفقير) آرى ! او
خسته و گرسنه و در آن شهر غريب و تنها بود.
(آيه )ـاما كار خير را بنگر كه چه قدرت نمايى مى كند؟ يك قدم براى خدا برداشتن فصل
تازه اى در زنـدگـانـى مـوسـى مـى گـشـايد, و يك دنيا بركات مادى ومعنوى براى او به
ارمغان مى آورد, گمشده اى را كه مى بايست ساليان دراز به دنبال آن بگردد در اختيارش
مى گذارد.
و آغاز اين برنامه زمانى بود كه ملاحظه كرد ((يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا
گام برمى داشت (و پيدا بود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد,
و تنها اين جمله را) گفت : پـدرم از تـو دعـوت مـى كـنـد تا پاداش و مزد آبى را كه
از چاه براى گوسفندان ما كشيدى به تو بدهد))! (فجاته احديهما تمشى على استحياقالت
ان ابى يدعوك ليجزيك اجرما سقيت لنا).
بـرق امـيـدى در دل او جـسـتـن كـرد گـويا احساس كرد با مرد بزرگى روبرو خواهدشد,
مرد حـق شناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى , حتى به اندازه كشيدن يك دلو آب بدون
پاداش بماند.
آرى ! آن پيرمرد كسى جز شعيب پيامبر خدا نبود.
موسى حركت كرد و به سوى خانه شعيب آمد, طبق بعضى از روايات دختربراى راهنمايى از
پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش , باد بر لباس دخترمى وزيد و ممكن بود لباس
را از اندام او كنار زند, حيا و عفت موسى (ع ) اجازه نمى داد چنين شود, به دختر گفت
: من از جلو مى روم بر سر دوراهيها و چند راهيهامرا راهنمايى كن .
موسى وارد خانه شعيب شد و ماجراى خود را براى او بازگو كرد.
قرآن مى گويد: ((هنگامى كه موسى نزد او آمد [ شعيب ] آمد و سرگذشت خود را شرح داد
گفت : نـتـرس , از قـوم ظـالـم نجات يافتى )) (فلما جاه وقص عليه القصص قال لا تخف
نجوت من القوم الظالمين ).
مـوسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پيدا كرده است شعيب نيز احساس كرد شاگرد لايق و
مستعدى يافته .
(آيه )ـ موسى در خانه شعيب :.
اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است .
مـوسـى بعد از آن كه سرگذشت خود را براى شعيب بازگو كرد, يكى ازدخترانش زبان به سخن
گشود و با اين عبارت كوتاه و پرمعنى به پدر پيشنهاداستخدام موسى براى نگهدارى
گوسفندان كـرد ((گفت : اى پدر! اين جوان رااستخدام كن , چرا كه بهترين كسى كه مى
توانى استخدام كنى آن فرد است كه قوى وامين باشد)) او هم امتحان نيرومندى خود را
داده هم پاكى و درستكارى را (قالت احديهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى
الا مين ).
مهمترين شرايط مديريت به صورت كلى در اين جمله كوتاه خلاصه شده است ـ قدرت و امانت
.
(آيـه )ـدر ايـنجا شعيب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد, رو به موسى نموده چنين ((گفت
: من مـى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو درآورم به اين شرط كه هشت سال
براى من كار كنى ))! (قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى
حجج ).
سـپـس افـزود: ((و اگـر هـشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده اى )) امابر تو
واجب نيست ! (فان اتممت عشرا فمن عندك ).
و بـه هر حال ((من نمى خواهم كار را بر تو مشكل بگيرم , و ان شااللّه به زودى خواهى
ديد كه من از صالحانم )) (وما اريد ان اشق عليك ستجدنى ان شااللّه من الصالحين ).
(آيه )ـموسى به عنوان موافقت و قبول اين عقد ((گفت : اين قراردادى ميان من و تو
باشد)) (قال ذلك بينى وبينك ).
البته ((هر كدام از اين دو مدت (هشت سال يا ده سال ) را انجام دهم ظلمى برمن نخواهد
بود و در انتخاب آن آزادم )) (ايما الا جلين قضيت فلا عدوان على ).
