تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۷ -


ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِه رُسُلاً اِلى قَوْمِهِمْ فَجآءُوهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِه مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ (74 ) ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ اِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِه بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ (75) فَلَمّا جآءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبينٌ (76 ) قالَ مُوسى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جآءَكُمْ أَسِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ (77 ) قالُوا أَجِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَنْ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آبآءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيآءُ فِى الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنينَ (78 )

سپس بعد از او (نوح) پيامبرانى را به سوى قومشان مبعوث كرديم، پس با نشانه هاى روشن به سوى آنان آمدند ولى آنان بر آن نبودند كه به چيزى كه پيشتر تكذيب كرده بودند، ايمان بياورند. اين چنين بر دلهاى تجاوزگران مهر مى زنيم (74) آنگاه پس از آنان، موسى و هارون را با آيات خود به سوى فرعون و سران قوم او مبعوث كرديم، پس گردنكشى كردند و گروهى گنهكار بودند (75) پس چون حق ازجانب ما به سوى آنها آمد، گفتند: همانا اين جادويى آشكار است (76) موسى گفت: آيا شما درباره حق وقتى كه به سوى شما آمد (چنين مى گوييد؟) آيا اين جادوست؟ در حالى كه جادوگران رستگار نمى شوند (77) گفتند: آيا به سوى ما آمدى تا ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم بازگردانى و بزرگى در اين سرزمين از آنِ شما باشد؟ و ما به شما ايمان نداريم (78)

نكات ادبى

1 ـ ضمير «بعده» به نوح بر مى گردد.

2 ـ «البيّنات»نشانه هاى روشن، معجزات آشكار.

3 ـ «فما كانوا ليؤمنوا» اين تعبير بيانگر اين حقيقت است كه تكذيب كنندگان پيامبران، سخن پيامبران را پيشاپيش محكوم مى كردند و در صدد آن نبودند كه راجع به حقانيت آن بينديشند.

4 ـ «ملأ» مهتران، سران قوم، بزرگان و تصميم گيرندگان. از «ملأ» به معناى پركردن يا پرشدن مشتق شده است، گويا اينان به جهت جلال و جبروتى كه دارند چشمها را پر مى كنند.

5 ـ «استكبروا» گردنكشى كردند، خود را بزرگ قلمداد كردند.

6 ـ مفعول «اتقولون» به جهت معلوم بودن حذف شده است و تقدير آن چنين است: «اتقولون ذلك» يا «اتقولون انه سحر» بعضى ها جمله «اسحرهذا» را مقول قول و مفعول «اتقولون» گرفته اند و چنين پنداشته اند كه آن ادامه سخن باشد، و اين نشان مى دهد كه آنان در سحر بودن معجزات موسى ترديد داشتند در حالى كه در آيه قبل از آنها نقل شد كه گفتند: آن سحر آشكار است.

7 ـ «لتلفتنا» از «لفت» به معناى بازگردانيدن است.

8 ـ «كبرياء» عظمت، بزرگ منشى، حكومت. مصدر سماعى از كبر بر وزن «فعلياء».

تفسير و توضيح

* آيه (74) ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم... : پس از سپرى شدن دوران نوح، دروازه هاى آسمان بسته نشد و پس از وى نيز وحى الهى بر پيامبرانى نازل گرديد و سلسله پيامبران مانند ابراهيم و هود و صالح و شعيب، يكى پس از ديگرى براى هدايت قومهاى مختلف مبعوث شدند و با نشانه هاى روشن و معجزه هاى آشكار مردم را به سوى خدا دعوت كردند. اما هر بار كه پيامبرى مى آمد، از سوى قوم خود تكذيب مى شد. گويا كه آنان پيشاپيش، آن پيامبر را دروغگو مى پنداشتند و در صدد آن نبودند كه راجع به حقانيت آن بينديشند يا درباره او تحقيق كنند. آنان با عناد و لجاجت و استكبار و گردنكشى با پيامبران برخورد مى كردند.

همچنين مى توانيم بگوييم كه كافران و تكذيب كنندگان پيامبران در هر عصرى همان شيوه اى را داشتند كه كافران عصر پيامبر قبلى داشتند و روش برخورد كافران در زمانهاى مختلف مشابه هم بوده است. از اين جهت است كه در اين آيه خط فكرى كافران را در طول تاريخ يكى مى داند و تكذيب كنندگان پيامبران بعد از نوح را، ادامه دهندگانِ راه كافرانِ زمانِ نوح قلمداد مى كند و مى فرمايد: آنان يعنى تكذيب كنندگان پيامبران بعد از نوح، در صدد آن نبودند به چيزى كه پيشتر آن را تكذيب كرده اند، ايمان بياورند. درباره شباهت شيوه كافران در زمانهاى مختلف، در قرآن چنين مى خوانيم:

ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل (توبه / 30)

اين سخن آنها در دهانهايشان است و به سخن كسانى كه پيشتر كافر شده اند شباهت دارد.

مايقال لك الاّ ما قد قيل للرسل من قبلك (فصّلت / 43)

به تو گفته نمى شود مگر آن چيزى كه به پيامبران پيش از تو گفته مى شد.

در ادامه آيه مورد بحث، چنين آمده كه ما بر دلهاى تجاوزگران مهر زديم. اينكه خداوند بر دل كسى مهر مى زند و قابليت هدايت در او به حداقل مى رسد، به سبب كفر و عناد آن شخص است و در واقع خود اوست كه چنين وضعيتى را پيش آورده است و در عين حال تمام راهها به روى او بسته نيست و امكان هدايت هنوز موجود است به طورى كه در آيه زير از امكان هدايت افرادى كه بر دلهايشان مهر زده شده، خبر مى دهد:

بل طبع الله عليها بكفرهم فلايؤمنون الا قليلا (نساء / 155)

بلكه خداوند به سبب كفرشان بر آن مهر زده، پس ايمان نمى آورند مگر اندكى.

