اعجاز پيامبر به هوس اين و آن نيست
7. «وَيَقُولُ الَّذِيْنَ كَفَرُوا لَولا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛
افراد كافر مىگويند كه چرا براى او از طرف پروردگار نشانهاى (معجزهاى) نازل
نمىگردد. (آنان بدانند) كه تو فقط بيم دهندهاى و براى هر گروهى راهنما وجود
دارد».
رسالت پيامبر اسلام، به سان پيامبران ديگر با يك سلسله معجزهها و اَسناد نبوت
همراه بوده است، با اين كه خداوند، بزرگترين معجزهها، يعنى قرآن مجيد را در
اختيار او نهاده بود و هم اكنون سند برجسته نبوت او، به صورت معجزهاى جاويدان باقى
مانده و بر تارك اعصار مىدرخشد با وجود اين، وى معجزاتى شبيه معجزات حضرت موسى
وحضرت مسيح(ع) نيز براى اثبات نبوت در اختيار داشت. دانشمندان عقايد و مذاهب اين
مطلب را، كه پيامبر اسلام علاوه بر قرآن، داراى معجزات ديگرى هم بوده است، بادلايل
زير اثبات كردهاند:
1. پيامبر اسلام در قرآن مجيد براى پيامبران گذشته معجزاتى مانند عصاى موسى ويد
بيضاء و شفادادن بيماران و... ثابت و صريحاً اعتراف كرده كه آنان داراى چنين
معجزاتى بودهاند.
ناگفته پيداست در اين موقع، طبعاً اگر مردم از او معجزهاى مانند معجزات
پيامبران گذشته درخواست مىنمودند او نيز به حكم عقل بايد معجزهاى مانند معجزات
پيامبران گذشته مىآورد، تا وسيله هدايت مردم را از هر طريقى كه امكان دارد فراهم
سازد. هرگاه او در اين صورت، سخن از عجز و ناتوانى به زبان بياورد و بگويد: من، اگر
چه مانند ديگران پيامبرم ولى كارى را كه آنان انجام مىدادند، نمىتوانم انجام دهم،
بىشك چنين سخنى موجب دورى و روىگردانى مردم مىگردد و چنين كارى بر خداوند حكيم،
كه خواهان هدايت مردم است محال است و هرگز خداوند به پيامبر خود دستور نمىدهد كه
سخنى بگويد كه موجب تفرق مردم گردد، خصوصاً كه پيامبر اسلام را افضل پيامبران و
خاتم آنان معرفى كند.
2. از برخى از آيات قرآن استفاده مىشود كه رسول اكرم علاوه بر قرآن، داراى
معجزاتى ديگر نيز بوده است؛ مانند آيه «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ
الْقَمَرُ...؛(1)
رستاخيز نزديك شد، و قمر دو نيم گشت».(2)
3. روايات متواترى كه محدثان اسلامى درباره معجزه پيامبر اسلام گرد آوردهاند
بزرگترين سند بر وجود اين نوع اَسناد و دلايل مىباشد.(3)
با توجه به اين مطالب بايد ديد مقصود از آيه كه مىفرمايد: «كافران به پيامبران
اعتراض مىكنند كه چرا بر او آيهاى نازل نمىگردد» چيست؟ آيا به راستى اين آيه
دلالت مىكند كه پيامبر داراى معجزهاى جز قرآن نبوده است يا اين كه آيه به اين
حقيقت اشاره ندارد، بلكه هدفى دارد كه در ذيل بيان مىشود:
اصولا بايد توجه نمود كه هدف از اعجاز چيست؟ آيا هدف از معجزه، جز هدايت مردم
چيز ديگرى است و اگر چنين نتيجهاى بر معجزه مترتب مىگردد باز بر پيامبر لازم است
كه به در خواست آنان پاسخ بگويد؟
پاسخ: با توجه به بررسى زير ثابت خواهد شد كه هدف آيه، نفى صدور معجزه از پيامبر
نيست؛ بلكه هدف، نفى آن نوع از خارق عادتهاست كه واجد شرايط و وسيله هدايت نباشند؛
به عبارت ديگر هدف از درخواست اعجاز اين است كه در پر تو آن، به صدق گفتار مدعى
نبوت پى برده شود، بنابر اين هر گاه در ميان درخواست كنندگان معجزه، گروه حقيقت جو
و بىغرضى باشند كه با ديدن اعجاز به سوى او گرايش پيدا كرده به او ايمان بياورند،
در اين صورت موافقت با درخواست معجزه، بىاشكال خواهدبود؛ ولى اگر درخواست كنندگان،
تودههاى لجوج و بازيگر باشند و مقصدى جز تفريح و سرگرمى به سان سرگرمىهاى مرتاضان
نداشته باشند در اين صورت ساحت مقدس پيامبر اسلام بالاتر از آن است كه با درخواست
آنان موافقت نمايد.
قرآن در خود اين سوره آشكارا تصريح مىكند كه درخواستكنندگان معجزه لجوجند و
هرگاه پيامبر به بزرگترين اعجاز هم دست بزند باز آنان ايمان نخواهند آورد و لجاجت
و عناد خود را ادامه خواهند داد، آن جا كه مىفرمايد:
«وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْبِهِ الْجِبَالُ أَوْقُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ
أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوتى...؛(4)
هر گاه قرآن كوهها را از بيخ بر كند و زمين را قطعهقطعه كند و مردگان را زنده
نمايد (باز آنان ايمان نخواهند آورد)».
اين آيه حاكى است كه گروه معترض در صدد هدايت و كشف حقيقت نبودند اگر بالاترين و
عظيمترين معجزه را هم با چشم مىديدند باز ايمان نمىآوردند. آيا با اين وضع صحيح
است پيامبر وقت و اراده خود را در اختيار چنين مردم بىهدفى قرار دهد؟
گذشته از اين، بايد توجه نمود كه به مضمون آيه «وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ
يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ...؛(5)
هيچ پيامبرى نمىتواند معجزهاى بياورد جز به اذن خداوند» معجزات پيامبران، در
اختيار آنان نيست كه هر موقع بخواهند و يا مردم به آنان پيشنهاد نمايند فوراً به
اعجاز دست بزنند، بلكه آنها از مشيت و اراده خدا پيروى مىكنند و هرگز در خواست
مردم، تكليفى براى آنان ايجاد نمىكند.
