تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۴ -


بحثى درباره

تعبير «سبعاً من المثانى»

در آيات متعدّدى از قرآن كريم، خداوند از باب امتنان، برخى از نعمت هايى را كه اختصاص به پيامبر اسلام(ص) داده است، يادآور مى شود. هدف از يادآورى اين نعمت ها تقويت روحى پيامبر و تأكيد بر اين مطلب است كه خداوند توجّه و عنايت خاصّى به پيامبر دارد و او همواره مورد نوازش، اِنعام و اِفضال خداوند است و لطف سرشار الهى بدرقه راه اوست.

يكى از مواردى كه خداوند با يادآورى نعمتى بزرگ، به بالا بردن توانِ روحى پيامبر مى پردازد، آياتى از سوره مباركه حجر است كه مى فرمايد:

ولقد آتيناك سبعاً من المثانى والقرآن العظيم. لاتَمُدَّنَّ عينيك الى مامتَّعنا به ازواجاً منهم ولاتحزن عليهم واخفض جناحك للمؤمنين (حجر / 87ـ88).

و به تحقيق به تو «سبع من المثانى» و قرآن بزرگ را داديم. چشمان خود را به آنچه گروه هايى از آنان را بدان برخوردار ساخيتم مدوز و بر آنان غم مخور و بال خويش را براى مؤمنان بگستران.

خداوند در اين آيات خاطر نشان مى سازد كه پيامبر اسلام نبايد برخوردارى ها و لذّت هاى مادّى كافران را بزرگ بشمارد و غصه بخورد كه چرا او و مسلمانان از اين امكانات و لذايذ برخوردار نيستند; زيرا خداوند به او نعمتى بس بزرگ داده كه قابل مقايسه با ثروت ها و برخوردارى هاى كافران نيست، و آن نعمت گرانسنگ، همان «سبع المثانى» و قرآن بزرگ است. بنابراين، پيامبر بايد بال رحمت خود را براى مؤمنان بگستراند و آنان را مورد نوازش قرار دهد.

نظير اين آيه در يادآورى برخى از نعمت هايى كه به پيامبر اختصاص داده شده، آيه زيراست:

انّا اعطيناك الكوثر (كوثر / 1)

همانا كوثر را به تو عطا كرديم.

واحدى نقل مى كند كه هفت قافله تجارتى از بصرى و اذرعات براى يهود بنى قريظه و بنى نضير رسيد كه در آن انواع پارچه ها و عطرها و جواهر و كالاهاى ديگر بود و مسلمانان آرزو كردند كه كاش آن اموال مال آنان بود تا آن را در راه خدا انفاق مى كردند، پس اين آيات (آيات 87 ـ 88 سوره حجر) نازل شد تا مسلمانان بدانند كه «سبع المثانى» و قرآن عظيم كه به آنها داده شده، بهتر از آن هفت قافله است.(37)

آنچه ما در اين جا مورد بحث قرار مى دهيم، اين است كه آيا منظور از «سبعاً من المثانى» كه در اين آيه در كنار قرآن عظيم و به عنوان نعمتى همسنگ با آن قرار گرفته، چيست؟

پيش از آن كه به پاسخ اين سؤال كه سؤال اصلى ماست، بپردازيم، لازم مى دانيم كه از نظر ادبى دو نكته مهم را در اين جا روشن سازيم، تا زمينه براى فهم درست اقوالى كه خواهد آمد فراهم تر شود.

الف. واژه «مثانى» يا جمع «مَثنى» است يا اسم جمعى است كه مفرد ندارد و در هر حال از ماده «ثنى» مشتق است كه در لغت استعمالات گوناگونى دارد. آنچه مناسب با اين آيه است سه معناست:

1ـ به معناى تكرار كردن و اعاده كردن و دو تا دو تا شمردن و دو تا بودن است و «اثنين» به معناى عدد دو است.

مشتقّات اين مادّه به اين معنا به طور مكرّر در قرآن به كار رفته است، مانند: مثنى وثلاث و رباع (نساء / 3) ثانى اثنين (توبه / 40) ثانى عطفه (حج / 9). كلمه «يثنون» در آيه: «الا انّهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه» (هود / 5) نيز ناظر به همين معناست، يعنى منافقان سينه هاى خود را خم مى كنند و دولا مى شوند; كنايه از اين كه آنان سرها را به زير مى اندازند و از پيامبر روى برمى گردانند تا خود را از او پنهان كنند.

2ـ به معناى تعريف و توصيف كردن و ثنا گفتن. اين ماده در قرآن كريم به اين معنا به كار نرفته، مگر در همين كلمه «مثانى» بنابر بعضى از اقوال كه خواهد آمد.

3ـ به معناى در انحصار قراردادن و استثنا كردن. يكى از مشتقّات اين واژه به اين معنا در قرآن به كار رفته است: اذ أَقسموا ليصرمنّها مصبحين ولايستثنون (قلم / 18).(38)

ب. در جمله «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى و القرآن العظيم» از نظر تركيب لغوى چند وجه متصوّر است:

1ـ اين كه «سبعاً من المثانى» مفعول دوم «آتيناك»، و «القرآن العظيم» عطف بر «سبعاً» باشد و هر كدام مصداق جداگانه اى داشته باشند. طبق اين وجه، به پيامبر خدا(ص) دو چيز عطا شده است: يكى «سبعاً من المثانى» و ديگرى قرآن عظيم.

2ـ «سبعاً من المثانى» و «القرآن العظيم» يك چيز است و واو در ميان آنها واو مقحمه و زايد است و تقدير آن چنين است: «سبعاً من المثانى و هوالقرآن العظيم»، و اگر هم واو عاطفه باشد، مشكلى نخواهد داشت و عطف الشى ء على نفسه لازم نمى آيد، زيرا هر چند كه اين دو از نظر مصداق خارجى يكى هستند، ولى از نظر مفهوم ذهنى مغايرند و همين مقدار در عطف كافى است.

بنابر وجه اوّل، در تعبير «سبعاً من المثانى» نيز دو وجه متصوّر است:

نخست اين كه «من» را بيانيه بگيريم، مانند: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان» كه در اين صورت، مصداق «سبعاً » هر چه باشد، به آن «مثانى» هم گفته مى شود، يعنى آن چيز، هم هفت قسمت است و هم مثانى است.

دوم اين كه «من» براى تبعيض باشد، مانند: «طائفة منهم». در اين صورت «سبعاً » و «المثانى» دو مصداق جداگانه خواهد داشت و «سبعاً » قسمتى از «المثانى» خواهد بود.

با توجّه به وجوهى كه بيان شد، در تعيين مصداق «سبعاً من المثانى» در ميان مفسّران و قرآن پژوهان اختلاف نظر وجود دارد. برخى از آنان بر اساس رواياتى كه در اين باره نقل شده و برخى ديگر بر اساس قرائنى كه يافته اند، نظرهاى خاصّى داده اند و بدين گونه وجوه و اقوال گوناگونى پيدا شده است. اكنون ما اين اقوال را به ترتيب اهميّت و كثرت طرفداران آنها ذكر مى كنيم و هر كدام را مورد بررسى قرار مى دهيم و در پايان نظر نهايى خود را ذكر مى كنيم:

قول نخست. شايع ترين نظر در تعيين مصداق «سبعاً من المثانى» اين است كه منظور از آن سوره حمد است كه هفت آيه دارد. در روايات متعدّدى كه از پيامبر و ائمّه معصومين عليهم السلام نقل شده، «سبعاً من المثانى» به سوره حمد يا همان فاتحة الكتاب تفسير شده است. ما اكنون برخى از آن روايات را نقل مى كنيم و نخست رواياتى را كه از طريق اهل بيت وارد شده است مى آوريم:

اول. قال رسول الله(ص): إنّ الله عزوجلّ قال لى: يا محمّد ولقد آتيناك سبعاً من المثانى والقرآن العظيم، فأفرد الامتنان عليّ بفاتحة الكتاب وجعلها بازاء القرآن العظيم، و إنّ فاتحة الكتاب أشرف ما فى كنوز العرش.(39)

پيامبر خدا فرمود: همانا خداوند به من فرمود: اى محمّد، به راستى ما سبع المثانى و قرآن عظيم را به تو داديم. و با خصوص فاتحة الكتاب تنها بر من منّت گذاشت و آن را در برابر قرآن عظيم قرار داد; و همانا فاتحة الكتاب شريف ترين چيزى است كه در گنجينه هاى عرش قرار دارد.

