تفسير كاشف (جلد دوم)
سوره هاى آل عمران و نساء

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۱۹ -


3. يقولون هل لنا من الاءمر من شى ء. يعنى كار در دست ما نيست . خداوند به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد كه در پاسخ آنان بگويد: كار نه در دست شماست و نه در دست ديگران ، بلكه تنها در دست خداست : قل ان الاءمر كله لله ؛ بگو: همه كارها در دست خداست . ما جز اطاعت چاره اى نداريم . آيه فوق ، نظير اين سخن خداست : ليس لك من الامر شى ء؛ كار در دست تو نيست . و تفسير آن در آيه 128 از همين سوره گذشت . (يخفون فى اءنفسهم ؛) آنان در دل خود، دروغ و نفاق را پنهان مى كنند كه (ما لا يبدون لك ؛) نمى خواهند براى تو آشكار سازند. از جمله چيزهايى كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پنهان مى كردند اين بود: يقولون لو كان لنا من الاءمر شى ء ما قتلنا ههنا؛ مى گفتند: (در دل خود) اگر كار در دست ما بود، در اين جا كشته نمى شديم . بدين معنا كه اگر كار در دست ما بود به جنگ نمى آمديم و اگر به جنگ مى آمديم ، صحنه جنگ را با تدبير درست اداره مى كرديم ، به گونه اى كه كسى از ما در ((احد)) كشته نمى شد. بنابراين ، سخن منافقان كه در ابتدا گفتند: ((آيا كار در دست ماست ؟)) و آن گاه گفتند: ((اگر كار در دست ما بود...))؛ نظير سخن كسى است كه مى گويد: من پول ندارم ، اگر پول مى داشتم چنين و چنان مى كردم .
قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم . اين آيه رد سخن كسانى است كه مى گفتند: اگر كار در دست ما بود، كشته نمى شديم . سبب رد سخن آنان اين است كه ترس ، آنچه را مقدر شده باشد بر نمى گرداند و تدبير نمى تواند در برابر تقدير مقاومت كند؛ خواه جنگ به نفع شما باشد و يا بر ضرر شما. تفصيل اين مطلب در تفسير آيه 145 از همين سوره تحت عنوان ((اجل قطعى )) بيان شد.
و ليبتلى الله ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم و الله عليم بذات الصدور. حكمت گرفتارى مسلمانان در روز احد، آن بود كه اين گرفتارى معيارى بود كه مومن را از منافق جدا مى كرد و حقيقت هر كدام را براى مردم ، و نه براى خدا، آشكار مى ساخت ؛ زيرا خداوند همه اسرار را مى داند. بنابراين ، اثر آزمايش ، بر ايمان ، تسليم بودن و پاداش و مزد مومن افزوده مى شود و منافق آن گونه كه هست ، براى مردم آشكار مى گردد.