درباره مهر زدن خدا بر دلهاى كافران در ذيل آيه 7 از سوره بقره بحث مفصلى داشتيم، رجوع شود.

* آيات (75-76) ثم بعثنا من بعدهم موسى و هارون الى فرعون... : در ادامه سلسله پيامبران الهى، نوبت به موسى و هارون رسيد و خدا اين دو پيامبر را به سوى فرعون و سران قوم او فرستاد و همراه با آنان معجزه هايى هم فرستاد مانند عصايى كه اژدها مى شد و يدبيضاء و معجزات ديگر كه در بعضى از آيات قرآنى از آنها به عنوان معجزات نه گانه ياد شده است:

ولقد اتينا موسى تسع آيات بيّنات (اسراء / 101)

همانا به موسى نه نشانه روشن داديم.

فرعون و سران دربار او در برابر معجزات موسى و هارون، گردنكشى كردند و به خدا ايمان نياوردند، زيرا آنان گروهى تبهكار و مجرم بودند و در عيش و نوش و لذتهاى دنيايى فرو رفته بودند و ايمان به خداى موسى را مانع شهوترانيها و عشرتهاى خود مى ديدند.

گاهى انسان چنان غرق در گناه است و به آن خو گرفته كه هر چيزى را كه مانع آن شود، ردّ مى كند اگر چه به درستى و حقانيت آن علم و يقين هم داشته باشد و بدين گونه عقل و منطق را زير پا مى گذارد و اسير شهوتهاى خود مى شود.

فرعونيان با اينكه به روشنى نشانه هاى راستگويى را در موسى و هارون ديدند، ولى به جهت حفظ مقام و موقعيت و ادامه زندگى تبهكارانه خود، او را تكذيب كردند و با اينكه حق بر آنها آشكار شد، آنها براى توجيه خود و گمراه ساختن مردم گفتند: اين يك جادوى آشكار است و بدين گونه معجزات موسى را سحر و جادو قلمداد كردند!

* آيات (77-78) قال موسى اتقولون للحق لماجائكم... : موسى در برابر فرعونيان كه معجزات او را سحر و جادو قلمداد كردند، گفت: آيا شما درباره اين حقيقتى كه به سوى شما آمده چنين مى گوييد و چنين داورى مى كنيد؟ آيا آن سحر است؟ در حالى كه جادوگران هرگز موفق و رستگار نمى شوند.

سحر و جادو هر قدر هم بزرگ و ماهرانه باشد، بالاخره باطل مى شود و جالب اين است كه جادوگران خود مى دانند كه آن حقيقت ندارد و تنها يك نوع تردستى و شعبده بازى و يا تأثير گذاشتن در چشم و گوش مردم است كه واقعيت را طور ديگرى ببينند و به هر حال سحر در برابر معجزات پيامبران نمى تواند پهلو بزند و قابل مقايسه با آن نيست.

در آيه بعدى سخن فرعونيان را خطاب به موسى نقل مى كند كه نشان دهنده ناتوانى آنها در برابر منطق محكم موسى است. آنها در پاسخ سخن استوار موسى دو مطلب سست و بى مايه اى را گفتند: يكى اينكه آيا تو آمده اى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم برگردانى؟ ديگر اينكه آيا شما دو نفر مى خواهيد در اين سرزمين حكومت را به دست آوريد و بزرگى از آنِ شما باشد؟ آنها پس از طرح اين دو سؤال اظهار داشتند كه ما به شما ايمان نمى آوريم.

تقليد كوركورانه از پدران و نياكان، دستاويز هميشگى كافران در برابر پيامبران بوده است و قرآن با حساسيت ويژه اى اين سخن جاهلانه را مى كوبد و اظهار مى دارد كه آيا اگر يقين داشته باشيد كه پدران شما راه غلطى رفته اند و گمراه شده اند، باز شما مى خواهيد از آنان پيروى كنيد؟

و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا اولو كان آباؤهم لايعلمون شيئا و لايهتدون (مائده / 104)

و چون به آنها گفته مى شود كه به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر روى آوريد، مى گويند: آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم ما را بس است. آيا هر چند كه پدرانشان چيزى نمى دانستند و هدايت نيافته بودند؟

وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونى بِكُلِّ ساحِر عَليم (79 ) فَلَمّا جآءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا مآ أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80 ) فَلَمّآ أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ اِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ اِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ (81 ) وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (82 ) فَمآ آمَنَ لِمُوسى اِلاّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِه عَلى خَوْف مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ اِنَّ فِرْعَوْنَ لَعال فِى الْأَرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ (83 )

و فرعون گفت: هر جادوگر دانايى را نزد من آوريد (79) پس چون جادوگران آمدند، موسى به آنان گفت: آنچه را كه مى اندازيد بياندازيد (80) پس چون انداختند، موسى گفت: آنچه آورده ايد جادوست. بزودى خداوند آن را باطل مى كند، همانا خداوند كار مفسدان را اصلاح نمى كند (81) و خدا با كلمات خود، حق را استوار مى سازد اگر چه بزهكاران را خوش نيايد(82) پس به موسى جز فرزندانى از قوم او ايمان نياوردند در حالى كه در ترس از فرعون و سران قوم او بودند كه مبادا آنان را اذيت كنند; و همانا فرعون در زمين، برترى جوى بود و او از اسرافكاران بود (83)

نكات ادبى

1 ـ «السحرة» جمع ساحر، جادوگران.

2 ـ «ملقون» جمع ملقى كه اسم فاعل از القاء است.

3 ـ «ما» در «ماجئتم به» موصوله است و «جئتم به» صله آن است و جملگى مبتداست و خبر آن «السحر» مى باشد و علت اينكه خبر به صورت معرفه آمده آن است كه در آيات پيش صحبت از سحر شد و فرعونيان معجزات موسى را سحر خواندند. اينك در اينجا اشاره مى كند آن سحر كه مى گفتيد، اينهاست كه شما آورديد نه معجزات موسى. در اين گونه موارد، خبر بايد معرفه باشد. بعضى ها احتمال داده اند كه «ماجئتم به» جمله استفهاميه باشد. اين احتمال با قرائت ديگر كه «السحر»را «آلسحر» با الف استفهام خوانده اند مناسبت دارد.

