تفسير كوثر ، جلد پنجم

يعقوب جعفرى

- ۲ -


اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا اِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِىَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميم وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (4 ) هُوَ الَّذى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيآءًوَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ اِلاّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ (5 ) اِنَّ فِى اخْتِلافِ الْلَيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لاَيات لِقَوْم يَتَّقُونَ (6 )

بازگشت همه شما به سوى اوست، وعده حقِ خداست، همانا او آفرينش را آغاز مى كند، آنگاه آن را باز مى گرداند تا كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، به عدل پاداش دهد; و كسانى كه كافر شدند، به سبب كفرشان براى آنها نوشابه اى از آب جوشان و عذابى دردناك است(4) او كسى است كه آفتاب را درخشنده و ماه را روشن قرار داد و براى آن منزلهايى تعيين كرد تا شما شمارش سالها و حساب را بدانيد، خداوند آن را جز به حق نيافريد. آيات را براى گروهى كه مى دانند به تفصيل بيان مى كند(5) همانا در آمد و شد شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريده، نشانه هايى براى گروهى است كه پرهيزگارى مى كنند(6)

نكات ادبى

1 ـ «مرجعكم» بازگشت شما. مصدر ميمى است.

2 ـ «وعدالله» به جهت مصدر و مفعول مطلق بودن منصوب است به فعلى از جنس خودش كه از جمله قبلى استفاده مى شود. ضمناً اين تعبير از باب اضافه مصدر به سوى فاعل است.

3 ـ «حقا» نيز به خاطر مفعول مطلق بودن منصوب است و تقدير آن چنين است: «احق حقا» .

4 ـ «ليجزى» متعلق به «يعيد» و «بالقسط» متعلق به «ليجزى» است.

5 ـ «حميم» آب جوشان، حمّام نيز از اين واژه است.

6 ـ «ضياء» يا جمع ضوء است مانند سياط و سوط يا مصدر ضاء يضوء است مانند قام يقوم قياما و در هر حال مضاف آن به جهت معلوم بودن حذف شده به تقدير ذات ضياء. فرق ضياء با نور در اين است كه ضياء به هر نوع نورى چه ذاتى و چه اكتسابى گفته مى شود ولى نور معمولا در مورد نور اكتسابى استعمال مى شود.

7 ـ ضمير «فقدّره» به «قمر» برمى گردد و گفته شده كه هم به شمس و هم به قمر برمى گردد و از نظر ادبى اشكالى ندارد كه ضمير مفرد به دو مرجع برگردد.

8 ـ «سنين» سالها، جمع سنة.

9 ـ «اختلاف» آمد و شد، جايگزينى دو چيز از يكديگر. از «خلف» به معناى جانشين، در اينجا منظور جايگزينى شب و روز از يكديگر است و مى توان آن را به معناى اختلاف و تفاوت گرفت و در اين صورت منظور از آن اختلاف مدت شب و روز در مناطق گوناگون است.

تفسير و توضيح

* آيه (4) اليه مرجعكم وعدالله حقا ... : آيه پيش درباره توحيد بود و اين آيه درباره معاد است و اين دو آيه تكميل كننده يكديگرند و بحث مبدأ و معاد را در كنار هم مطرح مى كنند. مى فرمايد: بازگشت همه شما به سوى خداست، يعنى وقتى از دنيا رفتيد بار ديگر در روز قيامت زنده مى شويد و به سوى خدا باز مى گرديد. سپس اظهار مى دارد كه اين يك وعده حق از جانب خداوند است و مى دانيم كه وعده الهى تخلف ناپذير مى باشد.

در جمله بعدى توضيح مى دهد كه خداوند، آفرينش را آغاز مى كند و سپس آن را باز مى گرداند. اشاره به اينكه همان قدرتى كه براى نخستين بار شما را آفريد توانايى آن را دارد كه شما را پس از مردن دوباره زنده كند و شما را بار ديگر به حالت سابق برگرداند.

اين يك استدلال قوى و روشن براى امكان معاد است و در چندين آيه از آيات قرآنى به آن اشاره شده است از جمله:

قل يحييها الذى انشأها اول مرة و هو بكلّ خلق عليم (يس/79)

بگو آن (استخوان پوسيده) را كسى زنده مى كند كه براى اولين بار آن را به وجود آورد و او به هر آفرينشى داناست.

توجه كنيم كه در آيه مورد بحث صحبت از آغاز آفرينش و اعاده آن است و آفرينش اعم از انسان مى باشد بنابراين، آيه دلالت مى كند كه همه موجودات نوعى معاد دارند و البته ما از حقيقت آن خبر نداريم.

در جمله بعدى هدف از اين زندگى دوباره را بيان مى كند و آن اينكه معاد براى آن است كه مؤمنان و كافران پاداش ايمان و كفر خود را ببينند. چون در دنيا نه مؤمنانى كه تكاليف خود را انجام مى دهند پاداش مناسب مى بينند و نه كافران و ستمگران به سزاى اعمال خود مى رسند; بنابراين بايد عالم ديگرى باشد كه در آنجا هركس به نتيجه اعمال خود برسد و آن همان عالم آخرت است.