و براى محكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود: ((و خدابر آنچه مامى گوييم شاهد
و گواه است )) (واللّه على ما نقول وكيل ).
و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد!.
(آيه )ـ نخستين جرقه وحى !.
در ايـنـجـا به هفتمين صحنه از اين داستان مى رسيم : هيچ كس دقيقا نمى دانددر اين
ده سال بر موسى چه گذشت اما بدون شك اين ده سال از بهترين سالهاى عمر موسى بود.
بـديـهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند ـهر چندمحضر شعيب
براى او بـسـيـار مـغـتنم بودـ او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجيراسارت
گرفتارند و در جهل و نادانى و بى خبرى غوطه ورند.
بـه هر حال قرآن مى گويد: ((هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد وهمراه
خانواده اش (از مـديـن بـه سوى مصر) حركت كرد, از جانب طور آتشى ديد))!(فلما قضى
موسى الا جل وسار باهله آنس من جانب الطور نارا).
((بـه خـانـواده اش گـفـت : درنگ كنيد كه من آتشى ديدم (مى روم ) شايد خبرى ازآن
براى شما بـياورم , يا شعله اى از آتش , تا با آن گرم شويد)) (قال لا هله امكثوا
انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون ).
از ذيل آيه استفاده مى شود كه او راه را گم كرده بود, و شبى بود سرد وناراحت كننده
.
(آيه )ـ((هنگامى كه به سراغ آتش آمد (ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از
حرارت و سوزندگى , يك پارچه نور و صفا, در همين حال كه موسى سخت در تعجب فرو رفته
بود) ناگهان از سـاحـل راسـت وادى در آن سـرزمـين بلند و پربركت از ميان يك درخت
ندا داده شده كه : اى مـوسـى ! مـنـم خـداوندپروردگار عالميان )) (فلما اتيها نودى
من شاطئ الواد الا يمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا اللّه رب
العالمين ).
(آيـه )ـامـا بـا تـوجه به ماموريت بزرگ و سنگينى كه موسى بر عهده داردبايد معجزاتى
بزرگ به تـنـاسـب آن از سـوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دوقسمت مهم آن در
اين آيات اشاره شده است .
نخست اين كه : به موسى ندا داده شد كه ((عصايت را بيفكن (و موسى عصارا افكند)
هنگامى كه به آن نـگـاه كـرد ديـد همچون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى كند,
موسى (ترسيد و) به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد))! (وان الق عصاك فلما
راها تهتز كانها جان ولى مدبرا ولم يعقب ).
در ايـن هـنـگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد: ((اى موسى ! برگردو
نترس تو در امان هستى ))! (يا موسى اقبل ولا تخف انك من الا منين ).
(آيـه )ـمـعجزه نخستين , آيتى از وحشت بود, سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ
معجزه ديـگرش برود كه آيتى از نور و اميد است و مجموع آن دوتركيبى از ((انذار)) و
((بشارت )) خواهد بود, به او فرمان داده شد:.
((دست خود را در گريبانت كن (و بيرون آور) هنگامى كه خارج مى شودسفيد و درخشنده است
, بدون عيب و نقص )) (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضامن غير سؤ).
مشاهده اين خارق عادات عجيب , در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى ,موسى را سخت
تكان داد, و براى اين كه آرامش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد.
دستور اين بود: ((و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دورشود))
(واضمم اليك جناحك من الرهب ).
سـپـس همان ندا به موسى گفت : ((اين دو [ معجزه عصا و يد بيضا] برهان روشن از
پروردگارت بسوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند))(فذنك برهانان من
ربك الى فرعون وملا ئه انهم كانوا قوما فاسقين ).
(آيـه )ـدر ايـنـجـا مـوسى (ع ) به ياد حادثه مهم زندگيش در مصر افتاد,حادثه كشتن
مرد ظالم قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او.
لـذا در ايـنجا ((عرض مى كند: پروردگارا! من از آنها يك نفر را كشته ام , مى ترسم
(به تلافى خون او) مـرا بـه قـتـل بـرسانند)) و اين ماموريت ناتمام بماند (قال رب
انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون ).
