تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۲۸ -


بنابراين ، اگر كسى گناه كند و به دنبال آن توبه نكند، دوبار گناه كرده است : يك بار به جهت ارتكاب گناه و بار ديگر به سبب ترك توبه . بدتر از ترك توبه ، شكستن توبه و بازگشت به گناه است ، پس از آن كه با خدا عهد كرده كه از دستورات او فرمانبردارى كند. خدا مى گويد: عفا الله عما سلف و من عاد فينتقم الله منه و الله عزيز ذوانتقام ؛(165) آنچه را در گذشته كرده ايد خدا عفو كرده است ؛ ولى هر كه بدان گناه باز گردد خدا از او انتقام مى گيرد كه خدا پيروزمند و انتقام گيرنده است . در حديث است : ((ادامه دهنده گناه ، در حالى كه از آن طلب آمرزش مى كند، به سان تمسخر كننده ))... الله يستهزى ء بهم و يمدهم فى طغيانهم يعمهون ؛(166) خداست كه آنها را استهزاء مى كند و وا مى گذاردشان تا همچنان سرگردان بمانند.
گناه ، با ترك فرمان خدا از روى اراده و تصميم ، و يا انجام دادن آنچه او نهى كرده است ، تحقق پيدا مى كند. بديهى است كه احكام عقل ، همان احكام خدا مى باشد؛ زيرا خدا با دو چيز احكام خود را به مردم ابلاغ مى كند: يكى عقل و ديگر زبان انبيا و فرستادگان خود. نتيجه قطعى اين اصل آن است كه گناه و مجازات بدون بيان ، بنا به تعبير فقهاى مسلمان ، و يا كيفر بدون نص ، بنا به تعبير قانونگذاران ، وجود ندارد.
پس از بيان مقدمه فوق ، آشكار شد كه انسان ، تنها زمانى گناهكار محسوب مى شود كه از روى عمد و آگاهى نهى خدا را به جا آورد و امر خدا را ترك كند. بنابراين اگر ترك امر و يا فعل نهى از روى فراموشى يا اجبار و يا نادانى و بدون كوتاهى و سستى باشد، انسان گناهكار نيست و عامل توبه از بين مى رود. ((فمن تاب بعد ظلمه ؛))(167) يعنى كسى كه پس از ستم خويش توبه كند؛ زيرا هر كس گناه كند، بر خود ستم كرده ؛ چون خود را در معرض محاسبه و مجازات قرار داده است .
توبه آن است كه انسان گناهكار از كرده خويش پشيمان شود و از خدا آمرزش بخواهد و بار ديگر به گناه باز نگردد و اگر برگردد، توبه اش باطل مى شود. در اين صورت نياز به آن دارد كه مجددا با پيمانى استوارتر و قلبى سالم تر، توبه را از سر گيرد. امام زين العابدين (عليه السلام ) در نيايشى مى گويد: ((پروردگارا! اگر پشيمانى ، توبه و بازگشت به سوى توست ، من نخستين توبه كنندگانم و اگر ترك معصيت تو، زارى است ، من نخستين زارى كنندگانم و اگر طلب آمرزش ، گناهان را كم مى كند، من از كسانى ام كه از تو آمرزش مى طلبند.))
مراد از استغفار عملى است و نه زبانى . بنابراين ، شخص توبه كننده پيش از هر چيز بايد حقوق مردم را بپردازد و آنچه را با ستم از آنان ستانده ، باز گرداند؛ به عنوان مثال : اگر درهمى از كسى گرفته است ، بايد به او برگرداند و اگر به وى بدى كرده ، خواه در عمل ، خواه در زبان ، از او بخش بخواهد. آن گاه واجباتى را كه از وى فوت شده ؛ نظير حج ، روزه و نماز قضا نمايد. اميرالمومنين (عليه السلام ) صداى مردى را شنيد كه مى گويد: استغفر الله . امام (عليه السلام ) فرمود: آيا مى دانى استغفار چيست ؟ استغفار درجه عليون است و شش معنا دارد:... امام (عليه السلام ) آنها را بر شمرد، از جمله : تصميم بر عدم بازگشت به گناه ، اداى حقوق مردم و قضاى واجبات . وقتى اين خصوصيات در توبه كننده موجود باشد، وى از جمله كسانى خواهد بود كه خداوند درباره آنان فرموده است : و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى ؛(168) هر كس كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند و به راه هدايت در آيد وى را مى آمرزم . مراد آن است كه هدايت را استمرار بخشد؛ يعنى ايمان و عمل صالح داشته باشد. در حديث است : ((كسى كه از گناه توبه مى كند، همانند كسى است كه گناهى ندارد، بلكه از نيكوكاران به شمار مى رود)). خداوند فرموده است : توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا؛(169) به درگاهش توبه كنيد، تا شما را از رزقى نيكو برخوردار كند. و نيز گفته است : ان الله يحب التوابين ؛(170) خدا توبه كنندگان را دوست دارد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : ((هر كس خود را گناهكار پندارد، نيكوكار است .
رمز نيكوكارى شخص توبه كننده و بزرگى مقام او نزد خدا آن است كه وى خود را مى شناسد و به سبب هر عيب و نقصى ، نفسش را مورد محاسبه و بازپرسى قرار مى دهد و براى رسيدن به كمال و طاعت ، جهاد مى كند؛ جهادى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن را جهاد اكبر ناميده است . پيامبران و حكيمان از قديم گفته اند: خود را بشناس . مراد آنان از اين سخن آن است كه انسان عيب هاى خود را بشناسد و براى پيراستن آن از هر ناخالصى بكوشد.
گاهى سوال مى شود: انسان پرورده عوامل زيادى است كه برخى از آنها از اين قرارند: پدر و مادر، مدرسه ، جامعه ، محيط و از اين گونه امورى كه در شكل گيرى شخصيت او تاثير دارند و او از خود، هيچ گونه تاثير و توانى ندارد. بنابراين ، نمى توان گفت : انسان گناهكار و بدكار است ؛ زيرا گناه ، گناه جامعه و شرايط است . وقتى گناه منتفى شد، توبه نيز از اساس منتفى خواهد شد؟
پاسخ : صحيح است كه محيط و شرايط انسان بر او اثر مى گذارد؛ لكن اين مطلب نيز درست است كه انسان و اراده او نيز بر موقعيت و محيط وى اثر مى گذارد؛ چنان كه خود وى نيز از آنها اثر مى پذيرد؛ چرا كه هر كدام از انسان و محيط او داراى واقعيتى ملموس ‍ است و هر چيزى كه داراى واقعيتى ملموس باشد، بايد اثرى ملموس نيز داشته باشد، وگرنه چيزى نخواهد بود. بنابراين ، انسان مى تواند بر شرايط محيط خود اثر بگذارد و اگر نابغه باشد حتى آن را دگرگون سازد و گواه اين موضوع ، حس و وجدان است .
كار محيط و شرايطى كه انسان در آن به سر مى برد آن است كه ميل و رغبت به ميوه هاى اين شرايط را در دل او برانگيزد. بنابراين ، بر انسان است كه مراقب اين ميوه ها و آن رغبت باشد؛ بدين ترتيب كه اگر ميوه ها خوب باشد بايد بدان ميل و رغبت كند وگرنه ، آن را متوقف و سركوب كند. البته ، اين كار چندان دشوار هم نيست و اگر انسان در مقابله با شرايط محيط خويش هيچ گونه تاثير و توان نداشته باشد، توصيف او به نيكوكار و يا بدكار، درست نخواهد بود و پاداش و مجازات باطل خواهد شد و مدح و مذمت از بين مى رود و براى وجود اديان و اخلاق و شرايع و قوانين توجيهى نخواهد بود.
