تفسير كوثر جلد اول

يعقوب جعفرى مراغى

- ۴ -


حال بايد ديد كه چرا هدايتگرى قرآن به متقين و مسلمين و مؤمنين اختصاص داده شده در حالى كه بدون شك قرآن براى هدايت همه مردم نازل شده است و اساساً افراد هدايت شده يا همان متقين و مؤمنين چه نيازى به هدايت مجدد دارند؟
در پاسخ به اين سؤال مى گوييم: درست است كه قرآن و دعوت انبياء براى ارشاد و راهيابى همه مردم است اما اين در مقام خطاب و انشاء است يعنى همه مردم دنيا مورد خطاب پيامبران و كتابهاى آسمانى است ولى در مقام پذيرش دعوت انبياء، تنها باور كنندگان راه آنهاست كه هدايت مى يابند و از گمراهى و ضلالت نجات پيدا مى كنند و چون به مرحله اى از هدايت دست يافتند و خود را تسليم سخن حق كردند باران رحمت الهى بر آنها مى بارد و بر مراتب هدايت آنها افزوده مى گردد و همانگونه كه در تفسير (اهدنا الصراط المستقيم) گفتيم ، هدايت قابل افزايش است و هر چه ايمان و تقواى شخص بيشتر باشد از هدايت بيشترى برخوردار مى شود:
و يزيد الله الذين اهتدوا هدى (مريم / 76)
و خداوند بر هدايت كسانى كه هدايت شده اند مى افزايد.
بنابراين تنها كسانى از هدايتهاى قرآن استفاده مى كنند كه خود را سرسپرده قرآن كنند و در معرض تابش نور قرآن باشند در چنين حالتى است كه از اين نعمت برخوردار خواهند بود و از نور هدايت قرآن بهره مند خواهند شد. اما اگر با عناد و لجاجت برخورد كنند و در مقابل قرآن جبهه گيرى نمايند، نه تنها قرآن هادى آنها نخواهند بود بلكه مايه بدبختى و خسران و زيانكارى آنها نيز خواهد شد. اين حقيقت را خود قرآن تذكر مى دهد:
و ننزل من القرآن ماهوشفاء ورحمة للمؤمنين ولايزيدالظالمين الاخسارا(اسراء/82)
و نازل مى كنيم از قرآن آنچه را كه براى مؤمنان شفا و رحمت است اما براى ستمگران چيزى جز زيانكارى نمى افزايد.
كسانى كه با قرآن مخالفت مى كنند و يا آنها كه به ظاهر قرآن را قبول دارند ولى تسليم حقايق قرآن نيستند بلكه براى انديشه ها و باورهاى از پيش ساخته خود آيات قرآن را توجيه و تاويل مى كنند، چنين افرادى نه تنها از هدايت قرآن استفاده نمى كنند بلكه قرآن بر مراتب گمراهى آنها مى افزايد و به خاطر همين سوء استفاده از آيات قرآنى بود كه امير المؤمنين (ع) به ابن عباس دستور داد كه با خوارج با آيات قرآنى استدلال نكند بلكه با سنت پيامبر استدلال نمايد زيرا آنها قرآن را مطابق اميال و هواهاى خود توجيه مى كردند و نه تنها خوارج بلكه بسيارى از فرقه هاى گمراهى كه خود را منتسب به اسلام مى كنند چنين كرده اند.
اكنون كه معلوم شد قرآن تنها هدايتگر متقين است، حال بايد ديد كه متقين چه كسانى هستند؟ متقين افرادى هستند كه در آنها تقوا وجود دارد و تقوا آن حالت خدا ترسى و پروا از مجازاتهاى الهى است كه شخص را از عصيان در مقابل خداوند باز مى دارد و همواره او را به رعايت اصول و مبانى دينى وادار مى كند.
در قرآن كريم در موارد بسيارى از متقين ياد شده و صفاتى براى آنها ذكر گرديده است از جمله در همين آياتِ مورد بحث كه پنج صفت براى آنها ذكر شده كه درپى مى آيد.

اَلَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (* )وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِمآ أُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ مآأُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (*)أُولئِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (*)
كسانى كه به غيب ايمان مى آورند و نماز را بر پا مى دارند و از چيزهايى كه به آنها روزى داده ايم، انفاق مى كنند(3) و كسانى كه به آنچه بر تو و پيش از تو نازل شده است، ايمان مى آورند و به آخرت يقين دارند (4) آنها بر هدايتى از پروردگار خود هستند و هم آنها رستگارانند (5)

نكات ادبى

1 ـ «الذين» با صله خود صفت است براى متقين و همين طور «الذين» دوم عطف بر «الذين» اول است و اين آيات بيان صفات متقين است.
2 ـ «ايمان» از «امن»مشتق است و آن اطمينان و آرامش خاطر را مى رساند. در واقع ايمان عبارت است از تصديق جزمى و قبول يك حقيقت و تسليم در برابر آن همراه با عشق و علاقه به آن و ايمان و علم و يقين با يكديگر فرق دارند. نقيض ايمان، كفر و نقيض علم ، جهل و نقيض يقين شك است.
3 ـ «غيب» به معنى نهان است و هر چيزى كه از دسترس حواس پنجگانه بيرون است ولى وجود دارد، آن همان غيب است و غيب در مقابل شهود و شهادت است. امور حسى را، عالم شهادت و حقايق غير حسى را عالم غيب مى گويند.
4 ـ «صلوة» در لغت به معناى دعاست و در اصطلاح شرع افعال و اذكار مخصوصى است كه مسلمان بايد آن را به جاى آورد. صلوة ناقص يايى از صلى است و اينكه در كتابت با واو نوشته مى شود جهت تفخيم لفظ است مانند زكوة و ربوا كه هر دو مانند صلوة با واو نوشته مى شوند وبهتر است بگوييم كه مربوط به رسم الخط عربى قديم است.
5 ـ «رزق» به معناى بخشش يك نعمت است خواه مواد مصرفى باشد مانندخوردنى ها و پوشيدنى ها و خواه ارتباطات عاطفى باشد مانند اولاد و همسر و خواه امور معنوى باشد مانند توفيق و تقوا.
6 ـ «انفاق» به معناى بذل كردن مال است و از «نفق» مشتق شده كه در لغت به معناى شكاف مى باشد و به منافق از جهت ايجاد شكاف ميان مؤمنان، منافق گفته مى شود و نيز به شكاف و تونل ميان كوه «نَفَق» اطلاق مى شود. گويا با انفاق مال، شكاف ميان فقير و غنى پر مى شود و انفاق نه به معناى شكاف انداختن بلكه به معناى پر كردن شكاف آمده است.
7 ـ «انزال» فرو فرستادن است يعنى فرود آمدن چيزى از بالا به پايين و در اينجا منظور از انزال ، فرستادن قرآن و كتب آسمانى و شرايع از جانب خداوند به پيامبران است و مسلم است كه بالا و پايين مادى لحاظ نشده بلكه چون خداوند علىّ اعلى و موجود برتر است نازل به منزله بالا و بشر در مقابل خداوند حقير است نازل به منزله پايين قرار داده شده است.
8 ـ ضمير منفصل «هم» در (هم يوقنون) و (هم المفلحون) جهت بيان حصر است يعنى تنها متقين به قيامت عقيده دارند و تنها آنان رستگارانند و ضمير منفصل در اينجا يا محلى از اعراب ندارد و يا خبر است.
9 ـ «يقين» آن باورى است كه پس از استدلال حاصل مى شود و لذا به خدا عالم گفته مى شود ولى «موقن» گفته نمى شود و آن مراتبى دارد: علم اليقين ، عين اليقين و حق اليقين.
10 ـ «مفلحون» از فلاح اشتقاق يافته و آن به معناى شكافتن است و به برزگر «فلاح» گفته مى شود چون زمين را مى شكافد و مفلح كسى است كه موانع را برطرف مى سازد و به هدف خود كه همان خير و صلاح است مى رسد.

