برگزيده تفسير نمونه جلد دوم
تفسير سوره هاى :
اعراف، انفال، توبه، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، نحل، اسرا

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۳۳ -


ضـمـنـا از مـجموع محتواى اين آيه و آيات بعد, اين نكته استفاده مى شود كه اسلام , اعتدال را در اسـتفاده از گوشت توصيه مى كند, نه مانند گياهخواران اين منبع غذايى را بكلى تحريم كرده , و نـه مـانـند مردم عصر جاهليت و گروهى از به اصطلاح متمدنان زمان ما اجازه استفاده از هر نوع گوشتى (حتى سوسمار و خرچنگ و انواع كرمها) را مى دهد.
و در پـايـان آيـه هـمان گونه كه روش قرآن در بسيارى از موارد است , موارداستثنا را بيان كرده , مـى گويد: ((اما كسانى كه ناچار شوند (از خوردن گوشتهاى حرام فى المثل در بيابانى بدون غذا بـمـانند و جانشان در خطر باشد) در حالى كه تجاوز وتعدى از حد ننمايند (خدا آنها را مى بخشد چرا كه ) خدا بخشنده و مهربان است ))(فمن اضطر غير باغ ولا عاد فان اللّه غفور رحيم ).
(آيـه ) اين آيه بحثى را كه در زمينه تحريمهاى بى دليل مشركان كه بطورضمنى قبلا مطرح شده بـود بـا صـراحـت شـرح مى دهد و مى گويد: ((به خاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى كند نـگـويـيد اين حلال است و آن حرام , تا چيزى را به دروغ بر خدا افترا ببنديد)) (ولا تقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حلا ل وهذاحرام لتفتروا على اللّه الكذب ).
يـعـنـى ايـن يـك دروغ آشكار است كه تنها از زبان شما تراوش كرده اشيايى را ازپيش خود حلال مى كنيد, و اشيايى را حرام ـاشاره به چهارپايانى بوده كه بعضى رابر خود تحريم مى كردند و بعضى را حلال مى دانستند و قسمتى را به بتها اختصاص مى دادند.
آيـا خـداونـد بـه شـمـا چـنـين حقى داده است , كه قانونگزارى كنيد ؟ و يا اين كه افكارخرافى و تقليدهاى كوركورانه , شما را به چنين بدعتهايى واداشته است ؟!.
در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يك اخطار جدى مى گويد: ((كسانى كه به خدا دروغ وافترا مى بندند هيچ گاه رستگار نخواهند شد)) (ان الذين يفترون على اللّه الكذب لا يفلحون ).
اصـولا دروغ و افترا مايه بدبختى و نارستگارى است , در باره هر كس كه باشدتا چه رسد به اين كه در باره خداوند بزرگ صورت گيرد.
(آيه ) اين آيه عدم رستگارى را چنين توضيح مى دهد: ((بهره كمى است (كه در اين دنيا نصيبشان مى شود), و عذاب دردناكى در انتظار آنان است )) (متاع قليل ولهم عذاب اليم ).
اين متاع قليل , ممكن است اشاره به جنينهاى مرده حيوانات باشد كه براى خود حلال مى شمردند, و از گوشت آن استفاده مى كردند.
(آيه ) در اينجا ممكن است سؤالى , طرح شود كه چرا غير از آن چهار چيزكه در بالا گفته شد, اشيا ديگرى از حيوانات بر قوم يهود حرام بوده است ؟.
اين آيه گويا به پاسخ اين سؤال پرداخته , مى گويد: ((ما بر يهود (علاوه بر آن چهار مورد) چيزهايى را كه قبلا براى تو شرح داديم تحريم كرديم )) (وعلى الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل ).
اشـاره بـه امورى است كه در آيه 146 سوره انعام آمده : ((بر يهوديان هر حيوان ناخن دارى را حرام كـرديـم (اشاره به حيواناتى است كه سم يكپارچه دارند همچون اسب ) و از گاو و گوسفند, پيه و چـربيشان را تحريم نموديم , مگر چربيهايى را كه برپشت آنها قرار داشت , و يا در لابلاى امعا, و دو طـرف پـهـلـوها, و يا با استخوان آميخته بود, اين را به خاطر ظلم و ستم آنها, به عنوان كيفر, قرار داديم و ما راست مى گوييم )).
در حقيقت اين محرمات اضافى جنبه مجازات وكيفر در برابر مظالم وستمهاى يهود داشته , و لذا در پايان آيه اضافه مى كند: ((و ما به آنها ستم نكرديم ولى آنها به خويشتن ستم روا مى داشتند)) (وما ظلمناهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون ).
(آيـه ) در ايـن آيه آن چنان كه روش قرآن است , درهاى بازگشت را به روى افراد فريب خورده و يا پـشـيـمان مى گشايد, و مى گويد: ((سپس پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهل اعمال بد انجام داده اند, سپس بعد از آن توبه كرده اند و اصلاح و جبران نمودند, آرى پروردگارت بعد از اين توبه و اصلاح , آمرزنده و مهربان است )) (ثم ان ربك للذين عملوا السو بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك واصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ).
قابل توجه اين كه علت ارتكاب گناه را ((جهالت )) مى شمرد, چرا كه اين گونه افرادند كه پس از آگاهى به راه حق باز مى گردند.
ديـگر اين كه : مساله توبه را به توبه قلبى و ندامت درونى محدود نمى كند,بلكه اصلاح و جبران را مـكـمل توبه مى شمارد, تا اين فكر غلط را از مغز خود بيرون كنيم كه هزاران گناه را با يك جمله ((استغفراللّه )) مى توان جبران كرد.
(آيه ).