با توجه به مطالب بالا، مى توان گفت كه جمله قبلى براى اثبات امكان معاد و جمله بعدى براى اثبات حتمى بودن وقوع معاد است.

در مورد پاداش مؤمنان و كافران در روز جزا اظهار مى دارد كه خداوند براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند از روى عدل پاداش خواهد داد و كارهاى نيك آنها ضايع و تباه نخواهد شد. اينكه اضافه مى كند پاداش مؤمنان را از روى قسط و عدل خواهد داد ولى اين مطلب را در بيان پاداش كافران نمى گويد، به سبب عنايت خاصى است كه بر مؤمنان دارد و مؤمنان بايد بدانند كه كارهاى نيكى كه انجام داده اند مورد توجه خداوند است و هرگز به آنها ستمى نخواهد شد و هيچ عملى از آنها بدون پاداش نخواهد ماند.

در مورد كافران وعده عذاب مى دهد به اين صورت كه براى كافران شرابى از آب جوشان و عذابى دردناك داده خواهد شد. درباره نوشيدنى اهل جهنم در آيه ديگر توضيح بيشترى داده شده است:

وان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا (كهف/29)

و اگر فرياد رسى بخواهند با آبى چون مس گداخته شده كه صورتها را بريان مى كند، به فرياد آنها رسيده مى شود، بد آشاميدنى و بدجايگاهى است.

وسقوا ماء حميما فقطّع امعاءهم (محمد/15)

و با آبى جوشان آب داده مى شوند، پس امعاء آنها بريده مى شود.

اين نوشيدنى دردناك براى اهل جهنم در برابر شراب طهورى است كه خداوند به اهل بهشت خواهد داد:

و سقاهم ربّهم شرابا طهورا(انسان/21)

و پروردگارشان آنان را با نوشيدنى پاكى سيراب كرد.

* آيات (5-6) هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا ... : بار ديگر آيات و نشانه هاى پروردگار را مى شمارد كه هريك از آنها به تنهايى دليل روشنى بر وجود و يگانگى خداوند است. در اينجا از خورشيد و ماه سخن مى گويد و اينكه خورشيد را درخشنده و ماه را صاحب نور قرار داده است.

البته مى دانيم كه درخشندگى خورشيد ذاتى است و در اثر تشعشات خاصى است كه در اين كره فروزان توليد مى شود و اين تشعشات علاوه بر اينكه روشنى بخش زندگى ماست، باعث پرورش گياهان و درختان و داراى فوايد بسيار ديگرى است و ماه نيز نور خود را از خورشيد مى گيرد و در ظلمت شب راهنماى راهيان است و آن نيز فوايد بسيارى دارد كه از جمله آن ايجاد جزر و مدّ است.

يك فايده مهم ديگر ماه كه در اين آيه به آن اشاره شده، اين است كه خداوند براى ماه منزلهايى تعيين كرده كه با احتساب آن، بشر شمارش سالها و حساب را به دست مى آورد. ماه هرشب از يك منزل سير خود را ادامه مى دهد و طلوع ماه هر شب از نقطه خاصى است و دائماً در حال تغيير است منتها ما گاهى آن را در اثر وضعيت ويژه اى كه پيدا مى كند نمى بينيم. همين تغيير باعث مى شود كه ماه را به شكلهاى گوناگون ببينيم و حساب روزهاى خود را نگهداريم و حساب سال و ماه قمرى كه طبيعى ترين و آسانترين تقويم است به دست آيد، همان گونه كه از سير خورشيد حساب سال شمسى و فصول چهارگانه به دست مى آيد.

در ادامه آيه خاطر نشان مى سازد كه خداوند اين وضعيت خاص را براى خورشيد و ماه قرار نداده مگر بر اساس حق ودرستى و اين يك قانون طبيعى استوار و محكمى است كه درمنظومه شمسى حاكم است و خدا بدين گونه آيات و نشانه هاى خود را براى گروهى كه مى دانند تفصيل مى دهد.

در آيه بعدى از آمد و شد روز و شب كه در نتيجه طلوع و غروب خورشيد حاصل مى شود سخن مى گويد. ما هر روز مى بينيم كه روز جاى خود را به شب مى دهد و شب جاى خود را به روز مى سپارد و اين يك نظام برتر است كه در كره زمين حاكم است اگر هميشه روز مى شد كره زمين از شدت گرما جاى مناسبى براى زندگى بشر نبود و اگر هميشه شب مى شد از شدت سرما زندگى ممكن نبود و اين تعادل و هماهنگى و حتى فاصله زمين از خورشيد، بهترين حالت ممكن براى ادامه زندگى است.

درباره آمد و شد شب و روز و سير خورشيد و ماه، در آيات ياد شده در زير تفصيل بيشترى داده شده است:

و آية لهم الليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدرناه منازل حتّى عاد كالعرجون القديم(يس/37-39)

و شب براى آنها نشانه اى است كه روز را از آن بيرون مى آوريم پس آنگاه در تاريكى فرو مى روند و آفتاب به سوى قرارگاه خود جريان دارد. اين، اندازه گيرى خداوند توانا و داناست. و ماه را منزلهايى معين كرديم تا مانند شاخه خرماى خشكيده (به شكل هلال) باز گردد.

