تأثير جريان هاى سياسى بر تفسير و مفسرّان

دكتر على رضا رستمى

- ۲۳ -


ب) مقابله با جبرگرايى

حكومت جور پس از به شهادت رساندن امام حسين (عليه السلام)، بسيار مى كوشيد تا اين عمل قبيح و زشت را كه مرتكب شده بود از گردن خود برداشته و ننگ آن را از چهره خود بزدايد. يكى از بهترين ابزارى كه مى توانست آن ها را در اين زمينه كمك كند، ترويج جبرگرايى و نسبت دادن اين عمل شنيع، به مشيت الهى بود. همچنان كه نقل شده است زمانى كه امام سجاد (عليه السلام) و ساير اهل بيت را همانند اسيران خارجى با يزيد در شام وارد كردند، يزيد به امام (عليه السلام) گفت : ((پدرت رحم مرا قطع كرد و حق مرا نشناخت و با حكومت من منازعه كرد، لذا خداوند آن چه را كه ديدى بر سرش آورد)).(954)
هم چنين ابن زياد پس از شهادت امام (عليه السلام) در مسجد كوفه گفت: ((خداى را شكر مى كنم كه حق را پيروز كرد و اميرالمؤمنين يزيد را يارى كرد و دروغگو پسر دروغ گو را كشت.))(955)
همو در كاخ خود، خطاب به زينب كبرى (سلام الله عليها) گفت: ((ديدى خداوند با خاندانت چه كرد؟ و زينب (سلام الله عليها) فرمود: جز زيبايى نديدم .))(956)
هم چنين زمانى كه اهل بيت (عليهم السلام) را بر ابن زياد وارد كردند در قصر، به امام سجاد (عليه السلام) گفت: اسمت چيست؟ حضرت پاسخ داد: على بن حسين. ابن زياد گفت: آيا خدا على بن حسين را نكشت؟ امام سكوت كرد. ابن زياد گفت: چرا سخن نمى گويى؟ امام فرمود: برادرى داشتم به اين نام كه مردم او را كشتند. ابن زياد گفت: همانا خدا آن ها را كشت. امام سكوت كرد. ابن زياد پرسيد: چرا سخن نمى گويى؟ امام فرمود: خداوند جان ها را در زمان مرگشان اخذ مى كند (مرگ طبيعى) و براى هيچ نفسى روا نيست كه بميرد مگر به اذن خداوند...(957) پس ابن زياد غضبناك شد و... .(958)

