يعنى , تمام رسالت موسى (ع ) و ساير انبيا و مبارزات درگيريهاى مستمر وسخت آنان
, و ناراحتيها و شـدايـد طاقت فرسايى كه تن به آن دادند, همه براى آن بوده است كه
فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه بطوركامل اجرا گردد.
(آيه ).
پيمان نخستين و عالم ذر:.
ايـن آيـه اشاره اى به ((توحيد فطرى )) و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است
و به همين جـهت بحثهايى را كه در آيات گذشته اين سوره در زمينه ((توحيد استدلالى ))
بوده است تكميل مى كند.
خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده , نخست چنين مى گويد:به خاطر بياور
((موقعى را كـه پـروردگـارت از پـشـت فرزندان آدم ذريه آنها را بر گرفت وآشكار ساخت
و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و از آنها پرسيد:) آيا من پروردگارشما نيستم ؟ آنها
همگى گفتند: آرى ! گواهى مـى دهـيم )) (واذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم
واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا).
سـپـس اشـاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مساله
توحيد نـمـوده , مـى فرمايد: اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد ((كه درروز
قيامت نگوييد ما از اين موضوع (توحيد و شناسايى خدا) غافل بوديم )) (ان تقولوا يوم
القيمة انا كنا عن هذا غافلين ).
(آيه ) در اين آيه اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده , مى گويد: اين پيمان را به
خاطر آن گرفتيم كه ((نگوييد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى
بعد از آنها بوديم (و چاره اى جز تـبعيت از آنها نداشتيم ) آيا ما را به گناه افراد
بيهوده كار مجازات مى كنى )) (او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبل وكنا ذرية من
بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون ).
(آيه ) آرى ((اين گونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم (تابدانند نور
توحيد از آغاز در روح آنها بوده ) شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند))
(وكذلك نفصل الا يات ولعلهم يرجعون ).
مـنـظور از اين عالم و اين پيمان همان ((عالم استعدادها)) و ((پيمان فطرت )) وتكوين
و آفرينش اسـت , بـه ايـن ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت ((نطفه )) از
صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداونداستعداد و آمادگى
براى حقيقت توحيد به آنها داده است , هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك
حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم درعقل و خردشان به صورت يك حقيقت
خودآگاه !.
بـنـابـرايـن هـمه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به
زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است .
(آيه ).
دانشمندى كه در خدمت فراعنه در آمد:.
در اينجا اشاره به يكى ديگر از داستانهاى بنى اسرائيل شده است .
نخست روى سخن را به پيامبر كرده , مى گويد: ((و بر آنها بخوان داستان آن كس را كه
آيات خود را بـه او داديـم ولـى سرانجام خود را از آن تهى ساخت و گرفتاروسوسه هاى
شيطان گشت و از گـمـراهـان گـرديـد)) (واتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنافانسلخ
منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين ).
(آيـه ) در اين آيه اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه ((و اگرمى خواستيم (مى
توانستيم او را در هـمـان مسير حق به اجبار نگاه داريم ) و به وسيله آن آيات و علوم
, مقام والا بدهيم )) (ولو شئنا لرفعناه بها).
ولـى مـسـلـم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنت پروردگاركه سنت
اختيار و آزادى اراده اسـت , سـازگـار نـيـست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود,
لذا بلافاصله اضافه مى كند:.
مـا او را به حال خود رها كرديم ((و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد))
(ولكنه اخلد الى الا رض واتبع هويه ).
سـپـس اين شخص را تشبيه به سگى مى كند كه هميشه زبان خود را همانندحيوانات تشنه
بيرون آورده , مى گويد: ((او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و
زبانش بيرون است و اگـر او را بـه حـال خـود واگذارى باز چنين است ))(فمثله كمثل
الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ).
او بر اثر شدت هوى پرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده , يك حال عطش نامحدود و پايان
ناپذير بـه خـود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود, همچون يك ((سگ هار)) كه
بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و درهيچ حال سيراب نمى شود.
سپس اضافه مى كند كه : ((اين مثل (مخصوص به اين شخص معين نيست ,بلكه ) مثالى است
براى همه جمعيتهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند)) (ذلك مثل القوم الذين كذبوا
بياتنا).
((ايـن داسـتان را براى آنها بازگو كن , شايد درباره آن بينديشند)) و مسيرصحيحى را
پيدا كنند (فاقصص القصص لعلهم يتفكرون ).
بعلم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف ـ.
از بـسـيـارى از روايـات و كـلـمات مفسران مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام
((بلعم بـاعـورا)) بـوده , كه در عصر موسى زندگى مى كرد و از دانشمندان وعلماى
مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد, و حتى موسى از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند
استفاده مى كرد, و كارش در ايـن راه آن قـدر بـالا گـرفـت كـه دعايش در پيشگاه خدا
به اجابت مى رسيد, ولى بر اثر تمايل به فـرعـون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف
شد و همه مقامات خود را از دست داد, تا آنجا كه در صف مخالفان موسى قرار گرفت .