بنابر اين جمله «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ تو بيم
دهندهاى و براى هر گروهى راهنمايى وجود دارد» ناظر به همين مطلب است و آن اين كه،
تو اى پيامبر! بيمدهندهاى بيش نيستى و هرگز در اجابت درخواست مردم اختيارى از خود
ندارى و تا اذن الهى نباشد، هيچ نوع كارى صورت نمىگيرد نه اين كه هيچ وقت در هيچ
شرايطى تو صاحب معجزه نيستى.
روى اين بيانات روشن گرديد، كه آيه به نفى اعجاز بهطور مطلق ناظر نيست؛ بلكه آن
نوع معجزات را نفى مىكند كه درخواست كنندگان هدفى جز سرگرمى و تفريح و ادامه لجاجت
نداشته باشند و يا اين كه پيامبر در انجام معجزه، مختار و آزاد باشد و بدون مشيت
الهى دست به كار بزند و هر چه مردم بخواهند فوراً اقدام نمايد. ناگفته پيداست نفى
اعجاز در چنين زمينههاى مخصوصى، دليل بر نفى مطلق نيست.(6)
مفسران در تفسير جمله «اِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هَادٍ» نظريات
مختلفى دارند كه سه نظر مهم را متذكر مىشويم:
1. گروهى جمله ياد شده را چنين تفسير مىكنند: اى پيامبر! تو بيم دهنده و رهبر
تمام اقوام و ملل هستى و شكل اصلى جمله چنين است: «إِنما أَنت منذرو هاد لكل قوم».
بنابر اين نظر، اين جمله از دلايل جهانى بودن رسالت رسول اكرم و خاتم بودن اوست.
و ظاهرِ آيه اين است كه تا روز رستاخيز پيامبر، مُنْذِر و هادى بشر و امم جهان است.
2. مقصود از جمله ياد شده اين است كه، تو اى پيامبر! بيمدهندهاى و براى هر
قومى، راهنمايى هست و از آنجا كه «انذار» و «هدايت» غالباً از شؤون پيامبران
مىباشد در اين صورت «منذر» و «هاد» كنايه از پيامبر است و بازگشت آيه به اين است
كه، تو پيامبرى و براى هر قومى در هر دورهاى پيامبرى است و تو مانند پيامبران
پيشين در اعجاز و تصرف در تكوين، اختيارى از خود ندارى و همه اين كارها بايد به اذن
خداوند جهان انجام گيرد.
بنابر اين نظر، جمله ياد شده بيانگر آن است كه در تمام ادوار در ميان مردم هادى
و رهبر بوده و هيچ دورهاى خالى از رهبر نبوده است و اگر بگوييم كه مقصود از هادى،
نبى و پيامبر است در اين صورت، گواه برو جود پيامبر در ميان اقوام مختلف مىباشد.
3. از رواياتى كه گروهى از دانشمندان اسلامى - اعم از شيعه و سنى - آنها را نقل
كردهاند استفاده مىشود كه مقصود از «منذر» پيامبر است و مقصود از «هادى» امام و
جانشين اوست. گويى «انذار» كنايه از مقام نبوت و «هدايت» كنايه از مقام امامت است و
پيامبر بنا به نقل بسيارى از محدثان چنين فرموده است: «من بيمدهندهام و تو اى
على! راهنمايى».
محدث بزرگوار شيعه، مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب غاية المرام و تفسير خود
برهان قسمتى از اين احاديث را جمع آورى كرده است. او تنها در تفسير خود، 27 روايت
در اين باره نقل نموده كه برخى از آنها از كتابهاى اهل تسنن است.
سيوطى در الدر المنثور قسمتى از اين روايات را ذكر كرده است. از آن جا كه اين
روايات با اسناد مختلف و در كتابهاى متعدد و از محدثان عالىقدر نقل شده است
مىتوان گفت مفاد حديث به حد «تواتر» رسيده است.
تنها در برهان، هفده روايت به اين مضمون نقل شده است كه پيامبر فرمود: «أنا
المنذر و على الهادي؛ منم بيم دهنده و على راهنماست» و يا: «أنت الهادى يا علي؛
تويى راهنما اى على!».
در دو روايت وارد شده است كه پيامبر اسلام(ص) آبى خواست كه وضو بگيرد وقتى از
وضو فارغ شد دست على را گرفت آن را روى سينه خود گذارد و گفت: «إِنَّمَا أَنْتَ
مُنْذِرٌ» سپس روى سينه على(ع) نهاد و گفت: «وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ».
در پارهاى از احاديث، پيامبر تذكر مىدهد كه هيچگاه روى زمين از حجت خالى
نمىماند و براى استشهاد، آيه مورد بحث را مىخواند و خود را «منذر» و على را
«هادى» معرفى مىكند بعد او صياى خود را يكى پس از ديگرى نام مىبرد تا سخن را به
مهدى مىرساند و هدف قيام آن حضرت را تشريح مىفرمايد.
روشن شدن اين نظر در گرو پاسخ به سؤالاتى است كه در مورد اين تفسير وجود دارد.
