تفسير سوره فاتحة الكتاب

سيد جلال الدين آشتيانى

- ۱ -


مقدمه چاپ سوم

كتاب حاضر اثرى نفيس و كم نظير در تفسير و در مواردى تاويل سوره مباركه فاتحه الكتاب است كـه مـولـف آن شـنـاخـتـه نـشـد, بـودنـد بـزرگانى كه آثار نفيس از خود در معارف الهيه به جا مى گذاشتند و از ذكر نام خوددارى مى نمودند ومى دانستند و ازصميم قلب معتقد بودند كه كرام الكاتبين و علام الغيوب , جل شانه , ناظر به آثار يا اثر آنهاست كه :لايشذ عن حيطه علمه شئ .
ايـن اثـر بـه انضمام دو رساله ديگر در تفسير فاتحه الكتاب , يكى بدون نام و ديگرى با عنوان مرآه الـعـارفـيـن كـه مـولـف آنـهـارا نيز درست نشناختيم , به همت دوست عزيز جناب حجه الاسلام آقـاى شمس در مركز انتشارات دفترتبليغات اسلامى به طبع مى رسد, رساله اول در فاتحه الكتاب يـكـى از عـالى ترين آثار است و حاكى از آن است كه مصنف باعباراتى رسا وكوتاه و با قلمى روان , مطالب كم نظيرى را از خود باقى گذاشته است .
رساله دوم در تفسير تحقيقى فاتحه الكتاب , از آثار نفيس به شمار مى رود, ولى رساله به ظاهر كم حجمى است كه به زبان تازى تاليف شده است و براى اولين بار منتشر مى شود.
اين رساله ازآثار عاليه به شمار مى رود كه محتاج به شرحى محققانه است .
مصنف عظيم الشان رساله مرآه العارفين از بزرگان و محققان به شمار مى رود.
مـولـف , اين اثر عالى و پرمعنا را براى فرزند خود و به درخواست اين فرزند كه نامش زين العابدين است تاليف كرده و ازفرزند خود تعبير به ايها الولد الصالح وايها الولد المويد نموده است .
اثـرشريف اين محقق مختصر است و مى توان به شرح مشكلات آن پرداخت واثرى در حدود پانصد صفحه به وجودآورد.
مصنف محقق از اكابر سنت و جماعت است وخود هاشمى نسب .
لـذا بـعـد از بـيان اين معنا كه من عرف نفسه عرف جميع الاشيا مى گويد: ففكرك ياولدى فيك يكفيك كما قال ابى اميرالمومنين عليبن ابى طالب كرم اللّه وجهه : داوك فيك ب ودواوك منك .
اين بزرگان رفتند و به حق واصل گرديدند ولى جاى آنها خالى است .
اللهم اغفر لنا ولاتجعل فى قلوبنا غد لاخواننا الذين تركوا الدنيا.
سيد جلال الدين آشتيانى .
ارديبهشت 1375.

