تفسير كوثر ، جلد ششم

يعقوب جعفرى

- ۲ -


وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّمآءِ بُرُوجًا وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ (16 ) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطان رَجيم (17 ) اِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ (18 ) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِىَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ شَىْء مَوْزُون (19 ) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ (20 )

و همانا در آسمان برج هايى پديد آورديم و آن را براى نگاه كنندگان آراستيم(16) و آن را از هر شيطان رانده شده اى حفظ كرديم (17) مگر كسى كه استراق سمع كند كه شهابى روشن در پى او افتد (18) و زمين را گسترش داديم و در آن كوه هاى استوارى افكنديم و در آن از هر چيز معينى رويانديم (19) در آن براى شما و كسى كه شما روزى دهنده او نيستيد، مايه زندگى قرار داديم (20)

نكات ادبى

1 - «بروج» جمع «برج» به معناى قصر، و در اين جا منظور منزل هاى ستارگان است. برج در اصل به معناى ظهور است، و چون قصر يا ديوار برج هاى شهرها كاملا آشكار و مشخص است به آنها برج گفته مى شود.

2 ـ «رجيم» رانده شده، مطرود.

3 ـ «إلا من استرق السمع» استثناى منقطع و الاّ به معناى لكن است.

4 ـ «شهاب» قطعه اى از آتش است و به شهاب هاى آسمانى هم از آن جهت شهاب گفته مى شود كه به صورت قطعه آتش ديده مى شوند.

5 ـ «رواسى» كوه هاى ثابت و استوار.

6 ـ «موزون» وزن شده، معيّن، مقدار لازم.

7 ـ «و من لستم» عطف به «لكم» است و اين عطف با اين كه حرف جر در معطوف اعاده نشده جايز است و در قرآن نظير دارد، مانند: «و كفر به والمسجد الحرام». البته وجوه ديگرى هم گفته شده است.

تفسير و توضيح

* آيات (16-18) ولقد جعلنا فى السماء بروجا...: جهان آفرينش با نظام خاصّى كه دارد نمونه اى از قدرت بى پايان الهى است و انسان بايد چشم خود را باز كند و با تفكّر در پديده هاى خلقت در زمين و آسمان بر معرفت خود نسبت به آفريدگار و آفريده بيفزايد. يكى از اين پديده ها كه بشر در شناخت آن هنوز در آغاز راه است نظام موجود در آسمان هاست. در اين آيه به پديده هايى در آسمان اشاره مى كند كه هنوز بشر حقيقت برخى از آنها را با وسايل مادى درك نكرده است، اگر چه برخى ديگر از آنها براى بشر قابل درك است.

نخست مى فرمايد: ما در آسمان برج هايى قرار داديم و آسمان را براى نگاه كنندگان آراستيم. منظور از بروج، جايگاه هاى ستارگان است كه از محلّى طلوع و در محلى غروب مى كنند. البته اين طلوع و غروب يك امر نسبى است و براى اهل زمين است وگر نه آنها هميشه ثابت و استوار هستند. برج هايى كه در علم هيئت از آنها ياد مى شود مانند حمل، ثور، جوزا، و... يا فروردين، ارديبهشت، خرداد و... از محاسبه حركت هاى مختلف زمين و مقايسه آن با ثوابت و سيارات به دست آمده و خورشيد و ماه و ستارگان با نظم شگفت آورى از اين برج ها طلوع و غروب مى كند و براى ما قابل درك است و از محاسبه آنهاست كه حساب سال و ماه به دست مى آيد و اين يكى از نشانه هاى قدرت خداست كه اين نظم خاص را قرار داده است.

ستارگان براى اهل زمين چشم انداز زيبايى دارند و آنها زينت آسمان هستند و لذا در اين آيه و آيات ديگر از قرآن، ستارگان را مايه آرايش آسمان معرفى كرده است.

موضوع مهمّى كه در اين آيات آمده و هنوز علم بشر به حقيقت آن پى نبرده است، اين است كه مى فرمايد: ما آسمان را از هر شيطان رانده شده اى حفظ كرديم و هر گاه كه شيطانى استراق سمع كند (دزدكى در پى دريافت خبر از آسمان باشد) شهاب روشنى او را دنبال مى كند.

طبق اين آيه آسمان از دسترس شياطين به دور است و اگر شيطانى در فكر صعود به آسمان ها باشد آتشى او را مى سوزاند. گويا كه در آسمان خبرهايى مهم وجود دارد و سير حوادثى كه در زمين اتفاق مى افتد در آن جا مرقوم است و شياطين علاقه زيادى براى كسب آن خبرها دارند و گاهى استراق سمع مى كنند، ولى به سوى آنها شهاب پرتاب مى شود و آنها را دفع مى كند. تنها فرشتگان هستند كه به اين اخبار دسترسى دارند و آن مقدارى را كه خدا اجازه مى دهد به پيامبران منتقل مى كنند.

منظور از شياطين در اين آيه نيروهاى خاصّى هستند كه مى توانند از ديد بشر پنهان باشند و كارهاى شگفت آورى انجام بدهند و به آنها جنّ هم گفته مى شود. موضوع استراق سمع اين نيروها از آسمان و اين كه آنها دنبال چه چيزى هستند، در آياتى از سوره جن از زبان خود آنها چنين بيان شده است:

و انّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديداً و شهبا و انّا كنّا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا و انّا لاندرى اَشرّ اُريد بمن فى الارض ام اراد بهم ربّهم رشداً (جن/8-10)

و ما آسمان را لمس كرديم وآن را پر از نگهبانان توانا و تيرهاى شهاب يافتيم، و ما در آنها براى شنيدن به كمين مى نشستيم (ولى) اكنون هر كس بخواهد به گوش باشد، تير شهابى در كمين خود مى يابد. و ما نمى دانيم كه براى اهل زمين، بدى خواسته شده يا پروردگارشان برايشان خوبى اراده كرده است.

