قرآن و اسرار آفرينش
(تفسیر سوره رعد)

آية الله جعفر سبحانى

- ۳ -


نكات پنج گانه

1. «... تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَالَّذى أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايؤمِنونَ؛

اين است آيه‏هاى كتاب‏(1)، و همه آن‏چه از طرف پروردگارت بر تو نازل گرديده، حق و استوار است، ولى بيشتر مردم به آن باور ندارند».

2. «اللّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَواتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّر الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لأََجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الْاياتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛

خدايى كه آسمان‏ها را بدون ستونى كه ببينيد، برافراشت، سپس بر عرش (قدرت) استيلا يافت. آفتاب و ماه را (براى شما) مسخر ساخت. هر يك تا مدت معلومى به حركت خود ادامه مى‏دهند. خدا امور جهان آفرينش را تدبير مى‏كند، آيات خود را تشريح مى‏نمايد؛ باشد كه به (روز رستاخيز) و لقاى پروردگار خود يقين پيدا كنيد».

مقدمه

همان‏طور كه در بخش اول كتاب گفته شد هدف سوره، تشريح دلايل توحيد خدا و طرح براهين يگانگى وى، از طريق بيان نظام آفرينش و رموز جهان هستى است. از اين نظر، پس از آن‏كه خداوند در آيه نخست همه آيات قرآن را صحيح، متقن و استوار معرفى مى‏نمايد، براى اثبات اتقان آن و در عين حال اثبات توحيد خود، در آيه بعدى به شرح برخى از قوانين عظيم جهان خلقت، كه امروز از محيط فرضيه، قدم به جهان قوانين علمى گذارده و احياناً جنبه حسى به خود گرفته است، مى‏پردازد. تنها مضامين همين آيه دوم كافى است كه ثابت كند كه آورنده قرآن، با جهانى مافوق ماده و عالم غيب ارتباط داشته و اين حقايق علمى را كه در آن روز براى كسى روشن نبوده و قرن‏ها پس از نزول قرآن كشف شده، از جهان ديگر اخذ كرده است.

نكات پنج‏گانه‏اى كه در آيه دوم وارد شده است، يك رشته نكات برجسته علمى را در بردارد كه از اين نظر، شايسته است درباره هر يك به‏طور مشروح بحث نماييم و ما فهرست همه را در اين‏جا به‏طور اجمال مى‏آوريم سپس درباره هر كدام جداگانه بحث مى‏كنيم:

1. جاذبه عمومى؛

2. استيلا بر عرش قدرت؛

3. تسخير خورشيد و ماه؛

4. حركت عمومى كرات آسمانى؛

5. تدبير جهان آفرينش.

هم‏اكنون به تفسير نخستين قسمت آيه - كه يكى از معجزات علمى قرآن است - مى‏پردازيم.

قرآن و جاذبه عمومى

صفحه نيلگون آسمان، همواره با اجرام شفاف و درخشنده خود مورد توجه انسان بوده است و هر دوره‏اى به نحوى مورد تفسير واقع شده و نظريات گوناگونى در مورد آن ابراز گرديده است: روزگارى هيأت ذيمقراطيس و دورانى هيأت فيثاغورث افكار دانشمندان جهان را به خود مشغول ساخته بود و سپس فرضيه بطلميوس - كه يك قرن و نيم پيش از ميلاد پديد آمد - حدود پانزده قرن بر جوامع علمى جهان از شرق و غرب حكومت كرد و در نهضت اخير علمى غرب، اساس آن به وسيله چهار دانشمند غربى متزلزل گرديد و معلوم شد كه آن همه تفسيرها و دقت‏ها درباره آسمان‏ها و زمين، پندارى بيش نبوده است.

كپرنيك لهستانى، مركزيت زمين را تكذيب كرد. كپلر آلمانى ثابت نمود كه هر سياره‏اى در گردش خود به دور خورشيد يك مدار بيضى شكل را طى مى‏كند. گاليله ايتاليايى با اختراع دوربين، ستارگان نامريى بسيارى كشف كرد. نيوتون با كشف قانون جاذبه عمومى ثابت نمود كه بر خلاف پندار بطلميوس كه تصور مى‏كرد كه ستارگان مانند ميخ بر پيكر جسمى بى‏رنگ(فلك) كوبيده شده‏اند، ميليون‏ها منظومه شمسى و كهكشان‏ها و سحابى‏ها در فضا معلقند و در پرتو قانون جاذبه و قانون نيروى گريز از مركز - كه بر سرتاسر جهان آفرينش، در تمام كرات و سيارات و كواكب و كهكشان‏ها و حتى ميان دو ذره بسيار كوچك و ناچيز حكمفرماست - از سقوط و اصطكاك مصون و محفوظ مانده‏اند.

خلاصه اين دو قانون اين است كه تمام اجسام حالتى دارند كه يكديگر را جذب مى‏كنند و هيچ موجودى از جاندار و غيره از اين قانون مستثنا نيست. نيروى جاذبه با فاصله دو جسم، نسبت معكوس دارد؛ يعنى هر چه اجسام به هم نزديك‏تر باشند نيروى جاذبه آنها بيشتر مى‏شود و اگر تنها قانون جاذبه بر جهان حكومت مى‏كرد اجرام آسمانى به هم خورده و انتظام از بين مى‏رفت؛ ولى قانون نيروى گريز از مركز، موجب برقرارى تعادل در ميان اجسام گرديده است و اين قوه در همه اجسامى كه حركت دورانى دارند موجود است. هنگامى كه آتش‏گردان را مى‏چرخانيم احساس مى‏كنيم كه دست ما را مى‏كشد و اين، همان نيروى گريز از مركز است.در سايه اين دو قانون ميليون‏ها موجود در فضا معلق است و بدون ستون، به حركت خود ادامه داده و كوچك‏ترين اصطكاك و سقوطى در آنها رخ نمى‏دهد.

شيوه بزرگان

متفكران بزرگ اين اختصاص را دارند كه هيچ مطلبى را بيهوده و نامربوط نمى‏انگارند و به هيچ موضوعى سرسرى نمى‏نگرند و از مسائل و نمودهاى بسيار ساده و عادى درس‏هاى بزرگ مى‏گيرند. چه بسيارند كسانى كه حس كرده‏اند بدنشان در آب سبك مى‏شود. يا سيبى از... سقوط مى‏كند.يا چلچراغى در بالاى سرشان به تموج در مى‏آيد. اما فقط ارشميدس پيدا مى‏شود كه از آن، اصول«تعادل مايعات» را نتيجه بگيرد و تنها نيوتون مى‏تواند قانون «جاذبه عمومى» را كشف كند و فقط گاليله بود كه قانون سقوط اجسام را از روى آن به دست آورد.(2)

شك نيست كه همه، وجود نيروى مرموزى را در درون زمين كه همه اجسام را به سوى خود مى‏كشد، پيش از نيوتن احساس كرده بودند؛ اما اين‏كه اين قانون عمومى در سرتاسر جهان آفرينش مى‏باشد، ظاهراً كسى پيش از نيوتن از آن آگاهى نداشت و تنها او بود كه براى نخستين بار در قرن هفدهم ميلادى با الهام گرفتن از سقوط يك سيب به زمين، پرده از روى اين قانون بزرگ برداشت. مى‏خواهيد شما هم مسأله سقوط سيب را افسانه و ساختگى بدانيد آن‏چنان كه هوپ (HOP) دانشمند معروف تصور كرده است يا براى آن واقعيت قائل باشيد؛ در هر دو صورت اين را نمى‏توان انكار كرد كه كاشف قانون جاذبه عمومى نيوتن است.

اهميت اين قانون به قدرى است كه بعضى، قرن هفده را «قرن نيوتن» ناميده‏اند. نيوتن ساعت‏هاى طولانى در سكوت و انديشه فرو رفت، تا توانست اين قانون پيچيده را كشف كند و اين جمله را اثبات نمايد كه «هر دو جسم، يكديگر را به نسبت مستقيم جرم‏ها و به نسبت معكوس فاصله‏ها، جذب مى‏كنند»(3).

قرآن مجيد متجاوز از ده قرن قبل از نيوتن به اين حقيقت علمى در دو جاى قرآن‏(4) تصريح كرده و مى‏فرمايد:

«اللّهُ الّذى‏ رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؛

خداوندى كه آسمان‏ها را بدون ستون مريى برافراشته است».

توضيح اين‏كه مفسران در جمله «بغير عمد ترونها» دو احتمال داده‏اند:

1. جمله «ترونها» صفت «عمد» جمع «عمود»، باشد و ضمير در «ترونها» به «عمد» بر گردد نه به «سماوات». در اين صورت معناى جمله چنين خواهد بود: خداوندى كه آسمان‏ها را بر افراشت بدون ستونى كه ديده شود. و در حقيقت، آيه ستون مريى را نفى مى‏كند، نه اصل ستون را. اين نظر رإ؛ه‏ه بسيارى از مفسران مانند ابن عباس و غيره اختيار كرده‏اند(5) و احاديثى كه از پيشوايان ما رسيده كاملاً آن را تأييد مى‏كند.

حسين بن خالد از امام هشتم على بن موسى الرضا(ع) نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود:

«أليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ فقلت: بلى. قال: ثم عمد، لكن لاترونها؛(6)

آيا خداوند نمى‏فرمايد كه بدون ستونى كه ديده شود؟ گفتم: آرى چنين است. فرمود: در آسمان‏ها ستون‏هايى وجود دارند، ولى ديده نمى‏شوند».

مؤيد اين نظر روايتى است كه از امام اميرمؤمنان(ع) نقل شده كه فرموده است:

«هذِهِ النُّجُوم الَّتى فى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتى فى الْأَرْضِ مَرْبُوطَةٌ كُلُّ مَدينةٍ إِلى‏ عَمُودٍ مِنْ نُورٍ؛(7)

اين ستارگان شهرهايى هستند مانند شهرهاى روى زمين و هر شهرى با شهر ديگر، با ستونى از نور پيوند داده شده است».

روى اين نظر بايد ديد، منظور از ستون‏هاى نامريى كه ستارگان را از سقوطواصطكاك حفظ مى‏نمايد چيست؟ آيا جز آن نيروى مرموز ناپيدايى است كه‏نيوتن و دانشمندان ديگر نام آن را «جاذبه عمومى» نهاده‏اند؟ ودراين‏صورت‏عبارتى رساتر و همگانى‏تر از «ستون نامريى» مى‏توان پيداكرد؟!

