تاريخ تفسير قرآن كريم

حبيب الله جلاليان

- ۹ -


تفسير خوارج

فرقه خوارج

خوارج يعنى (شورشيان) اين لغت از ريشه «خروج» بمعنى (بيرون شدن) و (قيام كردن) و (سركشى و طغيان) است. اين طايفه را از آن جهت خوارج گفته‏اند كه از فرمان امام على (ع) تمرد كردند و عليه آن حضرت شوريدند. چون شورش و تمرد خود را بر يك عقيده مذهبى مبتنى كردند. مكتبى را تشكيل دادند كه بعدها خود اين عقايد موضوعيت پيدا كرد اگر چه خوارج هيچوقت موفق نشدند حكومتى تشكيل دهند اما موفق شدند فقه و ادبى را براى خود بوجود آوردند و نيز براساس مبانى شرات و حروريه و... ياد شده است. شرات در لغت بمعنى فروشندگان است و از اين جهت به خوارج شرات گفته‏اند كه اينها بر اين باور بودند كه جانشان را براى پاداش اخروى فدا مى‏نمودند و آنها را از آيات زير گرفته‏اند:

1- «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله». [1]

از مردم كسانى هستند كه نفس خود را به جهت خشنودى خداوند مى‏فروشند .

2- «ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقا...». [2]

همانا خداوند از مؤمنان نفس‏ها و اموال ايشان را بخريد و بجاى آن بهشت را داد تا در راه خدا بكشند و خود نيز كشته شوند.

و نيز به خوارج از آن جهت «حروريه» گفته‏اند كه پس از جنگ صفين به قريه «حروراء» نزديك كوفه رفتند.

خوارج در كلام ائمه (ع) (= مارقين)

امام على (ع) فرمودند:

فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون. [3]

آنگاه برخاستم و امامت را بر عهده گرفتم طايفه‏اى پيمان شكستند! وعده‏اى از دين بدر رفتند! و عده‏اى ديگر ستم كردند .

اين سه جريان انحرافى در مقابل حكومت عدل امام (ع) ايستاند و در سه جبهه با آن حضرت ستيز و پيكار نمودند:

1- ناكثين، (پيمان شكنان خائن) در جبهه (جمل).

2- قاسطين، (ستمگران مزور)، در جبهه صفين).

3- مارقين، (از دين بدر شدگان متحجر)، در جبهه (نهروان).

خوارج پس از اصحاب جمل و طايفه قاسطين در زمان حكومت امام على (ع) عليه آن حضرت شورش كردند امام على (ع) به خوارج، «مارقين» اطلاق فرمود.

زيرا «مارق» از «مرق» به معنى پرتاب شدن است. تيرى كه بسرعت از كمان رها مى‏شود و به هدف نمى‏خورد اين طايفه چون بسبب انحرافات اعتقادى و اشتباهات در تشخيص و ارزيابى مسائل سياسى و اجتماعى، از جامعه اسلامى و از حوزه اسلام به بيرون پرتاب شدند! و در مقابل امام على (ع) كه اسلام مجسم بود موضع‏گيرى خصمانه نمودند؛ به اين دليل امام (ع) اينها را «مارقين» به معنى «از دين بدرشدگان»، «بى دينان»، ناميدند. و در مورد آنها فرمودند:

يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية.

چون تيرى كه از كمان بيرون مى‏پرد از دين بيرون مى‏روند.

اين نامگذارى را امام على (ع) از پيامبر گرامى (ص) اخذ نموده‏اند، آنجا كه پيامبر (ص) فرمودند:

ستقاتل من بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين.

بزودى پيمان شكنان و ستمگران و از دين بدر شدگان (مارقين) با تو (على «ع») خواهند جنگيد.

خارجيگرى جريانى است در تاريخ اسلام كه به سبب خصلت افراطى و تندروى، از رهبرى پيشى مى‏گيرد و به جلو مى‏تازد. و خود را در حركتهاى دينى، انقلابى، پيشتاز و پيشگام مى‏داند. و اين است كه بدون امام و رهبرى از «صراط مستقيم» خارج مى‏شود.

و امام على (ع) در مورد آنها فرمود:

من تقدمها راية الحق مرق.