از اين آيات به دست مى آيد كه اين نيروها قبلا از آسمان خبرهايى را كسب مى كردند، ولى در آن زمان (زمان نزول اين آيات) از اين كار منع شدند و اگر كسى از آنان در صدد اين كار باشد با شهاب زده مى شود. ديگر اين كه اخبارى كه آنان كسب مى كرده اند راجع به خير و شرّ اهل زمين بوده است كه اكنون ديگر اين اخبار به آنان نمى رسد و آنان اظهار بى اطلاعى مى كنند.

اتفاقاًدر روايتى از امام صادق(ع) تصريح شده كه شيطان پيش از تولّد پيامبر اسلام به آسمان ها رفت وآمد مى كرد، ولى پس از تولّد آن حضرت از آسمان ها منع شد و شياطين به وسيله ستارگان رمى مى شوند.(29)

گويا پيش از اسلام كاهنانى بودند كه از سرنوشت مردم و خير و شرّى كه به آنها مى رسيد خبر مى دادند و آنها به وسيله همين شياطين اين اخبار را به دست مى آوردند، ولى پس از اسلام ديگر اين ارتباط ممكن نشد.

ما نمى دانيم كه اين شهاب هايى كه بعضى از شب ها در آسمان ديده مى شوند و از برخورد سنگ هاى آسمانى با جوّ زمين و شعله ور شدن آنها به وجود مى آيند، همان شهاب هايى است كه به طرف شياطين به هنگام استراق سمع انداخته مى شوند و يا اينها دو مقوله جداگانه هستند.

علاوه بر آيه مورد بحث و آياتى كه از سوره جنّ نقل كرديم، در آيات ديگرى نيز به اين موضوع اشاره شده است:

انّا زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب و حفظا من كلّ من شيطان مارد لايسّمّعون إلى الملأ الأعلى ويقذفون من كل جانب دحوراً و لهم عذاب واصب الاّ من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب (صافات/6-10)

ما آسمان را به زيور ستارگان آراستيم و از هر شيطان سركشى محفوظ داشتيم. آنها نمى توانند به (اسرار) ملأ اعلى گوش دهند و از هر سو رانده مى شوند به راندنى سخت و براى آنها عذابى پاينده است. مگر كسى كه سخنى را دزدانه بربايد، پس شهابى درخشان او را دنبال مى كند.

مجموع آياتى كه آورديم به روشنى بر اين حقيقت دلالت دارد كه شياطين در پى كسب خبر از عالم فرشتگان يا همان «ملأ اعلى» هستند و هر گاه چنين كنند شهابى آنها را دنبال مى كند و آنها را مى راند. ما حق نداريم اين حقيقت قرآنى را به اين دليل كه علم امروز مطلبى در اين باره نگفته است، به چيز ديگرى تأويل كنيم همان گونه كه بعضى ها گرفتار چنين تأويل هاى سستى شده اند و مثلا گفته اند كه منظور از آسمان دل هاى مؤمنان است و شياطين با وسوسه هاى خود مى خواهند درآن نفوذ كنند، ولى پيامبران و امامان و علما با امواج علم به آنان هجوم مى برند و آنها را از نزديك شدن به اين آسمان مى رانند!

به نظر ما چنين تأويل هايى از مصاديق روشن تفسير به رأى است كه بايد شديداً از آن دورى كرد.

* آيات (19-20) والارض مددناها والقينا فيها رواسى...: پس از ذكرى كه از آسمان ها و ستارگان به ميان آمد، اينك سخن از زمين و آمادگى آن براى زندگى بشر است; مى فرمايد: ما زمين را گسترديم و در آن كوه هاى استوارى افكنديم.

گستردن زمين همان آماده ساختن آن براى زندگى است، مانند:

و الارض فرشناها فنعم الماهدون (ذاريات/ 48)

و زمين را گسترانيديم و چه نيكو گستراننده ايم.

همچنين منظور از افكندن كوه هاى استوار بر زمين، اين است كه خداوند كوه ها را در زمين چنان قرار داد كه باعث ثبات واستوارى آن و براى بشر قابل زندگى باشد. در جاى ديگر كوه ها را ميخ هاى زمين معرفى كرده (سوره نبأ آيه 7) كه همين مفهوم را دارد.

تعبير «انداختن كوه ها بر زمين» شايد اشاره به اين باشد كه وقتى زمين از خورشيد جدا شد، به صورت كره مذابى بود و روى آن چين و چروكى نداشت. بعدها كه سرد شد، چين خوردگى ها يا همان كوه ها به وجود آمد. بنابراين، در آغاز پيدايش زمين كوهى وجود نداشت و بعداً اين كوه ها پيدا شدند. اين است كه مى فرمايد: ما كوه ها را در آن افكنديم.

مطلب ديگر اين كه مى فرمايد: ما در زمين از هر چيز موزون رويانديم، يعنى هر چيزى كه براى بشر لازم بود آفريديم و اين شامل گياهان و معادن و ساير عناصرى كه براى ادامه زندگى بشر لازم است، مى شود. رويانيدن به مفهوم ايجاد تدريجى اشيا است. آيه توجّه مى دهد كه اشيا در طبيعت همگى داراى اندازه معيّن و موزونى هستند و اين شايد اشاره به تشكيل هر چيز ازعناصر معيّن و مشخصى است كه قوام وجود آن بستگى به تركيب خاص عناصر دارد به گونه اى كه كم و زياد شدن حتى يك واحد از عنصر خاصى دگرگونى عظيمى در آن به وجود مى آورد.