رمز شكست

اين كه انسان در طول زندگى خود، به دور از نكبت ها و آسيبها باشد، حقيقتى به شمار مى رود كه از اذهان مردم ، بيگانه است . دشوارى ها دل ها را پاكيزه و از زيان ها پيراسته مى سازد و شكيبايى در برابر مشكلات ، انسان را به اهداف و آرمان هايش مى رساند؛ زيرا تجربه ثابت كرده است كه بك جنگجو، يا سياستمدار، يا تاجر، يا دانشمند، يا اديب ، يا كارگر و يا كشاورز جز در اثر پايدارى و شكيبايى در برابر دشواريها، به هدف خود دست نيافته است .
اگر ما درباره راز شكست در زندگى تحقيق كنيم ، مى بينيم كه اين رمز، همانا ضعف و ترس از طولانى بودن راه و عدم تحمل رنج ها و سختى هاى راه است . اين نكته را من در زندگى خويش تجربه كردم و در اثر شكيبايى و مقاومت به چيزهايى دست يافتم كه حتى تصور برخى از آنها را نمى كردم و بايد از اين جهت ، خداى را سپاس بگويم . من تجربه كردم و يقين كردم كه شكيبايى معجزه مى كند و نيز دريافتم كه زيركى تنها در صورتى كارساز است كه با شكيبايى و پايدارى همراه باشد.
ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حليم . بسيارى از مفسران گفته اند: مراد از اين آيه ، تيراندازانى هستند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنان دستور داد كه در مواضع خود باقى بمانند تا مشركان را از پشت جبهه مسلمانان دفع كنند؛ اما آنان پس از آن كه پنداشتند كه مشركان شكست قطعى خورده اند، مواضع خود را رها كردند. لكن از آن جا كه آيه از تيراندازان نام نمى برد بنابراين عام است و تيراندازان و ديگر شكست خوردگان جنگ احد را شامل مى شود. البته عموم آيه تنها كسانى را شامل مى شود كه به خدا و پيامبرش ايمان داشتند و شكست خوردند، و منافقان را در بر نمى گيرد؛ زيرا خداوند مى گويد: و لقد عفا الله عنهم . چون خدا از منافقى كه بر نفاق اصرار مى ورزد، نمى گذرد؛ نفاقى كه از شرك علنى بزرگ تر اس . خلاصه سخن آن كه ، كسانى كه در روز احد شكست خوردند، به خدا و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ترديد نداشتند، بلكه به سبب طمع و يا نداشتن صبر و پايدارى و عللى از اين گونه ، كه جز معصوم ، كسى ديگر از آن پاك و برى نيست ، فرار كردند. چنين افرادى را نبايد به نفاق نسبت داد و خداوند آنها را بخشود، هر چند آنها دچار لغزش ‍ و گناه شده بودند.
برخى در تفسير اين سخن خدا: انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا گفته اند: ((سبب اين كه شيطان بر آن مسلط شد، آن بود كه آنان پيش از احد، گناهانى را مرتكب شده بودند.))
اين سخن ، صرفا حدس است . نظريه نزديك به صواب آن است كه واژه ((كسب )) در آيه ، اشاره به ترس و عدم شكيبايى مسلمانان است . وقتى كه شيطان ترس و بيم آنها را ديد، از آن بهره برد و با نيرنگ به آنان وانمود كرد كه شكست خورده اند و اگر بپذيرند كه شكست خورده اند، در امان و سلامت خواهند ماند.
تمام مفسران و سيره نويسان و مورخان و حدت نظر دارند كه امام على (عليه السلام ) در زمره ثابت قدمان بود.

همانند كافران مباشيد

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِي الأَرْضِ أَوْ كَانُواْ غُزًّى لَّوْ كَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ يُحْيِـي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (156)وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ (157)وَلَئِن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لإِلَى الله تُحْشَرُونَ (158)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانند آن كافران مباشيد كه درباره برادران خود كه به سفر يا به جنگ رفته بودند، مى گفتند: اگر نزد ما مانده بودند نمى مردند يا كشته نمى شدند. خدا اين پندار را چون حسرتى در دل آنها نهاد و خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و اوست كه اعمال شما را مى بيند. (156) اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد، آمرزش و رحمت خدا از آنچه در اين جهان گرد مى آوريد، بهتر است . (157) و اگر بميريد يا كشته شويد هر آينه در پيشگاه خداوند محشور مى شويد. (158)

واژگان :

الضرب فى الارض : گردش در زمين .
غزى : جمع ، و مفرد آن ((غاز)) (به معناى جنگجو)ست .

اعراب :

آنچه ذيل اين عنوان ، شايسته بررسى است ، لام هايى است كه در آيات سه گانه به چشم مى خورد و اين لام ها شش تاست :
1. لام در ((لاخوانهم )) از سخن خداى متعال كه مى گويد: ((و قالوا لا خوانهم ))، براى بيان علت اس ، نه براى تبليغ ؛ يعنى همانند جمله ((ما قلت لك )) نيست ، بلكه همانند جمله ((قلت ما قلت لاجلك )) است . معناى آيه اين مى شود: كسانى كه درباره علت مردن برادرانشان - كه در جنگ و يا سفر بودند - گفتند: اگر آنان با ما بودند، نمى مردند و يا كشته نمى شدند. بنابراين ، ((لام )) براى تعليل است ؛ همانند ((لام )) آيه 11 سوره احقاف : و قال الذين كفروا للذين آمنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه ؛ به گونه اى كه اگر مومنان ايمان نمى آوردند، كافران اين سخن را نمى گفتند.
2. لام در اين سخن خدا: ليجعل الله ذلك حسرة فى قلوبهم ، لام ((كى )) (تعليل ) است و فعل ، منصوب به ((اءن )) مقدره و مصدر، مجرور به ((لام )) و متعلق به ((لا تكونوا)) است . معناى آيه چنين است : اى مسلمانان ! در سخن و عمل به سان كافران مباشيد؛ زيرا عدم شباهت شما به آنان موجب حسرت آنها مى شود.
3. لام در ((و لئن قتلتم ))، براى قسم و ((ان )) شرطيه است .
4. لام در ((لمغفرة ))، در جواب قسم است ؛ اما جواب ((ان )) شرطيه ، محذوف و جانشين آن ، جواب قسم است تا دلالت بر آن داشته باشد.
5. لام در ((و لئن متم ))، همانند لام قبلى است .
6. لام در ((لالى الله تحشرون )) نيز همانند لام در ((لمغفرة )) است .