دوم. عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا عبدالله(ع) عن السبع المثانى والقرآن العظيم، هى الفاتحة؟ قال: نعم، قلت: بسم الله الرحمن الرحيم آية من السبع المثانى؟ قال: نعم، هى أفضلهنّ.(40)

محمّد بن مسلم مى گويد: از امام صادق(ع) راجع به سبع المثانى و قرآن عظيم پرسيدم و اين كه آيا منظور سوره فاتحه است؟ فرمود: آرى. گفتم: بسم الله الرحمن الرحيم آيه اى از آن است؟ فرمود: آرى و بهترين آيه آن است.

سوم. ابن عبدالرحمن عمّن رفعه قال: سألت أبا عبدالله(ع) عن قول الله عزّوجلّ: «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى والقرآن العظيم» قال: هى سورة الحمد، و هى سبع آيات، منها بسم الله الرحمن الرحيم، وإنّما سمّيت المثانى; لأنّها تثنى فى الرّكعتين.(41)

راوى مى گويد: از امام صادق(ع) راجع به سخن خداوند: «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى والقرآن العظيم» پرسيدم. فرمود: آن سوره حمد است كه هفت آيه دارد و از جمله آنها بسم الله الرحمن الرحيم است، و اين كه به اين سوره مثانى گفته شده براى آن است كه در دو ركعت نماز تكرار مى شود.

چهارم. عن الرضا(ع): قيل لاميرالمؤمنين(ع): أخبرنا عن «بسم الله الرحمن الرحيم» هى من فاتحة الكتاب؟ فقال: نعم، كان رسول الله(ص) يقرأها ويعدّها آية منها ويقول: فاتحة الكتاب، وهى السبع المثانى.(42)

امام رضا(ع) فرمود: به اميرالمؤمنين(ع) گفته شد كه از «بسم الله الرحمن الرحيم» به ما خبر بده كه آيا آن جزء فاتحة الكتاب است؟ فرمود: آرى، پيامبر خدا آن را مى خواند و آن را آيه اى از آن سوره قرار مى داد و مى فرمود: فاتحة الكتاب، و آن همان سبع المثانى است.

از طريق اهل سنّت نيز رواياتى نقل شده كه در آنها سبع المثانى به سوره حمد تفسير شده است، از جمله:

اول: عن ابى سعيد بن المعلّى قال: مرّ بى النبى(ص) وانا اصلّى... ثمّ قال: الا أعلّمك أعظم سورة فى القرآن قبل أن أخرج عن المسجد؟ فذهب النبى(ص) ليخرج من المسجد فذكّرته، فقال: الحمدلله رب العالمين هى السبع المثانى والقرآن العظيم الذى أوتيته.(43)

ابوسعيد بن معلّى مى گويد: پيامبر از كنار من گذشت در حالى كه من نماز مى خواندم... تا آن جا كه مى گويد: پيامبر به من گفت: آيا پيش از آن كه از مسجد بيرون روم، بزرگ ترين سوره اى را كه در قرآن است به تو ياد ندهم؟ پس رفت كه از مسجد بيرون شود، من به ياد او آوردم، فرمود: «الحمدلله ربّ العالمين» همان سبع المثانى و قرآن عظيم است كه به من داده شده است.

دوم. عن أبىّ بن كعب، أنّ رسول الله(ص) قال له: إذا افتتحت الصلاة بم تفتتح؟ قال: الحمد لله ربّ العالمين، حتى ختمها، فقال رسول الله(ص): هى السبع المثانى والقرآن العظيم الذى اعطيت.(44)

از ابىّ بن كعب نقل شده كه پيامبر خدا(ص) به او گفت: هنگامى كه شروع به نماز مى كنى، آن را با چه چيز شروع مى كنى؟ گفت: با الحمدلله رب العالمين تا آخر آن. پيامبر خدا(ص) فرمود: آن همان سبع المثانى و قرآن عظيم است كه به من داده شده است.

قول به اين كه كه منظور از سبع المثانى سوره حمد است از بيشتر ائمّه حديث و تفسير نقل شده است و ما به علت كثرت طرفدارانِ آن، از ذكر نامشان خوددارى مى كنيم. آنها معتقدند كه سبع المثانى سوره حمد است و قرآن عظيم هم كه به آن عطف شده بقيّه قرآن است و اين از باب ذكر عام بعد از خاص است كه در ادبيات عرب جايگاه ويژه اى دارد. ضمناً «من» در «من المثانى» بيانيّه است و بنابراين منظور از «مثانى» هم سوره حمد است. و علت اين كه به سوره حمد «مثانى» گفته شده اين است كه اين سوره دو بار نازل شده; يك بار در مكّه و يك بار در مدينه. شيخ بهايى به اين سخن ايراد مى كند كه سوره حجر كه آيه سبعاً من المثانى در آن است مكّى است و در زمان نزول اين آيه، سوره حمد فقط يك بار نازل شده بود. و خودش پاسخ مى دهد كه در علم خدا چنين بوده كه بار ديگر هم نازل خواهد شد.(45) ولى مى توان از اين ايراد چنين پاسخ داد كه هر چند سوره حجر مكى است ولى به گفته مفسران همه آيات آن در مكه نازل نشده و آيه سبعاً من المثانى در مدينه نازل شده است.(46)

براى اطلاق «مثانى» بر سوره حمد وجوه ديگرى هم گفته شده است; از جمله اين كه اين سوره در هر نماز دو بار خوانده مى شود، و يا اين كه اين سوره از نظر محتوا به دو قسمت تقسيم مى شود; قسمتى از آن مربوط به اوصاف خدا و قسمت ديگر مربوط به خواست بندگان است، و يا اين كه سوره حمد يك سوره استثنايى است و حالت ويژه اى دارد و مثانى از «استثناء» است، يا اين كه اين سوره در برگيرنده ثناى الهى است و مثانى از «ثنا» به معناى تعريف كردن است.(47)

قول دوم، اين كه منظور از «سبع المثانى» سوره حمد و منظور از «قرآن عظيم» بقيه قرآن است، ولى «من» در «من المثانى» براى تبعيض است. بنابراين، منظور از مثانى همه قرآن، و سوره حمد هفت آيه از آن است; همان گونه كه در آيه ديگرى به همه قرآن «مثانى» اطلاق شده است:

الله نزّل احسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى... (زمر/ 23)

خداوند، نيكوترين سخن را فرستاد; كتابى كه آيات آن مانند يكديگر و «مثانى» است.

قائلين به اين قول براى مثانى بودن قرآن وجوهى گفته اند; مانند اين كه برخى از مطالب در قرآن تكرار و اعاده شده و يا برخى از آيات آن برخى ديگر را تفسير مى كند. طبق اين قول «مثانى» صفت براى سوره حمد نيست، بلكه صفت براى قرآن است و «سبعاً من المثانى» يعنى هفت آيه از قرآن كه همان سوره حمد است.