هر آنكه از پرچم حق ونشانه هدايت و مشعل رهبرى جلوافتاد و پيشاپيش امام حركت كند از دين بدر رفته است. [4]

پيدايش و تشكل خوارج

آغاز ماجراى خوارج هنگامى بود كه در جنگ صفين (37 ه . ق)، قاسطين در شرف شكست بودند. عمروعاص سياستمدار محيل و مزور جناح قاسطين، براى تحميق ساده انگاران قشرى در سپاه امام على (ع) و براى نجات لشكريان معاويه از انهدام و پيشگيرى از سقوط سلطنت خلفاى اموى دستور داد تا سپاه ستمگران صدها قرآن را بر سر نيزه‏ها كردند كه:

«.. اى واى، شما بر روى قرآن شمشير مى‏كشيد؟... ما هر دو جبهه به يك كتاب معتقديم. بيائيد تا «كتاب خدا» بين ما و شما «حكم» باشد...!» و همين جا بود كه مقدسان قشرى و نادان و سطحى نگر از لشكريان امام (ع) كه به آن شدت مى‏جنگيدند و تا نزديك خيمه معاويه پيش رفته و نزديك بود مركز فرماندهى او را ساقط كنند. يك دفعه دستشان لرزيد و شمشير جهاد را در نيام كردند و عقب نشينى نمودند و پيش امام على (ع) آمدند كه: «ما بر روى قرآن تيغ نمى‏كشيم».

امام على (ع) فرياد كشيد كه:

«... من اين قرآن را آموخته‏ام، قرآن ناطق و زنده منم، قرآن همين راه است... قرآن يعنى نفى معاويه، قرآن يعنى نفى ظلم و فريب و عصبيت جاهلى و نفى زرپرستى كه اينها مظهر آن هستند، اينها (قاسطين) قرآن را به بهانه شيطانى خود كرده‏اند!».

افسوس كه!: مارقين نمى‏فهمند! و اينها قرآن را «شى‏ء» و «شكل» و... مى‏دانند! اينها، «اهل قرآن» را كسى مى‏دانند كه آن را «جلد كند» و «ببوسد» و «تكثير» كند؛ اگر چه تكثير كننده‏اش «ابى سفيانى» باشد!! اينها بيگانه‏تر از آننند كه راه و «جهت» و «بينش و روح قرآن» را بشناسند. و بفهمند كه قرآن كريم، جلد و كاغذ و مركب و اسم و شكل نيست! و حقيقت قرآن منظور است .

امام على (ع) فرمان داد كه بزنيد اينها (قرآنهاى بر سر نيزه فريب) را. اينها صفحه و كاغذ قرآن رابهانه كرده مى‏خواهند درپناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش «ضد قرآنى» خود ادامه دهند!

اما اين مقدس نماهاى بى شعور و بى تشخيص و متعصبان نادان كه جمعيت كثيرى را تشكيل مى‏دادند! از امر امام (ع) تمرد كردند. سماجت دلسوزانه امام (ع) بر لجاجت جاهلانه اين طايفه غالب نگشت. وبراى مالك پيغام فرستاد تا جنگ را متوقف كند. مالك به پيام امام (ع) پاسخ داد كه اگر چند ساعتى را اجازه دهيد دشمن سقوط خواهد كرد. اما مارقين متمرد و متحجر امام (ع) و تهديد به قتل كردند و امام (براى اسلام نه براى جان خويش) دستور آتش بس و توقف جنگ را موكداً صادر فرمود.

جنگ توقف شد - تا قرآن را حكم قرار دهند و مجلس حكميت تشكيل شود و حكمهاى دو طرف، بر آنچه در قرآن و سنت مورد اتفاق طرفين است «داورى» كنند و به دشمنى‏ها پايان دهند. امام فرمود: آنها «حكم» خود را تعيين كنند تا ما نيز حكم خويش را معين نمايم. جبهه قاسطين به اتفاق آراء «عمروعاص!» عصاره نيرنگها و آدم هفت خط معاويه را انتخاب كردند و امام على (ع)، عبدالله بن عباس سياستمدار و مفسر بزرگ قرآن و يا «مالك اشتر» آن مرد روشن بين و مبارزه مخلص در راه حق را پيشنهاد فرمود اما اين احمقها بدنبال همقطار و هم طبقه خود يعنى در پى «مقدسى قشرى» مى‏گشتند و مردى چون «ابو موسى اشعرى» را كه متظاهر به تقدس و تعبد ولى سطحى و بى‏تدبير بود و با امام على (ع) نيز ميانه خوبى نداشت انتخاب كردند!! عمرو عاص با ابو موسى صحبت كرد و او را بعنوان ريش سفيد و شيخ و صحابه بزرگ قلمداد نمود و با اين حيله او را فريب داده و تحميق كرد و بالاخره توافق كردند. براى مصلحت مسلمانان! و رفع جنگ و جدال! امام على (ع) و معاويه، هر دو را از خلافت خلع كنند. و بعد عبدالله بن عمر داماد ابوموسى اشعرى كانديد خلافت باشد! دو حكم اعلام نمودند تا مردم جمع شوند و نتيجه حكميت را بشنوند. عمرو عاص به ابوموسى گفت «شما شخص مقدس! و ريش سفيد و بزرگوار! اول صحبت بفرمائيد». ابو موسى بالاى منبر رفت و خطاب به مردم گفت ما دو حكم توافق كرديم براى مصلحت مسلمين! نه على (ع) خليفه باشد و نه معاويه. و مسلمين خود براى تعيين خليفه اقدام كنند. و سپس انگشتر خويش را از دست راست بيرون آورد و گفت: من على (ع)را از خلافت خلع كردم، همچنانكه اين انگشتر را از انگشت بيرون آوردم. اين را گفت و از منبر فرود آمد.