در آيه بعدى تذكر مى دهد كه ما براى شما در زمين وسيله و ابزار زندگى قرار داديم و نه تنها براى شما بلكه براى حيواناتى كه شما روزى دهنده آنان نيستيد، نيز وسيله زندگى فراهم كرديم. البته ابزار زندگى كه خداوند در زمين قرار داده به دو گونه است: يكى چيزهايى است كه به آسانى قابل استفاده است، مانند گياهان و ميوه هاى درختان و گوشت حيوانات كه انسان و حيوان به راحتى مى توانند از اين نعمت ها برخوردار شوند; ديگر امكاناتى است كه بشر با فكر كردن و زحمت كشيدن و تركيب برخى از مواد با يكديگر و ساختن ابزارهاى لازم در جهت راحتى و آسايش خود از آن بهره مند مى شوند. همه اين وسايل و امكانات را خداوند در اختيار بشر قرار داده و به او انديشه اى پويا و دستانى سازنده داده كه با تصرّف در طبيعت براى خود زندگى بهترى فراهم كند.

وَ اِنْ مِنْ شَىْء اِلاّ عِنْدَنا خَزآئِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم (21 ) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (22) وَ اِنّا لَنَحْنُ نُحْيى وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23 ) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ (24 ) وَ اِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ اِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ (25 )

و چيزى وجود ندارد مگر اين كه گنجينه هاى آن نزد ماست و آن را جز به اندازه اى معيّن نازل نمى كنيم (21) و بادها را بارور كننده فرستاديم و از آسمان آبى فرو فرستاديم و شما را از آن سيراب كرديم و شما ذخيره كننده آن نيستيد(22) و همانا ما زنده مى كنيم و مى ميرانيم و ما وارثان (همه چيز) هستيم (23) و ماپيشينيان شما را مى شناسيم و پسينيان شما را (نيز) مى شناسيم (24) و همانا پروردگار تو آنان را محشور مى كند كه او فرزانه داناست(25)

نكات ادبى

1 ـ «من» در «من شىء» زايده است و «شىء» مبتدا و «عندنا» خبر آن و «خزائنه» مرفوع است به وسيله «عندنا» كه ظرف است.

2 ـ «خزائنه» گنجينه هاى آن، جمع خزينه يا خزانه.

3 ـ «لواقح» بارور كنندگان، جمع «ملقح» و يا «لاقح» است و منظور بارور كردن ابرها يا گياهان است.

4 ـ «اسقيناكموه» فعل و فاعل است و دو مفعول برداشته است.

تفسير و توضيح

* آيه (21) و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه...: موجودات عالم از ستارگان تا كوه و دريا و درخت، از حيوان تا انسان، از تابش نور تا فرود آمدن باران، همه چيز در قدرت خداوند به صورت كلّى وجود دارد و خداوند توانايى پديد آوردن آنها به صورت انبوه را دارد، ولى كارهاى خدا هم از روى حساب و كتاب و برنامه است و اين پديده ها را به اندازه معيّن و متعادل به وجود مى آورد و جهان آفرينش بر اساس نظم و هماهنگى خاصّى به سير وجودى خود ادامه مى دهد.

آيه مورد بحث اشاره به همين حقيقت دارد و خاطر نشان مى سازد كه هيچ چيزى در جهان نيست مگر اين كه گنجينه هاى آن نزد ماست ولى ما آن را به مقدار معيّنى نازل مى كنيم و منظور از نازل كردن، آفريدن است چون وقتى چيزى آفريده مى شود در واقع از مرتبه كليّت در صقع ذات الهى به مرحله شخص تنزّل مى يابد و مقيّد به قيدهاى عالم مادى مى شود.

اين حقيقت شامل روزى بندگان هم مى شود و خداوند توانايى دارد كه آن را به وفور و به صورت انبوه در اختيار بندگان بگذارد ولى اين كار باعث طغيان آنان مى شود و لذا بر اساس يك سنّت تكوينى آن را به اندازه معيّنى كه خود مى داند نازل مى كند و بندگان بايد براى به دست آوردن آن تلاش كنند:

ولو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الارض و لكن ينزّل بقدر مايشاء انّه بعباده خبير بصير (شورى/27)

و اگر خداوند روزى را بر بندگانش فراخ مى كرد، آنان در زمين سركشى مى كردند ولى به اندازه اى كه بخواهد فرود مى آورد كه او بر بندگانش آگاه و بيناست.

* آيه (22) و ارسلنا الرياح لواقح...: در اين آيه به عنوان نمونه اى از آن پديده ها كه خزانه و گنجينه آن نزد خداست ولى آن را به مقدار معيّنى فرود مى آورد از باران ياد مى كند و مى فرمايد: ما بادها را بارور كننده فرستاديم پس، از آسمان آبى فرود آورديم.

جريان هوا و تغييرات مهمى كه در جوّ اتفاق مى افتد باعث پيدا شدن بادهايى مى شود كه ابرها را به حركت در مى آورند و بارور مى سازند، همان گونه كه در عالم گياه و حيوان از ملاقات دو جنس نر و ماده و تلقيح آنان، زايش به وجود مى آيد، در جوّ زمين هم از به هم رسيدن ابرهايى كه بارهاى مثبت و يا منفى دارند، ابرهاى باران زا به وجود مى آيد و باران مى بارد واين تلقيح به وسيله باد انجام مى شود. البته باد، گياهان ودرختان را هم بارور مى سازد و در گرده افشانى آنها نقش مهم دارد، ولى در اين آيه به نقش باد در تلقيح ابرها اشاره شده است، نظير:

اللّه الذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فى السماء كيف يشاء و يجعله كسفا فترى الودق يخرج من خلاله (روم/48)

خداست آن كه بادها را مى فرستد كه ابر را بر مى انگيزانند، پس آن را در آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند و پاره پاره اش مى كند، پس باران را بينى كه از خلال آن بيرون مى آيد.

