در سرزمين تبوک
(تفسیر سوره توبه)

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۳ -


راه دعوت به اسلام

6. «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى‏ يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْلَمُونَ؛
اگر كسى از مشركان امان بخواهد به او امان بده، تا كلام خدا را بشنود سپس او را به مأمن و جايگاه خود برسان. (اجازه شنيدن سخن) براى اين است كه آنان، گروهى نادانند (شايد با شنيدن سخن خدا متوجه شوند)».

دفاع از حريم عقيده، امرى فطرى است

هر انسانى طبعاً از عقيده خود دفاع مى‏كند و در طريق نشر و حفظ آن فداكارى نشان مى‏دهد؛ زيرا افكار انسان زاييده روح و نيروى فكرى اوست، هم‏چنان‏كه فرزندان او مولود قواى جسمانى و فداكارى در راه آن نيز فطرى است. از طرف ديگر، مقدار علاقه انسان به معتقدات خود به اندازه زحمت و رنجى است كه در راه آن‏ها متحمل گرديده است.
تجربه و آزمايش ثابت كرده است كه فداكارى انسان در حريم عقيده به مراتب بيش از فداكارى او در حفظ مال و مقام و يا تحصيل آن مى‏باشد و علاقه به مال و ثروت و جاه و مقام، هر چند در انسان روح حماسى و دفاعى مى‏آفريند، ولى هرگز قدرت آن به پايه انگيزه‏هاى معنوى، مانند كسب آزادى و حفظ عقيده نيست؛ به عبارت ديگر، انگيزه‏هاى مادى و معنوى، انسان را به سوى نبرد و جنگ مى‏كشد و چه بسا در اين راه جانبازى و فداكارى‏نشان دهد، ولى قدرت تحرك انگيزه‏هاى معنوى، مانند پاسدارى از حريم عقايد بيش از انگيزه مادى است. خصوصاً اگر فرض كنيم كه وى، عقيده خود را مولود وحى بداند به‏طور مسلم به داورى تاريخ، پايدارى انسان در حفظ چنين عقيده‏اى شديدتر و سخت‏تر خواهد بود.
انگيزه پيامبران براى جهاد در راه خدا، انگيزه‏اى معنوى و آن، جهاد و پاك‏سازى محيط از شرك و دوگانه‏پرستى و اخلاق نكوهيده بوده است.
از اين جهت هر موقع مشركى از فرمانده اسلام بخواهد كه به او اجازه دهد تا برهان نبوت و دلايل برانگيختگى پيامبر را از جانب خدا، بررسى كند و از نزديك سخن خدا را، كه برهان رسالت و اعجاز جاويد اوست، بشنود، بايد با درخواست مشروع او فوراً موافقت كند، چه بسا ممكن است، او با شنيدن سخن خدا منقلب گردد و به صفوف مسلمانان بپيوندد. از اين رو نه تنها پيامبر بايد با درخواست او موافقت كند بلكه بايد حفظ جان او را تعهد كند و اگر پس از شنيدن سخن حق به صفوف مسلمان نپيوست او را به جايگاه نخست خود بازگرداند، تا هم به تعهد خود عمل كرده‏باشد و هم راه را براى ديگران باز بگذارد و اين خود نشانه جوانمردى و آزادى و واقع‏بينى اسلام است كه فردى را، كه گام در طريق كشف حقيقت مى‏نهد، شايسته دستگيرى مى‏داند و تمام شرايط هدايت او را فراهم مى‏سازد.
درست است كه در آيه پنجم به قتل و محاصره مشركان دستور مى‏دهد، ولى آيه مورد بحث، دنبال كنندگان حقيقت را استثنا نموده وبه همگى آنان امان مى‏دهد.

نكات آيه

1. الفاظ «اسْتَجارَك» و «أَجِرْ» از ماده «جار» به معناى همسايه گرفته شده است و مقصود از آنها پناه دادن‏است؛ زيرا رسم عرب اين بود كه از همسايه حمايت مى‏كرد و گاهى به حامى، «جار» مى‏گفتند. حتى در خود قرآن كلمه «جار» به معناى كمك و حامى استعمال شده است چنان‏كه مى‏فرمايد:
«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَقالَ لاغالِبَ لَكُمُ اليَوْمَ مِنَ النّاسِ وَإِنِّى جارٌ لَكُمْ؛(1)
هنگامى كه شيطان كردارهاى آنان را در نظر آنها خوب جلوه داد و گفت: امروز كسى از مردم بر شما پيروز نيست و من حامى شما هستم».
2. در جمله «حَتّى‏ يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ؛ تا كلام خدا را بشنود» دو احتمال وجود دارد:
الف) احتمال دارد كه لفظ ياد شده متمم جمله «استجارك» باشد؛ يعنى اگر مشرك امان بخواهد براى شنيدن كلام خدا به او امان ده، در اين موقع تنها در يك صورت، امان‏خواهى او پذيرفته مى‏شود و آن وقتى است كه براى شنيدن سخن خدا امان بخواهد، ولى اگر امان‏خواهى او براى امور ديگر باشد؛ مانند بستن قرارداد صلح و حلّ مشكلات مادى و دنيوى، در اين موقع لازم نيست كه امان آنان پذيرفته شود. فقط يك صورت از امان خواهى پذيرفته مى‏شود كه هدف از آن تحرّى حقيقت باشد و در غير اين صورت، مشمول قانونى هستند كه در آيه پنجم وارد شده است. حتى اگر احتمال دهيم كه برخى از مشركان براثر اقامت در سرزمين مسلمانان - ولو براى داد و ستد و حلّ مشكلات دنيوى و براثر برخوردهاى اتفاقى - اسلام مى‏آورند، باز پذيرفتن امان آنان لازم نيست.
ب) اين جمله متعلق به لفظ «أَجِره» باشد. در اين صورت امان خواهى مشرك به‏هر منظورى باشد پذيرفته مى‏شود و علت اين كه امان او بدون قيد و شرط پذيرفته مى‏گردد اين است كه همين برخوردها و ملاقات‏ها، خواهى نخواهى موجب مى‏شود قرآن را بشنوند و چه بسا موجبات هدايت عده‏اى را فراهم مى‏آورد.
با در نظر گرفتن هدف پيامبر، كه هدايت گمراهان است، هرگاه امان خواهى مشرك به خاطر امور ديگر باشد ولى احتمال دهيم كه در اين صورت موجبات هدايت عده‏اى فراهم مى‏گردد بايد امان آنان را پذيرفت؛ زيرا اين نوع برخوردها، اسباب هدايت عده‏اى را - ولو به‏طور اجمال - فراهم مى‏آورد، از اين لحاظ احتمال دوم با هدف شارع اسلام بهتر تطبيق مى‏كند.
3. مقصود از «كلام اللَّه» آيات قرآن است كه هر منصفى با شنيدن آيات سراسر اعجاز قرآن، نبوت او را از طرف خدا تصديق مى‏كند و هم چنين با شنيدن آيات مربوط به توحيد و يكتاپرستى از شرك و بت‏پرستى بيزار مى‏شود.
هنگامى كه انسان نداى دلنواز آيه 41 از سوره عنكبوت را مى‏شنود، انقلابى در روح او پديد مى‏آيد و سرانجام از روش بت پرستى خود پيشمان مى‏گردد و به دژ محكم توحيد پناه مى‏برد:
«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ العَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ؛(2)
مثل كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار داده‏اند، مانند عنكبوت است كه براى خود خانه‏اى اختيار كرده‏است (و فكر مى‏كند كه لانه آن مى‏تواند در برابر حوادث، دژى استوار باشد) در حالى كه سست‏ترين خانه‏ها، لانه عنكبوت است. اگر آنان بدانند».
4. جمله دوم «أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ؛ او را به‏جايگاه خود برگردان» تأكيد مطلبى است كه از جمله «فَأَجِرْهَ» استفاده مى‏شود؛ زيرا معناى امان دادن، محترم شمردن جان و مال اوست؛ هرگاه شخص امان خواه، اسلام آورد مى‏تواند در ميان مسلمانان زندگى كند و از طرفى - در صورت اسلام نياوردن - چون در حمايت مسلمانان است به ناچار بايد او را به جايگاه و مأمن خود باز گرداند و از آن پس وضع به حالت جنگ باز مى‏گردد.

