تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۲۰ -


سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ اِلاّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ اِلاّ مِرآءً ظاهِرًا وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا (22) وَ لا تَقُولَنَّ لِشَىْء اِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا (23 ) اِلاّ أَنْ يَشآءَ اللّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ اِذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبّى لَأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدًا (24) وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَة سِنينَ وَ ازْدادُوا تِسْعًا (25 ) قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِه وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِه مِنْ وَلِىّ وَ لا يُشْرِكُ فى حُكْمِه أَحَدًا (26)

خواهند گفت كه آنان سه تن بودند كه چهارميشان سگشان بود و مى گويند كه آنان پنج تن بودند كه ششميشان سگشان بود، اينها از باب انداختن تيرى به تاريكى است و مى گويند هفت تن بودند كه هشتميشان سگشان بود، بگو: پروردگارم به تعداد آنها آگاه تر است، آنها را جز اندكى نمى دانند، پس درباره آنها جز به صورت بحثى روشن بحث مكن و درباره آنان از هيچ كسى نظر خواهى مكن (22) درباره هيچ چيزى نگو كه فردا آن را انجام خواهم داد (23) مگر اين كه خدا بخواهد، و هر گاه كه فراموش كردى، پروردگارت را به ياد آور و بگو: اميد است كه پروردگارم مرا به راهى كه از نظر درستى نزديك تر از اين است، هدايت كند (24) آنها در غارشان سيصد سال ماندند و نُه سال افزودند (25) بگو: خداوند به مقدارى كه درنگ كرده اند، داناتر است، غيب آسمان ها و زمين او راست، چه بينا و چه شنواست، آنان را جز او ياورى نيست و او كسى را در داورى خود شريك نمى كند (26)

نكات ادبى

1 ـ «سيقولون» اشاره به اين است كه گويا به پيامبر اسلام (ص) گفته مى شود كه اكنون از اهل كتاب تعداد اصحاب كهف را بپرس، آنها چنين خواهند گفت.

2 ـ «ثلثة» در تقدير «هم ثلثة» است.

3 - «رابعهم» صفت براى «ثلثة» و همين طور «سادسهم» صفت براى «خسمة» است.

4 ـ «رجما بالغيب» استعاره اى است براى بيان حدس و گمان و تخمين. مانند تير در تاريكى انداختن در زبان فارسى.

5 ـ آمدن «واو» همراه «و ثامنهم» اشاره به شدّت ربط اين كلمه به ما قبل است و چون در ميان نظرهاى مختلف اين نظر درست است، لذا واو ربط به آن ملحق شده است. گفته شده كه به اين واو در عربى «واو ثمانيه» گفته مى شود و در عربى در مقام شمارش وقتى به عدد هشت مى رسند آن را با واو مى گويند.

6 ـ «لاتمار» بحث مكن، ستيز مكن.

7 ـ «مراء ظاهرا» بحثى روشن، بحثى كه براى تو روشن كرديم، يا بحث در حضور مردم و نه در خلوت.

8 ـ «لشاىء» اين كلمه در رسم الخط قديمى به همين صورت بوده و معادل «لشئ» است و در سوره ص آيه 6 به همين صورت «لشئ» كتابت شده است.

9 ـ «الاّ ان يشاء اللّه» داخل در مقول قول «لاتقولنّ» نيست، زيرا اين جمله كه «انى فاعل غدا الاّ ان يشاء اللّه» جمله درستى است و قابل نهى نيست و لذا بايد گفت كه تقدير اين چنين است: «الاّ ان تقول ان شاء اللّه».

10 ـ «سنين» بدل يا عطف بيان از «ثلثمأة» است و نمى تواند مميّز آن باشد چون مميّز «مأة»بايد مفرد باشد.

11 ـ «ابصر به» صيغه تعجب است به معناى «ما ابصره» يعنى چه بيناست، و همين طور است «اسمع».

تفسير و توضيح

* آيه (22) سيقولون ثلثة رابعهم كلبهم...: داستان اصحاب كهف ميان نصارى معروف بود، ولى آنها در تعداد اينان اختلاف نظر داشتند. در اين آيه پيش بينى مى شد كه پس از نقل جريان اصحاب كهف توسط پيامبر اسلام (ص) وقتى اين خبر به گوش نصارى برسد، آنها اختلاف خود را در مورد تعداد اصحاب كهف به پيامبر خواهند گفت و چنين هم شد و آن هنگامى بود كه نصاراى نجران در مدينه خدمت پيامبر رسيدند و از جمله مواردى كه مورد اختلاف قرار گرفت تعداد اصحاب كهف بود. يعقوبى ها گفتند: آنها سه نفر بودند و چهارمين آنها سگشان بود و نسطورى ها گفتند: آنها پنج نفر بودند و ششمين آنها سگشان بود و مسلمانان گفتند: آنهاهفت نفر بودند و هشتمين آنها سگشان بود.