تفسير :

يا اءيها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا. لفظ ((الذين كفروا)) عام است و هر كافرى را شامل مى شود؛ خواه منافق باشد كه كفر را پنهان و ايمان را اظهار كند و خواه كافر آشكار و مطلق باشد. لكن بسيارى از مفسران گفته اند: مراد، خصوص منافقان است ؛ چرا كه اين آيات از ابتدا تا انتها درباره شرح احوال آنان است و نيز همين منافقان كشته شدن شهدا را وسيله اى براى توطئه و فتنه جويى قرار داده بودند. اين نظريه ، بعيد به نظر نمى رسد.
و قالوا لا خوانهم ؛ يعنى آنچه مى خواستند به سبب مرگ برادران خود گفتند. بنابراين ، ((لام )) براى تعليل است و نه براى تبليغ به مخاطب ؛ زيرا شخص مرده مورد خطاب قرار نمى گيرد و ديگر آن كه منافقان گفتند: ((لو كانوا، كه ضمير جمع به ((اخوان )) بر مى گردد، عندنا ما ماتوا و ما قتلوا (فعل ها را به صورت غايب آوردند، نه مخاطب ) و نگفتند: لو كنتم عندنا ما متم و ما قتلتم (يعنى به صورت مخاطب نياوردند.)
اذا ضربوا فى الارض اءو كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا. منافقان ، مرگ مسافر در سفر و كشته شدن جنگجو در جنگ را به خود سفر و جنگ ، نسبت مى دادند و نه به اجلى كه در زند خدا نوشته شده است . خداوند مومنان را از داشتن چنين عقيده اى نهى مى كند؛ زيرا اين باور، پاسخى مثبت به دسيسه ها و هوس هاى منافقان به شمار مى رود. اما اگر مومنان چنين سخنى را نگويند و مردن كسى را كه مى ميرد و كشته شدن كسى را كه كشته مى شود - در خانه و يا در سفر، در جنگ و يا در صلح - تنها به خداوند نسبت دهند، در اين صورت ، نيرنگ منافقان و نيرنگبازان را در گلويشان خفه كرده و در دلهاى آنان حسرت و اندوه ايجاد نموده اند.
مراد از ((اخوة )) در اين جا، مطلق رابطه است ؛ خواه رابطه نسبى باشد، يا دوستى و يا همانندى در عقيده و اخلاق .
ليجعل الله ذلك حسرة فى قلوبهم . خداوند مومنان را از همانندى به كافران ، چه در سخن و چه در عمل نهى كرد؛ زيرا اين شباهت ، كافران را خوشحال و اهدافشان را بر آورده مى سازد. اما عدم شباهت به كافران ، موجب ناراحتى و خشم آنها مى شود.
والله يحيى و يميت . تمامى اجل ها در دست اوست و جنگ ، سفر و... هيچ تاثيرى در آن ندارد؛ زيرا گاهى مسافر و جنگجو زنده مى ماند، در حالى كه شخصى كه در خانه است و يا در جنگ حضور ندارد، مى ميرد. اين آيه رد سخن منافقان است كه مى گويند: هر يك از سفر و جنگ ، سبب مرگ است .
والله بما تعملون بصير. اين سخن تشويقى به فرمانبردارى از خدا و هشدارى است به كسانى كه در سخن و عمل ، به كافران اقتدا مى كنند.
و لئن قتلتم فى سبيل الله اءو متم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون . هر كس از حق و يا از خويش ، با شمشير، يا قلم و يا زبانش دفاع كند و كشته شود، در راه خدا كشته شده است . هر كس براى زندگى ، يا دانش و يا هر چيزى كه به گونه اى به مردم سود مى رساند، مبارزه و فداكارى كند و بميرد، در راه خدا مرده است . هر كس در راه خدا كشته شود و يا بميرد، گناهانش آمرزيده مى شود و در دنيا و آخرت به مقام هاى بلندى خواهد رسيد.
((خير مما يجمعون )). معناى اين سخن خدا آن است كه براى انسان مومن سزاوار است كه چيزى را برگزيند كه هر چند (رسيدن به آن موكول به ) آينده است ؛ اما هميشگى خواهد بود و آن ، مغفرت و رحمت خداست و چيزى را كه هر چند نقد است ، ولى از بين رفتنى است ، ترك كند و آن ، همان چيزى است كه شيفتگان لذت و شهوت آن را گرد مى آورند.
و لئن متم اءو قتلتم لالى الله تحشرون . سرنوشت انسان ، همين است ؛ خواه زندگى خويش را به سبب كشته شدن از دست دهد و يا هر سبب ديگرى . همچنين انسان به سبب كارهايى كه در قبل انجام داده است ، پاداش داده مى شود؛ اگر عمل او خير باشد پاداش او خير و اگر شر باشد پاداش او شر خواهد بود. شخص خردمند خود را براى آن روز آماده مى كند و به باطل و گفتن ((اگر و مگر)) سرگرم نمى شود.