قرآن در رساندن اين حقيقت علمى تعبيرى بر گزيده كه در تمام ادوار،براى بشر قابل درك و فهم باشد، حتى در آن دورانى كه بشر به واقعيت اين ستون‏ناپيدا پى نبرده بود، از اين عبارت مى‏فهميد كه اين كاخ بى‏ستون، ستون‏هايى نامريى دارد كه به‏سان ستون‏هاى عمارت، اين كاخ برافراشته را حفظ مى‏نمايد.

2. «ترونها» را جمله مستقل گرفته مرجع ضمير را «سماوات» بدانيم. در اين صورت معناى آيه چنين مى‏شود: آسمان‏ها را بدون ستون برافراشت و شما نيز آن را به همين وضع مشاهده مى‏كنيد.

اين نظر علاوه بر اين كه با احاديثى كه از پيشوايان ما وارد شده مخالف است؛ خلاف قواعد ادبى است زيرا تا آن‏جا كه امكان داشته باشد بايد ضمير به نزديك‏ترين مرجع (يعنى عمد) برگردد؛ و ارجاع آن به مرجع دور (يعنى سماوات) خلاف ظاهر است. قرآن مجيد در آيات ديگر نيز، به وضع آسمان‏ها و زمين اشاره كرده آن‏جا كه مى‏فرمايد:

«إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّمَواتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا...؛(8)

خداوند آسمان‏ها و زمين را از اين‏كه از محل خود بيرون بروند، نگاه مى‏دارد».

و اين كه خداوند نگاه‏دارنده آسمان‏ها و زمين است، مانع از آن نيست كه يك رشته عوامل طبيعى، به فرمان خدا، در حفاظت آنها مؤثر باشد.امام اميرمؤمنان(ع) در برخى از خطبه‏ها به اين حقيقت علمى درباره زمين تصريح كرده و مى‏فرمايد:

«أرساها على غير قرار و أقامها بغير قوائم و رفعها دعائم؛(9)

زمين را بدون تكيه‏گاه استوار ساخت و آن را بدون پايه، به پا داشت و بدون ستون برافراشت».

استيلا بر عرش قدرت؛

مقصود از استيلاى بر عرش چيست؟

2. «ثُمَّ اسْتَوَى‏ عَلَى الْعَرْشِ؛

سپس بر عرش استيلا يافت و آن را مسخر ساخت».

قرآن در سوره‏هاى متعددى، درباره عرش و استيلاى خداوند بر آن، سخن گفته است و اين خود علاوه بر اين‏كه از عظمت موضوع حكايت مى‏كند، گواه بر عنايت قرآن، به طرح معارف عقلى مى‏باشد. ولى جاى تأسف است كه معارف عقلى قرآن و اصول عقيده‏اى آن، كمتر مورد توجه صحابه پيامبر و تابعين و مفسران بوده است.

در اين نوع از مسائل، هيچ نوع تجزيه و تحليلى از آنان نقل نشده و جز تعبد به ظواهر و تفسير مفردات كارى انجام نداده‏اند: سفيان بن عيينه در اين قسمت به اندازه‏اى افراط ورزيده كه درباره تفسير اوصافى كه خدا در قرآن براى خود ذكر نموده است مى‏گويد: تفسير آن، قرائت و سپس سكوت مطلق در برابر آن است. اين طرز تفكر حاكى از نوعى جمود و ركود فكرى است واگر دانشمندان‏يك جامعه دچار چنين طرز فكرى گردند، از قافله دانش و تمدن باز مى‏مانند.

شخصى كه در مجلس پيشواى فرقه مالكى حاضر بود نقل مى‏كند مردى به‏وى گفت: مقصود خداوند از «استوا» بر عرش چيست؟ راوى مى‏گويد: در اين موقع خشم و غضب سراسر بدن مالك را فرا گرفت و عرق خشم بر پيشانى او نشست، سپس سر به زير افكند و پس از لحظاتى گفت:

«الكيف غير معقول و الاستواء غير مجهول و الإيمان به واجب و السؤال عنه بدعة؛

كيفيت، غير معقول و معناى استيلا روشن و ايمان به آن واجب و پرسش از آن حرام است».

سپس افزود: من از آن مى‏ترسم كه تو يك فرد گمراه باشى. از اين‏رو دستور داد او را از مجلس بيرون كنند.(10)

قرآن با دستورهاى مؤكد خود به تدبر و دقت، با اين طرز تفكر سرسختانه مبارزه كرده و اعلام مى‏دارد قرآن هدفى جز روشن ساختن اذهان و راهنمايى مردم به امورى كه راه درك آنها منحصر به وحى است، ندارد. بنابراين بايد براى درك اين حقايق عالى قرآنى در خود آيه دقت نمود و از آيات ديگر كه از جهاتى مشابه آيه مورد بحث است استمداد جست و به كمك خود قرآن، قرآن را تفسير نمود.

عرش از نظر لغت و قرآن

بررسى موارد استعمال «عرش» به ثبوت مى‏رساند كه يك معنا، بيشتر ندارد و همه معانى متعددى كه لغت نويسان براى آن ذكر كرده‏اند، همگى به يك ريشه برگشته، در حقيقت از مصاديق آن معناى اصيل هستند.

ابن فارس در المقاييس‏(11) مى‏نويسد: «عرش» از نظر معنا ريشه واحدى دارد و عرب، سقف ساختمان و هر نوع سايه‏بانى را عرش مى‏گويند از اين نظر مى‏بينيم كه «عرش» و «عريش» در موارد زير به كار رفته‏اند:

1. عريش: سايبانى است كه از چوب و شاخ و برگ درخت ساخته مى‏شود و انصار در جنگ بدر به پيامبر گفتند: «ألانبنى عليك عريشا؛ آيا اجازه مى‏دهيد براى شما سايبانى به پا كنيم؟»

2. عريش: كجاوه و محمل زنان كه شبيه به داربست انگور است.(12)

3. عرش: داربست انگور. عرب به بالا بردن شاخه‏هاى تاك و بستن آن به داربست مى‏گويد: «تعريش الكرم».

4. عرش: سقف خانه. سپس مى‏گويد: هر بنايى كه اثر سايبانى داشته باشد، به آن عرش مى‏گويند. دقت در معانى آياتى كه لفظ عرش در آنها به كار رفته اين نظر را تأييد مى‏كند؛ زيرا در آيات زير، لفظ عرش در سقف و بناهاى بلند به كار رفته است، مانند

«وَ دَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمَهُ وَ مَا كَانُواْ يَعْرِشُونَ؛(13)

آن‏چه را فرعون و قوم او مى‏ساختند و خانه‏هايى را كه بالا مى‏بردند نابود كرديم».

«... أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ؛(14)

به زنبور عسل الهام كرديم كه از كوه‏ها و درختان و آن‏چه مردم مى‏سازند براى خود لانه گيرد».

«أَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَى‏ قَرْيَةٍ وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى‏ عُرُوشِهَا...؛(15)

يا به سان كسى كه از دهكده‏اى عبور كرد كه خانه‏هاى آن فرو ريخته بود».

دو معناى ديگر عرش

با اين‏كه معناى اصلى عرش همان بود كه گفته شد، ولى روى مناسبت‏هايى در دو معناى زير نيز به كار رفته است:

1. سرير حكومت و تخت سلطنت كه از آن زمامداران مى‏باشد. مانند «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ...؛(16) يوسف پدر و مادر خود را بر تخت نشانيد».

«... وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ؛(17) (ملكه سبا) از هر نعمتى برخوردار است و تخت با عظمت و بزرگى دارد».

ابن فارس مى‏گويد: استعمال عرش در سرير روى مناسبتى است كه تخت زمامداران و حكمرانان از نظر بلندى واقعى و يا اعتبارى، با معناى اصلى عرش(ارتفاع و بلندى) داشته است.

2. سلطه و حكومت و ملك و مملكت؛ مانند

إذا مابنوا مروان ثلت عروشهم
و أودت كما أودت أياد و حمير؛

هنگامى كه سلطنت فرزندان مروان رو به زوال نهاد و به سان حكومت‏هاى اياد و حمير نابود گرديد.

عرب مى‏گويد: «أظننت عرشك لايزول؛ تو تصور مى‏كنى كه حكومت و سلطه تو سپرى نمى‏گردد؟».(18)

بررسى معناى استوا

1. لفظ «استوى» اگر با دو فاعل استعمال شود؛ مانند «استوى زيد و عمرو» به معناى مساوات و برابرى خواهد بود؛ مانند «لَايَستَوُونَ عِندَاللَّهِ؛(19) پيش خدا برابرنمى‏باشند».

2. اگر با يك فاعل به كار رود به معناى اعتدال و كمال خواهد بود؛ مانند

«وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوى‏ اتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً؛(20)

هنگامى كه موسى نيرومند گرديد و به حد كمال رسيد، حكمت و علم به او داديم».

3. در صورتى كه با حرف «على» مفعول بگيرد در اين موقع به معناى استيلا و احاطه و تسلط و تمكن خواهد بود و در تمام آيات زير مقصود از آن استيلاست.

«فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَ مَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ...؛(21)

هنگامى كه تو با كسان خود در كشتى به طرز كامل قرار گرفتى».

«... فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلَى‏ سُوقِهِ...؛(22)

هنگامى كه گياه درشت و ضخيم گشت و توانست روى ساق خود بايستد».

«لِتَسْتَوُوا عَلَى‏ ظُهُورِهِ...؛(23)

به طرز كامل بر روى آنها قرار گيريد».

هرگز لفظ استوا در اين آيات به معناى نشستن نيست، بلكه به معناى تمكن و تسلط است؛ چيزى كه هست هرگاه مدخول لفظ «على» مركب و كشتيى باشد، در اين صورت استيلاى بر آن، ملازم با جلوس و قرار گرفتن روى آن خواهد بود، نه اين‏كه جلوس و نشستن يكى از معانى «استوى» است از اين رو در سوره زخرف دستور مى‏دهد هنگامى كه بر روى مركب قرار گرفتيد بگوييد:

«سُبْحانَ الَّذى سَخَّرلَنا هذا؛

منزه است خدايى كه اين مركب را براى ما رام نمود و ما را بر آن مسلط ساخت».

4. هر موقع پس از لفظ «على» نام كشور و يا يكى از مظاهر قدرت و استيلا، مانند سرير قدرت، سرير عدالت، سرير سلطنت بيايد منظور از آن، تسلط و احاطه قدرت خواهد بود؛ چنان‏كه شاعر عرب زبانى مى‏گويد:

قد استوى بشر على العراق
من غير سيف و دم مهراق؛

بشر بر كشور عراق مسلط گرديد در حالى كه نه شمشيرى كشيد و نه خونى ريخت.