4- 4- نشر حديث و گسترش تفسير

همان گونه كه بارها بيان شد از زمان خلفا براى كم رنگ كردن نقش اهل بيت (عليهم السلام) در اسلام و در نتيجه منزوى كردن آن ها در جامعه و حفظ قدرت در مكتب خلفا، منع نشر حديث آغاز شد و در زمان امام سجاد (عليه السلام) نيز اين اقدام از جانب دستگاه حاكم هم چنان ادامه داشت.(959)
اما امام سجاد (عليه السلام) به طور گسترده اقدام به نشر حديث مى كرد و براى حفظ احاديث، همت بيشترى در تدوين آن ها گماشت. كتاب هاى متعددى از آن حضرت نقل شده است، كه صحيفه سجاديه، رسالة الحقوق، مناسك حج، صحيفة الزهد، الجامع فى الفقه و كتاب حديثه (عليه السلام) و... از جمله آن هاست،(960) لذا احاديث فراوانى از آن حضرت به دست رسيده است. برخى از اين روايات، احاديث تفسيرى مى باشند، در آن ها شاءن والاى اهل بيت (عليهم السلام) را بيان كرده و اهل بيت (عليهم السلام) را به عنوان مصداق كامل يا اتم بسيارى از آيات معرفى مى كند. به عنوان مثال: در تفسير آيه شريفه: اءنّ الذِى فَرَضَ عَلَيكَ القُرآنَ لَرادُّكَ الى مَعاد؛(961) آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جاى گاهت (زادگاهت) باز مى گرداند، امام (عليه السلام) فرمود:
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و اميرمؤمنان على (عليه السلام) و امامان معصوم (عليهم السلام) به سوى شما بر مى گردند.(962)
درباره آيه: فَاءَقِم وَجهَك للدِّينِ حنِيفا فِطرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النَّاس ‍ عَلَيها؛(963) پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده است،
فرمود:
مراد از آن، لا اله الا الله، محمد رسول الله و على ولى الله است.(964)
در مورد آيات: كُلُّ مَن عَلَيها فَان # وَ يَبقَى وجهُ ربِّكَ ذُوالجَلال وَ الاءِكرامِ؛(965) همه كسانى كه روى آن (زمين) هستند فانى مى شوند # و تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند.
امام (عليه السلام) فرمود:
ماييم آن وجه رب كه خداوند از آن شناخته مى شود.(966)
درباره آيه وَاعْلَمُواْ اءَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَاءَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى؛(967) و بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد خمسى براى خدا و براى پيامبر،و براى نزديكان و... است،
از امام (عليه السلام) نقل شده است كه:
مراد از ذى القربى، اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) است.(968)
درباره: وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ؛(969) و حق نزديكان را بپرداز.
امام (عليه السلام) فرمود:
مراد، قرابت رسول الله (صلّى الله عليه و آله و سلم) است.(970)
درباره آيه: لَّا اءَسْاءَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى؛ و من براى رسالت خودم از شما پاداشى نمى خواهم، جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)،
از امام (عليه السلام) نقل شده است كه در تفسير آيه شريفه فرمود:
مودت بورزيد به نزديكانم، و ماييم آن نزديكان.(971)
از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
هر زمان كه گفتيد، لا اله الا الله، پس بگوييد: الحمدلله رب العالمين، زيرا خداوند مى فرمايد: هُوَ الْحَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛(972) زنده [واقعى] اوست؛ معبودى جز او نيست، پس او را بخوانيد، در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده ايد، ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.(973)
در مورد آيه: مَّاءْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا؛(974) جاى گاهشان دوزخ است هر زمان آتش آن فرو نشيند شعله تازه اى بر آنان مى افزاييم، امام (عليه السلام) در تفسير اين آيه شريفه فرمود:
در جهنم واديى است كه به آن سعير گفته مى شود، هرگاه از شدت حرارت كم شود اين وادى گشوده مى شود.(975)
همانطور كه در تفاسير به دست آمده از امام (عليه السلام) ملاحظه مى شود آن حضرت در ضمن تفاسير مى كوشيد جايگاه واقعى اهل بيت (عليهم السلام) را، كه به دست فراموشى سپرده شده بود، به مردم بشناساند و در جامعه احيا كند. امام سجاد (عليه السلام) در پى آن بود تا اين واقعيت را كه اسلام ناب محمدى (صلّى الله عليه و آله و سلم) و قرآن كريم از اهل بيت (عليهم السلام) جدا نمى باشد، در جامعه زنده نگاه دارد، لذا در تفاسير ماثور از او، اين بُعد بيشتر نمود دارد.

فصل سوم: دوره گسترش تفسير (تابعين)

مقدمه

تعريف تابعين

تابعين كسانى هستند كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را درك نكرده اند و از انوار هدايت پيامبر گرامى اسلام مستقيما بهره نبرده اند، ولى معارف دينى را در محضر يك يا چند نفر از صحابه بزرگ اسلام، آموخته اند. آنان را از آن جهت تابعين گفته اند كه از صحابه پيروى كرده و از طريق آن ها به شرافت اسلام نايل آمده اند.(976)
خطيب بغدادى مى گويد:
تابعى كسى است كه با صحابه هم نشينى داشته باشد.(977)
ابن حجر، داشتن ايمان در زمان ملاقات با صحابه را، نيز از شرايط تابعى بودن مى داند.(978)
ابن كثير نيز صرف ملاقات با صحابه را كافى نمى داند، بلكه هم صحبت شدن با صحابه را لازم دانسته است.(979)
برخى نيز معتقدند:
تابعى كسى است كه يكى از ياران پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را ملاقات كرده و با اسلام از دنيا رفته باشد. هر چند در آغاز، ايمان به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نياورده و يا در بين راه انحرافاتى براى او پديد آمده باشد.(980)
آغاز دوران تابعين را مى توان از حدود نيمه دوم قرن اول دانست. با پايان يافتن دوران صحابه و وفات اكثر آنان، شخصيت هاى برجسته اى از تابعين، مسووليت انتقال معارف دينى، به ويژه تفسير قرآن را به عهده گرفتند.
بى ترديد گروه فراوانى از تابعين درباره تفسير آيات و سوره هاى قرآن كريم، اظهار نظر كرده اند، ولى نقش اساسى در گسترش دانش تفسير نداشتند. بنابراين ما در اين تحقيق بر آنيم كه به بررسى نقش جريان هاى سياسى در تفسير و مفسران تابعين بزرگ بپردازيم كه اولا، عمر آن ها تا حدود صد هجرى يعنى قرن نخست اسلامى باشد و ثانيا، داراى منزلت والايى در علم تفسير باشند، كه نقش اساسى در گسترش دانش تفسير بر عهده آنان بوده است، چرا كه هر يك در يكى از مكاتب تفسيرى در آن زمان پرورش يافته بودند. بنابراين، در اين تحقيق بيشتر مكاتب تفسيرى و شاگردان اين مكتب و تفاسير آن ها محور قرار مى گيرد.

