تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۲۳ -


بحثى درباره عبرت آموزى از تاريخ

اشاره:

در پايان سوره يوسف، قرآن كريم قصه هاى پيامبران و بخصوص قصه يوسف را مايه عبرتى براى صاحبان خرد معرفى كرد و از آنجا كه بخش اعظم تاريخ بشرى را همان قصه ها تشكيل مى دهند، بنابراين، نظر قرآن اين است كه تاريخ پند و عبرتى براى مردم است و بايد از آن كه گنجينه اى از تجربيات ارزنده بشرى است، درسهاى بسيارى آموخت. در اين باره بحث مفصلى داريم كه در پى مى آيد:

يكى از مؤثرترين شيوه هاى تربيتى، روش ارائه الگوست، يعنى مربى بلندترين و ظريف ترين مطالب فكرى را درقالب نمونه هاى عينى ارائه دهد و موضوعات ذهنى را به صورتى قابل لمس مطرح كند.

براى رسيدن به اين هدف، تاريخ و موضوعات تاريخى منبعى غنى و گسترده و ابزارى كارآمد است. استفاده از تاريخ، در واقع عينيت دادن به معرفتهاى عقلى و تجسم بخشيدن به ذهنيتهاى انسانى است و شخص با استفاه از آزمونهاى مكرر تاريخ، به نتيجه هايى مى رسد كه قابل مقايسه با نتيجه هايى است كه در آزمايشگاههاى علوم تجربى به دست مى آيد.

تاريخ به عنوان تابلويى از ارزشها و ضد ارزشهايى كه انسانها در طول قرنها به تجربه آنها نشسته اند و مجموعه اى گرانبها از حادثه هاى تلخ و شيرين و رخدادهاى زشت و زيبا، از اهميت و ارزش فوق العاده اى برخوردار است.

داده هاى تاريخ در واقع درسهاى زندگى است و انسان در هر مقطعى از تاريخ، ميراثدار فرهنگ و تجربه هاى گرانقدر پيشينيان است، ميراث ارزشمندى كه به قيمت نابودى جامعه هاى گوناگون بشرى به دست آمده است.

تاريخ آيينه اى است كه در آن مى توان پيدايش و مرگ تمدنها و جامعه هاى مختلف را مشاهده كرد و با پيگيرى و رديابى حادثه ها و اتفاقها، سرانجام كار ستمگران را به روشنى دريافت و با تفكر در اخبار و سير در آثار گذشتگان همه تجربه هاى آنان را به دست آورد و عمرى به درازاى عمر بشريت كسب نمود.

اميرالمؤمنين(ع) همين معنا را در ضمن وصيتى به فرزندش چنين مى فرمايد:

اى بنىّ انّى و ان لم اكن عمّرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم حتى عدت كاحدهم بل كأنّى بما انتهى الىّ من عمورهم قد عمّرت مع اوّلهم الى آخرهم...(213)

پسرم! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من زيسته اند، عمر نكرده ام اما به اعمال آنها نظر كرده ام و در اخبارشان انديشيده ام و در آثارشان سير نموده ام تا جايى كه همانند يكى از آنها شده ام بلكه به دليل آنچه از تاريخ آنها به من رسيده است، گويا از اول تا آخرشان با آنان بوده ام...

آنچه به تاريخ شكل علمى مى دهد، نگرشى عميق به سير حادثه ها و تحليل رويدادها و بررسى انگيزه هاى تغييرات پديده آمده در ساختارهاى تاريخى است. اگر تاريخ را با چنين شيوه اى بررسى كنيم، خواهيم ديد كه تاريخ نه مايه سرگرمى بلكه نوعى پل ارتباطى ميان نسلهاى بشرى است كه دستيابى به تجربه ها و اندوخته هاى گذشتگان را براى ما امكان پذير مى سازد. مطالعه تطبيقى تمدنهاى گوناگون بشرى و كوشش براى پيدا كردن رابطه هاى علّى در ميان حادثه هاى زنجيره اى تاريخ و دقّت و تعمّق در آنچه بر انسان رفته است، سرمايه عظيمى است كه مى تواند در ساختن جامعه هاى نوين مورد استفاده قرار گيرد و انسان را در تعيين سرنوشت خود و پى ريزى آگاهانه يك زندگى سالم يارى دهد.

عبرت آموزى و پندگيرى از تاريخ كه در متون مذهبى و نوشته هاى علماى اخلاق، مورد تأكيد قرار گرفته است، گوياى اين واقعيت است كه انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخيها و شيرينيها و غمها و شاديها و پستيها و بلنديهاى تاريخ گذشتگان آگاهى يابد و از آنها عبرت گيرد و پند بياموزد.

در قرآن كريم كه كتاب هدايت بشرى است، تاريخ گذشتگان به خاطر دستيابى به تجربيات گرانسنگ انسانى به صورت گسترده اى مطرح شده و از تاريخ به عنوان منبع مهمى براى كشف قوانين حاكم بر جامعه بشرى و گرفتن عبرت استفاده شده است:

لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب(يوسف/11)

همانا در داستان آنان عبرتى براى خردمندان است.

واژه «عبرت» كه در اينجا به كار برده شده، شايان توجه و دقت است; عبرت در زبان عربى به معناى سنجش و به دست آوردن وزن و اندازه و قيمت يك چيز و نيز به معناى تفكر و تدبر است.