دلايل برداشتن امان

7. «كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرامِ فَما اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ؛
چگونه مشركان مى‏توانند با خدا و پيامبر، پيمان داشته باشند؟ مگر آن دسته‏اى كه نزديك مسجدالحرام با آنها قرار داد بسته‏ايد تا هنگامى كه به پيمان خود استوار مانده‏اند، شما هم استوار بمانيد؛ زيرا خدا پرهيزگاران را دوست مى‏دارد».
8. «كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لايَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَتَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ؛
چگونه مى‏توانند پيمان داشته باشند. اگر بر شما دست يابند درباره شما قرابت و پيمان را رعايت نمى‏كنند. (مشركان) شما را به زبان‏هاى خود راضى مى‏كنند، ولى دل‏هاى آنان (از پذيرفتن گفتارشان) امتناع دارد و بيشتر آنها بد كارانند».
9. «اِشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ماكانُوا يَعْمَلُونَ؛
(مشركان) آيات خدا را به بهاى كمى فروختند و از راه خدا برگشتند. حقّا كه كار بدى مى‏كردند».
10. «لا يَرْقُبُونَ فِى مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ؛
درباره هيچ مؤمن خويشاوندى و پيمانى را رعايت نمى‏كنند و آنانند تجاوزكاران».
11. «فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتَوُا الزَّكوةَ فَإِخْوانَكُمْ فِى الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛
اگر مشركان توبه كنند و نماز بخوانند و زكات بدهند، برادران دينى شما هستند و ما (اين) آيات را براى گروه دانايان شرح مى‏دهيم».
12. «وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ؛
اگر (مشركان) پس از قرارداد پيمان‏هاى خود را شكستند و بر دين شما طعنه زدند، با آنها كه پيشوايان كفرند نبرد كنيد، شايد (از رفتار خود) دست بردارند».
در سال ششم هجرت، پيامبر(ص) و ياران او تصميم گرفتند كه به زيارت خانه خدا بروند. چون سفر آنان در ماه‏هاى حرام، اتفاق افتاد از اين نظر گمان نمى‏كردند كه قريش از ورود آنان به مكه جلوگيرى كنند؛ زيرا جنگ در ماه‏هاى حرام در ميان اعراب اكيداً ممنوع بود و تمام افراد با كمال آزادى حق داشتند در ماه‏هاى حرام در مكه و كليه بازارهاى تجارى شركت نمايند.
در آغاز ماه ذى‏قعده پيامبر گرامى(ص) با گروهى از مهاجران و انصار از مدينه بيرون آمدند، در حالى كه شترانى براى قربانى همراه داشتند و براى عمره احرام بسته بودند و هيچ سلاحى جز شمشير، كه حمل آن در سفر رسم عرب بود، همراه خود نداشتند و هدف اين بود كه قريش مطمئن باشند كه پيامبر قصد پيكار ندارد.
با اين همه، قريش تصميم گرفتند كه از ورود مسلمانان به مكه جلوگيرى كنند؛ از اين رو، سواران قريش از مكه بيرون آمده و در «ذى‏طوى» فرود آمدند، تا راه را بر مسلمانان ببندند، در اين موقع قافله پيامبر اكرم نيز در «عسفان» (دهكده‏اى در ده منزلى مكه) به منظور استراحت توقف كرده بود. پيامبر در «عسفان» از تصميم قريش پرسيد مردى از بنى‏كعب پاسخ داد و گفت: آنان از عزيمت تو سخت عصبانى هستند و به هر قيمتى تمام شود از ورود تو به مكه جلوگيرى خواهند نمود و همين الآن سواران آنان به فرماندهى خالد بن وليد و عكرمة بن ابى‏جهل در «ذى‏طوى» فرود آمدند.
با اين ترتيب پيامبر تصميم گرفت روش صلح و مسالمت را، هر طور شده، پيش گيرد. آن‏گاه به كمك راهنمايى، از راه‏هاى سختى كه از ميان دره‏هاى صعب‏العبور مى‏گذشت عبور كرده و در نزديكى مكه به حديبيه رسيد. در اين موقع شتر رسول‏خدا همان‏جا خوابيد، پيامبر فرمود: «خداوند اين شتر را از ورود به مكه بازداشت، اگر مردم قريش از در مسالمت وارد شوند من خواهم پذيرفت».