ابراهيم به تنهايى يك امت س بود!.

گـفـتيم اين سوره , سوره بيان نعمتهاست و هدف از آن تحريك حس شكرگزارى انسانهاست , به گونه اى كه آنها را به شناخت بخشنده اين همه نعمت برانگيزد.
در ايـن آيـه سـخـن از يك مصداق كامل بنده شكرگزار خدا, يعنى ((ابراهيم ))قهرمان توحيد, به ميان آمده كه مخصوصا از اين نظر نيز براى مسلمانها عموما وعربها خصوصا الهام آفرين است كه او را پيشوا و مقتداى نخستين خود مى دانند.
از ميان صفات برجسته اين مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است .
1ـ در آغاز مى گويد ((ابراهيم خود امتى بود)) (ان ابرهيم كان امة ).
آرى ! ابراهيم يك امت بود, يك پيشواى بزرگ بود, يك مرد امت ساز بود, ودر آن روز كه در محيط اجتماعيش كسى دم از توحيد نمى زد او منادى بزرگ توحيدبود.
2ـ وصف ديگر او (ابراهيم ) اين بود كه ((بنده مطيع خدا بود)) (قانتا للّه ).
3ـ ((او همواره در خط مستقيم اللّه و طريق حق , گام مى سپرد)) (حنيفا).
4ـ ((او هـرگز از مشركان نبود)) و تمام زندگى و فكر و زواياى قلبش را تنها نور((اللّه )) پر كرده بوده (ولم يك من المشركين ).
(آيـه ) پـنـجـم : و بـه دنـبـال ايـن ويـژگـيـها سرانجام او مردى بود كه : ((همه نعمتهاى خدا را شكرگزارى مى كرد)) (شاكرا لا نعمه ).
و پـس از بـيـان ايـن اوصـاف پـنج گانه به بيان پنج نتيجه مهم اين صفات پرداخته مى گويد: 1ـ ((خداوند ابراهيم را (براى نبوت و ابلاغ دعوتش ) برگزيد)) (اجتبيه ).
2ـ و خـدا او را بـه راه راسـت هـدايت كرد)) و از هرگونه لغزش و انحراف حفظنمود (وهديه الى صراط مستقيم ).
چـرا كـه هـدايت الهى به دنبال لياقتها و شايستگيهايى است كه انسان از خودظاهر مى سازد چون بى حساب چيزى به كسى نمى دهند.
(آيه ) سوم : ((و ما در دنيا به او حسنه داديم )) (وآتيناه فى الدنيا حسنة ).
از مقام نبوت و رسالت گرفته , تا نعمتهاى مادى و فرزندان شايسته و مانند آن .
4ـ ((و او در آخرت از صالحان است )) (وانه فى الا خرة لمن الصالحين ).
و ايـن نشانه عظمت مقام صالحان است كه ابراهيم با اين همه مقام در زمره آنها محسوب مى شود, مـگـر نـه ايـن كـه خـود ابـراهـيـم از خـدا ايـن تـقاضا را كرده بود((رب هب لى حكما والحقنى بالصالحين )): ((خداوندا! نظر صائب به من عطا كن ومرا از صالحان قرار ده )) (شعرا/83).
(آيـه ) پـنـجـم : آخرين امتيازى كه خدا به ابراهيم در برابر آن همه صفات برجسته داد اين بود كه مـكـتـب او نـه تـنـهـا براى اهل عصرش كه براى هميشه ,مخصوصا براى امت اسلامى يك مكتب الـهـام بـخـش گـرديد, به گونه اى كه قرآن مى گويد: ((سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم , آيين خالص توحيد,پيروى كن )) (ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابرهيم حنيفا).
بار ديگر تاكيد مى كند ((ابراهيم از مشركان نبود)) (وما كان من المشركين ).
(آيـه ) بـا تـوجـه بـه آيات گذشته سؤالى در اينجا پيش مى آيد و آن اين كه اگرآيين اسلام آيين ابراهيم است و مسلمانان در بسيارى از مسائل از سنن ابراهيم پيروى مى كنند از جمله احترام روز جمعه , پس چرا يهود شنبه را عيد مى دانند وتعطيل مى كنند؟.
ايـن آيـه بـه پـاسـخ اين سؤال مى پردازد و مى گويد: تحريمهاى ((روز شنبه (براى يهود) فقط به عـنـوان يك مجازات بود كه در آن هم اختلاف كردند)) بعضى آن راپذيرفتند و بكلى دست از كار كشيدند و بعضى هم نسبت به آن بى اعتنايى كردند(انما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه ).
جـريـان از ايـن قـرار بـود كـه طبق بعضى از روايات , موسى (ع ) بنى اسرائيل رادعوت به احترام و تـعـطـيـل روز جمعه كرد كه آيين ابراهيم بود, اما آنها به بهانه اى ازآن سر باز زدند و روز شنبه را تـرجيح دادند, خداوند روز شنبه را براى آنها قرار داد,اما توام با شدت عمل و محدوديتها, بنابراين بـه تعطيلى روز شنبه نبايد استناد كنيد,چرا كه جنبه فوق العاده و مجازات داشته است , و بهترين دليل بر اين مساله اين است كه يهود حتى در اين روز انتخابى خود نيز اختلاف كردند, گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نيز احترام آن را شكستند, و به كسب و كارپرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند ((4)) .
در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: ((و پـروردگـارت روز قـيامت , در آنچه اختلاف داشتند,ميان آنها داورى مى كند)) (وان ربك ليحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون ).
(آيه ).