مكاتب تفسيرى تابعين

از آن جا كه دوران تابعين آغاز تحولات مهمى در تفسير بود، بررسى تفسير در اين دوران لاهميت ويژه اى دارد. مهم ترين مكتب هاى تفسيرى برخاسته از مراكز علم اسلام، مكه، مدينه و عراق بودند كه به مكتب تفسيرى مكه، مدينه و عراق معروف شدند.
برخى، شام را نيز به دليل وجود ((ابوالدرداء)) كه از صحابه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بود، جزء مكتب هاى تفسيرى دانسته اند،(981 ) ولى به نظر مى رسد تفسير در آن جا رونق چندانى نيافت.
در هر مكتب تفسيرى، جمعى از تابعين از چهره هاى ممتاز و برجسته آن مكتب به شمار مى رفتند، از اين رو هر مكتب تفسيرى را مى توان بر اساس ‍ شناخت استاد و شاگردان و بر حسب منطقه هايى كه در آن، اين مكاتب داير بود، مورد بررسى قرار داد.

1- مكتب تفسيرى مكه

شهر مكه در ميان شهرهاى اسلامى از جاى گاه ويژه اى برخوردار بود. مردم مكه معارف قرآنى را از شخصيت برجسته اى چون ابن عباس، دريافت مى كردند. از آن جا كه ابن عباس در شهر مكه سابقه طولانى داشت و در تفسير قرآن، شاگرد ويژه اميرمؤمنان (عليه السلام)، آگاه ترين صحابه به معارف قرآن بود، لذا معارف تفسيرى اميرمؤمنان (عليه السلام) را در اين شهر رواج داد. او ابتدا از سوى اميرمؤمنان (عليه السلام) والى مكه شد، اما پس از شهادت آن حضرت، تنها به بسط و گسترش علومى همت گماشت كه از حضرت على (عليه السلام) دريافت كرده بود.(982)
ابن تيميه مى گويد:
آگاه ترين مردم در تفسير، مردم مكه بودند، زيرا آنان از شاگردان و اصحاب ابن عباس بودند.(983)

مفسران مشهور اين مكتب

گروهى از تابعين برجسته از پرورش يافتگان مكتب تفسيرى مكه مى باشند، كه عبارتند از:
1- سعيد بن جبير (م 95 ه)؛ 2- مجاهد بن جبر (م 104ه)؛ 3- عكرمه مولاى ابن عباس (م 105 ه)؛ 4- عطاء بن رباح (م 114ه)؛ 5- طاووس بن كيسان (م 104 ه).(984)

2- مكتب تفسيرى مدينه

شهر مدينه با وجود تعداد زيادى از صحابه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم)، خود فى نفسه مركز علمى مهم براى نشر احاديث رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) و تفسير قرآن بود. از اين جهت، مهم ترين مركز تفسيرى در دوره تابعين شمرده مى شود. لكن در ميان همه صحابه، ابى بن كعب، كه قرآن و تفسير آن را نزد پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و اميرمؤمنان (عليه السلام) فرا گرفته بود، در اين زمينه شهرت ويژه اى داشت و عده اى از بزرگان تابعين، احاديث تفسيرى خود را از وى نقل مى كردند. بنابراين، به علت كثرت نقل روايات از وى، او را محور تفسير در مكتب تفسيرى مدينه دانسته اند.(985)
البته همان طور كه پيش از اين بيان شد، ابى بن كعب همواره ملازم و شاگرد مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بود و با حكومت خلفا مخالفت مى كرد، كه از اين جهت درگيرى هايى نيز بين او و خلفا صورت گرفت.