4 ـ «يحقّ» ثابت و استوار سازد، پيروز گرداند.

5 ـ «ذرّيّة» فرزندان. آوردن اين تعبير يا براى تقليل است يعنى آنها كه ايمان آوردند اندك بودند و يابدان جهت است كه بيشتر ايمان آورندگان به موسى جوانان بودند.

6 ـ «قومه» قوم موسى و منظور از آن فقط بنى اسرائيل نيست بلكه شامل فرعون و فرعونيان و هر كسى كه موسى براى آنها برانگيخته شده بود، مى شود. چون منظور از قوم هر پيامبرى همان گروهى است كه بر آنها مبعوث شده اگر چه از لحاظ نژادى از آنها نباشد. بعضى ها ضمير «قومه» را به فرعون برگردانيده اند كه درست به نظر نمى رسد چون بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: «على خوف من فرعون» و فرعون را به صورت اسم ظاهر مى آورد و اگر ضمير «قومه» به فرعون و كارگزاران او بر مى گشت، ديگر خوف از فرعون معنا نداشت. ضمناً آوردن ضمير جمع براى كسانى كه اطرافيانى دارند معمول است.

8 ـ «ان يفتنهم» بدل اشتمال از «فرعون» است و فتنه در اينجا به معناى عذاب است.

تفسير و توضيح

* آيات (79-82) و قال فرعون ائتونى بكل ساحر عليم... : در برابر معجزات روشن موسى، فرعون تسليم نشد و آن را سحر قلمداد كرد و براى مقابله با آن دستور داد كه تمام ساحران و جادوگران ماهر و حرفه اى را از مناطق مختلف گردآورند. وقتى جادوگران گردآمدند موسى به آنها گفت: آنچه را كه داريد رو كنيد و سحر خود را بياوريد. البته موسى با اين سخن آنها را تشويق به جادوگرى نمى كرد چون اين كار حرام است، بلكه چون مى دانست آنها جادوهاى خود را خواهند آورد، خواست آنها زودتر اين كار را انجام دهند و هر چه دارند رو كنند و موسى سحر آنها را باطل كند و مردم عظمت معجزه را بدانند و به موسى ايمان بياورند.

چون ساحران سحر خود را آوردند، موسى گفت: آنچه آورده ايد همان سحر است. يعنى معجزات من كه شما آن را سحر قلمداد مى كرديد سحر نيست بلكه اينها سحر است، آنگاه موسى ادامه داد كه خدا بزودى آن را باطل خواهد كرد و خدا كار مفسدان را سامان نمى دهد و به آنها كمك نمى كند و حق را با كلمات خود محكم و استوار مى سازد اگر چه اين كار خوشايند تبهكاران نباشد. منظور از كلمات خدا در اينجا همان دستورهايى است كه به موسى مى داد و به او مى گفت كه در برابر فرعونيان و ساحران چه كند. احتمال اينكه منظور از كلمات خدا همان تقدير الهى و قضا و قدر باشد، احتمال بعيدى نيست.

جريان سحر كردن ساحران و باطل شدن آن به وسيله عصاى موسى كه به صورت اژدها درآمد و سحر آنان را خورد به تفصيل در سوره هاى اعراف و طه آمده و در اينجا فقط اشاره به آن شده است.

* آيه (83) فما آمن لموسى الاّ ذرّيّة من قومه... : پس از جريان جادوگران و باطل شدن سحرشان توسط موسى آنان به موسى ايمان آوردند و اين در حالى بود كه از آزار و اذيت و شكنجه فرعون و فرعونيان مى ترسيدند.

در اين آيه اظهار مى دارد كه فقط گروهى از قوم موسى به او ايمان آوردند. به احتمال قوى منظور از اين گروه اندك، همان جادوگران باشند و اينكه جادوگران را از قوم موسى معرفى مى كند بدان جهت است كه موسى فقط بر بنى اسرائيل مبعوث نشده بود بلكه فرعون و فرعونيان و قبطيان همگى مخاطب او بودند و لذا قوم او به شمار مى آمدند چون قوم هر پيامبرى امت اوست اگر چه از قبيله و نژاد ديگرى باشند.

در پايان آيه خداوند درباره فرعون دو مطلب بيان مى كند: يكى اينكه فرعون گردنكش و جبار و برترى جو بود و ديگر اينكه او از اسرافكاران بود. مطلب اول بيانگر روحيّه پليد او و مطلب دوم اشاره به خيانتهاى اوست، او در كشتار و شكنجه مخالفان خود زياده روى مى كرد و «مسرف» بود.

وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمينَ (84 ) فَقالُوا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ (85 ) وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرينَ (86 ) وَ أَوْحَيْنآ اِلى مُوسى وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّآ لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتًا وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقيمُوا الصَّلوةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (87 ) وَ قالَ مُوسى رَبَّنآ اِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِى الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَليمَ (88 ) قالَ قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقيما وَ لا تَتَّبِعآنِّ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ (89 )

و موسى گفت: اى قوم من، اگر به خدا ايمان آورده ايد، پس بر او توكل كنيد اگر فرمانبرداران هستيد (84) پس گفتند: بر خدا توكل كرديم. پروردگارا، ما را (در معرض) آزار گروه ستمگر قرار مده (85) و با رحمت خود ما را از گروه كافران نجات بده (86) و به موسى و برادرش وحى كرديم كه براى قوم خود در مصر خانه هايى آماده كنيد و خانه هايتان را قبله قرار بدهيد ونماز را برپاداريد; و مؤمنان را مژده بده (87) و موسى گفت: پروردگارا، به فرعون و اطرافيان او زينت و مالهايى در زندگى دنيا دادى، پروردگارا، تا از راه تو گمراه كنند، پروردگارا، مالهايشان را از بين ببر و دلهايشان را سخت كن كه ايمان نياورند تا وقتى كه عذاب دردناك را ببينند (88) گفت: دعاى شما دو تن مستجاب شد پس استوار باشيد وهرگز از راه كسانى كه نمى دانند پيروى نكنيد (89)

نكات ادبى

1 ـ «ياقوم»با حذف ياء متكلم كه در منادى معمول است.