اكنون اين سؤالات را مطرح نموده و درباره آنها گفتگو مىكنيم:
ممكن است سؤال شود: چگونه «انذار» مخصوص پيامبر(ص) مىباشد و هدايت از آنِ
امام(ع) در صورتى كه پيامبر نيز، هادى و راهنماى امت است؟ و به عبارت ديگر، پيامبر
و امام هر دو هم مقام «انذار» را دارند و هم مقام «هدايت» را. استاد عالى قدر علامه
طباطبائى در الميزان جملهاى دارند كه مىتواند روشنگر پاسخ اين پرسش باشد. ايشان
مىفرمايد:
«منذر» آن راهنما را مىگويند كه راهنمايى او توأم با ادعاى نبوت باشد، ولى
«هادى» به آن راهنما مىگويند كه دعوى نبوت نداشته باشد در اين صورت مقصود از
«منذر» نبى و پيامبر خواهد بود و مراد از «هادى» جانشين او؛ زيرا راهنمايى پيامبر
همواره توأم با ادعاى نبوت مىباشد و هرگز صرف راهنمايى نيست، بلكه آن امام است كه
هدايت او، مجرد از دعوى نبوت مىباشد.(7)
در احاديث به اين پرسش بهطور ديگرى پاسخ گفته شده است و آن اين كه، مقصود از
«هادى» در اين آيه مطلق راهنما نيست تا گفته شود پيامبر نيز هادى امت و راهنماى
مردم است، پس چرا هدايت در اين آيه از آن جانشينان پيامبر شمرده شده است؛ بلكه
مقصود از آن، هدايت است به آنچه پيامبرى آن را آورده است. امام باقر در تفسير اين
آيه مىفرمايد:
«ولكل زمان منا هاد يهديهم إلى ما جاء به نبى الله؛(8)
در هر زمان از خاندان وحى، راهنمايى است كه مردم را به آنچه پيامبر خدا آورده
است رهبرى مىنمايد».
بنابر اين تفسير، مقصود از «هادى» جز امام و جانشين او نمىتواند باشد. توضيح
اين سخن اين است كه، پيامبر در حقيقت پايه گذار انقلاب و نهضت است و امام جانشين و
رهبر انقلاب پس از در گذشت او مىباشد؛ زيرا هر نوع انقلاب هر چه هم به ثمر برسد و
درخشندگى خاصى پيدا كند در هر حال، به وجود رهبرى نيازمند است كه پس از درگذشت
بنيان گذار، رهبرى انقلاب را به عهده بگيرد و موانع پيشرفت را از سر راه آن بر دارد
و با الهام از اصول انقلاب، مشكلات آن را براى مردم توضيح دهد و تفسير نمايد؛ به
عبارت ديگر، پيامبر پايه گذار دين وامام، حافظ و مدافع و مبين تعاليم پيامبر است.
در اين صورت صحيح است بگوييم مقصود از «هادى» همان امام است كه روشن كننده آيين
است.
مفسر عالى قدر شيعه، مرحوم على بن ابراهيم در مقام بيان اختصاص هدايت به امام
اين نكته را خاطر نشان مىسازد و مىگويد: مقصود از هادى، همان مبيِّن مجملات آيين
است و طبعاً اين مقام در اختيار امام خواهد بود. آنگاه آياتى را مىآورد كه لفظ
هدايت در آنها به معناى بيان كردن به كار رفته است از آن جمله آيه «وَأَمَّا
ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ...» أى بَيَّنالَهُمْ...؛(9)
يعنى براى ايشان بيان كرديم.
مؤيد نظر سوم كه در روايات وارد شده است اين است كه قرآن در برخى از موارد كه در
مورد «امام» سخن مىگويد، بلافاصله مسأله هدايت و راهنمايى را پيش مىكشد و
مىرساند كه هدايت و رهبرى مردم از شؤون امام مىباشد؛ مانند
«وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا...؛(10)
آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر و فرمان ما، مردم را با كمال بردبارى و
استقامت، هدايت مىنمايد».(11)
سؤال ديگر: ممكن است گفته شود آيا مقام هدايت و راهنمايى فقط از آن حضرت على(ع)
است يا اين كه پيشوايان گرامى ديگر، بلكه او صياى تمام پيامبران نيز راهنمايان مردم
هستند؟
پاسخ: على(ع) فرد روشن و كامل هاديان امت است؛ ولى اين مقام اختصاص به وى ندارد
و ساير امامان و بلكه اوصياى همه پيامبران نيز هادى و راهبر مردمند و جمله «أنت
الهادى يا علي» از قبيل تطبيق كلى به يك فرد كامل است و اين حقيقتى است كه در
روايات به آن تصريح شده است چنان كه مىفرمايد: «كل إمام هاد لكل قوم فى
زمانهم...».(12)
سؤال سوم: آيا از جمله استفاده مىشود كه در هر قرن و زمانى در ميان تمام اقوام
و ملل راهنمايى وجود داشته است؟ پاسخ آن مثبت است و ظاهر يا صريح جمله «وَ لِكُلِّ
قَوْمٍ هادٍ» وجود راهنما در ميان تمام اقوام و ملل است و از برخى از آيات و بسيارى
از روايات استفاده مىشود كه خداوند براى مردم هر عصر و زمانى، حجت و راهنمايى
فرستاده و حجت را بر آنها تكميل نموده است.
مؤيد اين نظر گفتارى است كه امير مؤمنان در نخستين خطبه نهج البلاغه دارند و
مىفرمايند:
«ولم يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل أو كتاب منزل أو حجة لازمة أو محجة قائمه...؛(13)
خداوند جامعه بشر را هيچگاه از وجود پيامبرى فرستاده شده و يا كتابى نازل
گرديده و برهانى حتمى و قاطع و يا راهى استوار و روشن، محروم ننموده است».
و نيز مىفرمايد:
«اللهم بلى لاتخلو الأرض من قائم لله بحجة إما ظاهراً مشهوداً أو خائفا مغمورا
لئلا تبطل حجج الله و بيناته...؛(14)
بار خدايا! زمين هيچ گاه از حجتى كه براى خدا قيام كند، خالى نمىماند و او يا
ظاهر و آشكار است و يا پنهان (علت وجود چنين حجت به خاطر اين است كه دلايل روشن خدا
از بين نرود)».
آيا فيض نبوت مخصوص خاور زمين است؟
گاهى تصور مىشود كه دين و آيين ارمغان شرق است و پيامبران آسمانى فقط از شرق
برخاستهاند و لذا نام پيامبرانى كه در قرآن و عهدين آمده است همگى از خاور زمين
بوده و هرگز در غرب، آيين و پيامبرى نبوده و مردم مغرب زمين آيين و مذهب را از شرق
گرفتهاند.