(آيـه )ـاز ايـن گـذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصيح نيست , ((و برادرم هارون
را نيز با من بفرست كه زبانش از من گوياتر است , تا مرا يارى و تصديق كند,من از اين
بيم دارم كه تنها بمانم و تكذيبم كنند)) و اين كار بزرگ به انجام نرسد(واخى هرون هو
افصح منى لسانا فارسله معى ردا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون ).
(آيـه )ـخـداوند نيز دعوت او را اجابت كرد, و به او اطمينان كافى داد وفرمود: ((ما
بازوان تو را به وسيله برادرت (هارون ) محكم مى كنيم )) (قال سنشدعضدك باخيك ).
((و براى شما (در تمام مراحل ) سلطه و برترى قرار مى دهيم )) (ونجعل لكماسلطانا).
كـامـلا مطمئن باشيد ((آنها به بركت آيات ما هرگز به شما دست نمى يابند)) (فلا
يصلون اليكما باياتنا).
بلكه ((شما و پيروانتان غالب و پيروزيد)) (انتما ومن اتبعكما الغالبون ).
(آيه )ـ موسى در برابر فرعون :.
در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ روبه رو مى شويم .
مـوسـى (ع ) فرمان نبوت و رسالت را در آن شب تاريك و در آن سرزمين مقدس از خداوند
دريافت نمود, به مصر آمد و برادرش هارون را باخبر ساخت ,هردو به سراغ فرعون رفتند.
چـنـانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنهاآمد, آنها
گفتند: اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ (به خدا) بسته شده است ))!(فلما جاهم موسى
باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى ).
((ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم ))! (وما سمعنا بهذا فى آبائنا
الا ولين ).
آنها به حربه سحر متوسل شدند همان حربه اى كه همه جباران و گمراهان درطول تاريخ در
برابر معجزات انبيا به آن متوسل مى شدند.
(آيه )ـاما ((موسى (در پاسخ آنها با لحن تهديدآميزى چنين ) گفت :پروردگار من از حال
كسانى كـه هـدايت را از نزد او براى مردم مى آورند آگاه تر است ,و همچنين از كسانى
كه سرانجام دنيا و آخرت از آنهاست )) (وقال موسى ربى اعلم بمن جا بالهدى من عنده
ومن تكون له عاقبة الدار).
اشاره به اين كه خدا به خوبى از حال من و حقانيت دعوت من آگاه است , هرچند شما مرا
متهم به دروغ كنيد.
از ايـن گـذشـتـه مـطمئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم ((و ظالمان هرگزرستگار
نخواهند شد)) (انه لا يفلح الظالمون ).
(آيه )ـدر اينجا با نهمين صحنه از اين تاريخ پرماجرا و آموزنده مواجه مى شويم .
آوازه پـيـروزى مـوسـى (ع ) بر ساحران و ايمان ساحران در سراسر مصر پيچيد وموقعيت
حكومت فـرعـونـيان سخت به خطر افتاد بايد افكار عمومى را به هر قيمتى كه هست از اين
مساله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه بتواندمردم را اغفال و تحميق كند
فراهم ساخت .
فـرعـون در ايـن زمينه به مشورت نشست , و در نتيجه فكرش به چيزى رسيدكه در اين آيه
آمده اسـت : ((فـرعـون گفت : اى جمعيت اشراف ! من خدايى جز خودم براى شما سراغ
ندارم ))! (وقال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ).
خداى زمينى مسلما منم ! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست , اما من
احتياط را از دست نمى دهم و به تحقيق مى پردازم !.
سـپـس رو بـه وزيـرش هـامـان كـرد گفت : ((اى هامان ! برايم آتشى بر گل بيفروز))
وآجرهاى محكمى بساز (فاوقد لى يا هامان على الطين ).
((و بـراى مـن برج بلندى ترتيب ده تا از خداى موسى خبر گيرم ;Š هر چند من گمان مى
كنم او از دروغگويان است ))! (فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى وانى لا ظنه من
الكاذبين ).
هـنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد, روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد,و شخصا از
برج عظيم بالا رفت .
مـعروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرنده اى ,
و يا طبق توطئه قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پايين آمد وبه مردم گفت :
برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم !.
حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردند
و در همه جا پخش نمودند, و از آن سرگرمى تازه اى براى اغفال مردم مصر ساختند.
(آيـه )ـقـرآن سـپس به استكبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها دربرابر ((مبدا))
و ((معاد)) ـكـه ريشه جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سرچشمه مى گرفت ـ
پرداخته چنين مى گويد: ((فـرعـون و لـشـكـريانش به ناحق در زمين استكباركردند (و
خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسـمان است انكار نمودند) و گمان كردندكه (قيامتى
در كار نيست , و) به سوى ما باز گردانده نمى شوند)) (واستكبر هووجنوده فى الا رض
بغير الحق وظنوا انهم الينا لا يرجعون ).
(آيـه )ـامـا بـبـينيم سرانجام اين كبر و غرور به كجا رسيد, قرآن مى گويد: ((مااو و
لشكريانش را گرفتيم و آنها را در دريا پرتاب كرديم ))! (فاخذناه وجنوده فنبذناهم فى
اليم ).
آرى ! مـرگ آنـهـا را به دست عامل حياتشان سپرديم , و نيل را كه رمز عظمت وقدرت
آنها بود به گورستانشان مبدل ساختيم !.
و در پـايـان آيـه روى سـخـن را به پيامبر اسلام كرده , مى فرمايد: ((پس ببين عاقبت
كار ظالمان چگونه بود))؟ (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ).
(آيـه )ـبـعـد مـى افـزايـد: ((و آنان [ فرعونيان ] را پيشوايانى قرار داديم كه به
آتش (دوزخ ) دعوت مـى كـنـنـد و روز رسـتاخيز يارى نخواهند شد)) (وجعلناهم ائمة
يدعون الى النار ويوم القيمة لا ينصرون ).
همان گونه كه در اين جهان ائمه ضلال بودند, در آنجا نيز پيشوايان دوزخند.
(آيـه )ـباز براى تاكيد بيشتر, قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت , چنين ترسيم مى
كند: ((و در اين دنـيـا نـيز لعنتى بدنبال آنان قرار داديم ;Š و روز قيامت از زشت
رويانند)) (واتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة ويوم القيمة هم من المقبوحين ).
لـعـنـت خدا كه همان طرد از رحمت است , و لعنت فرشتگان و مؤمنان كه نفرين است , هر
صبح و شام و هر وقت و بى وقت نثار آنها مى شود.
(آيه )ـدر اينجا به دهمين صحنه يعنى ;Š آخرين بخش از آيات مربوطبه داستان پرماجراى
موسى (ع ) مـى رسـيـم , كه سخن از نزول احكام , و تورات مى گويد: يعنى زمانى كه
دوران ((نفى طاغوت )) پايان گرفته , و دوران سازندگى واثبات آغاز مى شود.
نخست مى فرمايد: ((و ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين
را هلاك كـرديـم (كتابى كه ) براى مردم بصيرت آفرين بود, و مايه هدايت و رحمت تا
متذكر شوند)) (ولقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما اهلكناالقرون الا ولى بصائر للناس
وهدى ورحمة لعلهم يتذكرون ).
(آيه )ـسپس به بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در باره موسى وفرعون با تمام
ريزه كاريهاى دقيق آن بيان كرديم , خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو, چرا كه تو در
اين صحنه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجرا را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه
اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد.
مـى گـويـد: ((و تـو در جـانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم
, و تو از شاهدان (اين ماجراها) محسوب نمى شدى )) (وما كنت بجانب الغربى اذ قضينا
الى موسى الا مر وما كنت من الشاهدين ).
(آيه )ـسپس مى افزايد: ((ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ,و زمانهاى
طولانى بر آنها گـذشـت )) كـه آثـار انبيا از دلهايشان محو شد;Š پس تو را باكتاب
آسمانيت فرستاديم (ولكنا انشانا قرونا فتطاول عليهم العمر).