عمروعاص بر منبر رفت و گفت: سخنان ابو موسى را شنيد كه على (ع) را از خلافت خلع نمود. و من نيز او را از خلافت خلع نمودم همچنانكه ابوموسى كرد. عمروعاص انگشترش را از دست راست بيرون آورد و سپس آن را به دست چپ كرد و گفت: معاويه را به خلافت نصب مى‏كند. همچنانكه انگشتم را در انگشتر فرو بردم!! و مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسى حمله بردند و بعضى با تازيانه بر وى شوريدند او به مكه فرار كرد و عمروعاص نيز به شام رفت!!.

خوارج كه بوجود آورنده اين جريان بودند، رسوائى حكميت را با چشم خود ديدند و به اشتباهات خويش پى بردند. اما نمى‏گفتند خطاى آنها در اين بود كه تسليم نيرنگ و حيله معاويه و عمرو عاص شدند و جنگ را ساده لوحانه متوقف كردند و نمى‏گفتند كه پس از قرار حكميت در انتخاب «حكم» و داور خطا كرديم كه ابوموسى آن فرد قشرى و سطحى و بى لياقت را حريف عمرو عاص آن روباه محيل و مكار قرار داديم!! بلكه مى‏گفتند: اينكه دو نفر انسان را در دين خدا حاكم و داور قرار داديم «خلاف شرع» و كفر بود و حاكم منحصراً خداست نه انسانها.

به نزد امام على (ع) آمدند و اقرار به گناه و اشتباه خود نمودند و سپس گفتند ما «توبه كرديم!» و تو نيز بايد توبه كنى زيرا ه «كافر» گشتى!! امام على (ع) فرمود به هر حال توبه خوب است. استغفر الله من كل ذنب. گفتند اين كافى نيست، بلكه بايد اعتراف كنى كه «حكميت» گناه بوده و از اين گناه توبه كنى!! امام (ع) فرمود: من موضوع حكميت را بوجود نياوردم. شما آن را بوجود آورديد و شاهد نتيجه آن نيز بوديد. و از طرفى چيزى كه در شرع مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهى كه مرتكب نشده‏ام به آن اعتراف كنم؟!!

اين طايفه تنگ نظر كوته فكر و ابله از امام مفترض الطاعه تمردد كردند و از مسير حق خارج شدند و بر امام خود شوريدند و اين بود كه به نام خوارج «شورشيان» و مارقين «از دين بدر رفتگان» خوانده شدند و بعنوان يك فرقه مذهبى متعصب بصورت تشكل يافته دست به فعاليت زدند و فجايع و جناياتى را بوجود آوردند.

نقش فاجعه‏آميز و دشمنكام اين قشر متعبد و متحجر را بايد نگريست كه شمشير جهاد را از سر «شرك» و جبهه خصم بر مى‏گيرد و بر سر توحيد و جبهه دوست مى‏زند!!

مالك در آستانه فتح را از جبهه باز مى‏گرداند و سرنوشت نهضت و مذهب را از دست على (ع) مى‏گيرد و به دست ابوموسى اشعرى ابله و عمرو عاص هفت خط مى‏سپارد!!

اگر اين متعصبان جاهل و لجوج چنين نمى‏كردند شايد مسلمين قرن‏ها گرفتار خلفاى جور و سلاطين ستمگر نمى‏شدند و از امامت و عدالت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام محروم نمى‏گشتند.

مبانى اعتقادى و ايمانى خوارج

مبانى عقيدتى و ايمانى فرقه خوارج بطور خلاصه عبارتنداز:

1- استقرار توحيد منهاى امامت (لا حكم الا الله).