اگر تندخو مى بودى

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (159)إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكِّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160)
به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اين چنين خوش خوى و مهربان هستى . اگر تندخو و سخت دل مى بودى از گرد تو پراكنده مى شدند. پس بر آنها ببخشاى و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با ايشان مشورت كن و چون قصد كارى كنى بر خداى توكل كن كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد. (159) اگر خدا شما را يارى كند هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد. و اگر شما را خوار دارد، چه كسى از آن پس يارى تان خواهد كرد؟ پس مومنان بايد كه بر خداى توكل كنند. (160)

واژگان :

اللين فى المعاملة : مدارا كردن .
فظ: درشتى و تندخويى و اصل آن ((فظظ)) است .
غليظ القلب : قلب تيره و با قساوتى كه هيچ چيز در آن اثر نمى كند.
انقض القوم : قوم پراكنده شدند.

اعراب :

نويسنده مجمع البيان گفته است : مفسران وحدت نظر دارند كه ((ما)) در جمله ((فبما رحمة )) زايده است ؛ يعنى ((فبرحمة )) همانند اين سخن خدا: ((عما قليل )) كه به معناى ((عن قليل )) است . ((من بعده ))؛ يعنى ((من بعد خذلانه )) (پس از آن كه خدا شخص را ذليل كند). آن گاه مضاف حذف شده است ؛ زيرا ((و ان يخذلكم )) بر آن دلالت مى كند.

تفسير :