مفسران مشهور اين مكتب

از آن جا كه مدينه به شدت تحت تأثير سياست حاكم مبنى بر عدم تدوين و نشر حديث بود، لذا شاگردان اين مكتب در مقايسه با مكتب تفسيرى مكه شهرت و سهم كمترى در گسترش تفسير دارند. مشهورترين آن ها عبارتند از:
1- ابوالعاليه (م 90 ه)؛ 2- سعيد بن مسيب (م 95 ه)؛ 3- محمد بن كعب قرظى (م 118 ه)؛ 4- زيد بن اسلم (م 136 ه).(986)

3- مكتب تفسيرى عراق

با گسترش فتوحات اسلامى در زمان خلف، عراق نيز به تدريج از مراكز مهم مسلمانان شد و ابن مسعود كه شاگرد نمونه اى در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بود جهت گسترش مكتب تفسيرى اهل بيت (عليهم السلام) در كوفه تلاش مى كرد. اميرمؤمنان (عليه السلام) در تاييد او فرموده بود:
ابن مسعود قرآن و سنت را آموخت و سپس آن را به پايان برد و همين مقدار از نظر علم براى او كافى است.(987)
حاصل تلاش ابن مسعود شكوفايى تفسير و پرورش مفسرانى از دوره تابعين و پس از آن در آن جا بود. رونق تفسير عمدتا در دو شهر كوفه و بصره بود كه غالب مردم آن جا، تفسير را از حضرت على (عليه السلام) و ابن مسعود فرا گرفته بودند و عده اى از آن ها در اين زمينه ممتاز و پيش تاز بودند.(988)
البته استاد معرفت، از ابوموسى اشعرى در بصره، به عنوان محور تفسير ياد كرده است، كه انحرافات شديدى را ايجاد كرد. به همين سبب سرزمين بصره محل پيدايش بسيارى از بدعت ها و انحرافات فكرى و اعتقادى شد، خصوصا در امامت و عدل.(989)
استاد مودب مى گويد:
مفسران بصره كمتر از او (ابوموسى) روايت كرده اند.(990)

مفسران مشهور اين مكتب

الف) كوفه

1- علقمه بن قيس (م 61 ه)؛ 2- مسروق بن اجدع (م 63ه)؛ 3- اسود بن يزيد (م 75ه)؛ 4- مرة بن شراحيل همدانى (م ه)؛(م 76 ه)؛ 5- عامر شعبى (م 109ه)؛ 6- سدى كبير (م 127 ه)؛ 7- جابر بن يزيد جعفى (م 128ه).

ب) بصره

1- حسن بصرى (م 110ه)؛ 2- قتاده بن دعامه (م 117ه)؛ 3- ابوصالح باذان (م 12ه).(991)
آن چه ذكر شد معروف ترين مفسران مكاتب مشهور سه گانه بود. لكن افراد ديگرى نيز وجود دارند كه خود در تفسير صاحب نظر بوده اند، لكن به هيچ يك از اين مكاتب منتسب نيستند. اسامى و ترجمه آن ها در كتاب هاى تفسير و مفسران گرد آمده است.(992)