2- اعتقاد به كفر امام على (ع) و يارانش!!

3- وجوب بدون قيد و شرط امر بمعروف و نهى از منكر.

1- استقرار توحيد منهاى امامت

خوارج با استناد به آيه شريفه «ان الحكم الا لله» [5] شعار فرقه‏اى و حزبى «لا حكم الا لله» را سر دادند و در مقابل امام على (ع) با اين گفتار و شعار به نفى حكومت آن حضرت پرداختند.

خوارج معتقد بودند حكومت مخصوص خداوند است و هيچ كسى حق حكومت بر جامعه اسلامى را ندارد. اينها بر اين باور بودند كه مردم خود مى‏توانند بدون «امام و رهبر» و بدون تكيه بر امامت، موحد باشند و تكاليف شرعى خود را انجام دهند. در صورتى كه در نظام فكرى و اعتقادى اسلام، استقرار توحيد جز مبتنى بر نظام امامت و بدون حضور و رهبرى امام معصوم امكان‏پذير نيست البته روشن است كه منظور آيه شريفه «ان الحكم الا لله» اصل تشريع و قانونگزارى است كه مختص خداوند مى‏باشد و قوانين موضوعه بشرى در مقابل شرايع و اديان الهى و نظام ارزشى پروردگار جهانيان اعتبارى ندارد. ولى اين طايفه به سبب جهل ونادانى و به سبب نداشتن بهره كافى از دانش يا به سبب پيش داورى در مسائل اعتقادى «حكم» را در آيه مذكور بمعنى «حكومت» تفسير كردند! و مى‏گفتند جز خداوند كسى حق حكومت ندارد! وقتى خوارج در مقابل امام على (ع) گفتند«لا حكم الا لله»و اين شعار را با شور و هيجان زمينه شورش خود عليه امام (ع) قرار دادند اميرالمؤمنين (ع) براى آگاهى امت اسلامى و خنثى نمودن شعار انحرافى و تبليغاتى سوء و مسموم كننده آنها خطبه‏اى را بيان فرمودند و لزوم حكومت و ضرورت وجودزمامدار و زعيم را در ميان مسلمين جهت ايجاد نظم و ارشاد و بر طرف كردن هرج و مرج و حفظ حدود و ثغور اسلامى تبيين فرمود چنانكه در خطبه چهلم نهج‏البلاغه آمده است امام على (ع) فرمود:

كلمة حق يرادبها باطل، نعم انه لا حكم الا لله، ولكن هولاء يقولون: لا امرة الا لله و انه لا بد للناس من امير بر او فاجر، يعمل فى امرته المؤمن، و يستمتع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفى‏ء، و يقاتل به العدو، و تامن به السبل، ويؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح بر و يستراح من فاجر.

اين شعار (ان الحكم الا لله» سخن حقى است. ولى از گفتن آن، منظور باطلى دارند! البته «حكم» بمعناى قانونگزارى ويژه خداوند است .ولى اينان حكم را به معناى «فرمانروائى» تفسير مى‏كنند و مى‏گويند غير از خداوند فرمانروايى وجود ندارد. در صورتى كه مردم خود احتياج مبرم و ضرورى به رهبر دارند (ناچار براى مردم اميرى لازم است). خواه نيكوكار باشد يا بدكار. تا در پرتو حكومت او مؤمن كارهاى شايسته خود را انجام دهد. وبى دين و كافر از زندگى مادى خود بهره‏مند گردد. و خداوند روزگار مقدر (مردم) را به پايان مى‏رساند و با حكومت امير و رهبر ماليات‏ها جمع آورى مى‏گردد. و با دشمن پيكار مى‏شود. امنيت راهها برقرار مى‏گردد تا نيكوكار در آسايش باشد و ازشر بدكار مردم ايمن باشند.

بايد دانست اگر چه در خطبه مذكور از عبارات بعد از عبارات «لا بد للناس من امير براو فاجر» ،روشن مى‏شود كه منظور امام على (ع) تأكيد بر ضرورت رهبرى و وجوب وجود امام و رهبر در جامعه است و مقصود آن حضرت هرگز تجويز پذيرش حاكميت و حكومت امامان جور و ائمه كفر و سلاطين فاسد و مفسد نيست. مع الوصف آن حضرت در جاى ديگر نيز فرموده است:

اتقوا الله و اطيعو ا امامكم فان الرعية الصالحة تنجو بالامام العادل الا وان الرعية الفاجرة تهلك بالامام الفاجر. [6]

با تقواى باشيد. از امام (حق) خود پيروى كنيد. همانا مردم شايسته بوسيله امام عادل نجات مى‏يابند. و همانا مردم فاجر و بدكار بوسيله امام و رهبر فاجر و بدكار هلاك و نابود مى‏شوند.