متن قرارداد صلح حديبيه

نمايندگان قريش با پيامبر تماس گرفتند، آگاه شدند كه پيشواى مسلمانان نظر پيكار ندارد، اما قريش گفتار نمايندگان خود را نپذيرفتند و سرانجام به سهيل‏بن عمرو مأموريت دادند كه پيش محمد(ص) برود و از او بخواهد كه امسال از راهى كه آمده است باز گردد؛ زيرا ما نمى‏خواهيم قبايل عرب بگويند محمد به‏زور وارد مكه شد. سهيل همان‏طور كه «قريش» مى‏خواستند قرارداد صلح را بست و ضمناً مطلب ديگرى را نيز بر مسلمانان تحميل نمود و آن اين كه اگر كسى از قريش به مسلمانان بپيوندد بايد محمد او را باز گرداند و اگر كسى از مسلمانان پيش قريش آمد نبايد او را باز دهند؛ ولى هر طايفه‏اى آزاد است كه با محمد(ص) يا با قريش پيمان ببندد.
هنوز پيمان به پايان نرسيده‏بود كه طايفه خزاعه با پيامبر پيمان بست و بنى‏بكر با قريش هم قسم شد.

وفادارى پيشواى بزرگ مسلمانان

پيش از آن كه پيمان امضا شود جوانى از مكيان اسلام آورد و خواست به مسلمانان بپيوندد، اين جوان ابوجندل فرزند سهيل بود. وقتى سهيل او را ديد به صورت او سيلى نواخت و جامه او را گرفت و خواست ايشان را پيش قريش ببرد. آن جوان گفت: اى مسلمانان، مرا به مشركان مى‏سپاريد؟ رسول‏خدا گفت: ابوجندل، بردبار باش، خدا براى تو و بقيه ناتوانان چاره‏اى فراهم مى‏سازد، ما با قريش پيمان بسته‏ايم و هيچ‏گاه خيانت نخواهيم كرد.
مضمون قرارداد حديبيه تا حدّى در ميان ياران پيامبر ايجاد نارضايتى كرد؛ زيرا بسيارى از ساده لوحان با خود فكر مى‏كردند كه چرا بايد مسلمانان پناهندگان قريش را باز پس دهند؛ ولى قريش فراريان مسلمان را برنگردانند. امّا گروه با ايمان تسليم قرار داد شدند؛ چون مى‏دانستند پيامبر، حجت خدا و قلب او مركز اسرار و معارف و علوم الهى است. برخى هم از راز آن آگاهى داشتند و مى‏دانستند كسى كه از اسلام روى گرداند و به مشركان بپيوندد، شايسته نيست بار ديگر به صفوف مسلمانان بپيوندد و هرگاه موحّدى از چنگال قريش گريخت چون از صميم دل به يكتاپرستى ايمان آورده است سرانجام هر كجا باشد به نور ايمان، دل او گرم و روشن مى‏گردد و آفريدگار مهربان براى او، راه چاره‏اى پديد مى‏آورد و اين نمونه‏اى عالى از روش آزاد نبىّ اسلام است.

نمونه ديگر از وفاى به پيمان

بنده زر خريدى به نام ابوبصير اسلام آورد؛ ولى بدون اجازه آقاى خويش از مكه به مدينه فرار كرد. ازهربن عوف نامه‏اى به پيامبر نوشت و طبق قرارداد حديبيه درخواست كرد كه پيامبر گرامى او را پس بفرستد و نامه را به وسيله شخصى فرستاد و غلامى نيز همراه او بود. هنگامى كه پيامبر از مضمون نامه آگاه گرديد به ابوبصير گفت: ما با اين گروه قراردادى داريم‏كه تو نيز از آن آگاهى و نمى‏توانيم خيانت كنيم. ابوبصير گفت: مرا به مشركان مى‏سپارى كه از دينم منحرف سازند؟ پيامبر فرمود: خدا براى تو و ساير ناتوانان راه چاره‏اى پديد مى‏آورد.

كارهاى ناجوانمردانه قريش

ميان قبيله خزاعه، هم‏پيمان مسلمانان و بنى‏بكر، هم‏پيمان قريش كينه ديرينه‏اى بود. پس از پيمان حديبيه كينه‏هاى آنان تا حدّى برطرف شد ولى پس از جنگ «موته» يعنى جنگ مسلمانان با روميان، قريش گمان كردند كه قدرت مسلمانان كمتر شده است و بنى‏بكر با خود فكر كردند كه چه بهتر همين الآن انتقام خود را از خزاعه بگيرند لذا گروهى از قريش، كه عكرمةبن ابوجهل از آنان بود، قبيله بنى‏بكر را يارى كردند و اسلحه دادند و سرانجام بنى‏بكر در نيمه شب عده‏اى را از قبيله خزاعه كشتند. عمربن سالم خزاعى به مدينه رفت و پيامبر را از جريان آگاه ساخت و پيامبر مصمم شد كه نقض پيمان را با فتح مكه تلافى كند و همين كار را نيز انجام داد.
از بيان گذشته نتيجه گرفته مى‏شود، منظور قرآن از كسانى كه دستور مى‏دهد پيمان آنان محترم شمرده شود قبيله قريش نيست؛ زيرا چنان‏كه تاريخ گواهى مى‏دهد قريش پيمان خود را پيش از فتح مكه - كه در سال هشتم هجرت واقع شده - شكسته بودند و پيامبر نيز نقض پيمان آنها را با فتح مكه اعلام نمود. بنابراين بايد منظور از اين استثنا، گروهى باشند كه تا نزول سوره برائت - كه در سال نهم هجرت نازل گرديده‏است - پيمان خود را محفوظ داشته بودند. اين‏جاست كه بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه مراد، بعضى از تيره‏هاى بنى‏بكر باشد كه پيمان خود را نشكسته بودند؛ زيرا فقط گروه بنى‏الدئل از قبيله بنى‏بكر با قريش همدست شده و پيمان خود را ناديده گرفته بودند.
بررسى اين بخش از آيات و هم‏چنين آيات بعدى، ما را به جوانمردى و صداقت و درست‏كارى پيامبر گرامى، درباره گروهى كه به پيمان خود وفادار بودرهبرى مى‏نمايد و هم‏چنين ما را به اسرار و راز اين بسيج عمومى آشنامى‏سازد.