در آيه مورد بحث پس از ذكر چگونگى نزول باران، اضافه مى كند كه ما شما را به وسيله آن سيراب مى كنيم و شما ذخيره كنننده آن نيستيد. اشاره به اين كه خداوند ضمن سيراب كردن بندگان وزراعت ها و چهارپايان آنان، مقدارى از آب را هم ذخيره مى كندو آب در دل زمين فرو مى رود وسپس به صورت چشمه ها ظاهر مى شود و رودها به وجود مى آيند و بشر در مواقعى هم كه باران نمى بارد از آن استفاده مى كند و يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند، ذخيره سازى آب در زمين است. ضمناً اين آيه مى تواندارشادى باشد به اين كه بشر با سد سازى آب را ذخيره كند، چون در آيه گفته نشده كه شما نمى توانيد چنين كنيد، بلكه گفته شده شما چنين نمى كنيد و اين مى رساند كه ذخيره سازى آب كار مطلوبى است.

* آيات (23-25) و انّا لنحن نحيى و نميت...: خداوند با فرستادن باران زمينه را براى زندگى فراهم مى سازد و هموست كه انسان را زنده مى كند و مى ميراند. هر موجود زنده اى مقدار معيّنى از زمان را زنده است و از امكانات موجود در طبيعت استفاده مى كند و پس از تمام شدن عمرش مى ميرد و ديگرى جايگزين او مى شود واين چرخه حيات ادامه دارد تا وقتى كه خداوند همه موجودات زنده را بميراند و زندگى را از جهان بردارد و خود تنها موجود زنده باقى بماند و در واقع وارث همه موجودات عالم باشد.

اين كه مى فرمايد: ما وارثان هستيم، اشاره به بقاى ذات الهى پس از فناى عالم است و البته پس از اين مرحله، بار ديگر خداوند در روز قيامت انسان ها را زنده خواهد كرد و آنها از قبرهاى خود بيرون خواهند آمد.

ممكن است اين پرسش مطرح شود كه داشتن حساب و كتاب اين همه انسان كه از آغاز تا پايان آمده اند و رفته اند، چگونه خواهد بود؟ خداوند پاسخ آن را چنين مى دهد كه ما هم پيشينيان شما و هم پسينيان شما را مى شناسيم; يعنى خداوند هم به انسان هايى كه پيش از اين آمده اند و هم انسان هايى كه پس از اين خواهند آمد آگاه است و حساب آنها را دارد و در روز قيامت آنها را محشور خواهد كرد و اين نشانى از علم و حكمت خداوند است.

گفته شده است كه منظور از «متقدمين = پيشينيان» پيشى گيرندگان در ميدان جهاد و يا پيشى گيرندگان در صفوف نماز جماعت هستند و منظور از «مستأخرين = پسينيان» عقب ماندگان در ميدان جهاد و يا در صفوف نماز جماعت هستند، ولى سياق آيات دلالت بر معنايى دارد كه بيان شد، به خصوص جمله: «و ان ربك يحشرهم: و پروردگارت آنان را محشور مى سازد» قرينه روشنى بر آن است.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْنِْسانَ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون (26 ) وَ الْجآنَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27 ) وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون (28 ) فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29 ) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30 ) اِلاّ اِبْليسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (31 ) قالَ يآ اِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (32 ) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون (33 )

همانا انسان را از گلى خشك بر گرفته از لجنى بدبو آفريديم (26) و جن را از پيش، از آتش سوزناك آفريديم (27) و هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من آفريننده بشرى از گل خشك برگرفته از لجنى بدبو هستم (28) پس چون او را استوار كردم و از روح خود در او دميدم در برابر او سجده كنان بيفتيد(29) پس فرشتگان همگى سجده كردند (30) جز ابليس كه ازاين كه با سجده كنندگان باشد خوددارى كرد(31) خداوند گفت: اى ابليس، تو را چه شده كه با سجده كنندگان نباشى؟ (32) گفت: من آن نيستم كه به بشرى كه او را از گلى خشك بر گرفته از لجنى بدبو آفريده اى، سجده كنم (33)

نكات ادبى

1ـ «صلصال» گل خشك. اصل آن از «صلصله» است كه به معناى صداى حاصل از برخورد اجسام است و چون گل وقتى خشك شد ـ مخصوصاً اگر به صورت سفال باشد ـ با برخورد با اجسام ديگر صدا مى دهد لذا به آن صلصال گفته شد.

2 ـ «حمأ» گل سياه، لجن، گلى كه در اثر مجاورت با آب رنگ آن تغيير كرده است.

3 ـ «مسنون» بويناك، متعفّن.

4 ـ «الجانّ» يا جمع جن است و يا نام جنّ اوليه است كه به آن ابليس هم گفته مى شود. جنّ در لغت به معناى موجود ناپيدا و پنهانى است ولذا به بچه اى كه در شكم مادر است جنين گفته مى شود چون پنهان از ديدگان ماست.

5 ـ «السموم» سوزناك، بادى كه از حرارت آتش ناشى مى شود، آتش بى دود.

6 ـ «بشر» انسان از اين جهت به او بشر گفته شد كه پوست بدن او آشكار است و مانند حيوانات زير مو يا پولك مخفى نيست.

7 ـ «سوّيته» او را استوار كردم، او را به حالت متعادل در آوردم.