نظر قرآن اين است كه متفكران و صاحبان عقل و انديشه بايد وقايع تاريخى را اندازه گيرى كنند و با دقت و تدبر و سنجشهاى لازم، ضوابط و معيارهاى كلى را از بطن تاريخ بيرون بكشند و در جامعه خود آن را مورد استفاده قرار دهند و تاريخ را نه براى سرگرمى كه براى تفكر و عبرت آموزى بخوانند:

فاقصص القصص لعلهم يتفكّرون (اعراف /176)

داستانها را تعريف كن تا آنها تفكر كنند.

اين است كه مورخان اسلامى در نگارش تاريخ بيشتر به جنبه عبرت آموزى آن توجه كرده اند و مثلا «ابن خلدون» مورخ بزرگ اسلامى را مى بينيم كه كتاب تاريخ خود را «العبر» ناميده است كه يعنى تاريخ چيزى نيست جز «عبرتها»

در قرآن كريم كه داستانهاى پيامبران به عنوان بخش مهمى از تاريخ بشرى ذكر شده، حتى از تمدنهاى مرده و جامعه هايى كه نابود شده اند، نيز سخن به ميان آمده است:

ذلك من انباء القرى نقصّه عليك منها قائم و حصيد (هود /100)

اين از خبرهاى آباديهاست كه بر تو بازگو مى كنيم برخى از آنها پا برجا و برخى نابود شده اند.

همچنين قرآن در بيان قصه هاى پيامبران علاوه بر جنبه عبرت آموزى، اين هدف را هم دنبال مى كند كه دلگرمى پيامبر اسلام را فراهم سازد تا او از مخالفت دشمنان نهراسد و قلبى مطمئن و آرام داشته باشد و بداند كه پيروزى نهايى از آنِ حق پرستان است:

و كلاّ نقصّ عليك من انباء الرسل ما نثبّت به فؤادك (هود /120)

و همه اينها را از اخبار پيامبران به تو بازگو مى كنيم تا قلب تو را استوار سازيم.

مراجعه به تاريخ، تجربيات و دستاوردهاى گذشتگان را در اختيار ما مى گذارد و تجربه هاى جديد را آسان مى سازد و ديگر لازم نيست همه چيز را از اوّل شروع كنيم. به گفته يكى از مورخان: «روشهايى كه يك دانشمند به كار مى گيرد، اگر مسبوق و متكى به ذخاير عظيم دانش و تجربه پيشينيان نباشد، راه به جايى نمى برد. تجارب پيشينيان ممكن است چندان دقيق و درست نباشد ولى عالم محقق امروز كه نظر به آينده دارد، بايد از نقطه اى آغاز كند كه پيشينان ختم كرده اند»(214)

مطلب ديگر اينكه قرآن كريم با ترسيم صحنه هاى مهيج و نمونه هايى عينى از آنچه بر پيشينيان گذشته است، سنتها و نواميس الهى را آويزه گوش انسانها مى سازد و تذكر مى دهد كه تاريخ آئينه اى است كه عينيت يافتن و حتمى بودن سنتهاى الهى را به خوبى مى نماياند، همان سنتهايى كه تغيير ناپذير است و بر كلّ تاريخ بشرى در گذشته و حال و آينده حاكميت دارد:

سنة الله فى الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنّة الله تبديلا (احزاب /62)

اين، سنّت خدا در مورد گذشتگان است و در سنّت خدا هيچ گونه تغييرى نخواهى يافت.

فهل ينظرون الاّ سنّة الاوّلين فلن تجد لسنّة الله تبديلا و لن تجد لسنّة الله تحويلا (فاطر /43)

آيا آنان جز سنّتى را كه حاكم بر پيشينيان بود انتظار دارند؟ در سنّت خداوند هيچ گونه تغييرى نخواهى يافت و در سنّت خداوند هيچ گونه دگرگونى نخواهى يافت.

اين است كه قرآن همواره ما را به ياد اين سنتها و قوانين مى اندازد و خاطر نشان مى سازد كه جامعه نيز مانند طبيعت براى خود قوانين و سنتهايى دارد كه با كشف آن مى توان به نتايج درخشانى نايل شد. بنابراين، قرآن كريم تاريخ را نه به عنوان يك سرگرمى و يا قصه گويى، بلكه به عنوان الگويى براى حركت انسان معاصر به سوى آينده اى بهتر مطرح مى سازد و به اين طريق سنتهاى تغيير ناپذير الهى را در كلّ تاريخ به انسان گوشزد مى كند تا راههاى پيروزى و رسيدن به يك زندگى شايسته انسانى را بيابد و از چيزهايى كه طبق سنت الهى موجب فساد و تباهى و سقوط جامعه ها مى شود پرهيز كند.

براى رسيدن به نتيجه هاى سودمند بايد از يك سو به دگرگونهايى تاريخ و سرگذشت امتهاى پيشين توجه كرد و از سوى ديگر به تذكرات روشنگرانه پيامبران و داعيان به حق گوش دل سپرد و سنتهاى الهى را كه حاكم بر سرنوشت جامعه هاست در نظر گرفت. با تلفيق اينهاست كه انسان به سوى كمال مطلوب ره مى گشايد و حقيقتها از پشت واقعيتها رخ مى نمايد. اميرالمؤمنين(ع) به عنوان يك مربى دلسوز مى فرمايد:

فاتّعظوا بالعِبَر و بالغِيَر و انتفعوا بالنّذر.(215)

به وسيله عبرتها موعظه بگيريد و از دگرگونيها عبرت پذيريد و از بيم دهندگان سود بجوييد.