((تو هرگز در ميان مردم مدين اقامت نداشتى تا (از وضع آنان آگاه باشى و)آيات ما را
براى آنها [ مشركان مكه ] بخوانى )) (وما كنت ثاويا فى اهل مدين تتلواعليهم
آياتنا).
((ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم )) و اين آيات را در اختيارت قرار داديم (ولكنا
كنا مرسلين ).
(آيـه )ـبـاز براى تاكيد همين معنى مى افزايد: ((تو در كنار طور نبودى زمانى كه ما
ندا داديم )) و فرمان نبوت را به نام موسى صادر كريم (وما كنت بجانب الطوراذ
نادينا).
((ولـى ايـن رحـمـتى از سوى پروردگارت بود (كه اين اخبار را در اختيار تو نهاد)تا
به وسيله آن قـومـى را انـذار كـنى كه پيش از تو هيچ انذاركننده اى براى آنها
نيامده است شايد متذكر شوند)) (ولكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اتيهم من نذير من
قبلك لعلهم يتذكرون ).
(آيه )ـ هر روز به بهانه اى از حق مى گريزند!.
از آنـجـا كه در آيات گذشته سخن از ارسال پيامبر(ص ) به عنوان انذاركننده وبيم
دهنده بود در اين آيه به لطفى كه بر وجود پيامبر(ص ) مترتب است اشاره كرده ,مى
گويد: ((هرگاه ما (پيش از فـرسـتـادن پـيامبرى ) آنها را به خاطر اعمالشان مجازات
مى كرديم , مى گفتند: پروردگارا! چرا رسـولـى بـراى ما نفرستادى تا آيات تو را
پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم )) اگر به خاطر اين نبود مجازات آنها به جهت اعمال
وكفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت (ولولا ان تصيبهم مصيبة بما قدمت ايديهم
فيقولوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك ونكون من المؤمنين ).
در حقيقت آيه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است , و هر عقلى حاكم به بطلان
شرك و بـت پـرسـتى است , و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از
مستقلات حكم عقل مى باشد.
(آيـه )ـسـپـس بـه بـهـانـه جـوئيـهـاى آنـها اشاره مى كند كه آنها بعد از ارسال
رسل نيز دست از بهانه گيرى برنداشتند, و باز به راههاى انحرافى خود ادامه دادند.
مـى گـويـد: ((پـس هـنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند: چرا به اين
پيامبرمثل همان چـيـزى كـه به موسى داده شد اعطا نگرديده است ))؟! (فلما جاهم الحق
من عندنا قالوا لولا اوتى مثل ما اوتى موسى ).
چـرا عـصاى موسى در دست او نيست ؟ چرا يد بيضا ندارد؟ چرا دريا براى او شكافته نمى
شود؟ چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟ چرا و چرا؟!.
قـرآن به پاسخ اين بهانه جويى ها پرداخته , مى گويد: ((مگر (بهانه جويانى همانند
اينها) معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شده انكار نكردند))؟! (اولم يكفروا بما
اوتى موسى من قبل ).
((گـفتند: اين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند (تا ما
را گمراه كنند) و گفتند: ما به هركدام از آنها كافريم ))! (قالوا سحران تظاهرا
وقالوا انا بكل كافرون ).
(آيه )ـبه هر حال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام (ص )معجزاتى همچون
موسى نـداشـتـه اسـت ؟ و از سـوى ديـگر نه به گفته ها و گواهى تورات درباره علائم
پيامبر(ص ) اعتنا مى كردند, و نه به قرآن مجيد و آيات پرعظمتش .
لذا قرآن , روى سخن را به پيامبر (ص ) كرده , مى گويد: ((بگو: اگر شما راست مى
گوييد (كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست ) كتابى روشنتر و هدايت بخشتر ازآنها از سوى
خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم )) (قل فاتوا بكتاب من عنداللّه هواهدى منهما
اتبعه ان كنتم صادقين ).
اگـر چـيزى در دست پيامبراسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى
كرد, ولى آنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه جويانند.
