تفسير و مفسران (جلد دوم )

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۲ -


شيوه دوم تفسير قرآن به قرآن ، آن است كه در آيه اى سخنى آمده است ولى ظاهرا نه نظر معنوى و نه از نظر لفظى با موضع ابهام در آيه ديگر ارتباطى ندارد؛ اما مى توان براى بر طرف كردن آن ابهام بدان آيه تمسك جست . آيه سرقت (24) از همين قبيل است ؛ كه در آن ، موضع قطع دست سارق مبهم است ولى امام جواد (عليه السلام ) با تمسك به آيه و اءن المساجد لله فلا تدعوا مع الله اءحدا(25) موضع قطع دست را بن انگشتان تعيين نمودند و ابهام آيه سرقت را برطرف كردند؛ با اين بيان كه سارق بر خودش بازگردد و چون مواضع سجود از آن خداست و در ملك خدا كسى با او شريك نيست و از طرف ديگر چون كف دست جزو مواضع سجود است ، مشمول كيفر قطع - كه مربوط به فرد مجرم است - نخواهد شد؛(26) و نيز همه آياتى كه ظاهرش تشبيه خداوند است از اين نوع مى باشد كه به وسيله آيه ((ليس كمثله شى ء))(27) تفسير شده است ؛ زيرا در اين آيه ، هر گونه تشبيهى نسبت به خداوند، مردود شناخته شده است و ناگزير بايد آياتى را كه ظاهرش تشبيه است به گونه اى تاءويل كرد كه عقل سليم آن را بپذيرد.
2. تفسير قرآن با سنت
شكى نيست كه مجموعه احكام شرعى و فروع آن ، تفصيل مبهماتى است كه در قرآن به طور مجمل و به شكل عام يا مطلق آمده است و همه رواياتى كه از معصومين (عليهم السلام ) صادر شده و نيز فعل و تقرير آنان كه به منظور بيان ابعاد مختلف شريعت انجام پذيرفته است ، همه و همه ، توضيح و تفسير كلياتى است كه در قرآن كريم درباره احكام و اخلاق و آداب ذكر شده است . خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد: و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون .(28) بنابراين وظيفه اساسى پيامبر تبيين مبهماتى است كه در قرآن آمده است و از اين رو، همه بيانات پيامبر در زمينه ابعاد شريعت ، تفسير قرآن به حساب مى آيد.
آنچه ذكر شده ، علاوه بر مواردى است كه صحابه به پيامبر مراجعه مى كردند و سوالاتشان را در زمينه معانى آياتى كه ابهام داشت مطرح مى كردند و حضرت با شرح و توضيح بر آنان پاسخ مى گفت .(29)
3. تفسير قرآن بنا بر سخنان صحابه
همچنين در گذشته از ارزش تفسير صحابه ياد كرديم ؛ كسانى كه در دامان رسالت پرورش يافته و زلال گواراى دانش را بدون واسطه از منبع اصلى اش ‍ نوشيده بودند و در سايه ارشاد و راهنمايى مستقيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درس دين آموخته بودند؛ از اين رو، بى ترديد معانى قرآن را بهتر از ديگران مى فهميدند و بيش از ديگران به نشانه هاى روشن معارف عالى آن راه مى يافتند.
ابن مسعود مى گويد: ((هر يك از ما - صحابه - كه ده آيه را مى آموخت از آن نمى گذشت مگر آنكه معنا و كيفيت عمل به آن را فرا مى گرفت )).(30) امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايد: ((... دانشى است كه از دانشورى آموخته شده ... دانشى كه خدا آن را به پيامبرش ارزانى داشت و او آن را به من آموخت و دعا كرد كه سينه من آن را فرا گيرد و درونم آن را در خود جاى دهد))(31) و نيز گزاره هايى كه نشان دهنده اشتياق فراوان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به تربيت صحابه و آموختن معارف كامل قرآن به آنان بوده است .(32)
4. تفسير قرآن بنا بر گفته هاى تابعان
بدون شك تابعان ، به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و دانشمندان صحابه بيشتر دسترسى داشته اند و معانى آيات قرآن را بهتر مى فهميدند؛ زيرا به ابزار فهم قرآن كه پايه آن زبان فصيح ، دست نخورده و تغيير نيافته بود، نزديكتر بودند و به راحتى به حوادث و رخدادهايى كه با نزول آيات ارتباط داشت يا مستقيما سبب نزول پاره اى از آيات بود دسترسى داشتند و باب سوال از مفاهيم قرآن و دانستن اسباب نزول و پرسش از مواضع ابهام آيات به طور كامل بر روى آنان گشوده بود؛ نعمتى كه مفسران دوره هاى بعد، از آن برخوردار نبودند.
ولى ، با تمام اين اوصاف ، قول تابعان در تفسير، تنها به عنوان شاهد و مويد نزد ما اعتبار دارد و آن را حجت قطعى نمى دانيم و همرتبه حديث صلى الله عليه و آله و سلم كه خود، حجت است و سخنان صحابه - كه به طور نسبى در اكثر موارد - حجيت دارد، نيست ؛ بلكه در درجه سوم اعتبار قرار دارد.
حجيت خبر واحد
در اينجا بايد به اين نكته توجه شود كه حجيت و اعتبار گفتار معصوم يا صحابه و تابعان در تفسير قرآن در صورتى كه مشافهتا (رو در رو) تلقى گردد، جاى بحث نيست ؛ ولى اگر با واسطه و از طريق خبر واحد (روايت از ايشان ) به دست برسد چگونه است ؟ آيا مى توان به آن اعتماد كرد يا نه ؟
بزرگانى همچون شيخ مفيد و شيخ طوسى و اءخيرا علامه طباطبايى خبر واحد را در باب تفسير فاقد اعتبار مى دانند؛ مگر آنكه با شواهد صدق همراه بوده يا متواتر باشد تا از حالت ظن (گمان صدق ) بيرون آمده ، حالت يقين و قطعى به خود گيرد.(33)
عمده دليل اين بزرگان همان اصل مطرح شده از شيخ مفيد است كه بر آن تاءكيد دارد و آن راه نداشتن ((حجيت تعبديه )) در مواردى كه هدف حصول علم و يقين است نه عمل ؛ زيرا ((تعبد)) تنها در مورد عمل امكان پذير است نه در مسائل اعتقادى و تفسير و تاريخ كه حصول اطمينان قطعى مطلوب است .(34) ولى استاد بزرگوار آيت الله خويى ، ((حجيت تعبديه )) را به گونه ديگر تفسير كرده و آن را ((تعبد به عمل )) ندانسته ، بلكه ((علم تعبدى )) گرفته است ؛ بدين معنا كه ((اماره ظنيه )) (دليل ظنى مانند خبر واحد) را كه كاشف قطعى از واقع نيست ، حجيت داده ؛ يعنى آن را كاشف دانسته و مانند دلايل قطعى اعتبار داده است ؛ و اين بدين جهت است كه حجيت خبر واحد (ثقه )، مستند به سيره عقلا (يقين آور) مى دانند و در تمامى موارد به آن ترتيب اثر مى دهند؛ مگر آنكه خللى در آن خبر آشكار باشد.(35)
از اين رو تمامى احكام و سنن شريعت را كه تفصيل مجملات قرآن است و تفسير اين آيات به حساب مى آيد و با خبر واحد جامع الشرائط به دست رسيده است ، مى پذيريم و معتبر مى دانيم ؛ مگر خبرى كه خللى از لحاظ ضعف سند يا سستى محتوا در آن مشهود باشد، در اين صورت اعتبار ندارد و آن را ((آفات تفسير نقلى )) ياد مى كنيم .