سوال دوم : شما گفتيد: توبه فرع بر گناه است ، با اين كه مى دانيم پيامبران و امامان (عليهم السلام ) در پيشگاه خدا توبه مى كردند، در حالى كه آنان از هر گونه عيب و گناه پاك هستند؟
پاسخ : پيامبران و امامان از هر آلودگى و معصيتى پاك و بدورند و در اين شكى نيست ؛ اما آنان به جهت شناختى كه از خدا و نيز بيمى كه از او داشتند، خود را گناهكار تصور مى كردند و در نتيجه ، از گناهى توبه مى كردند كه وجود خارجى نداشت و اين كار، مظهر و اثر از آثار عصمت و بلندى مزلت آنهاست ؛ زيرا انسان بزرگ كسى است كه خود را بزرگ نبيند و حتى خود را در برابر خدا بسيار ناچيز ببيند و همواره نفسش او را به كوتاهى كردن در طاعت و عبادت متهم كند و از همين رو، از خدا آمرزش بخواهد و براى حسن عاقبت از او يارى بطلبد. بر عكس الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون اءنهم يحسنون صنعا؛(171) كسانى كه كوشش آنان در زندگى دنيا تباه شد و مى پنداشتند كه كارى نيكو مى كنند.
بهترين چيزى كه در اين باره خواندم ، يك بخش از مناجات امام زين العابدين (عليه السلام ) بود. امام (عليه السلام ) در اين مناجات از خدا درخواست مى كند كه يكى از بندگان صالح خود را كه در زندش مستجاب الدوعوة باشد، به تسخير وى در آورد تا اين بنده وضعيت امام و خوف او را از خدا ببيند و متاثر شود و دلش به حال امام (عليه السلام ) بسوزد و به آفريدگار عظيم متوسل شود تا او با امام (عليه السلام ) مدارا كند. در نتيجه ، خدا دعاى اين عبد صالح را بپذيرد و امام (عليه السلام ) را از خشم و قهر خود نجات دهد و خشنودى و آمرزشش را شامل حال او گرداند. عين سخن امام (عليه السلام ) اين است : ((شايد برخى از آنان با رحمت تو و به جهت وضعيت بدى كه دارم به من رحم كند و به سبب بد حالى ام بر من رقت پيدا كند. از اين رو، در حقم دعايى كند كه تو آن را بهتر از دعاى خودم اجابت مى كنى و يا شفاعتم كند كه در نزد تو از شفاعت خودم كاراتر است دعايى كه با آن ، از خشمت رهايى يابم و به خشنودى ات نايل گردم )).
امام زين العابدين و سيد الساجدين (عليه السلام ) خطاب به پروردگارش عرض مى كند:
((شايد شفاعت برخى از آنان كاراتر از شفاعت من در زند تو باشد و با دعاى او من (از خشمت ) رهايى يابم )). امام (عليه السلام ) اين سخنان را در روزگارى بيان كرد كه كسى بر روى زمين حتى در يكى از فضيلت هاى بزرگ آن حضرت ، با وى برابرى نمى كرد و راز عظمت و بزرگى و كمال در همين جا نهفته است .
پس از بيان مطالب فوق ، بايد گفت كه توبه موضوعى بسيار گسترده است و نياز به نوشتن كتابى جداگانه دارد. ما، در مناسبتى ديگر، باز هم درباره آن سخن خواهيم گفت .