(آيه )ـسپس اضافه مى كند: ((اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرند بدان كه آنان ازهوسهاى
خود پيروى مى كنند))! (فان لم يستجـيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهواهم ).
((و آيـا گـمـراهـتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را
نپذيرفته كسى پيدا مى شود))؟ (ومن اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من اللّه ).
((مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند))! (ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين ).
در روايـات متعددى آيه فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته
اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند.
ايـن روايات در حقيقت از قبيل مصداق روشن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به
هدايت الهى اسـت , ايـن هـدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود,و گاه در وجود
پيامبر و سنت او, و گاه در اوصياى معصومش , و گاه در منطق عقل و خرد.
مـهـم آن اسـت كـه انـسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس , تا بتواند ازاين
انوار هدايت بهره مند گردد.
آيـه ـ شـان نزول : در مورد نزول اين آيه و چهار آيه بعد از آن روايات گوناگونى نقل
شده كه قدر مـشـتـرك هـمه آنها ايمان آوردن گروهى از علماى يهود ونصارى و افراد
پاكدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام (ص ) است .
از جمله : از ((سعيدبن جبير)) نقل شده كه : اين آيات در باره هفتاد نفر ازكشيشهاى
مسيحى نازل شـده كـه ((نـجـاشـى )) آنـها را براى تحقيق از ((حبشه )) به ((مكه
))فرستاد, هنگامى كه پيامبر اسلام (ص ) سوره يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق
ريختند و اسلام آوردند.
تفسير:.
حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند!.
از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هايى بود كه مشركان براى عدم تسليم در
مقابل حقايق قـرآن مطرح مى كردند, در اينجا از دلهاى آماده اى سخن مى گويد كه با
شنيدن اين آيات , حق را پيدا كرده و به آن سخت وفادار ماندند, و ازجان و دل تسليم
آن شدند, در حالى كه قلبهاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد!.
مـى فـرمـايـد: ((و مـا آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايدمتذكر
شوند)) (ولقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون ).
(آيـه )ـولى ((كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم (از يهود ونصارى ) به آن
[ قرآن ] ايمان مـى آورنـد)) (الـذيـن آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون ) چرا
كه آن را هماهنگ با نشانه هايى مى بينند كه در كتب آسمانى خوديافته اند.
(آيـه )ـسپس مى افزايد: ((و هنگامى كه (اين آيات ) بر آنها خوانده مى شودمى گويند:
به آن ايمان آورديـم , ايـنـهـا مسلما حق است , و از سوى پروردگار ما است ))(واذا
يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا).
سـپـس اضـافـه مى كند: نه تنها امروز تسليم سخنان پروردگاريم كه ما پيش ازاين هم
مسلمان بوديم )) (انا كنا من قبله مسلمين ).
(آيـه )ـسـپـس قرآن به پاداش عظيم اين گروه تقليدشكن و حق طلب پرداخته چنين مى
گويد: ((آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر وشكيبائيشان دو بار
دريافت مى دارند))! (اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا).
يك بار به خاطر ايمان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و
پايبند بودند, و يك بار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام , پيامبرموعودى كه
كتب پيشين از او خبر داده بود .
سپس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزنده تر است اشاره مى كند
اين اعمال عبارتند از ((دفع سيئات به وسيله حسنات )) ((انفاق ازنعمتهاى الهى )) و
((برخورد بزرگوارانه با جاهلان )) كه به انضمام ((صبر و شكيبايى )) كه در جمله قبل
آمد, چهار صفت ممتاز مى شود.
نخست مى گويد: ((آنها به وسيله نيكيها, بديها را دفع مى كنند)) (ويدرؤن بالحسنة
السيئة ).
ديگر اين كه : ((از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند)) (ومما رزقناهم
ينفقون ).
نـه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى ووجاهت
اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشد.
(آيه )ـو بالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه : ((هرگاه سخن لغو وبيهوده اى
را بشنوند از آن روى مى گردانند)) (واذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه ).