تفسير و توضيح

در اينجا خداوند مردم را به سه دسته تقسيم مى كند: متقين ، كافران و منافقان و خصوصيات هر يك را جداگانه بيان مى كند. مجموع اين سه آيه در مقام بيان اوصاف متقين است. در آيه قبلى هدايتگرىِ قرآن نسبت به متقين بيان شد و اينك متقين را با بيان برخى از ويژگيهاى آنان معرفى مى كند كه در اينجا پنج صفت از اوصاف آنان ذكر شده است البته متقين اوصاف ديگرى هم دارند كه در خطبه همام نهج البلاغه اميرالمؤمنين (ع) بيش از پنجاه صفت براى متقين ذكر كرده ولى مهمترين صفات آنان همين پنج صفت است كه در اين آيه آمده است.
آيه (3) الذين يؤمنون بالغيب... : سه صفت از آن پنج صفت در اين آيه آمده است و عبارتند از:
1 ـ ايمان به غيب: همانگونه كه در بخش نكات ادبى گفتيم، غيب عبارت است از حقايقى كه در جهان وجود دارند ولى درك آنها با حواس پنجگانه ممكن نيست بلكه وجود آنها تنها از طريق استدلالات عقلى و يا خبر دادن كسانى مانند پيامبران كه راستگويى آنان يقينى است ، اثبات مى شود. عالم غيب در مقابل عالم شهادت است كه مربوط به امور مادى وحسى است و علم الهى به هر دو عالم احاطه دارد:
عالم الغيب و الشهادة و هوالحكيم الخبير (انعام / 73)
خداوند، عالِم غيب و شهادت است و او حكيم و آگاه است.
و در آيه ديگرى غيب به دو قسم تقسيم شده: غيب آسمانها و غيب زمين و علم هر دو به خداوند اختصاص داده شده است:
ان الله عالم غيب السموات و الارض (فاطر / 38)
خدا عالِم غيب آسمانها و زمين است.
در آيه مورد بحث نخستين صفتى كه براى متقين ذكر شده ، ايمان به غيب است يعنى ايمان به تمام حقايقى كه از حواس ظاهرى پنهان است كه شامل ايمان به خدا و صفات خدا و روز قيامت و عالم مجردات و ارواح و ملائكه و شياطين است و يكى از مصاديق ايمان به غيب ايمان به ظهور مهدى موعود است كه در بعضى از روايات ما آمده است.
يكى از تفاوتهاى اساسى ميان الهيون و ماديون در همين مسأله است ماديون دنياى غيب را قبول ندارند و علت اصلى آن اين است كه آنها ابزار شناخت را منحصر در تجربه و آزمايش مادى مى دانند و استدلالات نظرى صرف را به عنوان ابزارى براى شناخت حقيقت نمى پذيرند وبدينگونه خود را از شناخت دنياى وسيع غيب و حقايق والاى آن محروم كرده اند.
آنها غافلند از اينكه حس و تجربه به تنهايى حتى در امور مادى و طبيعى هم نتيجه نمى دهد و بايد يكى از مقدمات استدلالهاى تجربى ، نظرى باشد و آنها در استنباطهاى تجربى و مادى خود به نحوى از استدلالهاى نظرى بهره مى گيرند و لااقل در تعميم تجربه هاى خود به موارد مشابه ، محتاج استدلال نظرى هستند.
به هر حال يكى از اوصاف متقين ايمان به غيب و باور داشتِ حقايق والايى است كه بيرون از حس و تجربه است بعضى از آنها مانند وجود خدا قابل اثبات قطعى با استدلالات نظرى است و بعضى از آنها قابل اثبات با خبر دادن انبياء است كه حقانيت و صدق گفتار آنها نيز از طريق استدلال نظرى ثابت شده است.
2 ـ اقامه نماز: صفت ديگر متقين بر پاداشتن نماز است كه ارتباطى مستقيم با خداوند است و به وسيله آن انسان خاكى خود را با قدرت بى پايان الهى متصل مى كند و روح خود را پرورش مى دهد و همين ارتباط است كه نمازگزار را در برابر گناهان بيمه مى كند و او را از ارتكاب معاصى باز مى دارد حقيقتى كه قرآن از آن خبر داده است:
ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (عنكبوت/ 45)