البته اين آيات از سوره يس احتياج به توضيحاتى دارد كه در تفسير آن خواهد آمد.

در آيه مورد بحث از آمد و شد شب و روز و نيز پديده هاى ديگرى كه خداوند آفريده است، به عنوان آيات و نشانه هايى ياد مى كند كه مخصوص اهل تقواست و پرهيزگاران از آنها درس توحيد ياد مى گيرند. البته پديده هاى عالم آفرينش براى همه مردم چه مؤمن چه كافر، نشانه هاى قدرت پروردگار است ولى تنها مؤمنان از آن استفاده مى كنند و كافران به سبب عنادى كه با حق دارند از آن بى بهره اند.

اِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقآءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ (7 ) أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (8 ) اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِايمانِهِمْ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فى جَنّاتِ النَّعيمِ (9 ) دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (10 )

كسانى كه ملاقات ما را اميد ندارند و به زندگى دنيا خوشنود شده اند و به آن دل بسته اند; و كسانى كه از آيات ما غافل هستند، (7) جايگاه آنان به سبب كارى كه كرده اند، آتش است (8) همانا كسانى كه ايمان آورده اند و عمل شايسته انجام داده اند، پروردگارشان آنان را به سبب ايمانشان هدايت مى كند، در بهشتهاى پرنعمت از زير آنان نهرها جارى مى شود(9) خواندن آنها در آنجا اين است كه خدايا تو پاكى; و درود آنها در آنجا سلام است و پايان خواندنشان اين است كه ستايش خداوند را كه پروردگار جهانيان است(10)

نكات ادبى

1 ـ «لايرجون» اميد ندارند، باور ندارند، انتظار ندارند.

2 ـ «اطمانّوا» دل بسته اند، آرامش يافته اند از فعل رباعى «طمأن» به معناى سكون يافت.

3 ـ «اولئك» مبتدا و «مأويهم» مبتداى دوم و «النار» خبر آن و هر دو با هم خبر مبتداى اوّل.

4 ـ «مأويهم» جايگاهشان. از «اوى، يأوى، اويا» به معناى جاى دادن.

5 ـ «النعيم» مبالغه در «نعمة» نعمتهاى بسيار.

6 ـ «دعويهم» خواندن آنها، گفتار آنها. از «دعاء» به معناى خواندن مشتق شده است. ضمناً «دعويهم» مبتداست و خبر آن فعل محذوفى است كه به سبحانك نصب مى دهد: «اسبّح سبحانك»

7 ـ «سبحانك» مصدر اضافه شده به سوى ضمير. كلمه سبحان دائم الاضافه است. و منصوب بودن آن به جهت مفعول مطلق بودن آن است.

8 ـ «تحيّتهم» درود آنها. تحيّت كه مصدر باب تفعيل است از حياة به معناى زندگى مشتق شده است گويا كسى كه به كسى درود مى فرستد خواهان زنده بودن اوست و براى او آرزوى زندگى مى كند.

9 ـ «ان» در «ان الحمد» مخفف از مثقل است و مى دانيم آن عمل نمى كند و لذا «الحمد» به جهت ابتدا مرفوع است.

تفسير و توضيح

* آيات (7-8) انّ الذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا ... : در اين آيه دو گروه از مردم را وعده آتش جهنم مى دهد: اول كسانى كه معاد را قبول ندارند، دوم كسانى كه از آيات خدا غافلند.

در مورد گروه اول مى فرمايد: كسانى كه ملاقات ما را اميد ندارند، يعنى آن را باور ندارند و به زندگى اين دنيا خوشنود شده اند و به آن دل بسته اند. اينها كسانى هستند كه زندگى دنيا را تنها هدف خود قرار داده اند و آن را تنها زندگى مى دانند و زندگى پس از مرگ يا همان معاد را نمى پذيرند و تمام همتشان جلب آسايش زندگى دنياست.

و در مورد گروه دوم مى فرمايد: كسانى كه از آيات ما غافلند. اينها كسانى هستند كه نه تنها معاد بلكه حتى خدا را قبول ندارند و به او كفر مىورزند. غفلت و بى اعتنايى به آيات و نشانه هاى خدا، انسان را وادار به كفر و شرك مى كند. طبق اين آيه، اين هر دو گروه جاى در آتش دارند و علت آن عملكرد خود آنهاست، يعنى خود آنها چنين سرنوشت شومى را براى خويشتن رقم زده اند.

* آيات (9-10) ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات ... : در مقابل آن دو گروه كه در آيه پيش ذكر شدند و جاى در آتش دارند، از گروه ديگرى ياد مى كند كه درست در نقطه مقابل آنها هستند و آنان همان گروه مؤمنان هستند.