و مى فرمايد:

و اتّعظوا بمن كان قبلكم قبل ان يتّعظ بكم من بعدكم.(216)

از گذشتگان موعظه بگيريد پيش از آنكه آيندگان از شما عبرت و موعظه بگيرند.

سوره رعد

مشخصات و فضايل اين سوره

سوره مباركه رعد از نظر ترتيب نزول پس از سوره محمّد نازل شده و چون سوره محمّد مدنى است بنابراين، سوره رعد نيز مدنى خواهد بود و اين قول عكرمه و قتاده است كه سوره رعد را مدنى مى دانند جز آيه «ولو ان قرآنا سيرت به الجبال...» كه در مكه نازل شده است ولى كسانى مانند ابن عباس و عطاء و سعيدبن جبير و مقاتل اين سوره را مكى دانسته اند و ابن عباس و عطاء همه آن را مكى مى دانند و مقاتل و حكمى گفته اند كه آيه آخر آن مدنى است و درباره عبدالله بن سلام نازل شده است. بنابراين نمى توان نزول آن را پس از سوره محمد دانست. با توجه به مضمون آيات اين سوره، كه بيشتر درباره توحيد و مبارزه با شرك است مى توان گفت كه سوره در مكه نازل شده است، بخصوص اينكه در اين سوره دو آيه مربوط به اهل كتاب است و اينكه آنان از بعثت پيامبر خوشحالند و به رسالت او گواهى مى دهند و اين مربوط به زمانى مى شود كه اهل كتاب روابط خوبى با پيامبر داشتند و آن زمانى است كه او در مكه بود و چون به مدينه آمد آنها با آن حضرت مخالفت كردند.

اين سوره به نظر قاريان كنونى 43 آيه دارد و در قرآنهاى متداول نيز به همين صورت است ولى از نظر قاريان شام 47 و از نظر قاريان بصره 45 آيه و از نظر قاريان حجاز 44 آيه دارد.

براى خواندن اين سوره نيز فضيلتهايى نقل شده كه از جمله دو روايت زير است:

ابى بن كعب عن النّبىّ (ص) قال : من قرء سورة الرعد اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد كل سحاب مضى و كل سحاب يكون الى يوم القيامة و كان يوم القيامة من الموفون بعهدالله تعالى.(217)

از پيامبر اسلام(ص) نقل شده كه فرمود: هر كس سوره رعد را بخواند، خداوند ده برابر تعداد ابرهايى كه تا آن زمان بوده و ابرهايى كه تا قيامت خواهد آمد، به او حسنه خواهد داد و در روز قيامت از كسانى خواهد بود كه به پيمان خدا وفا كرده اند.

قال ابو عبدالله (ع) : من اكثر قراءة الرعد لم يصبه الله بصاعقة ابداً و ان كان مؤمنا ادخل الجنة بغير حساب و شفع فى جميع من يعرفه من اهل بيته و اخوانه.(218)

امام صادق(ع) فرمود: هر كس سوره رعد را بيشتر بخواند خداوند او را هرگز دچار صاعقه نمى كند و اگر مؤمن باشد بدون حساب وارد بهشت مى گردد و درباره همه كسانى كه مى شناسد مانند خانواده و برادرانش، شفاعت مى كند.

بدون شك اين فضيلتها براى خواندن يك سوره از قرآن هنگامى حاصل مى شود كه قرآن با تدبّر خوانده شود و انسان با خواندن قرآن به خدا نزديك شود و آيات قرآنى را در زندگى خود مورد عمل قرار بدهد.

دورنمايى از اين سوره

اين سوره با مطلبى درباره قرآن و اينكه قرآن حق است آغاز مى شود سپس درباره عظمت خداوند در عالم آفرينش سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه خداوند آسمانها را بدون ستونى كه شما ببينيد برافراشت، آنگاه بر عرش مسلط شد و آفتاب و ماه را مسخّر كرد و هر كدام تا وقت معينى در جريان هستند و خدا تدبير امر مى كند و آيات را شرح مى دهد و اينهمه براى آن است كه شما به ملاقات پروردگارتان يقين داشته باشيد. سپس درباره گوناگونى ميوه هاى روى زمين سخن مى گويد.

در ادامه، مسأله قيامت و زنده شدن پس از مرگ را مطرح مى كند و از ترديدى كه كافران در اين باره دارند اظهار شگفتى مى كند و عذابى سخت را به آنان وعده مى دهد و اظهار مى دارد كه كافران در نزول عذاب شتاب مى كنند در حالى كه پيش از آنها و در ميان اقوام گذشته عقوبتهايى نازل شده است و در عين حال از مراتب آمرزش خداوند با وجود ستمكارى مردم خبر مى دهد و پشت سر آن شديد العقاب بودن او را خاطرنشان مى كند و در آيه بعدى در رد سخن كافران مى فرمايد كه تو بيم دهنده اى هستى و هر قومى راهنمايى دارد.