خوشرفتارى با زنان

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ

بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا (19)وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً (20)وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا (21)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شما را حلال نيست كه زنان را بر خلاف ميلشان به ارث ببريد و تا قسمتى از آنچه را به آنها داده ايد باز پس ستانيد. بر آنها سخت مگيريد، مگر آن كه مرتكب فحشايى به ثبوت رسيده ، شده باشند. و با آنان به نيكويى رفتار كنيد. و اگر شما را از زنان خوش نيامد، چه بسا چيزها كه شما را از آن خوش نمى آيد، در حالى كه خدا خير كثيرى در آن نهاده باشد. (19) اگر خواستيد زنى به جاى زنى ديگر بگيريد و او را قنطارى مال داده ايد، نبايد چيزى از او باز ستانيد. آيا به زنان تهمت مى زنيد تا مهرشان را باز پس گيريد؟ اين گناهى آشكار است . (20) و چگونه آن مال را باز پس مى گيريد و حال آن كه هر يك از شما از ديگرى بهره مند شده است و زنان از شما پيمانى استوار گرفته اند! (21)

واژگان :

عضل : سخت گرفتن و شدت . از اين گونه است : ((الداء العضال ؛ درد شديد.))
مراد از فاحشة در اين جا زناست .
بهتان : دروغى است كه شخص مورد تهمت را به وحشت و حيرت مى اندازد؛ زيرا دليلى بر ضد فرد دروغگوى زورگو ندارد.
افضاء: رسيدن به چيزى از طريق لمس كردن . اين كلمه از ((فضاء)) به معناى وسعت گرفته شده است . گويا مرد در همخوابگى ، آن چنان گشايشى براى همسرش فراهم مى كند و زن نيز براى مردش ، كه بيش از آن امكان ندارد.
ميثاق غليظ: پيمان محكم و استوار.