اين آيه به همين اختلاف اشاره مى كند و دو نظريه از آنان را نقل مى كند و آن، قول به سه نفر بودن و قول به پنج نفر بودن اصحاب كهف است و سپس آن دو قول را رد مى كند و مى فرمايد: آنان در گفتن اين سخنان تير در تاريكى مى اندازند، يعنى فقط از روى حدس و گمان مى گويند. سپس قول به هفت نفر بودن را نقل مى كند و پس از آن مى فرمايد: خداوند به تعداد آنان آگاه تر است و جز اندكى از مردم حقيقت را نمى دانند. اين كه مى فرمايد: خدا آگاه تر است، در واقع قول آخر را تأييد مى كند و كلمه «اعلم» اشاره به اين دارد كه آنان نيز حقيقت را مى دانند ولى خدا داناتر است.

پس از اين بيان از پيامبر مى خواهد كه در اين باره با آنان وارد گفتوگو و ستيز نباشد مگر به صورتى روشن و شفاف و وارد بحث هاى عقلى و نظرى و غير روشن نشود و از آنان نظر خواهى نكند.

در بعضى از تفاسير نام هاى هفت تن اصحاب كهف از ابن عباس چنين نقل شده است: مكسليمنا، تمليخا، مرطوس، نينونس، سارينونس، دربونس و كشوطبونس كه همان چوپان بود.

* آيات (23 ـ 24) و لا تقولّن لشاىء انّى فاعل غدا...: در اين آيه به پيامبر اسلام(ص) دستور مى دهد كه وقتى از انجام دادن كارى در آينده خبر مى دهد، آن را به مشيّت خدا واگذار كند يعنى «ان شاء اللّه» بگويد. مى فرمايد: درباره هيچ چيزى مگو كه من فردا آن را انجام خواهم داد مگر اين كه خدا بخواهد. يعنى مگر اين كه بگويى: اگر خدا بخواهد. بنابراين، جمله «الاّ ان يشاء اللّه» ادامه «انّى فاعل غدا» نيست يعنى داخل در مقول قول نيست، بلكه مربوط به خود «لا تقولنّ» است، به اين معنا كه از پيامبر خواسته مى شود كه چنان نگويد مگر اين كه همراه با آن چنين بگويد.

تعليق كارها به مشيّت خدا و گفتن ان شاء اللّه، يكى از آداب سخن گفتن يك فرد خداشناس است و انسان مؤمن در تمام كارها به ياد خداست و انجام هر كارى را با حول و قوّه خدا ممكن مى داند و بر اين باور است كه هر لحظه اى كه خداوند حول و قوّه خود را بردارد، انسان توانايى انجام هيچ كارى را ندارد و لذا او همواره بايد با گفتن ان شاء اللّه، به ياد آورد كه همه چيز در دست خداست.

گفته شده كه اين فرمان از آن جهت به پيامبر اسلام (ص) داده شده كه در جريان پرسش از داستان اصحاب كهف، آن حضرت بدون گفتن ان شاء اللّه به مردم قول داد كه داستان آنها را خواهد گفت; ولى چندين روز سپرى شد و وحى الهى به او نازل نگرديد تا جايى كه مردم مأيوس شدند و بالاخره وحى نازل گرديد و داستان اصحاب كهف از جانب خداوند تشريح شد و در ضمن آن به پيامبر فرمان داده شد كه همواره ان شاءاللّه بگويد.

پس از اين دستور، تذكر مى دهد كه هر گاه گفتن ان شاء اللّه را فراموش كردى پروردگارت را ياد كن، يعنى هر گاه به يادت آمد، آن را بگو. سپس خطاب به پيامبر اضافه مى كند كه بگو: اميد است كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديك تر از اين به راه درست مى رساند، هدايت كند، يعنى خداوند مطالبى قوى تر و آموزنده تر از جريان اصحاب كهف به من ياد دهد. شايد هم اين جمله اشاره به يك حقيقت مهمى باشد و آن اين كه انسان در هر مرحله اى از رشد قرار بگيرد، مرحله اى بالاتر از آن وجود دارد و همواره بايد درجست جوى مراحل بالاتر بود.

* آيات (25 ـ 26) و لبثوا فى كهفهم ثلث مائة سنين...: درباره مدت خوابيدن اصحاب كهف، ميان اهل كتاب اختلاف نظر وجود داشت و قرآن كريم در اين آيه با قاطعيت اظهار مى دارد كه اصحاب كهف در آن غار، سيصد و نه سال درنگ كردند. قابل توجه اين كه تعبير قرآن در اين باره چنين است كه آنها سيصد سال در غار درنگ كردند و نُه سال بر آن افزودند. در روايتى از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه قرآن با اين تعبير به اختلاف سال هاى شمسى و قمرى اشاره مى كند، يعنى اصحاب كهف به حساب سال هاى شمسى سيصد سال و به حساب سال هاى قمرى سيصد و نه سال در آن غار بودند.

در آيه بعدى اظهار مى دارد كه خدا به مقدارى كه آنها در غار درنگ كردند آگاه تر است، سپس دليل آن را بيان مى كند و مى فرمايد: غيب آسمان ها و زمين از آنِ خداست و خدا چه بينا و چه شنواست! يعنى بينايى و شنوايى او در حدّى است كه بايد مايه شگفتى هر متفكرى قرار بگيرد. اضافه مى كند كه آنان يعنى مردم جز خدا ياورى ندارند و خدا در حكم خود كسى را شريك قرار نمى دهد; يعنى در صادر كردن حكمى با كسى مشورت نمى كند، چون او به تمام اسرار و حقايقِ پنهان و آشكار آگاه است.

