برگزيده تفسير نمونه جلد اول
تفسير سوره هاى :
فاتحة الكتاب (حمد)، بقره، آل عمران، نسا، مائده، انعام

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۲۹ -


(آيـه 44)ـ ايـن آيه و آيه بعد, بحث گذشته را تكميل كرده , و اهميت كتاب آسمانى موسى , يعنى تـورات را چـنـين شرح مى دهد: ((ما تورات را نازل كرديم كه درآن هدايت و نور بود)) هدايت به سـوى حـق و نـور و روشنايى براى برطرف ساختن تاريكيهاى جهل و نادانى (انا انزلنا التورية فيها هدى ونور).
((بـه همين جهت پيامبران الهى كه در برابرفرمان خدا تسليم بودند و بعد ازنزول تورات روى كار آمـدنـد هـمـگـى بر طبق آن براى يهود, حكم مى كردند)) (يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا).
نـه تـنها آنها چنين مى كردند بلكه ((علماى بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان وپاك آنها, بر طبق ايـن كتاب آسمانى كه به آنها سپرده شده بود, و بر آن گواه بودندداورى مى كردند)) (والربانيون والا حبار بما استحفظوا من كتاب اللّه وكانوا عليه شهدا).
در ايـنـجـا روى سـخـن را بـه آن دسته از دانشمندان اهل كتاب كه درآن عصرمى زيستند كرده , مـى گويد: ((از مردم نترسيد (و احكام واقعى خدا را بيان كنيد) بلكه از مخالفت من بترسيد)) كه اگـر حق را كتمان كنيد مجازات خواهيد شد (فلا تخشواالناس واخشون ) و همچنين ((آيات خدا را به بهاى كمى نفروشيد)) (ولا تشتروابـاياتى ثمنا قليلا ).
در حـقيقت سرچشمه كتمان حق و احكام خدا يا ترس از مردم و عوامزدگى است و يا جلب منافع شـخـصى و هركدام باشد نشانه ضعف ايمان و سقوطشخصيت است , و در جمله هاى بالا به هر دو اشاره شده است .
و در پـايـان آيه , حكم قاطعى در باره اين گونه افراد كه بر خلاف حكم خدا داورى مى كنند صادر كـرده , مى فرمايد: ((آنها كه بر طبق احكام خدا داورى نمى كنند,كافرند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الكافرون ).
(آيه 45).

قصاص و گذشت !.

ايـن آيـه قسمت ديگرى از احكام جنايى و حدود الهى تورات را شرح مى دهد, و مى فرمايد: ((ما در تـورات قانون قصاص را مقرر داشتيم كه اگر كسى عمدابيگنا هى را به قتل برساند اولياى مقتول مى توانند قاتل را در مقابل اعدام نمايند))(وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس ).
((و اگـر كسى آسيب به چشم ديگرى برساند و آن را از بين ببرد او نيز مى تواند,چشم او را از بين ببرد)) (والعين بالعين ) ((و همچنين در مقابل بريدن بينى , جايزاست بينى جانى بريده شود)) (و الا نف بالا نف ) ((و نيز در مقابل بريدن گوش , بريدن گوش طرف , مجاز است )) والا ذن بالا ذن ) ((و اگـر كـسـى دنـدان ديـگـرى را بشكند اومى تواند دندان جانى را در مقابل بشكند)) (والسن بـالسن ) ((و بطوركلى هر كس جراحتى و زخمى به ديگرى بزند, در مقابل مى توان قصاص كرد)) (والجروح قصاص ).
بـنـابـرايـن , حـكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تفاوت از نظر نژاد وطبقه اجتماعى و طايفه و شخصيت اجرا مى گردد.
ولى براى آن كه اين توهم پيش نيايد كه خداوند قصاص كردن را الزامى شمرده و دعوت به مقابله به مثل نموده است , به دنبال اين حكم مى فرمايد: ((اگركسى از حق خود بگذرد و عفو و بخشش كـنـد, كـفـاره اى بـراى گناهان او محسوب مى شود, و به همان نسبت كه گذشت به خرج داده خداوند از او گذشت مى كند))(فمن تصدق به فهو كفارة له ).
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((كسانى كه بر طبق حكم خداوند, داورى نكنندستمگرند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الظالمون ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه ما گرفتار احساسات و عواطف كاذبى شده و ازشخص قاتل به بهانه اين كه خون را با خون نبايد شست بكلى صرف نظر كنيم !.
(آيه 46)ـ در تعقيب آيات مربوط به تورات , در اين آيه اشاره به وضع انجيل كرده , مى گويد: ((پس از رهـبـران و پـيـامـبران پيشين , مسيح را مبعوث كرديم , درحالى كه (به حقانيت تورات اعتراف داشت و) نشانه هاى او كاملا با نشانه هايى كه تورات داده بود تطبيق مى كرد)) (وقفينا على آثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه من التورية ).
سپس مى گويد: ((انجيل را در اختيار او گذاشتيم كه در آن هدايت و نور بود))(وآتيناه الا نجيل فيه هدى ونور).
اطلاق نور به اين دو كتاب در قرآن , ناظر به تورات و انجيل اصلى است .
بـار ديـگـر بـه عـنـوان تاكيد, روى اين مطلب تكيه مى كند كه ((نه تنها عيسى بن مريم , تورات را تـصـديق مى كرد, بلكه انجيل كتاب آسمانى او نيز گواه صدق تورات بود)) (ومصدقا لما بين يديه من التورية ).
و در پـايان مى فرمايد: ((اين كتاب آسمانى مايه هدايت و اندرز پرهيزكاران بود)) (وهدى وموعظة للمتقين ).
(آيه 47).

آنها كه به قانون خدا حكم نمى كنند!.

پـس از اشـاره بـه نـزول انجيل در آيات گذشته , در اين آيه مى فرمايد: ((ما به اهل انجيل دستور داديـم كـه بـه آنچه خدا در آن نازل كرده است , داورى كنند))(وليحكم اهل الا نجيل بم انزل اللّه فيه ).
مـنـظور اين است , كه ما پس از نزول انجيل بر عيسى (ع ) به پيروان او دستورداديم كه به آن عمل كنند و طبق آن داورى نمايند.
و در پايان آيه , بار ديگر تاكيد مى كند: ((كسانى كه بر طبق حكم خدا داورى نكنند فاسقند)) (ومن لم يحكم بم انزل اللّه فاولئك هم الفاسقون ).
(آيـه 48)ـ در ايـن آيـه اشـاره بـه مـوقـعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبيا شده است نخست مـى فـرمايد: ((ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده (و نشانه هاى آن , بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق مى كند) و حافظ و نگاهبان آنهاست )) (وانزلن اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب ومهيمنا عليه ).
اسـاسا تمام كتابهاى آسمانى , در اصول مسائل هماهنگى دارند و هدف واحد يعنى , تربيت و تكامل انسان را تعقيب مى كنند.
سـپـس دستور مى دهد كه چون چنين است ((طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها داورى كن )) (فاحكم بينهم بم انزل اللّه ).
بـعـد اضـافـه مى كند: ((از هوى و هوسهاى آنها (كه مايلند احكام الهى را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند) پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است روى مگردان )) (ولا تتبع اهوآئهم عما جك من الحق ).
و بـراى تـكـميل اين بحث مى گويد: ((براى هر كدام از شما آيين و شريعت وطريقه و راه روشنى قرار داديم )) (لكل جعلنا منكم شرعة ومنهاجا).
سپس مى فرمايد: ((خداوند مى توانست همه مردم را امت واحدى قرار دهد وهمه را پيرو يك آيين سازد ولى خدا مى خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد)) و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد (ولو شاللّه لجعلكم امة واحدة ولكن ليبلوكم فيما آتيكم ).
سـرانـجـام , همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت مى كند كه به جاى صرف نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره ((در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيريد)) (فاستبقوا الخيرات ).
زيـرا ((بـازگشت همه شما به سوى خداست و اوست كه شما را از آنچه در آن اختلاف مى كنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت )) (الى اللّه مرجعكم جميعافينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ).
آيـه 49ـ شـان نـزول : از ابن عباس نقل شده : جمعى از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند: نزد مـحـمـد(ص ) مـى رويـم شـايـد بـتـوانيم او را از آيين خود منحرف سازيم , پس از اين تبانى , نزد پـيـامـبـر(ص ) آمـدنـد و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروى كنيم ساير يـهوديان نيز به ما اقتدا مى كنند ولى در ميان ماو جمعيتى , نزاعى است (در مورد يك قتل يا چيز ديـگـر) اگـر در ايـن نزاع به نفع ماداورى كنى ما به تو ايمان خواهيم آورد, پيامبر(ص ) از چنين قضاوتى (كه عادلانه نبود) خوددارى كرد و اين آيه نازل شد.
تـفـسير: در اين آيه بار ديگر خداوند به پيامبر خود تاكيد مى كند كه ((در ميان اهل كتاب بر طبق حكم خداوند داروى كن و تسليم هوى و هوسهاى آنها نشو)) (وان احكم بينهم بم انزل اللّه ولا تتبع اهوآئهم ).
سـپس به پيامبر(ص ) هشدار مى دهد كه ((اينها تبانى كرده اند تو را از بعضى احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند مراقب آنها باش )) (واحذرهم ان يفتنوك عن بعض م انزل اللّه اليك ) ((و اگـر اهل كتاب در برابر داورى عادلانه توتسليم نشوند, بدان اين نشانه آن است كه (گناهان آنها دامـانـشان را گرفته است وتوفيق را از آنها سلب كرده ) و خدا مى خواهد آنها را به خاطر بعضى از گناهانشان مجازات كند)) (فان تولوا فاعلم انما يريداللّه ان يصيبهم ببعض ذنوبهم ).
و در پـايـان آيـه مـى فرمايد: اگر آنها در راه باطل اين همه پافشارى مى كنند,نگران مباش ((زيرا بسيارى از مردم فاسقند)) (وان كثيرا من الناس لفاسقون ).
(آيه 50)ـ در اين آيه به عنوان استفهام انكارى مى فرمايد: آيا اينها كه مدعى پيروى از كتب آسمانى هـسـتند ((انتظار دارند با احكام جاهلى و قضاوتهاى آميخته باانواع تبعيضات در ميان آنها داورى كنى )) (افحكم الجاهلية يبغون ).
((در حـالـى كـه هـيـچ داورى براى قومى كه اهل يقين هستند, بالاتر و بهتر ازحكم خدا نيست )) (ومن احسن من اللّه حكما لقوم يوقنون ).
آيـه 51ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل كرده اند كه : بعداز جنگ بدر, عبادة بن صامت خزرجى خدمت پيامبر رسيد و گفت : من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد زياد و از نـظـر قـدرت نـيـرومـنـدنـد, اكـنون كه آنها مارا تهديد به جنگ مى كنند و حساب مسلمانان از غـيرمسلمانان جدا شده است من ازدوستى و هم پيمانى با آنان برائت مى جويم , هم پيمان من تنها خدا و پيامبر اوست .
عبداللّه بن ابى گفت : ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمى جويم , زيرا از حوادث مشكل مى ترسم و به آنها نيازمندم .
پـيامبر(ص ) به او فرمود: آنچه در مورد دوستى با يهود بر عباده مى ترسيديم , برتو نيز مى ترسم (و خـطـر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است ) عبداللّه گفت : چون چنين است من هم مـى پـذيـرم و با آنها قطع رابطه مى كنم , آيه نازل شد ومسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى برحذر داشت .
تـفسير: قرآن , مسلمانان را از همكارى با يهود و نصارى بشدت برحذرمى دارد, نخست مى گويد: ((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد, يهود و نصارى را تكيه گاه و هم پيمان خود قرار ندهيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولي).
يعنى ايمان به خدا ايجاب مى كند كه به خاطر جلب منافع مادى با آنهاهمكارى نكنيد.
سپس با يك جمله كوتاه , دليل اين نهى را بيان كرده , مى گويد: ((هر يك از آن دو طايفه , دوست و هم پيمان هم مسلكان خود هستند)) (بعضهم اولي بعض ).
يعنى , تا زمانى كه منافع خودشان و دوستانشان مطرح است , هرگز به شمانمى پردازند.
روى اين جهت , ((هر كس از شما طرح دوستى و پيمان با آنها بريزد, از نظرتقسيم بندى اجتماعى و مذهبى جز آنها محسوب خواهد شد)) (ومن يتولهم منكم فانه منهم ) و شك نيست كه ((خداوند چـنـيـن افـراد سـتـمـگـرى را كـه بـه خود و برادران و خواهران مسلمان خود خيانت كرده و بر دشمنانشان تكيه مى كنند, هدايت نخواهد كرد)) (ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين ).
(آيـه 52)ـ در ايـن آيه اشاره به عذرتراشيهايى مى كند كه افراد بيمارگونه براى توجيه ارتباطهاى نـامـشروع خود با بيگانگان , انتخاب مى كنند, و مى گويد: ((آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است , اصرار دارند كه آنان را تكيه گاه و هم پيمان خودانتخاب كنند, و عذرشان اين است كه مى گويند: ما مى ترسيم قدرت به دست آنهابيفتد و گرفتار شويم )) (فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة ).
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مى گويد: همانطور كه آنها احتمال مى دهند روزى قدرت به دست يهود و نصارى بيفتد, اين احتمال را نيز بايد بدهند كه ((ممكن است سرانجام , خداوند مسلمانان را پيروز كـنـد و قـدرت بـه دسـت آنـهـا بيفتد و اين منافقان ,از آنچه در دل خود پنهان ساختند, پشيمان گردند)) (فعسى اللّه ان ياتى بالفتح او امرمن عنده فيصبحوا على م اسروا فى انفسهم نادمين ).
(آيه 53)ـ در اين آيه به سرانجام كار منافقان اشاره كرده مى گويد: در آن هنگام كه فتح و پيروزى نـصيب مسلمانان راستين شود, و كار منافقان برملا گردد((مؤمنان از روى تعجب مى گويند آيا ايـن افراد منافق , همانها هستند كه اين همه ادعاداشتند و با نهايت تاكيد قسم ياد مى كردند كه با مـا هستند, چرا سرانجام كارشان به اينجا رسيد)) (ويقول الذين آمنوا اهؤلا الذين اقسموا باللّه جهد ايمانهم انهم لمعكم ).
و بـه خـاطـر هـمـين نفاق , ((همه اعمال نيك آنها بر باد رفت (زيرا از نيت پاك وخالص سرچشمه نـگـرفـتـه بـود, و) به همين دليل زيانكار شدند)) هم در اين جهان وهم در جهان ديگر (حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين ).
(آيـه 54)ـ پـس از بـحث در باره منافقان , سخن از مرتدانى كه طبق پيش بينى قرآن بعدها از اين آيـيـن مقدس روى بر مى گرداندند به ميان مى آورد و به عنوان يك قانون كلى به همه مسلمانان اخـطـار مـى كـند: ((اگر كسانى از شما از دين خود بيرون روند (زيانى به خدا و آيين او و جامعه مسلمين و آهنگ سريع پيشرفت آنهانمى رسانند) زيرا خداوند در آينده جمعيتى را براى حمايت از اين آيين برمى انگيزد)) (ي ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى اللّه بقوم ).
سپس صفات كسانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند, چنين شرح مى دهد:.
1ـ آنها به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند ((هم خدا آنها رادوست دارد و هم آنها خدا را دوست دارند)) (يحبهم ويحبونه ).
2 و 3ـ ((در بـرابـر مـؤمـنان خاضع و مهربان و در برابر دشمنان و ستمكاران ,سرسخت و خشن و پرقدرتند)) (اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين ).
4ـ ((جهاد در راه خدا بطور مستمر از برنامه هاى آنهاست )) (يجاهدون فى سبيل اللّه ).
5ـ آخرين امتيازى كه براى آنان ذكر مى كند اين است كه : ((در راه انجام فرمان خدا و دفاع از حق , از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسند)) (ولا يخافون لومة لائم ).
و در پـايـان مى گويد: ((به دست آوردن اين امتيازات (علاوه بر كوشش انسان )مرهون فضل الهى اسـت كـه به هر كس بخواهد و شايسته ببيند مى دهد)) (ذلك فضل اللّه يؤتيه من يش) ((و خداوند دايره فضل و كرمش , وسيع و به آنها كه شايستگى دارند آگاه است )) (واللّه واسع عليم ).
آيه 55ـ شان نزول آيه ولايت : در مورد نزول اين آيه از ((عبداللّه بن عباس ))نقل شده كه : روزى در كـنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر(ص )حديث نقل مى كرد, ناگهان مردى كه عمامه اى بر سر داشت و صورت خود راپوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسـلام (ص ) حديث نقل مى كرد او نيز با جمله ((قال رسول اللّه )) حديث ديگرى از پيامبر(ص ) نقل مى نمود.
ابـن عـبـاس او را قسم داد تا خود را معرفى كند, او صورت خود را گشود و صدازد اى مردم ! هر كس مرا نمى شناسد بداند من ابوذرغفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسولخدا(ص ) شنيدم , و اگـر دروغ مـى گـويـم هر دو گوشم كر باد, و با چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مـى گـويـم هر دو كور باد, كه پيامبر(ص ) فرمود: على قائد البررة وقاتل الكفرة منصور من نصره مـخـذول من خذله ((على (ع ) پيشواى نيكان است , و كشنده كافران , هر كس او را يارى كند, خدا ياريش خواهد كرد, وهركس دست از ياريش بردارد, خدا دست از يارى او برخواهد داشت )).
سـپـس ابـوذر اضـافه كرد: اى مردم ! روزى از روزها با رسولخدا(ص ) در مسجدنماز مى خواندم , سـائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد, ولى كسى چيزى به او نداد, او دست خود را بـه آسـمان بلند كرد و گفت : خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد,در همين حال على (ع ) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دسـت راسـت خـوداشـاره كـرد سـائل نـزديـك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد, پـيـامـبـر(ص )كـه در حـال نـمـاز بـود جـريان را مشاهده كرد, هنگامى كه از نماز فارغ شد, سر بـه سـوى آسـمـان بلند كرد و چنين گفت : ((خداوندا ! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح اورا وسـيـع گـردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشايى تا مردم گفتارش را درك كـنـند, و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى .
خـداونـدا ! من محمد پيامبر و برگزيده توام , سينه مرا گشاده كن و كارها را برمن آسان ساز, از خاندانم على (ع ) را وزير من گردان تا بوسيله او, پشتم قوى ومحكم گردد)).
ابـوذر مـى گـويـد: هـنوز دعاى پيامبر(ص ) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر(ص ) گفت : بخوان ! پيامبر(ص ) فرمود: چه بخوانم ؟ گفت : بخوان انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنو.
تـفـسير: اين آيه با كلمه ((انما)) كه در لغت عرب به معنى انحصار مى آيد شروع شده و مى گويد: ((ولى و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است : خدا وپيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند, و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند)) (انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم راكعون ).
مـنـظور از ((ولى )) در آيه فوق ولايت به معنى , سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است بـخـصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر(ص ) وولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است .
و بـه ايـن تـرتـيب , آيه از آياتى است كه به عنوان يك نص قرآنى دلالت بر ولايت وامامت على (ع ) مى كند.
(آيـه 56)ـ ايـن آيه تكميلى براى مضمون آيه پيش است و هدف آن را تاكيدو تعقيب مى كند, و به مـسلمانان اعلام مى دارد كه : ((كسانى كه ولايت و سرپرستى ورهبرى خدا و پيامبر(ص ) و افراد با ايمانى را كه در آيه قبل به آنها اشاره شد بپذيرندپيروز خواهند شد, زيرا آنها در حزب خدا خواهند بود و حزب خدا پيروز است ))(ومن يتول اللّه ورسوله والذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون ).
در ايـن آيـه قـريـنـه ديگرى بر معنى ولايت كه در آيه پيش اشاره شد ديده مى شود, زيرا تعبير به ((حـزب اللّه )) و ((غـلـبه آن )) مربوط به حكومت اسلامى است , نه يك دوستى ساده و عادى و اين خـود مى رساند كه ولايت در آيه به معنى سرپرستى و حكومت و زمامدارى اسلام و مسلمين است , زيرا در معنى حزب يك نوع تشكل و همبستگى و اجتماع براى تامين اهداف مشترك افتاده است .
آيـه 57ـ شـان نـزول : در مـورد نـزول اين آيه , مفسران نقل كرده اند كه : دو نفر ازمشركان به نام ((رفـاعـه )) و ((سـويـد)) اظـهـار اسـلام كردند و سپس جز دار و دسته منافقان شدند, بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى كردند, آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد.
تـفـسير: در اين آيه بار ديگر خداوند به مؤمنان دستور مى دهد كه از انتخاب منافقان و دشمنان به عـنـوان دوست بپرهيزيد, منتها براى تحريك عواطف آنها وتوجه دادن به فلسفه اين حكم , چنين مـى فـرمـايـد: ((اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد !آنها كه آيين شما را به باد استهزا و يا به بازى مـى گـيـرنـد, چه آنها كه از اهل كتابند وچه آنها كه از مشركان و منافقانند, هيچ يك از آنان را به عـنـوان دوسـت انـتـخاب نكنيد)) (ي ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم والكفار اولي).
و در پـايـان آيـه اين موضع را تاكيد مى كند كه طرح دوستى با آنان , با تقوا وايمان سازگار نيست ;Š بنابراين ((از خدا بترسيد, اگر ايمان داريد)) (واتقوا اللّه ان كنتم مؤمنين ).
آيـه 58ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه : جمعى از يهود و بـعـضـى از نصارى صداى مؤذن را كه مى شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند شروع به مسخره و استهزا مى كردند, قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت .
تفسير: در اين آيه در تعقيب بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كـه احـكـام اسلام را به باد استهزا مى گرفتند, اشاره به يكى ازاعمال آنها به عنوان شاهد و گواه كرده , مى گويد: ((هنگامى كه (اذان مى گوييد ومسلمانان را) به سوى نماز دعوت مى كنيد, آن را به باد استهزا و بازى مى گيرند))(واذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا ولعبا).
قـابـل ذكـر ايـن كـه هـمـانطور كه درروايات اهل بيت (ع ) وارد شده است اذان ازطريق وحى به پيامبر(ص ) تعليم داده شد.
سـپـس عـلـت عـمـل آنـهـا را چنين بيان مى كند: ((اين به خاطر آن است كه آنهاجمعيت نادانى مى باشند و از درك حقايق بدورند)) (ذلك بانهم قوم لايعقلون ).
آيـه 59ـ شـان نـزول : در مورد نزول اين آيه و آيه بعد از ابن عباس نقل شده كه :جمعى از يهود نزد پيامبر(ص ) آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنهاشرح دهد, پيامبر(ص ) فرمود: من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه برابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مى دانم , و در ميان آنها جدايى نمى افكنم , آنها گفتند: ما عيسى رانـمـى شـنـاسـيم و به پيامبرى نمى پذيريم , سپس افزودند: ما هيچ آيينى بدتر از آيين شما سراغ نداريم ! اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير: در اين آيه , خداوند به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه از اهل كتاب سؤال كن و((بگو: چه كار خـلافـى از ما سر زده كه شما از ما عيب مى گيريد و انتقاد مى كنيد؟ جزاين كه ما به خداى يگانه ايـمان آورده ايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبيا پيشين نازل شده تسليم هستيم )) (قل ي اهل الكتاب هل تنقمون من الا ان آمنا باللّه وم انزل الينا وم انزل من قبل ).
و در پـايـان آيـه جمله اى مى بينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است ,مى گويد: اگر شما تـوحـيـد خـالـص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايرادمى گيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شده ايد)) چون خودشما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است (وان اكثركم فاسقون ).
(آيـه 60)ـ در ايـن آيه عقايد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب وكيفرهايى كه دامنگير آنها گـرديده است با وضع مؤمنان راستين و مسلمان , مقايسه گرديده , تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته درخور انتقاد و سرزنش هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لـجوج ومتعصب به كار مى رود,در اين مقايسه چنين مى گويد: اى پيامبر ! به آنها بگو: آيا ايمان به خـداى يـگـانـه وكـتـب آسـمـانـى داشـتـن درخـور سـرزنـش وايـراد اسـت , يـااعـمال نارواى كـسـانـى كـه گرفتارآن همه مجازات الهى شدند ((به آنها بگو: آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان درپيشگاه خداازاين بدتراست )) (قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عنداللّه ).
سـپـس بـه تـشـريح اين مطلب پرداخته و مى گويد: ((آنها كه بر اثر اعمالشان موردلعن و غضب پـروردگـار واقـع شـدند و آنان را به صورت ((ميمون )) و ((خوك )) مسخ كرد,و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند, مسلما اين چنين افراد, موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قـيـامـت بدتر خواهد بود, و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند)) (من لعنه اللّه وغضب عليه وجعل منهم القردة والخنازير وعبدالطاغوت اولئك شر مكانا واضل عن سوا السبيل ).
(آيـه 61)ـ در اين آيه ـبراى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب ـ پرده ازروى نفاق درونى آنها بـرداشـتـه و بـه مـسلمانان چنين اعلام مى كند: ((هنگامى كه نزدشما مى آيند مى گويند ايمان آورديـم در حـالـى كـه بـا قـلبى مملو از كفر داخل مى شوندو به همان حال نيز از نزد شما بيرون مى روند و منطق و استدلال و سخنان شما درقلب آنها كمترين اثرى نمى بخشد)) (واذا جؤكم قلوا آمنا وقد دخلوا بالكفر وهم قد خرجوا به ).
و در پـايـان آيـه بـه آنـهـا اخطار مى كند كه ((با تمام اين پرده پوشيها, خداوند ازآنچه آنها كتمان مى كنند, آگاه و باخبر است )) (واللّه اعلم بما كانوا يكتمون ).
(آيـه 62)ـ در ايـن آيـه نشانه هاى ديگرى از نفاق آنها را بازگو مى كند, از جمله اين كه مى گويد: ((بـسـيـارى از آنـهـا را مى بينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مى جويند)) (وترى كثيرا منهم يسارعون فى الا ثم والعدوان واكلهم السحت ).
يعنى , آنچنان آنها در راه گناه و ستم گام برمى دارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مى روند, و بدون هيچ گونه شرم و حيا, سعى مى كنند از يكديگرپيشى گيرند.
و درپـايـان آيـه بـراى تـاكـيـد زشـتى اعمال آنها مى گويد: ((چه عمل زشت وننگينى آنها انجام مى دهند)) و بر آن مداومت دارند (لبئس ما كانوا يعملون ).
(آيـه 63)ـ سـپـس در ايـن آيـه , حمله را متوجه دانشمندان آنها كرده كه باسكوت خود آنان را به گـناه , تشويق مى نمودند و مى گويد: ((چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود, آنها را از سخنان گـناه آلود و خوردن اموال نامشروع بازنمى دارند)) (لولا ينهيهم الربانيون والا حبار عن قولهم الا ثم واكلهم السحت ).
يعنى , دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد, نخست بايد افكار واعتقادات نادرست آنها را تغيير دهـنـد, و بـه ايـن تـرتـيـب آيـه , راه اصلاح جامعه فاسد راكه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مى دهد.
و در پـايـان آيـه , قـرآن بـه همان شكل كه گناهكاران اصلى را مذمت نمود,دانشمندان ساكت و تـرك كـنـنـده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرارداده , مى گويد: ((چه زشت است كارى كه آنها انجام مى دهند)) (لبئس ما كانوايصنعون ).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف ونهى از منكر را تـرك مى كنند ـبخصوص اگر از دانشمندان و علما باشندـ سرنوشت همان گناهكاران است و در حقيقت شريك جرم آنها محسوب مى شوند.
از ابـن عـباس مفسر معروف نقل شده كه مى گفت : اين آيه شديدترين آيه اى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مى كند.
بـديـهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود ونصارى ندارد, و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد, خاموش مى نشينند در بر مى گيرد, زيراحكم خدا, در باره همگان يكسان است !.
در حـديـثـى از امـيـر مؤمنان على (ع ) مى خوانيم : كه در خطبه اى فرمود: ((اقوام گذشته به اين جـهـت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مى شدند ودانشمندانشان سكوت مى كردند, و نـهـى از مـنـكر نمى نمودند, در اين هنگام بلاها وكيفرهاى الهى بر آنها فرود مى آمد, پس شما اى مردم ! امر به معروف كنيد و نهى ازمنكر نماييد, تا به سرنوشت آنها دچار نشويد)).
(آيه 64)ـ در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناه آلوديهود كه در آيه قبل بطوركلى به آن اشاره شد, آمده است .
توضيح اين كه : تاريخ نشان مى دهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مى زيستند, و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند, كه زمان داوود و سليمان بن داوود را به عنوان نمونه مى توان يادآور شد, و در اعصار بعد نيز,قدرت آنها با نوسانهايى ادامه داشت , ولى با ظهور اسلام , مخصوصا در مـحـيـطحـجـاز, سـتـاره قـدرت آنـها افول كرده , مبارزه پيامبر(ص ) با يهود ((بنى النضير)) و((بنى قريظه )) و ((يهودخيبر)) موجب نهايت تضعيف آنها گرديد;Š در اين موقع بعضى ازآنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزا گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمى كند!.
و از آنـجـا كـه بـقـيـه نـيـز بـه گفتار او راضى بودند, قرآن اين سخن را به همه آنهانسبت داده , مى گويد: ((يهود گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده )) ! (وقالت اليهود يداللّه مغلولة ).
خـداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروامى گويد: ((دست آنها در زنجير باد, و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت خدا بدورگردند)) (غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا) .
سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مى گويد: ((هر دو دست خدا گشاده است ,و هرگونه بخواهد و به هركس بخواهد مى بخشد)) (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يش).
نه اجبارى در كار او هست , نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ ‌مى باشد, بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است .
بـعد مى گويد: ((حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقايد آنان برمى دارد به جاى اين كه اثر مـثـبـت در آنـها بگذارد و از راه غلط باز گرداند, بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مى افكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مى شود)) (وليزيدن كثيرا منهم م انزل اليك من ربك طغيانا وكفرا).
اما در مقابل اين گفته ها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر, خداوند مـجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده ,مى فرمايد: ((و در ميان آنها عدوات و دشمنى تا روز قيامت افكنديم )) (والقينا بينهم العداوة والبغض الى يوم القيمة ).
و در قـسـمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مـورد رهايى مسلمانان از اين آتشهاى نابودكنند كرده ,مى فرمايد: ((هر زمان آتشى براى جنگ افروختند, خداوند آن را خاموش ساخت وشما را از آن حفظ كرد)) (كلم او قدوا نارا للحرب اطفاها اللّه ).
و اين در حقيقت يكى از نكات اعجازآميز زندگى پيامبر(ص ) است .
قـرآن اضـافـه مـى كـنـد: ((آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پى گير و مداومى دارند)) (ويسعون فى الا رض فسادا).
در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نمى دارد)) (واللّه لايحب المفسدين ).
(آيـه 65)ـ بـه دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب , در اين آيه وآيه بعد آنچنان كه اصـول تربيتى اقتضا مى كند, قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست , و تقدير از اقـلـيـتـى كـه بـا اعمال خلاف آنها همگام نبود, نخست چنين مى گويد: ((اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند, گناهان گذشته آنها را مى پوشانيم و از آن صرفنظر مى كنيم )) (ولو ان اهل الكتاب آمنوا واتقوالكفرنا عنهم سيئاتهم ) نه تنها گناهان آنها را مى بخشيم ((بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مى كنيم )) (ولا دخلناهم جنات النعيم ).
اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است .
(آيـه 66)ـ سـپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها,اشاره كرده مى گويد: ((اگـر آنها تورات و انجيل را برپا دارند (و آن را به عنوان يك دستورالعمل زندگى در برابر چشم خـود قـرار دهـند) و بطوركلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسـمـانى پيشين و قرآن بدون هيچ گونه تبعيض و تعصب عمل كنند, از آسمان و زمين , نعمتهاى الـهـى آنها را فراخواهدگرفت )) (ولو انهم اقاموا التورية والا نجيل وم انزل اليهم من ربهم لا كلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم ).
شك نيست كه منظور از برپاداشتن تورات و انجيل , آن قسمت از تورات وانجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود.
در حـقيقت آيه فوق يكبار ديگر, اين اصل اساسى را مورد تاكيد قرار مى دهدكه پيروى از تعليمات آسـمانى انبيا تنها براى سر وسامان دادن به زندگى پس ازمرگ نيست , بلكه بازتاب گسترده اى در سـرتـاسـر زنـدگـى مـادى انسانها نيز دارد,جمعيتها را قوى , و صفوف را فشرده , و نيروها را متراكم , و نعمتها را پربركت , وامكانات را وسيع , و زندگى را مرفه , و امن و امان مى سازد.
نـظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات نابود مى گردد, دليل زنده اين حقيقت است .
امـروز مـغـزهـاى مـتـفـكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى مرگبار وكشمكشهاى اسـتـعـمارى كار مى كند, قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى راتشكيل مى دهد, و چقدر نوع بشر, به اين نوع سرمايه ها و اين مغزهايى كه بيهوده ازبين مى رود, براى رفع نيازمنديهايش محتاج اسـت , و چـقدر چهره دنيا زيبا وخواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مى شدند!.
در پايان آيه , اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده , مى گويد: ((با اين كه بسيارى از آنها بدكارند ولـى جـمـعـيـتـى معتدل و ميانه رو در ميان آنها وجود دارد)) كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جداست (منهم امة مقتصدة وكثير منهم س ما يعملون ).
نظير اين تعبير در باره اقليت صالح اهل كتاب , در آيه 159 سوره اعراف و آيه75 آل عمران نيز ديده مى شود.
(آيه 67).

انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت !.

در ايـن آيه روى سخن , فقط به پيامبر است , و تنها وظيفه او را بيان مى كند, باخطاب ((اى پيامبر !)) (يـ ايـهـا الـرسـول ) شـروع شـده و بـا صـراحت و تاكيد دستورمى دهد, كه ((آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم ) برسان ))(بلغ م انزل اليك من ربك ).
سـپـس بـراى تـاكـيد بيشتر به او اخطار مى كند كه : ((اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمى كرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى )) ! (وان لم تفعل فمابلغت رسالته ).
سپس به پيامبر(ص ) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته ,دلدارى و تامين مى دهد و بـه او مـى گـويد: از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش )) زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت )) (واللّه يعصمك من الناس ).
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات , به آنهايى كه اين رسالت مخصوص راانكار كنند و در بـرابـر آن از روى لجاجت كفر بورزند, مى گويد: ((خداوند كافران لجوج را هدايت نمى كند)) (ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين ).
راسـتـى چه مساله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر(ص ) مطرح بوده كه در آيه فوق عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ رسالت شمرده شده است .
در كـتـابـهـاى مـختلف دانشمندان شيعه و اهل تسنن روايات زيادى ديده مى شود كه با صراحت مـى گويد آيه فوق در باره تعيين جانشين براى پيامبر(ص ) وسرنوشت آينده اسلام و مسلمين در غديرخم نازل شده است .

خلاصه جريان غديرـ.

در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع , با شكوه هر چه تمامتر درحضور پيامبر(ص ) به پايان رسيد.
نـه تـنـها مردم مدينه در اين سفر پيامبر(ص ) را همراهى مى كردند بلكه ,مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر(ص ) بودند.
آفـتـاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مى پاشيد, اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير, همه چيز را آسـان مـى كـرد, ظـهر نزديك شده بود, كم كم سرزمين جحفه وسپس بيابانهاى خشك و سوزان ((غديرخم )) از دور نمايان مى شد.
روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود, و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت , ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(ص ) به همراهان داده شد.
مـؤذن پـيـامـبر(ص ) با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد, مردم بسرعت آماده نماز مـى شدند, اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند,قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند.