تأثير جريان هاى سياسى بر تفسير و مفسرّان

دكتر على رضا رستمى

- ۱۲ -


فصل دوم: دوره شكل گيرى تفسير (عصر صحابه)

مقدمه

واژه شناسى صحابه

ابن منظور مى گويد:
صاحب كسى است كه با انسان نشست و برخاست دارد.(435)
راغب نيز معتقد است:
((صاحب))، يعنى ملازم، چه انسان باشد و چه حيوان... و در عرف صاحب به كسى گفته نمى شود مگر كسى كه ملازمتش با آن چيز بسيار باشد، و به مالك شى ء صاحب آن گفته مى شود... مصاحبت اقتضا دارد كه شخصى اقامت طولانى در حضور كسى داشته باشد و در آيه شريفه: ((سپس بينديشيد كه هم نشين شما پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) هيچ گونه جنونى ندارد)) پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) صاحب ناميده شده، به خاطر اين كه شما با او سال ها همنشين بوديد و او را آزموديد، ظاهر و باطن او را شناختيد، اما هيچگونه بيمارى و جنونى در او نيافتيد.(436)

معناى اصطلاحى صحابه

ابن حجر در تعريف صحابى، چنين ميگويد:
صحابى، كسى است كه ايمان به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) آورده يا پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را ديده است و به آيين اسلام در گذشته است.(437)
همانطور كه ملاحظه مى شود، عبارت ((با پيامبر ديدار كرده)) شامل هر آن كس است كه به هر نحوى با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) همنشينى داشته است، خواه كوتاه يا طولانى، خواه از او روايت كرده باشد يا خير، خواه همراه حضرت جنگيده باشد يا خير، و حتى كسى كه فقط او را ديده است و مجالست هم نداشته است و يا حتى كسى كه به علت كورى نتوانسته او را ببيند و يا حتى اگر خردسال هم بوده باشد، او را نيز شامل مى شود. البته وسعت تسامح اين تعريف بر كسى پوشيده نيست.
علامه عسكرى مى گويد:
نزد مكتب اهل بيت (عليهم السلام) تعريف صحابى همان چيزى است كه در فرهنگ هاى زبان عربى آمده است؛(438) يعنى، صاحب جز به كسى كه ملازمت و همراهى بسيار داشته باشد اطلاق نمى شود.
شهيد ثانى نيز همان تعريفى را كه از ابن حجر نقل كرديم ذكر كرده است.(439)

مفسران مشهور صحابه

شكى نيست كه گروهى از صحابه در زمان حيات آن حضرت و همسان با نزول آيات قرآن، تفسير آيات را فرا گرفته و به تبيين آن براى ديگران مى پرداختند. پس از رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز اين امر تداوم يافت. ترديدى نيست كه صحابه پس از زمان پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مهم ترين مرجع مردم در تفسير و تبيين احكام دين بودند. البته- همان گونه كه در ضميمه فصل گذشته ذكر كرده ايم- همه آن ها در شرايط يكسانى نبودند؛ برخى مرتبه فهم بالايى داشتند و پاره اى در سطح پايين ترين بودند، عده اى نزد پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به طور كامل تعليم ديده بودند، گروهى تنها مراتبى از تعليم را آموخته بودند، شمارى حافظ قرآن بودند و برخى فقط آن را تلاوت مى كردند.
در ميان صحابه، جمعى در دوره حيات پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و حتى بعد از رحلت آن حضرت به تفسير قرآن پرداخته اند و در اين امر همت بيشترى را در مقايسه با ديگران داشته اند، كه معروفترين آن ها على بن ابى طالب (عليه السلام) شاگرد ممتاز و ويژه پيامبر اكرم (صلّى الله عليه و آله و سلم) بود.
تفسير على (عليه السلام) و ساير اهل بيت (عليهم السلام) را نمى توان از تفسير پيامبر اكرم (صلّى الله عليه و آله و سلم) جدا دانست، بر خلاف ساير صحابه، چرا كه بر اساس روايات، آن بزرگان، معصوم بودند و كلامشان متصل به كلام پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى باشد.
با اين هه برخى، نام مبارك اميرمؤمنان، على (عليه السلام) را در كنار ساير صحابه ذكر كرده اند.
استاد معرفت مى نويسد:
چهار نفر از صحابه در تفسير قرآن مشهورند، كه در حد و اندازه آن ها، پنجمى نيست كه مانند آن ها باشد در مقام و علم به معانى قرآن، و آن ها عبارتند از:
1- على بن ابى طالب (عليه السلام) كه در راءس همه آنهاست،
2- عبدالله بن مسعود؛
3- ابى بن كعب،
4- عبدالله بن عباس كه كوچك ترين آن هاست، لكن تفاسير بيشترى از او نقل شده است، اما به جز اين چهار نفر بقيه تفسير چندانى از آن ها سراغ نداريم.(440)
وى در جاى ديگر تفاوت بين تفسير اهل بيت (عليهم السلام) و ساير صحابه را اينگونه يادآورى مى كند:
صحابه از روى علم خود صحبت مى كردند و لو اين كه مصدر تعليمى او پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) باشد، چرا كه ممكن است اين تفسير از استنباطهاى شخصى او باشد، كه از مبانى و اصولى آن را به دست آورده كه از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) دريافت كرده است، اما اين فرعى كه او استنباط كرده نصى و تصريحى از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بر آن نيست، بلكه اين فرع از اجتهادات شخصى صحابه بزرگوار مى باشد، و با مقدار فراست و گسترده و احاطه علمى او پيوند دارند، و اين در حالى است كه يك مجتهد ممكن است خطا كند و مادامى كه معصوم نباشد از خطا مصون نيست. به همين دليل آن چه كه از امامان معصوم (عليهم السلام) صادر مى شود، و ما آن را به ايشان اسناد مى دهيم، اگر چه ما علم داريم كه آن را از صاحب علم دانايى فرا گرفته، لكن باز هم نزد ما حجت است، چرا كه آن از منبع معصوم صادر شده است.(441)
ذهبى معتقد است:
از ميان صحابه مفسر، كسانى كه روايات تفسيرى فراوانى از آن ها نقل شده است، تنها چهار نفرند كه عبارتند از: على بن ابى طالب (عليه السلام) ، ابن مسعود، ابى بن كعب، و ابن عباس، اما بقيه از ده نفر از صحابه مفسر، زيد و ابوموسى و ابن زبير، از آن ها بسيار كم روايت شده و به حد آن چهار نفر نمى رسد. لذا در مورد آن شش نفر ديگر گفت و گو نمى كنيم و فقط به ذكر آن چهار نفر مى پردازيم به خاطر كثرت روايت آنها در تفسير.(442)
گفتنى است كه: ما تفسير اهل بيت (عليهم السلام) را از ساير صحابه ممتاز و جدا مى دانيم، چرا كه آن ها خود معلمان واقعى قرآنند و ديگران به كلام آن ها كه متصل به كلام پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) است، محتاجند.(443)

بخش اول: انواع جريان هاى سياسى

1- سرانجام جريان هاى سياسى (دوران پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم))

همچنان كه گفته شد، سه جريان عمده با پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و رسالت وى مخالف بودند:

1- 1- مشركان:

سرانجام اين گروه به جنگ كشيده شد و طى غزوه ها و سريه هايى، بساط شرك و بت پرستى از عربستان رخت بر بست.

1- 2- اهل كتاب:

اين گروه نيز سرانجام در جنگ يا كشته شدند و يا از سرزمين هايشان در عربستان رانده شدند (يهود) و يا حاضر به پرداخت جزيه در تحت لواى حكومت اسلامى شدند (نصارا). البته گروهى از ايشان نيز اسلام آوردند.

1- 3- منافقان:

اين گروه در سال هاى آخر عمر حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله و سلم) (نهم و دهم هجرى) در اوج تحركات و فعاليت هاى سياسى بودند، ناگهان پس از رحلت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم)، ديگر هيچ سخن، تحرك، فعاليت يا مانورى سياسى از آن ها در تاريخ ذكر نشده است، و اين نكته بسيار عجيب و شگفت انگيز به نظر مى رسد
راستى كه چنان سكوتى در تاريخ پس از وفات پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) ملاحظه مى شود، كه گويا چنين كسانى اصلا وجود نداشته اند!