فبما رحمة من الله لنت لهم . خداوند در آيات پيشين ، اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب قرار داده بود، و اكنون خود آن حضرت را مخاطب قرار داده است . پيش تر گفته شد كه مسلمانان در روز احد، فرمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخالفت كردند. نتيجه اين مخالفت و نافرمانى ، آن بود كه شكست بخورند و عقب نشينى كنند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در هنگامه سختى رها نمايند؛ چرا كه جنگ در نزديكى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادامه داشت تا آن جا كه دشمن و صورتش را زخمى كرد و خون از زخم هايش جارى شد، در حالى كه همچنان با شمار اندكى مقاومت مى كرد و كسانى را كه فرار كرده بودند، فرا مى خواند و آنها به وى پاسخ نمى دادند.
پس از آن كه جنگ به پايان رسيد، مسلمانان به سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بازگشتند؛ اما پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آنان خشونت نكرد و ايشان را سرزنش ننمود، در حالى كه آنها بيش از اين را مستحق بودند. حضرتش همه چيز را ناديده گرفت و به آنها خوشامد گفت و با خوش خويى و مهربانى با آنان سخن گفت . اين مهربانى و خوش خويى ، رحمتى از سوى خداوند، به پيامبرش بود و نيز كمكى براى او تا بتواند خوددار و آرام باشد و اعصابش را كنترل نمايد.
وقتى خداوند پيامبرش را به سبب فرو بردن خشم و خوش رفتارى با اصحابش در حالى كه آنان نافرمانى او را كرده بودند، مدح مى كند، پس خود او سزاوارتر است كه بندگان گناهكار خويش را ببخشايد و گشايشى در كار آنها پديد آورد. امام على (عليه السلام ) در توصيف بارى تعالى مى فرمايد: ((كسى كه خشم ، او را از رحمتش باز نمى دارد)). همچنين در دعايى كه روايت شده ، آمده است : ((اى كسى كه رحمت او بر غضبش پيشى گرفته است !)).
آن گاه خدا حكمت نرمش خوش رفتارى پيامبرش را در خطابى كه با او دارد، بيان مى كند: ولو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك ؛ اگر تندخو و سخت دل مى بودى از گرد تو پراكنده مى شدند. دشمن دشنامت داد و قصد جانت را كرد، در حالى كه ماموريت تو انجام نگرفته و رسالت تو منتشر نشده بود. مراد از بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، هدايت خلق به سوى حق بود، و مردم جز به كسى كه دلهايشان به سوى او مايل است و در نزد او آرام مى گيرد، گوش فرا نمى دهند. و دلها آرامش نمى يابند و گرايش ندارند مگر به قلبى مهربان و بزرگ همچون قلب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه تمامى مردم را فرا مى گيرد و اين قلب ، به سبب نادانى نادان و يا ضعف ضعيف تنگ نمى شود. حتى آن حضرت دستور مى داد كه با حيوانات هم مهربانى كنند و مى فرمود: ((وقتى مى خواهيد (حيوانى را) ذبح كنيد، خوب ذبح كنيد. بايد لبه تيغ را تيز كنيد تا ذبح به راحتى انجام شود)). و فرمود: ((حفظ و مهربانى به هر جاندارى پاداش دارد.)) خدا زن بدكاره اى را بخشيد؛ زيرا وى سگى را كه از تشنگى نزديك به مردن بود، نجات داد.
(فاعف عنهم ؛) در مورد حق خودت ، آنها را ببخشاى ؛ چرا كه آنها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در هنگام سختى رها كردند و آن حضرت مجروح گرديد. (و استغفر لهم ) و درباره حقوق خداى تعالى ، براى آنان طلب آمرزش كن ؛ چرا كه آنها به سبب شكست و ترك جنگ ، فرمان خدا را مخالفت كردند. اين سخن خدا: فاعف عنهم واستغفرلهم تلويحا دلالت بر آن دارد كه خدا از آنها گذشت و آنها را بخشيد وگرنه به پيامبرش دستور نمى داد كه عفو را پيشه كند.
و شاورهم فى الاءمر. فخر رازى گفته است : بسيارى از علما قائلند كه الف و لام در ((الاءمر)) براى استغراق نيست ، بلكه براى عهد است . آنچه در اين آيه معهود مى باشد جنگ و برخورد با دشمن است . بنابراين ، آيه ((و شاورهم فى الاءمر)) به جنگ اختصاص دارد. ساير مفسران گفته اند: آيه مزبور تمام امور دنيوى را شامل مى شود و نه امور ديگر را. آن گاه فخر رازى از شافعى نقل كرده است كه ((شاورهم )) در اين جا براى استحباب است و نه براى وجوب . و حكمت مشورت آن است كه دلها را خرسند مى سازد و روح ها را آرامش مى بخشد. اين نظريه نزديك به صواب است ؛ زيرا معصوم از راءى و نظر غير معصوم هدايت نمى جويد.
در هر صورت ، عقيده و دستورات دينى از وحى الهى سرچشمه مى گيرد و كسى نمى تواند درباره آن اظهار نظر كند، حتى خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )؛ زيرا او رساننده است و نه قانونگذار. از اين رو، خداوند خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: ليس لك من الاءمر شى ء؛(112) كار در دست تو نيست ، ((انما انت منذر؛(113) تو تنها يك هشدار دهنده اى )).
فاذا عزمت فتوكل على الله ؛ يعنى هرگاه به سبب مشورت و يا سبب ديگر بر انجام دادن كارى تصميم گرفتى ، آن را به مرحله اجرا بگذار؛ بدين ترتيب كه با تكيه به كمك خداى يكتا در به دست آوردن پيروزى ، تجهيزات و نيرو براى خود آماده ساز.
ان ينصركم الله فلا غالب لكم . البته يارى كردن خدا به اسباب و عللى بستگى دارد كه خدا آنها را وسيله براى رسيدن به پيروزى قرار داده است .
يكى از علل پيروزى علاوه بر توكل بر خدا، آماده كردن نيروست كه در آيه 60 سوره انفال بدن اشاره شده است : و اءعدوالهم ما استطعتم من قوة .
و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده . خداوند افراد پستى را كه هيچ گاه بر كار خير اتحاد نمى كنند، ذليل و خوار مى سازد. خداى متعال در آيه 46 سوره انفال فرمود: و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم ؛ اختلاف نكنيد كه شكست مى خوريد و ابهت شما مى رود.
خلاصه سخن آن كه آماده كردن نيرو بدون داشتن اخلاص ، سودى ندارد. آن سان كه در جنگ حنين براى مسلمانان چنين شد: ((در روز حنين ، آن گاه كه انبوهى لشكرتان شما را به شگفت آورده بود، ولى براى شما سودى نداشت و زمين با همه فراخى اش بر شما تنگ شد و بازگشتيد و به دشمن پشت كرديد)).(114) همچنين ، اخلاص بدون آماده كردن نيرو، سودى ندارد... ((با توكل زانوى اشتر ببند)). كسى كه هم اخلاص داشته باشد و هم نيرو آماده كند، شكست نمى خورد؛ زيرا خدا با اوست .