(آيـه ) در ايـن آيـه و آيـه بـعد در واقع يك نتيجه كلى و عمومى از سرگذشت ((بلعم
)) و علماى دنياپرست گرفته , نخست مى گويد: ((چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را
تكذيب و انكار كردند)) و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنهاست (سا مثلا القوم
الذين كذبوا بياتنا).
ولـى آنـهـا به ما ظلم و ستم نمى كردند, بلكه ((بر خويشتن ستم روا مى
داشتند))(وانفسهم كانوا يظلمون ).
چـه سـتـمـى از ايـن بـالاتـر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى
تواند باعث سـربـلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان ((زر))
و((زور)) مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند.
(آيـه ) امـا به هوش باشيد كه رهايى از اين گونه لغزشها و دامهاى شيطانى ,بدون
توفيق و هدايت الـهـى ممكن نيست ((آن كس را كه خدا هدايت كند (و توفيق رارفيق راهش
سازد) هدايت يافته واقعى اوست )) (من يهداللّه فهو المهتدى ).
((و كسانى را كه خداوند گمراه سازد (و بر اثر اعمالشان به حال خود رها سازديا وسائل
پيروزى و مـوفـقيت را در برابر وسوسه هاى شيطانى آنان بگيرد) زيانكارواقعى همانها
هستند)) (ومن يضلل فاولئ ك هم الخاسرون ).
(آيه ).
نشانه هاى دوزخيان :.
در ايـن آيـه و دو آيـه بـعـد مردم به دو گروه تقسيم شده اند و صفات هركدام توضيح
داده شده : ((گروه دوزخيان و گروه بهشتيان )).
نـخـسـت درباره دوزخيان با سوگند و تاكيد چنين مى گويد: ((ما بسيارى از جن و انس را
براى دوزخ آفريديم )) (ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والا نس ).
گـرچـه خداوند همه را پاك آفريده , ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزددوزخ مى
كنند و سـرانجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود, خود رانامزد بهشت مى
سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است .
سـپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى كند: نخست اين كه :((آنها قلبهايى
دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند)) (لهم قلوب لا يفقهون بها).
ديگر اين كه ((چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آن چهره حقايق رانمى نگرند)) و
همچون نابينايان كنار آن مى گذرند (ولهم اعين لا يبصرون بها).
سـوم ايـن كـه : ((بـا داشـتـن گوش سالم , سخنان حق را نمى شنوند)) و همچون كران
خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند (ولهم آذان لا يسمعون بها).
((ايـنـها در حقيقت همچون چهارپايانند)) (اولئ ك كالا نعام ) چرا كه امتياز آدمى از
چهارپايان در فـكـر بـيدار و چشم بينا و گوش شنواست كه متاسفانه آنها همه را ازدست
داده اند ((بلكه آنها از چهارپايان گمراهتر و پست تر مى باشند)) (بل هم اضل ).
چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند, ولى آنها با داشتن عقل
سالم و چشم بينا و گـوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند, اما براثر هوى
پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلااستفاده مى گذارند.
((آنـهـا افراد غافل و بيخبرى هستند)) و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند
(اولئ ك هم الغافلون ).
چشمه آب حيات كنار دستشان , ولى از تشنگى فرياد مى كشند, درهاى سعادت در برابر
رويشان باز است , اما حتى به آن نگاه نمى كنند.
(آيـه ) در ايـن آيـه اشـاره بـه وضع گروه بهشتى كرده , صفات آنان را بيان مى كند,
نخست براى بـيـرون آمـدن از صـف دوزخـيـان مـردم را بـه تـوجه عميق به اسماحسناى
خدا دعوت نموده , مـى فـرمايد: ((براى خدا نامهاى نيكى است , خدا را به آنها
بخوانيد)) (وللّه الا سما الحسنى فادعوه بها).
مـنـظـور از ((اسما حسنى )), صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك وهمگى ((حسنى ))
است .
و مـنـظـور از خـوانـدن خدا به اسما حسنى تنها اين نيست كه الفاظ را بر زبان جارى
كنيم و مثلا بگوييم يا عالم , يا قادر, يا ارحم الراحمين , بلكه در واقع اين است كه
اين صفات را در وجود خودمان به مقدار امكان پياده كنيم , و به تعبير ديگرمتصف به
اوصاف او و متخلق به اخلاقش گرديم , و نيز اگـر در بـعـضى روايات مانندروايتى كه از
امام صادق (ع ) در تفسير اين آيه نقل شده مى خوانيم : نـحـن واللّه الا سما الحسنى
;Š به خدا سوگند ما اسما حسناى خدا هستيم , اشاره به آن است كه پرتو نـيـرومندى از
آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى كند.