اين مطلب، گمانى بيش نيست و تاريخ مذاهب در ملل جهان نيز بر خلاف آن حكم مىكند
و قرآن مجيد براى همه ملتها و امتها پيامبر و بيمدهنده و راهنمايى ثابت مىكند.
آيه مورد بحث با صراحت هر چه كاملتر مىگويد: «وَلِكُلِّ قَومٍ هَادٍ؛ براى هر
گروهى راهنما و رهبرى وجود دارد». صريح اين آيه اين است كه هر ملتى - اعم از شرقى و
غربى، حتى ملل چين و هند، وحشيان استراليا، سرخ پوستان امريكا - داراى هادى و
راهنما بوده است هر چند اين «هادى» (بنابر تفسير سوم) پيامبر نباشد.
قرآن در آيات ديگرى با صراحت كاملتر براى هر ملتى رسول و پيامبر و بيمدهندهاى
ثابت مىكند چنان كه مىفرمايد:
«وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّخَلافِيها نَذِيرٌ...؛(15)
هيچ امتى نيست مگر اين كه در ميان آنها بيم رسانى بوده است».
«وَ لَقَدْ بَعَثْنافِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ
اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...؛(16)
در ميان هر ملتى پيامبرى را بر انگيختيم كه به مردم بگويد خدا را بپرستيد».
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُمْ...؛(17)
براى هر امتى پيامبرى است كه در ميان آنها حكم و داورى مىنمايد».
بهطور مسلم، پيامبران هر امتى در ادوار پيشين متناسب با فهم و ادراك آنها و
راهنمايى آنان در حدود و قابليت و شايستگى آنها بوده است. اما اين كه چرا در قرآن
نامى از پيامبران مغرب زمين نيامده است براى اين است كه خود قرآن تصرح مىكند
پيامبرانى از طرف خداوند، براى هدايت مردم مبعوث شدهاند كه شرح نام و تفصيل دعوت
آنها را در قرآن باز گو ننموده است، چنان كه مىفرمايد:
«وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً
لَّمْنَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ...؛(18)
پيامبرانى كه قبلاً سرگذشت آنها را بيان كردهايم و پيامبرانى كه درباره آنها
گفتگو ننمودهايم».(19)
ولى علت اين كه مذاهب بزرگ جهان به پيامبران مشرق زمين تعلق دارد اين است كه شرق
گهواره تمدن و فرهنگ آن اصيلتر از غرب است و علم و فلسفه و هنر و نظام حقوق فردى و
اجتماعى از مشرق زمين به غرب رفته است از اين نظر، مذاهب متناسب با تمدن و فرهنگ،
به شرق تعلق دارد و غرب، مذهب و آيين را به سان فرهنگ و هنر از شرق گرفته و آن را
جاىگزين مذاهب ابتدايى - كه متناسب با دوره ابتدايى زندگى بشر، يعنى دوره ما قبل
تمدن و فرهنگ و علم بوده - ساخته است.
چگونگى علم خداوند به موجودات
8. «اَللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ مَا تَغِيْضُ الْأَرْحامُ
وَ مَاتَزْدَادُ وَ كُلُّ شَىْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ؛
خداوند از وضع جنين هر زن بار دارى آگاه است و آن چه را رحمها از بين مىبرند و
سقط مىكنند و آنچه را مىافزايند. و هر چيزى نزد او به اندازه معين و ميزان خاصى
است».
9. «عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ؛
خدايى كه آگاه از پنهان و آشكار و بزرگ و برتر است».
10. «سَوَاءٌ مِنْكُمْ مِنْ اَسَرَّالْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ
مُسْتَخْفٍ بِالَّيْلِ وَ سَارِبٌ بِالنَّهَارِ؛
در پيشگاه او يكسانست كه كسى سخن را پنهان دارد (يا آهسته سخن بگويد) يا آن را
آشكار سازد و كسى كه در تاريكى شب راه برود يا در روز روشن راه بپيمايد».
هدف ابتدايى اين آيات، معرفى علم محيط خداوند است و اين كه او از رازهاى پوشيده
رحمها، از وضع جنينهايى كه در آن قرار دارند، آگاه است و پنهان و آشكار، شب و
روز، صداهاى آهسته و بلند، براى او يكسان است و به كارهاى مخفى و آشكار بندگان
خود، آگاهى دارد و چون او بزرگ و برتر است، بر تمام مصنوعات خود محيط و مسلط
مىباشد.
عقل و خرد در اين باره مىگويد: نظام هر ورقى از اوراق هستى، هر برگى از گياهان،
هر اتمى از اتمهاى بىشمار، هر ذرهاى از ذرات وجود انسان، هر سلولى از سلولهاى
جانداران، هر سيارهاى از سيارات آسمان، گواهى مىدهند كه آفريدگار آنها از تمام
خصوصيات وجودى آنها آگاه است و هرگز بدون آگاهى كامل، از رازهاى درونى و برونى يك
مصنوع، نمىتوان آن را با اين نظم شگفتانگيز آفريد. آيا مىتوان گفت سازنده يك
هواپيما، از قسمتهاى علمى و فنى آن بىخبر است، يا نويسنده يك دوره دائرة المعارف
از محتويات آن اطلاع ندارد؟
قرآن اين حقيقت علمى را با لطيفترين بيان توضيح داده و مىفرمايد:
«أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ؛(20)
آيا او از اوضاع مخلوق و مصنوع خود آگاه نيست، در حالى كه اوست باريكبين و
آگاه».
بار ديگر بر گرديم مسأله را از راه ديگر مورد بررسى قرار دهيم: حقيقت علم و
آگاهى از چيزى جز حضور آن نزد شخص آگاه چيز ديگرى نيست، چنان كه حقيقت جهل و
ناآگاهى نيز جز غيبت و پنهانى شىء از انسان، معناى ديگرى ندارد.