چه گروهى به پيمان خود وفادار بودند؟

در آيه هفتم آن گروه از مشركان را، كه در نزد مسجدالحرام با پيامبر پيمان بسته بودند و به پيمان خود وفادار بودند، استثنا مى‏كند و مى‏فرمايد:
«إِلّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرامِ فَما اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ؛
مگر آن گروه از معاهدان كه در نزديكى مسجدالحرام با شما پيمان بستند، تا آنان به پيمان وفادارند؛ پيمان‏هاى خود را حفظ كنيد».
براى آگاهى از مفاد آيه بايد صفحات تاريخ را ورق بزنيم تا روشن گردد كه چه گروهى با پيامبر در نزديكى مسجدالحرام پيمان بستند و تا نزول آيات برائت به پيمان‏هاى خود وفادار بودند، به طور مسلم اين گروه، قبيله قريش و بنى‏بكر نبودند؛ زيرا آنان پيمان خود را شكسته بودند.
1. قرآن مجيد با لحن قاطع وجود هر نوع عهد و پيمانى را ميان مسلمانان و مشركان انكار مى‏كند و در آيه هفتم مى‏فرمايد:
«كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ؛
چگونه مى‏تواند براى مشركان نزد خدا و پيامبر او عهد و پيمانى باشد».
با اين‏كه مى‏دانيم ميان دو گروه، مواثيق و پيمان‏هايى وجود داشته است ولى با وجود اين قرآن قاطعانه وجود چنين پيمان‏هايى را انكار مى‏كند؛ زيرا واقعيت پيمان اين است كه طرفين، تصميم بگيرند بر مفاد آن عمل كنند، امّا شخصى كه عهدى را در قالب لفظ مى‏ريزد و يا روى كاغذ مى‏آورد و دست طرف را به عنوان اداى احترام مى‏فشرد، ولى در باطن مصمم است كه در فرصت مناسب پيمان خود را ناديده بگيرد و همه را زير پا بگذارد، چنين پيمانى تنها وجود لفظى و كتبى داشته و جز خدعه و حيله چيز ديگرى نخواهد بود.
گروهى كه با مسلمانان پيمان عدم تعرض بسته بودند همگى از اين قماش بودند. مترصّد بودند كه از پشت خنجر بزنند و نه پيمان خود را رعايت كنند و نه پيوند خويشاوندى كه با برخى از مسلمانان داشتند در نظر بگيرند. روى اين اساس، قرآن وجود چنين پيمان‏ها را انكار مى‏كند و مى‏فرمايد: «ميان شما و آنان پيمانى وجود نداشته است».
در آيه هشتم بر اين انكار چنين استدلال مى‏كند و مى‏فرمايد:
«كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لايَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَتَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ؛
چگونه (مى‏توان آنان را معاهد ناميد در صورتى كه) اگر بر شما دست يابند، درباره شما، خويشاوندى و پيمان را رعايت نمى‏كنند و آنان شما را با زبانشان‏راضى مى‏سازند. در حالى كه دل‏هاى آنان گفته‏هايشان را تصديق نمى‏كند».
قرآن بار ديگر برمى‏گردد و در آيه دهم اين حقيقت را تكرار مى‏كند و مى‏فرمايد:
«لا يَرْقُبُونَ فِى مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ؛
درباره هيچ مؤمن، پيوند خويشاوندى و عهد و پيمان را رعايت نمى‏كنند. گروهى كه از نخست داراى چنين تصميمى بوده‏اند چگونه مى‏توانند داراى عهد و پيمانى باشند».
و در هر دو آيه (هشتم و دهم) آنان را با جمله‏هاى «وَأَكْثَرُهُمُ الفاسِقُونَ»، «وَ أُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ» خطاب مى‏كند. معناى لغوى «فسق» همان خروج و بيرون رفتن است. هنگامى كه خرما از غلاف بيرون آيد عرب مى‏گويد: «فسقت التمرة؛ خرما از غلاف خود خارج شد».
در اصطلاح ما، فردى كه از فرمان خدا خارج گردد «فاسق» ناميده مى‏شود، و مقصود از لفظ «فاسقون» در اين آيه همان معناى لغوى آن است؛ يعنى آنان از حدود پيمان گام فراتر نهاده‏اند. از اين جهت در آيه دوم، آنان به لفظ «المعتدون» (تجاوزكاران) توصيف شده‏اند.
بار سوم قرآن برمى‏گردد و وجود هر نوع عهد و پيمانى را ميان دو گروه، به جهت نفاق درونى مشركان ناديده مى‏گيرد و مى‏فرمايد:
«فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ؛
با سران كفر بجنگيد؛ زيرا براى آنان عهد و پيمانى نيست».
2. در لغت عرب لفظ «إلّ» گاهى در معناى خويشاوندى و گاهى در عهد و پيمان به كار مى‏رود و از باب نمونه به شعر زير توجه كنيد:

لعمرك إنّ إلّك من قريشٍ
كإلِّ السقْب من إلّ النعام؛
به جان تو سوگند، خويشاوندى شما با قريش به‏سان خويشاوندى بچه شتر است با تخم شترمرغ؛ (يعنى ميان شما و آنان پيوند و خويشاوندى وجود ندارد، همان‏طور كه ميان آن دو وجود ندارد).
در اين شعر لفظ «إلّ» به معناى خويشاوندى است هم‏چنان‏كه در شعر ديگرى به معناى پيمان است، چنان‏كه مى‏گويد:
وجدناهم كاذباً إلّهم
و ذوالإلّ و العهد لا يكذب؛
پيمان آنان را دروغ يافتيم و صاحب پيمان دروغ نمى‏گويد.
در آيات مورد بحث، لفظ «إلّ» با لفظ «ذمّه» همراه هم آمده است؛ چون مقصود از لفظ «ذمّه» همان پيمان است طبعاً مقصود از «الّ» پيوند و خويشاوندى خواهد بود.
3. در آيه «نهم» به يكى ديگر از رازهاى اين بسيج عمومى اشاره مى‏كند و مشركان را به‏سان جامعه يهودى قلمداد مى‏نمايد كه آيات الهى را به بهاى كمى مى‏فروختند. قرآن، جامعه يهود را با آيه زير مورد خطاب قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد:
«وَلا تَشْتَرُوا بِآياتِى ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيّاىَ فَاتَّقُونِ؛(3)
آيات خدا را به بهاى كم معاوضه نكنيد و از مخالفت با من بپرهيزيد».
در آيه ديگر آنان را چنين معرفى مى‏كند:
«أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الحَيوةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ؛(4)
آنان‏كسانى هستند كه زندگى اخروى را به بهاى كمى از دست داده‏اند و دنيا را برگزيده‏اند».
قرآن جامعه اسلامى را با آيه زير تشريح مى‏نمايد و مى‏فرمايد:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ؛(5)
خداوند جان و مال افراد با ايمان را در برابر بهشت، خريده است. آنان در راه خدا جهاد مى‏كنند».
قرآن گروه مشرك را به‏سان يهود توصيف كرده است و در آيه نهم مى‏گويد:
«اِشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ؛
آنان آيات خدا (مواثيق الهى و بسيارى از اصول دين) را به بهاى كمى فروخته‏اند و از راه خدا برگشته‏اند».
بت‏پرستان به‏سان يهود، پست و فرومايه بودند و در برابر بهاى اندكى، پيمان «حديبيه» را كه با پيامبر در سال ششم هجرت بسته بودند، زير پا نهادند تا آن جا كه ابوسفيان، ضيافتى ترتيب داد و از مشركان قول گرفت كه شبانه بر قبيله «خزاعه»، كه با مسلمانان هم‏پيمان بودند، بتازند و آنان را بكشند و بهاى اين پيمان‏شكنى همان ضيافت فرعون قريش بود.
4. حقيقت «اشتراء» همان تبديل دو چيز با يكديگر است، از اين جهت در لغت عرب لفظ اشتراء به دو گونه مى‏آيد: يكى بدون «باء» و دومى با «باء». آن‏چه با حرف «باء» همراه نيست آن را دريافت مى‏كند(6) و آن‏چه با آن همراه باشد، از دست مى‏دهد. در آيات مورد بحث چون لفظ «آيات» همراه با حرف «باء» است، مفاد آيه چنين مى‏شود كه آنان با از دست دادن آيات الهى، كالاى مختصرى را به‏دست آوردند.
از اين بيان روشن مى‏گردد كه راه صحيح در ترجمه لفظ «اشتراء» در قرآن اين است كه آن را به معناى مبادله و تعويض بگيريم.
5. در آيه يازدهم، عالى‏ترين روح برادرى تجلّى نموده و بار ديگر سيماى بشردوستانه اسلام، از طريق مفاد آن نمايان گرديده است و راه را براى بازگشت مشركان به آغوش اسلام، بازنهاده است و نداى عفو خود را، كه در آيه «پنجم» نيز يادآور شده بود، در اين آيه تكرار مى‏كند و جنايت‏هاى گذشته مشركان را، كه به كشت و كشتار گروه بى‏گناه منجر شده بود، ناديده مى‏گيرد و مى‏فرمايد:
«فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكوةَ...؛
اگر توبه نمايند و نماز بگزارند و زكات بدهند، در دين با شما برادرانند ...».
مقصود از توبه، همان بازگشت به سوى خداست. هرگاه به مشرك خطاب كنند كه توبه نمايد، مقصود ترك امورى است كه او را از يكتاپرستى باز مى‏دارد و به عبارت ديگر، به خدا و صفات او و پيامبر وى ايمان بياورد، ولى اگر به فرد با ايمان بگويند كه توبه كند مقصود ترك اعمال زشت و ناهنجارى است كه شايسته مقام مؤمن نيست، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّها المُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(7)
اى گروه با ايمان، همگى به سوى خدا باز گرديد...».
قرآن در اين آيه علاوه بر توبه، دستور مى‏دهد كه مشركان نماز بگزارند چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَأَقامُوا الصَّلوةَ؛ نماز بگزارند». زيرا نماز، پيوند انسان با خدا و مظهر شناسايى او و يكى از اركان اجتماعى اسلام است. علاوه براين، دستور مى‏دهد كه زكات بدهند چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَآتُوا الزَّكوةَ؛ زكات مى‏دهند». زيرا زكات پيوند انسان با اجتماع و ركن مالى و اقتصادى اسلام است.
6. اگر آنان توبه نمودند و اين دو «ركن» را به‏پا دارند نتيجه اين مى‏شود كه آنان برادران دينى شما خواهند بود چنان‏كه مى‏فرمايد: «فَإِخْوانُكُمْ فِى الدِّينِ».
اسلام در كتاب و سنّت، روى اخوّت اسلامى تكيه كرده است و مى‏فرمايد:
«إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛(8)
افراد با ايمان برادر يك‏ديگرند».
پيامبر گرامى مى‏فرمايد:
«المؤمنون إِخوة تسعى بذمّتهم أدناهم و هم يد على من سواهم؛(9)
جامعه با ايمان برادران يكديگرند و تعهدات هر يك براى ديگران لازم‏الاجراست و همگى يك‏دست در برابر دشمن هستند».
عوامل مليّت‏ساز ميان جامعه‏شناسان امورى است مانند خون و زبان و آب و خاك. اين عوامل مى‏تواند، انسان‏ها را به‏هم پيوند دهد و همه را به صورت ملت واحدى در آورد. هر چند از نظر عقيده و افكار ميان آنان اتّحاد و هماهنگى نباشد.
از نظر قرآن، عامل مليت‏ساز، يك چيز است و بس و آن وحدت عقيده است و زيربناى مليت جز اين، چيز ديگرى نيست و تا زيربنايى در ميان ملتى وجود نداشته باشد عوامل ديگر نمى‏تواند در ميان بافت‏هاى متضاد، وحدت و يگانگى پديد آورد و به اصطلاح ملت واحدى بسازد.
درست است كه در جهان امروز روى عناصرى از خون و زبان و آب و خاك تكيه مى‏كنند و گروه‏هايى را زير يكى از اين چيزها به‏هم پيوند مى‏دهند، آيا اين وحدت نوعى وحدت صورى و به‏سان نوار نازكى نيست كه دور گروهى سركش و عصيانگر كشيده شده‏باشد كه با يك خيزش آن‏را پاره مى‏كنند و چيزى نمى‏گذرد به علت اختلاف عقيده در دل يك ملت، انشعاب هايى را پديد مى‏آورد و به صورت گروه‏هايى از چپ و راست و ميانه‏رو در مى‏آيند؟