آفات تفسير نقلى (ماءثور)
دانسته شد كه تفسير نقلى ، شامل تفسير قرآن به قرآن ، تفسير قرآن به سنت و تفسير قرآن به قول صحابه و تابعان است و اين گونه ها از نظر ارزش با يكديگر تفاوت دارند؛ تفسير قرآن به قرآن ، چنانچه دلالتش روشن باشد يا به وسيله روايت صحيح السندى تفسير شده باشد نزد همه پذيرفته است و هيچ ترديدى بدان راه ندارد؛ زيرا از بهترين ، صريحترين و متقن ترين راههاى فهم معناى آيات قرآن است . البته آن بخش از تفاسير كه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا يكى از ائمه اطهار (عليهم السلام ) نسبت داده شده و سندش ضعيف و يا دلالتش مخدوش باشد قابل استناد نبوده و تا زمانى كه صحت نسبت آن به يكى از معصومين به اثبات نرسد، قابل پذيرش نيست . اشكالات زيادى نيز به تفاسير منقول از صحابه و تابعان راه يافته است و در اغلب آنها ضعف و سستى به حدى است كه - به قول ذهبى -(36) نمى توان به آنها اعتماد كرد؛ زيرا اسباب ضعف و سستى در مجموعه عظيم روايات نقل شده در كتابهاى تفسير منسوب به صحابه و تابعان بسيار است و به گونه اى درست و نادرست به هم آميخته شده كه تشخيص آنها از هم دشوار است . تعداد اين روايات بيش از حد معمول است و در آن ، شاهد تناقضهاى بسيارى هستيم و حتى در موارد زيادى با روايات متضاد منسوب به يك نفر، مثل روايات نقل شده از ابن عباس برمى خوريم . اين امر از مهمترين عوامل سلب اعتماد از مجموع آنها يا لااقل اكثر قريب به اتفاق آنهاست و ما را وا مى دارد كه با دقت نظر، كنجكاوانه و محققانه با آنها برخورد كنيم و نسبت به پيراستگى آنها از تناقض و نادرستى اقدام كنيم . امام احمد بن حنبل تصريح مى كند: ((در زمينه تفسير روايت صحيحى به ما نرسيده است ، و مى گويد: ((سه نوع نوشته ، ريشه اى ندارد: 1. اخبار مربوط به جنگها (مغازى )؛ 2. اخبار مربوط به فتنه هاى آخر الزمان ؛ 3. تفاسير نقلى )). البته آن دسته از پيروان محقق وى گفته اند: منظورش اين است كه اين گونه روايات در بيشتر موارد از سندهاى صحيح و متصل برخوردار نيستند.(37) امام محمد بن ادريس شافعى نيز مى گويد: ((از ابن عباس ‍ چيزى بيش از حدود صد روايت به اثبات نرسيده است )).(38) مقصودش ‍ اين است كه بسيارى از روايات منقول از او، سندهاى درستى ندارند.
اين سخن هر چند مبالغه آميز به نظر مى رسد، نشان مى دهد كه احاديث ضعيف السند و مرسل يا دروغ و ساختگى فراوانى در تفسيرهاى نقلى وارد شده است .
به طور خلاصه ضعف و سستى تفاسير نقلى به امر بر مى گردد:
1. ضعف سلسله سندها و ارسال آنها يا حذف كامل اسناد كه باعث خدشه در تفسير نقلى است .
2. فراوانى حديث پردازى و تزوير كه موجب سلب اعتماد مى شود.
3. فزونى اسرائيليات در تفسير و تاريخ كه تفسير نقلى را كم ارزش و كم اعتبار ساخته است .
اكنون درباره اين سه امر به اختصار توضيح مى دهيم .
1. ضعف سندها
از جمله عواملى كه باعث كم اعتبارى تفسير نقلى مى شود، ضعف سند در روايات تفسيرى است ؛ چون افراد مجهول الحال يا ضعيف در سلسله سند اين روايات فراوانند؛ يا اينكه در سندها ارسال روى داده است و بعضا حذف شده اند و يا به طور كلى فاقد سندند. تمام اين عوامل موجب مى شود طريق رسيدن به تفسير نقلى كم اعتبار و غير قابل اعتماد باشد.
اكنون پرسشى كه مطرح مى شود و لازم است در آن ژرف انديشى شود اين است كه ارزش حديث (خبر واحد) در باب تفسير و نيز در تاريخ چه قدر است و جايگاه آن كجاست ؟
ارزش خبر واحد در تفسير و تاريخ ، تنها با در نظر گرفتن خود متن تعيين مى شود نه سند آن ؛ يعنى محتواى حديثى كه وارد شده تا ابهام موجود در يك موضوع را برطرف كند در نظر گرفته مى شود و خود متن خبر شاهد صدق آن خواهد بود و اگر ابهام را برطرف نكند - هر چند از نظر سند صحيح باشد - دليلى بر پذيرش تعبدى آن نداريم . بنابراين ، حديث ماءثور از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا يكى از امامان معصوم (عليهم السلام ) يا فردى از دانشمندان صحابه يا بزرگان تابعان ، اگر شناخت ما را نسبت به موضوع افزايش دهد يا ابهام موجود در لفظ قرآن يا معناى آيه را برطرف كند، همين ويژگى گواه صدق و درستى آن است ؛ زيرا آنان شاءن نزول آيات را بهتر مى دانند يا حداقل آسانتر بدان دسترسى داشته اند؛ چون يا خود شاهد نزول آيه در موارد خاص بوده اند و براى ما نقل كرده اند و يا به زمان نزول نزديك بوده اند و شيوه عُقَلا بر اين است كه خبر شخص ثقه و حتى كسى را كه فسق آشكار ندار مى پذيرند. آيه ((ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا...))(39) به همين شيوه اشاره دارد؛ بدين معنا كه عقلا بر گفته خبر دهنده اى اعتماد مى كنند كه آشكارا بى پروايى نكند و از كسانى نباشد كه در پنهان و آشكار از خداوند ترسى ندارد.