مقدمه چاپ اول

در كـتـابـخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه فردوسى , چند اثر خطى نفيس موجود است كه حقير اقدام به چاپ و انتشار بعضى از اين آثار نمود و چند اثرى نيز در دست تهيه و انتشار دارد.
كـتـاب يا رساله در علم و مباحث متعلق به علم و ادراك به نام تحفه از آثار عارف و حكيم فاضل , آخـونـد مـلانظر على گيلانى تلميذ حوزه پرفيض عالم متاله و عارف نامدار, آقامحمد بيدآبادى گـيـلانـى اسـتـاد آخـونـدمـلاعلى نورى مازندرانى و شاگرد ملااسماعيل خواجوئى مازندرانى فيروزكوهى رضى اللّه تعالى عنهم ـ.
از بـاب حـسـن تـصـادف تحفه به خط مولف بارع آن و نسخه اصل و مصحح است كه ما را از نسخ متعدد بى نياز نموده است ((1)) .
ثـمـره الـفـواد فـى نـبـذ من مسائل المعاد اثر نفيس و عالى از تاليفات شيخ ‌المشايخ استادمحقق , مـلااسـمـاعيل خواجوئى به خط مبارك مولف يكى ديگر از كتب خطى كتابخانه دانشكده الهيات است ((2)) .
رساله اى نفيس جز كتب اهدايى حاجى مولوى در اثبات حدوث دهرى از ملااسماعيل خواجوئى در كتابخانه دانشكده موجود است كه نگارنده اين اثر عالى را كه مولف در مقام انتصار از سيد داماد و رد بـرمناقشات آقا جمال الدين خوانسارى تاليف نموده , جز منتخبات فلسفى , جلد چهارم چاپ و به زودى به اذن حق منتشر خواهدنمود.
در كـتابخانه دانشكده قسمت مخطوطات اثر بسيار نفيسى به زبان عربى در تفسير و تاويل سوره فـاتـحـه الكتاب موجود است كه مولف آن ناشناخته است ((3)) و از اين اثر كم نظير نسخه هايى در كتابخانه مجلس وكتابخانه مركزى وجوددارد.
ايـن تـفسير شبيه آثار عرفا و متصوفه قرن هفتم و هشتم هجرى قمرى و از جهاتى به آثار عرفايى نظير ملاعبدالرزاق كاشى و عزالدين محمودكاشى و اتراب و اتباع آنان از محققان عرفا مى ماند.
نـگـارنـده اين اثر را به انضمام همين اثرى كه در دست طبع و انتشار داريم در دسترس مشتاقان قـرار مـى دهـد گـرچه طالب اين قبيل از آثار بسيار كم است و شايد درآينده جمعى براى احياى معارف كشور پيداشوند و به جاى حرف و شعار, كمى هم به خود آيند و وارد مرحله عمل شوند.
اثـرى كـه فعلا در دست انتشار داريم , تفسيرى است از سوره حمد و فاتحه الكتاب به زبان روان و شيوا و جذاب , معرا ازتعقيد و خالى از ايجاز مخل و اطناب ممل .
مولف اين اثر را نشناختيم و درصدد شناسايى كامل او برآمده ايم و از قرار معلوم به وجودآورنده اين اثـر كـه آن را تـرجـمه و در جايى تفسير سوره حمد ناميده , از دانشمندان بعد از محقق فيض و از متاخران ازعلماى اماميه اثناعشريه است , چون در اواخر رساله از ملا محسن كاشانى نقل نموده و از مـوارد مـتعدد مى توان فهميد كه به مفاتيح الغيب و اسرارالايات و تفسير كبير ملاصدرا مراجعه نموده است .
نويسنده اين اثر به اقوال مفسران احاطه دارد و درعرفان و حكمت الهى وارد و مسلط و در انتخاب مـطـالب نيز با سليقه و در فارسى نويسى نيز بسيار قوى است و مسلما به زبان فارسى مطلب زياد نوشته است و از آنهايى نيست كه با تكلف به زبان مادرى خود چيزى بنويسد.
مـولـف در مـقام تاليف اين اثر به كتب تفسير وتاويل مراجعه نموده و از مراجعه به تفاسيرى كه به جنبه هاى ادبى قرآن نظر داشته اند, خوددارى نموده است .
حـقـيـر در مـقـدمه مفصل متعرض مطالب تحقيقى و دقيق اين اثر خواهدشد و درمقام توضيح و تكميل برخى از مطالب و تقرير پاره اى از مسائل قابل توجه , فرصت را از دست نمى دهم .
مـولـف در مـقـام تـحـريـر مطالب عالى , به افكار اهل تاويل از محققان علماى اسلام توجه كامل داشـتـه است و مبانى اهل تاويل را زيبا به رشته تحرير آورده , به واسطه پختگى و اعتدال فكرى از ذكر پاره اى مطالب سست و بى بنيان و تاويلات بارد و دور از فكر مستقيم , خوددارى نموده است .
تـمنا آن كه اگر كسى مولف اين اثر را مى شناسد, اين حقير را مورد لطف خود قرار داده و او را از اين مهم آگاه نمايد.
ايـن تفسير را دوست عزيز و دانشمند, جناب آقاى شانه چى به حقير معرفى نمودند و گويا جناب ايشان آن را به دانشكده اهدا نموده اند.
همانطورى كه ذكر شد, مولف اين اثر مردد است بين چند نفر از افاضل متاخر كه اميدوارم تا اتمام چاپ اين تاليف مولف آن به طور كامل شناخته شود.
صاحب اين تاليف منيف به فارسى نويسى تسلط دارد و داراى قدرتى قابل توجه در تحرير مشكلات و بـيـان معضلات به زبانى ساده و تحريرى روان مى باشد و در علم تفسير و تاويل متبحر و به كليه عـلـومـى كـه نـوشـتن تفسير و تحقيق در آيات قرآنيه به آنها توقف دارد, محيط و از ذوق سرشار بهره منداست .