مؤمنان و دارندگان اعمال صالح، جاى در بهشت دارند و خداوند آنها را در قيامت به سوى بهشت هدايت مى كند، آنان در بهشتهاى پرنعمت قرار مى گيرند و از زير آنها نهرها جارى است. در اين آيه از جارى شدن نهرها از زير خود آنان سخن گفته شده (من تحتهم) و در آيات ديگر جارى شدن نهرها از زير درختان آمده (من تحتها) و منظور از هر دو يكى است و آن اينكه از زير درختان باغهاى بهشتى نهرها روان خواهد بود و بر طراوت بهشت خواهد افزود.

در آيه بعدى سخنانى را كه اهل بهشت در آنجا به زبان مى آورند، نقل مى كند. آغاز سخن آنها جمله: «سبحانك اللهم» است كه تسبيح و تقديس خداوند است. بدون شك تسبيح خداوند در آنجا از لذت بخش ترين حالات آنان است. بنابراين، اين ذكر خود نعمتى و لذتى براى بهشتيان است. همچنين خاطرنشان مى سازد كه درودهاى آنان نسبت به يكديگر كلمه «سلام» است، يعنى آنها به همديگر سلام مى دهند كه نوعى تبريك گفتن به يكديگر است و نيز فرشتگان به آنها سلام مى دهند. تبادل سلام ميان اهل بهشت و هم سلام دادن فرشتگان به آنها در آيات ديگر هم آمده است:

لايسمعون فيها لغوا و لاتأثيما الاقيلا سلاما سلاما(واقعه/26)

در آنجا سخن بيهوده و گناه آميز نمى شنوند جز اين سخن كه سلام سلام.

والملائكة يدخلون عليهم من كلّ باب سلام عليكم بماصبرتم (رعد/24)

و فرشتگان بر آنان از هر درى وارد مى شوند (و مى گويند) سلام بر شما به سبب آنچه صبر كرديد.

همان گونه كه سخن بهشتيان با نام خدا و تسبيح او آغاز مى شود، با نام خدا هم پايان مى يابد و آنها در پايان سخن خود، خدا را ستايش مى كنند و مى گويند: «الحمدلله رب العالمين» البته منظور از «آخر دعويهم= پايان سخن آنها» اين نيست كه آنها پس از اين گفتار ديگر هيچ وقت سخن نمى گويند بلكه منظور اين است كه آنها هرگاه كه سخن بگويند با تسبيح خدا شروع و با ستايش او ختم مى كنند.

چند روايت

1 ـ عن زيدالشحام عن ابى عبدالله (ع) قال: سألته عن التسبيح، فقال: هو اسم من اسماء الله و دعوى اهل الجنّة.(15)

زيد شحام مى گويد: از امام صادق (ع) درباره تسبيح پرسيدم فرمود: آن نامى از نامهاى خدا و خواندن اهل بهشت است.

2 ـ عن امير المؤمنين (ع) قال: انّ اطيب شىء فى الجنّة والذّه حب الله و الحبّ فى الله و الحمدلله. قال الله تعالى: «و آخردعويهم ان الحمد لله ربّ العالمين» و ذلك انّهم اذا عاينوا لما فى الجنة من النعيم هاجت المحبّة فى قلوبهم فينادون عند ذلك «الحمدلله رب العالمين»(16)

امير المؤمنين (ع) فرمود: پاكترين و لذيذترين چيز در بهشت محبت خداوند و محبت كردن در راه او و حمد خداست. خداوند مى فرمايد: «پايان سخن آنها اين است كه ستايش بر خداوند كه پروردگار جهانيان است» و اين بدان جهت است كه آنان وقتى نعمتهاى بهشتى را ديدند، محبت در دلهايشان به هيجان درمى آيد و در آن هنگام ندا سرمى دهند كه «الحمدلله رب العالمين»

وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ اِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقآءَنا فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11 ) وَ اِذا مَسَّ الاْنِْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِه أَوْ قاعِدًا أَوْ قآئِمًا فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنآ اِلى ضُرّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (12 ) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جآءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ (13 ) ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلآئِفَ فِى الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (14 )

اگر خداوند براى مردم در شرّ شتاب مى كرد همان گونه كه آنها در طلب خير شتاب مى كنند، البته اجلشان فرا مى رسيد. پس ما كسانى را كه به ملاقات ما اميد ندارند، در طغيانشان رها مى كنيم تا سرگشته باشند(11) و هرگاه به انسان ضررى برسد، در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده ما را مى خواند. پس چون آن ضرر را از او برطرف كرديم، مى رود كه گويا ما را درباره ضررى كه به او رسيده بود نخوانده است. اين چنين براى اسرافكاران، آنچه انجام مى دهند زينت داده شده است(12) همانا امتهاى پيش از شما را هنگامى كه ستم كردند، هلاك نموديم و پيامبرانشان با نشانه هاى آشكار به سوى آنها آمدند و آنان بر آن نبودند كه ايمان بياورند. اين چنين گروه ستمگر را جزا مى دهيم (13) آنگاه شما را در زمين جانشينان پس از آنها قرار داديم تا بنگريم كه چگونه عمل مى كنيد(14)

نكات ادبى

1 ـ «يعجّل» از تعجيل به معناى انجام كارى با سرعت و عجله. فرق ميان سرعت و عجله در اين است كه سرعت به معناى شتاب در كارهاى خير است ولى عجله اعم از خير و شر مى باشد.