آن‏چه مى‏تواند تمام طبقات اجتماعى را به صورت ملت واحدى درآورد همان وحدت عقيده و ايمان است كه به راستى به افراد وحدت و يگانگى مى‏بخشد و همه آنان را در مسير واحد و تحقق يك آرمان قرار مى‏دهد. از اين جهت قرآن برخلاف اعلاميه حقوق بشر تنها افراد با ايمان را برادران يكديگر مى‏داند نه همه انسان‏ها را.
7. در آيه يازدهم و هم‏چنين در آيه پنجم، پس از موضوع توبه، سخن از نماز و زكات به ميان آورده است و مى‏فرمايد: مشركان علاوه بر توبه، اين دو ركن را بايد به‏پا دارند.
خوارج و معتزله معتقدند عمل جزء ايمان است و شخص مؤمن كسى است كه علاوه بر اظهار شهادتين همراه با ايمان، اين دو ركن و مانند آنها را به‏پا دارد كه در غير اين صورت كافر خواهد بود، از اين رو، در نظر اين گروه، مرتكب گناه كبيره، مؤمن نيست. دليل اين گروه اين آيه و امثال آن است كه علاوه بر ايمان و توحيد و توبه، نماز و زكات را نيز شرط كرده است‏(10) ولى برخلاف اين نظر، حق اين است كه ايمان درجاتى دارد.
درجه‏اى از آن، سعادت انسان را پى‏ريزى مى‏كند و او را از عذاب دوزخ مى‏رهاند و اين همان ايمان است كه بايد با عمل به فرايض و خوددارى از گناه‏ها همراه باشد؛ نه تنها بايد نماز بخواند بلكه بايد به تمام وظايف دينى و مذهبى خود عمل نمايد.
مرحله ديگر اين است كه او را جزء جامعه اسلامى قرار مى‏دهد و مسلمانان موظف هستند مال و جان او را محترم شمارند و با او روابط زناشويى برقرار نمايند. در اين مرحله گفتن كلمه توحيد (لا إله إلّا اللَّه) و شهادت بر رسالت كفايت مى‏نمايد و هرگاه چنين فردى به وظايف دينى خود عمل نكرد زمامدار مسلمانان، بايد او را حدّ شرعى بزند و مجازات كند و هرگز شخصى با ترك نماز و زكات، از اسلام خارج نمى‏گردد؛ امّا چرا در اين مورد «مشركان پيمان شكن» علاوه بر ايمان بايد اين دو ركن را به‏پا دارند؟ چون مشركان پيمان شكن، با ديگران فرق داشتند و روى جهاتى نبايد به قول ظاهرى آنان اكتفا كرد؛ آنها كسانى بودند كه با مسلمانان پيمان بستند و در مواقع حسّاس پيمان‏شكنى كردند، از اين لحاظ تا از آنان، كه سوابق بدى در شكستن پيمان دارند، اعمال نيك و كردارهايى صحيح، كه حاكى از ايمان واقعى آنها باشد، ديده نشود، نبايد به ايمان ظاهرى آنها اعتماد نمود. به همين جهت درباره چنين گروهى طور ديگر رفتار شده و به تسليم ظاهرى اكتفا نشده است. اگر چه در ساير جاها تنها اظهار ايمان براى رعايت مقررات ظاهرى اسلام در حقّ اظهار كننده كافى است.
تا اين‏جا توانستيم برخى از نكات آيات يازده‏گانه را بيان داريم اكنون در مورد دوازدهم به بحث مى‏پردازيم كه مى‏فرمايد:
«وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ؛
اگر پيمان‏هاى خود را شكستند».
اكنون آيا اين آيه پيرامون مشرك معاهد، سخن مى‏گويد، كه پيمان خود را شكسته است، يا درباره مسلمانى سخن مى‏گويد كه مشرك بوده و اسلام آورده است؛ آن‏گاه مى‏خواهد پيمان‏شكنى كند؟
نظر نخست، نظر ماست و نظر دوم، نظر زمخشرى مؤلف كشاف است. اكنون توضيح هر دو نظريه:
1. سياق آيات حاكى است كه اين آيه به‏سان آيات پيش، تكليف مسلمانان را در برابر مشركان روشن مى‏سازد و مشركان زمان پيامبر گرامى چند گروه بودند:
الف) گروه پيمان‏شكن كه تن به اسلام ندادند و به شرك خود باقى ماندند. تكليف اين گروه را در آيه پنجم روشن مى‏سازد.
ب) گروه مشرك كه در مدت چهار ماه دست از شرك برداشتند و به اسلام گرايش پيدا كردند. تكليف اين گروه را ذيل آيه پنجم و مجموع آيه يازدهم روشن مى‏نمايد.
ج) مشركان معاهد كه تا زمان نزول آيات به عهد و پيمان خود باقى بودند پيمان خود را محترم شمرده بودند. تكليف اين گروه را آيه چهارم روشن مى‏نمايد.
در اين‏جا لازم است قرآن وضع همين گروه سوم را در صورتى كه بخواهند پيمان‏شكنى كنند روشن سازد و آيه مورد بحث بيانگر وضع همين گروه است كه اگر در آينده پيمان‏شكنى كردند:
«وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ...؛
اگر گروه وفادار در آينده پيمان‏شكنى كردند و در دين شما طعن زدند، با سران كفر نبرد كنيد كه براى آنان پيمانى نيست».
با توجه به جهاتى كه اكنون يادآورى مى‏نماييم مى‏توان نظريه نخست را تأييد كرد: اوّلاً، در آيات پيش وظيفه مسلمانان در برابر همه مشركان بيان شده جز اين قسم كه طبعاً بايد اين آيه ناظر بر اين قسم از مشركان باشد. ثانياً، اين آيه نمى‏تواند مربوط به مسلمانان معاهد باشد؛ زيرا در اين آيه چنين مى‏فرمايد: «وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ». اين تعبيرها مناسب با مشركان است كه بر شرك و كفر خود باقى مانده‏اند، نه مشركى كه مسلمان شده، آن‏گاه راه انحراف را پيش گرفته‏است.
2. نظريه مؤلف كشاف برخلاف نظرپيش است. وى مى‏گويد اين آيه مربوط به آيه ما قبل (آيه يازدهم) است و بيانگر حال آن گروه از افراد است كه اسلام آورده‏اند و نماز و زكات بر پا داشته‏اند، ولى پيمان خود را شكستند و يا تصميم بر شكستن گرفتند. او مى‏گويد اين آيه پس از آيه يازدهم نازل شده است كه در آن سخن از ايمان مشركان و خواندن نماز و دادن زكات به ميان آمده است. طبعاً آيه مورد بحث راجع به همان‏ها خواهد بود؛ ولى اين نظريه از جهاتى دور از حقيقت است:
الف) زيرا مشرك در صورتى پيمان دارد كه برحال شرك و دوگانگى با اسلام باقى بماند ولى وقتى اسلام آورد و نماز و زكات را به‏پاداشت، جزو جامعه اسلامى است و عنوان معاهد و يا صاحب پيمان با رئيس اسلامى نخواهد داشت. اين عناوين از آن گروهى است كه با دولت اسلامى حالت تباين و دوگانگى داشته‏باشند و در غير اين صورت، نه معاهدند و نه صاحب پيمان.
ب) آيه درباره گروهى بحث مى‏كند كه در آينده پيمان خود را مى‏شكنند و در دين ما طعن مى‏زنند و سران و فرماندهانى دارند. قرآن از آنها بانام «أَئِمَّةَ الكُفْرِ» ياد مى‏كند. اين نوع نشانه‏ها مربوط به مشركان خواهد بود كه وارد حوزه اسلام نشده‏اند، اگر مقصود مشركانى بود كه پس از اسلام، راه ارتداد پيش گرفته‏اند شايسته‏تر بود بفرمايد: «وَطَعَنُوا فى دينِهِمْ» نه «ديِنِكِمْ». علاوه بر اين، «امامان كفر» كسانى هستند كه بر شرك خود اصرار ورزند، نه اين كه اسلام بياورند، سپس كافر شوند.