ده دستور مهم اخلاقى در مقابله با مخالفان :.

در لابـلاى آيـات مـختلف اين سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند,با مشركان و يهود و بطوركلى با گروههاى مختلف به ميان آمد, مخصوصا در آيات اخير عمق و شدت بيشترى داشت .
در پـايـان اين بحثها كه پايان سوره ((نحل )) محسوب مى شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نـظـر بـرخورد منطقى , و طرز بحث , چگونگى كيفر و عفو, ونحوه ايستادگى در برابر توطئه ها و مـانـنـد آن , بـيـان شـده است كه مى توان آن را به عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه در مقابل مـخـالـفـيـن در اسـلام نـامگذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.
اين برنامه به ترتيب زير در ده اصل خلاصه مى شود.
1ـ نـخـسـت مى گويد: ((به وسيله حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن )) (ادع الى سبيل ربك بالحكمة ).
نخستين گام در دعوت به سوى حق , استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است , و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشه مردم و به حركت درآوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.
2ـ ((و به وسيله اندرزهاى نيكو)) (والموعظة الحسنة ).
يـعـنـى اسـتفاده كردن از عواطف انسانها, چرا كه موعظه , و اندرز بيشتر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت .
3ـ ((و با آنها (مخالفان ) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز)) (وجادلهم بالتى هى احسن ).
و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.
و در پـايـان آيه اضافه مى كند: ((پروردگارت از هر كسى بهتر مى داند, چه كسى از راه او گمراه شـده اسـت و چـه كـسـانـى هـدايـت يـافته اند)) (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله وهو اعلم بالمهتدين ).
اشـاره بـه ايـن كـه وظيفه شما دعوت به راه حق است , از طرق سه گانه حساب شده فوق , اما چه كـسـانى سرانجام هدايت مى شوند, و چه كسانى در طريق ضلالت پافشارى خواهند كرد آن را تنها خدا مى داند و بس .
(آيـه ) چـهـارم : تـاكـنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى , عاطفى ويا مناظره معقول با مخالفان شركت كنيم , اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد و آنها دست به تعدى و تـجـاوز زدند, در اينجا دستور مى دهد: ((اگرخواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد)) و نه بيشتراز آن (وان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ).
5ـ ((ولـى اگر شكيبايى پيشه كنيد (و عفو و گذشت ) اين كار براى شكيبايان بهتر است )) (ولئن صبرتم لهو خير للصابرين ).
در بـعـضـى از روايـات مى خوانيم كه اين آيه در جنگ ((احد)) نازل شده ,هنگامى كه پيامبر(ص ) وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبدالمطلب را ديد(كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده , بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده , و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است , و گوش و بينى او را قطع نموده بسيارمنقلب و ناراحت شد و) فرمود: ((خدايا! حمد از آن توست و شكايت به تومى آورم , و تو در برابر آنچه مى بينم يار و مددكار مايى )).
سـپـس فـرمود: ((اگر من بر آنها چيره شوم آنها را مثله مى كنم , آنها را مثله مى كنم , آنها را مثله مى كنم )).
در اين هنگام آيه فوق نازل شد.
بلافاصله پيامبر عرض كرد:.
((اصبر اصبر)): ((خدايا! صبر مى كنم , صبر مى كنم ))!.
بـا ايـن كـه اين لحظه شايد دردناكترين لحظه اى بود كه در تمام عمر, بر پيامبرگذشت , ولى باز پيامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد.
(آيـه ) شـشم : اين عفو و گذشت و صبر و شكيبايى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد كه بدون هـيچ چشمداشتى انجام پذيرد يعنى فقط به خاطر خداباشد,و لذا قرآن اضافه مى كند: ((شكيبايى پـيـشـه كـن و اين شكيبايى تو جز براى خدا(و به توفيق پروردگار) نمى تواند باشد)) (واصبر وما صبرك الا باللّه ).
7ـ هـرگـاه تـمام اين زحمات در زمينه تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينه عفو و گذشت و شيكبايى كارگر نيفتاد باز نبايد مايوس و دلسرد شد, و يا بى تابى وجزع نمود, بلكه بايد باحوصله و خـونـسـردى هر چه بيشتر همچنان به تبليغ ادامه داد, لذا در هفتمين دستور مى گويد: ((بر آنها اندوهگين مباش ))(ولا تحزن عليهم ).
8ـ بـا تـمـام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد و به طرح نقشه هاى خـطـرنـاك بـپـردازد, در چنين شرايطى موضعگيرى صحيح همان است كه قرآن مى گويد: ((و بـه خـاطر (كارهاى ) آنها, اندوهگين و دلسرد مشو ! و ازتوطئه هاى آنها, در تنگنا قرار مگير)) (ولا تك فى ضيق مما يمكرون ).
چـرا كـه تكيه گاه شما خداست و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت وپشتكار و عقل مى توانيد اين توطئه ها را خنثى كنيد و نقش بر آب .
(آيـه ) آخـريـن آيـه كـه سـوره نـحل با آن پايان مى گيرد به نهمين و دهمين برنامه اشاره كرده , مى گويد:.
9ـ ((خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه كنند)) (ان اللّه مع الذين اتقوا).
((تـقـوا)) در هـمـه ابعاد و در مفهوم وسيعش , از جمله تقوا در برابر مخالفان ,يعنى حتى در برابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد, با اسيران معامله اسلامى نمود, با منحرفان رعايت انـصاف و ادب كرد, از دروغ و تهمت پرهيزنمود, و حتى در ميدان جنگ همان گونه كه در اصول تـعـلـيـمات جنگى اسلام واردشده است بايد تقوا و موازين اسلامى حفظ شود: به بى دفاعان نبايد حـمـلـه كـرد,مـتـعـرض كـودكان و پيران از كار افتاده نبايد شد, حتى چهارپايان را نبايد از بين بـرد,مـزارع را نـبـايـد نـابـود كـرد, آب را نـبـايد به روى دشمن قطع نمود;Š خلاصه تقوا ورعايت اصول عدالت در برابر دوست ودشمن عموما بايد انجام گيرد واجرا شود.
10ـ ((و (خداوند) با كسانى است كه نيكوكارند)) (والذين هم محسنون ).
احـسـان و نـيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذيرد,يكى از بهترين روشهاى مبارزه است , و تـاريـخ اسـلام پر است از مظاهر اين برنامه , مثل رفتارى كه پيامبر(ص ) با مشركان ((مكه )) بعد از فتح نمود.
دقـت در مـوارد ده گانه برنامه فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد بامخالفان را مشخص مى كند نشان مى دهد كه از تمام اصول منطقى , عاطفى , روانى ,تاكتيكى و خلاصه همه امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى گردد بايد استفاده كرد.
و اگـر مـسلمانان در برابر مخالفان خود اين برنامه جامع الاطراف را به كارمى بستند, شايد امروز اسلام سراسر جهان يا بخش عمده آن را فرا گرفته بود.
((پايان سوره نحل )).

آغاز جز پانزدهم قرآن مجيد.

سوره اسرا [17].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 111 آيه است .
قبل از ورود در تفسير اين سوره توجه به چند نكته لازم است :.
1 ـ.
نامهاى اين سوره :.
نـام مـشـهـور اين سوره ((بنى اسرائيل )) است و نامهاى ديگرى نيز از قبيل ((اسرا)) و ((سبحان )) دارد.
اگر نام ((بنى اسرائيل )) بر آن گذارده شده به خاطر آن است كه بخش قابل ملاحظه اى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسرائيل است .
و اگـر بـه آن ((اسـرا)) گـفـته مى شود به خاطر نخستين آيه آن است كه پيرامون اسرا (معراج ) پيامبر(ص ) سخن مى گويد, و ((سبحان )) نيز از نخستين كلمه اين سوره گرفته شده است .
2ـ.

محتواى سوره :.