همانا نماز انسان را از فحشاء و منكر باز مى دارد.
نماز در تمام شرايع آسمانى بوده و قرآن در موارد متعددى در بيان حالات پيامبران گذشته از نماز زياد كرده است منتهى كيفيت نماز در اسلام با اديان ديگر تفاوت دارد اما در هر صورت حقيقت آن يكى است و آن اعمال و اذكارى است كه جهت خضوع در مقابل خدا و ارتباط با او انجام مى گيرد.
مطلب ديگر اينكه اقامه نماز داراى خصوصيتى است كه بايد مورد توجه واقع شود و آن اينكه لفظ «اقامه» هم ناظر بر كيفيت نماز است و هم ناظر بر كميت آن. اقامه و برپاداشتن نماز وقتى محقق مى شود كه هم با شرايط و آداب مخصوص خود و به صورت نمازى كامل و از روى اخلاص و قصد قربت انجام گيرد و هم شخص بر آن مداومت داشته باشد. در چنين صورتى است كه نماز را اقامه كرده است و گرنه خواندن گاه و بيگاه و يا بدون شرايط لازم، اقامه نماز نيست و طبعا نتايج و ثمرات لازم را به بار نخواهد آورد.
قرآن كريم در آياتى بر مداومت بر نماز تاكيد دارد و از نمازگزارانى كه شرايط لازم را رعايت نمى كنند انتقاد مى كند:
الذين هم على صلاتهم دائمون (معارج / 23)
نمازگزاران كسانى هستند كه بر نماز خود مداومت مى كنند.
و الذين هم على صلاتهم يحافظون (معارج / 34)
و كسانى كه بر نمازشان محافظت مى كنند.
فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون (ماعون / 5)
پس واى بر نمازگزارانى كه از نماز خود غفلت مى كنند.
3 ـ انفاق : يكى ديگر از اوصاف متقين كه در اين آيه آمده است ، انفاق و بذل مال در راه خداست. در واقع اقامه نماز ايجاد رابطه ميان خلق و خداست و بذل مال اصلاح رابطه ميان خلق با خلق است و بدون شك اصلاح اين دو رابطه در تأمين سعادت انسانى نقشى بس بزرگ دارد. نماز موجب آرامش و ثبات اقتصادى جامعه مى شود.
تعبير و مما رزقناهم ينفقون تعبير جالبى است و مشتمل بر اين نكته است كه آنچه شما انفاق و احسان مى كنيد، همه از نعمتهايى است كه خداوند به شما داده است و در واقع شما امانتدار او هستيد و اگر از آنچه داريد احسان كنيد در حقيقت مال خدا را در راه خدا انفاق كرده ايد. تأكيد قرآن بر اين نكته روشنگر اين مطلب است كه هرچند مالكيت خصوصى افراد در اسلام محترم است ولى صاحبان ثروت بايد بدانند كه آنچه دارند همه از آنِ خداست و همه رزقى است كه از جانب خدا به او داده شده و اينكه خود شخص تلاش كرده در جلب روزى مؤثر است ولى وسايل اين تلاش و نيرويى كه در اين راه به كار رفته نيز از آنِ خداست.
نظير اين آيه ، آيه ديگرى است كه در آن امر به انفاق شده به اين بيان: وانفقوا مما رزقناكم (منافقون / 10) و انفاق كنيد از آنچه به شما روزى داده ايم.
البته نظير اين آيه و آيه مورد بحث در موارد متعددى از قرآن كريم آمده است.
مطلب ديگرى كه ذكر آن خالى از لطف نيست اين است كه در اين گروه از آيات سخن از انفاق از روزى است ولى در آيه ديگرى حتى به كسانى كه روزى آنها به تنگ افتاده و دستشان خالى است نيز دستور انفاق داده شده است:
و من قدر عليه رزقه فلينق مما آتاه الله (طلاق / 7)
و كسى كه روزى او تنگ شده است، انفاق كند از آنچه خداوند به او داده است.
گويا انفاق در راه خدا خود باعث گشايش و وسعت در روزى است.
ديگر اينكه در آيه موردبحث انفاق از «رزق» مدح شده و اين مى رساند كه «رزق» شامل حرام نمى شود و اين برخلاف نظر بعضى از متكلمان است كه رزق را اعم از حلال و حرام مى دانند و چون اين بحث يك بحث كلامى است، وارد آن نمى شويم.