سپس از علم گسترده خداوند و اينكه گنجينه هر چيزى نزد اوست و او داناى آشكار و نهان و بزرگوار و بلند مرتبه است و از پنهان و پيداى مردم خبر دارد، سخن مى گويد. آنگاه از نگهبانانى خبر مى دهد كه همواره حافظ انسان هستند و اين سنت مهم الهى را مطرح مى كند كه خداوند حال قومى را تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها خود حال خودشان را تغيير بدهند و در عين حال اراده او حاكم است.

پس از آن برخى از مظاهر قدرت خود را برمى شمارد و اظهار مى دارد كه دعوت راستين، اوراست و مشركانى كه جز خدا را مى خوانند مانند كسى هستند كه دستان خود را به سوى آب دراز كرده تا آن را به دهانش ببرد ولى آن آب به دهان او نمى رسد و پس از ذكر اين مَثَل از كرنش همه موجودات در برابر خدا خبر مى دهد و با بيانى لطيف از كار مشركان انتقاد مى كند و مثلهايى مى زند.

در ادامه آيات، مَثَل جالبى درباره حق و باطل مى زند و حق را به باران و باطل را به كف روى آب و يا كف روى طلاى آب شده تشبيه مى كند و اينكه باطل مانند كف، رفتنى و نابود شدنى و حق مانند آب ماندنى است. سپس بهشت را پاداش كسانى كه خدا را اجابت كرده اند معرفى مى كند و درباره كسانى كه خدا را اجابت نكرده اند، اظهار مى دارد كه اگر تمام آنچه در روى زمين است مال آنها باشد و آن را فديه بدهند، از آنان پذيرفته نمى شود و جايشان جهنم است. باز مَثَلى مى زند و فهم آن را مربوط به صاحبان خرد مى داند همانهايى كه داراى ويژگيهاى خاصى هستند و پس از برشمارى اين ويژگيها، آنان و پدران و همسران و فرزندان آنان را وعده بهشت جاويدان مى دهد و بر آنان درود مى فرستد.

در مقابل اين گروه، از گروه ديگرى ياد مى كند كه پيمان شكنى كرده و در زمين اقدام به فساد نموده اند و بر آنان لعنت مى فرستد و پس از ذكر اين حقيقت كه گشادى و تنگىِ روزى در دست خداوند است، باز از همان گروه ياد مى كند و اينكه آنان به زندگى دنيا شادمان هستند. آنگاه سخن كافران را نقل مى كند كه گفتند: چرا بر محمد(ص) معجزه اى نازل نمى شود؟ و پاسخ مى دهد كه گمراهى و راهيابى دست خداوند است و او هر كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند. سپس از آرامشى كه در دلهاى مؤمنان است خبر مى دهد و ياد خدا را مايه آرامش دلها معرفى مى كند و سرانجام خوب مؤمنان را خاطرنشان مى سازد.

سپس پيامبر اسلام(ص) را مخاطب قرار مى دهد و يادآور مى شود كه تو را به سوى مردمى فرستاديم كه پيش از آنها امتهايى بوده اند و تو وظيفه دارى كه آيات خدا را بر آنان تلاوت كنى و اين در حالى است كه آنان به خداى رحمان كفر مىورزند بگو خدايى جز او نيست و من بر او توكل كرده ام و بازگشت من به سوى اوست.

در آيات بعدى از عظمت قرآن ياد مى كند و اظهار مى دارد كه اگر قرآنى بود كه به وسيله آن كوهها به حركت درمى آمد و يا زمين مى شكافت و يا مردگان سخن مى گفتند، همين قرآن بود و پس از ذكر هدايتگرى خداوند، كافران را از رسيدن عذابى كوبنده در مقابل اعمالشان مى ترساند و اضافه مى كند كه پيش از تو هم پيامبران ديگر را مسخره كرده اند و ما به آنها مهلت داديم سپس مؤاخذه كرديم.

با ذكرى از حاكميت خداوند بر مردم، از شرك ورزى مشركان خبر مى دهد و ضمن پاسخگويى به آنان اظهار مى دارد كه نيرنگ كافران در نظرشان جلوه داده شده و آنان سدّ راه خدا شده اند و هر كس را كه خدا گمراه سازد، او راهنمايى نخواهد داشت. آنگاه آنها را با عذابى در همين دنيا تهديد مى كند و اظهار مى دارد كه عذاب آخرت شديدتر است.

در ادامه، پس از توصيفى از بهشت و جهنم و سرانجام مؤمنان و كافران از خوشحالى برخى از اهل كتاب از بعثت پيامبر(ص) و انكار بعضى ديگر از آنها خبر مى دهد و از قرآن به عنوان كتابى عربى و حكمت آموز ياد مى كند و خطاب به پيامبر مى فرمايد كه پس از علمى كه بر تو نازل شده اگر از هوا و هوس آنان پيروى كنى در برابر خداوند ياورى نخواهى داشت و در ادامه اظهار مى دارد كه پيش از تو پيامبرانى فرستاديم كه آنان نيز همسران و فرزندانى داشتند و هيچ پيامبرى نمى تواند معجزه اى بياورد مگر اينكه خدا اجازه دهد.