قول سوم. منظور از هر دو عبارت «سبعاً من المثانى» و «القرآن العظيم» سوره حمد است و اين عطف، عطف تفسير است و اطلاق قرآن به جزئى از آن جايز است. شاهد اين قول دو روايتى است كه از بخارى و طبرى نقل كرديم كه در آنها پيامبر خدا(ص) مجموع عبارت «سبعاً من المثانى والقرآن العظيم» را به سوره حمد اطلاق فرمود. البته اين اطلاق منحصر به اين دو روايت نيست بلكه در برخى ديگر از روايات هم آمده است.

طبق اين سه قول كه «سبعاً من المثانى» به سوره حمد تفسير شده، اين سوره هفت آيه دارد. اين مطلب از نظر شيعه مسلّم است و بسم الله الرحمن الرحيم آيه نخست اين سوره است و فقها درباره كسى كه سوره حمد را نمى داند چنين فتوا داده اند كه بايد در نماز به جاى حمد، هفت آيه ديگر از قرآن را كه بلد است بخواند.(48) اهل سنت نيز سوره حمد را هفت آيه مى دانند، ولى برخى از آنها مانند شيعه بسم الله را يك آيه مى شمارند و در اين باره رواياتى هم نقل مى كنند. بعضى از آنها نيز «صراط الذين انعمت عليهم» را يك آيه مستقل به شمار مى آورند.(49)

قول چهارم. مراد از «سبعاً من المثانى» هفت سوره طولانى در آغاز قرآن است كه عبارتند از: سوره بقره، سوره آل عمران، سوره نساء، سوره مائده، سوره انعام، سوره اعراف و دو سوره انفال و توبه كه در حكم يك سوره اند.

اين قول به ابن عمر و ابن عباس و ابن مسعود و ابن جبير و مجاهد نسبت داده شده است.(50) طبرى براى اين قول 30 روايت نقل مى كند كه هيچ كدام به پيامبر نمى رسد و سند آنها از ابن مسعود و ابن عمر و ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد و ضحّاك فراتر نمى رود.(51)

سيوطى نيز رواياتى را در اين باره از ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد نقل مى كند(52) و هيچ يك از اين روايات به پيامبر خدا نمى رسد. البته در بسيارى از اين روايات نام سوره ها به همان صورت است كه آورديم، ولى در روايتى از سعيد بن جبير به جاى دو سوره انفال و توبه سوره يونس ذكر شده است.(53) جالب اين كه طبرى در مجموعه رواياتى كه در تفسير سبع المثانى به فاتحة الكتاب آورده، برخى از آنها را از ابن مسعود و ابن عباس و ابن جبير و مجاهد نقل كرده است.(54) بنابراين، هم تفسير سبع المثانى به هفت سوره طولانى و هم تفسير آن به سوره فاتحه، هر دو از اين افراد نقل شده است.

كسانى مانند ابوالعاليه اين قول را رد كرده و گفته اند: آيه «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى» در مكه نازل شده در صورتى كه برخى از اين سوره هاى طولانى در مدينه فرود آمده است. بنابراين، نمى توان سبعاً من المثانى را بر آنها حمل كرد. برخى اين اشكال را چنين پاسخ داده اند كه قرآن پيش از آن كه بر محمّد(ص) نازل شود به آسمان دنيا نازل شده بود. البته اين پاسخ محكم نيست، چون در اين آيه از نزول سبع المثانى بر شخص پيامبر خبر داده شده است.(55)

از اين اشكال مى توان چنين پاسخ داد كه هرچند سوره حجر در مكه نازل شده است، ولى مفسّران تصريح كرده اند كه آيه «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى» در مدينه نازل شده است (همان گونه كه پيش تر نقل كرديم).

در روايات شيعه تنها يك روايت پيدا كرديم كه در آن از قول اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه فرموده است: خداوند به محمّد(ص) هفت سوره طولانى و فاتحة الكتاب را داد كه آن همان سبع المثانى و قرآن عظيم است.(56) اگر اين روايت از نظر سند درست باشد، بايد گفت كه سبع المثانى همان هفت سوره طولانى، و قرآن عظيم فاتحة الكتاب است.

قول پنجم، اين كه منظور از «سبع المثانى» هفت سوره اى است كه پس از سوره هاى «مئين» قرار گرفته اند.(57) توضيح اين كه سوره هاى قرآن را از نظر بلندى و كوتاهى به چند قسم تقسيم كرده اند: طوال، مئين، مثانى، مفصّل و قصار.(58)

شاهد اين قول كه به ابوالهيثم نسبت داده شده(59) روايتى است كه از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمود: خداوند هفت سوره طوال را به جاى تورات و سوره هاى مئين را به جاى انجيل و سوره هاى مثانى را به جاى زبور به من داد، و پروردگارم مرا با دادن سوره هاى مفصّل فزونى بخشيد.(60)

البته اين روايت دلالتى بر مدّعا ندارد، چون در اين روايت تعبير «سبعاً من المثانى» نيامده است و مجرد ذكر «مثانى» چيزى را اثبات نمى كند; همان گونه كه اين كلمه در آيه اى كه از سوره زمر آورديم نيز وجود دارد و در عين حال رابطه آن با سبع المثانى مورد گفت گو است.

قول ششم. بعضى ها سبع المثانى را به هفت سوره اى كه در آغاز آنها «حم» آمده، تفسير كرده اند.(61) اين سوره ها عبارتند از: غافر(مؤمن)، فصّلت، شورى، زخرف، دخان، جاثيه و احقاف. اين تفسير از آن جا پديد آمده است كه سوره هايى كه با «حم» شروع مى شوند هفت سوره اند، و در روايات متعدّدى از آنها به صورت يك مجموعه و به عنوان «آل حاميم» ياد شده است كه داراى فضايل بسيارى هستند.

از انس بن مالك نقل شده كه پيامبر خدا فرمود: خداوند به جاى تورات به من آن هفت سوره (طولانى) را داد و به جاى انجيل، الرآت تا طواسين را داد و به جاى زبور ميان طواسين و حواميم را داد و مرا با حواميم و سور مفصّل برترى داد و هيچ پيامبرى پيش از من آنها را نخوانده است.(62) همچنين از ابن عباس نقل شده كه هر چيزى مغزى دارد و مغز قرآن حواميم است. از پيامبر خدا(ص) نقل شده كه حواميم ديباج قرآن است، و در بعضى از روايات، حواميم ريحان هاى قرآن معرفى شده است.(63)

اين كه گفتيم اين سوره ها به صورت يك مجموعه و به نام «آل حاميم» معروف است، براى آن است كه اين نام علاوه بر روايات، در اشعار پيشينيان هم آمده است; مثلاً كميت اسدى در بيتى خطاب به اهل بيت پيامبر(ص) مى گويد:

وجدنا لكم فى آل حاميم آية *** تأوّلها منا تقىّ ومعرب(64)

براى شما در سوره هاى آل حاميم آيه اى يافتيم كه هر كس از ما كه تقيّه مى كند يا آشكارا سخن مى گويد، آن را تأويل كرده است.

مطلب ديگر اين كه سوره هاى حواميم همه در مكه نازل شده اند و آن اشكالى كه ابوالعاليه در تفسير سبع المثانى به سبع طوال مطرح كرده بود، در اين جا وارد نيست. با همه اين تفاصيل، تفسير سبع المثانى به حواميم دليل روشنى ندارد و نمى توان با اين استحسانات، آن را تأييد كرد.

قول هفتم اين كه منظور از «سبعاً من المثانى» كلّ قرآن است. اين قول به ابن عباس و طاووس و نيز به ضحاك و ابومالك نسبت داده شده است.(65)

قائلين به اين قول، تعبير «سبعاً من المثانى» را ناظر بر آيه 23 سوره زمر كه پيش از اين آورديم، مى دانند و معتقدند همان گونه كه در آن آيه همه قرآن با وصف «مثانى» متّصف شده، در اين جا نيز منظور از «سبعاً من المثانى» همان است. (66) و اين كه در اين جا عدد هفت هم اضافه شده، اشاره به اين جهت است كه معارف قرآن هفت بخش دارد: امر، نهى، بشارت دادن، بيم دادن، مَثل زدن، شمارش نعمت هاى خدا و نقل اخبار پيشينيان(67).