وَ اتْلُ مآ أُوحِىَ اِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِه مُلْتَحَدًا (27 ) وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناك عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (28 ) وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شآءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شآءَ فَلْيَكْفُرْ اِنّآ أَعْتَدْنا لِلظّالِمينَ نارًا أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ اِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِمآء كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ سآءَتْ مُرْتَفَقًا (29 )

آنچه از كتاب پروردگارت به تو وحى شده است، تلاوت كن، كلمات او را تغيير دهنده اى نيست و جز او پناهگاهى نخواهى يافت (27) و در همراهى با كسانى كه صبح و شام پروردگارشان را مى خوانند و او را مى خواهند، شكيبايى كن و چشمانت از آنان برنگردد كه زينت دنيا را بخواهى، و از كسى پيروى مكن كه دل او را از ياد خود غافل ساختيم و او از هواى نفس خويش پيروى كرد و كار او تباه بود (28) و بگو: حق از جانب پروردگار شماست، پس هر كس خواست ايمان بياورد و هر كس خواست كافر شود، ما براى ستمگران آتشى را آماده كرده ايم كه خيمه هاى آن آنان را فرا مى گيرد و اگر كمك خواهى كنند، با آبى مانند مس گداخته اى كه چهره ها را بريان كند، به آنان كمك مى شود، بد نوشيدنى و بد منزلى است (29)

نكات ادبى

1 ـ «ملتحدا پناهگاه، اصل آن لحد است كه به معناى ميل كردن است و انسان همواره به پناهگاهى ميل مى كند.

2 ـ «اصبر نفسك» خود نگهدارى كن، در همراهى با آن گروه شكيبا باشد.

3 ـ «لا تعد» بر نگردد. از «عدو» به معناى تجاوز است و ضمناً «لا» در اين جا نه براى نهى بلكه براى نفى است و «عيناك» فاعل است.

4 ـ «تريد» حال است از كاف «عيناك».

5 ـ «فرطا» يا وصف بر وزن «فُعُل» و يا مصدر به معناى تفريط است و در هر حال به معناى تضييع حق و تباه شدن است.

6 ـ «سرادقها» پرده آن، خيمه آن، سرادق به هر چيزى كه چيز ديگرى را احاطه كند گفته مى شود. اين كلمه معرّب كلمه «سرادر» فارسى و بيرون از اوزان عربى است.

7 ـ «المهل» هر چيز گداخته و يا جوشيده، مس آب شده، كف روى روغن جوشيده.

8 ـ «مرتفقا» منزل، محل استراحت، تكيه گاه، جايى كه انسان بازوى خود را به آن تكيه دهد، از مرفق به معناى بازو.

تفسير و توضيح

* آيات (27 ـ 28) و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربّك...: در دوران غربت اسلام كه مسلمانان نياز شديدى به نيرو و امكانات داشتند، چند تن از سران قبايل نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: اگر تو اين تهيدستان و فقيران را از دور خود برانى، ما دين تو را مى پذيريم و تو را يارى مى كنيم. پيامبر كه علاقه شديدى به گسترش اسلام داشت، خواست مصلحت اسلام را رعايت كند و با آنان جلسه خصوصى برگزار نمايد كه اين آيات نازل شد و خداوند پيامبر خود را از انجام اين كار بازداشت.

دراين آيات به پيامبر چنين دستور مى دهد كه آنچه از كتاب پروردگارت بر تو نازل شده تلاوت كن و بدان كه كسى نمى تواند كلمات الهى را تغيير دهد و تو جز خدا پناهگاهى نخواهى يافت. سپس مى افزايد: در همراهى با مؤمنانى كه صبح و شام پروردگارشان را مى خوانند و همواره خوشنودى او را طلب مى كنند، شكيبا باش و چشمانت از آنان برنگردد، يعنى همراهى اين گروه را اگر چه از نظر زندگى دنيوى مشكل آفرين باشد، از دست مده و آن را تحمل كن و آن مردان الهى را همواره مورد توجه قرار بده.

سپس پيامبر را به نوعى مورد عتاب قرار مى دهد و اظهار مى دارد كه چنين نباشد كه تو از اين مؤمنان روى بگردانى تا زينت و آرايش زندگى دنيا را بخواهى و مصاحبت با ثروتمندان و برخورداران را ترجيح بدهى. در ادامه اين رهنمودها، توصيه مى كند كه از كسانى كه زنگار كفر دلشان را فرا گرفته و از ياد خدا غافل شده و از هواى نفس پيروى كرده اند و كارشان به تباهى و دورى از حق كشيده شده، تبعيت مكن.

اين رهنمودهاى عتاب آميز هرگز با مقام عصمت پيامبر خدا منافات ندارد، بلكه حتى دليلى بر عصمت آن حضرت است، چون خداوند همواره كارهاى او را زير نظر دارد و در مواردى كه احتمال لغزش وجود دارد به يارى او مى شتابد و او را به سوى حق سوق مى دهد.

ضمناً از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه از نظر خداوند، ارزش هاى الهى در هر شرايطى بايد رعايت شود و نمى توان به خاطر مصلحت جويى آنها را كنار گذاشت هدف وسيله را توجيه نمى كند.