8 ـ «فقعوا» پس بيفتيد. فعل امر از «وقع يقع» كه بر سر آن فاء داخل شده است.

تفسير و توضيح

* آيات (26-27) ولقد خلقنا الانسان من صلصال...: داستان خلقت آدم را بيان مى كند و نخست از خمير مايه آدم ابوالبشر خبر مى دهد كه از گل خشك بر گرفته از لجنى بدبو ست. از آيات مختلفى كه در اين باره آمده معلوم مى شود كه آفرينش آدم از خاك مراحل مختلفى داشته است و خمير مايه آدم، نخست خاك بوده كه قرآن از آن به «تراب» ياد مى كند، سپس خاك به صورت گل چسبنده در آمده «طين لازب» و سپس از آن به حالت لجن متعفّن درآمد «حمأ مسنون» و آن گاه خشك شد و به حالت گل خشك مانند سفال در آمد «صلصال كالفخّار». بنابراين، تعبير «تراب» و «طين لازب» و «حمأ مسنون» و «صلصال» كه در آيات قرآنى آمده، هر كدام اشاره به مرحله اى از ساخته شدن خمير مايه آدم دارد.

موجود ديگرى كه آن را آفريده و مانند انسان تحت تكليف زندگى مى كند، «جن» است و همان گونه كه انسان اوّليه را از خاك آفريد، جنّ اوّليه را هم كه نام او ابليس است از آتش سوزناك آفريد و در اين آيه از تقابل اين دو موجود يعنى آدم و جنّ يا همان ابليس خبر مى دهد كه بعدها ميانشان دشمنى به وجود آمد و اصل هر كدام از آنها را بيان مى كند; نظير:

و خلق الانسان من صلصال كالفخّار و خلق الجانّ من مارج من نار(رحمن/14-15)

و انسان را ازگلى خشك مانند سفال آفريد و جنّ را از زبانه اى از آتش آفريد.

* آيات (28-33) و اذ قال ربّك للملائكة انى خالق بشراً...: پس از ذكر خمير مايه آدم و جنّ، داستان خلقت آدم و درگيرى ابليس با او را بيان مى كند در آغاز گفت گوى خداوند با فرشتگان را مطرح مى سازد كه خداوند به فرشتگان خبر داد كه از گل خشك بر گرفته شده از لجنى متعفّن موجودى به نام بشر خواهد آفريد و از آنها خواست كه وقتى اين موجود آفريده و روح خدا در او دميده شد همگى در برابر او به سجده افتند و به او احترام كنند.

منظور از دميده شدن روح خدا در بشر، پيدايش برخى از صفات خدا مانند حيات و علم و قدرت در اوست كه البته به مقدار گنجايش وجودى خود آنها را دريافت كرد اين استعدادها و صفات خاصى كه در بشر وجود دارد نمودهايى از صفات خداوند است كه به بشر داده شده و او مى تواند كار خدايى كند. شگفت آور است كه موجودى كه اصل آن از لجنى بدبوست، به اين مرحله از عظمت مى رسد كه صفات خدايى پيدا مى كند و از فرشتگان بالا مى زند و فرشتگان مكلّف مى شوند كه در برابر او سجده كنند.

طبق دستور خدا، فرشتگان همگى براى آدم سجده كردند. البته همان گونه كه در تفسير آيه 34 از سوره بقره توضيح داديم، منظور از اين سجده، عبادت و پرستش آدم نبود، بلكه اين يك نوع خضوع و فرمانبردارى بود، مانند سجده اى كه يعقوب و پسرانش براى يوسف كردند و در سوره يوسف آيه 100 آمده است.

همه فرشتگان سجده كردند ولى ابليس كه همراه با فرشتگان بود و نه از جنس آنها، سجده نكرد و سركشى نمود. خدا به ابليس گفت كه چه چيزى سبب شد كه تو براى آدم سجده نكنى؟ ابليس گفت: من كسى نيستم كه براى بشرى كه از گل متعفّن آفريده اى سجده كنم.

ابليس اصل خودش را كه آتش بود با اصل آدم كه خاك بود قياس كرد و آتش را از خاك برتر ديد و متكبّرانه از خضوع در برابر او سرباز زد، ولى اين يك انديشه غلط و قياس باطلى بود، زيرا آنچه كه باعث برترى آدم حتى بر فرشتگان بود، همان دميده شدن روح خدايى در او و داشتن آن همه استعدادهاى خدا گونه بود، و اين امتيازى بود كه ابليس و فرشتگان آن را نداشتند.

البته در آيات مورد بحث از مقايسه كردن ابليس ميان اصل خود و اصل آدم سخنى به ميان نيامده ولى در آيات ديگر اين موضوع به روشنى ذكر شده است.

قال انا خير منه خلقتنى من نار وخلقته من طين (ص/76)

ابليس گفت: من از او بهتريم، مرا از آتش و او را از گل آفريدى.

قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّكَ رَجيمٌ (34 ) وَ اِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ اِلى يَوْمِ الدّينِ (35 ) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنى اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36 ) قالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ (37 ) اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38 ) قالَ رَبِّ بِمآ أَغْوَيْتَنى لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (39) اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصينَ (40 ) قالَ هذا صِراطٌ عَلَىَّ مُسْتَقيمٌ (41 ) اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ (42 ) وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ (43 ) لَها سَبْعَةُ أَبْواب لِكُلِّ باب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ(44)

گفت: پس از اين جا بيرون شو كه تو رانده شده اى (34) و همانا تا روز جزا لعنت برتوست(35) گفت: پس مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت بده (36) گفت: تو از مهلت داده شدگانى (37) تا روز وقت معيّن (38) گفت: پروردگارا، بدان جهت كه مرا هلاك ساختى براى آنان در زمين (گناه را) آرايش مى دهم و همه آنان را هلاك مى سازم (39) مگر آن بندگان برگزيده ات از ميان آنان را (40) گفت: اين راهى مستقيم است كه بر من است (41) همانا تو را بر بندگان من تسلّطى نيست مگر كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند (42) و جهنّم وعده گاه همه آنهاست (43) كه آن را هفت در است و براى هر درى بخش مشخّص شده اى از آنان است(44)

نكات ادبى

1 ـ «رجيم» مطرود، رانده شده.