مطلب بعدى اشاره به لوح محو و اثبات و لوح محفوظ است و پس از آن بار ديگر خطاب به پيامبر اظهار مى دارد كه چه وعده هايى راكه داده ايم ببينى و يا بميرى و آنها را نبينى وظيفه تو فقط رساندن پيام است و پس از ذكر گوشه هايى از قدرت خداوند، از نيرنگ برخى از امتهاى پيشين و مقابله خداوند با آنها و اينكه خدا از تمام كارهاى بشر آگاه است خبر مى دهد و مى گويد: به زودى كافران خواهند دانست كه سرانجام نيك از آنِ كيست.

آخرين آيه سوره رعد، رهنمودى است بر پيامبر اسلام كه در مقابل كافران كه منكر رسالت او بودند، دو تا شاهد بياورد، يكى خدا و ديگرى كسى كه علم كتاب نزد اوست.

تفسير سوره رعد

8 ـ آنان بدى را با نيكى دفع مى كنند. منظور اين است كه با انجام كارهاى نيك اثر كارهاى بد خود را از بين مى برند، چون انجام كارهاى شايسته باعث از بين رفتن آثار بد گناهان است، به طورى كه مى فرمايد:

والذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفّرنّ عنهم سيّئاتهم (عنكبوت / 7)

وكسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، بديهاى آنان را از آنان برطرف مى كنيم.

مى توان آيه مورد بحث را به اين مطلب تعميم داد كه بايد در برابر بديهاى ديگران خوبى كرد و در مقابل كسانى كه قطع رحم مى كنند مهربانى و گشاده رويى نشان داد و از لغزشهاى برادران دينى درگذشت.

پس از بر شمارى هشت نشانه براى مؤمنان، اضافه مى كند كه سرانجام نيكِ خانه آخرت آنان راست، سپس توضيح مى دهد كه منظور از آن، جنات عدن يا باغها و بهشتهاى جاويدان است. صفت «عدن» كه در اينجا براى بهشت ذكر شده مفهوم جاودانگى و پا برجايى را دارد و اينكه بعضى ها آن را بهشت خاصى دانسته اند و به توصيف آن پرداخته اند، دليل روشنى ندارد.

اين مؤمنان كه وارد جنات عدن خواهند شد، خوشحالى ديگرى هم خواهند داشت و آن اينكه در آنجا همراه با پدران و همسران و فرزندانشان خواهند بود و عزيزانشان را در كنارشان خواهند داشت و اين لذت مضاعفى است. لذت ديگر اينكه فرشتگان از هر سو و هر درى بر آنان وارد خواهند شد و به آنان خواهند گفت كه سلام و درود بر شما در برابر صبرى كه در دنيا كرديد و وظايف خود را هر چند كه دشوار بود انجام داديد، چه خوب است سرانجام نيكى كه شما در آن هستيد.

وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِه وَ يَقْطَعُونَ مآ أَمَرَ اللّهُ بِه أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ (112 ) اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشآءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِى الْآخِرَةِ اِلاّ مَتاعٌ (113 ) وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه قُلْ اِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشآءُ وَ يَهْدى اِلَيْهِ مَنْ أَنابَ (114 ) اَلَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (115 ) اَلَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَاب (116 )

و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى شكنند و آنچه را خدا فرمان داده كه پيوند داده شود مى برند و در زمين فساد مى كنند، آنان راست لعنت و آنان راست بدفرجامى خانه آخرت (25) خداوند براى هر كس كه بخواهد روزى را گسترش مى دهد و تنگ مى كند و آنان به زندگى دنيا شاد شده اند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت جز كالايى (اندك) نيست (26) و كسانى كه كافر شده اند گفتند: چرا بر او معجزه اى از پروردگارش نازل نشده است؟ بگو: همانا خداوند هر كس را كه بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را كه روى به او آورد به سوى خود هدايت مى كند (27) همانان كه ايمان آورده اند و دلهايشان با ياد خدا آرام مى گيرد. آگاه باشيد كه با ياد خدا دلها آرام مى گيرد (28) كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند، خوشا به حال آنان و سرانجام نيكى دارند (29)

نكات ادبى

1 ـ «والذين ينقضون» مبتدا و «اولئك» خبر آن است و اين جمله يك جمله مستأنفه است.

2 ـ «سوء الدار» بدفرجامى در سراى ديگر، سرانجام شوم در خانه آخرت. خلاصه اى از تعبير «عاقبة السوء فى الدار الاخرة» است.

3 ـ «يقدر» تنگ مى كند، در تنگنا قرار مى دهد.

4 ـ «وفرحوا» جمله مستأنفه است و نمى توان آن را به «ينقضون» عطف كرد چون اين فعل ماضى و آن فعل مضارع است و فاصله زيادى ميان اين دو واقع شده است.

5 ـ «آية» در اينجا به معناى معجزه عملى است مانند عصاى موسى و زنده كردن مرده توسط عيسى.

6 ـ «اناب» بازگشت كند، روى آورد، توبه كند.

7 ـ «الذين آمنوا» يا بدل از «من اناب» و يا صفت براى آن است و يا مبتداست و خبر آن «الذين آمنوا» در آيه بعدى است و جمله «الا بذكر الله...» جمله معترضه است و يا بگوييم «الذين آمنوا» در آيه قبلى مبتدا و «الذين آمنوا» در آيه بعدى بدل از آن و «طوبى لهم» خبر است.