اين تقسيم بندى كه از برخى از مفسران نقل شده، تقسيم بندى درستى به نظر نمى رسد، زيرا در قرآن، موضوعاتى مانند بحث هاى مربوط به توحيد و صفات خدا و آيات مربوط به جهان آفرينش و مانند آنها مورد غفلت قرار گرفته و اساساً چنين تقسيم بندى هايى كار محكمى نيست و مى توان تقسيم بندى هاى ديگرى هم كرد كه كمتر يا بيشتر از هفت باشد.

البته ممكن است گفته شود كه عدد هفت در اين جا موضوعيّت ندارد و منظور از آن فقط تكثير و تعدّد است و اين در زبان عربى مرسوم است و حتى در قرآن نيز نظير دارد و عدد هفت و هفتاد براى تكثير استعمال شده است، مانند:

ولو أَنَّما فى الارض من شجرة أقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحر مانفدت كلمات الله (لقمان / 27)

و اگر تمامى درختان روى زمين قلم باشند و دريا را هفت درياى ديگر يارى كند، سخنان خدا پايان نپذيرد.

ان تستغفرلهم سبعين مرّة فلن يغفرالله لهم (توبه / 80)

اگر هفتاد بار براى آنان طلب آمرزش كنى، خدا آنها را نخواهد بخشيد.

بدون شك در اين دو آيه عدد هفت و هفتاد براى تكثير است ; چون اين طور نيست كه اگر بيش از هفت دريا مركّب شود كلمات خدا پايان مى پذيرد بلكه كلمات او نامحدود است; و نيز اين طور نيست كه اگر پيامبر بيش از هفتاد بار براى مشركان استغفار كند خدا آنها ر خواهد بخشيد. بنابراين، شايد در آيه مورد بحث هم عدد هفت براى تكثير است و عدد موضوعيت ندارد.

اين سخن گرچه به خودى خود درست است ولى با توجّه به رواياتى كه در تفسير سبع المثانى آمده، جريان آن در اين آيه دليل روشنى مى خواهد كه در دست نيست.

برخى از كسانى كه «سبع المثانى» را به كلّ قرآن حمل كرده اند، گفته اند كه در اين تعبير، قرآن به هفت جزء مساوى تقسيم شده و به معناى هفت هفتم است كه شامل همه قرآن مى شود(68) و اين مانند تقسيم بندى قرآن به 30 جزء و يا 120 حزب و مانند آنهاست.

تفسير سبع المثانى به كل قرآن اين مشكل را هم دارد كه در اين آيه «عطف الشىء على نفسه» لازم مى آيد، چون در آيه شريفه، «القرآن العظيم» به «سبعاً من المثانى» عطف شده است و بايد معطوف با معطوف عليه مغايرت داشته باشد. زمخشرى از اين اشكال چنين پاسخ مى دهد كه مفعول «آتيناك» جامع اين دو صفت است; در واقع خدا مى فرمايد: ما به تو چيزى داديم كه اين دو صفت را دارد.(69) بعضى نيز واو را در اين جا واو مقحمه و يا زايد دانسته اند كه پيش تر به آن اشاره كرديم. در اين صورت معناى آيه چنين مى شود: ما به تو سبع المثانى را كه همان قرآن عظيم است داديم.

در علت ناميدن قرآن به مثانى وجوهى گفته شده است; از جمله اين كه قصّه ها و موضوعات در آن تكرار شده و يا مجموع قرآن دوبار نازل شده و يا در مقايسه با كتاب هاى آسمانى ديگر از نظر زمانِ نزول در زمان متأخّرى قرار گرفته و حالت ثانوى دارد و يا قرآن شامل حمد و ثناى الهى است و از اين قبيل.

قول هشتم. مراد از «سبع المثانى» مضامين هفت صحيفه اى است كه بر پيامبران پيشين نازل شده است;(70) به اين معنا كه هر مطلبى كه در كتاب هاى آسمانى ديگر نازل شده، همانها بر پيامبر اسلام نيز نازل گرديده، به اضافه مطالبى كه در قرآن منحصراً بر آن حضرت نازل شده است. زمخشرى مى گويد: جايز است كه به همه كتاب هاى الهى «مثانى» گفته شود، چون اين كتاب ها شامل ثناى الهى است و يا در اين كتاب ها موعظه هاى مكرّر وجود دارد و قرآن هم قسمتى از آنهاست.(71) اين قول نيز دليل روشنى ندارد و فقط نوعى استحسان است و قائل آن نيز مشخص نشده و در كتاب هاى تفسيرى تنها به صورت يك احتمال مطرح شده است.

قول نهم. برخى از مستشرقان احتمال داده اند كه منظور از «سبع المثانى» هفت قصّه قرآنى است كه در آنها به نزول عذاب دنيوى تصريح شده است، مانند قصّه نوح و لوط و شعيب و هود و صالح. اين نظريه در ميان مفسران مسلمان سابقه ندارد و گويا نخستين بار، آن را اشپرنگر در كتاب زندگى و تعاليم محمّد، ج 1، ص 462 و هورويتس در كتاب پژوهش هايى در قرآن، ص 26-28 مطرح كرده اند.(72) ريچارد بل نيز در تأييد اين نظريّه به طور مفصّل سخن مى گويد و پس از بررسى آن قصّه ها مى گويد: بعضى از محقّقان اروپايى به اين نظر گرايش دارند كه اين كلمه عربى از كلمه «مشناى» عبرى اخذ شده، يا با احتمال بيشتر از كلمه سريانى يا عبرى ـ آرامى «مثنيثا»، شريعت شفاهى يهود كلا «مشنا» نام دارد. ريچارد بل اضافه مى كند كه عقيده اكثريّت، طرفدار اين معناست كه مراد از آن «داستان هاى داراى مكافات الهى» است، چه بر اين مبنا كه مثانى به معناى مكرر است و چه بر اين مبنا كه مشنا به معناى داستان است.(73)

اين نظريه نيز با دليل روشنى همراه نيست و ناشى از جرأت و جسارت غربى ها در اظهار نظرهاى خاص در آيات قرآنى است. نظير سخن يكى ديگر از آنان كه اين احتمال سخيف را مطرح كرده است كه عبارت «سبعاً من المثانى» در اصل «شيئاً من المتالى» بوده و چون قرآن هاى اوليه نقطه نداشته، قاريان آن را به اشتباه چنين خوانده اند!(74) در حالى كه همه مى دانند كه قرائت قرآن سينه به سينه و از طريق نقل از تابعين و صحابه پيامبر صورت گرفته است.

ريچارد بل در تأييد نظريه «هفت داستان داراى مكافات الهى» به دنباله آيه 23 سوره زمر كه پيش از اين آورديم استشهاد مى كند. در آن جا پس از توصيف قرآن به «مثانى» گفته شده كه «پوست كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند جمع مى شود، سپس پوست ها و دل هاشان به ياد خدا نرم مى گردد.» او اظهار مى كند كه اين حالت با آيات عذاب تناسب دارد.(75)

اين استشهاد نادرست است، زيرا بدون شك در آن آيه مثانى به همه قرآن اطلاق شده و در رديف سه صفت ديگر آمده كه عبارتند از: احسن الحديث، كتاب و متشابه. اين سه صفت مربوط به همه قرآن است و حتى صفت متشابه نيز مربوط به همه قرآن است، و متشابه در اين جا در مقابل محكم قرار نگرفته و مفهومى عام دارد و همه آيات قرآنى مى توانند چنين تأثيرى داشته باشند. از اين گذشته، قصّه هايى كه در آنها به عذاب دنيوى اشاره شده بيش از هفت تاست و ريچارد بل كه خود به اين مطلب واقف بوده مى گويد: هفت تا از آنها مهم است. بايد گفت: همه قصّه هاى قرآنى مهم اند و چنين گزينشى فقط براى توجيه آن نظريه است و مبناى محكمى ندارد.