بـراى كـسـانى كه علاوه بر آشنايى كامل در علوم قرآن , در علم الهى به خصوص در علم توحيد و عرفان وارد و داراى نصيب وافرند, هيچ اثرى جاى قرآن مجيد را نمى گيرد.
قـرآن كـلام الـهـى اسـت و متكلم به كلمات قرآنيه , حق اول است و هر كلامى از روحيات متكلم حـكـايت مى نمايد و فهم مطالب آن توقف دارد بر آشنايى به روحيه متكلم , لذا هركس كه به حق نزديكتر و قرب اوبه بارى تعالى بيشتر است , به كلام او آشناتر و حظ او از درك حقايق قرآنيه بيشتر و به رموز و دقايق حروف الهيه عارفتر مى باشد.
قـرب حـق از راه اخـلاص و گذشتن از ماسوى اللّه و فناى از غير او و بقاى به او, به نحوى كه اين شامل نفس فنا نيز شود,حاصل مى شود.
بـايد دانست كه قرآن از آن جا كه نازل ازغيب وجود است و اول ظهور آن در مقام تعين حق به اسم المتكلم و مقام نازل آن , كلمات مابين دفتين است , حضرت ختمى مرتبت فرمود: اان للقرآن ظهرا وبطنا وحدا ومطلعا وعنه (ع ) : انزل القرآن على سبعه احرف , لكل منها ظهر وبطن , لكل حرف حد, ولكل حد مطلع .
درك و عـرفـان بـطـون قرآنيه كه در برخى از روايات مسلمه عندالفريقين به هفت و هفتاد بطن مشخص شده , خاص صاحبان ولايت كليه است كه در لسان نبوت به عترت و درقرآن به اهل بيت و در اصطلاح تابعان آنان به اهل عصمت و طهارت تعبير شده است .
محدثان عامه , اهل سنت و جماعت از ابن عباس نقل كرده اند كه قال على : لوشئت ان اوقر سبعين بعيرا من تفسيرام الكتاب لفعلت .
علماى امت مرحومه نقل كرده اند كه على (ع ) رائحه وحى را استشمام مى نمود, از باب كثرت قرب او به مبدا وحى ,لذا ابن عربى شيخ اكبر از على مرتضى (ع ) به اقرب الناس الى رسولاللّه وسر الانبيا تعبير نموده است .
احـاديـث عترت و ثقلين انى تارك فيكم الثقلين , كتاب اللّه وعترتى دلالت دارند براختصاص اهل عصمت به عرفان مراتب و بطون كلام الهى .
سـر مـطـلـب در اين مهم است كه سور و آيات و كلمات و حروف كلام مجيد, مظاهر كلام غيبى احـدى و مـنـازل ظـهور و جداول بحر بى پايان احديت و اشعه نورالانوار, بهر نوره و فروع اصول و اركـان كـتـاب غيب وجود و مقام تعين حق به اسم المتكلم و مرتبه حقيقت ام الكتاب مى باشند كه واقـف به سر حضرات خمس الهيه ومطلع از مقام مطلع كتاب وجود, به حقيقت آن پى مى برده نه باحثان اطراف اعراب و بنا, و دانايان بر اقوال عالمان قرا ومتكلمان اهالى وساوس و اوهام از مشبهه و مـجـسـمه و قائلان به تنزيه صرف و يا معتقدان به تشبيه محض , به نام مفسران كه از آنان از آن جهت به مفسر به راى تعبير شده است كه كلمات قرآنيه را با عقايد خود تطبيق مى نمايند.
لذا فهم حقايق قرآنى اختصاص دارد به صاحبان ولايت كليه و ارباب معرفت , از متابعان آنان كه به مراتب و درجات كلام الهى از ظهر و بطن , بلكه بطون و حد و مطلع آن احاطه دارند.
تـفـسـيـر سـوره حـمـد را از ايـن باب كه افتتاح كتاب تدوينى حق به آن شده است فاتحه الكتاب نـامـيـده انـد و از حـيـث اشـتـمال بر جميع مطالب كتاب تدوينى و فرقان الهى , به آن ام الكتاب گويند ((4)) , كما اين كه از جهتى افتتاح كتاب تكوين نيز به اسم اعظم الهى كه از آن به ام الكتاب وحقيقت محمديه تعبير نموده اند, صورت وقوع پيوسته است .
ايـن سـوره مـباركه , كه ظاهر آن الفاظ وكلمات داله بر حقايق غيبى است , به حسب باطن داراى مـرتـبه و درجه اى است كه به آن كتاب تكوين افتتاح شود و مقام غيب آن جهت اشتمال برجميع درجات و مراتب وجودى و امهات حقايق متعين از مفاتيح غيب , ام الكتاب و مبدا جميع كتب الهيه است .
سـوره حمد از جهت اشتمال بر حقايق قرآن اختصاص به حضرت ختمى مرتبت دارد, از اين جهت كـه حقيقت محمديه مشتمل است بر جميع درجات و مراتب وجودى و جامع است جميع حضرات وجوديه را, و به لحاظ تعين احدى مقام باطن آن حضرت به حسب قوس نزول اول تعين عارض بر حقيقت وجود است و به اعتبارى , اولين عين ثابتى كه به نور وجود متنور شد, مقام و مرتبه حضرت ختمى است در مقام خلق و ايجاد,نه در مقام رجوع به حق و اندكاك درغيب وجود و مقام احديت .
ايـن مـقـام بـالـوراثه جهت اوليا واوصيا خاص او كه در لسان اخبار منقول از عامه و خاصه به آنان عـتـرت و اهـل بيت اطلاق شده است و در اصطلاح عرفان به هريك ازاعاظم اهل بيت و خواص از عترت ,خاتم ولايت مطلقه به اعتبارى و خاتم ولايت خاصه و مقيده محمديه اطلاق شده است .

