پيشگفتار.
گزيده تفسيرنمونه ! .
بـزرگترين سرمايه ما مسلمانان قرآن مجيد است معارف , احكام , برنامه زندگى , سياست
اسلامى , راه به سوى قرب خدا, همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم .
بنابراين , وظيفه هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روزبه روز آشناتر
شود اين از يكسو.
از سـوى ديـگر آوازه اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصرما, و بخصوص بعد از
انقلاب اسلامى در سـراسـر جهان پيچيده است , حس كنجكاوى مردم غيرمسلمان جهان را
براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است , به همين دليل در حال حاضر از
همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زنده دنيا مى رسد, هر چند متاسفانه
جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست , ولى به هرحال بايد تلاش كرد و خود را آماده
براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم .
خـوشـبـختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيطكشور ما روز به روز
افزايش پيدا مى كند, قاريان بزرگ , حافظان ارجمند, مفسران آگاه در جامعه امروز ما
بحمداللّه كم نـيـسـتـنـد, رشته تخصصى تفسير در حوزه علميه قم به صورت يكى از رشته
هاى تخصصى مهم درآمـده و مـتـقاضيان بسيارى دارد, درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه
ها و از مواد امتحانى است , و در همين راستا((تفسيرنمونه )) نوشته شد, كه تفسيرى
است سليس و روان و در عين حال پرمحتوا وناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان , و شايد
يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است .
گـرچـه براى تهيه اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزه علميه قم
(دانشمندان و حـجج اسلام آقايان : محمدرضا آشتيانى محمد جعفر امامى داودالهامى
اسداللّه ايمانى عبدالرسول حـسـنـى سـيـد حسن شجاعى سيد نوراللّه طباطبائى محمود
عبداللهى محسن قرائتى و محمد مـحـمـدى اشـتهاردى ) درمدت پانزده سال زحمات زيادى
كشيده شد, ولى با توجه به استقبال فـوق الـعـاده اى كـه از سـوى تـمـام قـشـرهـا و
حـتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد, تمام خـسـتـگـى تـهـيـه آن بـرطـرف گـشت و
اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شااللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.
مـتـن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده , و ترجمه كامل آن به زبان
((اردو)) در (27) جلد نيز بارها به چاپ رسيده است , و ترجمه كامل آن به زبان ((عربى
)) نيز به نام تفسير ((الامثل )) اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف
كشورهاى اسلامى انتشار يافت .
ترجمه آن به زبان ((انگليسى )) هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به
زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.
ت ت ت.
بعد از انتشار تفسيرنمونه گروه كثيرى خواهان نشر ((خلاصه )) آن شدند.
چـرا كـه مـايـل بـودنـد بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينه كمتر به محتواى اجمالى
آيات , و شرح فشرده اى آشنا شوند, و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسيرقرآن مورد
توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.
ايـن درخواست مكرر, ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دوره (27)جلدى
تفسيرنمونه , در پـنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود, مدتى در باره آن مطالعه و
برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم بـه عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى
احمد على بابايى كه سابقه فعاليت وپـشتكار وحسن سليقه ايشان در تهيه ((فهرست موضوعى
تفسيرنمونه )) بر ما روشن و مسلم بود عـهـده دارانـجـام ايـن مـهـم گـرديـد و در
مـدت دو سـال كار مستمر شبانه روزى اين مهم به وسيله ايشان انجام گرديد.
ايـنـجـانـب نـيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و درمواردى
كه نياز به راهـنـمايى بود به اندازه توانايى مسائل لازم را تذكر دادم , و درمجموع
فكر مى كنم بحمداللّه اثرى ارزنـده و پـربـار بـه وجـود آمـده كه هم قرآن باترجمه
سليس را در بر دارد و هم تفسير فشرده و گويايى , براى كسانى كه مى خواهندبا يك
مراجعه سريع از تفسير آيات آگاه شوند, مى باشد.
و نام آن برگزيده تفسير نمونه نهاده شد.
و مـن بـه نـوبـه خـود از زحـمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم ,اميدوارم
اين خلاصه و فـشـرده كـه گـزيده اى است از قسمتهاى حساس , و حديث مجملى از آن مفصل
, نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همه
ما در ((يوم الجزا)) باشد.
قم حوزه علميه .
ناصر مكارم شيرازى .
13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على (ع ).
مطابـق با 6/10/1372.
سوره اعراف [7].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 206 آيه دارد .
محتواى سوره :.
در آغـاز اشاره كوتاه و گويايى به مساله ((مبد و معاد)) كرده ;Š سپس براى احياى
شخصيت انسان , داسـتـان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد بعدپيمانهايى را
كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمى شمرد.
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى
منحرف مـى شـونـد, و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين ,سرگذشت بسيارى از
اقوام پيشين و انـبـيـاى گـذشـتـه مانند ((نوح )) و ((لوط)) و ((شعيب ))را بيان
كرده , و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه ((موسى )) با فرعون اين بخش را
پايان مى دهد.
در آخـر سـوره بـار ديـگـر بـه مساله مبد و معاد باز مى گردد و انجام و آغاز رابدين
وسيله تكميل مى كند.
فضيلت تلاوت اين سوره :.
از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرمود: ((هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در
روز قيامت , از كـسـانـى خـواهـد بـود كـه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى دارند(من
الذين لا خوف عليهم ولاهم يـحـزنون ) و اگر در هر جمعه بخواند, در روزقيامت از
كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود)).
و نـيـز فـرمـود: ((در اين سوره آيات محكمه اى است , ((قرائت )) و ((تلاوت ))
و((قيام به آنها)) را فـرامـوش نكنيد, زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى
كسانى كه آنها را خوانده اند گواهى مى دهند)).
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه ) در آغـاز اين سوره بار ديگر به ((حروف مقطعه )) برخورد مى كنيم كه در اينجا
چهار حرف : ((الف , لام , ميم و صاد)) است (المص ).
مـمـكن است , يكى از اهداف اين حروف , جلب توجه شنوندگان , و دعوت آنها به سكوت و
استماع بوده باشد, زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن , مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب
بود, و حس كنجكاوى آنها را برمى انگيخت , و درنتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مى
دادند.
(آيـه ) در ايـن آيـه مـى فـرمـايـد: ((ايـن كتابى است كه بر تو نازل شده است ,
ونبايد از ناحيه آن هيچ گونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى )) (كتاب انزل اليك
فلايكن فى صدرك حرج منه ).
جـمـلـه فوق به پيامبر(ص ) دلدارى مى دهد, كه چون اين آيات از ناحيه خداست , نبايد
هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد, نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و
سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد, و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از
تبليغ اين رسالت انتظار مى رود.
و در جـمـلـه بعد اضافه مى كند: ((هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم (از
عواقب شوم افـكـار و اعـمـالشان است ) و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان راستين
)) (لتنذر به وذكرى للمؤمنين ).
(آيه ) سپس روى سخن را به عموم مردم كرده , مى گويد: ((از آنچه ازطرف پروردگارتان
بر شما نازل شده است , پيروى كنيد)) (اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم ) و به اين
ترتيب , سخن از پيامبر(ص ) و ماموريت و رسالت او شروع مى شودو به وظيفه مردم منتهى
مى گردد.
و بـراى تاكيد اضافه مى كند: ((از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب ولى و
سرپرستى جز او خوددارى نماييد)) (ولا تتبعوا من دونه اوليا).
اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات , متذكرمى گردند
كمند, در پايان آيه مى گويد: ((كمتر متذكر مى شويد)) (قليلا ما تذكرون ).
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است , يا پذيرش ولايت و
رهبرى خداوند, و يـا داخـل شدن در (ولايت ) ديگران , اگر مسير اول راقبول كند, (ولى
) او تنها خداست , اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد, هر روزبايد بار كسى را بر
دوش گيرد و ارباب تازه اى انتخاب كند .
(آيه ).
اقوامى كه نابود شدند !.
اين آيه و آيه بعد در واقع ((فهرستى )) است , اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون
قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.
قـرآن در ايـنجا به آنهايى كه از تعليمات انبيا سرپيچى مى كنند و به جاى اصلاح خويش
و ديگران بـذر فـساد مى پاشند, شديدا اخطار مى كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين
بيفكنيد و ببينيد ((چـقـدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم ))ومردم فاسد آنها را
به نابودى كشانيديم ! (وكم من قرية اهلكناها).
سـپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى كند: ((عذاب دردناك ما, دردل شب (در
ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند) يا در وسط روز, به هنگامى كه پس از فعاليتهاى
روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد)) (فجاهاباسنا بياتا اوهم قائلون
).
(آيـه ) در ايـن آيـه سـخـن را چـنـين ادامه مى دهد: ((آنها به هنگامى كه درگرداب
بلا گرفتار مـى شـدنـد و تـوفان مجازات زندگيشان را درهم مى كوبيد (از مركب غرور و
نخوت پياده شده ) فـرياد مى زدند: ما ستمگر بوديم )) و اعتراف مى كردند كه ظلم و
ستمهايشان دامانشان را گرفته است ! (فما كان دعويهم اذ جاهم باسنا الا ان قالوا انا
كنا ظالمين ).
ولـى اعـترافى كه سودى به حال آنها نداشت , زيرا يك نوع اعتراف ((اجبارى واضطرارى
)) بود كه حـتـى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند, و كمترين نشانه اى
از انقلاب روحى در آن نيست .
قابل ذكر است كه اين گونه آيات اخطارهاى كوبنده اى است براى امروز وبراى فردا, براى
ما و همه اقوام آينده , زيرا در سنت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.
هـم اكـنـون , انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است , در مقابل يك زلزله ,
يك توفان , يك بـاران شـديـد و مـانـند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه
انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند, بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه
ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند,
از انسانهاى امروز دور نيست .
(آيه ).
بازپرسى عمومى !.
در آيـه قـبـل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود, در اين آيه و سه آيه بعد
از مجازات اخروى آنها بحث مى كند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.
نخست به عنوان يك قانون عمومى مى فرمايد: ((از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها
فرستاده شدند, بطور قطع در روز قيامت سؤال مى كنيم )) (فلنسئلن الذين ارسل اليهم ).
نـه تـنـها از آنها سؤال مى كنيم ((از پيامبرانشان نيز مى پرسيم )) كه رسالت خويش
را چگونه انجام دادند (ولنسئلن المرسلين ).
بنابراين , هم رهبران مسؤولند و هم پيروان , هم پيشوايان و هم تابعان , منتهاچگونگى
مسؤوليتهاى اين دو گروه متفاوت است .
(آيه ) در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها وپيامبرانشان دليل
بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى ماند, با صراحت وتاكيد آميخته با قسم مى
گويد: ((ما با علم و دانش خـويـش تـمام اعمالشان را براى آنهاشرح مى دهيم , زيرا ما
هرگز از آنها غايب نبوديم )) همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان (فلنقصن
عليهم بعلم وما كنا غائبين ).
سؤال براى چيست ؟.
ما مى دانيم خدا همه چيز را مى داند و اصولا در همه جا حاضر و ناظر است با اين حال
چه نيازى به سؤال دارد كه انبيا و امتها را عموما و بدون استثنا موردبازپرسى قرار
دهد ؟!.
پـاسـخ اين كه : اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد, در موردكسى كه عالم
است مـعـنـى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن
بوده باشد, هـيـچ مـانعى ندارد, درست مثل اين كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زياد
كرده ايم , و او به جـاى خـدمـت مرتكب خيانتهايى شده و همه اين مسائل پيش ما روشن
است , او را مورد بازپرسى قـرارداده و مـى گوييم آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم
؟ و آيا تو حق اين خدمات راادا كردى ؟ اين سؤال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم
طرف است .
(آيـه ) در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز, اشاره به مساله ((سنجش اعمال )) مى كند
كه نظير آن در سـوره هاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤمنون آيه102 و 103 و سوره
قارعه آيه 6 و 8 آمده است .
نخست مى گويد: ((مساله توزين اعمال در آن روز حق است )) (والوزن يومئذالحق ).
آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مى شود
نه با تـرازوهـايى همانند ترازوهاى دنيا, و چه بسا آن وسيله همان وجود انبيا و
امامان و افراد صالح بوده باشد, و در رواياتى كه از طرق اهل بيت (ع )به ما رسيده
است اين مطلب به خوبى ديده مى شود.
حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند, ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در
اين عالم در پـرده ابهام مى ماند و در روز قيامت كه ـبه مقتضاى وبرزواللّه الواحد
القهار (ابراهيم /48)ـ روز بروز و ظهور است ;Š اين واقعيتها آشكار مى گردد.
در پايان آيه مى فرمايد: ((كسانى كه ميزانهاى (عمل ) آنها سنگين است , همان
رستگارانند)) (فمن ثقلت موازينه فاولئ ك هم المفلحون ).
(آيـه ) ((و كـسـانى كه ميزانهاى (عمل ) آنها سبك است , افرادى هستند كه سرمايه
وجود خود را, به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى كردند, ازدست داده اند))
(ومن خفت موازينه فاولئ ك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنايظلمون ).
بـديـهـى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال , سبكى و سنگينى خود ميزان نيست
بلكه ارزش و وزن چيزهايى است كه با ميزان سنجيده مى شود.
تعبير ((ظلم به آيات )) اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خودستم مى
كنند, بلكه بـه بـرنـامـه هاى هدايت الهى نيز ستم كرده اند, زيرا اين برنامه هامى
بايست وسيله هدايت و نجات گردد, و اگر به آن بى اعتنايى شد و اين اثر از آنهابه دست
نيامد, به آنها ستم شده است .
(آيه ).
مقام با عظمت انسان در جهان هستى !.
به دنبال آياتى كه اشاره به مبد و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد,
((انسان )) و عظمت و اهـمـيـت مـقـام او و چگونگى آفرينش او و افتخاراتى كه خداوند
به او داده , مورد بحث قرار داده , مـى فـرمايد: ((ما مالكيت و حكومت , وتسلط شما
را بر زمين , مقرر داشتيم )) (ولقد مكناكم فى الا رض ).
((و انواع وسايل زندگى را براى شما در آن قرار داديم )) (وجعلنا لكم فيهامعايش )
((اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را به جاى مى آوريد))(قليلا ما
تشكرون ).
(آيه ).
ماجراى سركشى و عصيان ابليس !.
در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است .
در آيـه مورد بحث , خداوند مى گويد: ((ما شما را آفريديم , و سپس صورت بندى كرديم ,
بعد از آن بـه فـرشـتـگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرارداشت اگر چه جز آنها
نبود) فرمان داديم , براى آدم (جد نخستين شما) سجده كنند)) (ولقد خلقناكم ثم
صورناكم ثم قلنا للملا ئكة اسجدوا لا دم ).
((هـمـگـى (ايـن فـرمـان را بـه جان و دل پذيرفتند و) براى آدم سجده كردند,
مگرابليس كه از سجده كنندگان نبود)) (فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين ).
سـجـده فـرشـتـگـان بـراى آدم به معنى ((سجده پرستش )) نبوده است , زيراپرستش مخصوص
خداست , بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است .
(آيـه ) در ايـن آيـه مـى گـويد: خداوند ((ابليس )) را به خاطر سركشى وطغيانگرى
مؤاخذه كرد فرمود: در آن هنگام كه به تو فرمان دادم , چه چيز تو را مانع شد كه سجده
كنى ؟)) (قال ما منعك الا تسجد اذ امرتك ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد, ((گفت : من از او بهترم , به دليل اين كه
مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل )) ! (قال انا خير منه خلقتنى من نار
وخلقته من طين ).
گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است , و اين يكى از بزرگترين اشتباهات
ابليس بود, شايد هم اشتباه نمى كرد و به خاطر تكبر و خودپسندى دروغ مى گفت .
امـا امـتـيـاز آدم در اين نبود كه از خاك است , بلكه امتياز اصلى او همان ((روح
انسانيت )) و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است .
در ايـنـجا يك سؤال باقى مى ماند, و آن اين كه چگونه شيطان , با خدا سخن گفت , مگر
وحى بر او نازل مى شده است ؟.
پـاسـخ ايـن سؤال اين است كه : هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان
وحى و رسالت , بلكه از طريق الهام درونى , يا به وسيله بعضى ازفرشتگان سخن بگويد,
خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد, همانند مريم ومادر موسى يا از ناصالحان باشد
مانند شيطان !.
(آيـه ) از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن , براى آدم (ع ) يك امتناع ساده و
معمولى نبود و نه يـك گـنـاه عـادى مـحـسـوب مى شد, بلكه يك سركشى وتمرد آميخته به
اعتراض و انكار مقام پـروردگـار بـود به اين جهت , مخالفت او سر ازكفر و انكار علم
و حكمت خدا درآورد و به همين جـهـت , مـى بـايست تمام مقامها وموقعيتهاى خويش را در
درگاه الهى از دست بدهد, به همين سبب خداوند او را ازآن مقام برجسته و موقعيتى كه
در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او((فرمود: از اين مقام و مرتبه ,
فرود آى )) (قال فاهبط منها).
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله , براى او شرح مى دهد كه :((تو حق ندارى
در اين مقام و مرتبه , راه تكبر, پيش گيرى )) (فما يكون لك ان تتكبرفيها).
و باز به عنوان تاكيد بيشتر, اضافه مى فرمايد: ((بيرون رو كه از افراد پست وذليل
هستى )) (فاخرج انـك مـن الـصـاغـريـن ) يعنى , نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى ,بلكه
به عكس به خوارى و پستى گراييدى .
ازاين جمله به خوبى روشن مى شودكه تمام بدبختى شيطان ,مولود تكبر اوبود.
از امام صادق (ع ) نيز نقل شده كه فرمود: ((اصول و ريشه هاى كفر و عصيان ,سه چيز
است حرص و تـكـبـر و حـسد, اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد, و تكبر سبب
شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند, و حسد سبب شدكه يكى از فرزندان آدم ديگرى را
به قتل رساند))!.
(آيه ) اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت , او به هنگامى كه خود رامطرود
دستگاه خداوند ديـد, طـغـيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه وبازگشت به سوى
خدا و اعتراف به اشتباه , تـنـهـا چـيـزى كه از خدا تقاضا كرد اين بودكه گفت :
((خدايا ! مرا تا پايان دنيا مهلت ده , و زنده بگذار)) (قال انظرنى الى يوم يبعثون
).
(آيه ) اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند ((فرمود: تو از مهلت داده شدگانى ))
(قال انك من المنظرين ).
(آيـه ) ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند, بلكه هدف
خود را از ايـن عمر طولانى چنين ((بيان كرد: اكنون كه مرا گمراه ساختى ! بر سر راه
مستقيم تو كمين مـى كـنـم و آنـهـا را از راه به در مى برم )) (قال فبمااغويتنى لا
قعدن لهم صراطك المستقيم ) تا همانطور كه من گمراه شدم , آنها نيز به گمراهى
بيفتند!.
(آيـه ) سـپس شيطان , براى تاييد و تكميل گفتار خود, اضافه كرد كه نه تنهابر سر راه
آنها كمين مى كنم بلكه ((از پيش رو, و از پشت سر, و از طرف راست , و ازطرف چپ (از
چهار طرف ) به سراغ آنها مى روم , و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت )) (ثم لا
تينهم من بين ايديهم ومن خلفهم وعن ايمانهم وعن شمائلهم ولا تجد اكثرهم شاكرين ).
در روايـتى كه از امام باقر(ع ) نقل شده , تفسير عميقى براى اين چهار جهت ديده مى
شود, آنجا كه مـى فرمايد: ((منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از((پيش رو)) اين
است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد, و منظور
از ((پشت سر)) اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت
حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مـى كـند, ومنظور از ((طرف راست )) اين
است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد, ضايع مى سازد, و منظور از
((طرف چپ )) اين است كه لذات مادى وشهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.
(آيـه ) در اين آيه بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا ومقام و منزلت
رفيع صادر مـى شود, با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميز و
شديدتر صادر شده است و شـايـد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان درمورد اصرار در وسوسه
افراد انسان به خرج داد و گناه بـزرگ ديـگـرى بـر گناه خودافزود;Š به او فرمود:
((از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى )) ! (قال
اخرج منها مذؤما مدحورا).
((و سـوگـند ياد مى كنم كه هر كس از تو پيروى كند, جهنم را از تو و آنها پرسازم ))
(لمن تبعك منهم لا ملئن جهنم منكم اجمعين ).
سؤال : بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد, چرا خداوندتقاضاى او را مبنى
بر ادامه حيات او پذيرفت ؟.
پـاسـخ ايـنكه : ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه
تنها ضرر نداشت , بلكه مؤثر نيز بود, حتى قطع نظر از وجود شيطان ,در درون خود ما,
غرايز مختلفى وجود دارد, كه چون در برابر نيروهاى عقلانى وروحانى قرار گيرند, يك
ميدان تضاد را تشكيل مى دهند كه در اين ميدان پيشرفت وتكامل و پرورش وجود انسان
صورت مى گيرد.
بايد توجه داشت كه خداوند اگر چه شيطان را در انجام وسوسه هايش آزادگذاشته ولى
انسان را در بـرابـر او بـى دفـاع قـرار نـداده اسـت , زيـرا نـيروى عقل و خرد به
او بخشيده كه مى تواند سد نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد.
و از سـوى ديـگر فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل
سعادت قرار داده و از سوى سوم فرشتگانى كه الهام بخش نيكيهاهستند, به كمك انسانهايى
كه مى خواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانندمى فرستد.
(آيه ).
وسوسه هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير!.
از ايـن بـه بـعد فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان مى كند, نخست خداوندبه آدم و
همسرش دسـتـور مـى دهـد كه : ((و اى آدم ! تو و همسرت (حوا) در بهشت سكونت اختيار
كنيد)) (ويا آدم اسكن انت وزوجك الجنة ).
از ايـن جـمله چنين استفاده مى شود كه آدم و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند;Š سپس
به سوى بهشت راهنمايى شدند.
در ايـن هـنـگـام , نـخـستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت , صادرشد:
((شما از هر نـقـطـه اى و از هـر درخـتى از درختان بهشت كه مى خواهيد تناول كنيد,
اما به اين درخت معين نـزديـك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود)) (فكلا من حيث
شئتـما ولا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين ).
(آيـه ) سـپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن رانده درگاه خدا شده بود وتصميم قاطع داشت
تا آنـجـا كه مى تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد;Š ((به وسوسه كردن آنان
مشغول شد, تا لباسهاى اطـاعـت و بـنـدگـى خـدا را از تـن آنان بيرون كند, وعورت
آنها را كه پنهان بود آشكار سازد)) (فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهماما,ورى عنهما من
سواتهما).
و براى رسيدن به اين هدف , از عشق و علاقه ذاتى انسان به تكامل و ترقى و((زندگى
جاويدان )), استفاده كرد.
لذا نخست به آدم و همسرش گفت : ((خداوند شما را از اين جهت نهى نكرده جز اين كه اگر
از آن بـخـوريـد يـا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مى كنيد))(وقال ما
نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين ).
و به اين ترتيب , فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد.
(آيـه ) آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت , اما شيطان براى اين كه پنجه هاى
وسوسه خود را بـيـشـتـر و مـحكمتر در جان آدم و حوا فرو برد;Š((سوگندهاى شديدى براى
آنها ياد كرد, كه من خيرخواه شما هستم )) ! (وقاسمهماانى لكما لمن الناصحين ).
(آيـه ) آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت , و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و
دروغ و نيرنگ نشده بود, سرانجام تسليم فريب شيطان شد, و به اين ترتيب ((شيطان ))
آنها را با فريب (از مقامشان ) فرود آورد)) (فدليهما بغرور) ((همين كه آدم و همسرش
از آن درخت ممنوع چشيدند, بلافاصله لباسهايشان از تنشان فروريخت اندامشان (عورتشان
) آشكار گشت )) (فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما).
و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
قرآن سپس مى گويد: هنگامى كه آدم و حوا چنين ديدند ((بلافاصله از برگهاى درختان
بهشتى بـراى پـوشـيدن اندام خود, استفاده كردند)) (وطفقا يخصفان عليهمامن ورق الجنة
) ((و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم ,
مگر به شما نگفتم كه شـيـطـان دشمن آشكار و سرسخت شماست )) چرا فرمان مرا به دست
فراموشى سپرديد و در اين گـرداب سـقـوط كرديد؟)) (وناديهما ربهما الم انهكما عن
تلكما الشجرة واقل لكما ان الشيطان لكما عدومبين ).
از مـقـايـسـه تعبير اين آيه با نخستين آيه اى كه به آدم و حوا اجازه سكونت دربهشت
را مى داد به خوبى استفاده مى شود كه آنها پس از اين نافرمانى , چه اندازه ازمقام
قرب پروردگار دور شدند.
1ـ.
شجره ممنوعه چه درختى بوده است ؟.
در مـنـابـع اسـلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است , يكى تفسير ((مادى )) كه طبق
معروف در روايـات , ((گـنـدم )) بوده است ;Š و ديگرى تفسير ((معنوى )) كه درروايات
از آن تعبير به ((شجره حسد)) شده است , زيرا طبق اين روايات , آدم پس ازملاحظه مقام
و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجودنخواهد داشت , ولى
خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او (پـيـامـبـر اسـلام و خـانـدانش
) آشنا ساخت , او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد, و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مامور
بود به آن نزديك نشود.
در حـقـيقت طبق اين روايات , آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام اوپايين تر
بود و او را به سـوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود, و ديگرى درخت معنوى مقام
جمعى از اوليا خدا بود كـه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت وچون از دو جنبه
از حد خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
امـا بـايـد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى
بوده است , بى آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.
2ـ.
آيا آدم گناه كرد ؟.
مـدارك اسـلامـى بـه ما مى گويد: هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود, و مقام پيشوايى
خلق به شـخـص گناهكار, و اگذار نخواهد شد, و مى دانيم كه آدم از پيامبران الهى بود,
بنابراين آنچه در پـاره اى از تعبيرات در باره پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت
عصيان به آنها داده شده , همگى به معنى ((عصيان نسبى )) و ((ترك اولى ))است , نه
گناه مطلق .
تـوضـيح اين كه : گناه بر دو گونه است , ((گناه مطلق )) و ((گناه نسبى )), گناه
مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترك واجب
و انجام حرام را شامل مى شود.
امـا ((گـناه نسبى )) آن است كه عمل غيرحرامى از شخص بزرگى سر زند, كه باتوجه به
مقام و موقعيتش شايسته او نباشد.
فـى الـمـثـل نـمـازى كـه ممكن است از يك فرد عادى , نماز ممتازى باشد براى اوليا
حق , گناه محسوب شود.
ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است , و با توجه به موقعيت آنهاسنجيده مى
شود, به همين دلـيـل اگـر يـك ((تـرك اولى )) از آنها سر زند, مورد عتاب وسرزنش
پروردگار قرار مى گيرند ـمنظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر رارها كند و
سراغ كار خوب يا مباحى برود.
نـهـى آدم از ((شـجره ممنوعه )) نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه با توجه به موقعيت آدم
با اهميت تلقى شد و مخالفت با اين نهى ـهر چند نهى كراهتى بودـموجب چنان مؤاخذه و
مجازاتى از طرف خداوند گرديد.
(آيه ).
بازگشت آدم به سوى خدا !.
سـرانـجـام هنگامى كه آدم و حوا, به نقشه شيطانى ابليس واقف شدند و نتيجه كار خلاف
خود را ديـدنـد بـه فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم
بر خويشتن , در پـيـشـگـاه خدا قرار دادند و ((گفتند: پروردگارا ! ما برخويشتن ستم
كرديم )) (قالا ربنا ظلمنا انفسنا).
((و اگـر مـا را نـيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى , از زيانكاران خواهيم
بود)) (وان لم تغفر لنا وترحمنا لنكونن من الخاسرين ).
(آيه ) گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شدولى به هر حال اثر
وضعى آن عـمـل , دامـانـشـان را گـرفـت , و دسـتور خارج شدن ازبهشت از سوى خداوند
به آنها داده شد, ((فرمود: فرود آييد در حالى كه شما بايكديگر (انسان و شيطان )
دشمن خواهيد بود)) (قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو).
((و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره گيرى شما خواهد بود)) (ولكم فى الا رض
مستقر ومتاع الى حين ).
(آيـه ) و ((نـيـز به آنها گوشزد كرد, كه هم در زمين زندگى مى كنيد و هم در آن مى
ميريد, و از همان براى حساب در روز رستاخيز, برانگيخته خواهيد شد)) (قال فيها تحيون
وفيها تموتون ومنها تخرجون ).
(آيه ).
اخطار به همه فرزندان آدم !.
خـداونـد از اين جا به بعد يك سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده , براى همه
فرزندان آدم , بيان مى كند, كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم دربهشت .
نـخـسـت بـه همان مساله لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت اشاره
كرده , مى فرمايد: ((اى فرزندان آدم ! ما لباسى بر شما فروفرستاديم , كه (اندام شما
را مى پوشاند و) زشتيهاى بدنتان را پنهان مى سازد)) (يابنى آدم قد انزلنا عليكم
لباسا يوارى سوآتكم ).
ولـى فـايده اين لباس كه براى شما فرستاده ايم , تنها پوشانيدن تن و مستورساختن
زشتيها نيست بـلـكـه ((مـايه زينت شماست )) (وريشا) لباس تجمل و زينت كه اندام شما
را زيباتر از آنچه هست نشان مى دهد.
بـه دنـبـال ايـن جمله كه در باره لباس ظاهرى سخن گفته است , قرآن بحث را به لباس
معنوى كـشـانـده و آن چـنـان كـه سيره قرآن در بسيارى از موارد است , هر دو جنبه را
به هم مى آميزد و مى گويد: ((لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است )) (ولباس
التقوى ذلك خير).
تـشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس , تشبيه بسيار رسا و گويايى است , زيراهمانطور كه
لباس هم بـدن انـسـان را از سرما و گرما حفظ مى كند, و هم سپرى است در برابر بسيارى
از خطرها, و هم عـيـوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى انسان , روح تقوى و
پرهيزكارى نيز علاوه بر پـوشـانـيـدن بشر از زشتى گناهان وحفظ از بسيارى از خطرات
فردى و اجتماعى , زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى شود زينتى است چشمگير كه بر
شخصيت او مى افزايد.
منظور از لباس تقوا همان ((روح تقوا و پرهيزكارى )) است , كه جان انسان راحفظ مى
كند و معنى ((حيا)) و ((عمل صالح )) و امثال آن در آن جمع است .
درپـايـان آيـه مـى فرمايد: ((اين (لباسهايى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس
مادى و معنوى , لـبـاس جـسـمـانـى و لباس تقوا) همگى از آيات و نشانه هاى خداست تا
بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند)) (ذلك من آيـات اللّه لعلهم يذكرون ).
لباس در گذشته و حال ـ.
تـا آنـجـا كه تاريخ نشان مى دهد هميشه انسان لباس مى پوشيده است , ولى وسايل توليد
لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با گذشته اصلا قابل مقايسه
نيست .
و متاسفانه , جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس چنان گسترش يافته كه فلسفه
اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.
لـبـاس عـامـلى شده براى انواع تجمل پرستيها, توسعه فساد, تحريك شهوات ,خودنمايى و
تكبر و اسـراف و تـبـذيـر و امـثـال آن , حـتى گاه لباسهايى در ميان جمعى ازمردم
بخصوص ((جوانان غربزده )) ديده مى شود كه جنبه جنون آميز آن بر جنبه عقلانيش برترى
دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس .
مساله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو مى كشد,بلكه قسمت
مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مى دهد.
(آيـه ) در ايـن آيـه خـداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم , هشدار مى دهدكه
مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقه دشمنى خود را با پدر و مادرآنها نشان
داده و همانطور كه لباس بـهـشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام آنان بيرون كرد,ممكن
است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نـمـايـد, لذا مى گويد: ((اى فرزندان آدم !
شيطان شما را نفريبد, آن چنانكه پدر و مادر شما را از بـهشت بيرون ساخت ولباس آنان
را از اندامشان بيرون كرد, تا عورتشان را به آنها نشان دهد)) (يا بنى آدم لا
يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهماسواتهما).
سـپـس تاكيد مى كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جداست , ((او و
همكارانش شما را مى بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى كنيد)) و از چنين
دشمنى بايد سخت برحذر بود ! (انه يريكم هو وقبيله من حيث لا ترونهم ).
و در پايان آيه جمله اى بيان مى كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايرادمهم و آن اين
كه اگر كـسـى بـگـويـد: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان
مسلط ساخته , دشـمـنـى كـه هـيـچ گـونه موازنه قوا با او ندارد, به هر كجابخواهد مى
رود, بدون اين كه كسى حـضورش را احساس كند, حتى طبق بعضى ازروايات در درون وجود
انسان همچون جريان خون در رگها حركت مى كند ! آيا اين باعدالت پروردگار سازگار است
؟.
آيـه در پـاسخ اين سؤال احتمالى , مى گويد: ((ما شياطين را اوليا و سرپرستان افراد
بى ايمان قرار داديم )) (انا جعلنا الشياطين اوليا للذين لا يؤمنون ).
يعنى , تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان مى تواند از مرزهاى روح او بگذرد.
(آيـه ) در اين آيه اشاره به يكى از وسوسه هاى مهم شيطانى مى كند كه برزبان جمعى از
انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى شود و آن اين كه : ((هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را
انجام مى دهند (اگـر از دلـيل آن سؤال شود, در پاسخ )مى گويند: اين راه و رسمى است
كه نياكان خود را بر آن يـافـتـه ايم خداوند هم ما را به آن دستور داده است ))
(واذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبانا واللّه امرنا بها).