* آيه (29) فقل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن...: پس از تذكرى كه در آيات قبلى به پيامبر داده شد، اكنون به او فرمان مى دهد كه به همان كافران پرتوقع اعلام كند كه حق از جانب پروردگارتان است. منظور از حق در اين جا همان دين اسلام است و اسلام از جانب خداست، هر كس كه بخواهد ايمان بياورد و هر كس كه بخواهد كافر شود، يعنى انسان در انتخاب راه ايمان و كفر آزاد است و كسى او را به پذيرش اسلام مجبور نمى كند ولى او بايد بداند كه خداوند براى ستمگران كه همان كافرانند، در قيامت آتشى را آماده كرده كه آنان را احاطه خواهد كرد، همان گونه كه خيمه، خيمه نشينان را احاطه مى كند.

اين كافران كه در ميان شعله هاى آتش قرار خواهند گرفت، به شدّت احساس تشنگى مى كنند و با عجز و التماس طلب آب مى كند و كمك مى خواهند، اما كمكى كه به آنان مى شود اين است كه آب جوشانى مانند مس گداخته به آنان داده مى شود كه صورت ها را بريان مى كند! بد نوشيدنى و بد منزلى است!

چند روايت

1 ـ اين آيه درباره سلمان و ابوذر و صهيب و عمار و خبّاب و ديگران از اصحاب فقير پيامبر (ص) نازل گرديد، و آن زمانى بود كه چند تن به نام هاى عيينة بن حصين و اقرع بن حابس و يارانشان نزد پيامبر آمدند و گفتند: اگر خودت در صدر مجلس بنشينى و اين گروه و بوهاى بد آنان را از ما دور كنى، ما نزد تو خواهيم نشست و از تو اخذ خواهيم كرد، چيزى مانع ما از آمدن نزد تو نمى شود جز اينان. وقتى آيه نازل شد، پيامبر بلند شد و آن گروه ازاصحاب خود را طلبيد و آنان را در آخر مسجد يافت كه ذكر خدا مى كنند. پيامبر گفت: سپاس خدا را كه مرا نميراند تا اين كه به من دستور داد كه با مردانى از امّت خود همراهى كنم. زندگى و مرگ من با شما خواهد بود.(208)

2 ـ سلمان عبايى داشت كه هم لباس او و هم فرش او بود و اين عبا از پشم بود. عيينة بن حصين بر پيامبر وارد شد و سلمان نزد او بود. عيينه از بوى بد عباى سلمان ناراحت شد، چون آن روز روز گرمى بود و سلمان عرق كرده بود. او به پيامبر گفت: وقتى ما نزد تو مى آييم، سلمان و ياران او را بيرون كن و چون ما رفتيم هر كس را خواستى وارد كن. اين جا بود كه اين آيه نازل شد: «و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا»(209).

اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ اِنّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30) أُولئِكَ لَهُمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَب وَ يَلْبَسُونَ ثِيابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُس وَ اِسْتَبْرَق مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الْأَرآئِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (31 )

همانا كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند، ما مزد كسى را كه كارى نيكو كرده است، ضايع نمى كنيم (30) آنان راست بهشت هاى جاويد كه از زير آنها جوى ها روان است، آنان در آن جا با دستبندهايى از طلا آرايش يابند و لباس هايى سبز از ابريشم و ديبا مى پوشند، در حالى كه در آن جا بر بالش هايى بر تخت ها تكيه زده اند، نيكو پاداشى و نيكو منزلى است (31)

نكات ادبى

1 ـ «عدن» بهشت جاويدان.

2 ـ «يحلّون» آراسته مى شوند. از «حليه» به معناى زيور.

3 ـ «اساور» دستبندها. جمع «اسوره» كه آن هم جمع «سوار» است.

4 ـ «من» در «من ذهب» و «من اساور» يا براى بيان و يا براى تبعيض است.

5 ـ «سندس» ديباى نازك، اين كلمه معرّب از فارسى است.

6 ـ «استبرق» ديباى ضخيم، اين كلمه نيز معرّب است.

7 ـ «ارائك» جمع اريكه، بالش هايى كه روى تخت ها مى گذارند.

تفسير و توضيح

* آيات (30 - 31) انّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات...: پس از بيان سرانجام كافران و اين كه آنان در قيامت در خيمه هايى از آتش قرار خواهند گرفت، اينك سرانجام مؤمنان را بيان مى كند و نخست درباره آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، يك قاعده كلى بيان مى كند كه يكى از سنت هاى خداست و آن اين كه ما پاداش كسانى را كه كارى نيكو كرده اند ضايع نمى كنيم. اين حقيقت در چند آيه از قرآن كريم مورد تأكيد قرار گرفته است، از جمله:

انّا لانضيع اجر المصلحين (اعراف/170)

همانا ما پاداش مصلحان را ضايع نمى كنيم.

انّ اللّه لايضيع اجر المحسنين (توبه/ 120)

همانا خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

اين تأكيدها نشان مى دهد كه هر كسى كارى نيكو انجام دهد، هر چند كه گناهى هم از او سر بزند، كار نيكوى او پاداش خود را خواهد داشت و عمل او تباه نخواهد شد. البته اين قاعده فقط درباره كسانى است كه به خدا ايمان دارند ولى مشركان و كافران از اين امتياز برخوردار نخواهند شد و شرك و كفر باعث حبط عمل آنان خواهد گرديد.