آيا گروهِ مرتدِّ پس از پيامبر، مصداق اين آيه بودند؟

تاريخ گواهى مى‏دهد كه مضمون اين آيه در زمان حيات پيامبر تحقق نپذيرفت؛ زيرا حكومت جوان اسلام، پس از نزول اين سوره آن‏چنان رعب و ترسى در دل دشمنان افكنده بود، كه كسى جرأت مخالفت و پيمان‏شكنى را نداشت. بله، وقتى پيامبر چشم از اين جهان پوشيد، صداى ارتداد گروهى از تازه مسلمانان دور از مركز، به گوش مسلمانان رسيد. از آن‏جا كه روح تعاليم پيامبر هنوز زنده بود بلافاصله مسلمانان با تدابير صحيح به دفع آنان پرداختند؛ گروهى كشته شدند و گروهى بار ديگر به آغوش اسلام بازگشتند.
شايد كسى تصور كند كه نخستين مورد و مصداق آيه، همان گروه مرتدى است كه پيمان‏ها و عهدهاى خود را شكستند؛ ولى اين نظر از دو جهت درست نيست:
اوّلاً، بايد دقت كرد و ديد كه آيا آنها معاهد بودند يا مسلمان؛ به‏طور مسلم بايد گفت مسلمان بودند و در رديف خود مسلمانان قرار داشتند، با اين حال چطور صحيح است كه بگوييم آنها از مصاديق آيه هستند.
ثانياً، اگر از اين اشكال صرف نظر كنيم، اشكال ديگرى هست و آن اين كه آنان كوچك‏ترين پيمان وعهدى با پيامبر نداشتند و ايمان آوردن آنان ملازم با پيمان بستن نبود.
گمان نشود كه در آغاز اسلام هر كس ايمان مى‏آورد، ناچار بود با پيامبر عهد و پيمانى نيز ببندد، بلكه قضيه آسان‏تر از اين بود؛ اساس قبول ايمان همان تصديق لفظى بود و همين قدر كافى بود كه شهادتين را بر زبان جارى كند و امّا موضوع پيمان و عهد و بيعت‏گيرى از مسلمانان يك مطلب دايمى و هميشگى نبوده‏است بلكه گاهى پيامبر در كارهاى مهم از گروهى بيعت مى‏گرفت كه از دو نيروى مهم ايمان و پيمان، براى پيشرفت و حل مشكلات استفاده كند، چنان‏چه در «حديبيه» همين كار را انجام داد و از مؤمنان حاضر در واقعه، بيعتى بنام «بيعة الرّضوان» گرفت و آيه زير اشاره به همان است:
«لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً؛(11)
خدا از مؤمنان خوشنود گرديد، هنگامى كه با تو زير درخت بيعت مى‏كردند. خدا از آن‏چه در دل آنها بود آگاه شد و به قلوب آنان آرامش بخشيد و با پيروزى نزديكى، آنان را پاداش داد».
كسانى كه در واقعه «بيعة الرّضوان» حضور داشتند گروهى بودند كه سابقه ممتدى در ايمان و اسلام داشتند و اين بيعت و پيمان، نه به خاطر تحقّق بخشيدن به ايمان و اسلام آنان بود بلكه به منظور تحكيم علل پيشرفت در جنگ صورت گرفت. گاهى پيامبر از زنان (پس از ايمان آوردن) بيعت مى‏گرفت كه از جاده توحيد بيرون نروند و خود را از آلودگى‏هاى مادى حفظ كنند، چنان‏كه مى‏فرمايد:
«يا أَيُّها النَّبِىُّ إِذا جاءَكَ المُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى‏ أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلايَسْرِقْنَ وَلا يَزْنِينَ؛(12)
اى پيامبر، هنگامى كه زنان با ايمان بيايند و با تو بيعت كنند كه شرك نورزند و دزدى نكنند و اعمال منافى عفت انجام ندهند، بيعت آنها را بپذير».
نتيجه مطلب اين خواهد بود كه، به‏طور حتم روى سخن در اين آيه با كسانى است كه با پيامبر، پيمان داشته‏اند و گروهى كه پس از مرگ رسول اكرم مرتد شدند و پيش از ارتداد مؤمن بودند و عهد و پيمانى با پيامبر اكرم و مسلمانان نداشتند؛ هرگز ايمان آنان به رسالت پيامبر مستلزم بيعت نبود، بلكه بيعت گاهى در مواقع حساس انجام مى‏گرفت. از اين نظر مرتدين را نمى‏تواند مصداق اين آيه شمرد.