2 ـ «مسلمين» فرمانبرداران، تسليم شوندگان.

3 ـ «فتنه» يا به معناى عذاب است و يا به معناى آزمايش.

4 ـ «تبوّءا» اخذ كنيد، آماده سازيد، فراهم كنيد. بازگردانيد. (به صورت تثنيه)

5 ـ «مصر» به جهت علميت و تأنيث، غيرمنصرف است و چون ساكن الوسط است مى توان با آن معامله منصرف كرد مانند: اهبطوا مصراً و هر دو وجه جايز است. البته مى توان گفت كه اگر مصر به صورت عَلَم براى شهر بخصوصى باشد غيرمنصرف و اگر به صورت جنس باشد منصرف است.

6 ـ «بيوتا» مفعول به است و ظرف نيست.

7 ـ «قبله» سمت و سويى كه مقابل آن مى ايستند و ممكن است در اينجا به معناى روبرو باشد يعنى خانه هاى خود را مقابل هم بسازيد.

8 - «وبشّر» به صورت مفرد آمده و خطاب به موسى است. توجه كنيم كه در اين آيه، نخست خطاب تثنيه آمده كه مخاطب آن موسى و هارون است آنگاه خطاب جمع آمده كه مخاطب آن همه مؤمنان به موسى است و در آخر خطاب مفرد آمده كه مخاطب آن موسى است.

9 ـ لام در «ليضلّوا» يا براى عاقبت است، يعنى دادن اموال به سبب گمراه كردن نبود بلكه عاقبت كار آنها چنين شد، مانند: «لدوا للموت و ابنوا للخراب» و يا براى علت است و منظور اين است كه اين اموال از باب استدراج باعث گمراهى آنان شد.

10 ـ «اطمس»از طمس به معناى نابودى وهلاك.

تفسير و توضيح

* آيات (84-86) و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكّلوا... : پس از آنكه بنى اسرائيل به موسى ايمان آوردند، موسى در مقام تربيت آنها به آنان گفت: اى قوم من، اگر به خدا ايمان آورده ايد و اگر در برابر حق تسليم هستيد، به خدا توكل كنيد و كارهاى خود را به او واگذاريد.

در اين آيه دو تا شرط با يك جواب آمده كه يكى از شرطها در آغاز آيه و ديگرى در پايان ذكر شده و جواب هر دو يكى است; شرط اول ايمان و شرط دوم تسليم و جواب آن لزوم توكل به خداست و اين نشان مى دهد كه ايمان وقتى ارزش دارد كه همراه با تسليم شدن در برابر خدا و فرمانبردارى از او باشد، پس از اين دو مرحله نوبت به توكل مى رسد كه بالاتر از ايمان و تسليم است. كسى كه به خدا توكل مى كند، تمام امور خود را به او واگذار مى كند و او را تنها مؤثر در جهان مى داند. البته توكل اين نيست كه انسان با واگذارى كارها به خدا، خود حركتى نكند، بلكه بايد تلاش لازم را به عمل آورد و در عين حال به آنچه خدا براى او پيش مى آورد راضى باشد. متأسفانه بعضى از مؤمنان، توكل را به معناى سكون و ايستايى مى گيرند و كارها را حواله به تقدير مى كنند. اين يك معناى انحرافى و نادرست است. توكل از نظر اسلام به معناى حركت و پويايى و تلاش و كوشش همراه با بالاترين درجه ايمان به خداست و لذا در قرآن به پيامبر خود دستور مى دهد كه وقتى تصميم به انجام كارى گرفتى بر خدا توكل كن، يعنى تصميم خود را با توكل عملى ساز:

فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحبّ المتوكلين (آل عمران / 159)

پس چون تصميم گرفتى، بر خدا توكل كن كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد.

در پاسخ اين موعظه موسى كه توكل به خدا را به بنى اسرائيل توصيه كرد، قوم او گفتند: بر خدا توكل كرديم، پروردگارا ما را در معرض شكنجه و آزار گروه ستمگر قرار مده. آنان همواره تحت شكنجه فرعونيان بودند و مى ترسيدند كه با وضع جديدى كه پيش آمده و آنان به موسى ايمان آورده اند ، شكنجه فرعونيان تشديد شود از اين جهت از خدا مى خواستند كه فرعونيان را بر آنان مسلط نسازد.

مى توان كلمه «فتنه» را در اين آيه به معناى فريب گرفت. در اين صورت معناى آيه چنين مى شود كه قوم موسى از خدا مى خواستند كه چنين نباشد كه ستمگران بر آن تسلط يابند و ديگران فريب بخورند و بگويند: اگر اينان بر حق بودند در برابر فرعون شكست نمى خوردند.

در جمله بعدى از خدا خواستند كه آنان را با رحمت خود از دست گروه كافر نجات بدهد. مى دانيم كه خداوند دعاى آنان را مستجاب كرد و آنان را از زير سلطه فرعونيان نجات داد.