به هر حال در آيات مورد بحث، ضمن ارج گذارى به مؤمنانى كه اعمال شايسته انجام داده اند، سرانجام آنها را نيز بيان مى كند. براى آنها در قيامت بهشت هايى است كه از زير درختان آن نهرها جارى است. جريان آب از زير درختانِ يك باغ، منظر دلنشينى به آن مى دهد.

همچنين اين مؤمنان در بهشت، دستبندهايى از طلا و لباس هايى از ديباى نازك و ضخيم (سندس و استبرق) خواهند داشت و به بالش هايى كه بر روى تخت هاست تكيه خواهند داد، نيكو پاداشى و نيكو منزلى است.

ترسيم چنين تابلوى زيبايى از نعمت هاى بهشتى كه بيانگر فراغت و آسايش و برخوردارى بهشتيان و زندگى بى دغدغه و آرام مؤمنان در بهشت است، آثار تربيتى فراوانى دارد و همه را به سوى ايمان و عمل صالح سوق مى دهد. ولى بايد توجه داشت كه اينها براى تشويق عموم مردم است و اولياءاللّه به چيزى فراتر از اينها مى انديشند و آن وصول به خدا و خوشنودى خداست كه به تعبير قرآن، رستگارى بزرگ و فوز عظيم است:

وعداللّه المؤمنين و المؤمنات جنّات تجرى من تحتها الانهار، خالدين فيها و مساكن طيّبة فى جنّات عدن و رضوان من اللّه اكبر ذلك هو الفوز العظيم (توبه/ 72)

خداوند به مؤمنين و مؤمنات بهشت هايى را وعده داده كه از زير آن نهرها جارى است، جاودانه در آنند و خانه هاى پاك در بهشت هاى ابدى، و خشنودى الهى برتر است. اين همان رستگارى بزرگ است.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْناب وَ حَفَفْناهُما بِنَخْل وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعًا (32 ) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَرًا (33 ) وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِه وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا (34 ) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِه قالَ مآ أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِه أَبَدًا (35 ) وَ مآ أَظُنُّ السّاعَةَ قآئِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ اِلى رَبّى لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْها مُنْقَلَبًا (36 )

براى آنان دو مرد را مَثَل بزن كه به يكى از آنها دو باغ از انگور داده بوديم و آنها را بادرختان خرما پوشانيده بوديم و ميان آن دو باغ كشتزارى قرار داده بوديم (32) هر دو باغ خوردنى هاى خود را مى داد و چيزى از صاحب باغ دريغ نمى كرد و ميان آن دو، نهرى روان كرده بوديم (33) و براى او ثروتى بود، پس به رفيقش در حالى كه با او گفتوگو مى كرد گفت: من از نظر مال از تو ثروتمندتر و از نظر نيروى انسانى از تو نيرومندترم (34) در حالى كه به نفس خود ستمكار بود، وارد باغش شد، گفت: گمان نمى كنم كه اين هرگز تباه گردد (35) و گمان نمى كنم كه قيامت برپا شود، و اگر هم به سوى پروردگارم برگردانيده شوم، جايگاهى بهتر از آن خواهم داشت (36)

نكات ادبى

1 ـ «حففنا» پوشانيديم، در پيرامون آن قرار داديم.

2 ـ «كلتا» تأكيد بر تثنيه مانند كلّ بر جمع است. فرّاء گفته كه كلا و كلتا از همان كلّ مشتق شده اند و لام آن تخفيف داده شده و الف تثنيه بر آن اضافه شده است ولى اين سخن ضعيف است چون كلا و كلتا هم در حال رفع و هم در حال نصب و جر هميشه با الف مى آيد در حالى كه تثنيه در حال نصب و جر با ياء مى آيد

3 ـ «اُكُل» خوراكى، خوردنى، ميوه.

4 ـ «ثمر» جمع ثمره و جمع ثمر هم اثمار و جمع اثمار هم ثُمُر مى آيد.

5 ـ «نفر» خدم و حشم، فرزندان و خويشاوندان.

6 ـ «تبيد» هلاك شود، تباه شود.

تفسير و توضيح

* آيات (32 - 36) و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنّتين...: براى كسانى كه داراى ثروت و امكاناتى هستند ولى از خدا غافلند و به خود مغرور، مَثَل جالبى زده مى شود، مَثَل دو مرد كه يكى باغ و ثروتى داشت ولى از خدا غافل بود و ديگرى ثروتى نداشت ولى خداپرست بود و اين دو با هم مباحثه مى كردند و سرانجام ثروت مرد اولى به كلى نابود شد، به شرحى كه خواهد آمد.

گفته شده است كه اين جريان يك داستان تمثيلى است و واقعيت تاريخى ندارد ولى سياق آيه دلالت بر واقعى بودن آن مى كند و در روايات هم اين داستان به صورت يك داستان واقعى ذكر شده و نام آن دو مرد هم آمده است. نام مرد مؤمن يهودا يا تمليخا بوده و نام مرد كافر قرطوش بوده و دو برادر از بنى اسرائيل بودند و گاهى هم گفته شده كه اين جريان اندكى جلوتر از عصر پيامبر و در اطراف مكه اتفاق افتاده و نام مرد مؤمن ابوسلمه عبداللّه بن عبدالاسد و نام مرد كافر اسود بن عبدالاسد بوده است.