قول دهم. در برخى از رواياتى كه از طريق اهل بيت نقل شده، «سبع المثانى» به ائمه تفسير شده است. اين روايات دو دسته اند: در يك دسته «مثانى» و در دسته ديگر «سبع المثانى» به ائمه تفسير شده است. مهم ترين روايت از دسته اول، روايتى است كه در چندين كتاب روايى معتبر از امام باقر(ع) به اين شرح نقل شده است:

عن ابى جعفر(ع) قال: نحن المثانى الذى اعطاه الله نبينّا محمّداً...(76)

امام باقر(ع) فرمود: ما همان مثانى هستيم كه خداوند به پيامبر ما محمّد عطا كرده است.

در دسته دوّم تعبيرهاى مختلفى وجود دارد، از جمله:

عن سماعة قال: سألت أبا عبدالله عن قول الله تعالى: «ولقد آتيناك سبعاً من المثانىوالقرآن العظيم» قال: فقال لى: نحن والله السبع المثانى.(77)

سماعه گفت: از امام صادق(ع) راجع به سخن خداوند: «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى والقرآن العظيم» پرسيدم. گفت: به خدا سوگند كه سبع المثانى ما هستيم.

عن يونس بن عبدالرحمان عمّن ذكره، رفعه قال: سألت أبا عبدالله(ع) عن قول الله: «ولقد آتيناك سبعاً من الثانى والقرآن العظيم» قال: إنّ ظاهرها الحمد و باطنها ولد الولد والسابع منها القائم.(78)

يونس بن عبدالرحمان از كسى كه شنيده مرفوعاً نقل مى كند كه گفت: از امام صادق(ع) راجع به سخن خداوند: «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى والقرآن العظيم» پرسيدم. گفت: ظاهر آن سوره حمد و باطن آن فرزندِ فرزند است و هفتمين آنها قائم است.(79)

سماعة قال: قال ابوالحسن(ع): «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى والقرآن العظيم» قال: لم يعط الانبياء الا محمّد(ص) وهم السبعة الائمّة الذين يدور عليهم الفلك، والقرآن العظيم محمّد.(80)

سماعه گفت: امام موسى بن جعفر(ع) پس از تلاوت آيه: ولقد آتيناك سبعاً من المثانى، گفت: سبع المثانى به هيچ پيامبرى جز محمّد(ص) داده نشده و آن همان هفت امامى است كه فلك بر آنها مى گردد و قرآن عظيم محمّد(ص) است.

اكنون كه عمده ترين روايات اين باب را ملاحظه كرديد، مى گوييم: شيخ صدوق روايات دسته اول را كه در آنها فقط «مثانى» ذكر شده است، چنين توجيه مى كند كه منظور اين است كه ما همان كسانى هستيم كه پيامبر آنها را همرديف قرآن قرار داده و از مردم خواسته است كه به قرآن و ما تمسّك كنند.(81)

طبق اين توجيه، كلمه «مثانى» در اين روايات به كلّى از آيه مورد بحث بيگانه است و منظور اين است كه ائمّه، دومى از دو امانت پيامبرند كه در حديث ثقلين آمده است; ولى اين توجيه جاى تأمل دارد، زيرا در روايت آمده كه خداوند «مثانى» را به پيامبر عطا كرده و اين تعبير اشاره به آيه سبع المثانى دارد. همچنين روايات دسته دوم قرينه خوبى است كه منظور از مثانى در اين روايات هم همان سبع المثانى است.

در مورد روايات دسته دوم، كار اندكى دشوار است، زيرا تطبيق عدد هفت به دوازده امام و يا چهارده معصوم مشكل به نظر مى رسد. البته كسانى توجيهاتى ذكر كرده اند، مانند اين كه منظور از عدد هفت در اين جا، هفت نامى است كه چهارده معصوم دارند و آنها عبارتند از: محمّد، فاطمه، على، حسن، حسين، جعفر و موسى كه تشكيل دهنده اسامى هر چهارده نفر است و مثانى از ثنا مشتق شده و يا به مفهوم همرديف بودن آنها با قرآن است و خود پيامبر هم داخل در اين مفهوم است و در عين حال سبع المثانى به او اعطا شده و ميان معطى و معطى له تغاير اعتبارى كافى است.(82)همچنين گفته شده كه اگر عدد هفت را دو برابر كنيم عدد چهارده به دست مى آيد. و نيز گفته شده كه بيشتر علوم از هفت امام منتشر گشته است.(83) حقيقت اين است كه اين توجيهات چندان قانع كننده نيست و مشكل عدد هفت همچنان باقى است و حتى در اين جا نمى توان آن را براى تكثّر گرفت چون روايت تصريح دارد كه هفتمين آنها قائم است.

آنچه به نظر مى رسد اين است كه در مورد روايات دسته اول كه در كتاب هاى معتبر و با سندهاى خوب نقل شده، همان توجيه شيخ صدوق را بپذيريم و بگوييم منظور اين است كه ائمّه عِدل و همرديف قرآنند و مثانى به معناى دومى از دو چيز است و آن دو چيز قرآن و اهل بيت است كه در حديث ثقلين آمده است، و در مورد روايات دسته دوم بايد بگوييم كه هم روايت فرات و هم روايت عياشى، هر دو، به اصطلاحِ محدّثان، «مرسل»اند و هيچ كدام از آنها سند متّصل ندارند و نمى توان به آنها استناد كرد و بعيد نيست كه اين روايات از ساخته هاى اسماعيليّه و يا واقفيّه باشد كه هر دو از فرقه هاى شيعه و معتقد به هفت امام هستند، همان گونه كه مجلسى نيز به اين مطلب اشاره مى كند.(84)

در ميان اين اقوال و يا وجوهى كه ذكر شد، آنچه به نظر درست تر مى رسد اين است كه منظور از «سبع المثانى» سوره حمد باشد; با اين تقريب كه «من» در «من المثانى» براى تبعيض است و منظور از «مثانى» به قرينه آيه 23 سوره زمر، همه قرآن است و بنابراين، مثانى صفت براى سوره حمد نيست، بلكه صفت براى قرآن است. اين وجه از آن جهت قوّت دارد كه در روايات متعدّد و معتبرى كه هم از طريق شيعه و هم از طريق اهل سنت نقل شده «سبعاً من المثانى» به سوره حمد تفسير گرديده و با وجود اين همه روايات متعدّد و معتبر كه برخى از آنها را نقل كرديم، وجوه ديگر قابل تأييد نيست; چون بسيارى از آنها مستند به روايات نيست و برخى هم كه رواياتى دارد يا به معصوم نمى رسد و يا از نظر سند مخدوش است.

در پايان اين گفتار، وجه ديگرى را كه به ذهن مى رسد به عنوان يك ديدگاه مطرح مى كنيم كه نياز به بررسى بيشترى دارد و آن اين كه منظور از «سبع المثانى» هفت بطن قرآن باشد.

در روايات بسيارى كه از معصومين نقل شده چنين آمده است كه قرآن ظاهرى دارد و باطنى، و باطن آن هم باطنى تا هفت بطن، و منظور اين است كه آيات قرآنى به گونه اى است كه تاب چندين معنا را دارد و خواننده مى تواند به اندازه گنجايش فكر و ظرفيت استعداد خود در سطوح مختلفى از آن بهره مند شود و اين رمز جاودانگى و عمق قرآن است.