تنبيـه

و مما ذكرنا ظهر سر ماورد عن الصادقين انما يعرف القرآن من خوطب به , چون عترت از باب اتحاد با مقام غيب حضرت ختمى مرتبت بالوراثه به جميع مراتب و بطون و حدود و مطالع كتاب تكوين و تـدويـن احـاطـه وجودى دارند,به كليه درجات كتاب از ظهر و بطن وحد و مطلع محيطند, لذا عـلـى (ع ) بـه اصـحـاب گمراه خود كه تحت تلقينات اتباع بنى اميه ـخذلهم اللّه ـ كه قرآن بر نيزه نمودند, فرمود: انا كلام اللّه الناطق .
عـلت آن كه فهم كلام الهى به حسب درجات و بطون اختصاص به اوليا و اقطاب محمديين دارد, آن اسـت كـه درك هر حقيقت نازل از غيب وجود, توقف دارد بر اصل مهمى كه عدم توجه به آن , مـنـشـا اختلاف اساسى در مساله تفسير و تاويل قرآن شده است و نيز سر آن كه اهل عصمت و اهل بـيـت و اصـحـاب كسا ـمحمد وعلى و فاطمه و حسن و حسين ـ و ائمه اهل بيت از اولادحسين [ اصـالـه حـضـرت خـتـمـى مـقام و وراثه اوصيا خاص او,عالم به قرآن به حسب جميع درجات آن مى باشند, برهانى است كه ذكر مى شود, فاستمع لمايتلى عليك من الكلام .
مـحـقـقان از متالهان فرموده اند: ذوات الاسباب لا باسبابها آنچه كه داراى مبادى و اسباب و علل است , علم به آن فقط ازراه معرفت به اسباب و علل و مبادى حاصل مى شود, لذا مفسران دايما در مـقام فهم ظواهر كتاب و سنت اختلاف دارند و مطالب آنان حول تفسير آيات بينات مملو است از متناقضات , قال الشيخ ‌البارع : القرآن العزيز من كونه ينطق به ويكتب حروف تتركب من حرفين الى خـمـسـه احـرف مـتصله مفرده , فيظهر بنظمها عين الكلمه , وبنظم الكلمات عين الايات , و بنظم الايات عين السور.
بـحـث در اين مهم كه اين الفاظ قرآنيه از چه مقامى صادر شده و چند درجه از درجات بين حق و عـبـد را پـيـمـوده اسـت تا به صورت سور قرآنيه مشتمل بر آيات و كلمات و الفاظ و حروف جلوه نـموده است و مقام تصور آن به صورت كلامى , در كدام مرتبه از مراتب نفس كليه نبويه ر به صورت معنا جلوه نموده و درچه موطنى صورت حروفى به خود گرفته است و نيز بحث در اين كه تعيين كلامى به طور مطلق به اعتبار آن كه متكلم از اسماى ذاتيه حق است , درچه منزلى از منازل وجود عارض بر وجود مطلق شده است , آيا حقيقت كليه نبويه در مقام واحديت نيز سور قرآنيه را از غيب وجود و بعد از عبور از تعين اول واسطه است كه در اين صورت , اولين انبا از غيب وجود است و اين انـبا عبارت است از اخبار از ذات و صفات و اسما و افعال حق و اين كلمات قرآنيه كه خبر از ذات و صفات و اسما و افعال حق مى دهد, در آن عالم نيز با وصف مذكور موجود و متعين است .
و حـق آن اسـت كـه حقيقت كلى قرآن داراى ظهر و بطن , بلكه بطون وحد و مطلع است و محل طـلـوع و ظهور آن در مقام تعين ثانى , قلب اعدل و روح صاحب استقامت حضرت ختمى است , و چون نبوت حضرت ختمى مانند ولايت وصى و ولى مطلق او كلى و مطلق است , فرمود: كنت نبيا و آدم بـين الما والطين ومقامات غيبى آن حضرت متحد است با درجات قرآن به وجود جمعى قبل از ظهور به صورت مثال مطلق و به وجود تفصيلى در عالم مثال مطلق و مقيد.
از آن جـا كـه صـعـود بـر طبق نزول است , انسان ناظر در كلمات و سور قرآنيه به حسب تحصيل كـمـالات وجـوديه و عبور از منازل واقع در صراط تكامل , و به اندازه فعليت وجودى خود از فهم قرآن نصيب و بهره دارد.
مـقـدمـه ديگر كه دراين بحث نافع است , آن است كه به حسب علم نظرى شخص متفكر در آيات قرآنى , درمقام فهم كلمات الهيه از طريق درك ظواهر بدون احاطه به باطن كتاب , در مقام مفسر قـرار دارد, الـنـهايه حظ شخص كامل در برهانيات از مفسر واقف و متوطن در عالم لفظ, بيشتر و خطاى وى بسيار كمتر و لغزش آن قليل است .
بـلـكـه مـى تـوان بـه ضرس قاطع گفت : بدون تحصيل كامل در الهيات و ربوبيات و علم اخلاق ومـبـاحـث نفس و معاد, به صرف فراگرفتن علوم ادبى شخص اصلا حق ندارد در سلك مفسران قرارگيرد.
يـجب علينا التنبيه على امور مهمه فى المقام , نذكرها على سبيل الاجمال ونفصلها فى موضع آخر ان شااللّه تعالى .