اعراب :

مصدرى كه از ((اءن يرثوا)) تاءويل مى شود در موضع رفع و فاعل براى ((ليحل )) است ؛ يعنى لايحل لكم ارث النساء. ((كرها)) مصدر و در موضع حال و به معناى ((كارهات )) است . ((لا تعضلوهن )) ممكن است محل آن نصب و عطف بر ((لاترثوا)) باشد؛ يعنى لايحل لكم ان ترثوا و لا اءن تعضلوا و نيز ممكن است به سبب فعل نهى ، محلا مجزوم باشد. مصدرى كه از ((ان ياءتين )) تاءويل مى شود بنابر حاليت ، منصوب است و به معناى ((آتيات بفاحشة )) مى باشد. ((بهتانا و اثما)) هر دو مصدر و در موقعيت حال قرار دارند؛ يعنى در حالى كه به زنان تهمت مى زنيد و گناه مى كنيد. و نيز جايز است كه مفعول لاءجله باشند.

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا لا يحل لكم اءن ترثوا النساء كرها. ظاهر آيه آن است كه نبايد با زنان همچون حيوانات برخورد كرد و آنها را به عنوان ميراث گرفت ؛ چنان كه اهل جاهليت اين كار را مى كردند. آنان همسر ميت را از جمله تركه او به شمار مى آوردند. وقتى كسى از دنيا مى رفت ، ولى او - چنان كه نقل مى كنند - لباسى را روى زوجه ميت مى انداخت و با اين كار بر وى دست مى يافت ؛ چنان كه شخصى غنيمت را در اختيار مى گيرد. آن گاه اگر مى خواست ، با وى ازواج مى كرد و اگر تمايل نداشت او را به ازدواج ديگرى در مى آورد و مهرش را مى گرفت ؛ چنان كه كالايى مى فروشد و بهاى آن را مى گيرد. اگر هم مى خواست ، آن زن را در خانه نگاه مى داشت و بر او سخت مى گرفت تا آن جا كه اين زن ، خود را فداى خواسته او مى كرد.
برخى گفته اند: در اين جا ظاهر آيه ، مراد نيست ، بلكه مضاف ، حذف شده و تقدير آن ، چنين است : لا يحل لكم ان ترثوا اموال النساء كرها. يك نمونه از ارث اجبارى ، اين بود كه زن تحت سرپرستى يكى از نزديكانش (مثل برادر) قرار مى گرفت و اين زن داراى مقدارى داراى بود. آن گاه برادر اين زن براى اين كه از وى ارث ببرد، او را از ازدواج منع مى كرد؛ چرا كه اگر وى ازدواج مى كرد، وارث او شوهر و فرزندانش بودند. از اين رو، اسلام دستور داد كه بايد زن در ازدواج خود آزاد باشد و با نهى به ارث بردن اجبارى زن ، در حقيقت از جلوگيرى از ازدواج او نهى كرد؛ زيرا ارث ، مراد اصلى و جلوگيرى از ازدواج ، تنها وسيله دستيابى به اين هدف بوده است .
از نظر ما، هيچ اشكالى ندارد كه كسى تفسير اول را برگزيند، يا تفسير دوم را و يا هر دو را؛ زيرا اسلام هم ، از اين كه با زن به عنوان اموال بر جاى مانده از ميت برخورد شود، نهى مى كند و هم به زن در امر ازدواج و انتخاب همسر آزادى مى دهد.
و لا تعضلوهن لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن . همان گونه كه براى شوهر روا نيست كه همانند حيوانى ، زن را تملك كند و يا از ازدواج جلوگيرى نمايد، همچنين براى او روا نيست كه زن را اذيت و آزار دهد كه وى مهرش را به او ببخشد تا خود را از او و از بدرفتارى او نجات دهد. اگر زن در چنين حالتى مهرش را ببخشد و مرد از وى مالش را بستاند، گناهكار خواهد بود؛ زيرا مال انسان جز با رضاى او حلال نمى باشد.
آرى ، چنانچه زن مرتكب زنا شود، شوهر مى تواند بر او سخت بگيرد و با وى بدرفتارى كند تا آنچه را موجب رضايت مرد مى شود، به او بدهد؛ زيرا خداوند متعال مى گويد: ((مگر اين كه مرتكب فحشايى به ثبوت رسيده ، شده باشد)). منظور از ((فاحشه ))، زنا و مراد از ((مبينة ))، به ثبوت رسيده مى باشد. برخى گفته اند: فاحشه شامل نشوز (عدم اطاعت از شوهر) نيز مى شود. نويسنده مالكى البحر المحيط از مالك نقل مى كند كه شوهر مى تواند بر همسر خود كه او را اطاعت نمى كند سخت گيرى كند و تمامى دارايى هايش را بگيرد. شيخ محمد عبده گفته است : واژه ((فاحشة )) زنا، نشوز، دزدى و ديگر محرمات را در بر مى گيرد.
به عقيده ما، شوهر نمى تواند بر همسرش براى مال سخت گيرى كند، مگر اين كه وى مرتكب زنا شود. سخت گيرى بر زن - گناهش ‍ هر چه باشد - جز در زنا جايز نيست و اين معناى آشكار آيه است . به علاوه ، ارتكاب گناه ، باعث حلال و مجاز بودن تصرف در اموال گناهكار نمى شود، وگرنه نظام از هم مى پاشد و هرج و مرج فراگير مى شود.
وانگهى مال گناهكار بر چه كسى حلال است ؟ آيا براى گناهكار ديگرى همانند خود او يا براى شخص معصوم از گناه ؟ اما اولى ، مال خود از نيز براى ديگران حلال است (چون خود او هم گناهكار است و اطلاق آيه شاملش مى شود) و دومى هم كه در حال حاضر وجود ندارد.
شايان ذكر است كه براى قاضى جايز نيست كه در صورت ثبوت زناى زوجه ، به سقوط مهر او حكم صادر كند؛ زيرا سخت گيرى و گرفتن مهر، تنها مخصوص شوهر است كه اين كار را بين خود و خدايش انجام دهد و به تعبير فقها، در چنين حالتى ، شوهر مى تواند مهر زن را از راه ديانت بگيرد و نه از راه قضاوت .

محروميت ، كيفر زياده طلبى

فان كرهتموهن فعسى اءن تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا. گاهى مرد، برخى از صفات و ويژگى هاى همسرش را دوست ندارد و نمى تواند آنها را تحمل كند. از اين رو، او را طلاق مى دهد و با زنى ديگر ازواج مى كند، اما مى بيند كه دومى از اولى بدتر و كردارش زشت تر است . بنابراين ، پشيمان مى شود، در حالى كه اين پشيمانى هيچ گونه سودى ندارد. نويسنده الاغانى مى گويد: فرزدق ، نوال را طلاق داد. آن گاه پشيمان شد و پس از او با زن مطلقه اى ازواج كرد؛ لكن مرتبا از وى مى شنيد كه براى شوهر اول خود اظهار دلسوزى و محبت مى كند لذا اين شعر را سرود:
او براى شوهر قبلى خويش نوحه سرايى مى كند و من هم براى همسر ديگرم .(172)
من اشخاص متعددى را ديدم كه به اندازه قوت يك روز خود، در آمد نداشتند و بارى بر دوش ديگران بودند، اما كارى برايشان فراهم شد كه مى توانستند با آن ، نيازش را برطرف سازند و از ديگران بى نياز شوند؛ لكن به سبب خودخواهى و زياده طلبى از پذيرفتن اين كار سر باز زدند. از اين رو، خدا او را به بدتر از حالتى كه داشت مبتلا كرد تا وى را ادب و مجازات كند. در نتيجه ، به سبب آنچه از دستش رفته بود تاسف مى خورد؛ لكن ديگر پشيمانى فايده اى نداشت . ضرب المثل معروفى در جبل عامل است كه مى گويند: من طلب كله فاته كله ؛ هر كس همه را بخواهد، همه از دستش مى رود.
همچنين اشخاص بسيارى را ديدم كه مدارك عالى تحصيلى داشتند و به آنچه در دسترس بود راضى شدند و به كارهايى از قبيل دفتردارى و يا پايين تر قانعت كردند و با توكل بر خداى سبحان به انتظار فرصت هاى ديگر نشستند. مدتى نگذشت كه اندك اندك ترقى كردند تا به بالاترين مقام رسيدند. در روايت است : ((قناعت ، ملكى است كه از بين نمى رود... و گنجى است كه تمام نمى شود)). مراد از اين روايات ، آن است كه هر كس به آنچه دارد بسنده كند و نسبت بدان تكبر نورزد و به آنچه نيست ، تمايل پيدا نكند، همواره بى نياز خواهد بود درست همانند شخصى كه گنجى تمام نشدنى دارد.
و ان اءردتم استبدال زوج مكان زوج و آتيتم احداهن قنطارا فلا تاءخذوا منه شيئا. معناى آيه روشن است و در آيه 49 از سوره احزاب خلاصه مى شود: ((و سرحوهن سراحا جميلا... به نيكوترين وجه رهايشان كنيد)). مراد از سراح جميل (به نيكوترين وجه رها كردن ) طلاق همراه با پرداخت همه حقوق زن است . علما در تعريف ((قنطار)) اختلاف نظر دارند و در اين باره ، ده قول وجود دارد. قول درست آن است كه ((قنطار)) كنايه از كثرت مى باشد. در اين باره ، داستان اعتراض زنى به عمر، هنگامى كه مى خواست مهر زن را محدود كند، مشهورتر از آن است كه ذكر شود. آن زن با خواندن همين آيه به عمر اعتراض ‍ كرد.
اءتاءخذونه بهتانا و اثما مبينا. يعنى آيا آن را (مال يكه به زن داديد) به باطل و به زور مى گيريد؟ از قبيل ستم كردن با تهمت زدن .
حال اين سوال مطرح مى شود: چرا خداوند، تنها گرفتن مال زوجه را به هنگام تبديل او به زوجه اى ديگر بيان كرده ، با اين كه مى دانيم گرفتن مال زوجه در هر حالت حرام است ؟
پاسخ : ترديدى نيست كه گرفتن مال زوجه حرام است ؛ خواه مرد به جاى او همسرى ديگر برگزيند و خواه برنگزيند. شايد حكمت اين كه خدا تنها صورتى را يادآور شده كه مرد همسر ديگرى انتخاب كند آن باشد كه ممكن است شوهر خيال كند، مى تواند مهر اولى را بگيرد و به دومى بدهد؛ زيرا دومى جانشين اولى مى شود و هر چه از آن همسر قبلى بود، به همسر بعدى تعلق مى گيرد. از سوى ديگر دادن مهر به دو زن نيز براى مرد مشكل است ، لذا خداوند با اين بيان ، آن توهم را برطرف مى كند.
و كيف تاءخذونه و قد اءفضى بعضكم الى بعض . برخى از مفسران گفته اند: مراد از ((افضاء)) در اين جا، تنها عمل آميزش ‍ است . عده ديگرى گفته اند: علاوه بر آميزش ، خلوت كردن نيز هست . شخص سومى كه از هنر سخن سراى برخوردار است ، گفته : ((مراد از ((افضاء))، عواطف ، ادراكات ، وجدانيات ، تصورات ، رمزها، اندوه ها، واكنش هاى متقابل ، خاطرات ، خلجان ها و لحظه هاست )) و همچنين صفات ديگرى كه وى بيان كرده است ... رحمت خداى بر او. بهترين چيزى كه در كتب تفسير براى ((افضاء)) آمده آن چيزى است كه شيخ محمد عبده گفته است : ((افضاء اشاره به آن است كه هر كدام از زن و شوهر يكديگر را كامل مى سازند. گويى وجود حقيقت به دو بخش تقسيم شده بود؛ اما به وسيله ((افضاء)) به يكديگر پيوستند و متحد شدند)).
بهتر آن است كه ((افضاء)) را به ((فضل )) تفسير كنيم . بر اساس سخن خداوند: و لا تنسوا الفضل بينكم .(173) فضل ، يعنى نيكى كردن هر كدام از زن و شوهر به يكديگر؛ چرا كه خداوند با اين سخن خود: ((اءفضى بعضكم ، به زوج تذكر داده است كه آن رابطه نيكى را كه پيش از طلاق ميان او و همسرش برقرار بوده ، به ياد آورد و در هنگام طلاق ، رفتارى را در پيش گيرد كه قبل از طلاق داشته است .