2 ـ «يوم الدين» روز جزا، روز قيامت.

3 ـ «با» در «بما اغويتنى» يا براى سببيّت و يا براى قسم است، و «اغواء» در اين جا به معناى هلاك ساختن است و به معناى گمراه ساختن هم استعمال مى شود.

4 ـ مفعول «لازيّننّ» محذوف است و آن «الباطل» يا «المعاصى» است.

5 ـ «هذا» اشاره به اخلاص مخلصين است، يعنى اخلاص راه مستقيمى به سوى من است و شيطان نمى تواند در آن دخالت كند.

6 ـ «الاّ من اتبعك» يا استثناى متّصل است و در اين صورت «عبادى» شامل مؤمن و كافر مى شود; و يا استثناى منقطع است، بنابراين كه «عبادى» فقط بندگان خوب خدا باشند.

7 ـ «لها سبعة ابواب» يا جمله مستأنفه و يا خبر دوّم براى جهنّم است.

8 ـ منظور از «ابواب» يا درهاى جهنّم و مدخل هاى آن است و يا طبقات جهنّم است.

9 ـ «مقسوم» تعيين شده، قسمت شده.

تفسير و توضيح

* آيات (34-35) قال فاخرج منها فانّك رجيم...: پس از خوددارى شيطان از اجراى فرمان خدا در مورد خضوع و سجده براى آدم، خداوند او را از رحمت خود طرد كرد و به او فرمود: از آن جا بيرون شو كه تو رانده شده هستى. بدين گونه شيطان شايستگى ماندن در بهشت و در زمره فرشتگان را از دست داد و از اين مقام و مرتبه بيرون شد و به صفت «رجيم» يعنى رانده شده از رحمت خدا، متصف گرديد.

در آيه بعدى، مفهوم رجيم توضيح داده شده است وآن اين كه مى فرمايد: همانا تا روز قيامت لعنت من بر توست. لعنت همان محروم بودن از رحمت خدا و دورى از اوست.

اين كه لعنت خدا بر ابليس تا روز قيامت ادامه مى يابد براى اين است كه او هرگز در صدد پشيمانى و توبه نبوده و نخواهد بود و اگر هم توبه كند توبه اش قبول نيست، چون او هر چند كه از جنّ بود ولى آن چنان مقام والايى داشت كه در زمره فرشتگان قرار گرفته بود و نافرمانى او در اين مقام و مرتبه چيزى نيست كه قابل عفو باشد. اين است كه او تا روز قيامت در لعنت خدا خواهد بود و در قيامت كه ديگر مقام تكليف نيست، اين لعنت تبديل به عذاب جهنّم خواهد شد. واحتمال دارد كه منظور از لعنت تا روز قيامت لعنت دائمى و مستمر باشد و «الى» در اين جا به معنى غايت نباشد، همان گونه كه در محاورات مردم نيز در مقام بيان استمرار و دوام چيزى، آن را تا روز قيامت منتهى مى كنند.

آيات (36-38) قال ربّ فانظرنى إلى يوم يبعثون...: وقتى شيطان از رحمت خدا رانده شد، در مقابل عبادت هاى بسيارى كه كرده بود از خدا خواست كه او را تا روز قيامت كه فرزندان آدم از قبرها برانگيخته خواهند شد، مهلت دهد. او اين مهلت را نه براى توبه و بازسازى خود بلكه براى انتقام گرفتن از فرزندان آدم خواست و خدا به او مهلت داد ولى نه تا روز قيامت بلكه تا روز معيّنى كه در علم خدا مشخّص شده است.

مهلت دادن خدا به شيطان شايد از آن جهت بود كه خدا مى دانست كه برخى از فرزندان آدم مؤمن و درستكار و برخى ديگر كافر و ستمگر خواهند بود، و وجود شيطان و وسوسه هاى او سبب مى شود كه مؤمن با دفع آن، ايمان ووفادارى خود را به حق اثبات كند و مقام و منزلت او نزد خداوند بالاتر رود و درواقع زمينه اى براى رشد و تكامل ايمان فراهم آيد; و از طرف ديگر كافر با افتادن در مسير شيطان، انحطاط بيشترى پيدا كند. البته او با ميل خود اين راه را انتخاب مى كند و جبرى در كار نيست. در اين باره در تفسير آيات 13-15 از سوره اعراف توضيحاتى داده شده است، رجوع شود.

خداوند به شيطان تا روز و وقت معيّنى مهلت داد، يعنى اين كه اين بخش از درخواست او كه تا قيامت مهلت خواسته بود، پذيرفته نشد. حال بايد ديد كه منظور از آن روز معيّن چيست؟

گاهى گفته مى شود كه منظور از آن روز، روز دميده شدن در صور است كه روز پايان عمر انسان هاست و در آن روز تكليف برداشته مى شود، و در آن روز هم فرزندان آدم و هم شيطان مى ميرند. گاهى هم گفته مى شود كه آن روز، روزى است كه در علم خدا معيّن است و كسى حتى شيطان از آن روز خبر ندارد و شيطان هر لحظه اى احتمال مى دهد كه آن روز فرا رسد و اين خود عذابى براى اوست.