علل سكوت تاريخ در باره منافقان

علت اين مسئله دو چيز بر آورد مى شود:
1) اين كه با نزديك شدن آثار رحلت در پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) انگيزه هاى نفاق در جامعه از بين رفت و همگى توبه كار شده و نادم و پشيمان، از فعاليت هاى گذشته خود دست كشيدند
2) اين كه با نزديك شدن رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و مشاهده آثار آن، طمع آن ها در حكومت بيشتر شد و رسيدن به آمال و آرزوهاى خود را قريب الوقوع يافتند، لذا به برنامه ريزى و انسجام خود پرداختند و جهت تغيير شكل سازمان براى پس از پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) آماده شدند. البته- همانطور كه در فصل گذشته ذكر شد- در حقيقت، دو گروه نفاق وجود دارد:

الف) كارشكنان

جريانى كه در جامعه خود را رسوا كرده بود و با عضوگيرى و كارشكنى هاى مختلف در مقاطع گوناگون، اكثر مردم مدينه آن ها را مى شناختند، و از آن ها دورى مى جستند. اين گروه به سركردگى عبدالله بن ابى شناخته مى شود.

ب) فريب كاران

گروهى كه خود را در افكار عمومى دايه مهربان تر از مادر مى شناساندند و از تلاش در راه اهداف انقلابى پيامبر گرامى صلّى الله عليه و آله و سلم هيچگونه مضايقه اى نداشتند و حتى در جنگ ها نيز شركت فعال داشتند، اما زمانى كه به جان فشانى و ايثار جان، در راه خدا و پيامبر خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نياز بود، شانه خالى مى كردند، چرا كه اينان تنها براى رسيدن به مطامع و آرزوهاى خود مبنى بر دست يابى به موقعيت و مقام در حكومت مى كوشيدند.

تداوم انگيزه هاى نفاق

آيا انگيزه هاى نفاق با نزديك شدن رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از بين رفته است؟ و آيا اصولا رحلت پيامبر، مى تواند عاملى باشد تا انگيزه هاى نفاق را در منافقان از بين برده يا لااقل تضعيف نمايد؟ و اگر انگيزه هاى نفاق را از بين برده است، انگيزه كدام جريان نفاق را از بين برده است؟ گروه اول يا گروه دوم؟!
البته تنها زمانى مى توان رحلت پيامبر را عامل از بين رفتن نفاق دانست كه يگانه عامل و انگيزه مخالفت منافقان، دشمنى با شخص پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) باشد و با رحلت او، ديگر انگيزه اى براى مخالفت نداشته باشند، در حالى كه در دسته دوم نفاق، هيچگونه مخالفت با شخص پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را مشاهده نمى كنيم بلكه، عكس آن را مى يابيم. بنابراين، نمى توان كسانى را كه معتقدند با رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) انگيزه هاى نفاق از بين رفته است تصديق كرد.(444)

برنامه ريزى براى تغيير شكل نفاق

به نظر مى رسد قول دوم ترجيح دارد كه: آن ها با نزديك شدن رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) خود را براى چنين روزى آماده و برنامه ريزى كردند.
استاد جعفر سبحانى در اين باره مى فرمايد:
آرى، قاطعانه مى توان گفت: اصل نفاق در ميان مسلمانان از بين نرفت، بلكه شكل خود را عوض كرد.(445)
حوادثى كه همزمان با رحلت پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) رخ داد شواهد و قرائنى است كه به خوبى بر آمادگى منافقان و برنامه ريزى آنان براى پس از رحلت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) دلالت دارد.

شواهد تاريخى

1) تخلف از سپاه اسامه:

پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) كه تحركات گسترده منافقان را در سال هاى آخر عمر شريفش مى ديد به تجهيز سپاهى به فرماندهى اسامة بن زيد جهت فتح ايران دستور داد. سپاه بيرون شهر مدينه جهت تدارك و سازماندهى اردو زد، اما منافقان دست از فعاليت بر نداشته و به بهانه هاى مختلف اردوگاه را ترك كردند و سازماندهى سپاه را بر هم زدند تا موجب تاخير سپاه اسامه از حركت بشوند. اين امر تا جايى ادامه يافت كه پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) كسانى را كه از سپاه اسامه تخلف كردند لعن فرمود و دستور حركت هرچه سريعتر سپاه را صادر فرمود، لكن باز هم عده اى از مهاجر و انصار هر يك به بهانه اى از اين دستور صريح پيامبر سرپيچى كردند. عده اى از آنان به بهانه ديدار پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و رها نكردن پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم در اين اوضاع، اردوگاه را ترك كردند.(446)

2) تخلف از دستور پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) (در درخواست قلم و كاغذ) و ايجاد اختلاف:

عده اى از صحابه پس از ترك سپاه اسامه به خانه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) آمدند، [شايد با ديدن آن عده] پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم دستور فرمود: نامه اى بياوريد كه براى شما بنويسم تا به موجب آن، پس از من گمراه نگرديد.(447)
لكن شخصى، از ميان آن عده كه از فرمان پيامبر تخلف و سپاه اسامه را ترك كرده بود، گرامى اسلام پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) هذيان مى گويد.
بخارى در حديثى از ابن عباس نقل كرده و گوينده اين اظهار نظر را تعين كرده كه:
آن شخص... بود كه گرامى اسلام پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را درد بيمارى فرا گرفته و كتاب خدا در اختيار شماست و براى ما همين كتاب خدا كافى است، در اين حال اهل خانه، در اين مورد با هم اختلاف كردند و به دشمنى پرداخته و برخى گفته آن شخص را تاييد مى كردند و... وقتى اين گفت و گوها و اختلاف ها بالا گرفت، حضرت (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود: برخيزيد و از كنار من برويد، نزد من تنازع شايسته نيست.(448)
راستى كه نامه نانوشته پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) چه خوب خوانده مى شود! و چه بيان زيبايى دارد. كسانى كه در حضور پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمان او را زير پا مى گذارند و او را متهم به هذيان گويى مى كنند، پس از او به نامه او كه در حال وفات نوشته شده و يا به قول آن قائل در زمان درد بيمارى آيا به راستى عمل خواهد شد؟! به راستى، پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) بهترين شيوه را در آشكار ساختن چهره واقعى افراد آن خانه اتخاذ كرد، كه بر هيچ انسان منصفى پوشيده نيست. بدون شك اين مخالفت آشكار و مستقيم با رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) اثرات و نتايج مخربى در پى خواهد داشت.

3) واقعه سقيفه:

زمانى كه خبر رحلت پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) در مدينه پيچيد، مردم از سپاه اسامه جدا شده و به شهر بازگشتند، لكن درست زمانى كه مى بايست براى تجهيز و تدفين پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) فعاليت نمايند، كسانى كه سال ها براى به دست آوردن قدرت و مقام و موقعيت در ركاب پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) خدمت كرده بودند چهره واقعى خود را نمايان ساختند، انصار كه خلاء قدرت را احساس كرده بودند، نگران بودند كه گروه رقيب (مهاجر) بر آن ها مسلط شود، لذا گوى سبقت را از مهاجران ربودند و در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردند و نزديك بود كه ((سعد بن عباده)) رئيس قبيله خزرج را به رهبرى برگزينند، لكن اوسى ها به خاطر كينه هاى ديرينه خود از درگيرى هايى كه بين اوس و خزرج قبل از اسلام داشتند به آن رضايت ندادند. در اين هنگام خبر به تعدادى از مهاجران رسيد؛ از جمله ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح، لذا آن ها نيز بلافاصله به آن ها پيوستند و با آن كه جمعيت مهاجران در اين اجتماع بسيار اندك بود، از اختلاف اوس و خزرج و همچنين نفوذ خود بر برخى از افراد استفاده كرده و او ضاع را به نفع خود تغيير داد. و ابوبكر را به رهبرى بر گزيدند. پس از اخذ بيعت براى ابوبكر در كوچه و خيابان و در بين راه نيز طرفدارانى جلب كردند.(449)
كار آن ها آن قدر بالا گرفت كه در صحنه سياسى مدينه پس از اين يك باره ديگر هيچ اسمى از منافقان برده نمى شود، بلكه تنها دو جريان سياسى و دو مكتب عمده در صحنه سياسى مدينه، شكل مى گيرد:
الف) مكتب ولايت
ب) مكتب خلفا
اكنون اين پرسش كه: عاقبت و سرانجام جريان نفاق چه شد؟ آيا به طور كلى اين جريان، انگيزه نفاق را از دست داد و يك روزه از صحنه سياسى محو شد و ديگر دست از فعاليت كشيد؟ يا اين كه در قالب و شكل تازه به حيات خود ادامه داد؟ پاسخ آن و قضاوت درباره آن آسان تر است.