تا اين‏جا معناى عرش و استوا به‏طور كلى از نظر لغت و قرآن روشن گرديد و اين‏كه اگر لفظ «استوى» با حرف «على» استعمال شود(24) ناچار مقصود از آن همان استيلا و احاطه خواهد بود؛ يعنى خدا بر عرش خويش استيلا و تسلط يافت، ولى بايد ديد مقصود از عرش چيست؟ درباره حقيقت عرش احتمالاتى داده‏اند كه از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرانيم:

الف) عرش همان فلك نهم است كه بر تمام افلاك احاطه دارد، ولى چون افلاك نه گانه مولود انديشه ناقص بشرِ دوران بطلميوس بوده است، ديگر نبايد در بى‏پايگى اين نظر سخن گفت.

ب) سراسر جهان هستى - اعم از مجرد و مادى -(25) و نتيجه استيلاى بر سراسر جهان هستى موجب تدبير و تنظيم جهان وجود و اطلاع به آن‏چه در آن‏جا مى‏گذرد مى‏باشد و معناى «ثم استوى على العرش» اين است كه، بر سراسر هستى، كه ملك خداوند و مهد سلطنت و حكومت اوست، استيلا يافت و قدرت وى بر تمام عوالم محيط گرديد.

اگر در برخى از آيات، «عرش» در مقابل آسمان‏ها واقع شده؛ مانند «مَنْ رَبُّ السَّمَواتِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعظيمِ» از باب عطف عام بر خاص است.

ج) موجود مجردى كه از قيد و بند ماده و شرايط زمان و مكان رهاست و تدبير جهان ماده از آن‏جا سرچشمه گرفته و استيلاى بر آن موجب علم به تفصيل حوادثى است كه در اين جهان مى‏گذرد.

د) آسمان‏ها و زمين و به عبارت ديگر، مجموع عالم ماده از كهكشان‏هاى عظيم و سحابى‏ها و آن‏چه در جهان ماده از ريز و درشت وجود دارد؛ به گواه اين‏كه جمله «ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ» و يا جمله «الرَّحمنُ عَلَى الْعَرشِ اسْتَوى‏» در شش سوره‏(26) پس از بيان آفرينش آسمان‏ها و در يك مورد(27) پس از برافراشتن آسمان‏ها، وارد شده است از اين نظر مى‏توان حدس زد كه مقصود از اين جمله اين است كه خداوند پس از آفريدن آسمان‏ها و زمين، بر ملك خود استيلا يافت و نتيجه استيلا بر آن جز تدبير و تنظيم امور آنها چيزى نيست و لذا در بسيارى از موارد پس از جمله مورد بحث، لفظ «يدبر» و يا چيزهايى مانند مسخر كردن آفتاب و ماه كه از مصاديق روشن تدبير است، وارد شده اينك به عنوان نمونه در دو آيه زير دقت بفرماييد:

«... ثُمَ اسْتَوَى‏ عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ...؛(28)

بر عرش استيلا يافت و امور جهان را تدبير و تقدير مى‏نمايد».

«... ثُمَ اسْتَوَى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ...؛(29)

بر عرش مستولى شد و ماه و آفتاب را تسخير و رام نمود».

بلكه از برخى از آيات استفاده مى‏شود كه نتيجه استيلاى بر عرش، علاوه بر تدبير، اطلاع از امورى است كه در جهان خلقت مى‏گذرد. به گواه اين‏كه در سوره حديد، آيه 4، پس از جمله مورد بحث چنين مى‏فرمايد:

«... يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا...؛(30)

از آن چه در زمين فرو مى‏رود، يا از آن بيرون مى‏آيد و از آن‏چه از آسمان نازل مى‏گردد و يا به سوى آن بالا مى‏رود، آگاه است».

در پايان بايد توجه نمود كه هر گاه منظور از عرش آن نقطه از وجود مجرد باشد كه رشته تدبير جهان خلقت به آن‏جا منتهى مى‏گردد و آيينه تمام‏نماى جزئيات عالم آفرينش است در اين موقع استعمال لفظ «عرش» در آيه به مناسبت معناى اول (بلندى) است؛ زيرا يك چنين مقام و نقطه‏اى از وجود از نظر رتبه در درجه عالى و مرتبه بالاتر از عوالم ديگر قرار گرفته است.

و اگر مقصود از آن، مجموع عوالم مجرد و مادى و يا خصوص آسمان‏ها و زمين باشد، به مناسبت معناى سوم(ملك و مملكت) استعمال شده است؛ زيرا جهان آفرينش به‏طور مطلق و هم‏چنين همه كهكشان‏ها و سحابى‏ها ملك خدا و كشور وى بوده و حكمران بى‏معارض كشور وجود و يا آسمان‏ها و زمين‏ها و مدبر واقعى همه آنها، خداست كه همواره با قدرت بى‏پايان خود بر آن استيلاى مطلق دارد.

در هر حال اين كه برخى كوته نظران، آيه را گواه بر تجسم و يا جسم بودن خدا گرفته‏اند، علاوه بر اين‏كه مخالف دلايل قطعى عقلى و آيات ديگر قرآن است، از نظر بررسى مفردات و ظاهر آن نيز صحيح نيست.(31)

قرآن و تسخير خورشيد

2. «.. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ...؛

آفتاب و ماه را مسخر(شما) ساخت».

آيا تنها خورشيد و ماه مسخر بشر است، يا اين كه دايره تسخير وسيع‏تر و بزرگ‏تر مى‏باشد؟ حقيقت اين تسخير چيست؟ و كى تحقق مى‏پذيرد و در زندگى بشر چه تأثيرى دارد؟ هدف نهايى از اين تسخير كه موجودات زيادى كمر خدمت به ميان بسته و خدمتگزار بشر شده‏اند، چيست؟

اينها سؤالاتى است كه در اين بخش، به آنها پاسخ گفته مى‏شود و از خواننده گرامى درخواست مى‏كنيم كه اين فصول پنج گانه را، كه مربوط به تفسير يك آيه در سوره رعد است، به دقت مطالعه كند.

دايره تسخير وسيع‏تر است

از آيات متعددى استفاده مى‏شود كه موجودات جهان و يا بسيارى از آنها تحت تسخير بشرند و خورشيد و ماه از جمله موجوداتى به شمار مى‏روند كه براى بشر مسخر شده‏اند. آن‏جا كه مى‏فرمايد:

«أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَواتِ وَ مَا فِى الأَرْضِ...؛(32)

آيا نمى‏بينيد كه خداوند آن‏چه در آسمان‏ها و زمين است مسخر شما نموده است».

«... وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ؛(33)

شب و روز را براى شما مسخر ساخت».

«... وَ سَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ؛(34)

چشمه‏ها را در اختيار شما قرار داد».

«وَ هُوَالَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأكُلُواْ مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً...؛(35)

اوست كه دريا را مسخر(شما) ساخت تا از گوشت تازه آن بهره‏مند گرديد».

و هم چنين است آيات ديگر.

ولى بر اثر اهميتى كه خورشيد و ماه دارند و فايده عظيمى كه از تسخير اين دو كره آسمانى عايد بشر مى‏گردد، قرآن تسخير اين دو منبع قدرت و مشعل فروزان آسمانى را در سوره‏هاى مختلفى يادآور شده و آن را بزرگ‏ترين گواه توحيد و استوارترين دليل قدرت و روشن‏ترين سند بر لطف و مهربانى خدا مى‏داند.(36)

حقيقت تسخير و تاريخ آن

از آن‏جا كه تسخير كننده واقعى اين موجودات خداست، حقيقت تسخير جز اين نخواهد بود كه موجود مسخَّر، مطيع و فرمانبردار اراده خدا باشد و در برابر خواست و سنن و قوانين خلقت او، خاضع گردد و جمله «كُلٌّ يَجْرى‏ لِأَجَلٍ مُسَمًّى» كه در ذيل آيه مورد بحث وارد شده، مبين حقيقت تسخير است و چون اين تسخير، براى انتفاع و استفاده بشر انجام گرفته است، صحيح است كه گفته شود آفتاب و ماه مسخر بشر است و در حقيقت خدا، آن را به نفع بشر تسخير نموده است.

تاريخ اين تسخير را مى‏توان از لفظ «سخر» كه فعل ماضى است و بر انجام فعل در زمان گذشته دلالت دارد به دست آورد. اين نوع آيات به تسخير فضا و دست‏يابى بشر بر كرات آسمانى ارتباطى ندارد و يا لااقل اين آيات در اين باره خيلى صريح نيست.

عظمت خورشيد

خورشيد بايد نخستين كره آسمانى باشد كه در آغاز پيدايش تمدن، توجه خاكيان را به خود جلب نموده است. اين كره آتشين منبع اسرارآميزى است كه شگفتى‏هاى آن در وهم و فكر انسان نمى‏گنجد. اكنون به برخى از اسرار اين مشعل فروزان و عجايب آفرينش او، كه همگى حاكى از قدرت آفريننده آن است، اشاره مى‏نماييم:

حجم خورشيد يك ميليون و سيصد و نود و يك هزار (1/391/000) برابر حجم زمين است؛ يعنى اگر زمين به اندازه 1/391/000 برابر از نظر حجم بزرگ شود، به اندازه سلطان اقليم منظومه ما (خورشيد) خواهد بود و اگر با حجم كره زمين از طريق ارقام و اعداد آشنا گرديم در اين موقع عظمت حجم خورشيد براى ما روشن خواهد بود. حجم كره زمين يك هزار و هشتاد و سه ميليارد و سيصد و بيست ميليون (1/083/320/000/000) كيلومتر مكعب است‏(37) با توجه به اين‏كه قطر زمين 12756 كيلومتر است قطر خورشيد 109 برابر قطر كره زمين، يعنى 1/391/000 هزار كيلومتر است.(38)

وزن خورشيد

دانشمندان از روى اصولى علمى توانسته‏اند وزن خورشيد را معين كنند و سرانجام به دست آوردند كه وزن خورشيد و به اصطلاح فيزيك‏دانان، جرم آن سيصد و سى‏هزار برابر زمين است.(39)

علت اختلاف روشن حجم خورشيد و وزن آن نسبت به زمين - كه حجم آن يك ميليون و سيصد و نود هزار برابر حجم زمين است ولى وزن آن سيصد و سى‏هزار برابر وزن زمين مى‏باشد - اين است كه وزن مخصوص خورشيد كه به حالت گاز است از وزن مخصوص زمين سبك‏تر مى‏باشد؛ زيرا مى‏دانيم اگر تكاثف و پيوستگى ذرات يك جسم كمتر باشد، حجم آن بزرگ‏تر و وزن آن سبك‏تر خواهد بود؛ ولى هر چه ذرات جسم فشرده و پيوستگى آنها شديدتر باشد، وزن آن سنگين‏تر و حجم آن كوچك‏تر خواهد بود.