8 ـ «تطمئن» آرام مى گيرد، آسايش مى يابد. مزيد فيه از طمئن فعل رباعى است.

9 ـ «الذين آمنوا و عملوا...» مبتدا است و «طوبى لهم» خبر آن است و اين در صورتى است كه موصول را در اينجا بدل از موصول در آيه قبلى نگيريم.

10 ـ «طوبى لهم» خوشا به حال آنان. كلمه «طوبى» را بعضى ها يك كلمه هندى مى دانند كه به عربى وارد شده ولى اين يك احتمال بى دليل است و ظاهر اين است كه طوبى يك واژه عربى اصيل است و مصدر از «طاب يطيب» است مانند رجعى و بشرى و زلفى و يا براى تفضيل است (فعلى از اطيب) و در هر صورت اصل آن اجوف يايى است ولى به خاطر ضمه ماقبل، يا قلب به واو شده است، مانند موسر و موقن. درباره معناى طوبى احتمالات بسيارى داده شده كه بازگشت آنها به دو وجه است يكى اينكه طوبى براى دعا و طلب عاقبت خوب و پاكيزه و يا خبر دادن از آن عاقبت است و ديگر اينكه طوبى نام درختى در بهشت است كه ريشه آن در خانه پيامبر و شاخه هاى آن در خانه هاى مؤمنان است و به آن «شجره طوبى» گفته مى شود.

تفسير و توضيح

* آيه (25) والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ... : در مقابل مؤمنان كه در آيات پيش، هشت نشانه براى آنان ذكر شد، در اين آيه از كافران ياد مى كنند كه آنان نيز علامتهايى دارند كه نقطه مقابل علامتهاى مؤمنان است. در مقابل صفت وفادارى به پيامبران الهى و پيوند دادن آنچه خدا به آن فرمان داده، كافران اين پيمانها را مى گسلند و آنچه را كه خدا به پيوند دادن آن فرمان داده قطع مى كنند كه يك مصداق آن بريدن پيوند خويشاوندى است.

در آيات پيش براى مؤمنان هشت صفت ذكر نمود و در اين آيه براى كافران دو صفت ذكر مى كند ولى به اين صورت كه در مقابل وفادارى به پيمان الهى، گسستن اين پيمان را ذكر مى كند و در مقابل هفت صفت باقيمانده يك صفت كلى مى آورد و آن فساد كردن در زمين است. معلوم مى شود كه هر كس آن اوصاف را نداشته باشد، در زمين فساد مى كند و سامان يافتن جامعه و صلاح زمين با آن اوصاف حاصل مى شود.

در اين آيه سرانجام شوم كسانى را كه پيمان خدا را مى گسلند و در زمين فساد و تباهى مى كنند، چنين مى آورد كه لعنت خدا بر آنان است و سرانجام بدى در سراى ديگر يعنى آخرت دارند. اينكه خدا بر آنان لعنت مى فرستد اين مفهوم را دارد كه آنان از رحمت خدا دور هستند و كارى كرده اند كه رحمت واسعه الهى با همه گستردگى شامل آنان نمى شود.

* آيه (26) الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ... : يكى از مظاهر قدرت خداوند در ميان مردم اين است كه فراخى و تنگى روزى در دست اوست و اوست كه به هر كس كه بخواهد روزى بيشترى مى دهد و يا روزى او را تنگ مى كند. بدون شك مشيت الهى بر اساس معيارها و ضوابط خاص خود است و چنين نيست كه بى دليل كسى را روزى بيشتر و كسى را روزى كمترى بدهد. يكى از معيارهاى فراخى و تنگى روزى فعاليت و تلاش خود انسان است كه اگر بيشتر باشد خدا روزى بيشترى مى دهد و اگر كمتر باشد روزى كمترى مى دهد; همچنين كارهاى خوبى مانند احسان كردن و صله رحم و برخى از اعمال ديگر، باعث جلب روزى بيشتر و بخل و قطع رحم و برخى كارهاى ديگر، باعث كم شدن و يا بى بركت بودن روزى انسان مى شود (در اين باره در تفسير آيه 6 از سوره هود بحث مستقل و مفصلى داشتيم رجوع شود).

در ادامه آيه از محروميت كافران از بركتهاى بسيارى كه در آخرت وجود دارد خبر مى دهد وآن را ناشى از تنگ نظرى آنان مى داند; چون تمام همت آنان لذايذ مادى دنياست و از آخرت غافل هستند. مى فرمايد: آنان به زندگى اين دنيا شادمان شدند در حالى كه زندگى و برخوردارى در اين دنيا، در برابر آخرت لذتى اندك و ناچيز است.