آيه (4) والذين يؤمنون بما انزل... : اين آيه ادامه آيه قبلى در بيان اوصاف متقين است و شامل دو صفت از پنج صفتى است كه در اين آيات براى متقين ذكر شده است و عبارتند از:
4 ـ ايمان به پيامبران: در آيه پيش ايمان به غيب كه شامل ايمان به خداست بيان شد و دو مورد از آثار آن كه همان اقامه نماز و انفاق بود ذكر گرديد و اينك در اين آيه دو موضوع ديگر از موضوعاتى كه متقين به آن ايمان دارند ذكر شده كه اولين آنها ايمان به حقانيت پيامبر اسلام و همه پيامبران راستينى است كه پيش از او آمده اند.
اينكه ما فقط خدا را بشناسيم و او را عبادت كنيم كافى نيست بلكه بايد تكاليفى را كه خداوند از ما خواسته است بشناسيم و شناخت اين تكاليف با ايمان و اعتقاد بر پيامبران او امكان پذير است زيرا ما براى دريافت پيام الهى راهى جز انبياء نداريم البته عقل بشرى به طور مستقل چيزهايى را درك مى كند اما كافى و وافى نيست و اشتباهات پى درپى عقل كه همه شاهد آن هستيم، دليل روشنى بر بى كفايتى عقل بشرى است.
5 ـ ايمان به روز قيامت: آخرين صفتى كه در اين گروه از آيات براى متقين ذكر شده، اعتقاد و ايمان به روز قيامت و آخرت است كه مكمل دو باور گذشته يعنى ايمان به غيب و ايمان به پيامبران مى باشد.
ايمان به معاد و روز قيامت يك ضلع از سه ضلع مثلث ايمان به خدا و انبياء و قيامت است كه بىوجود آن، ايمان شخص نتيجه اى نخواهد داشت و در واقع ايمان به حقانيت و حتميت روز قيامت كه همان روز جزا و پاداش است انگيزه اى بسيار نيرومند در ساختار شخصيت معنوى انسان به شمار مى رود.
قيامت روزى است كه تمام انسانها از گورهاى خويش برانگيخته مى شوند و با يك زندگى مجدد به صحنه محشر مى آيند و در آن روز دادگاه عدل الهى برپا مى گردد و به اعمالى كه انسان در دنيا انجام داده رسيدگى مى شود و هر كس به سزاى اعمال خويش مى رسد. تمام انبياء از چنين روزى خبر داده اند و دلايل عقلى نيز امكان و حتى ضرورت آن را اثبات مى كند و ما در مناسبتهاى آينده به ذكر برخى از آنها خواهيم پرداخت.
در قرآن كريم از روز قيامت با نامهاى مختلفى ياد شده از جمله: يوم القيامه، يوم الساعة، يوم الدين، يوم التغابن، يوم الفصل، يوم الحشر ، يوم البعث، يوم التناد، يوم الحساب ، يوم الجمع و غير آنها. همچنين قرآن كريم به تفصيل صحنه ها و مشاهد گوناگون روز قيامت و مراحل حسابرسى در آن روز را بيان كرده كه در آيات مربوطه درباره آنها بحث خواهد شد.
اينكه قرآن در اين آيه و چند آيه ديگر به روز قيامت ، «آخرت» يا «دارآخرت» اطلاق كرده بدان سبب است كه آن عالم در مقام متاخرى از عالم دنيا قرار دارد. دنيا يعنى عالمى كه به ما نزديك مى باشد و آخرت يعنى عالمى كه پس از عالم دنيا خواهد آمد.
آيه(5) اولئك على هدى من ربهم... : پس از بيان اوصاف پنجگانه متقين كه در آيات قبلى ذكر شد، اكنون عاقبت امر آنها و سرانجام كارشان بيان مى شود. و آن دو چيز است:
نخست اينكه آنها با داشتن اين صفات همواره درهدايت خاص پرورگار هستند و تعبير «على هدى» كه با حرف استعلاء آمده دليل بر دوام هدايت است و اين هدايت غير از هدايت عام خداوند است كه شامل كافر و مؤمن مى شود بلكه يك هدايت ويژه اى است كه اختصاص به مؤمنان دارد.
دوم اينكه اين گروه از مردم به خاطر داشتن آن پنج خصلت، گروه رستگاران هستند و سعادت آنها از طرف خداوند تضمين شده است.

اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَوآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (* )خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (*)
كسانى كه كافر شدند مساوى است بر آنها كه آنها را بترسانى يا نترسانى، ايمان نخواهند آورد (6) خداوند بر دلها و گوش آنان مهر زده و بر چشمانشان پرده اى است و بر آنها عذابى بزرگ است (7)

نكات ادبى

1 ـ كفر در لغت به معناى پوشانيدن است و به زارع كافر گفته مى شود زيرا كه دانه را زير خاك مى پوشاند و به شب كافر گفته مى شود چون اشياء را در تاريكى مى پوشاند و در اصطلاح، كفر عبارت است از انكار خدا و پيامبر و روز قيامت. در واقع كافر حقايق را مى پوشاند. و گاهى كفر گفته مى شود و از آن كفران نعمت منظور است.
2 ـ «سواء» مصدر به معناى فاعل است يعنى مستوى و مساوى.
3 ـ «انذار» به معناى ترسانيدنى است كه همراه با خبر دادن از چيزى باشد. بنابراين به ترساندنِ تنها، انذارگفته نمى شودبلكه انذارابلاغ يك پيام توأم با تخويفوترسانيدن است.
4 ـ جمله «سواء عليهم» تا آخر خبر براى «ان الذين» است و «لايؤمنون» جمله حاليه از ضمير هم مى باشد و يا گوييم خبر «ان الذين» همين لايؤمنون است و جمله «سواء عليهم» جمله اعتراضيه است كه محل از اعراب ندارد.
5 ـ جمله «ءانذرتهم»با دو همزه و ام به ظاهر جمله استفهاميه و انشائى است ولى در واقع جمله خبريه است و مفهوم آن اين است كه انذار و عدم انذار مساوى است.
6 ـ «ختم»به معناى مهر نهادن است و چون نامه ها را با مهر پايان مى دادند، لذا به مهر «خاتم» و به مهر زدن «ختم» گفته شد. يك فايده مهر زدن به نامه و يا به بعضى از ظروف و كيسه ها اين است كه ديگر كس نتواند در آنها تصرف كند و به همان صورت كه هست باقى بماند. در اينجا نيز منظور از مهر زدن به دلها و گوشهاى كافران اين است كه ديگر فهم و درك آنها قابل تصرف و تغيير نيست.
7 ـ «غشاوه» به معناى پرده است از ماده «غشى يغشى» و بر وزن فعاله است نظير:عصابه و عمامه.
8 ـ عظيم نقيض «حقير» است همانگونه كه كبير نقيض «صغير» است حقير از صغير كمتر و عظيم از كبير بالاتر است.