درجه حرارت خورشيد

درجه گرماى سطح خارجى خورشيد تقريباً 11000 درجه فارنهايت است؛ ولى حرارت مركزى آن هفتاد ميليون درجه فارنهايت تخمين زده مى‏شود.(40) و از نظر سانتى‏گراد درجه حرارت سطح خورشيد، 6000 درجه سانتى‏گراد و حرارت اعماق آن را 20 ميليون درجه سانتى‏گراد تعيين مى‏نمايند.(41)

از اين كانون حرارت، هر ثانيه چهار ميليون و در هر دقيقه 240 ميليون تن انرژى نور و حرارت و در هر روز 350000 ميليون تن انرژى توليد و به سوى فضا سرازير مى‏شود.

عقل در عظمت اين كانون نور و حرارت متحير و مبهوت است و با اين كه ميليون‏ها سال است اين كره فروزان در حال اشتعال و پخش نور و حرارت است، هنوز قدرت و توانايى او به قوت خود باقى مى‏باشد.

به عقيده دانشمندان، انرژيى كه در مدت يك ثانيه از خورشيد بيرون مى‏آيد بيشتر از تمام انرژيى است كه بشر در دوران تاريخ خود مصرف كرده است. پروفسور مورن محاسبه كرده است كه در يك سال چه مقدار حرارت به زمين مى‏رسد.

اين كره فروزان به‏سان كارخانه‏اى است كه در ثانيه چهار ميليون تن و در دقيقه 240 ميليون تن انرژى توليد مى‏كند و در نتيجه كليه اعضاى خانواده خود را، از عطارد گرفته تا پلوتون با تمام اقمار كوچك و بزرگ آنها قرين روشنايى و حرارت خود مى‏سازد و به شش هزار ميليون كيلومتر شعاع فرمانروايى خويش، روشنى و گرمى مى‏بخشد و زمين ما كه از نظر فاصله، سومين سياره آن است، از مقدار مختصرى از اين انرژى توليد شده استفاده مى‏كند.(42)

لابد خواهيد پرسيد كه اين كارخانه انرژى‏ساز، براى توليد يك چنين انرژى زياد، از چه موادى براى توليد خود استفاده مى‏كند و سوخت آن براى اين كار چيست؟

تحقيق دانشمندان به اين‏جا رسيده كه سلطان اقليم منظومه ما براى توليد انرژى از ماده ئيدروژن استفاده مى‏كند و براى هر چهار ميليون تن انرژى در ثانيه، 660 ميليون تن ئيدروژن و 240 ميليون تن انرژى در دقيقه، 39600 ميليون تن ئيدروژن مصرف مى‏كند. در اين‏جا بايد ديد ماده اوليه اين كره (ئيدروژن) تاچه اندازه است كه با اين همه ولخرجى، با اين كه مدت چهار يا پنج هزار ميليون سال در حال فعاليت و توليد است، تغيير محسوسى در فعاليت و توليد انرژى در آن ديده نشده است.

سنّ خورشيد

آخرين نظر درباره سن خورشيد اين است كه سن خورشيد مانند برخى از هم‏جواران آن از 4000 ميليون تا 5000 ميليون سال تخمين زده مى‏شود(43) و براى به دست آوردن عمر سياره، اصولى وجود دارد كه براى اهل فن مخفى و پنهان نيست.

حركت وضعى خورشيد

براى نخستين‏بار گاليله با تلسكوپ خود در سطح خورشيد چند لكه سياه ديد و خيلى هم تعجب نمود. در صورتى كه ما خورشيد را موقع غروب در هواى غبارآلودى ملاحظه كنيم يا در ميان روز با شيشه تار به آن نگاه كنيم آن را كاملاً بى‏لكه مى‏بينيم.

با يك تلسكوپ بزرگ سطح خورشيد چون توده ابر به نظر مى‏رسد. اينها ابرهاى برف و باران نيستند، بلكه توده هايى از بخارات ملتهبى هستند كه گازهاى آهن و سرب و قلع و مواد ديگرى كه از اين كوره بزرگ بر مى‏خيزد، در آن موجود است.

لكه سياهى كه گاليله ملاحظه نمود چيزى شبيه دهانه آتشفشان است كه اگر روز به روز خورشيد را رصد كنيم ملاحظه خواهد شد اين لكه‏ها تغيير مكان داده، به سمت مشرق خورشيد متوجه مى‏شوند و در نتيجه همين مراقبت‏ها بود كه براى نخستين‏بار پى بردند خورشيد مانند زمين به دور محور مى‏گردد. همان‏طور كه از چنين جسم عظيم‏الجثه‏اى (كه قطر آن قريب يك ميليون و ششصد هزار كيلومتر است) انتظار مى‏رود حركت دورانى آن خيلى كندتر از زمين بوده و هر دور آن تقريباً 25 روز طول مى‏كشد.(44)

خورشيد به دور محور خود به همان سمت مى‏پيچد كه زمين به دور خورشيد حركت مى‏كند.(45) علت اين‏كه تمام سيارات منظومه از مغرب به سمت مشرق حركت مى‏كنند اين است كه چون حركت خورشيد از سمت مغرب به سمت مشرق مى‏چرخد؛ نيروى جاذبه آن، همه آنها را در اين مسير به حركت وامى‏دارد.

حركت انتقالى

مركز بودن خورشيد مانع از آن نيست كه خود نيز با تمام اعضاى خانواده نه‏گانه خويش داراى يك حركت انتقالى با سرعت 19 كيلومتر و نيم در هر ثانيه باشد.

طبق تحقيقات دانشمندان، منظومه شمسى ما با تمام سيارات و اقمار خود به سوى نقطه شمال با سرعت مزبور در حركت است و دانشمند نجومى معروف هرشل در سال 1790 ميلادى توانست مقصد منظومه را از اين حركت به دست آورد. وى پس از زحمات زياد اظهار نظر كرد كه منظومه شمسى به سوى صورت فلكى «الجاثى على ركبتيه»(46) در حركت است و در مدت يك‏سال، 615 ميليون كيلومتر از مكانى كه امروز قرار دارد دور مى‏شود.

حركت خورشيد به دور مركز كهكشان

هر كهكشانى مركب از ميليون‏ها ستاره است و همگى بر گرد و مركز كهكشان در حال حركتند و سرعت حركت آنها يك‏سان نيست، بلكه به نسبت نزديكى و دورى كه از مركز دارند تفاوت مى‏كند.

خورشيد ما جزو مجموعه كهكشان ماست كه در فاصله 30 هزار سال نورى از مركز قرار گرفته است و به‏سان ساير ستارگان اين كهكشان با سرعت ساعتى 972 هزار كيلومتر گرد مركز كهكشان مى‏چرخد و مدار گردش خورشيد به قدرى وسيع است كه در 220 ميليون سال اين مدار را طى مى‏كند.

شايد همين مقدار درباره درك عظمت خورشيد و نظام شگفت‏انگيز و فعاليت‏هاى ثمربخش آن، كافى باشد. اكنون به برخى از خدمات آفتاب در استقرار حيات در روى زمين اشاره مى‏نماييم:

1. بزرگى اين كره درخشان كه هر روز 350000 ميليون تن به حرارت تبديل مى‏شود، بايد چقدر باشد كه كاسته شدن اين مقدار حرارت اثر محسوسى در آن نمى‏گذارد؟

به قول برخى از دانشمندان، اين ستاره بسيار ولخرج است و حرارت خود را بدون حساب خرج مى‏كند گويا از علم اقتصاد خبر ندارد.

2. آفتاب بزرگ‏ترين منبع نور و روشنايى است و هيچ جاندار و نباتى جز در پرتو نور آن نمى‏تواند زندگى كند، حتى ماهيانى كه در اعماق درياها و اقيانوس‏ها زندگى مى‏كنند به نورش نيازمندند و ساختمان بدن آنها نور لازم را در آن‏جا تأمين مى‏نمايد و در اعماق پانصد تا ششصد متر كه ظلمت حكمفرماست، از بدن خود موجودات زنده دريايى، برق توليد مى‏گردد و از سطح بدن آنها نورى بر سطح زندگى آنها مى‏تابد.(47)

نور نه تنها مايه حيات و وسيله روشنايى و بينايى است، بلكه تمام رنگ‏ها از نور است. «امروزه توانسته‏اند در لابراتوارها به كمك وسيله‏اى بسيار پيچيده ولى استادانه، كشف كنندكه تنها تفاوت ميان رنگ‏هاى سرخ و بنفش در تعداد امواج ميكروسكوپى نور است كه در ثانيه وارد چشم ما مى‏شود؛ هرگاه امواج نورى آن‏قدر به هم نزديك باشند كه در يك ثانيه 756 ميليارد آن، وارد چشم ما شوند، توليد احساسى مى‏نمايند كه نامش را «بنفش» مى‏گذاريم، براى اين كه امواج نور توليد احساسى در ما كنند كه آن را «آبى» بگذاريم بايد 55000 موج در 2/5 سانتى‏متر فضا باشد و هم‏چنين است رنگ سبز و قرمز كه هر كدام بايد تعداد خاصى از موج نور در 2/5 سانتيمتر فضا داشته باشد».(48)

3. عامل اصلى و اوليه پديده‏هاى جوى، آفتاب است: گرماى خورشيد و اختلاف درجه حرارت، سبب اختلاف فشار و وزش بادها مى‏شود. باد به نوبه خود، باعث و حامل ابر مى‏گردد و از ابر، باران يا برف و تگرگ به زمين مى‏ريزد؛ زيرا كره زمين با گرماى فوق‏العاده استوا و سرماى شديد قطبين، كه نتيجه طرز خاص تابش آفتاب بر اثر تمايل محور زمين نسبت به سطح مدار آن است، مظهر يك اختلاف درجه حرارت دايم و محل اختلاف فشار و ايجاد بادهاى دامنه‏دار منظم مى‏باشد.(49)

باد نه تنها به نوبه خود حامل ابر و ابر مبدأ باران و تگرگ مى‏شود، بلكه تلقيح بسيارى از نباتات و گياهان با باد انجام مى‏گيرد و ريشه همه اين بركت‏ها خورشيد است.