محمد و راز عظمت او

پدر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، عبدالله به قصد تجارت به سوى شام رفت و در اين زمان ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شكم مادر بود. عبدالله در بازگشت از شام ، نزد دايى هاى خويش ، بنى نجار، در مدينه رفت و در آن جا بيمار شد و از دنيا رفت . او براى فرزندش از مال دنيا تنها پنج شتر، يك گله گوسفند و كنيزى به نام بركة الحبشية - كه كنيه اش ام ايمن و دايه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از جمله مربيان دوره طفوليت او بود - بر جاى گذاشت .
چنان كه گفته اند: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه ، در عام الفيل ، در ماه ربيع الاول مطابق با ماه هشتم ميلادى (اوت ) سال 570 ميلادى ولادت يافت .

دايه و سرپرست پيامبر

چند روزى پيامبر را ثوبيه ، كنيز عمويش ابو لهب و آن گاه حليمه سعديه شير داد. 63 سال زندگى كرد: 53 سال در مكه و ده سال در مدينه . در شش سالگى مادرش وفات كرد، و در هشت سالگى جدش از دنيا رفت و سرپرستى او را عمويش ابو طالب عهده دار شد و تا آخرين نفس از او دفاع كرد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) 42 سال با ابو طالب زندگى كرد.

خصوصيات ظاهرى پيامبر

قامت او نه خيلى بلند و نه خيلى كوتاه بود. سرى بزرگ ، صورتى گرد، پيشانى پهن ، ابروانى تقريبا به هم پيوسته داشت كه ميان آن دو، رگى بود كه هرگاه خشمناك مى شد باد مى كرد و قرمز مى شد. چشمان سياه داشت و مژه چشمان او بلند بود. بينى اش اندكى انحنا داشت . لبش زيبا بود. دهان بزرگ و محاسن پر پشت داشت . موى سرش مجعهد مواج ، گردنش كشيده ، سينه اش فراخ ، دستانش بلند و ساق هايش باريك بود. رنگ صورت وى سفيد متمايل به قرمز بود و عضله هاى پيچيده داشت ، به گونه اى كه بدنش ، شل و وارفته نبود.
هنگامى كه خشمگين مى شد، صورتش سرخ مى شد. وقتى كه غمگين مى شد، محاسنش را بسيار لمش مى كرد. زمانى كه سخن مى گفت با تمام دست خود اشاره مى كرد. وقتى به شگفت مى آمد دست را بر مى گرداند، و هنگامى كه غرق در سخن گفتن مى شد، كف دست راست را به انگشت ابهام چپ مى زد. چيزى را كه خوش نمى داشت از آن روى بر مى گرداند. وقتى عطسه مى زد صورتش را مى پوشانيد. وقتى مى خنديد دندان هايش نمايان مى گرديد و بيش از هر كس تبسم داشت . غذا از هر چه كه به دست مى آورد بهره مى جست و هر چه را كه نمى يافت ، كسى را براى تهيه آن مجبور نمى كرد. وقتى طعامى وجود نداشت صبر مى كرد تا آن جا كه از گرسنگى سنگ بر شكم خود مى بست . گاه ، يك ماه بر آن حضرت مى گذاشت و چيزى را كه با آن نان تهيه كند، نمى يافت . كسى را مى فرستاد تا از يهودى نسيه بخرد؛ اما يهودى قبول نمى كرد و مى گفت : محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نه كشاورزى دارد و نه شيرى (دامدارى ) پس چه كسى مى تواند بدهى اش را بپردازد؟
در يك زمان ، دو پيران ، دو عبا، دو قبا و دو كفش نداشت . حصيرى داشت كه شب ها بر آن مى خوابيد و روزها فرش مى كرد و بر آن مى نشست و آن قدر روى آن حصير خوابيد كه اثرش بر پهلوى مبارك پديدار شد. حضرت بالشى از پوست داشت كه از ليف خرما پر شده بود. وقتى مى خوابيد، دستش را زير صورت مى گذاشت . كفش خود را تعمير مى كرد و پيراهنش را وصله مى زد. بر الاغ سوار مى شد. اين ، در حالى بود كه تمامى ثروت جزيرة العرب در اختيار او بود؛ لكن همان گونه كه آن اعرابى وى را ستود، او چنان بخشش مى كرد كه گويا از تنگدستى نمى هراسد.