2 ـ «الشرّ» مفعول «يعجّل» و منظور از آن در اينجا نزول بلاست.

3 ـ «استعجالهم» از باب اضافه مصدر به سوى فاعل است و استعجال به معناى طلب عجله و درخواست شتاب است. منصوب بودن آن به جهت مصدر و مفعول مطلق بودن است.

4 ـ «فنذر» رها مى كنيم. از وذر، يذر. مثال واوى است ولى ماضى آن استعمال نشده است.

5 ـ «يعمهون» سرگشته باشند. از «عمه» به معناى شدت حيرت و سرگشتگى.

6 ـ «الضرّ» آسيب، گزند، ضرر.

7 ـ «لجنبه» در حالى كه به پهلو خوابيده است. اين كلمه و دو كلمه «قاعدا» و «قائما» يا حال از فاعل دعانا هستند يعنى آن شخص در اين سه حالت دعا مى كند و يا حال از «مسّ الضرّ» هستند و در اين صورت به اين معنا خواهد بود كه به آن شخص در اين سه حالت آسيب مى رسد. ولى احتمال اول ارجح است.

8 ـ «قرون» نسلها، امتها. جمع «قرن» به معناى گروهى كه در زمان واحدى زندگى مى كنند و يا در مكان واحدى زندگى مى كنند و نزديك به هم هستند، از «قرن يقرن قرنا» به معناى نزديكى.

9 ـ «خلائف» جانشينان، جمع خليفه.

تفسير و توضيح

* آيه (11) ولويعجّل الله للناس الشرّ ... : انسان به طور طبيعى همواره خواهان خير و سود خويشتن است و در رسيدن خير شتاب دارد و با عجله آن را مى خواهد. همچنين از شرّ و بلا گريزان است، ولى خداوند خير و شرّ را مطابق با اسباب و عللى كه قرار داده به انسان مى رساند و هرگاه انسان كارى انجام بدهد كه نتيجه آن خير يا شرّ است، به نتيجه كار خود خواهد رسيد و تعجيلى در كار خدا نيست.

گاهى انسان دست به كارى مى زند كه نتيجه آن شرّ و نزول بلاست، ولى خداوند بنا به مصالحى آن را به تأخير مى اندازد و به آن شخص مهلت مى دهد و البته اين مهلت دادن هم براى خود قوانين و سننى دارد. گاهى مهلت دادن براى آن است كه شخص، فرصت توجه و بازگشت پيدا كند و گاهى براى آن است كه ممكن است در نسل او فرزند شايسته و با ايمانى وجود داشته باشد و يا دلايل ديگرى در كار باشد. به هر حال خداوند در نزول بلا و شر براى انسان عجله نمى كند و همواره به او مهلت مى دهد. اگر خداوند به كافران و ستمگران مهلت نمى داد و در نزول بلا عجله مى كرد، هر شخصى به مجرد كفر و شرك و ستم نابود مى شد و نظم جامعه بشرى به هم مى خورد و فرصتى براى توبه و بازگشت نبود.

در اين آيه همين حقيقت را به صورت جالبى بيان مى كند و مى فرمايد اگر خداوند براى مردم در شرّ و نزول بلا شتاب مى كرد، همان گونه كه آنها در طلب خير شتاب مى كنند، البته اجلشان فرا مى رسيد، يعنى همان گونه كه مردم در طلب خير شتابان هستند و مى خواهند هرچه زودتر به خير و سعادت برسند، در طلب شرّ و بلا هم چنان بودند و به مجرد انجام كار بد، نزول بلا را مى خواستند و خدا هم به خواسته آنها عمل مى كرد و فوراً بلا مى فرستاد، آنها همگى مى مردند و ديگر فرصتى براى زندگى و كسب خير و جلب منفعت باقى نمى ماند. ولى خدا چنين عمل نكرد و در كيفر دادن به كارهاى بد آنها شتاب ننمود، همان گونه كه خود آنها نيز هرگز خواستار نزول بلا نيستند.

البته در بعضى از آيات قرآنى آمده است كه برخى از كافران خواستار نزول بلا و تعجيل در آن بودند و به پيامبران خود مى گفتند: پس نزول بلايى كه وعده داده بودى چه شد؟ چنين افرادى از آن جهت در نزول بلا تعجيل مى كردند كه به آن ايمان نداشتند و اين درخواست آنها از روى مسخره بود، يعنى باور نمى كردند كه بلايى نازل خواهد شد و به عنوان كوبيدن پيامبر چنين درخواستى را مطرح مى كردند:

واذ قالوا اللّهمّ ان كان هذا هوالحقّ من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او أتنا بعذاب اليم(انفال/32)

و هنگامى كه گفتند: خدايا اگر اين حق است و از جانب توست، پس بر ما سنگى از آسمان بباران يا بر ما عذابى دردناك بفرست.