آنچه مهم است اصل جريان است كه قرآن آن را مانند يك تابلو ترسيم مى كند و از آن نتايج تربيتى مى گيرد.

اين مَثَل، داستان دو مرد است كه خداوند مى فرمايد: به يكى از آنها دو باغ داده بوديم كه پر از انگور بود و پيرامون آنها درختان خرما قرار داده بوديم و ميان آنها كشتزارى قرار داده بوديم. هر دو باغ ميوه مى دادند و چيزى را از صاحب خود دريغ نمى كردند و ميان آن دو، نهرى روان كرده بوديم.

اين كه در اين عبارات خداوند همه كارها را به خود نسبت مى دهد، اشاره به اين است كه همه اين امكانات و امكاناتى كه هر كسى به دست آورد، از خداوند است و او بايد آن را بداند و خيال نكند كه آنها را خودش مستقلا به دست آورده است همانگونه كه صاحب اين دو باغ چنين مى پنداشت.

اين مرد علاوه بر آن دو باغ، ثروت ديگرى هم داشت و روزى با رفيقش درباره ثروت خود گفتوگو مى كرد، گفت: من از نظر مال از تو ثروتمندتر و از نظر نيروى انسانى از تو نيرومندترم. روزى او در حالى كه در اثر غرور و تكبّر بر خويشتن ستم مى كرد، وارد باغ شد و گفت: گمان نمى كنم كه اين باغ آسيب ببيند و گمان نمى كنم كه قيامتى در كار باشد و اگر هم قيامتى باشد و من به سوى پروردگارم بروم، همان گونه كه در اين جهان ثروت دارم در آن دنيا هم جايگاه بهترى خواهم داشت.

منطق دنياپرستانِ ثروتمند همين است. آنها خود را در مقامى بالاتر از ديگران مى پندارند و گمان مى كنند مالى كه دارند به سبب ارزش ذاتى خود آنهاست و اگر درباره قيامت با آنها صحبت شود، مى گويند: اگر قيامتى هم باشد من از ديگران بالاترم و جايگاه بهترى دارم! اين مضمون در آيه ديگرى چنين آمده است:

ولئن رزقناه رحمة منّا من بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ هذا لى و ما اظنّ الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربّى انّ لى عنده للحسنى فلننبّئنّ الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنّهم من عذاب غليظ (فصلت/ 50)

و اگر به (انسان) پس از گزندى كه به او رسيده است، رحمتى از خود را روزى كنيم، البته مى گويد: اين براى من است و گمان نمى كنم كه قيامت بر پا شود. و اگر هم به پروردگارم باز گردانيده شوم، براى من نزد او پاداشى نيكوتر است. هر آينه كسانى را كه كافر شده اند بدانچه كرده اند آگاه سازيم و بى گمان آنان را عذابى سخت بچشانيم.

ادامه داستان آن دو مرد در آيات بعدى است كه مى خوانيم:

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذى خَلَقَكَ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ سَوّاك رَجُلاً (37 ) لكِنَّا هُوَ اللّهُ رَبّى وَ لا أُشْرِكُ بِرَبّى أَحَدًا (38 ) وَ لَوْلا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شآءَ اللّهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ اِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَدًا (39 ) فَعَسى رَبّى أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْبانًا مِنَ السَّمآءِ فَتُصْبِحَ صَعيدًا زَلَقًا (40 ) أَوْ يُصْبِحَ مآؤُها غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطيعَ لَهُ طَلَبًا (41 ) وَ أُحيطَ بِثَمَرِه فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى مآ أَنْفَقَ فيها وَ هِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ أُشْرِك بِرَبّى أَحَدًا (42 ) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِرًا (43 ) هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا (44 )

رفيقش در حالى كه با او گفتوگو مى كرد به او گفت: آيا به كسى كه تو را از خاك سپس از نطفه آفريد آن گاه تو را راست قامت قرار داد، كافر شدى؟ (37) ولى من (مى گويم) اوست خدايى كه پروردگار من است و براى پروردگار خود شريكى قرار نمى دهم (38) چرا هنگامى كه به باغ خود داخل شدى نگفتى: آنچه خدا خواهد (همان مى شود) نيرويى جز از جانب خدا نيست؟ اگر مرا مى بينى كه از نظر مال و فرزند از تو كمترم (39) اميد است كه پروردگارم بهتر از باغ تو را به من بدهد و به باغ تو از آسمان صاعقه اى بفرستد تا زمينى هموار و بى گياه گردد (40) يا آب آن به زمين فرو رود و تو نتوانى آن را بيابى (41) و ثروت او از بين رفت و او صبح كرد در حالى كه دو دستش را به سبب هزينه هايى كه در آن باغ كرده بود به هم مى زد و داربست هاى آن فرو ريخته بود و او مى گفت: اى كاش كسى را براى پروردگارم شريك قرار نمى دادم (42) و براى او گروهى نبود كه در برابر خدا ياريش كنند و خود نيز نمى توانست خود را يارى كند (43) آن جا يارى كردن از آنِ خداوند حق است، اوست كه از نظرِ دادن پاداش، بهتر و از نظرِ سرانجام نيكوتر است (44)

نكات ادبى

1 ـ «سوّيك» تو را راست قامت و استوار كرد.