بخش نخست: اوضاع سياسى و اجتماعى

1- اوضاع سياسى و اجتماعى

پس از شهادت اميرمؤمنان (عليه السلام) قدرت سياسى در جريان قاسطين كه دست پرورده و همسو با سياست خلفا بود تثبيت گرديد. معاوية بن ابى سفيان كه رهبرى اين گروه را به عهده داشت، خلافت را به سلطنت تبديل كرد و مجددا جريان و مكتب اهل بيت (عليهم السلام) در جامعه در اقليت قرار گرفت و اهل بيت (عليهم السلام) منزوى گرديد. معاويه لعن بر على (عليه السلام) را بر منبرها پس از هر نماز، مقرر كرد و دستور داد نام شيعيان از ديوان حذف شود.(993)
حسين بن على (عليه السلام) در سال پنجاه، در مدينه مظلومانه به شهادت مى رسد.(994)
معاويه نيز در سال شصت هجرى درگذشت و پسرش يزيد به حكومت گماشته شد. او مخالفان خود را- كه عمدتا اشخاص سرشناس بودند- براى بيعت با خود تحت فشار گذاشت.(995)
امام حسين (عليه السلام) كه يكى از مخالفان و رهبر مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بود، پرچم جهاد و شهادت را در برابر يزيد بر افراشت و در نتيجه آن، خود و يارانش در كربلا به شهادت رسيدند.(996) يزيد در تاريخ 64 هجرى در گذشت و پسرش معاويه به حكومت رسيد، ولى حكومت او چهل روز بيشتر طول نكشيد و در گذشت.(997) بعد از معاويه مروان به حكومت رسيد. و به اين ترتيب حكومت در دست امويان دست به دست مى گشت .
پس از مروان، عبدالملك به حكومت رسيد. در اين دوره حجاج استاندار كوفه و بصره شد كه سخت ترين شرايط دوران شيعه در طول دوران حكومت بنى اميه را پديد آورد.
امام باقر (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:
در اين دوره حجاج شيعيان را با بدترين وضع مى كشت و با كم ترين سوءظن و تهمت دست گير مى كرد و اگر به او مى گفتند: فلان كس زنديق يا كافر است، از نظر او بهتر از آن بود كه بگويند: فلانى شيعه على (عليه السلام) است.(998)
بعد از او، هشام بن عبدالملك و پس از او وليد پسرش و پس او سليمان برادرش به حكومت رسيد، و او، عمر بن عبدالعزيز را به جانشينى خويش ‍ منصوب كرد، كه وى مقرر كرد زشت گويى به على (عليه السلام) بر سر منبرها متوقف شود.(999)

1- 1- مكاتب سياسى در عهد تابعين

مراد از مكاتب سياسى، فرقه ها و نحله هاى مذهبى است كه با انديشه سياسى در صحنه اجتماع پديدار گشتند و يا اين كه دست سياست زمينه ساز پيدايش آنان شد و در راستاى سياست خود به برخى آرا و عقايد مذهبى متمسك شدند.

1- 1- 1- خوارج

پس از ماجراى حكميت بين اميرمؤمنان (عليه السلام) و قاسطين به رهبرى معاويه، گروهى كه خود حكميت را بر امام (عليه السلام) تحميل كرده بودند، از پذيرش آن سرباز زده و از اطاعت امام خارج شدند. لذا به خوارج و هم چنين حروريه شهرت يافتند. ايشان حكومت على عليه السلام و عثمان و معاويه را قبول نداشتند. بلكه با هدف حاكميت يافتن بر جان و مال مسلمانان راه جنگ و ايجاد ناامنى را در پيش گرفتند، كه توسط اميرمؤمنان قلع و قمع شدند، اما تعدادى از آنان موفق به فرار شدند كه پس از شهادت على (عليه السلام) هم چنان به جمع آورى عِده و عُده پرداختند و هر از چند گاهى شورش مى كردند. اما پس از شكست هاى پى در پى، به صورت فرقه و مكتبى مذهبى، راه سازگارى و تقيه و نشر عقايد خود را در پيش ‍ گرفتند.(1000)
آنان آيه شريفه: اءنِ الحُكم اءِلّا للِّهِ(1001) را شعار خود قرار دادند(1002) و هم چنين مرتكب كبيره را كافر پنداشتند.(1003)