ايـن سـوره بنابر مشهور در مكه نازل شده و طبعا ويژگيهاى سوره هاى مكى درآن جمع است , و بطوركلى مى توان گفت آيات اين سوره بر چند محور زير دورمى زند.
1ـ دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج .
2ـ بحثهائى مربوط به معاد, مساله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن .
3ـ بخشى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل .
4ـ مساله آزادى اراده و اختيار.
5ـ مساله حساب و كتاب در زندگى اين جهان .
6ـ حق شناسى در همه سطوح , مخصوصا درباره خويشاوندان , وبخصوص پدر و مادر.
7ـ تـحـريم ((اسراف و تبذير)) و ((بخل )) و ((فرزندكشى )) و ((زنا)) و ((خوردن مال يتيمان )) و ((كم فروشى )) و ((تكبر)) و ((خونريزى )).
8ـ بحثهايى در زمينه توحيد و خداشناسى .
9ـ مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق .
10ـ شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر.
11ـ تاثير قرآن براى درمان هرگونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى .
12ـ اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابله با آن .
13ـ وسوسه هاى شيطان و هشدار به همه مؤمنان .
14ـ بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى .
15ـ و سـرانـجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور.
3ـ.

فضيلت تلاوت سوره :.

در روايـات اجـر و پـاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده از جمله اين كه : در روايتى از امام صادق (ع ) چنين مى خوانيم : ((كسى كه سوره بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اين كه قائم را درك كندو از يارانش خواهد بود)).
كرارا گفته ايم اين پاداشها و فضيلتها هرگز براى خواندن تنها نيست , بلكه خواندنى است كه توام با تفكر و انديشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه ).

معراج گاه پيامبر(ص )!.