4. خورشيد عامل اصلى تبخير است. اگر آب به صورت عادلانه در سراسر زمين تقسيم نشود؛ زندگى حيوانات و گياهان به مخاطره مى‏افتد. قسمتى از اين بخارها در لابه‏لاى امواج هوا نقش يك وسيله آبيارى نامريى دايمى را بازى مى‏كند و قسمت ديگر به صورت ابرهاى باران زا آشكار مى‏گردد.

اگر درجه رطوبت هوا از ميزان معينى، پايين آيد، پوست بدن ما مى‏خشكد، برگ‏هاى درختان پژمرده شده از بين مى‏روند و تنفس مشكل مى‏شود و بسيارى از مسائل ديگر پديد مى‏آيد.

آفتاب نه تنها عمل تبخير را انجام مى‏دهد، بلكه تصفيه آب درياها نيز به وسيله آن انجام مى‏گيرد؛ زيرا آب درياها آميخته با املاح زيادى است كه براى انسان و حيوان قابل شرب نيست، ولى همين املاح در پرتو تبخير، تصفيه شده و آب از هر نظر، قابل استفاده مى‏شود.(50)

5. نور آفتاب به خاطر داشتن اشعه ماوراى بنفش نقش بهداشتى و درمانى فوق‏العاده مهمى در زندگى و حيات دارد. راستى اگر آفتاب از انجام اين نقش مهم خود سرباز مى‏زد چه مى‏شد؟ هيچ! دنيا، به بيمارستانى بزرگ تبديل مى‏گرديد كه در ميان آن موجوداتى ناتوان و بيمارگونه در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى‏زدند.(51)

اين همه لطف و محبت، اين همه نعمت و بركت، اگر چه به ظاهر مربوط به خورشيد است؛ ولى مشعل فروزان منظومه ما، كوچك‏ترين شعور و ادراك حسى ندارد، تا خود را در مسير خدمت بشر قرار دهد، بلكه اين مواهب همگى از آن خداست كه اين منبع نور و حرارت را براى زندگى بشر رام و تسخير نموده است چنان‏كه مى‏فرمايد: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ...».

تسخير ماه

2. «... وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالقَمَر؛

آفتاب و ماه را مسخر (شما) ساخت».

نزديك‏ترين همسايه كره زمين، ماه است كه با زمين تقريباً 390000 كيلومتر فاصله دارد. ماه در آسمان تقريباً به بزرگى خورشيد ديده مى‏شود؛ زيرا به مراتب از خورشيد به ما، نزديك‏تر است. ماه حتى به بزرگى زمين هم نيست.

اگر زمين ميان تهى بود پنجاه ماه را در خود جاى مى‏داد و در خورشيد پنجاه ميليون ماه جا مى‏گيرد. ماه ذاتاً فاقد نور است و اگر خورشيد بر آن نتابد از خود روشنى ندارد و شايد از اين جهت كه نور ماه مربوط به خورشيد است، قرآن خورشيد را به «ضياء» و يا «سراج» و قمر را به «نور» توصيف فرموده است، آن‏جا كه مى‏فرمايد:

«... جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَآءاً وَ الْقَمَرَ نُوراً...؛(52)

اوست خدايى كه خورشيد را درخشان و ماه را روشن گردانيد».

و در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«... وَ جَعَلَ فيهَا سِراجَاً وَ قَمَراً مُنِيراً...؛(53)

خدايى كه در آسمان‏ها چراغ روشن و ماه نورافشان آفريد».

هنگامى كه دانشمندان نخستين بار با تلسكوپ ماه را تماشا كردند؛ دشت‏هاى آن را دريايى پنداشتند و به آنها نام‏هايى دادند، در صورتى كه در ماه ما جز سنگ چيز ديدنى ديگرى وجود ندارد.ماه نيز مانند زمين، شب و روز دارد، ولى طول هر يك از روز و شب آن نزديك دو هفته زمين است. وزن هر كس در ماه، يك ششم وزن او در زمين است. مثلا موجود 42كيلوگرمى در زمين در ماه 7 كيلو گرم وزن دارد.

اكنون در اين‏جا به برخى از آثار بارز ماه در زندگى بشر اشاره مى‏نماييم:

1. يك تاريخ صددرصد طبيعى و عمومى. مى‏دانيم كه شكل ماه از شبى به شب ديگر تغيير مى‏كند؛ يك شب به شكل هلال باريكى است و آن شب، اول ماه است؛ چند شب بعد نيمى از قرص ماه (تربيع اول) روشن ديده مى‏شود، حدود يك هفته پس از آن ماه تمام است و به شكل دايره تمام روشن ديده مى‏شود؛ اين ماه را «بدر» يا ماه شب چهارده مى‏نامند، پس از آن، شب به شب، كوچك‏تر مى‏شود تا دوباره به صورت نيم ماه (تربيع آخر) در آيد آن‏گاه باز هم باريك‏تر مى‏شود و در مدت يك يا دو شب اصلا ديده نمى‏شود پس از آن بار ديگر ماه نو يا هلال پديدار مى‏گردد. البته ماه واقعاً تغيير شكل نمى‏دهد.(54) بلكه سمتى كه رو به خورشيد است هميشه روشن و طرف ديگر تاريك است. از آن‏جا كه ماه در ظرف 29 روز و 12 ساعت يك مرتبه به دور زمين مى‏گردد؛ گاهى تمام سطحى را كه رو به خورشيد است مى‏بينيم و اين هنگامى است كه ما ميان ماه و خورشيد قرار گيريم و در غير اين صورت فقط قسمتى از ماه كه رو به زمين است، روشن مى‏شود.

بنابراين، گردش ماه به دور زمين در ظرف مدت مزبور تقويمى همگانى و جهانى است كه همه افراد مى‏توانند خطوط اين تقويم را بخوانند(55) و به‏سان ماه‏هاى شمسى نيست كه آشنايى به آنها از آنِ دانشمندان نجومى مى‏باشد؛ زيرا تنها از راه رصدهاى نجومى مى‏توان تعيين نمود كه خورشيد در كدام برج و به عبارت صحيح‏تر، در نظر ما خاكيان، در مقابل كدام برج هست.

ماه نه تنها تقويمى طبيعىِ «ماه شمار» است، بلكه مى‏توان از آن به عنوان يك عامل «روز شمار» و اين‏كه امروز چه روزى از ماه است، استفاده نمود؛ زيرا «براثر تغيير وضع مقابله زمين و ماه و خورشيد، قيافه ماه هر شب در آسمان به‏گونه خاصى، غير از شب قبل يا بعد است به‏طورى كه دو شب در تمام ماه، وضع و قيافه آن در آسمان يك سان نيست. حتى نيمه دوم ماه، هرگز تكرار مناظر نيمه اول نيست؛ زيرا طرف ناقص ماه در نيمه اول، با طرف ناقص در نيمه دوم فرق دارد؛ در نيمه اول طرفى به سمت غرب قرار دارد كامل و طرفى كه رو به سمت شرق است ناقص است، ولى در نيمه دوم ماه، مطلب به عكس است.

به عبارت ديگر، نوك‏هاى هلال در آغاز ماه، به سمت شرق است، در حالى‏كه نوك‏هاى آن در اواخر ماه به سمت غرب مى‏باشد. به اين ترتيب مى‏توان از شكل‏ماه (بااين تغييرات تدريجى ) به عنوان يك «روز شمار» استفاده كرد و بادقت مى‏توان روزهاى ماه را دقيقاً يا لااقل به طور تقريب از شكل ماه به دست‏آورد».(56)

از اين نظر مى‏توان گفت بشر به ماه و سال قمرى جلوتر از سال و ماه شمسى توجه پيدا كرده و دومى زاييده تمدن است و بشر پس از پيدايش نجوم و رصدخانه، به آنها دست يافته است.

2. سمت نما و چراغ شب. درست است كه ماه در حركت انتقالى خود به دور زمين مانند سيارات و ثوابت ديگر، از سمت مغرب به مشرق متوجه مى‏گردد، ولى بر اثر حركت وضعى زمين، آن چه حس مى‏كنيم اين است كه ماه از سمت مشرق طلوع و در مغرب غروب مى‏نمايد. بنابر اين طلوع و غروب ماه مى‏تواند سمت نماى كامل و براى گروهى راهنما باشد.

اين نه تنها خصيصه ماه است، بلكه نوع ستارگان داراى چنين خصيصه‏اى‏اند، چنان كه مى‏فرمايد:

«وَ عَلاماتٍ وَ بَالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ؛(57)

با علايم و ستارگان پى به مقصد مى‏برند».

گذشته از اين كه چهره نورانى ماه در شب‏ها، خيال پرور و شاعرانه و براى گروهى الهام بخش است، ماه با نور ملايم و كم رنگ خود، ساليان درازى است به جامعه بشرى خدمت كرده، سطح زمين را شب‏ها روشن مى‏سازد. با اين كه بشر با استخراج نفت و گاز، و تسخير نيروى برق، از نياز خود به نور ماه در شب‏ها كاسته است، ولى در سفرهاى طولانى، مانند مسافرت‏هاى دريايى و جهانگردى، ماه بزرگ‏ترين خدمت را به مسافران انجام مى‏دهد.

3. عامل مهم آبيارى. يكى از خدمات ارزنده ماه به بشر، همان جزر و مدى است كه در هر 24ساعت، دوبار در درياها انجام مى‏گيرد؛ جزر و مد درياها در پاره‏اى از نقاط تا 60پا مى‏رسد و حتى قشر خاكى زمين هر روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه به قدر چند اينچ كشيده مى‏شود. همه اين اتفاقات به‏طورى منظم و آرام رخ مى‏دهد كه ما هرگز متوجه قدرت قاهر و عظيمى كه آب درياها را اين‏قدر بالا مى‏برد و حتى سطح زمين را با همه سختى و صلابت آن خم مى‏كند، نمى‏شويم.

جالب توجه اين است كه فاصله ماه با زمين - همان‏طور كه گفته شد - 390/000 كيلومتر است و اگر اين فاصله به اندازه نصف آن و يا كمتر بود، ارتفاع جزر و مد به‏قدرى زياد مى‏شد كه همه دشت‏هاى پنج قاره زمين را روزى دوبار آب فرامى‏گرفت و فشار آب در هر نوبت به قدرى شديد مى‏شد كه كوه‏ها را به زودى مى‏شست.(58)

فايده جزر و مد آب درياها اين است كه بر اثر بالا آمدن آب درياها، آب‏هاى رودخانه‏ها را كه به دريا مى‏ريزند، به عقب رانده و طبعاً آب رودخانه‏ها تا شعاع وسيعى چندين متر بالا مى‏آيند و كاملا بر بسيارى از زمين‏هاى مجاور رودخانه كه در حال عادى آب بر آنها نمى‏نشيند، مسلط مى‏شود.