تنبيه و تحقيق

فى سر الكلام واحكامه ولواحقه وما يتعلق بذلك .
بـايد توجه داشت كه هر كلامى نازل و مرتبط به متكلم و قائل داراى مرتبه و صورتى اصلى است و ظهورى خارجى و ظاهر كه مرتبه اول , مقام خفا كلام و مرتبه دوم مقام ظهور آن مى باشد.
و ان شئت قلت : كلام داراى مقام جمعى و اطلاقى و مرتبه اى تفصيلى و ظهورى خارجى است .
قال الشيخ البارع , المحقق الشيخ الكبير فى المفتاح : اعلم ان الكلام من حيث اطلاقه واصالته صوره علم المتكلم بنفسه وغيره , او بغيره , والمعلومات حروفه وكلماته , ولكل منها مرتبه معنويه ب كلام به اعـتـبـارى از نسب موجوده بين ظاهرومظاهر است , از اين باب كه كلام از اجتماع حقايق بسيطه مـنـفـرد يـا به لحاظ تحقق آن با توابع و لوازم آن در صورت تركيب حاصل مى شود ومفيد صورت جمعيه اى است كه از آن احكام , اين حقايق بسيطه و مركبه فهميده مى شود.
چه آن كه كلام در هر مرتبه اى از مراتب و درجات داراى مدلول يا مفاهيم است .
اجـتـمـاع از حقايق بسيطه منشا توليد صورت و معنائى است كه از آن به نكاح به اعتبارى ونتاج و تولد نشاتى از نشات وجوديه به لحاظى تعبير شده است .
چون جميع كلمات وجوديه وحروف و كلمات تدوينى از بسائط حاصل شده است و بسائط به لحاظ تـركـيب و تاثير برخى از اجزا در بعض وانفعال برخى اجزا از بعض ديگر, منشا تولد وظهور صورت وحقيقتى مى شوند كه قبل از اين تركيب حاصل نبود.
ولـى بـايد دانست كه تركيب و تاثير و تاثر حروف صور وجودى و كلامى مختلف است و فرق است بين تاثير و تاثر خاص ماديات وتركيب و توقف وتاثير وتاثر در معنويات .
اجـتـمـاع از بـسائط به لحاظ تناكح و به اعتبارى انتاج و ايجاد و تحصيل وجود اضافى و از جهتى كـتـابت و تحصيل نقوش و از جهت آن كه مفهم معانى و منشا افهام حقايق لائق به هرمرتبه اى از مراتب تركيب است ,كلام است .
ولايـظـهـر شـئ من المعلومات مرتبه كان المعلوم اوذا م فى ماده حامله وصوره تتحقق بهاالماده , واعـنـى بالماده ما به تظهرصوره الكلام فيتشخص فى الخارج , وسوا خرج اعنى المظهر المشار اليه عـن دائره الـمواد الجسمانيه اولم يخرج ,واعنى بالصوره مابه يتم ظهور الحقيقه المعلومه ـكانت ما كانت ـ بحيث ياتى لكل مدرك بجمعه واياها موطن ماادركها.
مـعـلومات مذكور به اعتبار ارتسام در نفس عالم به اين معلومات , حروف باطن و به لحاظ انضمام مـفـردات ايـن معلومات هريك به ديگرى با توابع آن ازصفات و لوازم اين حقيقت معلوم و مشهود كـلمه باطنى است ,اگر اين حقيقت معلومه مجرد از حكم تركيب اجزا نسبت به يكديگر ملاحظه شـود, بـه اعـتـبـار مجرد ظهور هر جز به نفس متكلم , در هر مخرجى از مخارج وجوديه از مرتبه احدى و واحدى و مراتب عقول وبرازخ , آن را حروف نامند, اعم از حروف عاليات ياسافلات .
لـذا كـلام داراى مـراتـب متعدد است از معنوى و روحانى و مثالى و حسى , لفظى ورقمى خطى منقوش در لوح و كاغذ كه مجموع محصورند در الهى و كونى .
بـرخـى از مـظـاهـر كـلامـى از بـاب استعدادجهت قبول تجرد و تروحن به ملكوت وجود رجوع مى نمايند, برخى نيز غير از عالم مواد و اجسام موطن و محلى ندارند.
اصـول كـلمات وجودى حروف و صور مفهم معانى تامه كلماتند كه از آنها به حقايق معلومه تعبير مى نمايند.
واذا وقـع بـيـنها التركيب والتاليف الذى هو عباره عن ظهور اتصال اللوازم بالملزومات , والصفات الـتـابـعـه لـلـحـقـائق الـمتبوعه لكمال الابانه والتفهيم , وايصال ما فى باطن المتكلم الى السامع الـمـخـاطـب , سـميت ـحينئذـ كلمه وكلمات ,كلام به اعتبار وجود اطلاقى , شامل جميع مراتب ومظاهر و مبدا كليه رقوم و نقوش تكوينى و تدوينى در غيب اطلاقى ,شامل جميع مراتب ومظاهر و مـبدا كليه رقوم و نقوش تكوينى و تدوينى در غيب وجود مستور و مستقر درعلم حق است ((5)) كـه از نـاحـيه تعين وجود حق مطلق به اسم المتكلم ظاهر مى شود و حقيقت حق مالا در جميع مـظـاهـرغيبيه و شهاديه متكلم است به كلمات وجوديه و به اين لحاظ كلام تدوينى نيز داخل در سعه كلام ت باللّه و به اعتبارى جميع حروف و صور و كلمات وجوديه كلام و علم و قدرت حق اند به مـعـناى متكلميت و عالميت و قادريت حق , فهوالمتكلم المريد العالم القادر فى صفحات الوجود, فافهم ان كنت اهله .
بـنا بر آنچه كه ذكر شد, حقيقت كلام نيز مانند جميع حقايق از جهت اطلاق غيب و مستوراست و يتعين من باطن المتكلم بالحروف المتعقله اولا, ثم المتخيله , ثمالحسيه الظاهره فى شهاده .
اما تعين اصل حروف و ظهور آن , به مخارج حروف و غايات آن مى باشد.
مـاده حـروف در كـلام الـهـى از آن جـا كـه اسم قائل و متكلم از اسماى ذاتيه و عين ذات است و مـثل علم و قدرت و اراده وسمع و بصر از اعراض قائم به حق نمى باشد, خلافا للاشاعره كه كلام را قديم و زائد و به كلام نفسى قائل شده اند, نفس رحمانى است و نفس رحمانى , اولين كلمه اى است كه قرع و شق اسماع الممكنات و از مرور آن به مخارج حروف يعنى اعيان ثابته كلمات وجوديه اعم از تكوينى و تدوينى ظاهر شدند.
بنا على هذا مخارج حروف دركلام الهى مراتب معقوله است كه فيض نخست و نفس رحمانى به آن قـبول تعيين مى نمايد وكلمات روحانيه و مثاليه وحسيه على حسب درجاتها, در لوح وجود ظاهر مـى شود و در انسان قوه نطق ازناحيه اراده ومشيت منبعث از قلب به واسطه دم و نفس و صوت و مـرور آن به مخارج حروف به مدد زبان , مبدا حروف معقوله و بعد از مرور از خيال به تعيين لفظى متعين مى شود.
ان الكلام لفى الفواد وانما جعل اللسان على الفواد دليلا.