نـخـسـتـيـن آيـه اين سوره از مساله ((اسر)) يعنى , سفر شبانه پيامبر(ص ) از((مسجدالحرام )) به ((مسجداقصى )) (بيت المقدس ) كه مقدمه اى براى معراج بوده است سخن مى گويد, اين سفر كه در يـك شب و مدت كوتاهى صورت گرفت حداقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچ وجه امكان پذير نبود, و جنبه اعجازآميز و كاملا خارق العاده داشت .
نـخـسـت مـى گـويـد: ((مـنـزه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب ازمسجدالحرام به مـسـجداقصى ـكه گرداگردش را پربركت ساخته ايم ـ برد)) (سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الا قصا الذى باركنا حوله ).
اين سير شبانه خارق العاده ((به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خودرا به او نشان دهيم )) (لنريه من آياتنا).
پـيـامـبـر(ص ) گرچه عظمت خدا را شناخته بود, اما سير در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهده آن آيات بينات عظمت بيشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدايت انسانها پيدا كند.
و در پايان اضافه مى كند: ((خداوند شنوا و بيناست )) ((انه هو السميع البصير).
اشـاره بـه اين كه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بى دليل نبود,زيرا او گفتار و كـردارى آنـچـنـان پـاك و شـايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبابود, خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود ((5)) .
(آيه ) از آنجا كه نخستين آيه اين سوره از سير پيامبر(ص ) سخن مى گفت ,و اين گونه موضوعات غالبا از طرف مشركان و مخالفان مورد انكار واقع مى شد كه چگونه ممكن است پيامبرى از ميان ما برخيزد كه اين همه افتخار داشته باشد لذاقرآن در اينجا اشاره به دعوت موسى و كتاب آسمانى او مـى كـنـد تـا مـعـلوم شود اين برنامه رسالت چيز نوظهورى نيست , همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل , سابقه دارد.
آيه مى گويد: ((و ما به موسى كتاب (آسمانى ) داديم )) (وآتينا موسى الكتاب ).
((و آن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم )) (وجعلناه هدى لبنى اسرائيل ).
بـدون شـك منظور از ((كتاب )) در اينجا ((تورات )) است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى (ع ) گذاشت .
سـپـس به هدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مى كند كه به آنهاگفتيم : ((غير مرا وكيل و تكيه گاه خود قرار ندهيد)) (الا تتخذوا من دونى وكيلا ).
اين يكى از شاخه هاى اصلى توحيد است , توحيد در عمل كه نشانه توحيددر عقيده است , كسى كه مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى داند به غير اوتكيه نخواهد كرد.
(آيـه ) در ايـن آيـه بـراى اين كه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه باشكرگزارى از نعمتهاى الهى مـخصوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته , مى گويد: ((اى فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى حمل كرديم ))! (ذرية من حملنا مع نوح ).
فراموش نكنيد كه : ((نوح بنده شكرگزارى بود)) (انه كان عبدا شكورا).
شـمـا كـه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامه نياكان با ايمانتان اقتدانكنيد؟ چرا در راه كفران گام بگذاريد؟!.
(آيـه ) سپس به ذكر گوشه اى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل پرداخته ,مى گويد: ((و ما در كتاب (تـورات ) بـه بـنـى اسرائيل اعلام كرديم كه شما در زمين , دوبار فساد خواهيد كرد, و راه طغيان بـزرگـى را در پـيـش خواهيد گرفت )) (وقضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الا رض مرتين ولتعلن علوا كبيرا).
مـنـظـور از كـلـمـه ((الا رض )) بـه قـريـنـه آيـات بـعـد سـرزمـيـن مقدس فلسطين است كه ((مسجدالاقصى )) در آن واقع شده است .