قال رسول الله(ص): إنّ للقرآن بطناً ولبطنه بطناً الى سبعة أبطن.(85)

پيامبر خدا فرمود: براى قرآن باطنى است و باطن آن را نيز باطنى است تا هفت باطن.

ابولبيد مى گويد: امام باقر(ع) در پاسخ مردى كه از تفسير «المص» پرسيده بود، پاسخى داد، و چون آن مرد رفت به من گفت: اين، تفسير آن در ظهر قرآن بود، آيا از تفسير آن در بطن قرآن به تو خبر بدهم؟ گفتم: آيا قرآن ظهر و بطنى دارد؟ فرمود: قرآن ظاهرى و باطنى دارد.(86)

امام باقر(ع) به جابر بن يزيد جعفى فرمود: يا جابر إنّ للقرآن بطناً وللبطن بطناً وله ظهر و للظهر ظهر(87) اى جابر! براى قرآن بطنى است و براى بطن آن نيز بطنى است و براى آن ظاهرى است و براى ظاهر آن نيز ظاهرى است.

همچنين در روايات بسيارى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده چنين آمده است كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است. نزول قرآن بر هفت حرف، در كتاب هاى حديثى اهل سنّت به طور گسترده و با طرق گوناگون آمده(88) و در كتاب هاى حديثى شيعه نيز اين مضمون وارد شده است:(89)

قال اميرالمؤمنين(ع): أنزل القرآن على سبعة احرف كلّها شاف كاف.(90)

اميرالمؤمنين(ع) فرمود:قرآن بر هفت حرف نازل شده كه همگى كفايت كننده و شفا دهنده است.

عن ابى جعفر(ع) قال: تفسير القرآن على سبعة احرف، منه ما كان ومنه ما لم يكن بعد تعرفه الائمة.(91)

امام باقر(ع) فرمود: تفسير قرآن بر هفت حرف است، برخى از آن واقع شده و برخى از آن هنوز واقع نشده و ائمه آن را مى دانند.

البته در برخى از روايات اهل بيت، نزول قرآن بر هفت حرف بدان گونه كه عامه مى گويند، به شدّت مورد انكار قرار گرفته است; از جمله فضيل بن يسار از امام صادق(ع) پرسيد كه مردم مى گويند: قرآن بر هفت حرف نازل شده، امام فرمود: كذبوا أعداء الله ولكنّه نزّل على حرف واحد من عند الواحد.(92) دشمنان خدا دروغ مى گويند، بلكه قرآن بر يك حرف و از سوى خداى يگانه نازل شده است.

به نظر مى رسد كه آنچه مورد تكذيب امام قرار گرفته، برداشت آنها از هفت حرف است كه گمان مى كردند منظور از هفت حرف، هفت قرائت يا هفت لهجه است و امام آن را نفى مى كند; ولى اگر منظور از آن، هفت برداشت از آيه باشد مورد انكار نيست و به منزله هفت بطن است. اتفاقاً در روايتى از امام صادق به اين مطلب اشاره شده است:

عن حمّاد بن عثمان قال: قلت لأبى عبدالله (ع): إنّ الأحاديث تختلف عنكم. قال: فقال: إنّ القرآن نزّل على سبعة أحرف، و أدنى ماللامام أن يفتى على سبعة وجوه، ثم قال: «هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب»(93)(94)

حمّاد بن عثمان مى گويد: به امام صادق(ع) گفتم: از شما احاديث گوناگونى (درباره نزول قرآن بر هفت حرف) مى رسد. فرمود: همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده و كمترين چيزى كه بر امام است اين است كه به هفت وجه فتوا دهد. سپس اين آيه را خواند: «اين بخشش ماست، آن را بى حساب ببخش يا براى خود نگه دار».

ملاحظه مى فرماييد كه در اين روايت امام صادق(ع) بر نزول قرآن بر هفت حرف تأكيد دارد، ولى آن را مربوط به برداشت هاى متفاوت از قرآن مى داند و اين موضوع را يكى از عطاياى الهى مى شمارد و به راستى هم همين است و اين حالت قرآن، يكى از وجوه اعجاز آن است و سبب مى شود كه هر كسى با هر فهم و استعدادى از آيات قرآن بهره مند شود.

حال مى گوييم: بعيد نيست كه مراد از «سبع المثانى» همان هفت بطن يا هفت حرف قرآن باشد و خداوند آن را به صورت يك عطيّه به پيامبر خود بخشيده و فرموده است: «ولقد آتيناك سبعاً من المثانى والقرآن العظيم» به اين بيان كه منظور از مثانى همه قرآن است كه هفت بطن يا هفت وجه از آن به پيامبر داده شده و ممكن است قرآن بطون ديگرى هم داشته باشد كه نزد خداست و اختصاص به او دارد و كسى را از آن آگاه نكرده است. و اين كه «سبع المثانى» در روايات مختلف تفسيرهاى مختلفى شده، مى تواند يكى از مصاديق هفت بطنى باشد كه آيه مورد نظردارد.

اگر اين نظريه پذيرفته شود، عطف «القرآن العظيم» به «سبعاً من المثانى» مشكلى نخواهد داشت و مى توانيم موضوع «عطف الشىء على نفسه» را با وجوهى كه در توضيح قول هفتم از زمخشرى و ديگران نقل كرديم، در اين جا نيز توجيه كنيم.

لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِه أَزْواجًا مِنْهُمْوَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنينَ (88 ) وَ قُلْ اِنّى أَنَا النَّذيرُ الْمُبينُ (89 ) كَمآ أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمينَ (90 ) اَلَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ (91 ) فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (92 ) عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (93 )

چشمان خود را به چيزى كه گروه هايى از آنان را بدان برخوردار كرديم مدوز و بر آنان اندوهگين مباش و بال خود را براى مؤمنان بگستران (88) و بگو: همانا من بيم دهنده آشكار هستم (89) همانگونه كه (عذاب را) بر تقسيم كنندگان (قرآن) فرستاديم (90) آنانكه قرآن را بخش بخش كردند (91) به پروردگارت سوگند كه از همه آنان پرسش خواهيم كرد (92) از آنچه انجام داده اند(93)

نكات ادبى

1 ـ «لا تمدّنّ عينيك» چشمان خود را مدوز: منظور از آن نگاه طولانى و ادامه نظر به نعمت كسى است كه باعث مى شود انسان آن را آروز كند.

2 ـ «أزواجا» به معناى اصنافا است، يعنى گروه هايى.

3 ـ «واخفض جناحك» بال خود رابگستران. اشاره به تواضع و فروتنى و محبّت است.

4 ـ «كما انزلنا» يا متعلق به «ولقد آتيناك» است و يا متعلق به مقدّرى است كه مربوط به «النذير المبين» است.

5 ـ «المقتسمين» قسمت كنندگان. افتعال از قسمت است.

6 ـ «عضين» بخش بخش كنندگان. جمع عضه و در اصل به معناى كسى است كه چيزى را از چيزى جدا مى كند و «اعضاء» بدن هم از همين ماده است البته «عضه» به معناى دروغ هم آمده، اگر از اين ماده باشد معناى آن، اين مى شود كه كافران قرآن را دروغ مى پنداشتند. ضمناً «عضه» در اصل عضوه بوده و واو آن طبق يك قاعده صرفى حذف شده است، مانند: عده.