* آيه (87) و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوّءا... : بنى اسرائيل در آغاز كار براى خود عبادتگاهى نداشتند كه در آنجا نماز بخوانند، اين بود كه خداوند به موسى و هارون وحى كرد كه براى قوم خود در مصر عبادتگاههايى آماده كنيد و آنها را قبله قراردهيد، يعنى به سمت قبله بسازيد و منظور اين بود كه آنها را رو به سوى بيت المقدس سازند، چون قبله آنان بيت المقدس بود. سپس دستور مى دهد كه نماز بخوانيد و آنگاه از موسى مى خواهد كه مؤمنان را مژده بدهد. بنابراين، در اين آيه سه فرمان آمده كه يكى خطاب به موسى و هارون است و دومى خطاب به همه مؤمنان و سومى خطاب به شخص موسى است و چون موسى از نظر نبوت مقام بالاترى از هارون داشت، لذا مأموريت مژده رسانى به مؤمنان به او واگذار شده است.

بعضى ها گفته اند كه آماده كردن خانه هايى براى بنى اسرائيل به اين معناست كه آنها چادرنشين بودند و خداوند خواست كه خانه هاى ثابتى داشته باشند و منظور از «قبله» ساختن خانه ها در مقابل هم است. ولى از نظر تاريخى دليلى نداريم كه بنى اسرائيل چادرنشين بودند.

* آيات (88-89) و قال موسى ربّنا انّك اتيت فرعون و ملأه... : در يكى از مناجاتهايى كه موسى با خدا داشت، به خدا عرض كرد: پروردگارا تو در اين دنيا به فرعون و سران قوم او زيورها و مالها داده اى ولى عاقبت كار آنها اين شده است كه از راه تو گمراه شده اند. آنان از اين همه نعمتهاى تو استفاده كرده اند ولى از دين تو پيروى نكرده اند. بنابراين مالهاى آنان را نابود ساز و دلهايشان را سخت كن كه ايمان نياورند تا به عذاب دردناك گرفتار شوند.

همان گونه كه موسى گفت، فرعون و فرعونيان زيورهاى فراوانى داشتند و ثروتهاى عظيمى در اختيار آنان بود. انبوهى زيورها و زينت آلات آنهاو امكانات مالى بسيارى كه داشتند و جواهراتى كه در اهرام مصر بوده و بنايى كه بر آنها ساخته شده نشانگر قدرت مالى بسيار آنهاست. مال و ثروت و برخوردارى از امكانات، گاهى مايه امتحان و عامل بدبختى است و خداوند در مواردى نعمتهايى را در اختيار كسانى كه در اثر بى ايمانى وقت هلاكت آنها رسيده، مى گذارد و همان نعمتها عامل هلاكت و نابودى آنها مى شود. در اصطلاح قرآنى به اين حالت «استدراج» گفته مى شود.

موسى به فرعونيان نفرين كرد و از خدا خواست هم اموال آنها را در اين دنيا نابود كند و هم دلهاى آنها را سخت گرداند تا ايمان نياورند و به عذاب دردناك گرفتار شوند. چنين نفرينى از نظر مبانى شرعى اشكالى ندارد. چون موسى از هدايت شدن آنها مأيوس شده بود و آنها را سدّ راه هدايت شدن ديگران مى ديد و بنابراين مصلحت مردم در نابودى آنها بود و اينكه از خدا مى خواهد دلهاى آنان را سخت كند، اين همان مفهومى را دارد كه در آيات متعددى آمده و گفته شده كه خدا بر دلهاى كافران مهر مى زند. مى دانيم كه خدا بر دلهايى مهر مى زند كه با حق در ستيزند و از روى عناد كفر مىورزند و البته اين مهر زدن قابليت هدايت را به كلى از آنها نمى گيرد بلكه به حداقل مى رساند:

طبع الله عليها بكفرهم فلايؤمنون الا قليلا(نساء/155)

خداوند به سبب كفرشان بر آن مهر زد، پس ايمان نمى آوردند مگر اندكى.

نفرينى كه موسى بر فرعونيان كرد، مورد درخواست هارون هم بود و هارون آمين گفت. از اين جهت در آيه بعدى مى فرمايد: خداوند گفت: درخواست شما دو نفر اجابت شد، پس همچنان استوار بمانيد و از راه كسانى كه نمى دانند پيروى نكنيد. شايد منظور از كسانى كه نمى دانند، نادانان قوم بنى اسرائيل بودند كه گاهى درخواستهاى ابلهانه اى از موسى و هارون مى كردند و در اينجا به موسى و هارون هشدار داده مى شود كه تابع آنان نشوند و محكم و استوار بايستند و استقامت نشان دهند.

وَ جاوَزْنا بِبَنى اِسْرآئيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْيًا وَ عَدْوًا حَتّى اِذآ أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ الَّذى آمَنَتْ بِه بَنُو اِسْرآئيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ (90 ) آلاْنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (91 ) فَالْيَوْمَ نُنَجّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ اِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (92 ) وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنى اِسْرآئيلَ مُبَوَّأَ صِدْق وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جآءَهُمُ الْعِلْمُ اِنَّ رَبَّكَ يَقْضى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فى ما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (93 )

و بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم پس فرعون و لشكريان او از روى ستم و دشمنى آنان را دنبال كردند، وقتى كه غرقاب، او را دريافت، گفت: ايمان آوردم كه معبودى جز آنكس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، نيست و من از تسليم شوندگان هستم(90) آيا اكنون؟ در حالى كه پيشتر نافرمانى كردى و از مفسدان بودى(91) پس امروز بدن تو را بر بلندى رها كنيم تا عبرتى براى كسانى كه بعد از تو مى آيند، باشد و همانا بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافل هستند(92) و به راستى بنى اسرائيل را در جايگاهى نيكو نشانديم و آنان را از چيزهاى پاكيزه روزى داديم، پس اختلاف نكردند تا وقتى كه علم و آگاهى براى آنان آمد. همانا پروردگار تو در روز قيامت ميان آنها درباره آن چيزى كه در آن اختلاف كردند داورى خواهد نمود(93)

نكات ادبى

1 ـ «جاوزنا» عبور داديم، گذرانديم. از «جواز» به معناى عبور. «جاوزنا» و «جوزّنا» هر دو به يك معناست.