1- 1- 2- غاليان

واژه شناسى غلو

راغب مى گويد: غلو، تجاوز از حد است.(1004)
غلو در دين تجاوز از حد و افراط در عقيده است و آيه شريفه زير به اين مطلب اشاره دارد:
قُلْ يَا اءَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِى دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعُواْ اءَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَ اءَضَلُّواْ كَثِيرًا وَ ضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِيلِ؛(1005)
بگو: اى اهل كتاب! در دين خود، غلوّ (زياده روى) نكنيد و غير از حق نگوييد و از هوسهاى جمعيّتى كه پيشتر گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروى ننماييد.
روايت ذيل نيز به اين مطلب اشاره دارد؛ پيامبر گرامى (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
از غلو در دين بپرهيزيد، چرا كه همانا كسانى قبل از شما به واسطه غلو در دينشان هلاك گرديدند.(1006)
سيد مرتضى (قدس سره) مى فرمايد:
غلو كننده كسى است كه راضى نمى گردد مگر به الوهيت و ربوبيت [امامان (عليهم السلام)] و حداقل اين كه مى گويند [امامان] پيامبران هستند، كه اين سخن خارج از مذهب اعتدال است.(1007)
محقق حلى (قدس سره) مى فرمايد:
غلات جمعيتى از طواف مسلمانان هستند كه در حق ائمه (عليه السلام) غلو كردند و معتقد به الوهيت امامان (عليهم السلام) شدند و از جمله اعتقادات آن ها حلول است؛ يعنى حلول روح خدا در بدن هاى اولياى او.(1008)
ابن ميثم بحرانى (قدس سره) مى گويد:
غلات كسانى هستند كه در حق على (عليه السلام) غلو كردند، به اين كه خداوند با على يكى شده و در او حلول كرده است.(1009)
شهرستانى مى گويد:
فرقه غاليه كسانى هستند كه در حق امامان شان غلو كردند، تا آن جا كه آنان را از حد مخلوقيت بالاتر برده و به الوهيت آنان حكم كردند و چه بسا به خلق تشبيه كردند، بنابراين آن ها در حال افراط يا تفريط هستند.(1010)
ابن خلدون مى گويد:
غلات كسانى هستند كه از حد عقل و ايمان تجاوز كردند در قول به الوهيت امامان، به اين صورت كه گفتند: آن ها بشر هستند كه به صفات الوهيت متصف شده اند و يا اين كه گفتند: اله در ذوات بشرى آن ها حلول كرده است.(1011)