سـپـس مـردم را از اين نكته برحذر مى دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند ومى گويد:
((آنها كه اسما خدا را تحريف كرده اند رها سازيد, آنها به زودى به جزاى اعمال خويش
گرفتار خواهند شد)) (وذروا الذين يلحدون فى اسمائه سيجزون ماكانوا يعملون ).
مـنـظـور از الـحاد در اسما خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم ,يا او
را به اوصافى تـوصـيـف نـمـايـيم كه شايسته آن نيست , همانند مسيحيان كه قائل به
تثليث و خدايان سه گانه شده اند, و يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نماييم
.
(آيـه ) اين آيه به دو قسمت كه اساسى ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى كند, مى
فرمايد: ((و از كسانى كه آفريديم , امت و گروهى هستند كه مردم رابه حق هدايت مى
كنند و به آن حكم مى كنند)) (وممن خلقنا امة يهدون بالحق وبه يعدلون ).
در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند, فكر, هدف , دعوت و فرهنگشان حق و به سوى حق
است , و نيز عمل و برنامه ها و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مى باشد.
(آيه ).
مجازات استدراج :.
در ايـن آيه و آيه بعد يكى از مجازاتهاى الهى كه به صورت يك سنت درباره بسيارى از
گنهكاران سركش اجرا مى شود, بيان شده و آن ((عذاب استدراج )) است .
استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است يكى در آيه مورد بحث وديگرى در آيه 44
سوره قلم و هر دو مورد درباره انكاركنندگان آيات الهى است .
خداوند در اين آيه مى فرمايد: ((آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردندتدريجا,
مرحله به مرحله , از راهى كه نمى دانند, در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم )) و
زندگى آنها را در در هم مى پيچيم (والذين كذبوا بياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون
).
(آيه ) در اين آيه همان مطلب را به اين صورت تاكيد مى كند: چنان نيست كه با
شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنم , بلكه ((به آنها مهلت و فرصت كافى (براى
تنبه و بيدارى ) مى دهم )) و هنگامى كه بيدار نشدند, گرفتارشان مى سازم (واملى لهم
) زيرا كسانى شتاب و عجله مى كنند كه قدرت كافى ندارند و مى ترسندفرصت از دستشان
برود ((ولى نقشه من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است )) كه هيچ كس را قدرت
فرار از آن نيست (ان كيدى متين ).
اين آيه به همه گنهكاران هشدار مى دهد كه تاخير كيفر الهى را دليل بر پاكى ودرستى
خود, و يا ضـعـيـف و ناتوانى پروردگار, نگيرند, و ناز و نعمتهايى را كه در آن
غرقند, نشانه تقربشان به خدا نـدانـند, چه بسا اين پيروزيها و نعمتهايى كه به
آنهامى رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد, خدا آنها را غرق نعمت مى كندو به
آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد, اما سرانجام چنان بر زمين مى كوبد كه
اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را درهم مى پيچد.
از امام صادق (ع ) در تفسير آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود: ((منظور از اين آيه
بنده گنهكارى اسـت كـه پس از انجام گناه , خداوند او را مشمول نعمتى قرارمى دهد ولى
او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد)).
آيـه ـ شان نزول : مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند: پيامبر(ص ) هنگامى كه در مكه
بود, شبى بر كوه صفا برآمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود, مخصوصا
تمامى طوائف قريش را صـدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت , تا مقدار زيادى
از شب گذشت , بت پرستان مكه گفتند: ((رفيق ماديوانه شده , از شب تا صبح نعره مى
كشيد)) ! در اين موقع آيه نازل شد و به آنها دراين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.
تفسير:.
تهمتها و بهانه هاـ.
در ايـن آيـه نـخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر(ص )
چنين پاسخ مـى گـويـد: ((آيـا آنـهـا فـكر و انديشه خود را به كار نينداختند كه
بدانند همنشين آنها (پيامبر) هيچ گونه آثارى از جنون ندارد)) (اولم يتفكروا
مابصاحبهم من جنة ).
بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته , و همواره فكر, عقل وتدبيرش را ديده
اند, چگونه يـكـبـاره چنين وصله اى را به وى چسباندند, و به دنبال اين جمله مى
گويد: ((او فقط بيم دهنده آشكارى است )) كه جامعه خويش را ازخطراتى كه با آن روبرو
است برحذر مى دارد (ان هو الا نذير مبين ).
(آيـه ) در ايـن آيـه بـراى تـكـميل اين بيان آنها را به مطالعه عالم هستى ,آسمانها
و زمين , دعوت مـى كـند و مى گويد: ((آيا در حكومت آسمانها و زمين ومخلوقاتى كه خدا
آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند)) (اولم ينظروا فى ملكوت السموات والا رض وما
خلق اللّه من شى ).
تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت انگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى
براى آن بوده است , و دعوت پيامبر(ص ) در حقيقت دنباله همان هدف آفرينش , يعنى
تكامل و تربيت انسان است .