اكنون در خوزستان و عراق و مناطق ديگر، بسيارى از نخلستان‏ها و باغ‏ها از طريق جزر و مد آبيارى مى‏شوند و همه نهرهاى بزرگى كه كنار رودخانه عظيم كنده شده‏اند بر اثر بالا آمدن آب دريا و رودخانه پر از آب شده و شعاع وسيعى را پر از آب شيرين مى‏كند، بدون اين كه هزينه‏اى براى صاحب باغ و نخل به‏بارآورد.

حركات مختلف ماه

ماه علاوه بر حركت به دور خود، يك حركت انتقالى به دور زمين در مدت 29روز و 12 ساعت دارد و در ضمن حركت به دور خود، به دور خورشيد نيز مى‏چرخد و در حركت دسته جمعى با مركز منظومه و سيارات ديگر، هماهنگى دارد و در هر ثانيه مانند ساير اعضاى اين كاروان، نوزده كيلومتر و نيم به سوى شمال رهسپار است.

جمله «كُلٌّ يَجْرِى لِاَجَلٍ مُسَمًّى» اشاره به اين حركات مختلفى است كه خورشيد و ماه دارد و بسيارى از اين حركات در روز نزول قرآن براى بشر مجهول بود و پس از قرن‏ها سر پنجه علم، پرده از روى آنها بر داشته است. ولى احتمال دارد اين جمله، به محدود بودن عمر اين دو جرم آسمانى اشاره داشته باشد كه در بخش بعد به توضيح آن مى‏پردازيم.

حركات محدود كرات آسمانى

2. «... كُلٌّ يَجْرِى‏ لِأَجَلٍ مُسَمًّى؛

هر يك از اينها (خورشيد و ماه) تا مدت معينى به حركت خود ادامه مى‏دهند».

يكى از معارف عقلى قرآن كه بارها روى آن تكيه و با عبارات لطيف و شيرين بيان شده، اين است كه نظام شمسى ما، بلكه مجموع نظامات مادى، به تدريج افسرده و كم فروغ گرديده، سر انجام نابود خواهند شد و بقا و ابديت فقط از آن پروردگار جهان است. قرآن چهارده قرن پيش، خبر داده است روزى فرا مى‏رسد كه شمع بزم انسان به خاموشى مى‏گرايد و ستارگان پراكنده و محو خواهند شد، آن جا كه مى‏فرمايد:

«إِذَاالشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَالنُّجُومُ انْكَدَرَتْ؛(59)

هنگامى كه خورشيد پيچيده شود و ستارگان تيره و تار گردند».

در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«فَإِذَاالنُّجُومُ طُمِسَتْ؛(60)

هنگامى كه ستارگان محو شوند.»

هر گاه آيات مربوط به قيامت را مورد بررسى قرار دهيم به خوبى معلوم مى‏شود كه سر نوشت منظومه شمسى ما چيست؟ قرآن از سرنوشت آن‏چنين خبر مى‏دهد:

«يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَْرضُ غَيْرَالأَرْضِ وَ السَّمواتُ وَ بَرَزُوالِلّهِ الواحِدِ القَهَّارِ؛(61)

روزى كه زمين و آسمان‏ها دگر گون شوند و مردم در پيشگاه خداى يگانه و قادر حاضر گردند».

«يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَة فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الْشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ‏الْإِنْسانُ يَوْمَئَذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ؛(62)

مى‏پرسد، روز رستاخيز كى مى‏رسد (بگو:) هنگامى كه ديده خيره شود و ماه بگيرد و خورشيد و ماه جمع شوند، آن روز انسان مى‏گويد: گريزگاه كجاست؟».

حافظ اين نظام، همان جاذبه عمومى است. تأثير شگفت‏انگيز اين نيرو در اين است كه مانند رشته‏اى بسيار محكم همه اجزاى اين جهان را از اتم گرفته تا ستاره به يكديگر پيوند مى‏دهد و حركات آنها را كنترل مى‏كند، در نتيجه يك نظم عمومى در سراسر جهان بر قرار مى‏شود، هنگامى كه پيوند جاذبه قطع گرديد آن وقت ستارگان مانند دانه‏هاى يك گردن بند كه رشته آنها گسسته باشد، حيران و سر گردان شده پا به فرار خواهند گذارد(63).

امروز بر اثر پيشرفت فن «طبايع النجوم»(64) و بررسى زياد در ماهيت ستاره‏ها و تركيب و درجه حرارت آنها، روشن گرديده است كه خورشيد ما كره‏اى مشتعل و سوزانى است كه هر روز مقدار 350/000 ميليون تن از حجم خود را تبديل به انرژى و حرارت مى‏كند و بد نيست بدانيم كه براى به دست آوردن حرارتى كه خورشيد در يك دقيقه مصرف مى‏كند لازم است 679 ميليون ميليارد تن زغال سنگ سوزانده شود.(65)

به‏طور مسلم، همان‏طور كه مشاهدات فيزيكى آن را تأييد مى‏كنند روزى فرامى‏رسد كه حرارت خورشيد سپرى گردد و حرارت تمام اجسام مساوى و برابر شود؛ زيرا به حكم قانون دوم «ترموديناميك» هر روز قسمتى از نيروى قابل استفاده، به نيروى غير قابل استفاده تبديل مى‏گردد و هيچ‏گاه نيروى غير قابل استفاده به نيروى قابل استفاده تبديل نمى‏شود.

خلاصه، جهان رو به وضعى است كه در آن تمام اجسام به درجه پست‏مشابهى مى‏رسند و ديگر انرژى قابل مصرف پيدا نمى‏شود و زندگى غيرقابل امكان مى‏گردد و اين همان قانون معروف علمى است كه مى‏گويند«انتروپى» و حالت يك نواختى و پيرى جهان رو به تزايد است. دراين‏هنگام پيوند موجودات (جاذبه) از بين رفته و گرما در تمام جهان‏يك‏سان و روز افسردگى و خاموشى مطلق و بر چيده شدن زندگى آغازمى‏شود، خورشيد و ماه از حركت در مدار معين باز مى‏مانند و روى همين‏جهت، قرآن حركت عمومى ماه و خورشيد و همه كرات آسمانى رامحدود به «اصل معين» نموده آن جا كه مى‏فرمايد: «كُلٌ يَجْرى‏ لِأَجَلٍ مُسَمًّى».

پايان‏پذيرى حركات كرات

اين آيه بر خلاف انديشه‏هاى‏(66) رايج زمان نزول و قرآن، كه فلك و آن چه را در آن جاى گرفته بود، ابدى و غير قابل زوال مى‏پنداشتند، حركت ماه و خورشيد و حركت هر آن چه در آسمان‏هاست‏(67) را به مدت معينى محدود مى‏نمايد و از آن مدت، با «اجل مسمى» تعبير مى‏آورد.

پيش از آن كه درباره محدود بودن اين حركات سخن بگوييم لازم است درباره «اجل مسمى» از نظر قرآن، توضيحاتى بدهيم:

1 - «اجل» در لغت عرب، به معناى مدتى است كه براى انجام عمل و يا قراردادى تعيين مى‏نمايند. گاهى اين لفظ در خود مجموع مدت به كار مى‏رود؛ مانند:

«... أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلاعُدْوانَ عَلَىَّ...؛(68)

هر يك از اين دو مدت را به سر ببرم نبايد تجاوزى بر من شود».

گاهى به معناى پايان مدت مى‏آيد؛ مانند:

«مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لأَتٍ...؛(69)

هر كس لقاى خداوند را آرزو مى‏نمايد، اجل خداوند فرا مى‏رسد».

از آن جا كه در آيه مورد بحث، «اجل» با لفظ «مسمى» همراه آمده است مقصود پايان مدت خواهد بود.

2 - اجل معين، اجلى است كه عمر طبيعى را با ملاحظه ساير عوامل، در حدّ معينى مشخص كرده و آن را از هر نظر محدود و معين مى‏سازد. بنابر اين هر موجودى از نظر استعداد، يك اجل طبيعى دارد، ولى رسيدن به آن قطعى نيست و از نظر بر خورد با موانع، اجل محدود و معينى دارد كه قابل تغيير و تبديل نيست. چه‏بسا قيافه ظاهرى يك فرد حاكى از عمر طولانى اوست، ولى با در نظر گرفتن عواملى كه بر سر راه عمر او پديد خواهد آمد، عمرى كوتاه‏تر از آن خواهد داشت و آيه زير به اين نكته اشاره مى‏نمايد:

«إِذا جآءَ أَجَلُهُمْ فَلايَسْتَأخِرُونَ ساعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ...؛(70)

هنگامى كه اجل آنان فرا رسد نه لحظه‏اى تأخير مى‏كنند و نه لحظه‏اى پيش مى‏روند».

اطلاع از يك چنين «اجل» كه حقيقت آن آگاهى از عمر دقيق هر موجودى‏بادر نظر گرفتن شرايط و موانع و تصادف‏هاى غير قابل پيش‏بينى‏است، مخصوص خداوند است؛ زيرا تمام موجودات جهان در اثر يك‏پارچگى و پيوستگى، در يكديگر تأثير دارند، حتى نسيمى كه در يك‏منطقه‏مى‏وزد، با اوضاع و روى‏دادهاى دورترين نقطه، وابستگى مستقيم‏دارد.

روى اين نظر، تحديد عمر موجودى، فرع اين است كه انسان از اوضاع و حوادث بى نهايت جهان، كه در عمر آن موجود دخالت مستقيم دارد اطلاع داشته باشد و يك چنين اطلاع كه در حقيقت احاطه‏اى علمى بر مجموع عوالم‏هستى است، جز براى خدا ميسر نيست از اين جهت مى‏فرمايد: «وَ اَجَلٍ مُسَمًّى عِنْدَهْ».

ولى اختصاص چنين علمى به آفريدگار جهان، مانع از آن نيست كه خدا گروهى از بندگان مخصوص خويش را از «اجل معين» خود آنها و يا ديگران آگاه سازد و آگاه ساختن آنان از چنين اجل، با اختصاص علم آن به خدا منافاتى ندارد؛ زيرا علمى كه اختصاص به خدا دارد، علم لدنى و ذاتى و غيراكتسابى است و هرگز چنين علمى در نزد افراد ديگر يافت نمى‏شود؛ آن‏چه ديگران دارند، تنهاعلم اكتسابى محدود است كه نمى‏تواند با علم نخست، معادل و هم سنگ‏گردد.

تدبير جهان خلقت با خداست

2. «... يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الاْياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِرَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛

امور جهان آفرينش را تدبير مى‏كند و آيات خود را براى شما تشريح مى‏نمايد تا شما براى (رستاخيز) و لقاى پروردگار خود يقين پيدا كنيد».

اين بخش از آخرين قسمت آيه است و در اين قسمت روى دو مطلب تكيه شده است:

1. تدبير جهان آفرينش از آن خداست.

2. هدف از تشريح آيات خلقت، توجه دادن مردم به روز رستاخيز است.

درباره قسمت نخست، نظر قرآن اين است كه تدبير جهان خلقت از آن خداست. گاهى اين مطلب را با جمله «يُدَبِّرُ الْأَمْر؛(71) تدبير امور خلقت با اوست» بيان مى‏نمايد و گاهى با جمله «لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ يُحْيى‏ وَ يُمِيتُ وُ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَديرٌ؛(72) حكومت آسمان‏ها و زمين در دست او (خداوند) است. زنده مى‏كند و مى‏ميراند و بر همه اشيا قادر است» به مسأله تدبير اشاره مى‏كند.

ظاهر اين آيات كه تدبير جهان خلقت را به خدا نسبت مى‏دهد، روشن است ولى كنه و حقيقت آن شايد براى گروهى مبهم و نامفهوم باشد.

گروهى تصور كرده‏اند كه هدف از اين آيات اين است كه فاعل مستقيم و بلاواسطه همه روى‏دادهاى طبيعى خود خداست و خدا به‏طور مستقيم و بدون وساطت اسباب و علل، آنها را ايجاد مى‏كند. بنابر اين، نزول برف و باران، شكفتن درختان، گردش مهر و ماه، وزش بادها، پديد آمدن طوفان‏ها و زمين لرزه‏ها و... همگى فعل و اثر مستقيم خود خداست و هيچ نوع علت و سبب طبيعى در پديد آمدن اين حوادث در كار نيست.

روى اين نظر، خداوند جانشين علل و اسباب طبيعى است. اعتقاد به چنين خدايى كه همه كارها را به‏طور مستقيم خود او انجام مى‏دهد، ما را از اثبات هر نوع علت طبيعى و سبب مادى بى نياز مى‏سازد.

در ميان فلاسفه و متكلمين جز اشاعره كسى چنين عقيده‏اى ندارد. آنان منكر و نفى كننده هر نوع سبب مادى بوده و پديده گرمى به دنبال آتش را اثر بلاواسطه فعل خدا مى‏دانند و آتش را كوچك‏ترين دخالتى در آن نمى‏دهند جز اين كه مى‏گويند عادت الهى بر اين جارى شده كه پس از پديده آتش، حرارت به وجود آيد نه اين كه آتش در آن دخالتى دارد. انكار تأثير هر نوع سبب مادى، گذشته از اين كه مخالف وجدان و صريح آيات قرآن مى‏باشد(73) موجب آن است كه گروهى از مادى‏ها آن را دستاويز قرار داده و به خدا پرستان چنين حمله كنند كه،

اعتقاد به خدا مولود جهل ونادانى بشر به علل طبيعى است. بشر روزى كه روابط علل و معلولات طبيعى را كشف نكرده بود فوراً دست به دامن اوهام زده و براى حوادث جهان علت‏هاى غير مادى در عالم پندار خود مى‏ساخت؛ ولى اكنون كه روابط موجودات جهان، يكى پس از ديگرى كشف شده و قواى غيبى جاى خود را به قوانين علمى داده‏اند، عقيده به مبدأ، كم فروغ‏تر گرديده است.(74) ناگفته پيداست چنين طرز تفكرى كه مادى‏ها به خدا پرستان نسبت مى‏دهند افترايى است كه كتاب آسمانى مسلمانان و فلسفه اسلامى و كتاب‏هاى علوم طبيعى آنان، بر خلاف آن گواهى مى‏دهند و اگر چند نفر انگشت شمار، روى اشتباه به آن گرايش پيدا نموده‏اند، هرگز نمى‏توان آن را به حساب خدا پرستان جهان گذارد.

البته بايد توجه داشت كه اعتماد به تأثير علل طبيعى در ميان موجودات جهان و اين كه هر پديده طبيعى يك علت مادى دارد و جهان آفرينش به هم پيوسته و متصل و مملو از علت‏ها و معلول‏هاى مادى است، هرگز مانع از آن نيست كه حافظ و نگهبان دستگاه آفرينش، پديد آرنده اين كيان، قدرت و توانايى بخش جهان هستى، خدا باشد كه حكومت مطلقه خلقت در دست اوست و لذا در آيه مورد بحث پس از بيان مظاهر قدرت آفرينش در آسمان‏ها و گردش اجرام آسمانى مى‏فرمايد: «يُدَبِّرُالْأَمْرَ».

به عبارت روشن‏تر يك فرد الهى در عين اين كه به تمام قوانين علمى كه در علوم طبيعى به رسميت شناخته شده، ايمان دارد، به اين حقيقت نيز ايمان راسخ دارد كه جهان ماده با اين قوانين و خصوصيات، با اين اسباب و علل، منتهى به آفريدگارى مى‏گردد كه تنظيم كننده اين جهان و پديد آرنده اين اسباب و مسببات است و تمام مظاهر هستى از علل و معلولات طبيعى از او الهام گرفته و طبق مشيت و اراده او انجام وظيفه مى‏كنند؛ او هر چه را كه اراده كند با آفريدن علت مادى آن، به آن جامه عمل مى‏پوشاند و هرگز منافات ندارد كه مدبر جهان خدا باشد و در عين حال، عوامل طبيعى نيز در تدبير جهان به فرمان خدا مؤثر گردند؛ زيرا عوامل طبيعى، فعل خدا و وسيله‏اى هستند كه به امر خدا كار مى‏كنند. هر گاه كسى آشنايى مختصرى با قرآن داشته باشد، مى‏داند كه قرآن گاهى پديده‏اى را به خدا نسبت مى‏دهد و در جاى ديگر همان «پديده» را به فرشتگان كه مأموران خدايند، منسوب مى‏داند؛ مثلا در جايى مى‏فرمايد:

«اَللَّهُ يَتَوَ فَّى الْأَنَفُسَ حِينَ مَوْتِهَا...؛(75)

خدا جان‏ها را موقع مرگ اخذ مى‏كند و مى‏گيرد».

در اين آيه، گيرنده جان را - كه خود پديده‏اى است - فعل خود خدا دانسته و به او نسبت داده و در آيه ديگر، همين پديده را به فرشتگان نسبت داده است. چنان كه مى‏فرمايد:

«قُلْ يَتَوفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ...؛(76)

بگو: شما را فرشته مرگ كه مأمور گرفتن جان‏هاى شماست مى‏ميراند».

اين نوع اختلاف در نسبت، در قرآن مجيد فراوان است و راه جمع آن، همان است كه بيان گرديد. در حقيقت مجموع نظامات گيتى، با تمام علل و معاليل خود، فعل خدا و مظهر اراده حكيمانه اوست.

هدف از تشريح آيات چيست؟

دومين قسمت از اين بخش، جمله «يُفَصِّلُ الاياتِ» است. نخست بايد توجه نمود كه مقصود از «آيات» آيه‏هاى قرآنى و يا عموم آن‏چه در كتب ديگر آسمانى وارد شده است نيست، بلكه مقصود همان آيات تكوينى خلقت از قبيل بر افراشتن آسمان‏ها، استيلاى بر عرش قدرت، رام ساختن آفتاب و ماه، گردش محدود اجرام آسمانى است، كه پيش از اين جمله، در همين آيه بيان شده‏اند. به عبارت ديگر، مقصود آيات تكوينى است نه آيات تشريعى؛ ولى مقصود از تفصيل، همان تشريح و بيان قولى و كتابى است؛ يعنى خداوند آيات و عجايب جهان آفرينش را در اين‏جا بيان و تشريح مى‏كند تا شما را از اين رهگذر به روز رستاخيز و لقاى پروردگار، مؤمن و معتقد گرداند.

چگونه اين آيات ما را به روز رستاخيز راهنمايى مى‏كنند؟

اين مطلب را با دو راه مى‏توان بيان نمود:

1. هر گاه اين كاخ بى‏ستون و گردش ماه و مهر، براى هدفى آفريده شده‏اند و هدف و يا يكى از اهداف خلقت، امكان استقرار حيات انسان در روى زمين باشد، در اين صورت خلقت انسان نيز بايد داراى هدفى باشد، زيرا چگونه مى‏توان تصور كرد كه خداوند حكيم، جهان را براى انسان آفريده باشد، ولى در خلقت انسان هدفى وجود نداشته باشد.

از اين جهت، خداوند پس از بيان و تشريح شگفتى‏هاى كاخ خلقت، چنين نتيجه مى‏گيرد:

«يُفَصِّلُ الاياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ؛

ما با بيان و تشريح رموز خلقت، مى‏خواهيم شما را به روز رستاخيز - كه روز تحقق هدف از خلقت انسان است - مؤمن و معتقد سازيم».

2. تفكر و انديشه در اين نظام شگفت‏انگيز، هر نوع شك و ترديد را در امكان زنده كردن مردگان بر طرف مى‏سازد؛ زيرا خدايى كه نمونه قدرت او كاخ عظيم بى‏ستون و تسخير ماه و مهر است و همواره بر عرش قدرت استيلا دارد، بدون ترديد مى‏تواند مردگان را زنده نمايد. در برخى از آيات به اين طرز استدلال تصريح شده است چنان كه مى‏فرمايد:

«لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ الْنَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ الْنَّاسِ لَايَعْلَمُونَ؛(77)

خلقت آسمان‏ها و زمين از خلقت مردم مهم‏تر است؛ ولى بيشتر مردم از آن خبر ندارند».

پى‏نوشتها:‌


1. منظور از «كتاب» در اين آيه، قرآن است و «الف و لام» اشاره به معهود بودن آن است؛ يعنى اين آيات، كتاب معهود است كه در انجيل و تورات به نزول آن نويد داده شده است و يا آيات آن، كتابى است كه پيامبر اسلام مدعى نزول آن مى‏باشد و روى همين دو جهت، لفظ «كتاب»، به صورت معرفه «الكتاب» آورده شده است و مفاد آيه اين است: آن‏چه در اين سوره بيان شده از آيات آن كتاب با عظمت است. سپس براى اين‏كه درباره آيه‏هاى سوره‏هاى ديگر، تصور ديگرى نشود، با جمله «وَالَّذى‏ أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ» هر نوع احتمال تبعيض در عظمت را نفى نموده و همگى را حق و ثابت خوانده است.

گواه بر اين‏كه منظور از كتاب، قرآن است، همان آيات مشابهى است كه همه مفسران آن را بر قرآن تطبيق نموده‏اند؛ مانند آيه‏هاى‏

«الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ»- يونس(10) آيه 1.

«الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبين»- يوسف(12) آيه 1.

«طسم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبين»- قصص(28) آيه 1 - 2.

و در برخى از تفاسير مانند (الميزان، ج 11، ص 314) نظر داده‏اند كه ممكن است مقصود از «الكتاب» كتاب آفرينش و نسخه هستى باشد، به گواه اين‏كه در آيه دوم، از اسرار و رموز هستى بحث شده و منظور از جمله «والّذى أُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ ربِّكَ الْحقُّ» همان كتاب تشريعى است و قرآن؛ و اين نظر در الميزان تا حدى ستوده شده است.

2. تاريخ علوم، ص 188.

3. قرآن و آخرين پيامبر، ص 168.

4. يكى همين سوره و ديگرى لقمان(31) آيه 10.

5. تبيان، ج 6، ص 213.

6. برهان، ج 3، ص 278.

7. سفينة البحار، ج 2، ص 574، ماده «نجم». قريب به همين در مجمع‏البحرين وارده شده است و به جاى جمله «عمود من نور»، «عمودين من نور» است. ممكن است منظور از عمودين (دو ستون) همان دو قانون نيروى جاذبه و گريز از مركز باشد. مجمع البحرين، ماده «كوكب»، ص 132.

8. فاطر (35) آيه 41.

9. نهج‏البلاغه، خ 228.

10. الميزان، ج 8، ص 165 - 166.

11. يكى از مشكلات هر زبان و به خصوص زبان عربى كه مملو از مجاز و كنايه است شناسايى ريشه معانى مختلف يك لفظ است. چه بسا يك فرد غير وارد، در آغاز كار تصور مى‏نمايد كه يك لفظ داراى معانى مختلف بوده و هر كدام وضع خاصى دارند، ولى پس از بررسى ريشه آنها، روشن مى‏شود كه لفظ مزبور يك معنا بيش نداشته و معانى ديگر از مشتقات آن هستند و به مناسبت‏هايى در آنها به كار رفته‏اند. در ميان فرهنگ‏هاى زيادى كه براى لغت عرب نوشته شده است المقاييس بهترين كتابى است كه براى ريشه‏شناسى و تشخيص معانى واقعى الفاظ عرب تأليف يافته است. مؤلف آن احمد بن فارس بن زكريا از لغت‏شناسان بزرگ زبان عرب در قرن چهارم اسلامى بوده و در سال 395 درگذشته است. اين اثر نفيس در شش جلد در مصر چاپ شده است و مطالعه آن را به كسانى كه علاقه‏مندند معانى اصيل الفاظ قرآن را در روز نزول آن به دست آورند توصيه مى‏نماييم و به نظر ما ريشه‏شناسى يكى از كليدهاى مهم براى فهم بسيارى از آيات قرآن است.

12. راغب، مفردات ، ص 339. راغب، معناى اصيل عرش را خانه سقف‏دار گرفته است نه خود سقف و ارتفاع، سپس با آيه «وَ هِىَ خاوِيةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» استدلال نموده است، ولى عبارت المقاييس دقيق‏تر است.

13. اعراف (7) آيه 137.

14. نحل(16) آيه 68.

15. بقره(2) آيه 259.

16. يوسف(12) آيه 100.

17. نمل(27) آيه 23.

18. راغب، مفردات، ص 329؛ شرح عقايد صدوق، ص 29.

19. توبه (9) آيه 19.

20. قصص(28) آيه 14.

21. مؤمنون (23) آيه 28.

22. فتح(48) آيه 29.

23. زخرف(43) آيه 13.

24. هر گاه پس از لفظ مزبور، كلمه «الى» وارد گردد، در اين صورت علاوه بر تسلط، مفيد معناى «انتها» نيز خواهد بود؛ مانند «ثُمَّ اسْتَوَى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ؛ سپس تدبير خود را متوجه آسمان نمود، در حالى كه به صورت گاز بود».

25. شرح اعتقادات صدوق، چاپ تبريز، ص 29.

26. اعراف (7) آيه 54؛ يونس (10) آيه 3؛ طه (20) آيه 5؛ فرقان (25) آيه 59؛ سجده (32) آيه 4؛ حديد (57) آيه 24.

27. آيه مورد بحث.

28. يونس(10) آيه 3.

29. رعد (13) آيه 3.

30. حديد(57) آيه 4.

31. براى آگاهى بيشتر از نظر قرآن درباره عرش و صفاتى كه قرآن براى «عرش» ياد نموده است ر. ك: آية الله جعفر سبحانى، قرآن و معارف عقلى.

32. لقمان(31) آيه 20.

33. ابراهيم(14) آيه 33.

34. ابراهيم (14) آيه 32.

35. نحل(16) آيه 14.

36. علاوه بر سوره مورد بحث ر. ك: ابراهيم(14) آيه 33؛ نحل(16) آيه 12؛ عنكبوت(29) آيه 61؛ لقمان(31) آيه 29؛ فاطر(35) آيه 13؛ زمر(39) آيه 5.

37. از جهان‏هاى دور، ص 229 - 294.

38. ساختمان خورشيد.

39. از جهان‏هاى دور، ص 229.

40. نجوم براى همه، ص 1. اين واحد در درجه حرارت از نام فارنهايت، فيزيك‏دان آلمانى، مبتكر اين درجه بندى گرفته شده است. در سنجش فارنهايت آب در 32 درجه بالاى صفر يخ مى‏بندد و در 212 درجه مى‏جوشد.

41. جهان‏هاى دور، ص 227. حدس مى‏زنند كه احياناً درجه حرارت اعماق خورشيد بيش از آن چيزى است كه گفته شده است.

42. به عقيده برخى از دانشمندان، زمين از تشعشع كلى خورشيد كه در هر ثانيه چهار ميليون تن است، تنها 1800 گرم را (كه در هر روز به 173 تن بالغ مى‏شود) دريافت مى‏كند و باقى آن به سيارات ديگر مى‏رسد.

43. مرزهاى نجوم، ص 203.

44. در كتاب نجوم بى‏تلسكوب (ص 55) مدت حركت را 27 روز نوشته است و مى‏گويد: لكه‏اى كه شما همين حالا ديديد چند روز بعد در لبه شرقى خورشيد محو مى‏گردد و احتمال مى‏رود كه دو هفته بعد در لبه ديگر ظاهر گردد.

45. نجوم براى همه، ص 12 - 13.

46. در شب‏هاى صاف توده‏اى از ستارگان ديده مى‏شد كه به شكل خاصى دور هم قرار گرفته‏اند و ابتدا به نظر مى‏رسد چند ستاره بيش نباشند... دانشمندان آنها را نام‏گذارى كرده‏اند كه يكى از آنها «الجاثى على ركبتيه» است كه 36 هزار سال نورى با ما فاصله دارد كه به ظاهر چند ستاره‏اى بيش نيست ولى با دوربين‏هاى قوى سى‏هزار ستاره تخمين زده مى‏شود.

47. نگاهى به طبيعت و اسرار آن، ص 60.

48. نجوم براى همه، ص 93.

49. باد و باران، ص 26 - 30.

50. قرآن و آخرين پيامبر، ص 174.

51. همان، ص 175.

52. يونس(10) آيه 5.

53. فرقان(25) آيه 61.

54. فرهنگنامه، ماده «ماه»، ص 1297. قرآن براى توجه دادن مردم به مظاهر قدرت الهى، اختلاف وضع ماه را چنين بيان مى‏فرمايد: «وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى‏ عادَ كَاالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ؛ براى سير ماه منزل‏هايى قرار داديم و ماه پس از طى آن منازل، به صورت شاخه لاغر خشك (هلال) در مى‏آيد» - يس (36) آيه 39.

55. قرآن مجيد به‏اين موضوع در ضمن آيه‏اى تصريح كرده مى‏فرمايد: «يَسْئَلُونَكَ‏عَنِ الْأَ هِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقِيتُ لِلناسِ...؛ از ماه مى‏پرسند (كه چرا همواره در اختلاف است و يك‏نواخت نيست) بگو: اختلاف ماه براى وقت شناسى است (تا مردم به وسيله آن به ماه و روز آشنا شوند)» - بقره (2) آيه‏189.

56. قرآن و آخرين پيامبر، ص 177.

57. نحل (16) آيه 16.

58. راز آفرينش، ص 17.

59. تكوير (81) آيه 1 و 2.

60. مرسلات (77) آيه 8.

61. ابراهيم(14) آيه 48.

62. قيامت(75) آيات 6 - 10.

63. كاميل فلاماريون، خدا در طبيعت(با تلخيص).

64. آستروفيزيك.

65. نجوم بى‏تلسكوب، ص 77.

66. هيأت بطلميوس بر اساس بقاى افلاك و امتناع خرق و التيام استوار بود.

67. در آيه، پس از لفظ «كُلٌّ» ضميرى مانند «منهما» و يا «منها» مقدر است. هر گاه ضمير مقدر پس از لفظ «كل»، لفظ «منهما» باشد در اين صورت مرجع ضمير خورشيد و ماه بوده و آيه، دليل بر محدود بودن حركت اين دو خواهد بود و اگر ضمير مقدر «منها»باشد، مرجع ضمير «سموات» خواهد بود كه در آغاز آيه وارد شده و مقصود از محدود بودن حركت عمومى، مجموع آن چيزى است كه در عالم بالا قرار گرفته است.

68. قصص (28) آيه 28.

69. عنكبوت (29) آيه 5.

70. يونس (10) آيه 49.

71. رعد (13) آيه 2؛ سجده(32) آيه 5.

72. حديد(57) آيه 2.

73. در تفسير آيه چهارم اين سوره، مشروح اين قسمت را خواهيد خواند.

74. ر.ك: ژرژ پوليستر، اصول مقدماتى فلسفه؛ تقى ارانى، عرفان و اصول مادى.

75. زمر (39) آيه 42.

76. سجده (32) آيه 11.

77. غافر (40) آيه 57.