2- اعتقاد به كفر امام على (ع)!!

خوارج جاهل و متحجر معتقد بودند چون امام على (ع) «حكميت» را پذيرفته دچار معصيت و گناه كبيره گرديده!! و بايد توبه كند!! و از آنجا كه على (ع) آن اسلام مجسم و مظهر الهى حاضر به پذيرش عقيده انحرافى و نابجاى اين منحرفان و از دين بدر رفتگان نگرديده و اين كار را بى مورد دانستند متهم به بقاى در كفر!! گرديده و حتى ياران با تقوى و با وفاى آن حضرت نيز به چنين اتهام ناجوانمردانه و نابخردانه‏اى متهم گرديدند!

امام على (ع) در اين مورد براى رفع ابهام و اشتباه اين كج فهمان با بيان شيوا و رساى خود فرمودند: «ما در صفين مردم را حاكم قرار نداديم، بلكه ما قرآن را حاكم ساختيم و اين قرآن نوشته‏ها و سطورى است كه در بين دو جلد بصورت كتاب قرار دارد. قرآن با زبان سخن نمى‏گويد مى‏بايست افرادى آياتش را معنى كنند و از طرف آن سخن بگويند و چون در آن روز اهل شام از ما خواستند كه قرآن را بين خود و آنان حاكم قرار دهيم ما گروهى نبوديم كه از كتاب خدا و حكومتش روى گردان باشيم زيرا خداوند در قرآن مى‏فرمايد:

«فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول».

اگر در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و رسول برگردانيد.

واگذاردن و رجوع به خدا آن است كه كتابش را حاكم قرار دهيم و رجوع به پيغمبرش آن است كه روش او را باز يابيم و به سنتش عمل كنيم هرگاه براستى و حقيقت به كتاب خدا حكم شود ما شايسته‏ترين مردم هستيم كه به حكومت قرآن گردن مى‏نهيم و اگر به سنت پيغمبر حكم گردد ما به قبول آن سزاوارتريم. بزرگان شما (برگزيدگان) و انتخاب دو نماينده را به آراء خود تصويب كردند. و ما ناچار پيمان گرفتيم از آن دو كه در حريم «قرآن» بايستند. و در برابر رأى قرآن نفس در سينه نگهدارند و تسليم شوند. از مسير قرآن تجاوز نكنند. زبان و قلب آنان تابع كتاب خدا باشد. اما آن دو نماينده و حكم ازمسيرى كه قرآن تعيين كرده بود منحرف شدند. با آنكه حق را بروشنى مى‏ديدند. و قلبها و انديشه‏هاى آنان آن را مى‏يافت. آن را پايمال ساختند. و از آن چشم پوشيدند. گويا در آرزوى ادامه ستم و ظلم بودند و بكلى رأى و نظر آنها در كجروى و انحراف بود. ما هنگام تصويب آن دو جهت حكومت در امور مسلمانان شرايطى را قائل شديم و بيان كرديم. تمام نظريات و مذاكرات آن دو بر اساس قرآن و حق قانونى مورد امضاء ماست. مگر آنكه به انديشه‏ها و اغراض فاسد آنان قوام شود. و در حكومت ستم و حق كشى روا دارند و اينك كه آنها بر خلاف شرايط مقرره رفتار كردند و حكمى كردند كه مورد تصديق ملت ما نيست و با كتاب خدا تطبيق نمى‏كند. ما به حقانيت و شايستگى خودمان اعتماد كامل داريم. و زير بار تحكيم آنان نخواهيم رفت. از چه رو حيران و سرگشته‏ايد و در تشويش فرو رفته‏ايد؟ و از كدامين راه گرائيده‏ايد؟ برخيزيد و آماده شويد. براى مبارزه با مردمى كه از حق روى برتافته‏اند. آنهايى كه حق نمى‏بينند، و حق نمى‏خواهند. آنان چنان به ظلم و ستم دست زده‏اند كه هرگز از آنان ترك ستم نمى‏شود و از ظلم باز نمى‏گردند!! از كتاب خدا كناره گرفته و از راه راست رو گردانند...