تحقيق مشرقى

صـور مـوجـودات ازعـقـل اول تـا حقايق متعينه , از تركيب مواد و استعداد و صور حسيه مراتب و مـظـاهـر نـسب علم حقند كه از آنها به صور كيفيات علميه وحقايق تعبير نموده اند و اين حقايق داخل در وجودنمى شوند, مگر بعد از تركيب و تاليف و امتزاج .
بـناا على هذا مراتب وجودى همانطورى كه مظاهر نسب علم حقند, صور كلمات نفس رحمانى او نـيـز مـى باشند,يعنى از ناحيه وجود منبسط و دم رحمانى مرور آن به مخارج حروف و قرع اعيان متحقق شده اند ((6)) .
چـون مـقـصـود از كلام و منظور از ايجاد كلمات تفهيم مخاطب است و اين معنى بايد در جميع مـراتـب كـلام موجودباشد, شيخ كبير در مفتاح فرموده است : واعلم ان الكلام المعنوى عباره عن مـلاقاه واجتماع واقع بين الاسما والحقائق ,بموجب احكام بعضها مع بعض , و بين الاسما والحقائق الـكـونيه عند من يرى ان الحقائق ليست من الاسما, وصوره هذاالنوع من الكلام و نتيجته تظهران , فـيضاف الكلام الى المرتبه ـناچار كلام در رتبه اول معنوى است ـتتعينان حسب المرتبه , التى تقع فـيهاالاجتماع والتلاقى والامد المقتضى لكلام ـ يعنى اراده خاص مقدم و قدرت لاحقه منشا توليد كلام ـفيضاف الكلام الى المرتبه ـ ناچار كلام در رتبه اول معنوى است .
والكتاب المرتقم من هذاالكلام الاول الالى الغيبى عباره عن الارواح , و مفهومات خطابات الحق لها حـاصـله على ما بينهامن التفاوت الذى اوجبته المراتب والوسائط, وحكم حال الجمعى وغير ذلك مما مر.
لـذا پـاره اى از نـفوس در امتثال اوامر حق و احتراز از نواهى حق درنگ ننمايند وتكاليف حق را به جـاآورند و هرگز عصيان از آنها سرنزند, و برخى منعمر در تمرد وبعضى به معصيت رغبت بيشتر دارند و پاره اى به اطاعت متمايل ترند و بهرى حسنات و سيات آنان مساوى است , جمعى منكر مبدا وجـود و جـمـعـى مقر به مبدا وجودند, قبول يا رد, كفر و اطاعت تمرد و عصيان بالاخره ناشى از استعدادات نهفته در اعيان است كه تجليات اسمايى منشا ظهور وبروز آن مى باشد كه خصلت هولا لـلـجـنـه وهـولا لـلنار ولاابالى ويلى الكلام الروحانى وهو تصادم القوى الروحانيه من حيث قيامها بالارواح , لامن حيث هى قوه مجرده , فانها بذلك الاعتبار معان مجرده معقوله .
وهـذه المصادمه المشار اليها ملاقاه تتحصل بين الارواح فى مرتبه جزئيه من المراتب المتفرعه عن حضره الجمع والوجود, بحسب مقام الروح المتكلم , وحسب الارواح التى تقع بينها المخاطبه , ويفهم بـعضها من بعض بمعاينه كل منهابعض مافى نفس الاخر بموجب مابينها من المناسبه الرافعه حكم الـتـعـدد الـمستلزم للستروالامتياز ـچه آن كه سبب حاجت به مخاطبه غلبه حكم تباين است كه حاجت وستر است بين دو مخاطب , از مشاهده آنچه كه در هريك موجوداست و مستور.
پس براى رفع تباين و شهود و اطلاع از آنچه كه مستور بين متخاطبين است , وسيله اى لازم است كه به آن تفهيم و تفهم حاصل آيد تا حكم امتياز و جدائى از ميان برخيزد.
هـرچـه جـهـات تـباين بيشتر باشد, ادوات موجب تفهيم بيشتر و هرچه جهات اشتراك و احكام ما به المناسبه كمتر, اسباب موجب تفهيم , جهت غلبه بر احكام غيريت , كمتر خواهدبود.
لـذا كـلام بين حق و ملائكه و تكلم بين ملائكه و حق به وسيله آلات و حرف جدا از وجود طرفين واقـع نـمى شود و هريك مرآت شهود ديگر است , ولى در عالم ماده كه جهت تمايز بيشتر و كثرت غالب است ,تكلم با حروف و ادوات انجام گيرد.