2 ـ «البحر» دريا. گفته شده كه منظور درياى سرخ است و شايد هم رود نيل باشد.

3 ـ «بغيا» از روى ستم «عدوا» از روى دشمنى و تجاوز. اين هر دو مفعول له هستند.

4 ـ «الغَرَق» غرق شدن. مصدر سماعى از غرق يغرق.

5 ـ «آلئن» آيا اكنون؟ همان «الأن» است كه به اوّل آن همزه استفهام داخل شده است.

6 ـ «ننجّيك» از «نجوه» به معناى محل مرتفع و منظور از آن اين است كه جسم بى جان تو را به بلندى ساحل مى افكنيم.

7 ـ «ببدنك» تن بى روح تو را. بعضى ها گفته اند كه «بدن» در اينجا به معناى زره است و فرعون زره پوشيده بود و زره او به ساحل افتاد. ولى علتى كه بعد از اين جمله آمده با معناى اول سازگارتر است.

8 ـ «بوّأنا» جاى داديم، نشانديم.

9 ـ «مبوّء» جايگاه، اسم مكان از «بوّء» و مى توان آن را مصدر ميمى گرفت كه در اين صورت مفعول مطلق خواهد بود.

تفسير و توضيح

* آيات (90-92) و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده...: قسمت ديگرى از داستان موسى و فرعون را بيان مى كند و آن پايان كار فرعون و نجات بنى اسرائيل از فرعونيان است.

بنى اسرائيل از دست فرعون و لشكريان او فرار مى كردند و تحت تعقيب آنان بودند تا اينكه به دريا رسيدند، ترس و وحشت آنها را فرا گرفت، در اين زمان موسى به دستور خداوند عصاى خود را به دريا زد، به معجزه الهى آبها كنار رفتند و راهى در وسط دريا نمايان شد و بنى اسرائيل وارد دريا شدند و به سلامت از آن گذشتند، وقتى فرعون چنين ديد دستور داد لشكريان بنى اسرائيل را تعقيب كنند، خود او و لشكريانش وارد دريا شدند در همان حال آبها كه به كنارى رفته بودند به هم آمدند و همه آنها غرق شدند.

در اين آيات اين جريان را چنين نقل مى كند كه ما بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم و فرعون و سپاهيانش از روى ظلم و دشمنى آنها را تعقيب كردند تا اينكه فرعون و لشكريانش غرق شدند. وقتى فرعون غرق مى شد در آخرين لحظه ها اظهار ايمان كرد و گفت: به خداى موسى ايمان آوردم و من از تسليم شوندگان هستم.

خطاب رسيد كه آيا اكنون كه مرگ را در برابر خود مى بينى، ايمان مى آورى؟ در حالى كه پيش از اين در حال اختيار خدا را نافرمانى مى كردى و از تبهكاران بودى. اين خطاب يا از جبرئيل بوده يا خدا به دل او الهام كرده است.

ايمان در حال ضرورت و پس از نزول عذاب الهى ارزشى ندارد و پذيرفته نيست بلكه انسان بايد در حال اختيار و از روى آگاهى و اراده ايمان بياورد. اين حقيقت در آيات متعددى از قرآن كريم منعكس است از جمله در آيه زير:

فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنّة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون(غافر/85)

ايمان آوردن آنها وقتى كه عذاب ما را ديدند، براى آنان سودى نكرد. اين سنت خداوند است كه در ميان بندگانش جارى است و در اينجاست كه كافران ضرر كردند.

در ادامه خطاب الهى به فرعون چنين آمده كه ما امروز جسم بى جان تو را به بلندى ساحل مى افكنيم تا براى آيندگان نشانه اى از قدرت خدا و مايه عبرتى باشد. پس از اين خطاب مى فرمايد بسيارى از مردم از آيات ما غافل هستند.

بايد ديد كه نجات دادن بدن فرعون چگونه آيتى براى آيندگان و نسلهاى بعدى است و خداوند از اينكه مردم از آيات او غفلت دارند انتقاد مى كند؟

مى توان گفت منظور آيه باقى ماندن بدن فرعون به همان حالت براى نسلهاى بعدى است چون بدن چندين فرعون به صورت موميايى در يكى از اهرام مصر گذاشته شده و هم اكنون نيز برجاست و شايد بدن فرعون زمان موسى نيز در ميان آنها باشد و اين براستى مايه عبرتى براى نسلهاى بعدى و حتى نسل كنونى بشر است و مى توان گفت كه اين يكى از معجزات قرآن است كه از باقى ماندن جسد فرعون براى نسلهاى بعدى خبر داده، آنهم در محيط مكه كه كسى از اهرام مصر و بدنهاى موميايى شده آن كوچكترين اطلاعى نداشتند.

* آيه (93) ولقد بوّأنا بنى اسرائيل مبوّء صدق ... : پس از عبور پيروزمندانه بنى اسرائيل از دريا و هلاكت فرعون، خداوند اين قوم را مشمول عنايتهاى خاص خود كرد و نعمتهاى فراوانى به آنان داد ولى آنان با بهانه جوييهاى ابلهانه خود همواره باعث زحمت موسى مى شدند و درخواستهاى بى موردى مى كردند.

در اين آيه اظهار مى دارد كه ما بنى اسرائيل را در جايگاه شايسته و نيكويى نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به آنان روزى داديم. منظور از جايگاه نيكو همان سرزمين فلسطين و بيت المقدس است كه پس از چهل سال آوارگى وارد آن شدند و در آنجا سكونت كردند و از نعمتها و بركتهاى آن سرزمين كه سرزمين حاصل خيزى بود استفاده كردند و مهمتر اينكه در آنجا ميان آنان اختلافى وجود نداشت. آنها همگى طبق فرمان تورات در انتظار ظهور پيامبران ديگر بودند.