(آيـه ) سـپـس به شرح اين دو فساد بزرگ و حوادثى كه بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته , چنين مى گويد: ((هنگامى كه نخستين وعده فرارسد (و شما دست به فساد و خونريزى و ظـلـم و جـنايت بزنيد) ما گروهى از بندگان بسيار نيرومند (و رزمنده و جنگجوى ) خود را به سراغ شما مى فرستيم )) تا به كيفراعمالتان شما را درهم بكوبند (فاذا جا وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد).
ايـن قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مى برند كه حتى براى يافتن نفراتتان ((هر خانه و ديارى را جستجو مى كنند)) (فجاسوا خلا ل الديار).
((و اين يك وعده قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود)) (وكان وعدا مفعولا ).
(آيـه ) ((سـپـس (الـطـاف الـهى بار ديگر به سراغ شما مى آيد و) شما را بر آن (قوم مهاجم ) چيره مى كنيم )) (ثم رددنا لكم الكرة عليهم ).
((و شـمـا را بـه وسـيله اموال و ثروت سرشار و فرزندانى كمك خواهيم كرد))(وامددناكم باموال وبنين ).
((و نفرات شما را بيشتر (از دشمن ) قرار مى دهيم )) (وجعلناكم اكثر نفيرا).
(آيـه ) ايـن گـونـه الـطـاف الـهى شامل حال شما مى شود شايد به خود آييد وبه اصلاح خويشتن بـپـردازيـد دسـت از زشـتيها برداريد و به نيكيها روآريد, چرا كه :((اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد بازهم به خود مى كنيد)) (ان احسنتم احسنتم لا نفسكم وان اساتم فلها) .
اين يك سنت هميشگى است نيكيها و بديها سرانجام به خود انسان بازمى گردد ولى مع الاسف نه آن مـجازات شما را بيدار مى كند ونه اين نعمت و رحمت مجدد الهى , باز هم به طغيان مى پرازيد و راه ظـلـم و سـتـم و تعدى و تجاوز را پيش مى گيريد و((فساد كبير)) در زمين ايجاد مى كنيد و برترى جويى را از حد مى گذرانيد.
سـپـس وعـده دوم الـهى فرا مى رسد: ((و هنگامى كه وعده دوم فرا رسد (بازگروهى جنگجو و پـيـكـارگـر بـر شـمـا چـيـره مى شوند, آن چنان بلايى به سرتان مى آورندكه ) آثار غم و اندوه از صورتهايتان ظاهر مى شود)) (فاذا جا وعد الا خرة ليسـؤاوجوهكم ).
آنـهـا حـتـى بـزرگ معبدتان بيت المقدس را از دست شما مى گيرند;Š ((و داخل مسجد(الاقصى ) مى شوند همانگونه كه بار اول وارد شدند)) وليدخلوا المسجد كمادخلوه اول مرة ).
آنها به اين هم قناعت نمى كنند;Š ((و آنچه را زير سلطه خود مى گيرند, درهم مى كوبند)) (وليتبروا ما علوا تتبيرا).
(آيـه ) بـا ايـن حـال بـاز درهاى توبه و بازگشت شما به سوى خدا بسته نيست بازهم ;Š ((اميد است پروردگارتان به شما رحم كند)) (عسى ربكم ان يرحمكم ).
((و هـرگاه (به سوى ما) برگرديد ما هم بازمى گرديم )) (وان عدتم عدنا) و لطف و رحمت خود را بـه شـمـا بـاز مـى گـردانيم , و اگر به فساد وبرترى جويى گراييد بازهم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت .
و تـازه ايـن مـجازات دنياست ((و جهنم را براى كافران زندان سختى قرارداديم )) (وجعلنا جهنم للكافرين حصيرا).

دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل :.

در آيات فوق , سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فساد وبرترى جويى مى گردد بـه مـيـان آمـده اسـت , كه به دنبال هر يك از اين دو, خداوندمردانى نيرومند و پيكارجو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند.
آنـچـه از تـاريـخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه برآنها هجوم آورد و ((بيت المقدس )) را ويران كرد, بخت نصر پادشاه بابل بود, و هفتادسال بيت المقدس به همان حال باقى ماند, تا يهود قيام كردند و آن را نوسازى نمودند, دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش ((طرطوز)) را مامور اين كار كرد, او به تخريب بيت المقدس و تضعيف و قتل بنى اسرائيل كمر بست , و اين حدود يكصدسال قبل از ميلاد بود.
بنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است .
(آيه ).

مستقيم ترين راه خوشبختى !.

در آيـات گـذشـته سخن از بنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان ازاين برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه درميان بود.
از ايـن بحث به ((قرآن مجيد)) كتاب آسمانى مسلمين كه آخرين حلقه كتب آسمانى است منتقل شـده , مـى گـويـد: ((ايـن قرآن مردم را به آيينى كه مستقيم ترين وپابرجاترين آيينهاست هدايت مى كند)) (ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ).
يعنى ;Š ((قرآن به طريقه اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند)).
صـافـتـر و مـستقيم تر, از نظر عقائدى كه عرضه مى كند صافتر و مستقيم تر, ازاين نظر كه ميان ظـاهر و باطن , عقيده و عمل , تفكر و برنامه , همگونى ايجاد كرده وهمه را به سوى ((اللّه )) دعوت مى كند.
صـافـتـر و مـستقيم تر, از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه بر جامعه انسانى حكم فرما مى سازد.
وبالاخره صافتر و مستقيم تر از نظر نظام حكومتى كه برپادارنده عدل است ودرهم كوبنده ستم و ستمگران .
سپس از آن جا كه موضع گيريهاى مردم در برابر اين برنامه مستقيم الهى مختلف است , به دو نوع موضع گيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده , مى فرمايد: ((واين قرآن به مؤمنانى كه اعمال صالح انـجام مى دهند مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است )) ويبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا).
(آيـه ) ((و (بـه ) آنها كه ايمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند (و طبعا عمل صالحى نيز انجام نمى دهند نيز بشارت مى دهد كه ) عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم )) (وان الذين لا يؤمنون بالا خرة اعتدنا عذابا اليما).
تـعبير به ((بشارت )) در مورد مؤمنان دليلش روشن است , ولى در مورد افرادبى ايمان و طغيانگر در حقيقت يك نوع استهزا است .
(آيـه ) در ايـن آيه به تناسب بحث گذشته به يكى از علل مهم بى ايمانى كه عدم مطالعه كافى در امـور اسـت اشـاره كـرده , چنين مى فرمايد: ((و انسان همان گونه كه نيكيها را طلب مى كند (به خـاطـر دسـتپاچگى و عدم مطالعه كافى ) به طلب بديهابرمى خيزد)) (ويدع الا نسان بالشر دعاه بالخير).
((چرا كه انسان ذاتا عجول است )) (وكان الا نسان عجولا ).
در حقيقت ((عجول )) بودن انسان براى كسب منافع بيشتر و شتابزدگى او درتحصيل ((خير)) و مـنـفـعـت سـبب مى شود كه تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرارندهد, و چه بسيار كه با اين عـجـله , نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد, بلكه هوى وهوسهاى سركش چهره حقيقت را در نظرش دگرگون سازد وبه دنبال شر برود.
و در اين حال همان گونه كه انسان , از خدا تقاضاى نيكى مى كند, بر اثر سؤتشخيص خود, بديها را از او تـقـاضا مى كند, و همان گونه كه براى نيكى تلاش مى كند, به دنبال شر وبدى مى رود, و اين بـلاى بـزرگـى اسـت بـراى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت , و موجب ندامت و خسران !.
در حـديـثـى از رسول خدا(ص ) نقل شده كه فرمود: ((مردم را عجله هلاك مى كند, اگر مردم با تامل كارها را انجام مى دادند كسى هلاك نمى شد)).
البته در روايات اسلامى بابى در زمينه ((تعجيل (و سرعت ) در كار خيرداريم ));Š از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم (ص ) مى خوانيم : ((خداوند كار نيكى رادوست دارد كه در آن شتاب شود)).
بـه هـر حـال عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كارو شناخت صورت گيرد, اما سرعت و عجله ممدوح آن است كه بعد از تصميم گيرى لازم , در اجرا درنگ نشود, و لذا در روايـات مـى خـوانيم : ((در كار خير, عجله كنيد))يعنى ;Š بعد از آن كه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست .
(آيـه ) در ايـن آيـه از آفـرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجودحساب و كتاب در عالم سـخـن مى گويد تا هم دليلى باشد بر توحيد و شناخت خدا وبحث گذشته معاد را تكميل كند و هـم شـاهد باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها وعدم شتابزدگى مى فرمايد: ((ما شب و روز را دو نشانه (توحيد و عظمت خود) قرارداديم )) (وجعلنا الليل والنهار آيتين ).
((سـپس نشانه شب را محو كرده , و نشانه روز را روشنى بخش (به جاى آن )قرار داديم )) (فمحونا آية الليل وجعلنا آية النهار مبصرة ).
و از ايـن كار دو هدف داشتيم , نخست اين كه ;Š (((در پرتو آن ) فضل پروردگارتان را بطلبيد)) و به تلاش زندگى برخيزيد (لتبتغوا فضلا من ربكم ).
هـدف ديـگـر اين كه : ((عدد سالها و حساب (كارهاى زمان بندى شده خود) رابدانيد)) (ولتعلموا عدد السنين والحساب ).
تـمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد و هيج يك از نظامات اين عالم بدون حساب نـيـسـت , طبيعى است انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب و كتاب زندگى كند.
((و ما هرچيز را مشخص و روشن ساختيم )) (وكل شى فصلناه تفصيلا ).
(آيه ) از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به ((معاد)) و((حساب )) در ميان بود, در ايـنجا به مساله ((حساب اعمال انسانها)) و چگونگى آن درروز قيامت پرداخته , مى گويد: ((و هر انسانى اعمالش را به گردنش آويخته ايم ))!(وكل انسان الزمناه طائرة فى عنقه ).
((طائر)) به معنى پرنده است , ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه بـه وسيله پرندگان , فال نيك و بد مى زدند مثلا اگر پرنده اى ازطرف راست آنها حركت مى كرد آن را به فال نيك مى گرفتند, و اگر از طرف چپ حركت مى كرد آن را به فال بد مى گرفتند.
قرآن در حقيقت مى گويد: فال نيك و بد, و طالع سعد و نحس , چيزى جزاعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است و نتائج آن در دنيا و آخرت از شماجدا نمى شود!.
قـرآن سپس اضافه مى كند: ((و ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را دربرابر خود گشوده مى بيند)) (فنخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا).
روشـن است كه منظور از ((كتاب )) چيزى جز كارنامه عمل انسان نيست , همان كارنامه اى كه در ايـن دنيا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود, منتها در اينجاپوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز.
(آيه ) در اين هنگام به او گفته مى شود: ((نامه اعمالت را خودت بخوان ))!(اقرا كتابك ).
((كـافـى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى ))! (كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا) يعنى ;Š آنـقـدر مسائل روشن و آشكار است و شواهد و مدارك زنده كه جاى گفتگو نيست و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرد.
در حـديـثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((در آن روز انسان آن چه را انجام داده و در نامه عمل او ثـبـت است همه را به خاطر مى آورد گويى همان ساعت آن راانجام داده است ! لذا فرياد مجرمان بـلـنـد مـى شـود و مـى گويند: اين چه نامه اى است كه هيچ صغير و كبيره اى را فروگذار نكرده است ))؟.
(آيه ) اين آيه , چهار حكم اساسى و اصولى را در رابطه با مساله حساب وجزاى اعمال بيان مى كند.
1ـ نـخـسـت مى گويد: ((هر كسى هدايت شود براى خود هدايت يافته )) ونيتجه اش عائد خود او مى شود (من اهتدى فانما يهتدى لنفسه ).
2ـ ((و آن كس كه گمراه گردد, به زيان خود گمراه شده است )) و عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد (ومن ضل فانما يضل عليها).
3ـ ((و هـيـچ كـس بـار گـنـاه ديـگرى را به دوش نمى كشد)) و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند (ولا تزر وازرة وزر اخرى ).
الـبـته اين قانون كلى كه ((هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد))هيچ دونه منافاتى با آنـچـه در آيـه سـوره نحل گذشت كه مى گويد: ((گمراه كنندگان بارمسؤوليت كسانى را كه گـمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند)) ندارد زيرا آنها به خاطراقدام به گمراه ساختن ديگران , فاعل آن گناه محسوب مى شوند, و در حقيقت اين بار گناهان خودشان است كه بر دوش دارند.
4ـ سـرانـجـام چـهـارمين حكم را به اين صورت بيان مى كند كه : ((و ما (هيچ شخص و قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم )) تاوظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند (وما كنا معذبين حتى نبعث رسولا).
(آيه ).

مراحل چهارگانه مجازات الهى :.

در تـعـقـيب آيه قبل كه خاطر نشان مى كرد ((هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دسـتورات خود مجازات نمى كنيم )) در اين آيه همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده اسـت , مى گويد: ((و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم , نخست اوامر خود را براى مترفين (و ثروتمندان مست شهوت ) آنجابيان مى داريم , سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و اسـتحقاق مجازات يافتندآنها را به شدت درهم مى كوبيم )) و هلاك مى كنيم (واذا اردنا ان نهلك قرية امرنامترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا).
بنابراين خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمى كند, بـلـكـه نـخـسـت به بيان فرمانهايش مى پردازد, اگر مردم از دراطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گـشـتـند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آن است , و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و هـمـه را زيـر پـا گـذاشـتند اينجاست كه فرمان عذاب درباره آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است .
از آيه استفاه مى شود كه سرچشمه غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدابى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند.
(آيـه ) ايـن آيه به نمونه هايى از مساله فوق به صورت يك اصل كلى اشاره كرده , مى گويد: ((و چه بـسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) هلاك و نابودشان كرديم )) (وكم اهلكنا من القرون من بعد نوح ).