بيان حقيقت مخاطبات الهيه مع الملائكه والعقول والنفوس

مـسـالـه تـخـاطـب حق با ملائكه و عقول وارواح مجرده , نظير قوله تعالى للملائكه : اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه مكالمه حق با انبيا مع الواسطه , توسط جبرئيل و ديگر وسائط و تكلم بدون واسطه , در احاديث معراج ومكالمه با موسى و مساله تكلم با الفاظ و صور جزئى نازل بر انبيا, كتب سماويه و احاديث قدسيه , از غوامض علم توحيد و حكمت است .
و ايـن مـسـاله كه آيات تخاطب بين عالى و سافل و دانى و عالى برقرار است و يا آنكه بين عقول و ارواح غـيـر طـوليه و نفوس منسلخه از ابدان و نفوس جزئيه واقع در عالم برزخ نزولى و صعودى واقـع مـى شـود يـانـه ؟
و اگر چنانچه بين دو شئ حجاب نباشد و هر كدام ذات خود را در وجود ديـگـرى مشاهده نمايد, مكالمه متصور است يا نه , از عويصات و محتاج به تحقيق است و نيز نحوه تخاطب در هر موطنى به چه نحو و غرض از تخاطب در جميع مواطن چيست ؟
بايد در اين مسائل بـحـث مـفـصـل نـمـود, مـا درايـن مـوضع به اختصار سخن گفته و به تفصيل در جاى مناسب خواهيم پرداخت .
نكته ها چون تيغ پولادست تيز گر ندارى تو سپر.
واپس گريز بدون شك و شبهه , تكلم از طريق الفاظ موضوعه و كلمات ملفوظه و تحرير مقاصد و مطالب با اين الفاظ در الواح , اختصاص به عالم ماده دارد, كما اين كه شنيدن و ديدن از راه سمع و بـصـر و ديگرادراكات به وسيله ادوات احساس , از طريق فعل وانفعال مادى نيز از مختصات عالم ماده و نشات صور حاله در مواد و استعدادات است .
از آن جا كه موضوع له الفاظ معانى عامه است , اصل حقيقت تكلم و اداى مقصود و مافى الضمير به ديگرى و نيز حقيقت سمع و بصر در كليه نشات وجودى تحقق دارد و القا معانى و حقايق موجوده در غيب وجود, به وسيله تجلى الهى كلام و خطاب الهى محسوب مى شود.
كـتـاب در نـشات ماده الفاظ و عبارات و كلمات موجود بين الدفتين است كه واسطه پيدايش آن نـگـارش مـافى الضمير است به وسيله قلم , اعم از نى و آهن و ديگر وسائل نگارش و ترقيم و يا القا مـافـى الـضـمير به غير در مقام تخاطب , به وسيله ايجاد الفاظموضوعه و اين القا مافى الضمير در حقايق ملكوتى نيز ثابت است .
تـازه ازناحيه القا معانى به وسيله موجودى ملكوتى به موجودى ديگر, از سنخ خود و تازه از ناحيه نگارش حقايق بر صفحه وجود و لوحه ايجاد به وسيله كاتب ملكوتى وبه وساطت قلم ملكوتى .
وان تـامـلـت فـيـما حررناه تعرف معنى الكتاب المسطور والرق المنشور والكتاب الحكيم المبين وامالكتاب , وهوالنون الذى هوالدواه على مراتبها الخمسه .
ونيز معانى ديگر الفاظ وارده در كتاب و سنت مثل بكلمه منه اسمه المسيح و اول ماخلق اللّه القلم و نـيـز وجـه تسميه عقل اول به قلم , و وجه تسميه حق نفس خود را به كاتب كتب اللّه على نفسه الـرحـمـه و اكـتب مافى علمى الى يوم القيامه واضح و روشن مى شود و فهم اين قبيل از مطالب , احتياج به بحث مفصل ندارد و با آشنايى به اصطلاحات اهل عرفان و ذهن لطيف و فهم غير محوج و ممارست در كلمات قرآنيه و احاديث ولويه مى توان به مقصود رسيد, نه با قيل و قال .
قـال الـشـيـخ الـكـبـيـر فى المفتاح : اعلم ان المخاطبات الربانيه والكتب الالهيه هى السنه احوال الـمخاطبين عنده سبحانه من حيث كينونتهم معه , والسنه احواله عندهم ومعهم , والسنه النسب والاضافات الناشئه من البين ب يعنى مخاطبان ربانيه وكتب الهيه تراجم والسنه وعباراتى هستند كه از دو امـر خـبـر مـى دهـند: (1) يكى احوال عباد كه به اعتبار كينونت آنها باحق و معيت و احاطه قـيـومـه حـق بـا عـبـاد و بـه لـحـاظ تعين آنان در علم حق به اعتبار آن كه اعيان ثابته به لحاظ كـيـنونت علمى اشيا در حضرت علم از مقتضيات اسما و لوازم صفات حق و استعدادات لازمه اين اعـيان , ناشى از تجلى حق است در مرتبه واحديت آنچه از خواص و افعال و صفات مترتب بر ذوات اعـيـان اسـت , از لـوازم و مقتضيات اعيان ثابته و كينونت علمى آنهاست در مرتبه و مقام مقدم بر وجود اشيا.
از اين جهت خطابات الهيه عبارات و تراجم والسنه احوال عباد است عندالحق ولذا قيل : انت مرآته وهو مرآه احوالك .
چون مخاطبات ربانيه و تنزلات الهيه , ترجمه و زبان احوال مخاطبان است نزد حق , از باب آن كه مـخـاطـبـان بـا حق معيت دارند به اعتبار تحقق آنها به كينونت الهى در مرتبه علم حق و معيت قـيوميه حق با حقايق ,در وجود علمى و خارجى كه ملازم است با السنه نسب و اضافات متعينه از تـجـلـيـات حق در مظاهر خلقى , تعين بطون تنزلات الهيه و تجليات ربانيه موازى است با بطون مـخاطبان , لذا احوال كليه سعدا واشقيا ومتوسطان در سعادت و شقاوت , بلكه احوال كليه خلايق در خـطـابـات تـدوينى حق و كتب نازله بر انبيا, به خصوص قرآن نازل بر قلب خواجه عالم امكان محمد مصطفى ر مذكور است .
آياتى نظير وهو معكم اينما كنتم , ونحن اقرب اليه من حبلالوريد, و ما من نجوى ثلاثه وهو رابعهم اشـارات اسـت به قوله : من حيث كينونتهم معه ب واما تعين عباد در حضرت ارتسام و مثال مطلق , معلول تجليات حق است .
تـصـور اسـما و صفات به اين اعتبار, اعيان ثابته متعين اند در مقام و احديت به صورى كه مقتضى استعدادات آنهاست .
فـيـض مـقدس هر عينى را به حسب استعدادات و لوازم غير مجعوله آن وجود خارجى مى دهد و لـسـان ايـن حقيقت من جعله اللّه ((7)) سعيدا لايصير شقيا, ومن جعله شقيا لايصير سعيدا وقوله : كـتب ربك على نفسه الرحمه , از اين باب كه هرعينى كه امكان تحقق خارجى و تنور به نور وجود در ذات آن مستور است , از فيض وجود و تجلى حق به اسم رحمان محروم نمى ماند.
كـلـيـات احـوال مـخـاطـبـان بـه لحاظ تعين در حضرت ارتسام , هى الاحوال والامور المذكوره فـى الحديث الناطق بانه يجمع خلق احدكم فى بطن امه الخ وهى : العمر والرزق والاجل والسعاده والـشقاوه بنا على ما حررناه واوضحنا كلام الشيخ ‌الكبير, خطابات الهيه به اعتبارى السنه وعبارات وبياناتى است كه خبر از احوال عباد مى دهد به لحاظ كينونت عباد درعلم و معيت حق با عباد, بعد از قبول وجود.
(2) ديـگـر آن كـه ايـن خـطـابات حاكى از احوال حق است به اعتبار ظهور اسما و صفات حق در مـجـالـى و اعـيـان عباد, لذا به اعتبارى عباد مرآت و نشان دهنده ذات و صفات و اسما حقند وبه اعتبارى حق مرآت احوال عباد است .
مـظهر محل نمايش ذات و اسما و صفات ظاهر ومعلول به لسان حكمت حد ناقص علت است و از آن جا كه علت منشا تحقق معلول است ومناسبت تامه شرط افاضت و استفاضت است و هر معلولى بـه وجـودى مـناسب با علت متحقق در علت و علت حد تام معلول و از ناحيه تعين آن در علت , از عـلـت خاص خود صادر مى شود, علت مشتمل است بر معلول با امرى زائد, لذا علم به علت ملازم است با علم به معلول , والعلم بالمعلول يحكى عن وجود عله ما.
لـذا اهـل مـعـرفـت گويند: اعيان در مقام علم به لسان استعداد طلب وجود نمايند و اسما الهيه طالب ظهورند به صورت اعيان , طلب در اعيان طلب قابلى و در اسما طلب فاعلى و ايجابى است .
نـگـارنـده در مـقـدمه بر متشابهات القرآن ملاصدرا قسمتى از مباحث مناسب با اين مقام را بيان نموده ام و به واسطه كسالت و ناخوشى از بسط كلام معذورم و از كسانى كه در اين مباحث تسلط ندارند, تمنا دارم ازمناقشه و ايراد خوددارى نمايند كه نادان محكوم به سكوت است .
فهم اين قبيل از مباحث در عصر ما اختصاص به افراد نادر دارد.
و هو, وصلى اللّه على خير خلقه محمد, والسلام على ذريته وآله واولاده الائمه المعصومين ـعليهم افضل صلوات المصلين ـ واناالعبد جلال الدين الاشتيانى .