شما چه بد جنگ افروزانيد! اف بر شما باد. اوه كه چه آزارها و ناروائى‏ها از شما ديدم». [7]

3- وجوب بى قيد و شرط امر به معروف و نهى از منكر

فكر خارجيگرى زمانى شدت گرفت كه آنها امر به معروف و نهى از منكر را بدون قيد و شرط دانسته و وجوب آن را بر هر چيزى مقدم دانستند و از آنجا كه امام على (ع) را متهم به كفر كرده‏بودند! معتقد بودند بايد نهى از منكر شود. و بر همين اساس مردمى را كه امام (ع) را به چنين اتهام دور از شرع و خرد محكوم نمى‏كردند خود محكوم و متهم به كفر مى‏نمودند. و آنها را سزاوار نهى از منكر و امر به معروف مى‏دانستند. بطورى كه در جلسه‏اى يكى از سران خوارج براى تحريك همفكرانش سخنرانى مفصلى نموده و با استناد به آيات قرآن گفت:

«من بقدرى در اين عقيده پا بر جا هستم كه اگر چنانچه يك نفر هم براى تغيير منكرات و جنگ با على (ع) و يارانش بر نخيزد، من خودم به تنهايى با آنها مبارزه مى‏كنم...!». [8]

خلاصه آنكه چنين مبانى اعتقادى افراطى و انحرافى سبب ظهور حركتهاى آنارشيستى و تروريستى شد كه از فرقه منحرف خوارج سر زد و نيز در موضع تفسير و تبيين آيات قرآن كريم اثرات نامطلوب و نامعقول باقى گذارد كه اين قسمت در مباحث بعدى مورد بررسى قرار خواهد گرفت .

ويژگيها و خصائص خوارج

خوارج داراى خصائص و خصلتهايى بودند كه اهم آنها عبارتند از صفات ناپسند زير به عبارت ديگر خوارج چنين بودند:

1- نادانان و بى شعور.

2- قشرى و متحجر.

3- تنگ نظر وكوته بين .

4- عبادتگر و مقدس نما.

5- فداكار و ايثارگر.

6- خشن و مستبد.

7- لجوج و متعصب .

8- عجول و شتابزده.

در مورد نادانى و بى شعور خوارج همين بس كه پس از آن اعمال نابخردانه در جنگ صفين امام على (ع) خطاب به آنها فرمود:

«وانتم معاشرا خفاءالهام، سفهاء الاحلام».

شما گروهى سبك و سر و سفيه و نادان هستيد.

«و لم آت - لا أبالكم - بجراً ولا اردت بكم ضرا!». [9]

اى بى پدرها! من شرى براى شما نياورده‏ام و زيانى براى شما نخواسته‏ام.

و در مورد قشرى‏گرى و قالب نگرى آنها همين بس كه در مقابل حيله و تزوير عمروعاص با ديدن قرآنها بر سر نيزه دست از جهاد برداشتند و فرمان امام مفترض الطاعه‏اى چون على بن ابيطالب(ع) راتمرد كردند! و حتى آن بزرگوار را مورد اتهامات نابخردانه و دشمن پسند مانند (اتهام كفر) قرار دادند!

در مورد فداكارى و تهور و ايثارشان منتهى مبتنى بر اعتقادات انحرافى و افراطى همين مورد كافى است كه در جنگ نهروان غلاف شمشيرهاى خود را شكستند و اسبهاى خود را رها كردند (به علامت آمادگى براى مردن و رسيدن به لقاء پروردگار!!)، و با امام على (ع) و سپاهيانش به جنگ وستيز پرداختند و كشته شدند!

و در مورد لجاجت و تعصبات جاهلاته آنها همين بس كه امام على (ع) هر قدر با آنها با بيان شيوا و رسا مستند به قرآن صحبت فرمود. آنها زير بار نرفتند و بالاخره تا هلاكت خود در جنگ نهروان ايستادگى كردند! در مورد خشنونت آنها، امام على (ع) به آنها فرمود:

«شمشيرها را از غلاف بركشيده و بر دوش مى‏كشيد و هر جا برسيد بجا و نابجا فرود آورده و گناهكار و بى گناه را يك سره و يكدست ازدم تيغ خود گذارنده و ترور مى‏كنيد!!». [10]

مانند فاجعه قتل «عبدالله بن خباب» كه از ياران مبرز امام على (ع) بود و با همسر حامله‏اش وقتى از كنار قرارگاه خوارج مى‏گذشتند مورد محاكمه قرار گرفته و بطرز فجيعى هر دو شهيد شدند.