2- جريان هاى سياسى پس از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)

2- 1- مكتب و جريان ولايت

اين مكتب و جريان كه خود را پيرو دستورهاى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى داند، بر اين باور است كه پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) در مراحل مختلف دعوت خود، اميرمؤمنان، على (عليه السلام) را به ولايت و سرپرستى امت پس از خود منصوب فرموده و در غدير خم نيز به دستور خداوند متعال آن را به صورت رسمى به همه مردمى كه در آن جا بودند در سال دهم هجرى، حجة الوداع، ابلاغ فرموده است. اين گروه از بيعت با خليفه انتخابى در سقيفه خوددارى كردند، لكن از آن جا كه اين جريان در اقليت قرار گرفت و تضعيف شد، عملا در صحنه سياسى آن زمان نتوانست فعاليت چشم گيرى از خود نشان دهد و فعاليت اين گروه تنها از كار فرهنگى و تربيت و پرورش نيروهاى مستعد و پاسخ ‌گويى به شبهاتى كه از سوى افراد تازه مسلمان يا مكاتيب مختلف ايراد شده بود، بالاتر نرفت. اين گروه، مى كوشيد حقانيت و مظلوميت خود را به گوش همگان برساند.
از آن جا كه بخش مهمى از فعاليت هاى مكتب اهل بيت (عليهم السلام) در خنثى كردن و مبارزه با انحرافاتى بود كه دست سياست در دين داخل كرده بود، لذا ابتدا به ذكر اقدامات مكتب خلفا مى پردازيم، تا عمق فعاليت هاى مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بهتر روشن گردد.

2--2 مكتب و جريان خلفا

جامعه آن روز مدينه آبستن نطفه اين مكتب بود، كه پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) با دستور حركت بدون تاخير به سپاه اسامه، مى خواست از تولد آن جلوگيرى كند، اما بر خلاف خواسته آن حضرت، اين مكتب- در حقيقت- در آخرين لحظات عمر پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) با شعار سياسى حسبنا كتاب الله متولد شد، و در سقيفه رشد و تكثير سرطانى يافت و ناگهان جامعه نوپاى اسلام را فرا گرفت. با در اكثريت قرار گرفتن اين جريان و تضعيف جريان اصيل اسلامى (ولايت) كسانى كه منبع رسمى تفسير قرآن و بيان حقايق آن به شمار مى رفتند، به حاشيه رانده شدند. از اين پس ديگر ابهامات قرآن با مراجعه به على (عليه السلام) حل نمى گشت و او به عنوان يك منبع اختيارى محل مراجعه حاكمان اسلامى بود؛ به اين معنا كه هر جا اصلاح باشد به او مراجعه خواهند كرد و اگر راءى او مناسب بود، پذيرفته خواهد شد، در غير اين صورت حق اظهار نظر در مورد قرآن را نخواهد داشت.
با تضعيف جريان ولايت، مردم از دسترسى به حقايق قرآن محروم شدند و كتاب هدايت، زبان گوياى خود را بريده ديد؛ از اين پس گروه حاكم جهت تداوم حكومت خود نيازمند مشروعيت بخشيدن به حكومت بود، تا اعمال و رفتارشان را به هر نحوى كه هست، مطابق با قوانين و احكام اسلامى جلوه دهد، از اين رو براى رسيدن به اين هدف سياسى، دست به اقدامات گسترده اى زد، كه تاءويل ها، ترويج باورهاى تازه، از بين بردن مدارك و نصوصى كه دلالت بر حقانيت جريان ولايت داشت و... نمونه اى از اين اقدامات است كه در بخش بعدى به آن دسته از اعمال و اقداماتى كه در حوزه تفسير قرآن نقش داشته است مى پردازيم.

2- 3- جريان اهل كتاب

همچنان كه گفته شد اين گروه به چند دسته تقسيم شدند: يا كشته شدند، يا از حجاز رانده شدند، يا زير پرچم اسلام و با پرداخت جزيه زندگى كردند و يا به اسلام گرويدند. لكن پذيرش اسلام توسط برخى از آن ها نقشه و فريبى بيش نبود.
آنها مشابه اين سياست را در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز به اجرا گذاشته بودند. آن ها برنامه ريزى كرده بودند كه در آغاز روز نزد مسلمانان بروند، اظهار ايمان نمايند و به هنگام عصر از اسلام برگردند.
هدفشان اين بود كه به اين وسيله آن هايى را كه مسلمان شده بودند مرتد ساخته يا لااقل در اعتقادشان خللى وارد سازند و ايمانشان را تضعيف كنند و آن ها يى را كه قصد ايمان آوردن داشتند از اين كار باز دارند.(450)
هرچند در ظاهر ممكن است تصور شود فعاليت هاى تازه مسلمانان اهل كتاب عليهِ اسلام به صورت فردى بوده و هيچ رد پايى از سازماندهى و تشكيلاتى بودن اين اقدامات در دست نباشد، لكن وقتى كه به حجم گسترده نفوذ اسرائيليات در متون و منابع اسلامى و به ويژه كتب تفسيرى نظر مى كنيم و همچنين با مطالعه در نحوه اسلام آوردن و نفوذ برخى از سرشناسان آن ها همچون ((كعب الاحبار))، ((تميم دارى))، ((وهب بن منبه)) و... در دستگاه حاكم، پذيرش اين مسئله كه اين اقدامات فردى و بدون هيچ گونه سازماندهى صورت گرفته باشد مشكل است ما در ذيل بررسى مسئله اسرائيليات در مورد نقش اين جريان بيشتر بررسى خواهيم كرد.

بخش دوم: تأثير جريان خلفا بر تفسير و مفسران

1- اقدام خلفا در زمينه تفسير

1- 1- نپذيرفتن مصحف على (عليه السلام)