تفسير سوره فاتحه الكتاب

بيان معنى فاتحه الكتاب .
فـاتـحـه الـكتاب , يعنى گشاينده كتاب ربانى , زيرا كه كتاب ربانى را, مبدا و مفتتح و محل شروع جزوى نيست و افتتاح مصاحف بدوست , و آغاز تعليم نورسيدگان مكتب تعلم ازو.
در نماز افتتاح قرائت ازو كنند و اول مكتوب در لوح محفوظ او بود.
و در اول وحى نازل شد.
و بـعـضـى فرموده اند كه چون بدين سوره باب فتوح مناجات آن بر حضرت سيد موجودات ـ عليه وعلى آله افضل الصلوات واكمل التحيات ـ مفتوح شد, او را بدين جهت فاتحه خوانند.
و به حقيقت اين سوره , گشاينده ابواب رحمت است بر وجوه احوال عباد, هم در تحصيل معاش و هم در كسب معارف معاد.
و بعضى برآنند كه فتح به معنى نصرت است و استفتاح در لغت استنصار باشد, به دليل قوله تعالى يـستفت حون على الذين كفروا ((8)) پس معنى فاتحه , نصرت دهنده باشد مرقارى خود را و ظفر بخشنده بر اعادى صورى و معنوى و مر اورا سوره حمد و شكرخوانند, و در اين تسميه نظر به لفظ و معنى كنند, چون كه مشتمل است به لفظ حمد و ثناى الهى و تعبد در تصديق اوامر و نواهى .
و جمهور علما برآنند كه حمد از افراد شكر است .
و در اخبار مسطور است كه الحمد راس الشكر و بدين جهت فاتحه را سوره حمد و شكر گفته اند.
و ام الـقـرآن و ام الـكـتـاب نيز گويند و ام در لغت به معنى اصل است , و تسميه مادر به ام , جهت اصالت اوست در قبول نطفه كه ماده ولد است , و مكه را ام القرى از اين جهت خوانند كه گستردن زمـيـن و بـسط بساط آن از وى شده , كما قال اللّه تعالى : والارض بعد ذلك دحيها ((9)) پس اصل , زمين وى باشد.
در مفاتيح الغيب آورده كه خلاصه و مقصود از قرآن چهارچيز است :.
الـهيات و معاديات و نبوات و قدريات , و آيات فاتحه بر اين چهار ركن مشتمل است , آيه اول و ثانى دلالت بر الهيات دارد, و ثالث بر معاديات , و رابع بر قضا و قدر و نفى جبرى و قدرى , و بواقى آيات بر اثبات نبوات , و چون مقصد اعظم از قرآن اين مطالب اربعه است و فاتحه بر آن اشتمال دارد, او را امالقرآن گفتند.
و جـمـعـى برآنند كه مقصود از جميع علوم , شناختن عز ربوبيت و ذل عبوديت است , و نصف اول سوره بيان اولى است و نصف ثانى نشان ثانى .
پس بدين جهت او را اصل گويند.
و در فـتـوحـات آورده كه فاتحه ام الكتاب است , يعنى جميع معانى مصحف و كتب را در ضمن او نهاده اند و اورا هفت آيه مختصر به ما فرستاده اند, و اين هفت آيه , محتوى است مرجميع آيات را و رجـوع هـمـه بـدوست , چون صفات ثبوتيه الهيه كه متضمن معانى جميع صفتها و مرجع همه به اوست .
و گـفته اند هر نوع تعظيمى كه مر حضرت عزت را در قرآن و ساير كتب سماوى مذكور شده , در حـمـد مـندرج است , چه آنچه از وجوه الوهيت و ربوبيت تواند بود در اللّه و رب مندرج است , تمام مخلوقات درعالمين داخل است وجميع انعامات و غفرات سيئات را رحمن و رحيم شامل , سمات پـادشاهى وتصرف ملك وملكوت از مالك معلوم است , و صفات قيامت و مواقف و حالات آن از يوم الدين مفهوم .

 

next page

fehrest page