* آيه(27) و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية ... : كافران كه به خدا و پيامبر اسلام و قيامت عقيده نداشتند، در مقام توجيه خود مى گفتند: چرا به پيامبر اسلام معجزه اى از سوى خدا نازل نمى شود؟ منظور آنها از معجزه، معجزه عملى بود مانند آنچه بر پيامبران پيشين نازل مى شد نظير معجزات موسى و عيسى كه شنيده بودند. و يا معجزه درخواستى آنها بود و كافران عصر پيامبر بارها موارد خاصى را به عنوان معجزه از پيامبر خواسته بودند مانند طلا شدن كوه صفا و شكافتن كوهها. آنان قرآن را كه معجزه اى بزرگ و جاودانى بود به عنوان معجزه قبول نداشتند و همين طور معجزات ديگر كه از پيامبر سر زده بود آنان را اقناع نمى كرد و دليل اصلى آن عناد و لجاجت آنان بود و بدون شك اگر معجزه درخواستى آنان هم نازل مى شد باز ايمان نمى آوردند و آن را حمل بر سحر و جادو مى كردند، همان گونه كه امتهاى پيشين هم چنين كردند:

فلما جائتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين (نمل / 13)

پس چون معجزات روشن ما بر آنان آمد، گفتند: اين جادويى آشكار است.

و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمرّ (قمر / 2)

و اگر معجزه اى ببينند رويگردان مى شوند و مى گويند: جادويى دايم است.

در پاسخ كسانى كه مى گفتند: چرا بر پيامبر اسلام معجزه اى نازل نمى شود، مى فرمايد: بگو: همانا خداوند هر كس را كه بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را كه به سوى او روى آورد هدايت مى كند; يعنى هدايت و ضلالت در دست خداست و او با معيارها و ضوابطى كه دارد كسى را هدايت و كسى را گمراه مى كند، كسى كه خود را تسليم حق سازد و در برابر آن عناد و لجاجت نكند،مشمول هدايت خدا مى شود و كسى كه چنين حالتى را در خود ايجاد نكند و در مقام ستيز با حق باشد، خدا او را گمراه خواهد كرد. بنابراين، آمدن يا نيامدن معجزه نمى تواند عامل اصلى هدايت و ضلالت باشد. براى كسى كه اهل عناد است، آمدن معجزه تأثير نمى كند همان گونه كه در بررسى تاريخ پيامبران، اين حقيقت را به روشنى مى بينيم و مثلا با وجود معجزه هاى آشكار و خارق العاده موسى و عيسى، باز اكثر معاصرانشان به آنان ايمان نياورند و همان گونه كه گفتيم آنها را حمل بر سحر كردند.

توجه كنيم كه معيار هدايت الهى در همين آيه مورد بحث بيان شده و آن انابه يعنى روى آوردن به سوى خداست. بنابراين هدايت خدا شامل كسانى مى شود كه قدم اول را خودشان بردارند و روى به سوى خدا كنند. و اگرچه معيار ضلالت در اين آيه ذكر نشده ولى در آيات ديگر معيار ضلالت هم آمده و آن آيات مفسر اين آيات كلى است. مانند:

فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم (صف / 5)

و چون از حق برگشتند، خدا دلهايشان را برگردانيد.

و يضلّ الله الظّالمين و يفعل الله ما يشاء (ابراهيم / 27 )

و خدا ستمگران را گمراه مى سازد و خدا آنچه را كه مى خواهد انجام مى دهد.

و ما يضلّ به الاّ الفاسقين (بقره / 26)

و به وسيله آن جز فاسقان را گمراه نمى سازد.

با توجه به اين آيات و آيات مشابه ديگر، روشن مى شود كه خدا تنها كسانى را گمراه مى سازد كه خود آنها در مسير كفر قدم بردارند و چنين نيست كه خدا بى دليل كسى را گمراه كند.

* آيات (28 ـ 29) الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ... : انسان مجموعه اى مركب از جسم و روان است و همان گونه كه جسم انسان نيازهاى خاص خود را دارد، روان او نيز نيازمند پناهگاه مطمئنى است كه آرامش و آسايش آن را تأمين كند تا انسان زندگى آرام و بى دغدغه اى داشته باشد و دچار نگرانى و پريشانى نگردد. بدون شك اگر زندگى همراه با تشويش و دلهره و اضطراب باشد، انسان روى خوشبختى را نخواهد ديد اگرچه از نظر مادى در عالى ترين درجه رفاه باشد و در مقابل، انسانى كه روحى آرام و قلبى مطمئن دارد، زندگى لذت بخش و گوارايى نصيب او شده اگرچه از نظر مادى كمبودهايى هم داشته باشد.

اكنون بايد ديد چه چيزى روح انسان را آرامش مى دهد و او را از رنج و اضطراب و نگرانى نجات مى بخشد؟ قرآن كريم در اين آيه شريفه پاسخ روشنى از اين پرسش مى دهد و خاطر نشان مى سازد كه تنها ايمان به خدا و ياد كردن اوست كه دلها را آرام مى كند و آسايش خاطر او را فراهم مى سازد. اين مطلبى است كه روانشناسان نيز بر آن اتفاق نظر دارند و بر نقش تعيين كننده ايمان در تأمين آرامش روح انسان تأكيد مى كنند.

در جمله پايانى آيه پيش، سخن از كسانى بود كه روى به سوى خدا آورده اند و خدا آنان را هدايت كرده است و اينك در اين آيه دو صفت براى آنها ذكر مى كند: نخست اينكه آنان به خدا ايمان آورده اند; دوم اينكه دلهايشان با ياد خدا آرامش يافته است. در پايان آيه يكى از قوانين عام و سنتهاى الهى را كه در زندگى انسان حاكميت دارد، بيان مى كند و با تأكيد فراوان مى فرمايد: آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرام مى گيرد. توجه كنيم كه آرامش دل را تنها در ياد خدا مى داند و به آن منحصر مى كند، يعنى اينكه براى رسيدن به آرامش روح جز ياد خدا هيچ عامل ديگرى كارساز نيست و اگر بشر جز خدا به چيز ديگرى پناه ببرد، آن يك پناهگاه بدلى و غيرواقعى است و بزودى بر سر او خراب خواهد شد.