موضع خوارج در تفسير قرآن كريم

خوارج تحت تأثير اعتقادات خارجيگرى و خصلتهاى قشرى‏گرى و قالب نگرى و كوته بينى و... قرآن مجيد را با پيش داوريهاى فرقه‏اى مورد تفسير قرار داده‏اند. آنها چون معتقد به نفى امامت و حكومت بودند و شعار «لا حكم الا لله» را پيشه خود قرار داده‏بودند آيه شريفه «ان الحكم الا لله» را براساس رأى شخصى و حزبى خود تفسير نمودند كه ؛ (حكومت مختص خداوند است!!) در حالى كه منظور آيه اختصاص، اصل تشريع و قانونگزارى به خداوند است و امام على (ع) تفسير غلط آنها از آيه شريفه مذكور را بيان فرمودند كه در خطبه چهلم نهج‏البلاغه ثبت مى‏باشد و در بحثهاى گذشته مختصراً از آن ياد گرديد.

خوارج چون معتقد بودند كه مرتكب گناهان كبيره «كافر» است يعنى چون فاسق را كافر مى‏دانستند و مستوجب خلد در آتش جهنم، آياتى را از قرآن كريم براساس چنين اعتقادى تفسير نموده‏اند: مانند:

1- «و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين». [11]

اينهاگفته‏اند: طبق آيه شريفه مذكور هر كس «حج» را ترك كند «كافر» است.

2- «انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون». [12]

هرگز جز كافران هيچ كس از رحمت خداوند نوميد نيست .

خوارج گفته‏اند: شخص فاسق بسبب فسقش و اصرارش بر نااميدى از روح خدا «كافر» است .

3- «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون». [13]

و هر كس بر خلاف آنچه خدا فرمود حكم كند چنين كسى از كافران است. خوارج در تفسير آيه شريفه ذكر شده گفته‏اند: هر كس مرتكب گناه شود پس حكم كرده بر خلاف آنچه خدا نازل فرموده چنين شخصى كافر است .

4- «فانذرتكم نارا تلظى لا يصلاها الا الا شقى الذى كذب و تولى». [14]

من شما را از شعله آتش دوزخ آگاه كردم، هيچكس در آن آتش نيفتد مگر شقى‏ترين خلق، آنانكه آيات الهى را تكذيب نموده و روى گردانيدند.

خوارج در تفسير آيات فوق‏الذكر گفته‏اند: ما و معتزله در اين مسئله اتفاق نظر داريم كه فاسق در آتش الهى مى‏افتد. پس واجب است كه «كافر» ناميده شود!

5- «يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوهم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون». [15]

روزى بيايد كه گروهى سپيد روى و گروهى رو سياه باشند. اما سياه رويان را نكوهش كنند كه چرا بعد از ايمان باز كافر شديد؟ پس اكنون بچشيد عذاب خدا را به كيفر عصيان.

خوارج در تفسير اين آيه شريفه گفته‏اند: جايز نيست فاسق و گناهكار رو سپيد باشد پس واجب است كه رو سياه باشد. و واجب است كه «كافر» ناميده شود طبق قول خداوند. «بما كنتم تكفرون».

6- «وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة و وجوه يومئذ عليها غبرة ترهقها قترة اولئك هم الكفرة الفجره». [16]

آن روز طايفه‏اى رخسارشان فروزان است خندان و شادمانند و صورت گروهى گردآلود (اندوهناك) است و به رويشان خاك (ذلت و خجلت) نشسته آنها كافران و بدكاران عالم مى‏باشند.

خوارج گفته‏اند: چون بر صورت فاسق گرد ذلت نشسته است پس واجب است از كافران و بدكاران باشد.

7- «ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور». [17]

اين كيفر كفران آنها بود كه مجازاتشان نموديم. آيا جز كفران كننده را ما كيفر مى‏كنيم؟

خوارج در تفسير اين آيه شريفه گفته‏اند: ناگزير آدم فاسق بايد مجازات شود. پس وجوباً كفور است .

8- «ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين». [18]

هرگز تو را بر بندگان (باخلوص) من تسلط و غلبه نخواهد بود مگر بندگان نادان كه پيرو تو شوند.

و آيه:

«انما سلطانه على الذين يتولونه والذين هم به مشركون». [19]

تنها تسلط شيطان بر آن كسانى است كه شيطان را پيروى مى‏كنند و به اغواى او به خدا شرك آورده‏اند.

خوارج در تفسير اين دو آيه گفته‏اند: غاوى كسى است كه شيطان راپيروى مى‏كند و مشرك است .

9- «و من كفربعد ذلك فاولئك هم الفاسقون». [20]

و بعد از آن هر كس كافر شود به حقيقت همان فاسقان تبهكارند.