البته حضور يك شىء نزد انسان بر دو نوع است: گاهى وجود خارجى شىء نزد انسان
نيست، اما تصويرى از آن نزد او حاضر است؛ مثلاً افرادى كه به زيارت خانه خدا
رفتهاند و الآن فرسنگها از آن فاصله گرفتهاند هر موقع بخواهند مىتوانند از طريق
تصويرذهنى كعبه، به آن نقطه توجه پيدا كنند.
گاهى خود شىء خارجى، بدون و ساطت تصويرى در نزد ما (روح) حاضر است و چيزى ميان
عالم و معلوم واسطه نيست.(21)
روشنترين مثال براى اين نوع آگاهى، علم انسان به خود انسان است؛ زيرا حقيقت و
واقعيت هر انسانى بر خود او روشن است و هر فردى از روحيات و ملكات خوب و بد خويش
آگاهى كامل دارد، ديگر اين جا ميان عالم و معلوم چيزى واسطه نيست. يا مثلاً ما از
صورتهاى ذهنى خود آگاهيم؛ زيرا اين صورتها پيش ما حاضراست و براى درك آنها نياز
نداريم كه تصويرى از اين صورتها برگيريم، بلكه خود اين صورتها را به روشنى درك
مىكنيم و در نزد روح خود حاضر مىبينيم.
علم خدا به مصنوعات و مخلوقات خود از قبيل نوع دوم است. او در علم خود به آن چه
آفريده، نيازى به تصوير ندارد، بلكه تمام موجودات جهان با واقعيت خارجى خود، نزد
خدا حاضرند و ميان او و مخلوق فاصلهاى نيست.
فلسفه اسلامى، علم حضورى خدا را به موجودات از طرق گوناگون ثابت نموده است و
كوتاهترين راه آن است كه اين حقيقت را از تدبر در مسأله آفرينش موجودات به دست
آوريم. جاى گفتگو نيست كه خداوند وجود دهنده و ما وجود پذيريم. در اين صورت آيا
لازمه ايجاد يك موجود، اين نيست كه در نزد موجد و سازنده آن حاضر باشد؟ آيا ايجاد و
پديد آوردن يك شىء، با غيبت و عدم حضور آن نزد وجود دهنده مىسازد؟ به عبارت ديگر،
ايجاد يك شىء بدون توجه وجود دهنده و حضور وجودپذير در نزد آفريننده، امكانپذير
هست؟
بار ديگر، تصويرهاى ذهنى خود را مورد بررسى قرار دهيم مىبينيم تمام اين صور،
مخلوق و آفريده روح و روان و قواى ادراكى است و تا وجود دارند در نزد روح وقواى
مدرك ما حاضرند و ميان ما و آنها جدايى نيست و به همين ترتيب تمام موجودات جهان
همگى مخلوق خدا و در نزد او حاضرند.
برنامهاى تربيتى
آشنايى به صفات خدا، خود گرچه نوعى كمال معنوى و روحى است؛ ولى در عين حال
اعتقاد به چنين خداى آگاه از درون و بيرون، خود مكتبى تربيتى است كه افراد با ايمان
و معتقد را از بسيارى از كارهاى نكوهيده باز مىدارد. چه برنامهاى بالاتر از اين،
كه بدانيم از نخستين لحظه زندگى، از روزى كه به صورت سلولى در رحم مادر قرار داريم
تا لحظهاى كه به خاك سپرده مىشويم، مراقبى بزرگ و برتر، متوجه اعمال و كردارهاى
ماست و از آنچه ما انجام مىدهيم كاملاً مطلع و آگاه مىباشد آيا با وجود چنين
مراقبى شايسته است به فكر گناه و نافرمانى او باشيم؟
نكاتى چند در آيات
1. قرآن در طرح معارف عقلى راه تعبد را پيش نمىگيرد، بلكه در غالب موارد، به
استدلال دست مىزند؛ مثلاً در اين آيات كه هدف بيان احاطه علمى خداوند به موجودات
است و اينكه آشكار و پنهان براى او يكسان مىباشد به دليل مسأله، با بيان دو صفت
از اوصاف خدا: «الْكَبيرُ الْمُتَعَال» اشاره نموده است؛ زيرا «كبير» (بزرگ) در
مورد خداوند به معناى احاطه او بر همه موجودات است و لازمه اين احاطه، اطلاع بر
اوضاع محاط مىباشد. «متعال» يعنى بسيار بلند مقام، يعنى خداوند عالى و در علم خود
نيز برتر است و بر موجودات و مصنوعات خود نيز تسلط دارد همانطور كه هر موجود
عالىتر بر موجودات پايينتر مسلط است. در واقع اين دو صفت دليلى است بر اطلاع او
از آشكار و پنهان (عَالِمُ الغَيْب وَ الشَهَادَةِ).
2. چون مقصود از «ما» در «ما تحمل» جنين است از اين نظر ناچار مقصود از «ما» در
دو جمله بعدى: «و ما تغيض الأرحام و ما تزداد» نيز همان جنين خواهد بود از آن جا كه
«غيض» در لغت عربى به معناى «نقص و كم شدن» است(22)
ناچار هدف آيه اين است: خدا مىداند آنچه رحمها بر مىدارند (و دوران حمل را
بهطور طبيعى به پايان مىرسانند) و آن چه را كم مىكنند (و پيش از وقت طبيعى سقط
مىكنند) و آن چه را رحمها مىافزايند (و بيش از يكى پرورش مىدهند).