نتيجه اينكه : هر كسى صدق و امانت دارى او روشن باشد، خبرش پذيرفته مى شود و هر كس به دروغگويى و خيانت در خبر شهره باشد، سخنش ‍ پذيرفته نيست و هر كس مجهول الحال باشد لازم است درنگ كنيم تا اگر قراين صدق او آشكار شود خبر را بپذيريم وگرنه آن را رد كنيم .
بنابراين ، شرط پذيرفته شدن خبر، آن است كه قراين درستى همراه آن باشد؛ به اين معنا كه در كتابى معتبر يافت شود و راوى آن به صداقت و امانت مشهور باشد يا دست كم به دورغگويى و خيانت شناخته شده نباشد. متن خبر از سلامت و استحكام برخوردار باشد؛ به گونه اى كه يا موجب علم شود و يا شك و ترديد را از انسان زايل كند و با عقل و نقل قطعى در دين و شريعت تعارض نداشته باشد كه اگر اين امور در حديثى فراهم آيد، اطمينان آور است و مى شود بر آن اعتماد كرد. از اين رو خبر - هر چند از نظر سند مرسل باشد - اگر ديگر شروط پذيرش را دارا باشد، پذيرفتنى است .
2. جعل در تفسير
از مهمترين اسباب ضعف تفسير نقلى وجود احاديث جعلى است ؛ زيرا در كنار جعل احاديث در زمينه مسائل مختلف مذهبى ، انگيزه براى جعل و پردازش احاديث در زمينه تفسير نقلى نيز زياد بود. اين انگيزه ها مى توانست سياسى ، مذهبى ، كلامى و حتى عاطفى باشد كه لزوما نه از روى سوء نيت بلكه به علت بى دقتى ، به جعل حديث منجر شده باشد.
نكته مهم اينجاست كه قرآن محور اساسى بود و دين و سياست و روش ‍ زندگى آن زمان بر محور آن دور مى زد؛ لذا پيروان و گروندگان به هر مسلكى ناچار مى بايست به قرآن چنگ مى زدند و از رهگذر آيات كريمه آن براى رسيدن به اهدافشان - خير يا شر - مستمسكى بيابند، كه اين امر به رواج بازار دروغ پردازى در زمينه تفسير و حديث در آن روزگار دامن زد. اين كار در زمان معاويه به دست او آغاز شد. معاويه براى جعل حديث يا تغيير و دگرگونى احاديث جايزه قرار مى داد(40) تا آن احاديث در جهت تمشيت سياستهاى جفا كارانه اش به كار رود. اين بدعت شوم در تمام دوران حكومت امويان رواج يافت و سپس در عهد عباسيان رو به فزونى نهاد و گسترده گرديد.