اما متأسفانه وقتى اين پيامبران به سوى آنها آمدند، ميان آنان اختلاف افتاد، بعضى از آنها به پيامبر جديد ايمان آوردند و بعضى ايمان نياوردند و اين جريان از جمله در زمان ظهور حضرت عيسى و حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد.

اينكه در آيه مورد بحث از پيدايش اختلاف در ميان بنى اسرائيل پس از آمدن علم و آگاهى خبر مى دهد، ناظر به همين مطلب است و منظور از علم، نبوت پيامبران و از جمله پيامبر اسلام است. در پايان آيه اظهار مى دارد كه خداوند در روز قيامت درباره آن چيزى كه در آن اختلاف كردند، ميان آنها داورى خواهد كرد. يعنى كسانى را كه راه درست را انتخاب كردند و به پيامبر اسلام ايمان آوردند وارد بهشت مى كند و آنها را كه پيامبر اسلام را تكذيب كردند وارد جهنم خواهد كرد.

فَاِنْ كُنْتَ فى شَكّ مِمّآ أَنْزَلْنآ اِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذينَ يَقْرَأُونَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جآءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (94 ) وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ (95 ) اِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ (96 ) وَ لَوْ جآءَتْهُمْ كُلُّ آيَة حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَليمَ(97 )

پس اگر در آنچه به سوى تو نازل كرديم شك دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب را مى خواندند بپرس. همانا حق از جانب پروردگارت به سوى تو آمده، پس، از ترديد كنندگان نباش(94) و از كسانى نباش كه آيات خدا را تكذيب كردند كه از زيانكاران خواهى بود(95) همانا كسانى كه سخن پروردگارت بر آنان تحقق يافت ايمان نمى آورند(96) اگرچه هرگونه معجزه اى براى آنان بيايد، تا وقتى كه عذاب دردناك را ببينند(97)

نكات ادبى

1 ـ «شك» ترديد، دودلى. اصل اين واژه به معناى ضميمه كردن چيزى به چيزى است. عربها مى گويند:«شكّ الجواهر فى العقد» يعنى جواهر را در نخ به هم ضميمه كرد. كسى كه شك مى كند ميان دو احتمال وجود و عدم را به هم ضميمه مى كند.

2 ـ «الممترين» به ترديد افتادگان از «مريه» مشتق شده كه به معناى شك با ظهور دليل است و امتراء به احتجاج براى رفع شك گفته مى شود.

3 ـ «حقّت» تحقق يافت، ظهور پيدا كرد.

4 ـ «لو» در «ولوجائتهم» وصليه است و براى شرط نيست.

5 ـ آمدن فعل مؤنث براى «كلّ» كه مذكر است براى آن است كه «كلّ» به سوى «آيه» كه مؤنث است اضافه شده و كسب تأنيث كرده است.

تفسير و توضيح

* آيات (94-95) فان كنت فى شك ممّا انزلنا اليك ... : براى آنكه پيامبر اسلام (ص) قوّت قلب بيشترى پيدا كند و براى مقابله با دشمنان حجّت ديگرى در دست داشته باشد، در اين آيه خطاب به او مى فرمايد: اگر در آنچه بر تو نازل كرديم در ترديد هستى، از كسانى كه پيش از تو كتابهاى آسمانى را خوانده اند بپرس و بدان كه حق از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است پس، از ترديد كنندگان نباش.

اين جمله به معناى آن نيست كه پيامبر اسلام در وحى ترديد داشت بلكه جمله به صورت شرطى است و جمله شرطيه دلالت بر وقوع شرط ندارد. گاهى يك چيزى را كه واقع نشده و نخواهد شد و حتى از محالات است، به صورت شرطى ذكر مى كنند تا براى نفى آن دليل بياورند مانند:

لوكان فيهما الهة الاّ الله لفسدتا(انبياء/22)

اگر در زمين و آسمان چند خدا بود، آن دو تباه مى شدند.

ان كان للرحمن ولداً فأنا اول العابدين(زخرف/81)

اگر براى خداى رحمان فرزندى بود، من نخستين عبادت كنندگان بودم.

ان استطعت ان تبتغى نفقا فى ا لارض، او سلّما فى السماء(انعام/35)

اگر مى توانى نقبى در زمين بزنى و يا نردبانى در آسمان بجويى (پس چنين كن)

ملاحظه مى فرماييد كه در اين آيات چيزهايى كه وقوع آنها محال است به صورت جمله شرطيه آمده و منظور استبعاد آنهاست كه با ذكر مطلبى يا دليلى وقوع آن شرط را غيرممكن مى داند. در آيه مورد بحث نيز مطلب به صورت شرطى است و بر پيدايش شك در پيامبر دلالت نمى كند.

البته پيدايش شك و ترديد در پيامبر محال نيست بلكه واقع نشده است چون او نيز بشر است و ادراكات و احساسات و نيازها و تحولات فكرى كه همواره با بشر همراه است در او نيز امكان وقوع دارد ولى او به درجه اى از كمال فكرى رسيده كه امكان شك در وحى به مرحله وقوع نمى رسد و يكى از عوامل آن همين راهنماييها و هشدارهاى خداوند است كه در اين آيه و آيات ديگر آمده و پيامبر را از افتادن به راه باطل و خطا مصونيت مى دهد و او را در پيمودن راه دشوارى كه در پيش دارد، مصمم تر مى كند و باعث اطمينان خاطر بيشتر او مى شود. اين آيه نظير آيات ديگرى است كه در آنها به پيامبر، تذكراتى داده شده و هرگز با مقام عصمت او منافات ندارد. مانند:

يا ايها النبى اتق الله ولاتطع الكافرين و المنافقين(احزاب/1)

اى پيامبر، از خدا بترس و از كافران و منافقان اطاعت نكن.

لئن اشركت ليحبطنّ عملك ولتكوننّ من الخاسرين(زمر/65)

اگر شرك بورزى عمل تو تباه مى شود و از زيانكاران مى شوى.