تفسير و توضيح

آيه (6) ان الذين كفروا سواء عليهم... : خداوند در اوائل همين سوره مردم را به سه دسته تقسيم كرده يكى متقين كه ذكر آنان با ويژگيهايى كه داشتند، گذشت. دوم كافران كه در اين آيه و آيه بعدى آمده. سوم منافقان كه در آيات بعد خواهد آمد.
در اين آيه كافران به اين صورت معرفى شده اند كه آنها افرادى عنود و لجوج هستند و هيچ سخنى در آنها تاثير ندارد و اساسا بردلهايشان مهر زده شده و هرگز ايمان نخواهند آورد واميدى بر آنان نيست. حال بايد ديد كه آيا منظور از كافران در اينجا تمام كافران است و يا كافران بخصوصى مورد نظر مى باشد روشن است كه منظور تمام كافران نيست زيرا كه بسيارى از كافران بعدها ايمان آوردند و دلهاى آنان نرم شد و اين با منطوق و مفهوم آيه سازگار نيست بنابراين منظور از كافران در اينجا كافران بخصوصى مى باشند.
اين كافران بخصوص يا افراد معينى بودند كه در عصر پيامبر زندگى مى كردند به طوريكه در بعضى از روايتها آمده است و آنها عبارت بودند از ابوجهل و پنج تن از خاندان او كه همگى در جنگ بدر كشته شدند و يا گروهى از احبار يهود. يا بگوييم منظور، آن گروه از كافران است كه در اثر عناد و لجاجت در برابر حق ، آمادگى وزمينه هدايت را از دست داده اند و به اصطلاح بعضى از روايات ، دل آنها سياه شده است و چنين افرادى در هر زمانى ممكن است كه پيدا شوند.
اين افراد آنچنان از مسير هدايت دور شده اند و توفيقشان سلب شده كه انذار و تبليغ پيامبر در اينها اثر نمى كند و به حدى رسيده اند كه پيامبر با آن بيان خدايى خود هر قدر اينها را نصيحت كند و يا از عذابهاى الهى بترساند و يا عواقب بد اعمال اينها را گوشزد كند، هرگز اينها سخن پيامبر را نخواهند پذيرفت و انذار او را جدى نخواهند گرفت به طوريكه انذار و عدم انذار آنها مساوى است.
طبيعى است كه سخن هر شخصى هنگامى در مخاطب اثر مى كند كه مخاطب آمادگى پذيرش آن سخن را داشته باشد و پيشاپيش، آن را محكوم نكرده باشد اما كسى كه پيش از شنيدن سخن آن را محكوم مى كند و با گوينده آن عناد و ستيز و لجاجت دارد، آن سخن را نخواهد پذيرفت و آن را به دل خودراه نخواهد داد گويا كه بر دل او مهرى زده شده است حقيقتى كه در آيه بعد مى آيد:
آيه (7) ختم الله على قلوبهم و ... دليل اينكه بعضى از كافران سخن پيامبر را نمى شنوند و هدايت نمى شوند اين است كه آنها آنچنان از مسير هدايت دور افتاده اند كه گويا بر دلها و گوشهاى آنها مهر زده شده و غير قابل نفوذ و تغييرناپذير است و در برابر چشمان آنها پرده اى آويخته شده و ديگر از ديدن حقايق عاجز و ناتوان هستند و اين نتيجه قهرى كفر خود خواسته آنهاست.
نكته ديگرى كه تذكر مى دهيم اين است كه در اين آيه قلب و گوش را با مهر زدن آورده ولى چشم را با پرده قرين ساخته است علتش اين است كه قلب و گوش در درك خود جهت خاصى ندارد ولى چشم تنها جهت مقابل را مى بيند و لذا چشم با پرده و دل و گوش با مهر خوردن مناسبت دارد.
ضمنا اينكه در اين آيه قلب و بصر به صورت جمع و سمع به صورت مفرد آمده و قلب مقدم بر سمع ذكر شده دليل خاصى ندارد زيرا در آيات ديگر قرآن عكس اين كار را ملاحظه مى كنيم بنابراين جمع و افراد اين كلمات و يا تقديم و تاخير آنها فقط براى تنوع در بيان مطلب است.