پيدايش غاليان

در زمان اميرمؤمنان (عليه السلام) گروهى بودند كه از فرط محبت به آن حضرت (عليه السلام) و ديدن كراماتى از حضرت، عنان اختيار عقل را از دست دادند و او را به الوهيت متصف كردند. البته در ميان آنان شمارى از مشركان و زنديقان نيز بودند كه به اسلام تظاهر مى كردند، لكن كفر و شرك در وجودشان موج مى زد، لذا فرصت را غنيمت شمرده و با اين گروه هم آواز شده بودند.
اميرمؤمنان پس از اطلاع يافتن بر آنان و استماع سخنانشان، آن ها را دعوت به توبه و استغفار كرد، اما برخى از آنان حاضر به توبه نشدند، كه بنابر گزارش هاى تاريخى، على (عليه السلام) آنان را سوزاند و برخى را تبعيد كرد.
ابن تيمه مى گويد:
برخى از سبئيه [منسوب به عبدالله سبا] در زمان على (عليه السلام) بدعتى ايجاد كردند و برخى از آنان به على (عليه السلام) گفتند: تو معبود هستى، پس ‍ على (عليه السلام) گروهى از آنان را سوزاند.(1012)
نجدى مى گويد:
اما غاليه همان مشركان و زنديقانند كه با هدف گمراه ساختن مسلمانان تظاهر به اسلام كرده بودند، لكن پس از آن به روشنى كفر را آشكار كردند كه هيچ ترديدى در آن نيست و ماجرا اين بود كه زمانى كه على (عليه السلام) بر آن ها وارد شد... بر او سجده كردند. پس حضرت به آن ها فرمود: اين چه كارى است؟ گفتند: تو معبودى!... پس ايشان را دعوت به توبه كرد و شمشير بر آن ها كشيد تا وادار به توبه شوند... لكن از توبه ابا كردند، پس ‍ حضرت ايشان را به آتش سوزاند... آن ها گفتند: الان ديگر يقين كرديم كه تو معبودى، چرا كه به جز خدا با آتش عذاب نمى كند، پس اين بود داستان زنادقه كه على (عليه السلام) ايشان را سوزاند...(1013)
در برخى از گزارش ها آمده است كه حضرت على (عليه السلام) آن ها را در گودالى انداخت و در گودال ديگر آتش بر افروخت و حرارت آن را بر آن ها مى دميد تا هلاك شدند.(1014)
هم چنان گفته شده كه پس از رحلت اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز گروهى رحلت حضرت را انكار كردند و گفتند: او مانند حضرت عيسى عليه السلام به آسمان ها رفت و مجددا رجعت خواهد كرد و به عقايد و اباطيلى باور داشتند كه زمينه ساز تخريب عقايد برخى و ايجاد تفرقه در امت اسلام شد.(1015)
لكن علامه عسكرى روايات احراق غلات و مرتدها را نقد و بررسى كرده و پس از ايراد خدشه فراوان به سند يا متن روايات، مى فرمايد:
روايات درباره عبدالله بن سبا و احراق مرتدان از ديدگاه علم و تحقيق جعلى و ساختگى است و اساس محكم و پايه صحيح ندارد.(1016)
وى در جاى ديگر مى فرمايد:
اين مطلب امكان داشت كه كه كسى زنديق و منكر خدا باشد و او را از بصره به كشور و قلمرو اسلام بياورند، زيرا زندقه و انكار آفريدگار جهان، قبل از اسلام پديد آمده بود و چنين افرادى در آبادى هاى مجاور بصره كه بعدا به دست مسلمانان افتاد وجود داشتند.
بنابراين، بعيد نيست در دوران اميرمؤمنان (عليه السلام) عده اى از آنان وارد بصره گرديده و در اثر ارتباط با مسلمانان، الحاد و زندقه آنان شناخته شود و آن ها را به حضور آن حضرت بياورند و آن حضرت نيز درباره آنان حكم اسلام را اجرا نمايد و ايشان را به قتل برساند... ولى آتش زدن و سوزاندن آن ها توسط على (عليه السلام) نمى تواند صحت داشته باشد... در اين مورد مى تواند تا اين حد پذيرفت كه آن حضرت، پس از اجراى حد بر يك نفر مرتد، از ترس اين كه مبادا قبرش در ميان يك عده مانند بت، مورد پرستش ‍ قرار بگيرد و مايه فساد آيندگان باشد، جسد او را بسوزانند و اثر او را از بين ببرد.(1017)
به هر حال آثار زيان بار غلو را در شئون مختلف سياسى و فرهنگى و اجتماعى در امت اسلام، هم اكنون نيز شاهد هستيم.
هر چند شايد نتوان غاليان را در ابتداى پيدايش، مكتبى سياسى قلمداد كرد، لكن پس از شهادت اميرمؤمنان على (عليه السلام) و ديدن و شنيدن مكرر و ممانعت آن حضرت از غلو تحقيقا نمى توان غلو ايشان را انحرافى صرفا مذهبى دانست، به ويژه با اعتقادات و باورهايى كه اين گروه گمراه ترويج مى كردند، شكى باقى نمى ماند كه غلات در عصر تابعين گروه و جريان سياسى بودند كه هدفشان كسب قدرت و دست يابى به حكومت بود، لكن زمانى كه دريافتند قدرت لازم براى دست يابى به سلطه را ندارند، به وضع (جعل) حديث و وارد ساختن عقايد فاسد خود در ميان مسلمانان پرداختند و زمينه را براى انحرافات و تفرقه بيشتر در امت اسلام فراهم كردند.
شيخ مفيدرحمة الله مى فرمايد:
غلات كسانى اند كه هيچ گونه ارتباطى با مذهب مسلمانان، چه شيعه و چه اهل بيت (عليهم السلام) سنت ندارند، بلكه در پوشش شيعه يا غير شيعه، خودشان را پنهان مى كنند، با هدف فريب مسلمانان و ترويج اغراض فاسد خود، چرا كه عقيده تناسخ در ملت هاى پيشين و قبل از اسلام، در يونان و غيره وجود داشت، كه به غاليان سرايت كرد.(1018)
عبدالله امين، يكى از اهداف غلات را رسيدن به حكومت و ايجاد فساد و خرابى در عقايد مسلمانان و اخلاق آن ها و از بين بردن اتحاد و قطع محبت، و پيوند و تعاون به وسيله قدرت و حكومت بيان مى كند.(1019)