ويستعجلونك بالعذاب ولولا اجل مسمّى لجاءهم العذاب(عنكبوت/53)

و از تو طلب شتاب در نزول عذاب مى كنند و اگر مدت ناميده شده اى نبود، البته عذاب به سوى آنها مى آمد.

اين عجله كافران براى آن نبود كه آنها واقعاً خواستار عذاب و بلا بودند بلكه از آن جهت بود كه به آن ايمان نداشتند و مى خواستند مردم را در حقانيت پيامبر به شك و ترديد بيندازند. همان گونه كه منكران معاد نيز در آمدن معاد تعجيل مى كردند و مى گفتند اگر معادى وجود دارد پس هرچه زودتر فرا رسد:

يستعجل بهاالذين لايؤمنون بها (شورى/18)

كسانى به آن (قيامت) عجله دارند كه به آن ايمان ندارند.

در آيه مورد بحث، پس از بيان اينكه خدا در فرستادن بلا شتاب نمى كند، اظهار مى دارد كه ما كافران را كه اميدى بر ملاقات ما ندارند، يعنى به قيامت عقيده ندارند، رها مى كنيم تا در طغيان خود سرگشته و حيران باشند.

همان گونه كه گفتيم گاهى مهلت دادن به كافران مهلتى براى بازگشت آنهاست ولى گاهى براى افزايش طغيان و گناه است تا عذاب بيشترى داشته باشند ولى بايد توجه كنيم كه هرگز جبرى در كار نيست و راه بازگشت همواره باز است.

* آيه (12) واذا مسّ الانسان الضّرّ دعانا... : يكى ديگر از چيزهايى كه در سرشت انسان وجود دارد اين است كه هرگاه براى او گرفتارى پيش آيد و گزندى به او برسد، همواره خدا را مى خواند تا او را از آن گرفتارى نجات بدهد ولى هنگامى كه گرفتارى او برطرف شد، خدا را فراموش مى كند گويا كه او نبود كه به پيشگاه خدا التماس مى كرد.

اين آيه بيانگر همين حقيقت است و مى فرمايد: وقتى براى انسان ضررى برسد در هرحال چه در حالت خوابيده، چه در حالت نشسته و چه در حالت ايستاده ما را مى خواند و دعا مى كند ولى چون آن ضرر را از او برطرف كرديم، به راه خود مى رود گويا كه ما را براى دفع آن ضرر نخوانده است.

منظور از سه حالت خوابيده و نشسته و ايستاده آن است كه او در همه احوال دست به دعا برمى دارد و خدا را مى خواند.

توجه كنيم كه خواندن خدا در هنگام گرفتارى كه در طبيعت انسان قرار دارد، بسيار حالت نيكويى است و خدا بنده اى را كه در چنين حالتى او را از روى زارى و تضرع مى خواند، دوست دارد و اساساً گاهى خداوند برخى از بندگان خود را دچار گرفتارى مى كند تا او روى به سوى خدا آرد و تضرع كند:

فاخذناهم بالبأساء و الضرّاء لعلهم يتضرّعون (انعام/42)

پس آنان را به سختى و ضرر دچار كرديم تا مگر زارى كنند.

بنابراين، دعا و تضرّع به هنگام گرفتارى نه تنها عيبى ندارد بلكه مطلوب خدا هم هست و در آيه مورد بحث، اين حالت مورد انتقاد قرار نگرفته بلكه آنچه مورد انتقاد است و از آن نكوهش شده، حالت بعدى انسان است كه پس از رفع گرفتارى و برطرف شدن خطر و ضرر، خدا را فراموش مى كند و ارتباط خود را با او مى گسلد گويا كه او نبوده كه پيشِ خدا زارى مى كرد. اين حالت، حالت ناپسندى است و انسان بايد در هر حال چه در هنگام گرفتارى و بلا و چه در حالت خوشى و برخوردارى به ياد خدا باشد و از نعمتهاى او سپاسگزارى كند.

نكته مهمى كه در اينجا وجود دارد اين است كه خداخواهى و خداجويى در فطرت انسان است ولى گاهى عواملى روى فطرت او پرده مى كشد و او را از خدا بيگانه مى كند و در عين حال در مواردى فطرت او بيدار مى شود و از پشت پرده هاى غفلت، خود را نشان مى دهد. يكى از آن موارد زمانى است كه انسان دچار مصيبت مى شود و اميد او از هر طرف قطع مى گردد، در چنين حالتى است كه به فطرت خود برمى گردد و خدا را مى خواند. در بعضى از روايات از ائمه معصومين (ع) با همين حالت براى اثبات فطرى بودن خدا استدلال شده است.

در دنباله آيه مورد بحث، از چنين كسانى كه پس از رفع گرفتارى، خدا را فراموش مى كنند، به عنوان اسرافكاران ياد شده است. اينها كسانى هستند كه بر نفس خود اسراف كرده اند و از حدّ گذشته اند. بدبختى و شقاوت بزرگ آنان اين است كه كارهاى زشت آنها در نظرشان زيبا جلوه داده شده و آنها درعين گمراهى،خودرادرراه مى بينند.