بر اساس روايات شيعه و سنى حضرت على (عليه السلام) بعد از رحلت حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله و سلم)- بنابر سفارش آن حضرت- به جمع آورى قرآن اقدام فرمود و ردا بر دوش نينداخت مگر براى نماز و در اين مدت قرآن را جمع آورى كرد.(451)
اين مصحف ويژگى هاى خاص داشت، چرا كه در آن، تمام قرآن همراه با بيان تاءويل، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، شاءن نزول، تفسير آيات، تفصيل احكام و ذكر اسامى اهل حق و باطل آمده بود.
در خبر طبرسى (قدس سره) چنين آمده است كه:
على (عليه السلام) مصحف خود را عرضه كرد؛ عرضه اى كه در آن نام حق و باطل بود و چون آن ها را خوش نيامد، گفتند: ما را حاجتى به اين كتاب نيست .(452)
و در برخى روايات آمده است كه در اين مصحف، رسوايى هاى قوم آمده بود و چون افشاگرى شده بودند از آن، روى برگرداندند.(453)
از سالم بن ابى سلمه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه:
على (عليه السلام) چون از كار جمع و تدوين قرآن فراغت يافت آن را بر مردمان عرضه كرد و فرمود: اين است كتاب الهى بدان گونه كه خداوند آن را بر محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم) نازل كرده بود كَمَا اَنزَلَ اللهُ عَلَى مُحمَّد كه من آن را بين دو لوح قرار داده ام. گفتند: اين همان است كه پيش ماست، مصحفى جامع و ما را بدان نياز نيست....!(454)
استاد مهدوى راد ضمن بحث از كيفيت محصف حضرت على (عليه السلام) و اين كه طبق ترتيب نزول نبوده است مى گويد:
حاكميت و رقم زنندگان سياست، مصحف مولى را- كه امام (عليه السلام) تصريح كرده بود: يك كلمه افزونى و كاستى ندارد و يك سر وحى الهى است - نپذيرفتند، چرا؟! آيا آن كَما اَنزَل اللهُ علَى محمد كه در روايت آمده به معناى ترتيب نزول بوده است؟! و سياست مداران به خاطر آن قبول نكردند؟! آنان كه از مدت ها پيش با برنامه ريزى هاى دقيق، شالوده دگرسانى خلافت را رقم زده بودند و جايگاه مولى را نيز به خوبى مى شناختند. با تن زدن از اين پيشنهاد چه چيزى را مى خواستند فرا چنگ آوردند؟! روشن است كه اين كَمَا اَنزَلَ اللهُ عَلَى مُحمَّد حقايق نهفته در تفسيرها، تاءويل ها، بر ملا شدن رازها و گشوده شدن رمزها و... بود كه براى حاكميت دشوارى مى آفريد؛ همان كه حاكميت را از جمله به منع تدوين و نشر حديث رهنمون شد.(455)
ابن سيرين مى گويد:
آن را از مدينه خواستم و بدان دست نيافتم، اگر آن كتاب به دست مى آمد بى گمان دانش بسيار در آن يافت مى شد.(456)
به هر حال مصحف امام تمايزهايى داشت كه حاكمان وقت آن را بر صلاح خود نمى ديدند و الا معنا نداشت بعد از كنار گذاشتن و نپذيرفتن آن، خود به جمع آورى قرآن بپردازند، در حالى كه قرآن كامل در ميان آن ها بود.
در مورد محتواى اين مصحف، و ويژگى هاى روش آن حضرت، در بخش ‍ مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بحث خواهيم كرد.

1- 2- ممنوعيت نقل و تدوين حديث

به طور كلى در زمان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) سنت آن حضرت كه شامل گفتارها، رفتارها و تاييدات آن حضرت مى شد يكى از راه هاى بيان احكام و تشخيص حق از باطل به شمار مى رفت. مردم پرسش هاى خود را از اين طريق مى شنيدند و پاسخ ‌هاى آن حضرت و نيز ساير سخنانش را براى يكديگر نقل مى كردند. اين مطلب از ضرورى ترين و روشن ترين امورى بود كه جامعه رو به پيش رفت مسلمانان صدر اسلام به آن مى پرداختند و به آن مباهات نيز مى كردند.
اما پس از رحلت پيام آور الهى، روش ديگرى حاكم شد و خلفا، مردم را از نقل و ضبط حديث به شدت منع كردند. مرحله نابود ساختن آثار مكتوب سنت نبوى (صلّى الله عليه و آله و سلم) و جلوگيرى از ترويج آن چه براى مسلمانان باقى مانده است، نخستين گام در راه حذف و كنار گذاشتن اهل بيت (عليهم السلام) بود، كه ثقل اصغر و مفسران واقعى قرآن بودند. و از آن جا كه بحث تفسير از حديث تا زمان تابعين از يك ديگر ممتاز و منفك نشده بود، لذا حذف سنت اثر زيان بارى بر احاديث تفسيرى و تاءويل آيات نيز داشته است، كه از مهم ترين عوامل قلت روايات تفسيرى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نيز همين عامل است.(457)
با حذف سنت- كه با طرح شعار حَسبُنَا كِتَاب الله، محورى ترين شعار خليفه دوم و پيروان او تحقق يافت- كنار گذاشتن اهل بيت (عليهم السلام)، شكل مقبولى به خود گرفت، آثار هدايت، رو به خاموشى نهاد و جامعه دچار بحران فكرى و خلا اعتقادى گرديد. اين شعار در حقيقت نخستين گام در جهت ((نفى كتاب الله)) بود كه ظاهرى زيبا و فريبنده داشت.