همه اين تذكرات براى ايجاد اطمينان قلبى بيشتر و تقويت روحى پيامبر و بالا بردن درجه يقين اوست و خدا اين كار را با پيامبران ديگر هم مى كرد. مثلا به حضرت ابراهيم كه از خدا چگونگى زنده شدن مردگان را درخواست كرده بود، گوشه اى از قدرت خود را با زنده كردن آن چهار پرنده اى كه ابراهيم آنها را ذبح كرده بود، نشان داد و اين باعث اطمينان قلبى ابراهيم شد و در آيه ديگرى از نشان دادن ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم خبر مى دهد و هدف از آن را بالا بردن درجه يقين او اعلام مى كند:

وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين(انعام/75)

و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مى دهيم و تا از يقين كنندگان باشد.

اين نشان مى دهد كه پيامبران نيز همواره و در هر لحظه اى نيازمند لطف و عنايت خداوند و راهنماييها و تذكرات او هستند و عصمت آنها هم از همين جا حاصل مى شود و گرنه آنان نيز بشرى مانند ديگران هستند و اگر فيض الهى از آنها قطع شود، تفاوتى با ديگران نخواهند داشت.

در توجيه اين آيه بعضى ها گفته اند: هر چند آيه به ظاهر خطاب به پيامبر است ولى در واقع مخاطب آن ديگران هستند و چنين خطابهايى در محاوره نظير دارد ولى ما تصور مى كنيم كه آيه خطاب به پيامبر است و همان گونه كه گفتيم هدف تقويت روحى پيامبر و تعليم حجت به اوست.

به هر حال در آيه مورد بحث براى اينكه حجت و دليل ديگرى را براى اثبات حقانيت پيامبر به او ياد بدهد، اظهار مى دارد كه اگر ترديد دارى از كسانى كه پيش از تو كتابهاى آسمانى را خوانده اند بپرس. منظور از آنها اهل كتاب از يهود و نصارى است كه داستانهاى پيامبران در كتب دينى آنها آمده است و نيز در كتابهاى آنها از آمدن پيامبرى با مشخصات ويژه اى خبر داده شده و آن مشخصات در وجود پيامبر اسلام مصداق پيدا كرده بود.

توجه كنيم كه اين آيه در سوره يونس است كه در مكه نازل شده و هنوز پيامبر به مدينه هجرت نكرده بود و با يهود و نصارى درگيرى پيدا نكرده بود و دانشمندان يهود هنوز آيات مربوط به ظهور پيامبر جديد را كتمان نكرده بودند و با خوشوقتى از آن خبر مى دادند. در اين زمان اگر از آنان پرسيده مى شد، مشخصات پيامبر موعود را به تفصيل ذكر مى كردند. البته پس از هجرت پيامبر به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى و درگيرى با يهود، آنها آن قسمت از تورات را كه از مشخصات پيامبر جديد خبر مى داد، كتمان و پنهان كردند و با اينكه به حقانيت پيامبر اسلام يقين داشتند، با آن حضرت مخالفت كردند. آنها ويژگيهاى پيامبر اسلام را بيشتر و بهتر از فرزندان خود مى شناختند:

و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوّا(نحل/14)

و آن را انكار كردند در حالى كه به آن يقين داشتند و اين از راه ستم و برترى جويى بود.

الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم(بقره/146)

كسانى كه به آنان كتاب داده ايم او (پيامبر اسلام) را مى شناسند همان گونه كه فرزندان خود را مى شناسند.

طبق بعضى از روايات، پيامبر اسلام فرمود: من شك نمى كنم و لذا از اهل كتاب هم نمى پرسم.

به دنبال اين راهنمايى كه در آيه مورد بحث آمده، در آيه بعدى هشدار ديگرى به پيامبر مى دهد كه آن نيز در جهت ايجاد مصونيت و عصمت در پيامبر اسلام است و او را از افتادن در خطا برحذر مى دارد. در اين آيه خطاب به پيامبر مى فرمايد: از كسانى نباش كه آيات خدا را تكذيب كردند كه در اين صورت از زيانكاران خواهى بود.

طبق اين آيه تكذيب آيات خدا باعث خسران مى شود. خسران يعنى از دست دادن سرمايه بدون آنكه جنسى در مقابل آن به دست آيد. كافر، سرمايه عمر خود را به هدر مى دهد و در مقابل آن چيزى به دست نمى آورد ولى مؤمن در مقابل از دست دادن سرمايه عمر، بهشت خداوند را از آن خود كرده است.

* آيات (96-97) انّ الذين حقت عليهم كلمة ربّك ... : در آيات پيش به پيامبر ياد داد كه براى رفع هر گونه شك و ترديد، از اهل كتاب بپرسد. اكنون در اين آيات روشن مى سازد كه حتى اگر اين دليل روشن را به مشركان ارائه دهد باز آنها ايمان نخواهند آورد; زيرا چنين افرادى اگر هر نوع معجزه و آيه اى را ببينند ايمان نمى آورند و عناد و لجاجت آنها مانع از راهيابى آنهاست.

درباره اين گروه مى فرمايد: سخن خداوند درباره آنها تحقق يافته است. منظور از سخن خداوند همان سنتهاى الهى است كه حاكم در تاريخ است. يكى از سنتهاى الهى اين است كه اگر كسى در برابر حق عناد و ستيز كند و به كفر و عصيان خود اصرار ورزد، خداوند بر دل او مهر مى زند و از او سلب توفيق مى كند و قابليت هدايت او به حداقل مى رسد. چنين افرادى هر گونه معجزه اى هم ببينند، به پيامبر ايمان نمى آورند و آنها فقط زمانى ايمان مى آورند كه عذاب خدا به سراغ آنها بيايد و خود را روى در روى عذاب خدا ببينند و البته مسلم است كه ايمان در چنين حالتى پذيرفته نيست و ارزشى ندارد. مانند ايمان فرعون كه در هنگام غرق شدن ايمان آورد ولى ايمان او پذيرفته نشد.