در آيه شريفه مى فرمايد: كار آنان در نظرشان آراسته شده است، بايد ديد كه چه كسى كارهاى زشت آنها را چنين آراسته و زينت داده است؟ در اينجا زينت دهنده مشخص نشده ولى در آيات ديگر، گاهى خدا و گاهى شيطان را به عنوان زينت دهنده اعمال زشت آنها معرفى كرده است:

انّ الذين لايؤمنون بالاخرة زيّنّا لهم اعمالهم (نمل/4)

همانا كسانى كه به آخرت ايمان ندارند اعمالشان را برايشان زينت داديم.

و زينّ لهم الشيطان ماكانوا يعملون (انعام/43)

و شيطان براى آنها آنچه را كه انجام مى دهند زينت داده است.

مى توان گفت آن كس كه كارهاى زشت آنان را در نظرشان خوب جلوه مى دهد، همان شيطان است ولى چون خداوند شيطان را بر آنان مسلط كرده مى توان اين كار را به صورت مجازى به خدا هم نسبت داد، درست مانند گمراه شدن يك شخص كه عامل اصلى آن خود اوست ولى به سبب اينكه خداوند به او اين اختيار و آزادى را داده، مى توان به صورت مجازى به خدا هم نسبت داد، همان گونه كه در بعضى از آيات آمده است.

* آيات (13-14) ولقد اهلكنا القرون من قبلكم ... : براى عبرت گيرى و پندآموزى مسلمانان خاطر نشان مى سازد كه ما امتهايى را كه پيش از شما بودند به سبب ستمى كه كردند هلاك ساختيم. آنها در حالى ستم مى كردند و به شرك و كفر خود ادامه مى دادند كه پيامبرانشان با نشانه هاى روشن به سوى آنها آمدند ولى آنان بر آن نشدند كه ايمان بياورند.

آمدن پيامبران از سوى خداوند با بيّنه ها و نشانه هاى روشن، حجت را بر آنها تمام مى كرد و آنها بايد ايمان مى آوردند ولى آنان با عناد و لجاجتى كه در برابر حق داشتند خود را در معرض هدايت الهى قرار ندادند و از اين رو دچار عذاب الهى شدند و به هلاكت رسيدند و اين سزاى گنهكاران است.

در آيه بعد اظهار مى دارد كه پس از هلاك شدن نسلهاى پيشين، اينك شما جانشينان آنان در روى زمين هستيد و ما شما را جايگزين آنها كرديم تا بنگريم كه چگونه عمل مى كنيد.

واضح است كه منظور از اين تعبير، اين نيست كه خدا چيزى را نمى دانست و خواست پس از خلقت آنها بداند، بلكه منظور اين است كه اعمال شما را مشاهده كنيم و مطابق با آن پاداش بدهيم و يا مجازات كنيم. مى توان گفت كه منظور آيه طرح مسئله امتحان است يعنى اينكه بندگان مورد امتحان قرار گيرند تا خوب و بد آنها نه براى خدا بلكه براى خودشان مشخص گردد و اتمام حجت شود، نظير:

ليبلوكم ايّكم احسن عملا (ملك/2)

تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما از نظر عمل نيكوتر است.

وَ اِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقآءَنا ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هذآ أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقآءِ نَفْسى اِنْ أَتَّبِعُ اِلاّ ما يُوحى اِلَىَّ اِنّى أَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْم عَظيم (15 ) قُلْ لَوْ شآءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِه فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِه أَفَلا تَعْقِلُونَ (16 ) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِه اِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ(17 )

و چون آيات روشن ما بر آنان تلاوت شود، كسانى كه به ملاقات ما اميد ندارند مى گويند: قرآنى جز اين بياور يا آن را تغيير بده. بگو مرا نرسد كه آن را از جانب خودم تغيير بدهم; من جز آنچه را كه بر من وحى شده است، پيروى نمى كنم، همانا اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مى ترسم(15) بگو اگر خدا مى خواست آن را بر شما تلاوت نمى كردم و شما را به آن آگاه نمى ساخت، پيش از آن عمرى را در ميان شما به سر برده ام، چرا نمى انديشيد؟(16) پس چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغى بندد يا آيات او را تكذيب كند، همانا گنهكاران رستگار نمى شوند(17)

نكات ادبى

1 ـ «تتلى» تلاوت شود، خوانده شود. تلاوت به معناى خواندن با تدبر است و معمولا در خواندن متون مقدس به كار مى رود.

2 ـ «بينّات» حال از «آياتنا».

3 ـ «أئت» بياور، فعل امر از «اتى يأتى».

4 ـ «تلقاء» جهت، جانب، اين كلمه مصدر از لقى يلقى است مانند تبيان و تمثال. آمدن مصدر بر وزن «تفعال» اندك است.

5 ـ «لاادريكم» شما را آگاه نمى كرد. از درايه به معناى دانستن و احاطه پيداكردن به چيزى.

6 ـ «عُمُرا» به معناى بقا و ماندن است و به زندگى انسان عمر او گفته مى شود چون بقاى او در اين جهان است. اين واژه به سه صورت عُمُر و عُمْر و عَمْر استعمال مى شود و در مواقعى كه همراه با قسم باشد حتماً عَمْر خوانده مى شود: لَعَمرى.