تفسير و توضيح

* آيات (88-89) لا تمدّنّ عينيك إلى ما متّعنا به ازواجاً منهم...: پس از آن كه در آيه پيش، نعمت سبع المثانى و قرآن را به پيامبر اسلام(ص) ياد آور شد، اينك نتيجه مى گيرد كه با وجود آن نعمت گرانسنگ كه به تو داده شده، نبايد برخوردارى هاى مادى كافران و مشركان مايه حسرت توباشد. گفته شده كه هفت قافله تجارتى كه متعلق به برخى از مشركان بود با كالاهاى پر قيمت از بصرى و اذرعات به مكه آمد و پيامبر و مسلمانان اندوه آن را خوردند كه چرا آنان از چنين امكاناتى برخوردار نيستند تا از آن در راه تقويت اسلام استفاده كنند و اين آيه نازل شد، ولى اين شأن نزول با مدنى بودن اين آيات و چند آيه قبلى كه در آغاز سوره حجر به آن اشاره كرديم، سازگار نيست و اگر اين آيات به درستى در مدينه نازل شده باشد بايد اشاره به برخوردارى هاى مادى يهود باشد. خداوند در اين آيات نعمت بزرگ قرآن را به ياد پيامبر مى آورد و خاطرنشان مى سازد كه آنچه به تو داده شده خيلى مهم تر و گرانبهاتر از نعمت هاى مادى مشركان است و مى فرمايد: چشمان خود را به چيزى كه گروهايى از آنان را بدان برخودار كريم مدوز و بر آنان اندوهگين مباش كه چرا آنان ايمان نمى آورند. تعبير «مدّعين» به معناى نگاه طولانى و ادامه نظر است، چون انسان اگر به يك چيز خوب زياد نگاه كند از آن خوشش مى آيد و آن را آرزو مى كند.

با توجّه به اين، تذكّر خداوند در مورد برترى قرآن از برخوردارى هاى مادى است كه پيامبر خدا (ص) در يك روايت مفصّلى در ذكر برترى هاى قرآنى، مى فرمايد:

و من أوتى القرآن فظّن أنّ أحداً من الناس أوتى أفضل ممّا أوتى فقد عظّم ما حقّر اللّه و حقّر ما عظّم اللّه(95).

و هر كس را قرآن داده شود و در عين حال گمان كند كه به يك نفر ديگر از مردم چيزى بهتر از آنچه به او اعطا شده، داده شده است، بى گمان او آنچه را كه خدا كوچك شمرده، بزرگ جلوه داده و آنچه را كه خدا بزرگ قرار داده، كوچك شمرده است.

در آيه مورد بحث پس از آن تذكر، دستور مى دهد كه بال خود را براى مؤمنان بگستران; اشاره به اين كه به جاى توجّه به برخوردارى هاى كافران، رابطه خود را با مؤمنان محكم تر كن و با آنان مهربان باش تا آنان حسرت و اندوه ماديات را نخورند. در آيه بعدى اضافه مى كند كه خطاب به مردم بگو: همانا من بيم دهنده آشكار هستم; يعنى شما را از عذاب الهى بيم مى دهم و شما گمان نكنيد كه برخوردارى مادى شما را از عذاب الهى باز مى دارد.

* آيات (90-91) كما أنزلنا على المقتسمين...: درست است كه آيات قرآنى بر جان و دل پيامبر نازل مى شد ولى همه مردم از مؤمن و كافر طرف خطاب قرآن بودند و قرآن براى عموم نازل مى شد و پيامبر مأموريت داشت كه پس از دريافت وحى آن را به مردم برساند. در اين آيه اشاره مى كند: همان گونه كه سبع مثانى و قرآن بزرگ را به تو عطا كرديم، آن را بر آن گروه از كافران هم كه زير بار نمى رفتند نازل كرديم، ولى آنان در اثر كفر و عناد، قرآن را بخش بخش كردند. منظور از اين گروه كه قرآن را بخش بخش كردند، يهود و نصارى هستند كه آن قسمت از قرآن را كه مطابق با تورات و انجيل مى يافتند آن را حق مى دانستند و آن بخش از قرآن را كه مخالف با كتاب هاى خود مى ديدند، آن را باطل مى انگاشتند.

در برخى از روايات هم آمده كه آنها از روى استهزاء سوره هاى قرآن را ميان خودشان قسمت مى كردند، يكى مى گفت: سوره فلان مال من، ديگرى مى گفت: سوره فلان هم مال من.

در روايتى از ابن عباس اين آيات مربوط به كفّار قريش دانسته شده است; گويا آنان درباره قرآن قضاوت هاى گوناگونى مى كردند و گاهى آن را شعر و گاهى سحر و گاهى دروغ بر خدا مى انگاشتند و آنها در موسم حج در اطراف و اكناف مى ايستادند و مسافران و زائران را از ملاقات با پيامبر بر حذر مى داشتند و تهمت هاى گوناگون مى زدند. طبق اين روايت معناى آيه اين است: همان گونه كه تو مأموريت دارى كه مردم را از عذاب الهى بيم دهى، ما همان عذاب را بر اين گروه نازل كرديم. گفته شده: همه آن گروهى كه اين كار را انجام مى دادند با عذاب الهى هلاك شدند.

به نظر مى رسد كه تفسير قبلى با سياق آيه سازگارتر است، به خصوص اين كه به تصريح مفسّران اين چند آيه در مدينه نازل شده و اگر چنين باشد اين روايت از اعتبار ساقط مى شود.

* آيات (92-93) فوربّك لنسئلنّهم اجمعين...: با تهديدى براى آن گروه از كافران كه قرآن را بخش بخش كردند، مى فرمايد: سوگند به پروردگارت كه از همه آنان پرسش خواهيم كرد از آنچه انجام داده اند. يعنى آنان در برابر كار زشتشان در روز قيامت مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.

توجّه كنيم كه در قيامت موقف ها و ايستگاه هاى متعدّدى وجود دارد، در بعضى از آنها انسان ها مورد بازخواست وبازجويى و پرسش قرار مى گيرند و در بعضى از آنها از هيچ كس پرسش به عمل نخواهد آمد. آيه مورد بحث ناظر به موقف اول، و آياتى كه در آنها گفته شده كه هيچ كس مورد پرستش قرار نمى گيرد مربوط به موقف ديگر است، مانند آيه:

فيومئذ لايسئل عن ذنبه انس و لا جانّ (رحمن/39)

در آن روز هيچ انس و جنّى از گناهش پرسيده نشود.

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ (94 ) اِنّا كَفَيْناك الْمُسْتَهْزِئينَ (95 ) الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ اِلهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96 ) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُك بِما يَقُولُونَ (97 ) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدينَ (98 ) وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ(99)

پس آنچه را كه به آن مأمورى، آشكار كن و از مشركان روى بگردان(94) همانا ما تو را از مسخره گنندگان محافظت كرده ايم(95) آنها كه با خدا، معبود ديگرى را قرار مى دهند، پس به زودى مى دانند(96) و به تحقيق مى دانيم كه سينه تو در برابر آنچه مى گويند، تنگ شده است (97) پس با ستايش پروردگارت، تسبيح بگو و از سجده كنندگان باش (98) و پروردگارت را عبادت كن، تا هنگامى كه تو را مرگ فرا رسد(99)

نكات ادبى

1 ـ «فاصدع» آشكار كن، ميان حق و باطل فاصله بينداز. «صدع» در اصل به معناى فاصله انداختن و جدا كردن است و چون كسى كه مى خواهد حق را از باطل جدا كند بايد به طور صريح و آشكار سخن بگويد، در سخن گفتن آشكار به كار برده مى شود. ضمناً آمدن فاء در اول اين فعل براى ربط دادن آن به آيات قبلى است.

2 ـ «ما» در «بما تؤمر»» يا موصوله است و در اين صورت حرف ربط در صله آن حذف شده، مانند: «هذا الذى بعث اللّه رسولا» و اصل آن «بما تؤمر به» مى باشد; و يا ماء مصدريه است به تقدير: فاصدع الامر.