خوارج ازآيه شريفه فوق‏الذكر اينگونه استفاده كرده‏اند كه: فاسقان ،كافر هستند.

با توجه به مطالب مذكور و با تأمل در آثار خوارج روشن مى‏شود كه آنها در تفسير قرآن كريم با پيشداورى و تعصب عمل كرده‏اند و از آن آيات قرآنى براى دفاع از فرقه و مذهب خود استفاده نموده‏اند به هر حال خوارج در تفسير قرآن مانند همه اقوال و اعمال ديگر خود، تعمق و تفحص ندارند و براى فهم معانى دقيق و درك اهداف و اسرار قرآن، خويش را به تكلف و زحمت وادار نكرده‏اند. و فقط ظاهر آيات و الفاظ و كلمات اين كتاب الهى براى ايشان كافى به نظر رسيده و به فهم سطحى آن بسنده نموده‏اند .

سرانجام خوارج و بعضى از انشعابات آنان

آنگونه كه از تاريخ بر مى‏آيد خوارج در مدت، حدود دو قرن در گوشه و كنار بلاد اسلامى فعاليت گسترده و وسيعى داشته‏اند و دائماً در صدد قيام و مبارزه عليه حكومتهاى اموى و عباسى بوده‏اند. آنان پس از ترك كوفه كاملاً ترك عراق و عربستان و شام، جمعى به ايران آمدند، گروهى در خليج فارس مسكن گزيدند و گروهى به افريقا رفتند.

خوارج مدتهاى طولانى در ولايات شرقى ايران مانند كرمان و سيستان و خراسان پايگاه عمده‏اى داشتند و حتى در بسيارى از موارد كنترل شهر بدست آنان مى‏افتاد. قيامهاى خوارج در سيستان تا قرن سوم هجرى و حتى پس از آن هم ادامه داشته است. خوارج بمرور در اثر اختلافات و انشعابات داخلى و نيز به سبب جنگها و درگيريها با مخالفين خود از موجوديت افتادند و نابود شدند.

اين مطلب را نبايد از نظر دور داشت كه خوارج به سبب انشعابات و اختلافاتى كه درمبانى اعتقادى پيدا كردند در تفسير و تبيين آيات نيز دچار نظريات متفاوت گشتند بعضى از كتب تعداد فرقه‏هاى انشعابى خوارج را بيست فرقه!! نوشته‏اند و بعضى بيشتر از آن! از جمله فوق خوارج را اجمالاً يادآور مى‏شويم:

1- ازارقه: پيروان نافع بن ازرق حنظلى (ملقب به ابو راشد) كه يكى از نيرومندترين فرق خوارج بشمار مى‏آيند، مى‏باشند. ازارقه دشمنان خود را كافر نمى‏شمردند بلكه آنها را مشرك مى‏دانند.

2- نجدات: نجدات پيروان نجدة بن عامر حنفى مى‏باشند و اختلاف عمده آنان با ازارقه اين بود كه كناره‏گيرى از همراهى با خوارج را «مشرك» مى‏دانستند.

3- اباضيه: معتقد به امامت عبدالله بن اباض بودند. اينها مخالفان خود را كافر مى‏دانستند. و كشتن آنها را جايز مى‏شمردند! ولى آشكارانه در خفا!! خوارج در زمينه كلام و فقه نيز كار كرده‏اند كه در تاريخ از آنها ياد شده است .

پى‏نوشتها:‌


[1]. سوره بقره، آيه 207.

[2]. سوره توبه، آيه 111.

[3]. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه: 3.

[4]. و نيز در دعاهاى روزهاى ماه شعبان مى‏خوانيم:«المتقدم لهم - للائمة - مارق» يعنى: آنكه از ائمه (ع) پيشى گرفته از دين بدر رفته است .

[5]. سوره انعام، آيه 57.

[6]. محمد رضا حكيمى، الحياة، ج‏2، ص 385.

[7]. خطبه 177، نهج‏البلاغه، صبحى الصالح.

[8]. خوارج از ديدگاه نهج البلاغه.

[9]. خطبه 36 نهج البلاغه.

[10]. خطبه 127 نهج البلاغه.

[11]. آل عمران، آيه 97.

[12]. سوره يوسف، آيه 87.

[13]. سوره مائده، آيه 44.

[14]. سوره الليل، آيات 14 و 15 و 16.

[15]. سوره آل عمران، آيه 106.

[16]. سوره عبس، آيه 38.

[17]. سوره سبا، آيه 17.

[18]. سوره حجر، آيه 42.

[19]. سوره نحل، آيه 100.

[20]. سوره نور، آيه 55.