قرآن كريم در آيه ديگرى، از زندگى توأم با ايمان و عمل صالح به عنوان «حيات طيبه» يا زندگى پاكيزه ياد مى كند و در جاى ديگرى به كسانى كه از ياد روى گردان هستند زندگى تنگ و سختى را وعده مى دهد:

من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينّه حياة طيّبة و لنجزينّهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون (نحل / 97)

هر كس از مرد يا زن، كار شايسته اى انجام دهد در حالى كه ايمان دارد، البته ما به او زندگى پاكيزه اى خواهيم داد و آنان را بهتر از كارى كه كرده اند پاداش مى دهيم.

و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى (طه/124)

و هر كس از ياد من رويگردان شود، همانا براى او زندگى سختى است و او را در قيامت كور محشور مى كنيم.

بايد دانست كه منظور از ياد كردن خدا، اين است كه زندگى انسان رنگ خدايى به خود بگيرد و انسان در تمام كارها خدا را در نظر داشته باشد و از او كمك بخواهد و او را مؤثر واقعى و تنها قدرت حاكم در جهان بداند و با اين بينش، همواره او را ياد كند.

مطلبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه ياد خدا باعث مى شود كه در مرحله اول خوف الهى و خضوع در برابر عظمت او پيدا شود و در مرحله بعدى و با ادامه ياد خدا، اين حالت تبديل به اطمينان و آرامش مى گردد، چون انسان يقين پيدا مى كند كه تنها قدرت حاكم در جهان خداست و او مهربان ترين مهربانان است. در اشاره به همين مطلب و دو مرحله اى كه ذكر كرديم در قرآن كريم چنين مى خوانيم:

انّما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم (انفال / 2)

همانا مؤمنان كسانى هستند كه وقتى خدا ياد مى شود، دلهايشان مى ترسد.

الله نزّل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعرّ منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله (زمر / 23)

خداوند، بهترين سخن را به صورت كتابى همگون و مكرر فرستاد كه پوستهاى كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند به لرزه در مى آيد، سپس (آرامش مى يابند) و پوستها و دلهايشان با ياد خدا نرم مى شود.

بنابراين،مؤمن نخست دچار خوف مى شود، آنگاه به آرامش مطلوب مى رسد.

در آيه بعدى بار ديگر براى همين كسانى كه دلهايشان با ياد خدا آرام گرفته، دو ويژگى بيان مى كند كه يكى همان ايمان و ديگرى انجام دادن كارهاى شايسته است و آنان كسانى هستند كه ايمان و عمل را يك جا جمع كرده اند و در پايان، از عاقبت خوش و سرانجام نيك آنان خبر مى دهد و مى فرمايد: خوشا به حال آنان و آنان سرانجام نيكى دارند. بدون شك زندگى لذت بخش و حال خوشى كه از ياد خدا حاصل مى شود، از هيچ چيز ديگرى به دست نمى آيد و پيروان مكتبهاى مادى، از آن بى بهره اند.

چند روايت

1 ـ قال اميرالمؤمنين(ع): انّ لاهل الدين علامات يعرفون بها: صدق الحديث و اداء الامانة والوفاء بالعهد و صلة الارحام و رحمة الضعفاء و قلة المراقبة للنساء و بذل المعروف و حسن الخلق و سعة الخلق و اتباع العلم و ما يقرب الى الله زلفى، طوبى لهم و حسن مأب. و طوبى شجرة فى الجنّة اصلها فى دار النبىّ محمد(ص) و ليس من مؤمن الا و فى داره غصن منها...(219)

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: همانا براى اهل دين نشانه هايى وجود دارد كه با آن شناخته مى شوند: راستگويى، امانتدارى، وفا به عهد، صله ارحام، ترحم به ضعيفان، كمى توجه به زنان، بذل احسان، حسن خلق، گشاده رويى، پيروى از علم و هر چيزى كه به خدا نزديك مى كند. طوبى آنان راست و آنان سرانجام نيكى دارند و «طوبى» درختى در بهشت است كه ريشه آن در خانه محمد(ص) پيامبر خداست و هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه در خانه او شاخه اى از آن است...(220)

2 ـ سئل رسول الله عن طوبى، قال: شجرة اصلها فى دارى و فرعها على اهل الجنة ثم سئل عنها مرّة اخرى فقال: فى دار على(ع) فقيل له فى ذلك، فقال: انّ دارى و دار على فى الجنة بمكان واحد.(221)

از رسول خدا راجع به «طوبى» پرسيده شد، فرمود: آن درختى است كه ريشه آن در خانه من است و شاخه آن بر اهل بهشت است. سپس بار ديگر از او پرسيده شد فرمود: آن در خانه على(ع)است. در اين باره با او گفتگو شد، فرمود: همانا خانه من و خانه على در بهشت در مكان واحدى است.