3 ـ «الذين يجعلون» يا صفت براى «المستهزئين» است و يا مبتداست و خبر آن «فسوف يعلمون» است، و چون مبتدا معناى شرطى دارد به اول خبر فاء داخل شده است.

4 ـ «اليقين» دراين جا به معناى مرگ است و از آن جهت به مرگ «يقين» گفته مى شود كه مرگ يك امر يقينى است و همه مردم به آن يقين دارند.

تفسير و توضيح

* آيات (94-96) فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين...: به دنبال دستورى كه در چند آيه قبل به پيامبر داده شد و او به صبر و گذشت و «صفح جميل» خوانده شد، اينك در اين آيه از پيامبر خدا خواسته مى شود كه دعوت و مأموريّت خود را آشكار سازد و به كار شكنى مشركان اعتنا نكند و از آنان رويگردان شود.

اين دستور پس از گذشت سه سال از آغاز بعثت پيامبر صادر شد و او در طول سه سال آغازين نبوّت، مأموريّت خود را به طور پنهانى انجام مى داد. با نزول اين آيه، پيامبر فرمان يافت كه آشكارا مردم را به سوى خدا وتعليمات اسلام دعوت كند و به دشمنى ها و كارشكنى هاى مشركان اهميّت ندهد.

بنابراين، اين آيات در مكه نازل شده و مربوط به چند آيه قبل است كه در آن پيامبر به صبر «صفح جميل» دعوت شد و آياتى كه در وسط اين آيات آمده همان گونه كه پيش تر اشاره كرديم در مدينه نازل شده است.

هر چند كه در طول سه سال آغازين نبوت، پيامبر خدا دعوت خود رامخفيانه انجام مى داد ولى خبر آن به گوش سران قوم رسيده بود و هر كجا كه او را مى ديدند او را مسخره مى كردند و سخنان ناروا مى گفتند. معلوم بود كه با آشكار شدن دعوت مخالفت ها و دشمنى هاى آنان شدّت مى گرفت و اين مايه نگرانى پيامبر بود. از اين رو خداوند در دنباله آيات، به پيامبر اطمينان مى دهد كه او را يارى خواهد كرد، همان گونه كه گروهى را كه او را مسخره مى كردند كيفر داد و شرّ آنان را به خودشان باز گردانيد. مفسران گفته اند: پنج تن از قريش به نام هاى عاص بن وائل، وليد بن مغيره، حرث بن قيس، عدى بن قيس واسودبن عبدالمطلب كه همواره پيامبر را مسخره مى كردند، هر كدام به آفت هولناكى گرفتار شدند و با آن آفت از دنيا رفتند.

پس از بيان اين كه ما تو را از شرّ ريشخند كنندگان حفظ كرديم ،نتيجه گيرى مى كند كه كسانى كه معبود ديگرى را شريك خدا قرار مى دهند، به زودى خواهند دانست كه چه سرانجام شومى در انتظار آنان است.

شرك و بت پرستى از هر نوع آن و بالاخره دورى از خدا و ارزش هاى الهى، در هر جامعه اى باعث نابودى و سقوط آن جامعه مى شود و مردم دچار خسارت هاى جبران ناپذير مى شوند كه كمترين آن، محروميّت از لذّت هاى معنوى است كه قابل مقايسه با لذّت هاى مادى نيست. چنين جامعه اى بالاخره از هم مى پاشد و آنان كه با خدا عناد و ستيز داشته اند سزاى اعمال خود را مى بينند و اين علاوه بر كيفرهاى سختى است كه در آخرت خواهند داشت.

* آيات (97-99) و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون...: پيامبر خدا، همواره از سخنان كينه توزانه مشركان ناراحت مى شد و غمى جانكاه در دل او مى نشست زيرا مى ديد آنان چنان در نادانى و گمراهى هستند كه آمادگى پذيرش سخن حق را ندارند و اين براى او درد آور بود و سينه اش از آن تنگ مى شد.

در اين آيات دستور العملى به پيامبر داده مى شود كه با آن بر غم ها و نگرانى ها غلبه كند و روح او آرامش بگيرد و سينه اش گشاده گردد و تسلاى خاطر پيدا كند. آن دستور العمل عبارت است از ياد خدا و تسبيح گويى و ستايش خدا و سجده و عبادت كه اگر پيوسته بر آن مداومت شود به انسان شادابى و آرامش مى بخشد و او را در غلبه بر مشكلات نيروى فراوانى مى دهد. اين است كه در اين آيات خاطر نشان مى سازد: ما مى دانيم كه سنيه تو به سبب آنچه مى گويند تنگ مى شود، پس با ستايش پروردگارت تسبيح بگو و از سجده كنندگان باش و تا دم مرگ، پروردگارت را عبادت كن.

سخنانى كه باعث تنگى سينه پيامبر و ناراحتى او مى شد، همان تهمت هاى گوناگونى بود كه به پيامبر مى زدند و به او جادوگر و ديوانه و كذّاب مى گفتند و در برابر دعوت او سنگ اندازى مى كردند. اين كارها براى شكستن روحيه يك انسان هر قدر هم بزرگ باشد، كافى است، ولى اين جا خداوند به يارى پيامبر خود مى آيد و فرمان مى دهد كه با تسبيح گويى و سجده و عبادت، خود را درمان كند و روحيه اش را از دست ندهد.

منظور از تسبيح، گفتن ذكر سبحان اللّه و مبرّا دانستن خدا از هر عيب و نقصى است و منظور از سجده، خواندن نماز است و منظوز از عبادت انجام همه واجبات دينى است. ذكر خدا و نماز و روزه تأثير شگفتى در بالا بردن روحيّه انسان و شادابى و طراوت روان او دارد و لذا در آيه ديگرى از مؤمنان خواسته مى شود كه همواره از صبر و نماز يارى بجويند و بر مقاومت خود بيفزايند:

يا ايّها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة اِنّ اللّه مع الصابرين (بقره/153)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به صبر و نماز استعانت بجوييد كه خدا با شكيبايان است.

نكته ديگرى كه در آيات مورد بحث به آن تأكيد شده، اين است كه ياد خدا و عبادت در صورتى اثر خود را مى بخشد كه به آن مداومت شود و پيامبر دستور مى دهد كه تا دم مرگ خدا را عبادت كن. كلمه يقين كه در اين آيه آمده به معناى مرگ است زيرا بدون شك پيامبر در همان حال كه اين آيات بر او نازل مى شد در حالت يقين به سر مى برد، و اگر يقين را به معناى ظاهرى آن بگيريم، معناى آيه مختل مى شود، گويا كه پيامبر به مرحله يقينى نرسيده بود و بايد آن قدر عبادت كند كه تا به آن مرحله برسد و اين بدون شك غلط است و بايد يقين به معناى چيزى باشد كه هنوز براى پيامبر حاصل نشده و آن مرگ است. اتفاقاً در برخى از آيات ديگر قرآن نيز يقين به معناى مرگ استعمال شده است:

و كنّا نكذّب بيوم الدين حتى اَتانا اليقين (مدثر/46-47)

و ما روز جزا را تكذيب مى كرديم تا اين كه مرگ ما فرا رسيد.

اين جملات از اهل جهنّم نقل مى شود كه در پاسخ سؤال مالك دوزخ مى گويند و از مداومت خود در گناه تا روز مرگ خبر مى دهند.

بنابراين، همه انسان ها و حتى پيامبر خدا كه در حال يقين مطلق به سر مى برد بايد تا روز مرگ خدا را عبادت كنند و در هيچ مرحله اى تكليف الهى از انسان برداشته نمى شود، و اين كه برخى از متصوفان گفته اند: عبادت تا هنگامى لازم است كه انسان به مرحله يقين برسد و در اين مرحله ديگر لازم نيست عبادت كنند سخن باطلى است كه مى خواهند بى مبالاتى خود را با آن توجيه كنند.