به نظر مى رسد كه منظور شيطان از اين مهلت خواستن، مهلت براى زنده بودن نيست بلكه مهلت براى وسوسه گرى و گمراه كردن فرزندان آدم است و مى بينيم در تقاضاى ابليس چنين نيامده كه مرا تا روز قيامت مهلت بده، بلكه چنين آمده كه مرا تا روزى كه فرزندان آدم برانگيخته شوند مهلت بده، و اين عنايت به فرزندان آدم مى رساند كه او با هدف انتقام و اغواگرى اين مهلت را خواسته است.

حال مى گوييم: اغوا گرى شيطان همان گونه كه در آيات بعدى خواهد آمد مخصوص گمراهان از كافران و ستمگران و گنهكاران است و شيطان را راهى بر بندگان صالح و مخلص خدا نيست. بنابراين اگر روزى بيايد كه بشر به آن درجه از رشد و تكامل برسد كه همگى خوب و صالح و مخلص باشند، ديگر شيطان توانايى انجام هيچ كارى را نخواهد داشت و دام هاى وسوسه او به كلّى برچيده خواهد شد و مى دانيم كه طبق آيات قرآنى بالاخره روزى بشر به اين مرحله خواهد رسيد و بندگان شايسته خدا وارثان زمين خواهند بود:

ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر أنّ الارض يرثها عبادى الصالحون (انبياء/105)

همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه بندگان صالح من وارثان زمين خواهند بود.

روزى كه بشر به اين مرحله از تاريخ خود برسد، آن روز ديگر شيطان زنجير مى شود و مهلت او پايان مى يابد، و به عقيده ما آن روز، روز ظهور مهدى و تشكيل حكومت عدل اسلامى است كه آغازى بر پايان كفر و ظلم و گناه است.

اتّفاقاً همين موضوع در برخى از روايات ائمّه معصومين به صراحت ذكر شده است:

عن وهب بن جميع قال: سألت أبا عبداللّه عن قول ابليس: ربّ فانظرنى... إلى يوم الوقت المعلوم، قال وهب: جعلت فداك أىّ يوم هو؟ قال: يا وهب، أتحسب انّه يوم يبعث اللّه فيه الناس؟ إنّ اللّه انظره إلى يوم يبعث فيه قائمنا.(30)

وهب بن جميع گفت: از امام صادق (ع) درباره سخن خداوند به ابليس كه تا روز وقت معيّنى به او مهلت داد، پرسيدم. وهب به او گفت: كه آن روز كدام است؟

امام فرمود: اى وهب، آيا گمان مى كنى كه آن روز روزى است كه خداوند مردم را برمى انگيزد مى كند؟ همانا خداوند به او تا روزى كه قائم ما قيام كند مهلت داد.

تفسير «يوم الوقت المعلوم» به روز قيام مهدى (عج) در روايات متعدّدى با تعبيرهاى مختلف آمده است، از جمله اين كه اميرالمؤمنين در آن روز در زمينى از زمين هاى فرات شيطان را مى كشد.(31)

* آيات (39-42) قال رب بما اغويتنى لازيّننّ لهم فى الارض...: پس از مهلتى كه ابليس از خداوند گرفت، سوگند ياد كرد كه به سبب اين كه خداوند او را به خاطر آدم هلاك كرد، در گمراه ساختن فرزندان آدم كوشش خواهد كرد تا انتقام خود را از آدم بگيرد و كارهاى زشت و ناپسند را در نظر آنان آرايش خواهد داد تا آنان به سوى آن كارها كشيده شوند و آلوده گناه و معصيت گردند.

شيطان به خداوند گفت: به سبب اين كه مرا هلاك كردى، گناه را در روى زمين براى آنان جلوه خواهم داد و جز بندگان مخلص تو همه آنان را گمراه خواهم ساخت. اين كه شيطان بندگان مخلص خدا را استثنا مى كند براى آن است كه او مى داند كه او را به بندگان مخلص خدا راهى نيست و آنان هرگز فريب وسوسه هاى او را نمى خورند.

خداوند در پاسخ شيطان فرمود: اين، يعنى راه بندگان مخلص من، راهى مستقيم به سوى من است. بنابراين شيطان توانايى گمراه ساختن آنان را ندارد. سپس اضافه كرد كه تو را بر بندگان من تسلّطى نيست، مگر گمراهانى كه از تو پيروى كنند. منظور از بندگان در اين جا همه بندگان است چه مخلص باشند و چه غير مخلص، و شيطان نمى تواند كسى را مجبور به گناه كند و چنين امكانى به او داده نشده است.ن او تنها مى تواند وسوسه كند و زمينه را فراهم سازد و انسان حتى اگر از بندگان مخلص خدا هم نباشد قدرت آن را دارد كه با وجود وسوسه هاى شيطانى، از او اطاعت نكند وبه راه درست برود. بنابراين، شيطان بر بندگان غير مخلص نفود دارد ولى تسلّط ندارد و مى بينيم كه در آيه شريفه تسلّط شيطان بر بندگان نفى شده است.

در اين ميان بندگانى هم هستند كه خودشان گمراهى و معصيت را انتخاب كرده اند و با اين انتخاب غلط از شيطان پيروى نموده اند. البته اگر انسانى به اين مرحله از گمراهى برسد و با شيطان همسو شود تحت تسلّط او قرار مى گيرد و در اين آيات خداوند از اين افراد به عنوان «غاوين = گمراهان» ياد مى كند كه پيروان شيطان هستند و شيطان بر آنان مسلّط شده است.