آيا اصحاب جمل اوّلين مصداق اين آيه بودند؟

البته اين آيه درباره مشركان نازل شده است كه پيمان و ميثاقى با پيامبر و مسلمانان داشتند؛ ولى با در نظر گرفتن ملاك حكم، مى‏توان گفت هدف آيه اعم است و منظور كليه كسانى است كه با رئيس اسلام پيمانى داشته باشند، سپس آن را بشكنند، خواه مشرك باشند، مانند بت‏پرستان زمان پيامبر و خواه مسلمان و مؤمن. بنابراين هرگاه گروهى از مسلمانان با ولىّ اسلام بيعت نمايند و آن‏گاه آن‏را بشكنند بايد حكم آيه را درباره آنان اجرا نمود؛ زيرا ملاك حكم، پيمان‏شكنى است از هر گروهى كه باشند.
خلافت و امامت اگر چه در گرو ملكات نفسانى و شرايط روحى است كه هر كس واجد آن باشد از جانب خدا به آن مقام منصوب مى‏گردد و اين امر، با برگزار شدن مراسم خاصى در غديرخم در زمان رسول‏خدا رسميت پيدا كرد؛ مثلاً روزى كه على(ع) از جانب خدا در غدير خم خليفه و امام مسلمانان معرفى شد. پيامبر گرامى پس از نصب امام، دستور داد كه مردم يكايك بيايند با او بيعت كنند و غرض از بيعت اين بود كه انتصاب مزبور كاملاً جنبه رسمى به‏خود بگيرد.
اتفاقاً همين مراسم درباره امام، هنگامى كه خليفه سوم كشته شد، انجام گرفت و در پيشاپيش مسلمانان، طلحه و زبير با حضرت بيعت كردند و او را امير و رئيس و پيشواى مسلمانان شناختند. روش امام و رعايت عدالت اجتماعى آن حضرت، مورد نظر جاه‏طلبانى مانند طلحه و زبير قرار نگرفت و آنان اصرار داشتند على در تقسيم بيت المال و مناصب، تبعيض قائل شود و اين كار از شخصى مانند على، ساخته نبود. از اين رو نقض بيعت كردند و به بهانه عمره از مدينه بيرون رفتند و با كمك همسر پيامبر و بذل و بخشش‏هاى فراوان توانستند عده‏اى را دور خود جمع كنند و پس از كشتن عده‏اى از شيعيان و دوستان على(ع) بصره را پايگاه خود قرار دادند. در اين موقع على(ع) با لشكر انبوهى در نزديك بصره فرود آمد و هنگامى كه دو سپاه با هم روبه‏رو شدند على(ع) سپاه دشمن را با جمله‏هاى زير مخاطب ساخت:
«آيا بر شما ستم كرده‏ام و زر و زيور دنيا را به خود و فرزندانم اختصاص داده‏ام و در اجراى حدود الهى تبعيض قائل شده‏ام؟» همگى گفتند: نه. سپس فرمود:
«ما لبيعتي تنكث و بيعة غيري لا تنكث؛
چرا بيعتى را كه با من كرده بوديد، شكستيد، ولى بيعتى را كه با ديگران داشتيد، محترم شمرديد؟!».
هنگامى كه سخن به اين‏جا رسيد رو به سپاه خود نمود و فرمود:
«إنَّ اللّهَ يَقُولُ فى كِتابِهِ: وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ ...» و در آخر اضافه نمود:
«إنّها لأصحاب هذه الآية وما قوتلوا منذ نزلت؛(13)
اين گروه مصداق اين آيه هستند و اين فرمان آسمانى تا حال اجرا نشده است؛ يعنى تا روز جمل يا پيمان‏شكن در كار نبود و يا آن‏كه با آنان جنگ نشده‏بود».

نظر ابن عباس در اين آيه

بسيارى از مفسّران از ابن عباس نقل كرده‏اند كه شأن نزول آيه، رؤساى قريش بوده‏اند، ولى به‏طور يقين اين نقش بى‏اساس است؛ زيرا سوره برائت در سال نهم هجرت، نازل گرديده و رؤساى قريش در سال هشتم هجرى پس از فتح مكه همگى اسلام اختيار كرده و در رديف مسلمانان در آمده بودند و شأن نزول آيات، مشركان بودند، نه مسلمانان.

دو نكته قابل توجه در اين آيه

1. در اين آيه قرآن دستور مى‏دهد كه مسلمانان با گروهى كه دين آنان را به مسخره مى‏گيرند، مبارزه كنند چنان‏چه مى‏فرمايد: «وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ؛ بر آيين شما طعنه بزنند» و نكته آن روشن است؛ زيرا آيين يك فرد مسلمان، از جان و مال او گرامى‏تر است.
2. در آيه مورد بحث، مسلمانان را به مبارزه با سران كفر و الحاد دعوت مى‏نمايد و مى‏فرمايد: «فَقاتِلُوا أئمَّةَ الْكُفْر؛ با سران كفر مبارزه كنيد». نكته آن اين است كه آنان مايه آلودگى همه افرادند. آنانند كه اگر صالح شوند جامعه اصلاح مى‏گردد و در غير اين صورت آلودگى همه را فرامى‏گيرد. پيامبر اكرم مى‏فرمايد:
«صنفان من أمّتي إذا صلحا صلحت الأمّة و إذا فسدا فسدت الأمّة: الأمراء والقرّاء؛(14)
دو گروه از امّت من اگر اصلاح شود، همگى اصلاح مى‏شوند، و اگر آلوده گردند، همه آلوده مى‏شوند. اين دو گروه عبارتند از: فرمانروايان و دانشمندان».


1 . انفال(8) آيه 48.
2 . عنكبوت(29) آيه 41.
3 . بقره (2) آيه 41.
4 . بقره(2) آيه 86.
5 . توبه(9) آيه 111.
6 . اميرمؤمنان در مقام شكايت از كسانى كه دور او را گرفته بودند، ولى يار صميمى او نبودند به درگاه الهى عرض مى‏كند: «اللهم بدّل لي بهم خيراً». قرآن در نكوهش بنى‏اسرائيل مى‏فرمايد: «أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ». و آن‏چه در متن گفته شد قاعده‏اى كلى در لفظ «تبديل» و «استبدال» است.
7 . نور(24) آيه 31.
8 . حجرات(49) آيه 10.
9 . تفسيربرهان، ج‏2، ص 174.
10 . ر.ك: جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 3.
11 . فتح (48) آيه 18.
12 . ممتحنه(60) آيه 12.
13 . سفينة البحار، ج‏1، ص 30.
14 . صحيح بخارى، «كتاب توحيد»، ص 1.