محمد حسين ذهبى مى گويد: ((آغاز جعل حديث به سال 41 هجرى (بعد از وفات امام على (عليه السلام )) كه اختلاف سياسى بين مسلمانان بالا گرفت و گروه گروه شدند، بر مى گردد. در اين روزگار بدعتگذاران و پيروان هوى و هوس ظهور كردند و بدعتهاى خود را رواج دادند و بر برداشتهاى هوس آميز خود تعصب ورزيدند. عده اى از كسانى كه در دورن كافر بودند، ظاهرا به اسلام گرويدند و به قصد نيرنگ زدن و گمراه كردن مسلمانان تعداد بسيار زيادى روايات باطل جعل كردند تا به اغراض پليد و هوسهاى نفسانى خود جامه عمل بپوشانند)).(41)
ابوريه مى گويد: ((پژوهشگران و دانشمندان محقق همگى اتفاق نظر دارند كه آغاز حديث پردازى و جعل آن از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سالهاى پايانى خلافت عثمان و بعد از آشوبى كه منجر به قتل وى شد باز مى گردد. آنگاه پس از بيعت مسلمانان با امام امير مؤ منان (عليه السلام ) اين عمل شدت گرفت ؛ چون هنوز همه مسلمانان با امام (عليه السلام ) بيعت نكرده بودند كه شياطين اموى براى غصب خلافت و تبديل آن به يك حكومت اموى دست به كار شدند و با كمال تاءسف موفق هم شدند)).(42)
شيخ محمد عبده درباره اين قضيه مى گويد: ((بعد از آشوب بزرگ زمان عثمان ، عده اى از كسانى كه با خليفه چهارم (امام امير مؤ منان (عليه السلام )) بيعت كرده بودند پيمان شكنى كردند و جنگهايى بين مسلمانان برپا شد كه در نتيجه به حكومت امويان منجر شد. در اين روزگار جماعت مسلمانان از هم پاشيد و ريسمان وحدت آنان پاره شد. مردم به احزاب گوناگونى تقسيم شدند كه هر كدام درباره خلافت نظرى داشتند و براى غلبه راءى خود بر ديگران - قولا و عملا - وارد ميدان شدند. آغاز جعل حديث و تاءويل آيات قرآن از همين زمان بود و سپس اوج گرفت )).(43)
عمده ترين عوامل جعل حديث
عوامل فراوانى براى جعل حديث و نسبت دروغ بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب برگزيده آن حضرت و ائمه اطهار (عليهم السلام ) ذكر كرده اند كه عمده ترين آنها از اين قرار است :
1. احاديثى كه توسط زنادقه (بى دينان ) مسلمان نما و منافق جعل شده و قصد آنان از اين كار افساد در دين و ايجاد اختلاف و تفرقه بين مسلمانان بود. حماد بن زيد مى گويد: ((زنادقه چهار هزار حديث جعل كرده اند، و ابو ريه مى گويد: ((آنچه حماد بن زيد نقل كرده است ، احاديثى است كه او به آنان دست يافته و توانسته است دروغ بودن آنها را هويدا سازد))(44) وگرنه زنادقه حجمى بسيار انبوه از احاديث را جعل كرده اند. معروف است كه عبدالكريم بن ابى العوجاء - دائى معن بن زائده و پيش زاده (ربيب ) حماد بن سلمه كه احاديث جعلى را در نوشته هاى حماد وارد مى كرد - هنگامى كه دستگير شد و او را نزد محمد بن سليمان بن على آوردند، محمد دستور داد او را به جهت زنديق بودنش گردن بزنند. وقتى به كشته شدن يقين كرد، گفت : ((به خدا سوگند، چهار هزار حديث جعلى را به احاديث شما افزوده ام كه در آنها حلال را حرام و حرام را حلال كرده ام . روزى را كه بايد روزه بگيريد شما را به افطار برانگيخته و روزى كه نبايد روزه گرفت شما را وادار به روزه كرده ام )). اگر يك بى دين توانسته باشد هزاران حديث جعل كند، جمع بى دينان - كه تعداد آنان كم هم نيست - چه كرده اند؟ همچنين حماد بن زيد از جعفربن سليمان نقل مى كند كه : ((از مهدى (عباسى ) شنيدم كه مى گفت : يكى از زنادقه نزد من اقرار كرد چهار صد حديث جعل كرده است كه در ميان مردم رواج دارد)). ابن جوزى نيز از حماد بن زيد نقل مى كند: ((زنادقه چهارده هزار حديث از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جعل كرده اند)).(45)
جلال الدين سيوطى نقل مى كند كه ابن مبارك درباره احاديثى كه در زمينه فضايل سوره ها به ابى بن كعب نسبت داده شده است گفت : گمان مى كنم اينها را زنادقه جعل كرده باشند.(46) اينها اين كار را براى بدنام كردن و بى ارزش كردن قرآن انجام داده اند.