به عبارت ديگر مقصود از «و ماتغيض الأرحام» به قرينه جمله بعدى «وماتزداد» همان
كم كردن رحم است و مقصود از كم كردن رحم به قرينه «مَاتَحْمِلُ كلُّ أُنْثَى» همان
سقط كردن و حمل نكردن رحم مىباشد. گويا مضمون آيه چنين است: خدا از آنچه رحمها
برمىدارند يا برنمىدارند و از بين مىبرند و يا مىافزايند آگاه است.(23)
3. جمله «وَكُلُّ شَىْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ؛ هر چيزى در نزد او اندازه معينى
دارد» به حقيقتى علمى و فلسفى اشاره دارد كه قرآن در سورههاى مختلفى روى آن تكيه
كرده است(24)
و مقصود از آن ايناست كه هر موجودى در نزد خدا، حدّ معينى دارد؛ زيرا لازمه معلول
و مخلوق بودن، داشتن حد و اندازه است. در اين صورت، طبعاً هر موجودى محدود خواهد
بود و در پيشگاه خدا - كه نامحدود و نامتناهى است - غايب نخواهد بود.
در حقيقت اين جمله، مفسر علم وسيع خداست به آنچه در آغاز آيه بيان شده و مفاد
آن اين است كه، «أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُحِيطٌ؛(25)
آگاه باشيد كه خداوند بر همه چيز محيط است».(26)
گاهى اين جمله بهطور سادهترى تفسير و گفته مىشود مقصود از آن، اوضاع سه گانه
رحم است كه گاهى حمل خود را حفظ مىكند و يا گاهى بر آن مىافزايد و احياناً از بين
مىبرد و اين اوضاع مختلف، براى اين است كه هر چيزى نزد خدا اندازه معينى دارد و
تمام كارهاى او روى حساب و اندازه است و هرگز اراده او بىجهت و نسنجيده به حفظ و
يا زيادى حمل و يا كم كردن آن تعلق نمىگيرد.
4. روز و شب و همچنين آشكار و پنهانى، يك سلسله مفاهيم نسبى هستند كه در محيط
ما، كه محيطى نسبى است، مفهومى دارند؛تاريكى شب مانع از ديدن انسان است، در عين حال
برخى از حيوانات در دل شب پرواز مىكنند و مىبينند. چون وجود ما محدود است و بر
اثر نارسايى ديدگان، موجودات در شب از ديده ما مخفى هستند، طبعاً قسمتى از جهان ما
پنهان خواهد بود؛ ولى براى موجود محيط و برتر (خدا) تمام غيبها، شهود است و پنهان
و آشكار براى او مفهومى ندارد. قرآن به اين حقيقت با جمله زير (آيه10 همين سوره)
اشاره مىكند: «وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِالَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ».
پاسدارانى كه از ما مراقبت مىكنند
11. «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ
مِنْ أَمْرِ اللَّه إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا
بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ مَا
لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ؛(27)
براى (انسان) نگهبانانى گماشته شده است كه بهفرمان خدا او را پيش رو و پشت سر
(از هلاك و نابودى) حفظ مىكنند و خداوند وضع ملتى را عوض نمىكند تا خود آنان وضع
خود را تغيير دهند. هرگاه خداوند نابودى گروهى را بخواهد بازدارندهاى در برابر او
نيست. براى بشر جز خدا سرپرستى وجود ندارد».
انسان بهسان موجودات ديگر، محتاج و نيازمند آفريده شده است؛ از روز نخست كه به
صورت سلولى در رحم مادر قرار مىگيرد نيازمندى، سراسر وجود او را احاطه كرده و تا
دم واپسين با او همراه است.
اگر بشر از نظر تعقل و فكر، قوى و نيرومند است و در پرتو دانش و بينش خود، زمين
و دريا و فضا را تسخير نموده است، از نظر شرايط زندگى و لوازم حيات در محدوديت
شديدى قرار دارد؛ مثلا اگر چند لحظه اكسيژن هوا، وارد ششهاى او نگردد، خفه مىشود.
اگر فشار هوا كم و زياد گردد، زندگى او در خطر مىافتد، اگر درجه حرارت هوا از حد
معينى بالا يا پايين رود، نابود مىشود و انسان مقتدر، از حركت و جنبش باز
مىماند.اين حقيقت را قرآن در آياتى ياد آور شده و مىفرمايد:
«يَاأَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ
الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ؛(28)
اى مردم! شما نيازمندان درگاه خدا هستيد، و خدا بىنياز و شايسته ستايش است».
در حقيقت اگر بخواهيم واقعيت نيازمندى انسان را به صورت امرى محسوس بيان كنيم
بايد بگوييم: انسان با تمام قدرت خود، بسان لامپ نيرومند پر فروغى است كه ديدهها
را خيره مىسازد. اين نور خيره كننده هر چه باشد، از خود او نيست و هر لحظه از مركز
مولد برق، به آن قوه و نيرو مىرسد و اگر يك لحظه جريان برق قطع گردد، فوراً خاموش
شده و خودنمايى آن سپرى خواهد شد.
خلاصه بشر براى ادامه زندگى خود در آغوش طبيعت بايد از عوامل بىشمارى كمك گيرد
و اگر اين كمكها و امدادها به او نرسد؛ چراغ زندگى او به خاموشى گراييده از حركت و
جنب و جوش مىافتد.اين از يك طرف.
از طرف ديگر، در اطراف وجود انسان عوامل نابود كننده، فراوان است كه درهر لحظه،
هستى و زندگى او را تهديد مىكنند: ميكربهاى خطرناك و كشنده در آب آشاميدنى و هوا
به قدرى زياد است كه اگر عوامل ضد ميكرب در خون او نباشد، بشر را فوراً از پاى در
مىآورند. خداوند براى خنثى نمودن آثار اين دشمنان نامريى گلبولهاى سفيد را در خون
آفريده كه همواره در جنگهاى ميكربى خون شركت مىكنند و دشمنان انسان را از پاى در
مىآورند.
گاهى در شبانه روز هزاران تن سنگهاى آسمانى كره خاك را سنگباران مىكنند، حيات
و زندگى بشر را به فنا و نابودى تهديد مىنمايند و دست آفرينش براى حفظ انسان، يك
زره هوايى بر دور كره خاك كشيده تا سپرى در برابر اين صخرهها باشد و اين سنگها با
اصابت به اين زره هوايى، آتش بگيرند و از بين بروند.