2 ـ «لكنّا» در اصل «لكن انا» بوده كه همزه حذف و نون در نون ادغام شده است.در اين جا «أنا» مبتدا و جمله بعدى خبر آن است و مفهوم آن چنين است كه من عقيده دارم يا مى گويم كه «هو اللّه ربّى».

3 ـ «ماشاء اللّه» يا مبتداست و خبر آن «كائن» است، و يا خبر است و مبتداى آن «الامر» است كه محذوف است و تقدير آن چنين است: «ما شاء اللّه كائن» يا «الامر ما شاء اللّه» يا «هى ما شاء اللّه».

4 ـ «ترن» در اصل «ترانى» بوده كه الف آن در حالت جزم حذف شده و از رؤيت به معناى ديدن مشتق شده است.

5 ـ «حسبانا» بلاى آسمانى، صاعقه، آنچه از آسمان به صورت بلا فرو مى ريزد. اصل آن از حساب است; گويا بلايى كه به اين صورت نازل مى شود براى حساب و كتاب و به عنوان مجازات نازل مى شود. حسبان به معناى حساب هم آمده، مانند: الشمس و القمر بحسبان.

6 ـ «صعيد» زمين هموار بى گياه، و «زلق» زمين لغزنده و اشاره به همان بى گياه بودن زمين است.

7 ـ «غور» فرو رفته در زمين.

8 ـ «احيط» تباه شد، نابود شد، از هر طرف نابودى آن را احاطه كرد، مانند: وظنّوا انهم احيط بهم.

9 ـ «خاوية» ويران شده، ساقط شده، فرو ريخته.

10 ـ «عروشها» داربست هاى آن، منظور از آن ريختن داربست هاى درختان انگور و يا ريختن ديوارهاست.

11 ـ «ولاية» با فتحه ياء، يارى كردن، دوستى.

12 ـ «عُقبا» سرانجام، عاقبت.

تفسير و توضيح

* آيات (37 ـ 41) قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت...: غرور و خودخواهى صاحب آن دو باغ، او را سرمست مال دنيا كرد و از خدا و قيامت غافل نمود و همان گونه كه در آيات پيش گفته شده سخنان كفرآميزى بر زبان جارى كرد.

در اين آيات سخنان رفيق مؤمن او را نقل مى كند كه خطاب به آن مرد مغرور گفت: آيا تو به خداوندى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و تو را مردى استوار قامت قرار داد، كافر شدى؟ منظور آن مرد مؤمن ياد آورى نعمت هاى بزرگ الهى بر آن مرد فاسق بود و اين كه چگونه به خدايى كه اين همه حق دارد كافر مى شود. رفيق مؤمن اضافه كرد كه اگر تو به خدا كافر مى شوى، من مى گويم كه او خدايى است كه پروردگار من است و من براى پروردگارم كسى را شريك قرار نمى دهم.

مرد مؤمن به دوست يا برادر مغرورش ياد آور شد كه تو دچار غرور شده اى و از خدا غافل گشته اى، چرا وقتى كه وارد باغ خود شدى خدا را ياد نكردى و نگفتى: «ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه»؟ گفتن اين جمله نشان دهنده ايمان انسان به قدرت و حاكميت خداوند است و اين كه هر چه خدا بخواهد همان مى شود و نيرويى جز از جانب خداوند نيست .اين باور، ضمن اين كه باعث توجه كافى انسان به خدا و حاكميت او مى شود، بر قدرت اراده و اعتماد به نفس انسان مى افزايد.

رفيق مؤمن براى شكستن غرور مهلك رفيقش كه مغرورانه به او گفته بود ثروت و امكانات من از تو بيشتر است، خاطر نشان ساخت كه اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم، اميد آن وجود دارد كه خداوند يا در دنيا و يا در آخرت بهتر از باغ تو به من بدهد. همين طور امكان آن وجود دارد كه خداوند از آسمان بلايى نازل كند و باغ تو با خاك يكسان شود، يا آب آن در زمين فرو رود و تو نتوانى آبى براى باغ خود بيابى.

پيش بينى اين مرد مؤمن عملى شد و خداوند ثروت آن مرد مغرور را به كلى از ميان برد و داربست هاى آن باغ ها فروريخت و همه چيز از بين رفت و او به خاطر هزينه هايى كه كرده بود و همه نابود شده بودند، بسيار اندوهگين شد و از شدت ناراحتى دستان خود را به هم زد و به ياد سخنان رفيق مؤمنش افتاد و گفت: اى كاش براى پروردگارم شريكى قرار نمى دادم، يعنى دچار آن غرور و سرمستى و غفلت از خدا نمى شدم.

قرآن پس از نقل اين جريان و نابودى باغ هاى آن مرد مغرور اضافه مى كند كه او در برابر عذاب الهى يارانى نداشت كه او را كمك كنند و خود نيز نمى توانست خود را يارى كند. نتيجه اين كه يارى كردن فقط مخصوص خداوند حق تعالى است، اوست كه از نظرِ دادن پاداش، بهتر و از نظر عاقبتِ كار نيكوتر است، يعنى همه چيز دست خداست و غفلت از خدا و دورى از او سرانجام شومى دارد.