ابن جوزى مى گويد: ((عده اى از جاعلان حديث از كرده خود پشيمان شده و از اين كار دست برداشتند. ابن ابى شيبه نقل مى كند: بر گرد كعبه طواف مى كردم ؛ مردى كه جلو من در حال طواف بود مى گفت : خدايا مرا بيامرز! ولى گمان نمى كنم چنين كنى ! گفتم : اى مرد، نااميدى تو از آمرزش ، از گناهت زيانبارتر است . گفت : رهايم كن . گفتم : مشكل تو چيست ؟ گفت : من به دروغ ، پنجاه حديث به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده ام كه در ميان مردم پراكنده شده است ، و نمى توانم آنها را باز گردانم . ابن لهيعه مى گويد: بر پير مردى وارد شدم كه گريه مى كرد؛ سبب گريه را جويا شدم ، گفت : چهارصد حديث جعل كرده ام كه بين مردم پخش شده است و اكنون نمى دانم چه كنم !؟)).(47)
2. جعل حديث به خاطر يارى رساندن به مذاهب ، چه در زمينه اصول معارف و چه در خصوص فروع احكام .
هنگامى كه مذاهب و آراء گوناگون سر بر آوردند هر گروهى با همه توان تلاش مى كرد مذهب و عقيده خودش را نيرو و تاءثير بخشد. كم كم باب مجادله و مناظره درباره مذاهب و ديدگاه هاى مختلف نيز گشوده شد و هدف در آن ، فقط محكوم كردن طرف مقابل بود گرچه به بهاى كاستن از كرامت دين باشد.
ابن جوزى از دار قطنى و او از ابو حاتم ابن حبان نقل مى كند كه از عبدالله بن على شنيدم و او از محمد بن احمد بن جنيد شنيده بود كه : عبدالله بن يزيد معرى از مردى بدعت گذار كه از كارش دست برداشته بود حكايت مى كند كه مى گفت : ((دقت كنيد حديث را از چه كسى فرا مى گيريد؛ چون ما عادت داشتيم براى تاءييد هر راءى و نظرى حديثى جعل كنيم ...)) و باز از ابن لهيعه نقل مى كند كه گفت : ((پير مردى از خوارج را ديدم كه توبه كرده بود و مى گفت : محتواى احاديث متن دين است ؛ پس دقت كنيد كه حديث را از اهلش بياموزيد؛ چون ما عادت داشتيم هر چه را خوش داشتيم آن را در قالب حديثى قرار مى داديم )). از فرد ديگرى نيز نقل مى كند كه گفت : ((هرگاه ما گرد هم مى نشستيم و چيزى را در جمع خود مى پسنديديم ، آن را در قالب حديثى مطرح مى ساختيم )).(48)
ابوريه مى گويد: ((جعل حديث براى تاءييد مذهب تنها دامن اهل بدعت و هواداران مذاهب عقيدتى را نگرفته بود. در ميان اهل سنت كه در مذاهب فقهى با هم اختلاف داشتند نيز كسانى بودند كه احاديث بسيارى را در تاءييد مذهب يا بزرگداشت امام خودشان جعل مى كردند. از آن جمله حديثى است كه پيروان ابو حنيفه از ابو هريره و او از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در نكوهش شافعى و ستايش ابو حنيفه نقل كرده اند، بدين مضمون : در ميان امت من مردى به نام محمد بن ادريس سر بر خواهد آورد كه ضررش ‍ بر امت از شيطان بيشتر است ، و نيز مردى به نام ابو حنيفه ظهور خواهد كرد كه چراغ امت من است . اين روايت را خطيب بغدادى با اكتفا به قسمت مربوط به ابو حنيفه آورده است و در پى آن مى گويد: حديثى ساختگى است كه توسط محمد بن سعيد مروزى بورقى جعل شده است . او نيز آن را در شهرهاى خراسان و سپس در عراق نقل كرده و به آن چنين افزوده است : و در ميان امت من مردى به نام محمد بن ادريس سر بر خواهد آورد كه فتنه اش از فتنه شيطان براى امت من زيانبارتر است . - ابوريه مى گويد: - با اينكه بطلان اين حديث هويداست ، ولى در ميان فقيهان صاحب نام مذهب حنفى هنوز كسانى يافت مى شوند كه در كتابهاى فقهى خود، بخشى از حديث را كه به توصيف ابو حنيفه پرداخته و او را ((چراغ امت )) خوانده است نقل مى كنند و آن را برهان بزرگداشت و برتر بودن امام خود بر ساير امامان