عوامل انحراف فكرى از چپ و راست انسان را احاطه كرده، ايمان و اخلاق و فضايل او
را تهديد مىكنند و در برابر همه اين عوامل، حاميانى مانند مربيان صالح و پيامبران
و پيشوايان وساير عوامل و موجبات هدايت وجود دارد كه او را از هر نوع انحراف باز
مىدارند.
از اين بيان، چنين نتيجه مىگيريم خداوند براى حفاظت بدن و روح انسان پاسدارانى
آفريده است كه بقاو هستى او را در برابر حوادث بيمه كنند و اين عوامل همان است كه
در اين آيه مورد بحث به عنوان «معقبات» از آن ياد شده و مىفرمايد:
«لَهُ مُعَقِباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ
اَمْرِ اللَّهِ؛
براى انسان حاميان و مراقبانى هستند كه وجود او را از هر نظر حراست مىكنند».
قسمتى از اين «معقبات» (حاميان) همانها هستند كه بيان گرديد و براى ما محسوس و
ملموس هستند و از طريق حس و علم از حمايت آنها از تن و روان بشرى آگاهيم؛ ولى قسمت
ديگر از اين حاميان يك سلسله عوامل نامريى ديگرى است كه قرآن از آنها در آيات به
لفظ «حافظين» تعبير مىآورد و مىفرمايد:
«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ؛(29)
براى شما نگهبانانى (فرشتگان) گماردهايم».
در آيه ديگر مىفرمايد:
«وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وُيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى
إِذا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمُوتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لايُفَرِّطُونَ؛(30)
اوست مقتدر و برتر از بندگان خود. نگهبانانى براى شما مىفرستد تا وقتى مرگ يكى
از شما فرا رسد فرستادگان ما (جان) شما را مىگيرند و آنها در كار خود كوتاهى
نمىكنند، اگر چه حافظ و حامى واقعى همان خداست و فرشتگان مجرى فرمانهاى او هستند»(31).
سنّت قطعى الهى در سعادت ملل
قرآن مجيد، پايه سعادت و خوشبختى و استوارى نعمت را در ميان هر ملتى معلول پيروى
آنان از تقوا و پرهيزگارى و دورى از نافرمانى و گناه مىداند و مىفرمايد: هماى
سعادت هنگامى بر سر ملتى پروبال مىگشايد و تمام نعمتهاى الهى در صورتى بر سر
ملتها پيوسته و پايدار است كه آنان از مسير فطرت گام فراتر ننهند و از زشتىها و
پليدىها، ستم و تعدى و فساد اخلاق دور باشند. قرآن به اين حقيقت علاوه بر آيه مورد
بحث (إِن اللّه لا يغير...)در آيات ديگرى نيز اشاره نموده و مىفرمايد:
«وَلَوْأَنَّ أَهْلَ القُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ
بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا
كَانُوا يَكْسِبُونَ؛(32)
اگر مردم جهان به خدا ايمان بياورند و از مخالفت دستورهاى او بپرهيزند درهاى
بركت را از آسمان و زمين به روى آنان باز مىكنيم؛ ولى آنان دستورهاى الهى را
ناديده گرفتند و سرانجام، آنها را به نتيجه اعمالشان دچار ساختيم».
مقدارى از اين مطلب (كه پيروى از فرمانهاى خدا نعمت و بركت و سعادت و خوشبختى
را به دنبال دارد) براى ما مشهود و محسوس است؛ زيرا مردمى كه همه مرزهاى اخلاقى و
حدود الهى را در هم بشكنند و در زندگى جز فساد و فحشا و ستم و... چيزى را نشناسند،
قطعاً به واكنش كردارهاى خود كه گسترش بيمارى، دشمنى، فساد نسل، جنگهاى خونين و...
گرفتار خواهند شد.
ولى قسمتى از اين مطلب كه چگونه اعمال نيك و كردارهاى خدا پسندانه ملتى، گشودن
درهاى رحمت و بركت از زمين به روى آنها را موجب مىگردد حقيقتى قرآنى است كه قرآن
از آن خبر داده و ما بايد به آن ايمان بياوريم و ما با علم و دانش كوتاه خود به همه
علل آن احاطه پيدا نكردهايم تا درباره آن به داورى برخيزيم.
خلاصه، يكى از سنتهاى قطعى الهى اين است كه سرانجامِ ملتى كه غرق در گناه و
فساد باشد، نابودى است و چنين گروهى زود يا دير، در كام مرگ و فنا فرو رفته و جز
نام، نشانى از آنها باقى نخواهد ماند و امروز كه بسيارى از ملل مغرب زمين غرق در
عصيانگرى و فساد و فحشا هستند به چنين سرنوشتى دچار خواهند شد و دير يا زود با تمدن
ماشينى خود - كه كمالات انسانى و عواطف بشرى و مراسم الهى را ناديده گرفته است - به
خاك سپرده خواهند شد. مگر اين كه در برنامه خود تجديد نظر كنند و همانطور كه برخى
از دانشمندان دل آگاه، آنها را هشدار دادهاند از خواب غفلت ماديگرى بيدار شوند و
مسير زندگى را دگرگون سازند و اين سنت قطعى الهى است: «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ
اللَّهِ تَبْديلا».
چيرگى ملت غارتگر مغول بر حكومت چند صد ساله عباسيان معلول قدرت نظامى و برترى
تاكتيك رزمى آنان نبود، بلكه گسترش فساد در ميان عباسيان و خود خواهى امرا و
حكمرانانشان، گرايش خلفا و زمامداران به هوس رانى و فساد و خود كامگى، موجب سقوط
خلافت چند صد ساله اسلامى گرديد و مسلمانان را در طول تاريخ با بزرگترين فاجعه
روبهرو ساخت.
در روزهاى محاصره منطقه موصل از طرف فرمانده كل نيروهاى هلاكو دونامه مختلف به
دست استاندار موصل رسيد: يكى از دشمن خونخوار اسلام هلاكو و ديگرى از طرف خليفه
بغداد.