سـپـس بـراى ايـن كـه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد, مى فرمايد: آيا در اين
موضوع نيز انديشه نـكـردند كه : ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد, (اگر
امروزايمان نياورند, و دعوت ايـن پيامبر را نپذيرند, و قرآنى را كه بر او نازل شده
است بااين همه نشانه هاى روشن قبول نكنند) بـه كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند
آورد))؟ (وان عسى ان يكون قداقترب اجلهم فباى حديث بعده يؤمنون ).
(آيـه ) سـرانـجـام در اين آيه سخن را با آنها چنين پايان مى دهد كه ((هر كس را
خداوند (به خاطر اعـمال زشت و مستمرش ) گمراه سازد, هيچ هدايت كننده اى ندارد, و
خداوند آنها را همچنان در طـغيان و سركشى رها مى سازد تا حيران وسرگردان شوند)) (من
يضلل اللّه فلا هادى له ويذرهم فى طغيانهم يعمهون ).
ايـن گـونـه تـعـبيرات مخصوص به گروهى است كه آن چنان در برابر حقايق ,لجوج و متعصب
و معاندند كه گويى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده , پرده هاى تاريكى كه نتيجه
اعمال خود آنهاست , و منظور از ((اضلال الهى )) نيز همين است .
آيـه شـان نـزول : طايفه قريش به چند نفر ماموريت دادند كه به نجران سفركنند, و از
دانشمندان يهود كه (علاوه بر مسيحيان ) در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده اى را سؤال
كنند, و در بازگشت آنـهـا را در بـرابـر پيامبر(ص ) مطرح سازند (به گمان اين كه
پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند) از جـمـلـه سـؤالات ايـن بـود كه در چه زمانى
قيامت برپا مى شود, هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر(ص ) كردند, آيه موردبحث
نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.
كى قيامت برپا مى شود؟.
با اين كه براى آيه شان نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيزبا آيات قبل
دارد, زيرا در آيـات قـبـل اشاره به مساله قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده
بود, طبعا به دنبال چـنـين بحثى اين سؤال براى بسيارى از مردم پيش مى آيد كه قيامت
كى برپا خواهد شد, لذا قرآن مـى گـويـد: ((از تـو دربـاره ساعت (روزرستاخيز) مى
پرسند, كه در چه زمانى وقوع مى يابد)) ؟ (يسئلونك عن الساعة ايان مرسيها).
سـپـس اضافه مى كند كه اى پيامبر ! در پاسخ اين سؤال صريحا ((بگو: اين علم تنها نزد
پروردگار مـن اسـت , وهيچ كس جز او نمى تواند وقت آن را آشكار سازد)) (قل انما
علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو).
ولـى دو نشانه سربسته براى آن بيان مى كند, نخست مى گويد: ((قيام ساعت در آسمانها و
زمين , مساله سنگينى است )) (ثقلت فى السموات والا رض ).
چـه حـادثـه اى مـمكن است از اين سنگينتر بوده باشد, در حالى كه در آستانه قيامت ,
همه كرات آسمانى به هم مى ريزند, آفتاب خاموش , ماه تاريك , ستارگان بى فروغ و
اتمها متلاشى مى گردند, و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مى شود.
ديـگـر ايـنـكه قيام ساعت , بدون مقدمات تدريجى , و به شكل انقلابى , تحقق مى يابد
((و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمى آيد)) (لا تاتيكم الا بغتة ).
بـار ديـگـر مـى گـويد: ((چنان از تو سؤال مى كنند كه گويى تو از زمان وقوع قيامت
باخبرى )) ! (يسئلونك كانك حفى عنها).
بـعـد اضـافـه مـى كـند كه در جواب آنها ((بگو: اين علم تنها نزد خداست ولى بيشتر
مردم از اين حـقيقت آگاهى ندارند)) كه چنين علمى مخصوص ذات پاك اوست , لذا پى درپى
از آن مى پرسند (قل انما علمها عنداللّه ولكن اكثر الناس لا يعلمون ).
آيـه ـ شـان نزول : اهل مكه به پيامبر(ص ) گفتند: تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا
پروردگار تو را از گـرانـى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى سازد كه از اين طريق
بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى و يااز
خشكسالى , و يا پرآبى مناطق مختلف آگاه سـازد تا به موقع از مناطق خشك به سرزمينهاى
پربركت كوچ كنى ؟! در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.
اسرار نهان را فقط خدا مى داندـ.
در آيـه قبل عدم آگاهى هيچ كس جز خدا نسبت به زمان قيام ((قيامت )) موردبحث بود و
در اين آيه سخن از نفى علم غيب بطوركلى در ميان است .
در نـخـستين جمله , به پيامبر(ص ) مى گويد: ((به آنها بگو: من مالك و صاحب
اختيارهيچ گونه سود و زيانى درباره خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد)) (قل لا
املك لنفسى نفعا ولا ضرا الا ماشااللّه ).