بنابراين، افراد در برابر شيطان سه دسته اند:

مخلصين كه شيطان را بر آنان نفوذ و راهى نيست.

افراد متوسّط كه شيطان بر آنان نفوذ دارد ولى تسلّط ندارد.

گمراهان كه شيطان بر آنان تسلّط دارد.

* آيات (43-44) و إنّ جهنّم لموعدهم اجمعين...: همين گروه گمراهان كه آگاهانه و از روى اختيار، راه باطل را انتخاب كرده اند و خود را سر سپرده شيطان نموده اند و شيطان بر آنان تسلّط يافته است، جايگاهشان جهنّم است; چون آنان با حق عناد و ستيز كرده اند و به راه شيطان رفته اند و معلوم است كه آنان جايگاهى جز آتش نخواهند داشت و همراه با شيطان در جهنّم سرنگون خواهند شد.

پس از پايان سرنوشت محتوم آنان ،مطلبى را درباره جهنّم كه جايگاه آنان است بيان مى كند و آن اين كه جهنّم هفت دروازه دارد كه پيروان شيطان گروه گروه خواهند بود و هر گروه از يك دروازه معيّن عبور خواهند كرد و وارد جهنّم خواهند شد.

اين تقسيم بندى از آن جهت است كه پيروان شيطان در شقاوت و گمراهى همگى در يك رتبه نيستند بلكه شقاوت آنان متفاوت است و هركدام از دروازه اى كه اختصاص به آن مرتبه از گمراهى دارد وارد خواهند شد.

گفته شده كه منظور از هفت دروازه جهنّم هفت طبقه آن است به نام هاى جحيم، نطى، سقر، حطمه، هاويه، سعير و جهنّم.

و اين افراد هر كدام به تناسب ميزان كفر و گناه در طبقه خاصّى جاى خواهند گرفت، ولى به نظر مى رسد كه هر چند كه جهنّم هفت طبقه دارد ولى هر طبقه اى از آن دروازه خاصّى دارد كه از آن جا وارد آن طبقه مى شوند، چون در آيه ديگرى از گشوده شدن ابواب جهنّم به روى كافران سخن به ميان آمده است كه نشان مى دهد منظور از آن، درهاى جهنّم است و نه طبقه هاى آن:

و سيق الذين كفروا إلى جهنّم زمرا حتى إذا جاءوها فتحت ابوابها (زمر/71)

و كافران گروه گروه به سوى جهنّم سوق داده مى شوند و چون به سوى آن مى آيند درهاى آن باز مى شود.

همان گونه كه جهنّم دروازه ها و طبقه هاى مختلف دارد، بهشت نيز چنين است و مؤمنان گروه گروه مى شوند و هر گروهى از دروازه خاصّى وارد بهشت مى شوند.

و سيق الذين اتّقوا ربّهم إلى الجنّة زمرا حتى إذا جاءوها و فتحت ابوابها (زمر/73)

و كسانى كه از پروردگارشان پروا نموده اند، گروه گروه به سوى بهشت سوق داده مى شوند و چون به سوى آن آمدند و درهاى آن باز مى شود.

ما تصوّر مى كنيم كه عدد هفت در اين جا موضوعيّت ندارد و تنها براى تعدّد و گوناگونى درها و طبقه هاى جهنّم گفته شده است و اين موضوع در قرآن نظير دارد و عددهاى هفت و هفتاد و هفتصد در قرآن وادبيات عربى براى تعدّد و تكثّر استعمال شده است (مانند آيات 27 سوره لقمان و 80 سوره توبه). مسلم است كه كفر و گناه فقط هفت درجه ندارد بلكه درجات آن بيش از اينهاست، همان گونه كه درجه هاى ايمان نيز بسيار است. اگر بنا باشد كه هر درجه اى از كفر و گناه براى خود طبقه اى خاصّ از جهنّم داشته باشد، بايد طبقات جهنّم بيش از اينها باشد.

چند روايت:

1 ـ عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى قال: سمعت أبا الحسن عليّ بن محمّد العسكرى(ع) يقول: معنى الرجيم أنّه مرجوم باللعن، مطرود من الخير، لايذكره مؤمن الاّ لعنه وانّ فى علم اللّه السابق إذا خرج القائم (ع) لا يبقى مؤمن فى زمانه الاّ رجمه بالحجارة كما كان قبل ذلك مرجوما باللعن.(32)

عبدالعظيم حسنى گفت: از امام حسن عسكرى (ع) شنيدم كه گفت: معناى «رجيم» اين است كه او (شيطان) با لعنت رانده شده و از هر خيرى مطرود است و هيچ مؤمنى او را به ياد نمى آورد مگر اين كه او را لعنت مى كند و در علم حتمى خداوند است كه وقتى قائم (آل محمّد) خروج كند، در زمان او مؤمنى نمى ماند مگر اين كه شيطان را با سنگ رجم مى كند، همان گونه كه پيش از آن با لعنت كردن رجم مى كرد.

2 ـ درباره «يوم الوقت4 المعلوم »رواياتى را پيش از اين آورديم.

3 ـ عن جابر عن ابى جعفر (ع) قال: قلت: ارايت قول اللّه: «إنّ عبادى ليس لك عليهم سلطان» ما تفسير هذه الآية؟ قال: قال اللّه: إنّك لا يملك ان تدخلهم جنّة ولا نارا.(33)

جابر مى گويد: از امام باقر (ع) درباره اين سخن خداوند (در خطاب به شيطان): «تو بر بندگان مرا تسلّط ندارى» پرسيدم كه تفسير اين آيه چيست؟ فرمود: خداوند مى فرمايد: تو توانايى آن را ندارى كه آنان را به بهشت يا جهنّم وارد كنى.