هلاكو در نامه خود ياد آور شده بود كه اگر استاندار موصل، ابزار و آلات جنگى و
وسيله فتح قلعه عظيم بغداد را در اختيار او بگذارد وى از محاصره موصل صرف نظر نموده
و راه بغداد را پيش خواهد گرفت.هم زمان با رسيدن اين نامه، نامهاى از دربار خلافت
عباسى به دست حاكم موصل رسيد و خليفه در آن نامه، درخواست كرده بود حاكم موصل گروهى
از بهترين نوازندگان موصل را روانه بغداد نمايد، تا به مجالس عيش و طرب خليفه رونق
بخشند.
حاكم پس از خواندن هر دو نامه، چنين اظهار داشت: در اين لحظه حساس، دشمن خونخوار
اسلام از من ابزار جنگى مىطلبد ولى خليفه، رامشگر ونوازنده مىخواهد كدام يك بايد
پيروز شوند؟
اين جاست كه حقيقت و مفاد جمله «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ
حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» به صورت واضح تجلى مىكند و معلوم مىشود
چرا مسلمانان روزى در ميان ملل جهان، سر بلند و سرفراز بودند ولى پس از چند قرن
سيادت و عظمت و عالىترين تمدن، مقهور ملل ديگر گرديدند. نا گفته پيداست چون
دگرگونى در روحيات و اعمال آنان پديد آمد، خدا نيز سيادت و عظمت را از آنان سلب
نمود و براى اين مطلب شاهد و گواه فراوان است.
پىنوشتها:
1. قمر (54) آيه 1.
2. مشروح اين بحث را در كتابهاى عقايد و تفسير مطالعه بفرماييد و با دلايل روشن
ثابت شده است كه مقصود، دو نيم شدن ماه در زمان خود پيامبر است.
3. جامعترين كتابى كه از طرف محدثان شيعه در اين باره نوشته شده است كتاب
مدينةالمعاجز اثر سيدهاشم بحرينى است.
4. رعد (13)آيه 31.
5. رعد (13) آيه 38.
6. نويسندهاى مسيحى در كتاب مشكاة صدق با آيه مورد بحث و آيات ديگر استدلال
نموده است كه پيامبر اسلام، معجزهاى جز قرآن نداشته است. نگارنده در كتاب رسالت
جهانى پيامبران (ص 118 - 142) درباره آيات مورد نظر او بهطور گسترده سخن گفته و
ثابت نموده است كه اين آيات، ارتباطى به مدعاى وى ندارد.
7. الميزان، ج 11، ص 359.
8. تفسير برهان، ج 10، ص 280.
9. فصلت (41) آيه 17.
10. سجده (32) آيه 24.
11. گروهى از پيامبران علاوه بر منصب نبوت داراى مقام امامت نيز بودند.
12. به اين مضمون روايات زيادى وارد شده است ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 280، ح 8.
13. نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 18
14. همان، كلمات قصار، شماره 147.
15. فاطر (35) آيه 24.
16. نحل (16) آيه 36.
17. يونس (10) آيه 47
18. نساء (4) آيه 164.
19. آيه 78 سوره غافر نيز به همين مضمون است.
20. ملك (67) آيه 14.
21. در اصطلاح فلسفه، نوع اول را علم حصولى و دوم را علم حضورى مىنامند.
22. راغب، مفردات، ص 368.
23. كشاف، ج 2، ص 160. در تفسير اين دو جمله دو نظر ديگر است كه بهطور اختصار
نقل مىشوند: گاهى گفته مىشود مقصود از «ما تغيض الأَرحام و ما تزداد؛ آنچه
رحمها كم مىكنند و يا مىافزايند» خون ايام باردارى زنان است كه قسمتى را صرف
غذاى جنين نموده وقسمت ديگرى در دوران نفاس به بيرون از رحم مىريزد. اين نظر، با
ظاهر آيه تطبيق نمىكند؛ زيرا چنانكه گفته شد، مقصود از «ما» در هر سه جمله، جنين
است؛ ولى در اين نظر مقصود از اولى جنين است و از دومى و سومى خون رحم است. گذشته
از اين به كار بردن لفظ كم كردن و زياد نمودن در تغذيه جنين از خون و يا بيرون
ريختن خون در دوران وضع حمل، نوعى مجاز و يا خلاف ظاهر است.
دورتر از اين نظر، نظر سومى است كه مىگويند مقصود از كم كردن رحمها، همان
تولدهاى كمتر از نه ماه و منظور از افزودن رحمها، تولدهاى بالاتر از آن است و دورى
اين نظر از ظاهر آيه بر اهل دقت مخفى نيست.
24. ر.ك: حجر (15) آيه 31؛ فرقان (25) آيه 2؛ طلاق (65) آيه 65.
25. فصلت (41) آيه 54.
26. الميزان، ج 11، ص 346.
27. مقصود از ضماير چهار گانه در آغاز آيه، همان انسانى است كه از آيه قبل فهميده
مىشود .
28. فاطر (35)آيه 15 .
29. انفطار (82) آيه 10.
30. انعام (6) آيه 61.
31. برخى از مفسران تصور نمودهاند كه مقصود از حافظان در اين آيات همان حافظان
اعمال و نويسندگان نيك و بد كردارها هستند. در صورتى كه آيه معنايى وسيع دارد و
نوشتن اعمال، يكى از مصاديق آن است.
گذشته از اين، از برخى از آيات استفاده مىشود كه فرشتگان نه تنها حافظ ما
هستند، بلكه يك نوع نقش مراقبت روانى ما را بر عهده دارند و براى ما طلب آمرزش
مىكنند چنان كه مىفرمايد: «وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ
يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الاَْرْضِ؛ فرشتگان، خدا را با حمد و ثناى خويش، تنزيه
مىكنند و براى كسانى كه در روى زمين هستند، طلب آمرزش مىنمايند» - شورى (42)
آيه5.
32. اعراف (7) آيه 96.