ازدواج مبادله اى روحى است

و اءخذن منكم ميثاقا غليظا. خداوند عقد ازدواج را با الفاظى مشخص كرده كه آنها را در كتاب عزيز خود يادآورى نموده و نيز بسنده كردن و تعبد به اين الفاظ را همانند الفاظ عبادت ، واجب قرار داده اس . همچنين قداستى را كه به عقد ازدواج بخشيده ، به هيچ يك از عقود ديگر نظير بيع و اجاره و... نداده است ؛ چرا كه عقد بيع ، مبادله مال است با مالى ديگر؛ اما عقد ازدواج مبادله روح است با روحى ديگر و عقد آنت ، عقد رحمت و مودت است ، نه عقد تمليك جسم در برابر مال . فقها گفته اند: عقد ازدواج به عبادات نزديك تر است تا به معاملات و مبادلات . از همين روست كه عقد ازدواج را به نام خدا و كتاب خدا و سنت رسول خدا جارى مى كنند. شيخ محمود شلتوت گفته است : وقتى توجه كنيم كه واژه ((ميثاق )) در قرآن ، تنها براى اين آمده است كه بيانگر چيزى باشد كه ميان خدا و بندگانش در مورد اعتقاد به توحيد و التزام به احكام الهى وجود دارد و نيز بيانگر چيزى باشد كه ميان يك دولت و دولتى ديگر درباره كارهاى عمومى و بزرگ برقرار مى شود، در اين صورت به عظمت عقد ازدوج كه قرآن كريم آن را ((ميثاق )) ناميده است پى مى بريم . و اگر يك بار ديگر توجه كنيم كه ميثاق در هيچ جا از قرآن به ((غليظ)) وصف نشده است ، مگر در عقد ازدواج ، اهميت عقد ازدواج براى ما دو چندان مى شود و در مى يابيم كه قرآن از همه مواردى كه واژه ميثاق را به كار برده ، براى اين رابطه تعالى بخش اهميت بيشترى قائل است )).

ازدواج هاى حرام

وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاء سَبِيلاً (22)حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَآئِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ وَأَن تَجْمَعُواْ بَيْنَ الأُخْتَيْنِ إَلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا (23)
با زنانى كه پدرانتان به عقد خويش در آورده اند زناشويى مكنيد، مگر آن كه پيش از اين (در زمان جاهليت ) چنان كرده باشيد؛ زيرا اين كار، زشت و مورد خشم خداست و شيوه اى است ناپسند. (22) مادرانتان و دخترانتان و عمه هايتان و خاله هايتان و دختران برادران و دختران خواهرانتان و زنانى كه شما را شير داده اند و خواهران شيرى تان و مادران زنانتان و دختران زن كه در دامن شما تربيت شدند، هرگاه با آن زنان همبستر شده ايد بر شما حرام شده اند. ولى اگر همبستر نشده ايد (وى را طلاق دهيد، و با دختر او ازدواج كنيد) گناهى مرتكب نشده ايد. و نيز زنان پسرانى كه از پشت شما هستند بر شما حرام شده اند و نبايد دو خواهر را در يك زمان به زنى گيريد، مگر آن كه پيش از اين چنين كرده باشيد. هر آينه خدا آمرزنده و مهربان است . (23)

واژگان :

ربائب : جمع ربيبه ، و دختر همسر مرد از مرد ديگر است .
حلائل : جمع ((حليله ))، يعنى محلّله و از ريشه حلال ، و مراد از آن همسر است .

اعراب :

((ما)) در ((الا ما قد سلف )) بنا بر استثناى منقطع محلا منصوب است و جايز نيست كه مستثناى متصل باشد؛ زيرا گذشته از آينده به طور اتصال استثنا نمى شود. ضمير ((انه )) و نيز ضمير ((كان )) به ((نكاح الآباء)) بر مى گردند. ((ساء)) فعل ماضى و فاعل آن مستتر است كه مرجع آن ، همان مرجع ضمير ((انه )) مى باشد. ((سبيلا)) تميز است آن است كه از آيه چيزى حذف نشده است ، مگر آن كه بگوييم ((ساء)) به معناى ((بئس )) و در حكم آن است ، ولى دليلى بر اين ، وجود ندارد.
در تفسير آيه 3 در بحث اعراب ، گفته شد كه واژه ((ما)) براى عاقل نيز به كار مى رود؛ همانند سخن خداى تعالى : ((ما نكح آباؤ كم ...))،(174) ((و ما قد سلف ...))،(175) ((فانكحوا ما طاب لكم ))،(176) ((اءو ما ملكت ايمانكم ))(177) و آيات بسيار ديگر؛ چنان كه ((من )) در غير عاقل نيز به كار مى رود؛ مانند سخن خداوند: فمنهم من يمشى على بطنه ...(178) و نيز گفتيم كه قرآن دليل بر اثبات نظريه نحويان است و نه بر عكس . جاى شگفتى است كه بسيارى از مفسران ، قرآن را مطابق با نظر نحويان تاءويل مى كنند، و نظريه نحويان را با قرآن رد نمى كنند.