تفسير و توضيح

* آيه (15) واذاتتلى عليهم آياتنا بيّنات ... : مشركان مكّه در برابر تلاوت آيات قرآنى توسط پيامبر، عكس العملهاى گوناگونى داشتند كه در اين آيه يكى از آنها را بيان مى كند; به اين شرح كه وقتى آيات روشن ما بر كافران كه اميد ملاقات ما را ندارند و منكر معاد هستند، خوانده مى شود، به پيامبر مى گويند: قرآن ديگرى بياور يا اين قرآن را تغيير بده.

فرق ميان اين دو پيشنهاد اين است كه در اولى آنها خواستار آن بودند كه پيامبر به طور كلى اين قرآن را كنار بگذارد و قرآن ديگرى بياورد و در دومى مى خواستند كه پيامبر آياتى از اين قرآن را تغيير بدهد. هر دو پيشنهاد براى آن بود كه در قرآن مطالبى مى ديدند كه بر خلاف ميل آنها بود. قرآن آنها را از شرك و بت پرستى و نيز انجام بعضى از كارها مانند شراب و قمار و ربا منع مى كرد و اين مطالب مورد پسند و باب طبع مشركان نبود و به همين جهت آنها مى خواستند يا اين قرآن را كنار بگذارد و قرآن ديگرى بياورد و يا آيات آن را تغيير بدهد.

اين درخواستها به روشنى دلالت دارد كه مشركان در عين حال كه به پيامبرى پيامبر اسلام عقيده نداشتند، در وجود او مايه هايى از نبوغ مى ديدند كه ممكن بود او را در آينده به مقامى برساند و مى خواستند با او كنار بيايند مشروط بر اينكه از مطالبى كه مورد پسند آنها نبود دست بردارد.

در اين آيه به پيامبر خود دستور مى دهد كه در پاسخ آنها بگويد: من چنين حقى ندارم كه از پيش خود قرآن را تغيير بدهم، من تنها از وحى پيروى مى كنم و من اگر خدا را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ كه همان روز قيامت است، مى ترسم.

توجه كنيم كه در پاسخ مشركان فقط پيشنهاد دوم آنها كه همان تغيير آيات قرآن است ردّ مى شود و با ردّ اين پيشنهاد در واقع پيشنهاد اوّل آنها نيز به طريق اولى ردّ مى شود چون وقتى پيامبر نمى تواند آيات قرآن را تغيير بدهد، او نخواهد توانست تمام قرآن را كنار بگذارد.

نكته ديگر اينكه در پايان سخنان پيامبر ذكرى از روز قيامت به ميان آمده و اين درست نقطه مقابل عقيده مشركان است كه به ملاقات پروردگار اميد نداشتند و معاد را نمى پذيرفتند همان گونه كه در آغاز آيه آمده بود.

* آيات (15-16) قل لوشاء الله ماتلوته عليكم ... : پس از بيان اينكه پيامبر چنين حقّى را ندارد كه قرآن را از پيش خود تغيير بدهد، به پيامبر دستور مى دهد كه به آنها بگويد: اگر خدا مى خواست من قرآن را بر شما تلاوت نمى كردم و خدا شما را به قرآن آگاه نمى ساخت. اين سخن در واقع تكميل كننده مطلب آيه قبلى است و روشن مى كند كه نزول قرآن و ابلاغ پيام خدا به طور كلى مربوط به خداست،اگر مى خواست آن را نازل نمى كرد و اكنون كه نازل كرده است، پيامبر هيچ گونه اختيارى در تغيير آن ندارد.

خواندن يا نخواندن قرآن توسط پيامبر يك امر الهى بود. پيش از بعثت، خدا نمى خواست پيامبر قرآن را تلاوت كند و او تلاوت نمى كرد ولى پس از بعثت، خدا مى خواست تلاوت كند واو چنين كرد. مى فرمايد: من پيش از نزول قرآن عمرى را در ميان شما بودم، آيا نمى انديشيد؟ يعنى اگر بينديشند خواهند دانست كه پيامبر اسلام تا چهل سالگى با آنها بود ولى هرگز از او چيزى را به عنوان قرآن نشنيدند. بنابراين، نزول قرآن به دلخواه پيامبر نبود بلكه اين يك وظيفه خطيرى بود كه پس از چهل سالگى برعهده او گذاشته شد.

در آيه بعدى مى پرسد: چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بندد يا آيات او را تكذيب كند؟

جمله اول مربوط به پيامبر است يعنى اگر او آيات خدا را تغيير مى داد در واقع به خدا دروغ مى بست و ستمكارترين مردم مى شد و جمله دوم مربوط به مشركان است كه آيات خدا را تكذيب مى كنند و بدين گونه ستمكارترين مردم هستند. در پايان آيه خاطر نشان مى سازد كه مجرمان هرگز رستگار نمى شوند. منظور از اين مجرمان همان مشركان هستند كه آيات خدا را تكذيب مى كردند.