هـرگـز ((لـغـو)) را بـا ((لـغـو)) پـاسـخ نمى گويند, و جهل را با جهل جواب نمى
دهند,بلكه به بيهوده گويان ((مى گويند: اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن
خودتان ))!(وقالوا لنا اعمالنا ولكم اعمالكم ).
سـپـس مى افزايد: آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه سعى مى
كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكوكار را در هم بريزند, وداع مى گويند وگفتارشان اين
است : ((سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم ))! (سلا م عليكم لا نبتغى الجاهلين ).
مـا نـه اهـل زشـت گويى و جهل و فساديم , و نه خواهان آن , ما خواهان دانشمندان
روشن ضمير و علماى عامل و مؤمنان راستين هستيم .
آرى ! ايـن بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و دربرابر
انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج دهند.
(آيه )ـ هدايت تنها به دست خداست !.
ايـن آيـه پـرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كه : ((تو نمى توانى كسى را كه دوست
دارى هدايت كنى , ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند, و او ازهدايت يافتگان
آگاهتر است )) (انك لا تهدى من احببت ولكن اللّه يهدى من يشاوهو اعلم بالمهتدين ).
مـنظور از هدايت در اينجا ((ارائه طريق )) نيست , چرا كه ارائه طريق كار اصلى
پيامبر(ص ) است و بـدون اسـتثنا راه را به همه نشان مى دهد, بلكه منظور از هدايت در
اينجا ((ايصال به مطلوب )) و رسانيدن به سر منزل مقصود است .
بـه هر حال اين آيه يك نوع دلدارى براى پيامبر(ص ) است كه به اين واقعيت توجه كند
نه اصرار بر شرك از ناحيه گروهى از بت پرستان مكه بى دليل است , و نه ايمان مخلصانه
مردم حبشه يا نجران و امثال سلمانها و بحيراها و هرگز از عدم ايمان گروه اول نگرانى
به خود راه ندهد.
(آيـه )ـدر ايـن آيـه سخن از كسانى مى گويد كه در دل به حقانيت اسلام معترف بودند
ولى روى ملاحظات منافع شخصى , حاضر به قبول ايمان نبودندمى فرمايد: ((آنها گفتند:
ما اگر هدايت را هـمراه تو پذيرا شويم (و از آن پيروى كنيم ) مارا از سرزمينمان مى
ربايند))! (وقالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا).
ايـن سـخـن را كـسـانى مى گويند كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرند ونمى دانند
چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را درهم مى شكند.
لـذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد: ((آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرارنداديم
كه ثمرات هر چيزى (از هر شهر و ديارى ) به سوى آن آورده مى شود رزقى است از جانب
ما))؟! (اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى رزقامن لدنا).
((ولى بيشترشان نمى دانند)) (ولكن اكثرهم لا يعلمون ).
خـداوندى كه سرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرارداد, و آن چنان
دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف جهان را به سوى آن مى
آورند, قدرت خود را به خوبى نشان داده است .
بنابراين چگونه ممكن است خداوند بعد از اسلام شما را از آن محروم سازد,دل قوى داريد
و ايمان بياوريد.
(آيه )ـ دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد!.
در آيـات گذشته سخن از اين بود كه بعضى از كفار متوسل به اين عذرمى شدند كه اگر ما
ايمان بياوريم , عرب به ما حمله مى كند و ما را از سرزمينمان بيرون مى راند.
در اينجا دو پاسخ ديگر به آن داده شده است .
نـخـسـت مـى فـرمايد: به فرض كه شما ايمان را نپذيرفتيد و در سايه كفر و شرك زندگى
مرفه و مـادى پـيـدا كـرديـد, امـا فراموش نكنيد: ((ما بسيارى از شهرهايى را كه مست
و مغرور نعمت و زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم )) (وكم اهلكنا من قرية بطرت
معيشتها).
آرى ! غـرور نعمت آنها را به طغيان دعوت كرد, و طغيان سرچشمه ظلم وبيدادگرى شد, و
ظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد.
((پس اين خانه ها و ديار آنهاست كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت
نكرد)) (فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا ).