برگزيده تفسير نمونه جلد اول
تفسير سوره هاى :
فاتحة الكتاب (حمد)، بقره، آل عمران، نسا، مائده، انعام

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۱۵ -


آرى ! آنها كه چشم بصيرت دارند, و حقيقت را آنچنان كه هست مى بينند ازاين پيروزى همه جانبه افراد با ايمان درس عبرت مى گيرند و مى دانند سرمايه اصلى پيروزى ايمان است و ايمان .
(آيـه 14)ـ در آيـات گـذشته سخن از كسانى بود كه تكيه بر اموال وفرزندانشان در زندگى دنيا داشتند و به آن مغرور شدند و خود را از خدا بى نيازدانستند, اين آيه در حقيقت تكميلى است بر آن سـخـن , مـى فـرمايد: ((امور موردعلاقه , از جمله زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز وچهارپايان و زراعت و كشاورزى در نظر مردم جلوه داد ه شده است )) تا به وسيله آن آزمـايـش شـونـد (زين للناس حب الشهوات من النسا والبنين والقناطير المقنطرة من الذهب والفضة والخيل المسومة والا نعام والحرث ).
در تـفـسـيـر آيه آنچه صحيح بنظر مى رسد اين است كه زينت دهنده خداونداست زيرا اوست كه عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمى ايجاد كرده تا اورا آزمايش كند و در مسير تكامل و تربيت به پيش ببرد.
((ولـى ايـنـها سرمايه هاى زندگى دنيا است , (و هرگز نبايد هدف اصلى انسان راتشكيل دهد) و سـرانـجـام نـيـك (و زندگى جاويدان ) نزد خداست )) (ذلك متاع الحيوة الدنيا واللّه عنده حسن المب ).
درست است كه بدون اين وسايل , نمى توان زندگى كرد, و حتى پيمودن راه معنويت و سعادت نيز بدون وسايل مادى غيرممكن است اما استفاده كردن از آنهادر اين مسير مطلبى است , و دلبستگى فوق العاده و پرستش آنها و هدف نهايى بودن مطلب ديگر ـ دقت كنيد.
(آيـه 15)ـ بـا توجه به آنچه در آيه قبل در باره اشيا مورد علاقه انسان در زندگى مادى دنيا آمده بـود در ايـنـجا در يك مقايسه , اشاره به مواهب فوق العاده خداوند درجهان آخرت و بالاخره قوس صعودى تكامل انسان كرده مى فرمايد: ((بگو: آيا شمارا از چيزى آگاه كنم كه از اين (سرمايه هاى مادى ) بهتر است )) (قل اؤنبئكم بخير من ذلكم ).
سـپـس به شرح آن پرداخته مى افزايد: ((براى كسانى كه تقوا پيشه كرده اند درنزد پروردگارشان بـاغـهـايـى از بـهـشـت اسـت كه نهرها از زير درختانش جارى است هميشه در آن خواهند بود, و هـمـسرانى پاكيزه و (از همه بالاتر) خوشنودى خداوندنصيب آنها مى شود, و خدا به بندگان بينا است )) (للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها وازواج مطهرة ورضوان من اللّه واللّه بصيربالعباد).
قرآن مجيد در اين آيه , به افراد با ايمان اعلام مى كند كه اگر به زندگى حلال دنيا قناعت كنند و از لذات نامشروع و هوسهاى سركش و ظلم و ستم به ديگران بپرهيزند, خداوند لذاتى برتر و بالاتر در جهت مادى و معنوى كه از هرگونه عيب ونقص پاك و پاكيزه است نصيب آنها خواهد كرد.
(آيـه 16)ـ در ايـن آيـه به معرفى بندگان پرهيزكار كه در آيه قبل به آن اشاره شده بود پرداخته و شش صفت ممتاز براى آنها بر مى شمرد.
1ـ نـخـسـت اين كه : آنان با تمام دل و جان متوجه پروردگار خويشند و ايمان ,قلب آنها را روشن سـاخـته و به همين دليل در برابر اعمال خويش به شدت احساس مسؤوليت مى كنند, مى فرمايد: ((همان كسانى كه مى گويند پروردگارا ! ما ايمان آورده ايم , گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش نگاهدار)) (الذين يقولون ربنااننا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا وقنا عذاب النار).
2ـ ((آنها كه صبر و استقامت دارند)) (الصابرين ).
و در برابر حوادث سخت كه در مسير اطاعت پروردگار پيش مى آيد, وهمچنين در برابر گناهان و بـه هـنـگام پيش آمدن شدايد و گرفتاريهاى فردى واجتماعى , شكيبايى و ايستادگى به خرج مى دهند.
3ـ ((آنـهـا كـه راسـتـگو و درست كردارند)) و آنچه در باطن به آن معتقدند در ظاهربه آن عمل مى كنند و از نفاق و دروغ و تقلب و خيانت دورند (والصادقين ).
4ـ ((آنها كه خاضع و فروتن هستند)) و در طريق بندگى و عبوديت خدا بر اين كار مداومت دارند (والقانتين ).
5ـ ((آنها كه در راه خدا انفاق مى كنند)) نه تنها از اموال , بلكه از تمام مواهب مادى و معنوى كه در اختيار دارند به نيازمندان مى بخشند (والمنفقين ).
6ـ ((و آنها كه سحرگاهان , استغفار و طلب آمرزش مى كنند)) (والمستغفرين بالا سحار).
در آن هنگام كه چشمهاى غافلان و بى خبران در خواب است و غوغاهاى جهان مادى فرونشسته و به همين دليل حالت حضور قلب و توجه خاص به ارزشهاى اصيل در قلب مردان خدا زنده مى شود به پا مى خيزند و در پيشگاه باعظمتش سجده مى كنند و از گناهان خود آمرزش مى طلبند و محو انوار جلال كبريايى او مى شوند.
در حديثى از امام صادق (ع ) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود: ((هر كس در نماز وتر (آخرين ركـعـت نـماز شب ) هفتاد بار بگويد (استغفراللّه ربى واتوب اليه )و تا يكسال اين عمل را ادامه دهد خـداوند او را از استغفاركنندگان در سحر((والمستغفرين بالا سحار)) قرار مى دهد واورامشمول عفو ورحمت خود مى سازد)).
(آيـه 18)ـ بـه دنـبـال بحثى كه در باره مؤمنان راستين در آيات قبل آمده بود دراين آيه اشاره به گـوشـه اى از دلايـل توحيد و خداشناسى و بيان روشنى اين راه پرداخته مى گويد: ((خداوند (با ايـجاد نظام شگرف عالم هستى ) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست )) (شهداللّه انه لا اله الا هو).
((و نيز فرشتگان و صاحبان علم و دانشمندان (هر كدام به گونه اى و با استنادبه دليل و آيه اى ) به اين امر گواهى مى دهند)) (والملائكة واولوا العلم ).
((ايـن در حالى است كه خداوند قيام به عدالت در جهان هستى فرموده )) كه اين عدالت نيز نشانه بارز وجود اوست (قائما بالقسط).
آرى ! با اين اوصاف كه گفته شد ((هيچ معبودى جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است )) (لااله الا هوالعزيز الحكيم ).
بنابراين شما هم با خداوند و فرشتگان و دانشمندان همصدا شويد و نغمه توحيد سر دهيد.
ايـن آيـه از آياتى است كه همواره مورد توجه رسول اكرم (ص ) بوده و كرارا درمواقع مختلف آن را تـلاوت مى فرمود زبيربن عوام مى گويد: ((شب عرفه در خدمت رسول خدا(ص ) بودم , شنيدم كه مكررا اين آيه را مى خواند)).
(آيه 19) ـ.

روح دين همان تسليم در برابر حق است !.

بعد از بيان يگانگى معبود به يگانگى دين پرداخته مى فرمايد: ((دين در نزدخدا, اسلام است )) (ان الدين عنداللّه الا سلام ).
يـعـنى آيين حقيقى در پيشگاه خدا همان تسليم در برابر فرمان اوست , و درواقع روح دين در هر عصر و زمان چيزى جز تسليم در برابر حق نبوده و نخواهدبود.
سـپـس به بيان سرچشمه اختلافهاى مذهبى كه على رغم وحدت حقيقى دين الهى به وجود آمده مى پردازد و مى فرمايد: ((آنها كه كتاب آسمانى به آنها داده شده بود در آن اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه آگاهى و علم به سراغشان آمد و اين اختلاف به خاطر ظلم و ستم در ميان آنها بود)) (وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاهم العلم بغيا بينهم ).
بـنـابـرايـن ظهور اختلاف اولا بعد از علم و آگاهى بود و ثانيا انگيزه اى جزطغيان و ظلم و حسد نداشت .
مثلا پيامبراسلام (ص ) علاوه بر معجزات آشكار, از جمله قرآن مجيد و دلايل روشنى كه در متن اين آيـيـن آمـده , اوصـاف و مـشخصاتش در كتب آسمانى پيشين كه بخشهايى از آن در دست يهود و نـصـارى وجـود داشـت بـيـان شـده بود و به همين دليل دانشمندان آنها قبل از ظهور او بشارت ظـهورش را با شوق و تاكيد فراوان مى دادند,اما همين كه مبعوث شد چون منافع خود را در خطر مـى ديـدنـد از روى طـغـيـان و ظـلم و حسد همه را ناديده گرفتند به همين دليل در پايان آيه سرنوشت آنها و امثال آنهارا بيان كرده مى گويد: ((هر كس به آيات خدا كفر ورزد (خدا حساب او را مى رسدزيرا) خداوند حسابش سريع است )) (ومن يكفر بيات اللّه فان اللّه سريع الحساب ).
آرى ! كـسـانى كه آيات الهى را بازيچه هوسهاى خود قرار دهند, نتيجه كارخود را در دنيا و آخرت مى بينند.
(آيـه 20)ـ بـه دنـبال بيان سرچشمه اختلافات دينى به گوشه اى از اين اختلاف كه همان بحث و جـدال يـهود و نصارى , با پيامبر اسلام (ص ) بود در اين آيه اشاره مى كند مى فرمايد: ((اگر با تو, به گـفـتـگـو و سـتـيـز بـرخيزند (با آنها) مجادله نكن وبگو: من و پيروانم در برابر خداوند, تسليم شده ايم )) (فان حاجوك فقل اسلمت وجهى للّه ومن اتبعن ).
خـداوند در اين آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه از بحث و مجادله با آنهادورى كن و به جاى آن بـراى راهـنمايى و قطع مخاصمه ((بگو: به آنها كه اهل كتاب هستند (يهود و نصارى ) و همچنين درس نـخـوانـده ها (مشركان ) آيا شما هم (همچون من كه تسليم فرمان حقم ) تسليم شده ايد))؟ (وقل للذين اوتوا الكتاب والا ميين اسلمتم ).
((اگـر براستى تسليم شوند هدايت يافته اند, و اگر روى گردان شوند و سرپيچى كنند بر تو ابلاغ (رسـالـت ) اسـت )) و تـو مـسؤول اعمال آنها نيستى (فان اسلموا فقداهتدوا وان تولوا فانما عليك البلاغ ).
بديهى است منظور تسليم زبانى و ادعايى نيست , بلكه منظور تسليم حقيقى و عملى در برابر حق است .
و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند به اعمال و افكار بندگان خود بيناست ))(واللّه بصير بالعباد).
از ايـن آيـه بـه خوبى روشن مى شود كه روش پيامبر(ص ) هرگز تحميل فكر وعقيده نبوده است بـلـكـه كـوشـش و مجاهدت داشته كه حقايق بر مردم روشن شود وسپس آنان را به حال خود وا مى گذاشته كه خودشان تصميم لازم را در پيروى از حق بگيرند.
(آيـه 21)ـ در تـعـقـيـب آيـه قـبـل كه بطور ضمنى نشان مى داد يهود و نصارى ومشركانى كه با پـيـامـبـراسـلام (ص ) بـه گفتگو و ستيز برخاسته بودند تسليم حق نبودنددر اين آيه به بعضى از نـشانه هاى اين مساله اشاره مى كند مى فرمايد: ((كسانى كه به آيات خدا كافر مى شوند, و پيامبران را بـه نـاحـق مـى كـشـنـد و (هـمچنين ) كسانى را ازمردم كه امر به عدل و داد مى كنند به قتل مـى رسـانند, آنها را به مجازات دردناك (الهى ) بشارت بده )) (ان الذين يكفرون بيات اللّه ويقتلون النبيين بغير حق ويقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم ).
در ايـن آيه به سه گناه بزرگ آنها اشاره شده كه ثابت مى كند آنها تسليم فرمان حق نيستند, بلكه صداى حق گويان را در گلو خفه مى كنند.
(آيـه 22)ـ در آيـه قـبل به يك كيفر آنها (عذاب اليم ) اشاره شد, و در اين آيه به دو كيفر ديگر آنها اشـاره مـى فـرمايد: ((آنها كسانى هستند كه اعمال نيكشان در دنيا وآخرت نابود گشته )) و اگر اعـمـال نـيـكى انجام داده اند تحت تاثير گناهان بزرگ آنان اثرخود را از دست داده است (اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا والا خرة ).
ديـگـر ايـن كه ((آنها در برابر مجازاتهاى سخت الهى هيچ يار و ياور (وشفاعت كننده اى ) ندارند)) (وما لهم من ناصرين ).
آيه 23ـ شان نزول : از ابن عباس نقل شده كه : در عصر پيامبر(ص ) زن ومردى از يهود مرتكب زناى مـحصنه شدند با اين كه در تورات دستور مجازات سنگباران در باره اين چنين اشخاص داده شده بود, چون آنها از طبقه اشراف بودندبزرگان يهود از اجراى اين دستور در مورد آنها سر باز زدند و پيشنهاد شد كه به پيامبراسلام (ص ) مراجعه كرده داورى طلبند.
پـيـغمبر(ص ) فرمود: همين تورات فعلى ميان من و شما داورى مى كند آنهاپذيرفتند پيامبر(ص ) دسـتـور داد قسمتى از تورات را كه آيه ((رجم )) (سنگباران ) در آن بود پيش روى دانشمند يهود ((ابـن صوريا)) بگذارند او كه قبلا از جريان آگاه شده بودهنگامى كه به اين آيه رسيد دست روى آن گـذاشـت و جـمله هاى بعد را خواند((عبداللّه بن سلام )) كه نخست از دانشمندان يهود بود و سـپـس اسلام اختيار كرده بودفورا متوجه پرده پوشى ((ابن صوريا)) شد و برخاست و دست او را از روى ايـن جـمـلـه بـرداشـت و آن را از مـتـن تـورات قـرائت كرد, سپس پيامبر(ص ) دستور داد مجازات مزبور طبق آيين آنها در مورد اين دو مجرم اجرا شود جمعى از يهود خشمناك شدند و اين آيه در باره وضع آنها نازل گرديد.
تـفسير: به دنبال آيات گذشته كه سخن از محاجه و بحث و گفتگوهاى لجوجانه گروهى از اهل كـتـاب بـه مـيـان آورد, در ايـنـجـا روشن مى سازد كه آنها تسليم پيشنهادهاى منطقى نبودند و انگيزه هاى اين عمل و نتايج آن را نيز بازگو مى كند.
آيه نخست مى فرمايد: ((آيا مشاهده نكردى كسانى را كه بهره اى از كتاب آسمانى داشتند و دعوت بـه سوى كتاب الهى شدند تا در ميان آنها داورى كند ولى عده اى از آنها روى گرداندند و از قبول حق اعراض نمودند)) اين در حالى بود كه كتاب آسمانى آنها حكم الهى را بازگو كرده بود و آنها از آن آگـاهى داشتند (الم ترالى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب اللّه ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم وهم معرضون ).
از جمله ((اوتوا نصيبا من الكتاب )) بر مى آيد كه تورات و انجيلى كه در دست يهود و نصارى در آن عـصـر بود, تنها قسمتى از آن بود و احتمالا قسمت بيشتر از اين دو كتاب آسمانى , از ميان رفته يا تحريف شده بود.
آرى ! آنـهـا بـه هـمـان حكم موجود در كتاب مذهبى خويش نيز گردن ننهادند وبا بهانه جويى و مطالب بى اساس از اجراى حدود الهى سرپيچى كردند.
(آيـه 24)ـ در اين آيه دليل مخالفت و سرپيچى آنها را شرح مى دهد كه آنها براساس يك فكر باطل معتقد بودند از نژاد ممتازى هستند (همان گونه كه امروز نيزچنين فكر مى كنند) به همين دليل بـراى خـود مـصـونـيتى در مقابل مجازات الهى قائل بودند لذا قرآن مى گويد: اين اعمال و رفتار بـه خاطر آن است كه ((گفتند: جز چندروزى آتش دوزخ به ما نمى رسد)) و اگر مجازاتى داشته باشيم بسيار محدود است (ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودات ).
سـپس مى افزايد: آنها اين امتيازات دروغين را به خدا نسبت مى دادند ((و اين افترا و دروغى را كه به خدا بسته بودند آنها را در دينشان مغرور ساخته بود))(وغرهم فى دينهم ما كانوا يفترون ).
(آيـه 25)ـ در اين آيه , خط بطلان بر تمام اين ادعاهاى واهى و خيالات باطل مى كشد و مى گويد: ((پـس چـگـونه خواهد بود هنگامى كه آنها را در روزى كه درآن شكى نيست جمع كنيم , و به هر كس آنچه را به دست آورده , داده شود و به آنهاستم نخواهد شد)) (فكيف اذا جمعناهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت وهم لا يظلمون ).
آرى ! در آن روز هـمـه در دادگـاه عدل الهى حاضر خواهند شد, وهركس نتيجه كشته خود را درو مى كند, وآن روز است كه مى فهمند هيچ امتيازى بر ديگران ندارند.
آيـه 26ـ شـان نـزول : هـنگامى كه پيغمبراكرم (ص ) مكه را فتح نمود, به مسلمانان نويد داد كه به زودى كشور ايران و روم نيز زير پرچم اسلام قرار خواهدگرفت , منافقان كه دلهايشان به نور ايمان روشـن نـشده بود وروح اسلام را درك نكرده بودند, اين مطلب را اغراق آميز تلقى كرده و با تعجب گفتند: محمد(ص ) به مدينه ومكه قانع نيست و طمع در فتح ايران و روم دارد, در اين هنگام آيه نازل شد.
تفسير:.

همه چيز به دست اوست .

در آيات قبل سخن از امتيازاتى بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى ) براى خودقائل بودند و خود را از خاصان خداوند مى پنداشتند, خداوند در اين آيه و آيه بعدادعاى باطل آنان را با اين بيان جالب , رد مـى كـنـد مى فرمايد: ((بگو: بار الها! مالك ملكها تويى , تو هستى كه به هر كس بخواهى و شايسته بـدانى حكومت مى بخشى واز هركس بخواهى حكومت را جدا مى سازى )) (قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشا وتنزع الملك ممن تشا).
((هركس را بخواهى بر تخت عزت مى نشانى , و هر كس را اراده كنى بر خاك مذلت قرار مى دهى )) (وتعز من تشا وتذل من تشا).
و در يك جمله ((كليد تمام خوبيها به دست تواناى توست , زيرا تو به هر چيزتوانايى )) (بيدك الخير انك على كل شى قدير).
ناگفته پيداست كه منظور از اراده و مشيت الهى در اين آيه اين نيست كه بدون حساب و بى دليل چـيـزى را بـه كـسى مى بخشد و يا از او مى گيرد بلكه مشيت او ازروى حكمت و مراعات نظام و مـصـلـحت و حكمت جهان آفرينش و عالم انسانيت است و گاه اين حكومتها به خاطر شايستگيها است , و گاه حكومت ظالمان هماهنگ ناشايستگى امتهاست .
خـلاصـه ايـنـكه خواست خداوند همان است كه در عالم اسباب آفريده تاچگونه ما از عالم اسباب استفاده كنيم .
(آيـه 27)ـ در ايـن آيـه براى تكميل معنى فوق و نشان دادن حاكميت خداوند بر تمام عالم هستى مى افزايد: ((شب را در روز داخل مى كنى و روز را درشب و موجودزنده را از مرده خارج مى سازى و مـرده را از زنـده , و به هر كس اراده كنى بدون حساب روزى مى بخشى )) (تولج الليل فى النهار وتولج النهار فى الليل وتخرج الحى من الميت وتخرج الميت من الحى وترزق من تشا بغير حساب ) و اينهانشانه بارزى از قدرت مطلقه اوست .
منظور از دخول شب در روز و روز در شب همان تغيير محسوسى است كه در شب و روز در طول سال مشاهده مى كنيم , اين تغيير بر اثر انحراف محور كره زمين نسبت به مدار آن كه كمى بيش از 23 درجـه اسـت , و تـفاوت زاويه تابش خورشيدمى باشد و اين تدريجى بودن تغيير شب و روز آثار سـودمـنـدى در زنـدگـانى انسان وموجودات كره زمين دارد زيرا پرورش گياهان و بسيارى از جانداران در پرتو نور وحرارت تدريجى آفتاب صورت مى گيرد.
مـنظور از بيرون آوردن ((زنده )) از ((مرده )) همان پيدايش حيات از موجودات بى جان است , زيرا مى دانيم آن روز كه زمين آماده پذيرش حيات شد موجودات زنده از مواد بى جان به وجود آمدند, از اين گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم , مواد بى جان , جزو سلولها شده , تبديل به موجودات زنده مى گردند.
پيدايش مردگان از موجودات زنده , نيز دائما در مقابل چشم ما مجسم است .
(آيه 28).

پيوند با بيگانگان ممنوع !.

در آيـات گذشته سخن از اين بود كه عزت و ذلت و تمام خيرات به دست خداست و در اين آيه به همين مناسبت مؤمنان را از دوستى با كافران شديدا نهى مى كند, مى فرمايد: ((افراد با ايمان نبايد غـيـر از مـؤمـنـان (يعنى ) كافران را دوست وولى و حامى خود انتخاب كنند)) (لايتخذ المؤمنون الكافرين اوليا من دون المؤمنين ).
((و هـر كـس چـنـيـن كند در هيچ چيز از خداوند نيست )) و رابطه خود را بكلى ازپروردگارش گسسته است (ومن يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى ).
ايـن آيـه در واقـع يك درس مهم سياسى ـاجتماعى به مسلمانان مى دهد كه بيگانگان را به عنوان دوست و حامى و يار و ياور هرگز نپذيرند.
سـپـس بـه عـنـوان يـك استثنا از اين قانون كلى مى فرمايد: ((مگر اين كه از آنهابپرهيزيد و تقيه كنيد)) (الا ان تتقوا منهم تقية ).
هـمان تقيه اى كه براى حفظ نيروها و جلوگيرى از هدر رفتن قوا و امكانات وسرانجام پيروزى بر دشمن است .
مساله تقيه در جاى خود يك حكم قاطع عقلى و موافق فطرت انسانى است .
و در پـايـان آيـه , هـشدارى به همه مسلمانان داده مى فرمايد: ((خداوند شما رااز (نافرمانى ) خود برحذر مى دارد, و بازگشت (همه شما) به سوى خداست ))(ويحذركم اللّه نفسه والى اللّه المصير).
دو جـمـلـه فـوق بـر مـسـاله تحريم دوستى با دشمنان خدا تاكيد مى كند, از يك سو مى گويد از مـجـازات و خـشـم و غـضـب خـداوند بپرهيزيد, و از سوى ديگرمى فرمايد: ((اگر مخالفت كنيد بازگشت همه شما به سوى اوست و نتيجه اعمال خودرا خواهيد گرفت )).
(آيـه 29)ـ در آيه قبل , دوستى و همكارى با كافران و دشمنان خدا شديدامورد نهى واقع شده , در اين آيه به كسانى كه ممكن است از حكم تقيه سؤاستفاده كنند, هشدار داده مى فرمايد: ((بگو: اگر آنچه را در سينه هاى شماست , پنهان سازيديا آشكار كنيد, خداوند آن را مى داند)) (قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه اللّه ).
نـه تـنـهـا اسرار درون شما را مى داند بلكه ((آنچه را كه در آسمانها و آنچه را درزمين است (نيز) مـى داند (و علاوه بر اين آگاهى وسيع ) خداوند بر هر چيزى تواناست )) (ويعلم ما فى السموات وما فى الا رض واللّه على كل شى قدير).
(آيه 30)ـ اين آيه تكميلى است بر آنچه در آيه قبل آمد, و از حضور اعمال نيك و بد در قيامت پرده بـر مـى دارد, مـى فـرمايد: ((به ياد آوريد روزى را كه هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر مـى بـيـنـد و هـمچنين آنچه را از كار بد, انجام داده است )) (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا وما عملت من سؤ).
((در حـالى كه دوست مى دارد ميان او و آن اعمال بد فاصله زمانى زيادى باشد)) (تود لو ان بينها وبينه امدا بعيدا).
در پايان آيه , باز براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: ((خداوند شما را از (نافرمانى )خويش برحذر مى دارد و در عين حال خدا نسبت به همه بندگان مهربان است ))(ويحذركم اللّه نفسه واللّه رؤف بالعباد).
در واقـع اين جمله معجونى است از بيم و اميد, از يك سو اعلام خطر مى كندو هشدار مى دهد, از سوى ديگر بندگان را به لطفش اميدوار مى سازد تا تعادلى ميان خوف و رجا كه عامل مهم تربيت انسان است برقرار شود.
آيـه 31ـ شـان نـزول : جمعى در حضور پيغمبر(ص ) ادعاى محبت پروردگاركردند, در حالى كه ((عـمـل )) بـه برنامه هاى الهى در آنها كمتر ديده مى شد, اين آيه وآيه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.

محبت واقعى ـ.

ايـن آيـه مـفـهـوم دوسـتى واقعى را تبيين مى كند, نخست مى فرمايد: ((بگو: اگرخدا را دوست مـى داريـد از مـن پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان راببخشد كه خدا آمرزنده مهربان است )) (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ويغفرلكم ذنوبكم واللّه غفور رحيم ).
يعنى محبت يك علاقه قلبى ضعيف و خالى از هرگونه اثر نيست , بلكه بايدآثار آن , در عمل انسان منعكس باشد.
ايـن آيـه نـه تنها به مدعيان محبت پروردگار در عصر پيامبر(ص ) پاسخ ‌مى گويد, بلكه يك اصل كـلـى در مـنطق اسلام براى همه اعصار و قرون است ;Š آنها كه شب و روز دم از عشق پروردگار يا عشق و محبت پيشوايان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نيكان مى زنند اما در عمل , كمترين شباهتى به آنها ندارند, مدعيان دروغينى بيش نيستند.
(آيـه 32)ـ در اين آيه بحث را ادامه داده مى فرمايد: ((بگو: اطاعت كنيد خداو فرستاده او را)) (قل اطيعوااللّه والرسول ).
بنابراين , چون شما مدعى محبت او هستيد بايد با اطاعت از فرمان او وپيامبرش اين محبت را عملا اثبات كنيد.
سـپـس مـى افزايد: ((اگر آنها سرپيچى كنند, خداوند كافران را دوست ندارد))(فان تولوا فان اللّه لايحب الكافرين ).
سـرپـيـچـى آنها نشان مى دهد كه محبت خدا را ندارند بنابراين , خدا هم آنها رادوست ندارد;Š زيرا محبت يكطرفه بى معنى است .
(آيه 33)ـ اين آيه سرآغازى است براى بيان سرگذشت مريم و اشاره اى به مقامات اجداد او و نمونه بارزى است از محبت واقعى به پروردگار و ظهور آثار اين محبت در عمل , كه در آيات گذشته به آن اشـاره شده بود, نخست مى فرمايد:((خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر عالميان برگزيد)) (ان اللّه اصطفى آدم ونوحا وآل ابرهيم وآل عمران على العالمين ).
ممكن است اين گزينش , تكوينى باشد و يا تشريعى , به اين معنى كه خداوندآفرينش آنها را از آغاز, آفـريـنـش مـمـتـازى قـرار داد, هر چند با داشتن آفرينش ممتاز بااراده و اختيار خود راه حق را پـيـمودند, سپس به خاطر اطاعت فرمان خدا و كوشش در راه هدايت انسانها, امتيازهاى جديدى كسب كردند كه با امتياز ذاتى آنها آميخته شد.
(آيـه 34)ـ در ايـن آيه مى افزايد: ((آنها فرزندان و دودمانى بودند كه بعضى ازبعضى ديگر گرفته شده بودند)) (ذرية بعضها من بعض ).
ايـن بـرگـزيدگان الهى از نظر اسلام و پاكى و تقوا و مجاهده براى راهنمايى بشرهمانند يكديگر بودند.
و در پـايـان آيـه اشـاره بـه اين حقيقت مى كند كه خداوند مراقب كوششها وتلاشهاى آنها بوده , و سـخـنانشان را شنيده است و از اعمالشان آگاه است مى فرمايد:((خداوند شنوا و داناست )) (واللّه سميع عليم ).
در آيـات فـوق عـلاوه بـر آدم , بـه تمام پيامبران اولواالعزم اشاره شده است نام نوح صريحا آمده , و آل ابراهيم هم خود او و هم موسى و عيسى و پيامبراسلام (ص )را شامل مى شود.
(آيـه 35)ـ بـه دنـبـال اشـاره اى كه به عظمت آل عمران در آيات قبل آمده بوددر اينجا, سخن از عمران و دخترش مريم به ميان مى آورد و بطور فشرده چگونگى تولد و پرورش و بعضى از حوادث مهم زندگى اين بانوى بزرگ را بيان مى كند.
از بـعـضى روايات استفاده مى شود كه خداوند به عمران وحى فرستاده بود كه پسرى به او خواهد داد كه به عنوان پيامبر به سوى بنى اسرائيل فرستاده مى شود اواين جريان را با همسر خود ((حنه )) در ميان گذاشت لذا هنگامى كه او باردار شدتصور كرد فرزند مزبور همان است كه در رحم دارد بى خبر از اين كه كسى كه در رحم اوست مادر آن فرزند (مريم ) مى باشد و به همين دليل نذر كرد كـه پـسـر را خدمتگزارخانه خدا ((بيت المقدس )) نمايد, اما به هنگام تولد مشاهده كرد كه دختر است .
در ايـن آيـه مى فرمايد: به ياد آريد ((هنگامى را كه همسر عمران گفت :خداوندا! آنچه را در رحم دارم بـراى تو نذر كردم كه محرر (و آزاد براى خدمت خانه تو) باشد آن را از من بپذير كه تو شنوا و دانايى )) (اذ قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى انك انت السميع العليم ).
(آيـه 36)ـ سـپـس مـى افـزايد: ((هنگامى كه فرزند خود را به دنيا آورد (او را دختريافت ) گفت : پـروردگارا! من او را دختر آوردم )) (فلما وضعتها قالت رب انى وضعتهاانثى ) ((البته خدا از آنچه او بـه دنـيـا آورده بود آگاهتر بود)) (واللّه اعلم بما وضعت )سپس افزود: ((تو مى دانى كه دختر و پسر (براى هدفى كه من نذر كرده ام ) يكسان نيستند)) (وليس الذكر كالا نثى ).
دخـتـر, پـس از بـلوغ , عادت ماهانه دارد و نمى تواند در مسجد بماند, به علاوه نيروى جسمى آنها يكسان نيست و نيز مسائل مربوط به حجاب و باردارى و وضع حمل , ادامه اين خدمت را براى دختر مشكل مى سازد و لذا هميشه پسران را نذرمى كردند.
سـپـس افـزود: ((مـن او را مريم نام گذاردم و او و فرزندانش را از (وسوسه هاى )شيطان رجيم و رانـده شده (از درگاه خدا) در پناه تو قرار مى دهم )) (وانى سميتها مريم وانى اعيذها بك وذريتها من الشيطان الرجيم ).
مـريـم در لغت , زن عبادتكار و خدمتگزار است و از آنجا كه اين نامگذارى به وسيله مادرش بعد از وضـع حـمـل انـجـام شـد, نهايت عشق و علاقه اين مادر با ايمان را براى وقف فرزندش در مسير بندگى و عبادت خدا نشان مى دهد.
(آيه 37)ـ اين آيه ادامه بحث آيه قبل در باره سرگذشت مريم است ,مى فرمايد: ((پروردگارش او را بـه طرز نيكويى پذيرفت و بطور شايسته اى (گياه وجود) او را رويانيد و پرورش داد)) (فتقبلها ربها بقبول حسن وانبتها نباتا حسنا).
جـمـلـه اخـيـر اشـاره بـه نـكته لطيفى دارد و آن اينكه كار خداوند, انبات ورويانيدن است يعنى هـمـان گونه كه در درون بذر گلها و گياهان استعدادهايى نهفته است , در درون وجود آدمى و اعـمـاق روح و فـطرت او نيز همه گونه استعدادهاى عالى نهفته شده است كه اگر انسان خود را تـحـت تـربـيـت مـربيان الهى كه باغبانهاى باغستان جهان انسانيتند قرار دهد, به سرعت پرورش مى يابد و آن استعدادهاى خداداد آشكار مى شود.
سپس مى افزايد: ((خداوند زكريا را سرپرست و كفيل او قرار داد)) (وكفلهازكريا).
هـر چه بر سن مريم افزوده مى شد, آثار عظمت و جلال در وى نمايانترمى گشت و به جايى رسيد كه قرآن در ادامه اين آيه در باره او مى گويد: ((هر زمان زكريا وارد محراب او مى شد غذاى جالب خاصى نزد او مى يافت )) (كلما دخل عليهازكريا المحراب وجد عندها رزقا).
زكريا از روى تعجب , روزى ((به او گفت اين غذا را از كجا آوردى ))! (قال يامريم انى لك هذا).
مـريـم در جـواب ((گـفـت : ايـن از طـرف خـداسـت و اوسـت كـه هـر كـس راـب جعت ى ور زا ايركز بخواهدبى حساب روزى مى دهد)) (قالت هو من عنداللّه ان اللّه يرزق من يشا بغير حساب ).
از روايات متعددى استفاده مى شود كه آن غذا يك نوع ميوه بهشتى بوده كه در غير فصل , در كنار مـحراب مريم به فرمان پروردگار حاضر مى شده است و اين موضوع جاى تعجب نيست كه خدا از بنده پرهيزگارش اين چنين پذيرايى كند!.
(آيـه 38)ـ از ايـن به بعد گوشه اى از زندگى پيامبرالهى , زكريا را در ارتباط باداستان مريم بيان مى كند.
هـمـسـر زكريا و مادر مريم خواهر يكديگر بودند و اتفاقا هر دو در آغاز, نازا وعقيم بودند با اين كه سـالـيـان درازى از عـمر زكريا و همسرش گذشته و از نظرمعيارهاى طبيعى بسيار بعيد به نظر مى رسيد كه صاحب فرزندى شود, با ايمان به قدرت پروردگار و مشاهده وجود ميوه هاى تازه در غـيـر فـصل , قلب او لبريز از اميدگشت كه شايد در فصل پيرى , ميوه فرزند بر شاخسار وجودش آشكار شود, به همين دليل هنگامى كه مشغول نيايش بود از خداوند تقاضاى فرزند كرد, آن گونه كـه قـرآن در ايـن آيـه مـى گـويـد: ((در ايـن هـنـگـام زكـريـا پـروردگـار خـويش را خواند و گفت :پروردگارا! فرزند پاكيزه اى از سوى خودت به من (نيز) عطا فرما كه تو دعا رامى شنوى )) و اجابت مى كنى (هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعا).
(آيه 39)ـ ((در اين موقع فرشتگان به هنگامى كه او در محراب ايستاده ومشغول نيايش بود, وى را صـدا زدنـد كـه خـداوند تو را به يحيى بشارت مى دهد, درحالى كه كلمه خدا (حضرت مسيح ) را تـصـديـق مـى كـنـد و آقا و رهبر خواهد بود, ازهوى و هوس بر كنار و پيامبرى از صالحان است )) (فـنـادته الملائكة وهو قائم يصلى فى المحراب ان اللّه يبشرك بيحيى مصدقا بكلمة من اللّه وسيدا وحصورا ونبيا من الصالحين ).
نـه تنها خداوند اجابت دعاى او را به وسيله فرشتگان خبر داد, بلكه پنج وصف از اوصاف اين فرزند پاكيزه را بيان داشت .
(آيه 40)ـ زكريا از شنيدن اين بشارت , غرق شادى و سرور شد و در عين حال نتوانست شگفتى خود را از چـنـين موضوعى پنهان كند, ((عرض كرد پروردگارا!چگونه ممكن است فرزندى براى من بـاشد در حالى كه پيرى به من رسيده وهمسرم نازاست )) (قال رب انى يكون لى غلام وقد بلغنى الكبر وامراتى عاقر).
در ايـنـجـا خـداونـد بـه او پـاسـخ داد و ((فرمود: اين گونه خداوند هر كارى را كه بخواهد انجام مى دهد)) (قال كذلك اللّه يفعل ما يشا).
و با اين پاسخ كوتاه كه تكيه بر نفوذ اراده ومشيت الهى داشت ,زكريا قانع شد.
(آيه 41)ـ در اينجا زكريا تقاضاى نشانه اى بر اين بشارت مى كند, تا قلبش مالامال از اطمينان شود همان گونه كه ابراهيم خليل تقاضاى مشاهده صحنه معادبراى آرامش هر چه بيشتر قلب مى نمود زكريا عرضه داشت : ((پروردگارا ! نشانه اى براى من قرار ده )) (قال رب اجعل لى آية ).
در پـاسـخ خـداونـد بـه او ((گفت : نشانه تو آن است كه سه روز با مردم جز به اشاره و رمز سخن نـخـواهـى گـفت )) و زبان تو بدون هيچ عيب و علت براى گفتگوى بامردم از كار مى افتد (قال آيتك الا تكلم الناس ثلثة ايام الا رمزا).
((ولـى پـروردگـار خـود را (بـه شكرانه اين نعمت ) بسيار ياد كن و هنگام شب وصبحگاهان او را تسبيح گوى )) (واذكر ربك كثيرا وسبح بالعشى والا بكار).
بـه اين ترتيب خداوند درخواست زكريا را پذيرفت و سه شبانه روز زبان اوبدون هيچ عامل طبيعى از سـخـن گـفتن با مردم باز ماند در حالى كه به ذكر خدا مترنم بود, اين وضع عجيب نشانه اى از قـدرت پروردگار بر همه چيز بود, خدايى كه مى تواند زبان بسته را به هنگام ذكرش بگشايد, قادر است از رحم عقيم و بسته ,فرزندى با ايمان كه مظهر ياد پروردگار باشد به وجود آورد.
(آيـه 42)ـ قـرآن بار ديگر به داستان مريم باز مى گردد, و از دوران شكوفايى او سخن مى گويد و مقامات والاى او را بر مى شمرد.
نـخـسـت از گـفـتـگـوى فـرشتگان با مريم , بحث مى كند, مى فرمايد: به ياد آور((هنگامى را كه فـرشـتـگـان گفتند: اى مريم ! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان برترى داده است )) (واذ قالت الملائكة يا مريم ان اللّه اصطفيك وطهرك واصطفيك على نسا العالمين ).
و ايـن بـرگزيدگى و برترى مريم بر تمام زنان جهان , نبود جز در سايه تقوا وپرهيزگارى آرى او برگزيده شده تا پيامبرى همچون عيساى مسيح به دنيا آورد.
(آيه 43)ـ در اين آيه سخن از خطاب ديگرى از فرشتگان به مريم است ,مى گويند: ((اى مريم ! (به شكرانه اين نعمتهاى بزرگ ) براى پروردگارت سجده كن وهمراه ركوع كنندگان ركوع نما)) (يا مريم اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الركعين ).
(آيـه 44)ـ ايـن آيـه اشاره به گوشه ديگرى از داستان مريم مى كند و مى گويد:((آنچه را در باره سـرگـذشـت مـريم و زكريا براى تو بيان كرديم از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم )) (ذلك من انبا الغيب نوحيه اليك ).
زيـرا اين داستانها به اين صورت (صحيح و خالى از هرگونه خرافه ) درهيچ يك از كتب پيشين كه تحريف يافته است , وجود ندارد و سند آن تنها وحى آسمانى قرآن است .
سـپـس در ادامه اين سخن مى گويد: ((در آن هنگام كه آنها قلمهاى خود را براى (قرعه كشى و ) تعيين سرپرستى مريم در آب مى افكندند, تو حاضر نبودى و نيز به هنگامى كه (علماى بنى اسرائيل بـراى كـسـب افـتـخار سرپرستى او) با هم كشمكش داشتند حضور نداشتى )) و ما همه اينها را از طـريـق وحـى به تو گفتيم (وما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم وما كنت لديهم اذ يختصمون ).
از ايـن آيه و آياتى كه در سوره صافات در باره يونس آمده استفاده مى شود كه براى حل مشكل و يا در هـنگام مشاجره و نزاع و هنگامى كه كار به بن بست كامل مى رسد و هيچ راهى براى پايان دادن به نزاع ديده نمى شود مى توان از ((قرعه ))استمداد جست .
(آيـه 45)ـ از ايـن آيـه به بعد به بخش ديگرى از زندگى مريم يعنى جريان تولدفرزندش حضرت مـسـيـح (ع ) مى پردازد, نخست مى فرمايد: ((به يادآور: هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم ! خـداونـد تـو را بـه كـلـمـه اى (وجود باعظمتى ) ازسوى خودش بشارت مى دهد كه نامش مسيح , عـيـسـى (ع ) پـسر مريم است )) (اذ قالت الملائكة يا مريم ان اللّه يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم ).
((در حـالـى كه هم در اين جهان و هم در جهان ديگر, آبرومند و با شخصيت واز مقربان (درگاه خدا) خواهد بود)) (وجيها فى الدنيا والا خرة ومن المقربين ).
(آيه 46)ـ در اين آيه به يكى از فضايل و معجزات حضرت مسيح (ع ) اشاره مى كند مى گويد: ((او با مـردم در گـهواره , و در حال كهولت (ميانسال شدن ) سخن خواهد گفت و او از صالحان است )) (ويكلم الناس فى المهد وكهلا ومن الصالحين ).
ذكـر ((فى المهد)) و ((كهلا )) ممكن است اشاره به اين باشد كه او در گهواره همان گونه سخن مـى گـفـت كـه در مـوقـع رسـيدن به كمال عمر, سخنانى سنجيده وپرمحتوا و حساب شده , نه سخنانى كودكانه !.