مذاهب اهل سنت مى پندارند. اين امر شافعيان را بر آن داشته تا در اقدامى متقابل ، حديثى درباره امام خودشان جعل كنند و از اين راه اثبات كنند كه وى از تمام امامان برتر است . متن حديث از اين قرار است : قبيله قريش را گرامى بداريد؛ زيرا دانشمند آنان سرتاسر گيتى را پر از دانش ‍ خواهد كرد. هواداران امام مالك هم بى كار ننشستند. آنان نيز ديرى نپاييد كه حديثى بدين مضمون جعل كردند: مردم ، شرق تا غرب گيتى را جستجو مى كنند ولى داناتر از عالم مدينه (يعنى مالك ) كسى را نمى يابند. احاديث مشابه ديگرى نيز در اين زمينه ساخته اند)).(49)
علاوه بر اينها احاديث زيادى هم در تاءييد آراء فقهى جعل شده است . ابو عباس قرطبى در شرح ((صحيح مسلم )) مى گويد: ((برخى از فقهاى اهل راءى ، اجازه داده اند حكمى را كه قياس جلى بدان اشاره دارد صريحا به پيامبر نسبت داده شود و لذا درباره آن مى گويند: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم . لذا وقتى به كتابهاى آنان مى نگريم ، آنها را پر از احاديثى مى يابيم كه خود متن گواه ساختگى بودن آن است ؛ زيرا شباهت زيادى به فتاواى فقها دارد و هرگز به شيوايى سخن پيامبر نمى ماند. علاوه بر اينكه سند صحيحى هم براى آن نقل نمى كنند)).
ابو شامه در مختصر كتاب ((المؤ مّل )) خود مى گويد: ((از كارهايى كه بزرگان فقه درباره احاديث پيامبر و ديگر منقولات مرتكب شده اند، اين است كه براى تاءييد مذهب خود بارها به احاديث ضعيف استدلال كرده اند؛ گاه از احاديث چيزى را كم كرده و گاهى بر آن افزوده اند. - وى در ادامه مى گويد: - اين گونه احاديث در كتابهاى ابوالمعالى و شاگردش ابو حامد بغايت زياد است )).(50)
3. جعل حديث براى ترغيب ، تشويق و ترهيب (ترساندن )؛ واعظان و معلمان اخلاق با اين هدف توجه كمترى در جهت تصحيح روايات كرده و نسبت به آن تساهل ورزيده اند. حتى برخى ، چون هدف را كه هدايت مردم است نه گمراه ساختن ، آن را سودمند دانسته اند، از اين هم فراتر رفته و گاه دست به جعل حديث زده اند، با اين توجيه كه حديث را به خاطر خدا جعل كرده اند، و اين گونه دروغ گفتن را براى خدا روا داشته اند، و گفته اند: براى پيامبر خدا است نه عليه او. ابوريه درباره عُبّاد(51) و صوفيه مى گويد: ((دروغ گفتن در بين آنان رايج است و بدن شناخت و دقت و آگاهى ، حديث نقل مى كنند؛ لذا نبايد به احاديث انباشته شده در كتابهاى وعظ و عرفان و تصوف اعتماد كرد مگر آنكه سند، نقل شده و ميزان اعتبار حديث معلوم گرديده باشد. اين حكم تنها شامل كتابهايى نيست كه مولف آن شهرت علمى ندارد مانند ((نزهه المجالس )) كه چه در زمينه حديث و چه غير آن ، انباشته از دروغ است ؛ بلكه كتابهاى دانشمندان بزرگى همچون ((احياء العلوم )) غزالى هم مشتمل بر احاديث جعلى زيادى است )).(52)
متاءسفانه برخى از كتابهاى موعظه و ارشاد ما هم همين عيب را دارد؛ مانند كتاب ((الانوار النعمانيه )) سد نعمت الله جزايرى كه سرشار از احاديث دروغ و سخنان عجيب و غريب است و نيز كتاب ((خزائن الجواهر)) مرحوم نهاوندى كه مشتمل بر مطالب شگفت انگيزى است و همچنين كتابهايى كه متاءخرين درباره واقعه كربلا و مراثى نوشته اند؛ همچون كتاب ((محرق القلوب )) مولى مهدى نراقى و كتاب ((اسرار الشهاده )) آقا بن عابد دربندى كه انباشته از باورنكردنيهاست .
متاءسفانه نظير اين كتابها كه به دست نويسندگان كوته انديش نوشته شده بسيار است . آنان در امر دين تساهل مى ورزيدند و گمان مى كردند كار نيك انجام مى دهند. خداوند از تقصير آنان بگذرد.