انسان در كارهاى خود, قدرت و نيرويى از خويش ندارد بلكه همه قدرتها ازناحيه خداست و
اوست كه اين تواناييها را در اختيار انسان گذاشته است .
پس از بيان اين موضوع , اشاره به مساله مهم ديگرى مى كند كه مورد سؤال گروهى بود و
آن اينكه بـه پـيامبرش مى گويد به آنها بگو: من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم
((زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم مى ساختم وهيچ
گونه زيانى به من نمى رسيد)) (ولو كنت اعلم الغيب لا ستكثرت من الخير ومامسنى
السؤ).
سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جمله كوتاه و صريح بيان كرده مى گويد: ((من
فقط بـيـم دهـنـده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مى آورندهستم )) (ان انا الا
نذير وبشير لقوم يؤمنون ).
(آيه ).
كفران يك نعمت بزرگ !.
در ايـنـجا به گوشه ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان
اشاره شده است و از آنجا كه آيه قبل اشاره به توحيد افعالى خدا بود,آيات بعد مكمل
آنها محسوب مى شود.
نـخست مى گويد: ((او كسى است كه (همه ) شما را از يك فرد آفريد وهمسرش را نيز از
جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد)) (هو الذى خلقكم من نفس واحدة وجعل منها
زوجها ليسكن اليها).
اين دو در كنار هم زندگى آرام بخشى داشتند, ((اما هنگامى كه زوج با همسرخود آميزش
جنسى كرد, بارى سبك برداشت (به گونه اى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد
نمى كرد, و با داشتن حمل ) به كارهاى خود همچنان ادامه مى داد)) (فلما تغشيها حملت
حملا خفيفا فمرت به ).
امـا بـا گذشت شب و روز, حمل او كم كم سنگين شد ((و چون سنگين شد))(فلما اثقلت ) در
اين هـنـگـام دو هـمـسـر, انتظار فرزندى را مى كشيدند و آرزو داشتندخداوند فرزند
صالحى به آنها مـرحمت كند, لذا ((متوجه درگاه خدا شدند و پروردگارخويش را چنين
خواندند: بار الها ! اگر بـه مـا فـرزنـد صـالـحى عطا كنى از شكرگزاران خواهيم
بود)) (دعوااللّه ربهما لئن آتيتنا صالحا لنكونن من الشاكرين ).
(آيـه ) ((ولـى هـنگامى كه خداوند فرزندى سالم با تناسب اندام و شايستگى كامل به
آنها داد, آنها براى خدا در اين نعمت بزرگ شركايى قائل شدند, اما خداوندبرتر و
بالاتر از شرك آنهاست )) (فلما آتيهما صالحا جعلا له شركا فيما آتيهما فتعالى اللّه
عما يشركون ).
(آيـه ) بـه دنـبـال ايـن جريان , قرآن بار ديگر فكر و عقيده بت پرستى را با بيان
روشن و كوبنده اى مـحكوم مى كند, و مى گويد: ((آيا اينها موجوداتى را شريك خداقرار
مى دهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند, بلكه خودشان مخلوق اويند))(ايشركون ما لا
يخلق شيئا وهم يخلقون ).
(آيـه ) بـه عـلاوه ((ايـن مـعـبـودهـاى سـاختگى (در هيچ يك از مشكلات ) قادرنيستند
پرستش كـنـنـدگان خود را يارى كنند, و حتى قادر نيستند خود را نيز (در برابرمشكلات
) يارى دهند)) (ولا يستطيعون لهم نصرا ولا انفسهم ينصرون ).
(آيـه ) ايـن مـعـبـودها آنچنان هستند كه ((اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد, از
شما پيروى نخواهند كرد)) و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وان تدعوهم الى الهدى لا
يتبعوكم ).
آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمى شنوند, چگونه مى توانند ديگران را هدايت
كنند؟.
بـه هـر حـال ((بـراى شـمـا مساوى است , خواه آنها را, دعوت به سوى حق كنيدو يا در
برابرشان خـامـوش باشيد)) در هر دو صورت , اين گروه بت پرستان لجوج ,دست بردار
نيستند (سوا عليكم ادعوتموهم ام انتم صامتون ).
(آيـه ) ايـن آيـه و آيـه بـعـد همچنان بحثهاى توحيد و مبارزه با شرك را ادامه مى
دهد, و پرستش غيرخدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نمايد و با چهار
دليل , منطق بت پرستان را ابطال مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((آنـهايى را كه شما جز خدا مى خوانيد (و عبادت مى كنيد و از
آنان يارى مى طلبيد) بندگانى همچون خود شما هستند)) ! (ان الذين تدعون من دون اللّه
عباد امثالكم ).
بـنـابـراين معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او محكوم قوانين طبيعت
است , به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات وسرنوشتش را در دست او
بداند.
سـپـس اضـافه مى كند: اگر فكر مى كنيد آنها قدرت و شعورى دارند ((آنها رابخوانيد
بايد جواب شما را بدهند اگر راست مى گوييد)) (فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم
صادقين ).
و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده .
(آيـه ) در سـومـيـن بـيان روشن مى سازد كه آنها حتى از بندگان خود پست
تروناتوانترند: خوب بنگريد ((آيا آنها لااقل همانند شما پاهايى دارند كه با آن راه
بروند)) (الهم ارجل يمشون بها).
((يـا دسـتهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند)) (ام لهم
ايديبطشون بها) ((يا چشمهايى دارند كه با آن ببينند)) (ام لهم اعين يبصرون بها).
((يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند)) (ام لهم اذان يسمعون بها).
بـه ايـن تـرتيب آنها به قدرى ضعيفند, كه حتى براى جابه جا شدن نياز به كمك شما
دارند و براى دفاع از موجوديت خود, نيازمند به حمايت هستند.
سرانجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مى گويد: اى
پيامبر ! ((بـگـو: ايـن معبودهايى را كه شما شريك خدا قرار داده ايدبر ضد من
بخوانيد و همگى دست به دسـت هـم دهـيـد و بـراى من تا آنجا كه مى توانيدنقشه بكشيد
و در اين كار هيچ گونه تاخير روا مـداريـد)) بـبـينيم با اين حال كارى از همه شما
ساخته است ؟ (قل ادعوا شركاكم ثم كيدون فلا تنظرون ).
يـعـنـى اگـر مـن دروغ مـى گـويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان
جسارت كرده ام , پس چرا آنها بر من غضب نمى كنند.
(آيه ).
معبودهاى بى ارزش :.
در تعقيب آيه گذشت كه به مشركان مى گفت : شما و بتهايتان نمى توانيدكوچكترين زيانى
به من بـرسـانيد, در اين آيه به دليل آن اشاره كرده , مى گويد: ((ولى وسرپرست و
تكيه گاه من خدايى است كه اين كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است ))(ان وليى اللّه
الذى نزل الكتاب ).
نـه تـنـهـا مـن , ((او هـمـه صالحان و شايستگان را حمايت و سرپرستى مى كند ومشمول
لطف و عنايتش قرار مى دهد)) (وهو يتولى الصالحين ).
(آيه ) سپس بار ديگر به تاكيد روى دلايل بطلان بت پرستى پرداخته ,مى گويد:
((معبودهايى را كه غـيـر از خدا مى خوانيد كارى از آنها ساخته نيست ,نمى توانند شما
را يارى كنند و نه خودشان را)) (والذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم ولا انفسهم
ينصرون ).
(آيـه ) و از اين بالاتر ((اگر از آنها هدايت خويشتن را در مشكلات بخواهيد, آنها
حتى حرف شما را نمى شنوند)) ! (وان تدعوهم الى الهدى لا يسمعوا).
و حـتى ((آنها را مى بينى كه (با چشمهاى مصنوعيشان ) گويا به تو نگاه مى كنند, ولى
در حقيقت نمى بينند)) (وتريهم ينظرون اليك وهم لا يبصرون ).
مـضـمون دو آيه اخير در آيات گذشته نيز آمده بود, و اين تكرار به خاطر تاكيدهر چه
بيشتر روى مـساله مبارزه با بت پرستى و ريشه كن كردن نفوذ آن در روح و فكرمشركان از
طريق تلقين مكرر است .
(آيه ).
وسوسه هاى شيطان :.
در ايـنـجا شرايط تبليغ و رهبرى و پيشوايى مردم را به طرز بسيار جالب وفشرده بيان
مى كند و با آيـات گـذشـته كه اشاره به مساله تبليغ مشركان داشت نيزتناسب دارد,
نخست به سه قسمت از وظـايف رهبران و مبلغان به صورت خطاب به پيامبر(ص ) شده , در
آغاز مى گويد;Š در طرز رفتار با مردم سختگير مباش , عذرشان رابپذير, و بيش از آنچه
قدرت دارند از آنها مخواه و به هر حال ((با آنها مدارا كن ))(خذاالعفو).
سـپـس دومين دستور را به اين صورت مى دهد: ((مردم را به كارهاى نيك وآنچه را عقل و
خرد, شايسته مى شناسد و خداوند آن را نيك معرفى كرده , دستورده )) (وامر بالعرف ).
در مـرحـلـه سـوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده , مى گويد:
((ازجاهلان روى بگردان و با آنها ستيزه مكن )) (واعرض عن الجاهلين ).
رهـبران و مبلغان در مسير خود با افراد متعصب , لجوج , جاهل و بى خبر, وافرادى كه
سطح فكر و اخـلاق آنـهـا بـسـيـار پـايـين است , روبرو مى شوند, از آنها دشنام مى
شنوند, هدف تهمتشان قرار مى گيرند, سنگ در راهشان مى افكنند.
راه پيروزى بر اين مشكل گلاويز شدن با جاهلان نيست , بلكه بهترين راه تحمل و حوصله
, ناديده گرفتن و نشنيده گرفتن اين گونه كارهاست , و تجربه نشان مى دهد براى بيدار
ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد وتعصبشان , اين بهترين راه است .
(آيـه ) در ايـن آيـه دسـتـور ديـگرى مى دهد كه در حقيقت چهارمين وظيفه رهبران و
مبلغان را تشكيل مى دهد و آن اين كه بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شيطانى در شكل
مقام , مال , شهوت و امثال اينها خودنمايى مى كند.
قرآن دستور مى دهد كه : ((و هرگاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد, به خداپناه بر;Š كه
او شنونده و داناست )) ! (واما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه انه سميع عليم
).
(آيـه ) درا يـن آيـه راه غـلـبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را, به اين صورت بيان
مى كند كه : ((پـرهـيـزكـاران هـنگامى كه وسوسه هاى شيطانى , آنها رااحاطه مى كند
به ياد خدا (و نعمتهاى بى پايانش , به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك خدا) مى
افتند, در اين هنگام (ابرهاى تيره و تـار وسـوسه از طرف قلب آنهاكنار مى رود و) راه
حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى كنند)) (ان الذين اتقوا اذامسهم طائف من
الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ).
اصـولا هر كس در هر مرحله اى از ايمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتاروسوسه هاى
شيطانى مى گردد, و گاه در خود احساس مى كند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار
شده و او را به سوى گناه دعوت مى كند, اين وسوسه ها و تحريكها, مسلما در سنين جوانى
بيشتر است .
تـنها راه نجات از آلودگى , نخست فراهم ساختن سرمايه ((تقوا)) است كه درآيه فوق به
آن اشاره شـده , و سپس ((مراقبت )) و سرانجام توجه به خويشتن و پناه بردن به خدا,
ياد الطاف و نعمتهاى او, و مجازاتهاى دردناك خطاكاران است .
(آيه ) در آيه گذشته مشاهده كرديم كه چگونه پرهيزكاران در پرتو ذكرخدا از چنگال
وسوسه هاى شيطانى رهايى مى يابند, و اين در حالى است كه گناهكاران آلوده , كه
برادران شيطانند در دام او گـرفـتـارنـد اين آيه در اين باره چنين مى گويد: ((و
(ناپرهيزكاران را) برادرانشان (از شياطين ) پـيـوسـتـه در گـمراهى پيش مى برند, و
باز نمى ايستند)) ! بلكه بى رحمانه حملات خود را بطور مداوم بر آنهاادامه مى دهند
(واخوانهم يمدونهم فى الغى ثم لا يقصرون ).
(آيـه ) سـپـس حـال جـمـعى از مشركان و گنهكاران دور از منطق را شرح مى دهد و مى
گويد هـنـگامى كه آيات قرآن را براى آنها بخوانى آن را تكذيب مى كنند((و هنگامى كه
آيه اى براى آنها نـياورى (و در نزول وحى تاخير افتد) مى گويند: (پس اين آيات چه شد
؟) چرا از پيش خود آنها را تنظيم نمى كنى )) ؟ مگر همه اينها وحى آسمانى نيست ؟
(واذا لم تاتهم بية قالوا لو لا اجتبيتها).
امـا ((بـه آنـهـا بـگـو: من تنها از آنچه به سويم وحى مى شود پيروى مى كنم , و
جزآنچه خدا نازل مى كند, چيزى نمى گويم )) (قل انما اتبـع ما يوحى الى من ربى ).
((ايـن قـرآن و آيـات نـورانيش وسيله بيدارى و بينايى از طرف پروردگار است ))كه به
هر انسان آماده اى ديد و روشنايى و نور مى دهد (هذا بصائر من ربكم ).
((و مـايـه هـدايـت و رحمت براى افراد با ايمان و آنها كه در برابر حق تسليمندمى
باشد)) (وهدى ورحمة لقوم يؤمنون ).
(آيه ).
به هنگام شنيدن تلاوت قرآن خاموش باشيد:.
ايـن سـوره (سوره اعراف ) با بيان عظمت قرآن آغاز شده , و با آن پايان مى پذيرد, در
اين آيه دستور مـى دهـد: ((هـنـگامى كه قرآن تلاوت مى شود, با توجه , به آن گوش
دهيد و ساكت باشيد, شايد مشمول رحمت خدا گرديد)) (واذا قر القرآن فاستمعوا له
وانصتوا لعلكم ترحمون ).
از ظـاهـر آيـه اسـتـفاده مى شود كه اين حكم , عمومى و همگانى است و مخصوص به حال
معينى نيست ;Š يعنى , شايسته و مستحب است كه در هر كجا و در هر حال كسى قرآن را
تلاوت كند, ديگران بـه احترام قرآن سكوت كنند و گوش جان فرا دهند و پيام خدا را
بشنوند و در زندگى خود از آن الهام گيرند, زيرا قرآن تنها كتاب قرائت نيست ,بلكه
كتاب فهم و درك و سپس عمل است .
تنها موردى كه اين حكم الهى شكل وجوب به خود مى گيرد موقع نمازجماعت است كه ماموم
به هنگام شنيدن قرائت امام بايد سكوت كند و گوش فرادهد.
(آيـه ) سـپس در اين آيه براى تكميل دستور فوق به پيامبر(ص ) دستورمى دهد ـو البته
يك حكم عمومى است اگر چه روى سخن در آن به پيامبر(ص )شده همانند بسيارى ديگر از
تعبيرات قرآن ـ كـه : ((پـروردگـارت را در دل خود از روى تضرع و خوف يادكن ))
(واذكر ربك فى نفسك تضرعا وخيفة ).
سپس اضافه مى كند: ((و آهسته و آرام نام او را بر زبان بياور)) (ودون الجهر من
القول ).
و اين كار را همواره ((صبحگاهان و شامگاهان تكرار كن )) (بالغدو والا صال ).
((و هرگز از غافلان و بى خبران از ياد خدا مباش )) (ولا تكن من الغافلين ).
ياد خدا همچون باران بهارى است كه چون بر دل ببارد گلهاى بيدارى ,توجه , احساس
مسؤوليت , روشن بينى و هرگونه عمل مثبت و سازنده اى رامى روياند.
(آيـه ) سپس با اين سخن سوره را پايان مى دهد كه نه تنها شما بايد درهمه حال به ياد
خدا باشيد, فـرشـتـگان مقرب پروردگار و ((آنها كه در مقام قرب , نزدپروردگار تواند
هيچ گاه از عبادت او تكبر نمى ورزند, و همواره تسبيح او مى گويند وذات پاكش را از
آنچه شايسته مقام او نيست منزه مـى شـمـارنـد و در پـيـشـگاه او سجده مى نمايند))
(ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته ويسبحونه وله يسجدون ).
پايان سوره اعراف .
سوره انفال [8].
ازسوره هاى ((مدنى )) و داراى 75 آيه است .
دورنما و فشرده مباحث اين سوره :.
نخست اشاره به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله ((انفال )) و((غنائم )) و
((خمس )) كه پشتوانه مهمى براى ((بيت المال )) محسوب مى گردد, شده است .
سپس مباحث ديگرى مانند: صفات و امتيازات مؤمنان واقعى , و داستان جنگ بدر, يعنى
نخستين برخورد مسلحانه مسلمانان با دشمنان .
قسمت قابل ملاحظه اى از احكام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پى گير دشمن و
لزوم آمادگى دائمى براى جهاد, و حكم اسيران و طرز رفتار با آنهاجريان هجرت پيامبر(ص
) و داستان آن شب تاريخى (ليلة المبيت ).
وضع مشركان و خرافات آنها قبل از اسلام .
چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز كار و سپس تقويت آنها در پرتواسلام .
مـبـارزه و درگيرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و
اجتماعى سازنده ديگر.
بـه هـمـيـن دلـيل در فضيلت تلاوت اين سوره در روايتى از امام صادق (ع ) مى خوانيم
كه فرمود: ((كـسـى كـه سـوره ((انفال )) و ((برائت )) را در هر ماه بخواند, هرگز
روح نفاق دروجود او وارد نـخـواهـد شد و از پيروان حقيقى اميرمؤمنان على (ع ) خواهد
بود و درروز رستاخيز از مائده هاى بهشتى با آنها بهره مى گيرد, تا مردم از حساب
خويش فارغ شوند)).
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
آيه ـ شان نزول : از ((ابن عباس )) چنين نقل شده كه : پيامبر(ص ) در روزچنگ ((بدر))
براى تشويق جـنـگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد, هنگامى كه جنگ ((بدر))
پايان پذيرفت , جوانان بـراى گـرفتن پاداش افتخارآميز خود به خدمت پيامبر(ص )
شتافتند در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيداشد و راجع به غنائم جنگ
با يكديگر گفتگو كردند, آيه نازل شد و صريحا غنائم رامتعلق به پيغمبر(ص ) معرفى كرد
كه هرگونه بخواهد با آن رفتار كند.
تفسير: آيه پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى ,يك حكم وسيع
اسلامى را بيان مى دارد, خطاب به پيامبر(ص ) مى گويد: ((از تودرباره انفال سؤال مى
كنند)) (يسئلونك عن الا نفال ).
((بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر((ص )) است )) (قل الا نفال للّه والرسول ).
بـنـابـرايـن ((تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم
ستيزه كرده اند آشتى دهيد)) (فاتقوا اللّه واصلحوا ذات بينكم ).
((و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد, اگر ايمان داريد)) (واطيعوااللّه ورسوله ان كنتم
مؤمنين ).