پيامبر و فقر

از عنوان ، چنان بر نيايد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فقر را دوست مى داشت و بدان راضى بود، ابدا چنين نيست ، بلكه او از فقر به خدا پناه مى برد و مى گفت : ((پروردگارا! پناه مى برم به تو از فقر، و كمبود و خوارى ... و نيز از ناتوانى و تنبلى . و به تو پناه مى برم كه به كسى ستم كنم و يا خود مورد ستم قرار گيرم )). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نه فقر را دوست داشت و نه بدان راضى بود. اما مادام كه انسان در جامعه اى زندگى كند كه در آن تنگدستان وجود دارند، بهترين نظام آن است كه شخص حاكم در كنار فقرا قرار گيرد و در خوردن ، لباس و مسكن ، ميان خود و آنان مساوات برقرار كند. ستم و گناهى بالاتر از اين نيست كه حاكم سير باشد و در ميان رعيت او حتى يك گرسنه وجود داشته باشد.
اميرالمومنين على (عليه السلام ) فرمود: ((خدا بر پيشوايان عادل واجب كرده است كه خود را با مستضعفان همسان سازند تا رنج فقر بر فقير، آن چنان تاثير نكند كه به هلاكت وى بينجامد)). و نيز آن حضرت فرمود: ((آيا خود را قانع سازم كه به من گفته شود: اميرالمومنين و در مشكلات روزگار با آنان شركت نداشته باشم )).

مراتب دعوت پيامبر

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخست خويشاوندان نزديك خود را انذار كرد و اين هنگامى بود كه آيه 214 سوره شعراء نازل شد: و انذر عشيرتك الاقربين ؛ خويشاوندانت را بترسان . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) وليمه اى ترتيب داد و آنها را دعوت كرد و به آنان گفت : ((كدام يك از شما در امر دعوت مرا كمك مى كند تا برادر، وصى و جانشين من در ميان شما باشد)). هيچ كدام از آنان سخن پيامبر اكرم را قبول نكردند، مگر على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه گفت : ((من اى رسول خدا))! پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست در گردن او انداخت و گفت : ((اين ، برادر من ، وصى من و جانشين من در ميان شماست . سخن او را گوش كنيد و از او اطاعت نماييد)). خويشاوندان او خندان و استهزاكنان از جا برخاستند و به ابو طالب مى گفتند: به تو دستور داد كه از فرزندت اطاعت كنى و به سخن او گوش فرا دهى .(115)

آن گاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) جامعه عرب و نيز آنان را كه پيام او بدان ها رسد، از گذشتگان و آيندگان ، فرا خواند: و ما اءرسلناك الا كافة للناس ؛(116) تو را براى تمامى مردم فرستاديم . اما ديگر پيامبران ، تنها به سوى قوم خود و اهل زمان خود فرستاده شده بودند. از اين رو، نوح ، ابراهيم ، هود، صالح ، موسى و ديگر پيامبران تنها مخاطبين خود را به ايمان فرا مى خواندند و مى گفتند: ((يا قوم )) اما خطاب حضرت محمد تمامى انسان ها را از هر نژاد و زبان و از هر سرزمين و زمان كه بودند، در بر مى گرفت : قل يا اءيها الناس انى رسول الله اليكم جميعا؛(117) بگو: اى مردم ! من به سوى تمامى شما از سوى خدا فرستاده شدم )). پيامبر به پادشاهان زمين و از جمله به كسرى ، قيصر و... نامه فرستاد و آنها را به رسالت خود دعوت كرد.