آنچه از اين داستان بر مى آيد اين است كه آن مرد مغرور، مشرك و كافر به معناى نفى كننده خدا نبود، بلكه او به خدا و قيامت ايمان داشت ولى دنيا پرستى او را از خدا و قيامت غافل كرده بود، زيرا در چند مورد از زبان او نقل شده كه به ربوبيت خداوند اعتراف نموده و آمدن قيامت را هم به كلى نفى نكرده، بلكه غرورش باعث شده كه در آن ترديد كند و سخن رفيق مؤمن كه گفت آيا به خدا كافر شدى، دليل كفر و شرك او نمى شود و اين جمله حالت سؤالى دارد و اين كه در آخر گفته است كه اى كاش براى پروردگارم شريكى قرار نمى دادم، منظور از آن، شرك به معناى بت پرستى نيست، بلكه به معناى دنيا پرستى و غرور و غفلت از خداست، چون اينها هم از موارد شرك خفى است.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمآء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّمآءِ فَاخْتَلَطَ بِه نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيمًا تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىْء مُقْتَدِرًا (45 ) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوابًا وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46 )

و براى آنان زندگانى دنيا را مَثَل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان نازل كرديم، پس به وسيله آن گياه زمين به هم پيوست، آن گاه به صورت خشكيده در آمد و بادها آن را پراكنده ساخت و خدا بر هر چيزى قدرتمند است (45) مال و فرزندان زينت زندگى دنياست و كارهاى خوب ماندگار، نزد پروردگارت از نظر پاداش و از نظر آرزو كردن بهتر است (46)

نكات ادبى

1 ـ «اضرب» در اين جا دو مفعول گرفته است، مفعول اول «مَثَل الحيوة الدنيا» و مفعول دوم «كماء انزلناه» است.

2 ـ «فاختلط به» به وسيله آن گياهان گوناگونى روييده و به هم تنيده است.

3 ـ «فاصبح» گرويد. اين واژه در اين جا معناى صبح كردن نمى دهد، بلكه به معناى «صار» است.

4 ـ «هشيما» خشكيده و خورد شده.

5 ـ «تذروه» آن را پراكنده ساخت، از ذرا يذرو.

6 ـ «ثوابا» و «املا» تميز هستند.

تفسير و توضيح

آيات (45 ـ 46) واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه...: در آيات پيش جريان آن دو مرد را كه يكى ثروتمند ولى فاسق و ديگرى فقير ولى مؤمن بود، براى ناپايدارى مظاهر مادى دنيا و اين كه سرانجام نيك و حسن عاقبت با ياد خدا حاصل مى شود، مثال زد. و اينك مَثَل ديگرى را براى ناپايدارى زندگى دنيا مى زند.

مى فرمايد: براى آنان، يعنى مشركانى كه به ثروت و امكانات مادى خود مغرور هستند، زندگى دنيا را به آبى تشبيه كن كه ما آن را از آسمان فرو فرستاديم و به وسيله آن گياهان گونه گون و زيبايى روييده و به هم تنيد و منظره اى بديع به وجود آورد ولى پس از مدتى آن گياهان خشكيدند و ساقه هايشان شكسته شده و به صورتى در آمدند كه باد آنها را پراكنده ساخت.

زندگى دنيا هم همين است، در آغاز، زيبايى و طراوت دارد ولى پس از گذشت زمان و از بين رفتن جوانى، انسان شكسته مى شود و طراوت خود را از دست مى دهد و با هر بادى مى لرزد. بنابراين، عاقل كسى است كه به زندگى دنيا مغرور نشود و به آن دل نبندد و فقط به خداوند متعال و اعمال شايسته خود و پاداش هاى الهى در جهان ديگر، اميدوار باشد و بداند كه خداوند بر هر چيزى تواناست و مى تواند در قيامت او را پاداشى نيكو دهد و او زندگى باطراوت و زيبا و لذت بخشى پيدا كند.

تشبيه زندگى ناپايدار به گياهى كه خشكيده و خورد شده است درچند آيه ديگر از قرآن نيز آمده است، مانند آيه 24 سوره يونس و آيه 20 سوره حديد.

در آيه بعدى، مطلب آيه قبلى تأكيد مى كند و از مال و فرزند كه دو مظهر بارز زندگى دنياست ياد مى كند و اظهار مى دارد كه اين دو فقط آرايشى براى زندگى دنياست و آنچه مى ماند، كارهاى شايسته اى است كه از انسان سر مى زند، و همين كارهاى شايسته ماندگار و «باقيات صالحات» است كه نزد پروردگار ارزش دارد و به آنها پاداش مى دهد و انسان با انجام آن بايد اميدوار به رحمت خداوند باشد.

باقيات صالحات شامل هر كار نيكويى مى شود كه ثواب آن در اين جهان مى ماند و در روايات ما مصداق هايى براى آن ذكر شده، چون نماز، ذكر خدا و گفتن تسبيحات اربعه و محبت اهل بيت پيامبر و انجام دادن كارهاى خيرى كه در اين جهان مى ماند، مانند ساختن مسجد و مدرسه و بناهاى عام المنفعه و نوشتن كتاب مفيد ومانند آنها.