نسيم ايمان
تفسير سوره مومنون

آيه الله سيد مرتضى حسينى نجومى‏

- ۶ -


(بيمناك از خشيت الهى)

57 ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون؛

به درستى كه آنانى كه از خوف و خشيت پروردگارشان بيمناكند.

در آيات پيشين، حضرت حق متعال منكران و مترفان را نكوهش كرد كه اين همه مال و منال و فرزندان را لطفى بر خود پنداشته، خيال مى‏كنند كه خيرات و خوبى‏هاى الهى زودتر به آنها رسيده است و آنان در خواب غفلت‏اند و نمى‏دانند كه اين امر براى عذاب و گرفتارى بيشتر آنان است.

و اينك خداوند متعال حقيقت مسارعت در خيرات و صفاتى از مؤمنان كه مرد لطف حضرت حق‏اند در پنج آيه شريفه بعدى بيان مى‏كند و در پنجمين آيه مى‏فرمايد: اين است حقيقت مسارعت در خيرات و نجات از بدى‏ها، گرفتارى‏ها و گناهان و آراسته شدن به صفات والاى ايمان الهى.

نخستين آيه از آيات پنج‏گانه، آيه فوق است كه: به درستى كه آنانى كه از خشيت پروردگارشان مشفق‏اند. اشفاق به معناى دوستى، دلسوزى و بيمناكى است. محبت دوستى است، اما اشفاق، دوستى آميخته با مهربانى زياد و ترس مى‏باشد. اگر ب من استعمال شود، مانند: من خشية ربهم معناى ترس و بيم را بيشتر مى‏دهد و اگر ب فى استعمال شود، عنايت بيشتر را مى‏رساند: قالوا انا كنا قبل فى أهلنا مشفقين‏(69)؛ به درستى كه ما در اهل خود دوستدار و مهربان بوديم. مؤمنان بهشتيان در بهشت به هم ديگر مى‏گويند: ما پيش از اين به اهل و كسانمان در دنيا دوستدار و دلسوز بوديم: ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون؛ اينان خود را بنده پروردگار مى‏بيند و او را رب، منعم و مالك حقيقى خود ديده اميد و بيم او را دارند؛ اميد به عنايات و الطاف و نجات از عذاب او و بيم از غضب و خشم او. هم دوستش دارند، چون نجات به دست اوست و هم خشيت از او دارند كه گناهان و كوتاهى‏هاى خود را مى‏بينند و هم ويژگى آنان را وا مى‏دارد كه به مقتضاى ايمان خود او را به يگانگى پرستش كنند و از عذاب و سخط او در خوف و هراس باشند.

(ايمان به آيات خدا)

58 والذين هم بآيات ربهم يؤمنون؛

و آنان كه به نشانه‏هاى پرورگارشان ايمان مى‏آورند.

هم‏چنين آن كسانى كه به نشانه و آيات خداوندى ايمان مى‏آورند. نشانه‏ها و آيات هر آن چيزى است كه به سوى خداى تعالى رهنمون شود، همچون پيامبران الهى كه پيام‏آور و حامل رسالت اويند و چون شرايع و كتاب‏هاى الهى كه مايه تأييد رسل الهى و بيان‏گر محتواى رسالت آنان است، مؤمنان از آن جا كه حقيقتاً به خداوند ايمان دارند، از او خوف و خشيت دارند و همين حالات آنان را وا مى‏دارد كه در مقام تحصيل رضاى او باشند، دعوت او را بپذيرند و از دستورهاى او كه از طريق پيامبران به آنان رسيده، اطاعت كرده اوامر او را انجام دهند و نواهى او را ترك كنند.

(مقام توحيد)

59 والذين هم بربهم لا يشركون؛

و آنان كه به پروردگارشان شرك نمى‏ورزند.

شرك نورزيدن، فرع بر اعتقاد كامل و ايمان واقعى مؤمن بر توحيد ذات ربوبى است. چنين ايمانى سبب مى‏شود تا هرگونه شريكى را از خداوند به ويژه در عبادت نفى كرده جز او كسى را نپرستند و توحيد خالص در عبوديت او داشته باشند.

اگر مقتضاى آيه پيشين آن بود كه اينان به خداوند متعال و آيات او ايمان حقيقى دارند، مقتضاى اين آيه نيز نفى شرك و ساحت قدس ربوبى است؛ نفى هرگونه شرك جلى و خفى. سر تا پاى اين مؤمنان ايمان و ادب حضور است و به همين جهت و به هيچ وجه به ذات بارى شرك نمى‏ورزند؛ نه شرك در مرحله ذات و نه در مرحله صفات و نه در مقام عبادت. نه شرك جلى و نه شرك خفى.

(انجام تكاليف)

60 والذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم و جلة انهم الى ربهم راجعون؛

و آنان كه در اطاعت الهى به اوج مى‏رسند و دل‏هايشان هم ترسان از آن است كه به سوى پروردگارشان باز مى‏گردند.

مؤمنان تمام توجه و همشان انجام وظايف الهى است؛ در تكاليف آنچه براى آنان آمده به طور كامل به جا مى‏آورند و از آنچه از نعمت‏ها به آنان عطا شده اعطا و بذل مى‏كنند. وظايف مالى خود را كاملاً انجام مى‏دهند، در حالى كه دل‏هاشان ترسناك است از آن كه به سوى پروردگارشان باز مى‏گردند.

اينان اعتقاد كامل به معاد و بازگشت به سوال و جواب دارند و از مسئوليت و بازخواست آن روز ترسانند كه: انما يتقبل الله من المتقين.(70)

(سبقت‏گيرى در كارهاى نيك)

61 اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سلبقون؛

اينانند آنان كه شتاب در خيرات و خوبى‏ها دارند و هم اينانند كه به سوى خيرات پيشى گيرندگانند.

مؤمنان واقعى كه صفات مذكور در آيات پيشين را دارند، اينانند كه به سوى خيرات و خوبى‏ها و اعمال صالح شتابانند.

آنان براى خوبى‏ها و تكاليف الهى از هم‏ديگر سبقت مى‏گيرند: و هم لها سابقون. و لازمه ايمان واقعى، همين است كه در رفتن به خيرات از هم‏ديگر پيشى گيرند. خيرات شايسته و اعمال صالح است كه انسان‏ها به سوى آنها سبقت و شتاب مى‏گيرند، نه اموال و فرزندان مايه و زر و وبال دنيا و آخرتند. اموال و فرزندان از خود آنان نيست تا به سوى آنها بشتابند، بلكه داده خداوندى است و آنها خيال مى‏كنند عزت و مقامى نزد خداوند دارند، تا زودتر از عالم آخرت در اين دنيا خيرات به آنها داده شود.

استفهام در آيه كريمه: أيحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون؛ استفهام انكارى است كه چنين نيست، بلكه در حقيقت مؤمنان بايد به سوى خيرات شتاب كنند تا به پاداش به آنها داده شود. آيه قبل اين مطلب را كه ما خيرات را زودتر به كافران داده‏ايم به استفهام انكارى نفى كرده و در اين آيات مقابل آن را براى مؤمنان اثبات كرده كه مؤمنان خود به سوى خيرات شتاب مى‏كنند و به همين جهت فرمود: اولئك يسارعون فى الخيرات...

(انتظار خدا از بندگان)

62 ولا نكلف نفساً الا وسعها ولدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون؛

و ما هيچ كس را بيش از تواناييش تكليف نمى‏كنيم و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى‏گويد و هرگز به كسى ستم نخواهد شد.

گويى آيات شريفه قبلى كه مقدارى از صفات مومنان را برشمرده، ديگران را ترغيب و تشويق به سلوك راه آنان مى‏فرمايد كه شايسته است همه چنين باشند و رسيدن به مقامات والاى ايمان و اعمال صالح براى همگان ممكن و ميسور است.

كسى گمان نبرد كه رسيدن به درجات برتر و كرامات شايسته در توان مردم نيست و شان خداوند هم چنين نيست كه به امورى تكليف كند كه براى مردم غير مقدور و در ادا و انجام آن ناتوان باشند، يا طاقت تحمل و دشوارى‏هاى آن را نداشته باشند.

آيه شريفه هر تكليف حرجى و بيرون از توان آدمى و نفى مى‏كند، چه تكليف در اعتقادات باشد و چه تكليف به اعمال خارجى. تكاليفى كه اصولاً حرجى يا غير مقدور است يا اعمال و وظايفى كه مصادف با نبود قدرت يا حرج و عسر شود، مثل روزه براى شخص ناتوان از آن يا ايستاد در نماز براى آن كه تصادفاً نمى‏تواند بايستد واجبات و محرمات شرعى هر جا مصادف با مواردى شود كه توانايى بر آن نباشد يا بسيار مشكل باشد، ساقط مى‏شود. به همين دليل، اين قاعده بر تمام احكام اسلامى تقدم و حكومت دارد؛ يعنى هر جا تكاليف اوليه مصادف با عجز و عسر و حرج گردد، تكاليف اوليه آدمى ساقط مى‏گردد

آيه شريفه، تكليف حرجى و بيرون از توان آدميان را نفى مى‏كند، چه در اعتقادات باشد و چه در اعمال انسانى، اما در موارد اعتقادات خداوند متعال حجت‏هاى روشن براى انسان‏ها قرار داده كه آن‏ها را به سوى ايمان و معارف حقيقى رهنمون گردد.

چنين نيرو و غرايزى به آنان عنايت كرده كه بتواند حقايق را درك و تصديق كنند و آن، عقل آدمى است و از آن جا كه عقل‏هاى مردمان در قوت ادراك و ضعف آن مختلف است، خداوند متعال نيز به اين ويژگى عنايت داشته، از هر عقلى به مقدار توانايى و دركش و توان تحملش تكليف خواست. آنچه را كه از خواص مى‏خواهد از عوام مردم نمى‏خواهد و آنچه كه از ابرار و نيكان مى‏خواهد از خواص مردم نمى‏خواهد و آنچه از مقربان مى‏خواهد از ابرار و نيكان انتظار ندارد و آنچه هم كه از مخلصين مى‏خواهد از مقربان نمى‏خواهد.

خداوند متعال خير زندگى اجتماعى و فردى و سعادت دنيا و آخرت خلق خود را مى‏خواهد و راه وسايل را نيز براى آنان تامين كرده، او را به توان و نيروى مجهز ساخته كه بتواند بدان عمل كند و او نيز به اندازه توان و وسع خود در اين راه گام برمى دارد و هر عملى كه چنين باشد ديگر حرجى و طاقت فرسا نيست. اين خود منتى است از خداوند منان بر بندگان خويش تا به حد اعلاى لياقت و شايستگى خود برسند و بدانند كه اعمال آنان به هدر نمى‏رود و در كتابى كه سراپا گوياى حق و عدالت است آنچنان ثبت و ضبط مى‏شود كه نه كوچك‏ترين عملى از او دور مى‏ماند و نه پنهان و هميشه به حق و حقيقت گويا و ناطق است. از آن جا كه مبادا آدمى مى‏ماند و نه پنهان و هميشه به حق و حقيقت گويا و ناطق است. از آنجا كه مبادا آدمى ترسان شود كه اعمال ثبت و ضبط نشده و تباه گردد، خداوند متعال او را دلدارى و دل خوشى مى‏دهد كه نزد ما كتابى است كه گوياى حق است و اعمال شما در آن محفوظ بوده و هيچ كس مورد ستم قرار نمى‏گيرد اگر سختى‏ها را هم تحمل كنند نزد ما و در نامه عمل كاملاً محفوظ مانده و به آنان هيچ ستمى نخواهد شد.

كتابى را كه جز به حق حكم نكند، مصون از زياده و نقصان و تحريف و تبديل است. به همين جهت، هميشه گوياى به صدق و ناطق به حق است. همانطور كه مى‏فرمايد:

و وجدوا ما عملوا حاضراً و لايظلم ربك احداً(71)؛

آن زمانى كه نامه‏ها و كتاب اعمال بندگان را در قيامت بگشايند مجرمان مى‏گويند: واى بر ما، اين چه كتابى است كه هيچ صغيره و كبيره را وانگذاشته و همه اعمال خود را در آن حاضر مى‏بيند و خداوند به هيچ وجه به كسى ظلم نمى‏كند.

كتاب هر آن چيزى است كه امور و حوادث را در آن ثبت و ضبط كنند تا ثابت و مضبوط بماند و دست خوش دست كارى تحريف و تبديل نشود. حقيقت كتاب اعمال انسانى، عين حقايق آنات و لحظات عمر اوست كه با هر عنوان و نيتى و با هر توجه يا غفلتى با تمام خصوصيات وجودى آن‏ها تحقق يافته است و اين امر ثابت و مضبوط، عين آن نيست و اين، خلف و تناقض و محال است.

در قيامت و در محضر بارى حساب بندگان بر پايه همين كتاب دقيق و مضبوط است و با صدق و ناطقيت آن چگونه ممكن است به آنان ستمى رود، يا اجرشان فراموش شود، يا به هدر رود، يا كمتر به آنان پاداش دهند و يا عوض و بدل كنند.

خداوند متعال به همه دقايق امور آگاه است، اما انسان نيازمند صحنه دادگاهى و دادخواهى و دادرسانى‏اند تا حق و حقيقت و شاهد و پرونده دشمنان بر همگان به ويژه بر خود شخص صاحب عمل روشن و تابان گردد و اين است راز و رمز صحيفه اعمال بندگان.

(خواب غفلت)

63 بل قلوبهم فى غمرة من هذا ولهم أعمال من دون ذلك هم لها عاملون؛

بلكه دل‏هاى آنان در بى خبرى و جهل فرو رفته است و غير از اين به اعمال ديگر هم پيوسته مشغول‏اند.

كافران و فرورفتگان در گودال‏هاى شهوات دنياپرستى، كفر و عناد را چه خبر از اسرار آيات الهى و حالات و صفات مؤمنان - همين صفات كه براى مؤمنان شمرديم ولى دل‏هاى سياه اين كافران در گودال‏هاى غفلت نادانى آن چنان فرو رفته است كه بيدارى براى آن‏ها نيست.

غمره ژرفايى كه برون رفت از آن نيست. گذشته از اين همه كفر، عناد و دشمنى كه با پيامبران الهى و مؤمنان مظلوم دارند، چه اعمال زشت و ناپسندى در پنهانى‏ها دارند كه آن هم بدبختى افزون بر اين بدبختى‏هاست همين فرورفتگى در گردابهاى انحراف و كفر و اعمال زشت و ناپسند مانع است كه روزنه‏اى از نور هدايت و توفيق در دل آنان پديد آيد. و آن هنگام هم كه عذاب الهى آنان را فرا رسد صداى استغاثه و نعره و فرياد كمك‏طلبى آنان تا به آسمان فرا رود.

(عذاب درناك خدا)

64 حتى اذا اخذنا مترفيهم بألعذاب اذا هم يجارون؛

تا آن‏گاه كه مترفان و برخورداران آنان را به عذاب بگيريم ناگهان صداهاى هولناك و استغاثه سر مى‏دهند.

بيدارى براى اين سيه‏روزان نيست؛ آن چنان فرو رفته‏اند كه باور به عذاب و انتقام ندارند و به آن هنگام كه عذاب الهى مترفين و سركردگان آنان را مى‏گيرد، نعره‏هاى استغاثه‏آميز و فريادخواهى آنان چون نعره‏ها وحوش و حيوانات بيابان به فلك مى‏رسد و از سنگينى عذاب و مجازات، ماله‏هاى دردناك سر مى‏دهند. (جار ناله و فرياد و داد دلخراش).

عذاب، مترفين و ثروت‏مندان را در برگرفته است؛ چون اينان از غرور، تكبر، ثروت و مال غرق در بهره‏مندى و بهره‏ورى‏اند و نازپرورى آنان طاقتشان را از ميان مى‏برد. عوام و جاهلان هم پيرو و كور و كر آنانند. آن كه ناز پرورده‏تر و پرمال و منال‏تر، فرياد و فغانش بيشتر.

فرو رفتن در گناهان گذشته از عذاب اخروى مدت‏دار و وبال دنيوى فورى را نيز همواره دارد، چون سياهى قلب و سنگ‏دلى آن، دورى از رحمت الهى و گرفتارى به عذاب او، سلب نعمت و نزول بلا، خذلان و خوارى، و كوتاهى عمر.

(فريادرسى نيست!)

65 لا تجاروا اليوم انكم منا لا تنصرون؛

فرياد دردناك امروز سر مدهيد كه شما از طرف ما هيچ يارى نمى‏شويد.

توبيخى دردناك و نااميد كننده از حضرت بارى كه اين قدر ناله و فرياد و استغاثه بر نينگيزيد كه از جانب ما به هيچ وجه يارى و ترحم واقع نمى‏گرديد.

در آيات پيشين كافران و مترفان غيابى سخن مى‏رفت؛ گويى لياقت سخن گفتن حضورى را، حتى در وعده به عذاب ندارند و در اين آيه سخن از غيبت به حضور برمى‏گردد كه تشديد در توبيخ و عقاب انان است وعذاب آن چنان آنان را در بر گيرد كه هيچ پيغام و واسطه غيابى مفيد نخواهد افتاد و آنان را در يأس و نااميدى كامل فرو برد.

(هان! اى دل عبرت بين)

66 قد كانت آياتى تتلى عليكم فكنتم على أعقابكم تنكصون؛

67 مستكبرين به سامراً تهجرون؛

به تحقيق كه آيات من در گذشته بر شما خوانده، اما شما باز هم به خط گذشتگانتان باز مى‏گشتيد. در حالى كه در برابر آن آيات استكبار ورزيده با افسانه‏ها و ياوه‏هاى شبانه خود از آن آيات دورى مى‏كرديد.

توبيخى شديد بر مستكبران و مترفان كه غرق در درياى تمنيات و تجملات خويش‏اند و جز با آيات قهر خداوندى و عذاب الهى از خواب‏ها و فرورفتگى‏ها بيدار نمى‏شوند.

در آغاز آيه واو عاطفه نيامده تا با قطع از آن رشته كلام توبيخ شديد الهى را بيان دارد و علت عذاب آن‏ها و يارى نيامدن براى آنان را با سرزنشى سوزنده بيان دارد كه آيات من بر شما خوانده شد و شما تعصب جاهلى و اطاعت كوركورانه از راه و روش پدران و گذشتگانتان به عقب باز مى‏گرديد. نكوص، يعنى به عقب بازگشتن. تعصب جاهلى، استكبار و خودپسندى مانع بود تا شما به آيات خداوندى گوش دهيد: مستكبرين به سامراً تهجرون. سامرا اسم جمع است - چون حاج و سمر، يعنى شب‏نشينى و دور هم جمع شدن و به سخن پرداختن. تهجرون از هجر مثل كفر گرفته شده به معناى ياوه‏پردازى و دشنام و لغوگويى.

اعراب جاهلى روزها به كارهايى مشغول بودند و شب هنگام به شب‏نشينى دور هم گرد مى‏آمدند و به داستان سرايى و شعر و داستان گذشتگان و اخبار جاهليت و مسائل روز خود مى‏پرداختند و اكنون هم فكر و ذكر و ياوه و ناسزاگويى آنان رسالت رسول و آيات الهى شده است، گاهى از فصاحت و بلاغت شگفت زده شده به توجيه آن مى‏پرداختند و گاهى هم به اندازه توان خود به فحش و سخره كردن رسول روى مى‏آوردند.

(تدبر در سخن خدا)

68 أفلم يدبروا القول أم جاءهم ما لم يأت آباءهم الاولين؛

آيا آن‏ها در سخن و كلام خداوندى تدبر نمى‏كنند با آن كه كتاب و آياتى بر اينان آمده كه بر پدرانشان نيامده بود.

عجبا، در كتاب‏هاى آسمانى و به ويژه قرآن كريم تدبير نمى‏كنند تا بر مضمون آن آگاه شوند و انصاف دهند كه در اين گفتار جز صواب، خير و حق نيست و بدبختى آنان را در غفلتشان است كه به خود و شقاوت خود غرق و گرفتار، مجال فهميدن حق و تدبر در كتاب خداوندى ندارند تا بفهمند و ايمان آورند.

أم جاءهم ما لم يأت آباءهم الاولين آيا نخستين بار است كه كتاب خداوندى بر امتى نازل شده و بر پدرانشان سابقه نداشته تا اينان به راه آنان روند و مقر و معترف به اين آيات نشوند؟ خير، چنين نيست، بلكه بر پدران اولينشان نيز آيات هدايت و رستگارى آمد و باز هم جمعى از آنان مقر و جمعى منكر بودند و اينان هم از راه كورى تعصب و جاهليت چنان منكر مى‏شوند گويى براى نخستين بار است كه رسالتى براى هدايتشان آمده است.

(انكار پيامبران، نتيجه عناد)

69 أم لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون؛

يا آن كه پيامبرشان را نشناخته‏اند كه او را انكار مى‏كنند.

رسالت پيامبران الهى و نزول آيات حضرت حق متعال براى اين كافران و متكبران چيزى تازه نيست كه اينان بگويند: چنين چيزى براى پدران ما نيامد و نخستين بار است كه ما چنين ادعايى را مى‏شنويم. اينان را مجالى براى چنين ادعا و گرفتارى نيست؛ چون دعوت و رسالت پيامبران گذشته را از پدران خود شنيده و خود نيز آگاه بودند.

پس چرا اين رسول گرامى را انكار كردند؟ آيا او را نشناخته‏اند با اين كه حسب و نسب والا و ملكات و سجاياى حسنه روحى و عواطف عالى انسانى قبل از بعثتش را شناخته و بدان معترف بودند و همه انبيا در اجتماع خود قبل از نبوتشان به فضال و خصال والاى انسانى شناخته شده بودند و ما پيش از اين در تفسير آيه شريفه 25: ان هو الا رجل به فتربصوا به حتى حين اشاره كرديم كه همه پيامبران پاك و منزه از آلودگى‏هاى كفر، عناد و نفاق و رذائل اخلاقى‏اند و همه آنان نزد امت‏هاى خود به همين پاكى و نزاهت شناخته شده بودند و همان امت‏ها هم به پاكى و نزاهت آنان اعتراف كرده بودند. گفته شد كه پيامبران بايد از جنس بشر و قبل از نبوت در ميان مردم با اجتماعات آنان بزرگ شده باشند، نه در صحراها، بيابان‏ها و عزلت‏ها كه كسى آن‏ها را هنگام رسالت نشناسد، بلكه بايد با مردم چنان باشند كه قبل از رسالت، همه اذعان و اعتراف به صدق و راست‏گويى و امانت‏دارى آنان داشته باشند. بايد از جنس بشر و داراى عواطف و احساسات بشرى باشند تا در ميان خلايق اسوه و نمونه اعلاى پيروى از دستورها و معارف الهى باشند.

اكنون اين رسول بزرگوارى را كه خاتم رسولان و پيامبران است؛ بنگريد، يتيمى بود كه نه تنها درس كامل نخوانده، بلكه هيچ درسى نخوانده، اما كتاب‏خانه‏هاى هفت كشور را شسته است. كودكى كه پدر و مادر خود را در كودكى از دست داده، تا حتى منت تعليم و تعلم از پدر و مادر را نيز نكشيده باشد. در هيچ مكتبى درس نخوانده و از هيچ كس ادب نياموخته، اما از همان كودكى به فضائل اخلاقى و مكرمات والا آن چنان آراسته بود كه هيچ‏گونه كار زشتى از او سر نزده و هيچ‏گونه عملى كه به طبع سليم و عقل سالم آن را زشت بداند، انجام نداده است در جاهليت محبوب همه طبقات بود؛ زيرا همه او را به امانت، صدق حسن و كمال علم شناخته بودند. چشم به مال و مقام و شرف كسى ندوخته بود، تا به ادعاى رسالت خواسته‏ها و هواهاى خود را جبران كند. آيا به راستى چنين انسانى كه مردم و قوم خود را از راه خيرخواهى و دلسوزى به سوى سعادت و رستگارى مى‏خواند و به معارفى كه عقل‏هاى بشرى در برابرش خضوع و خشوع مى‏كند و كتاب و شريعتى كه عقل‏ها را خيره مى‏كند، فرا مى‏خواند، آيا نبايد او را پذيرفت و بر سر گرفت گذشته از آن كه آن همه معجزات الهى را از او ديديد. كدام عقل سليم و شعور سالمى به انسانى اجازه مى‏دهد كه با چنين رسول خيرخواه و نجات بخشى مخالفت كرده و او را در اداى رسالتش انكار كند.

(تهمت جنون به پيامبران)

70 أم يقولون به جنة بل جاءهم بالحق و أكثرهم للحق كارهون؛

يا مى‏گويند: در اين رسول نوعى ديوانگى است، نه چنين است، بلكه در كمال عقل، دين حق را براى آنان آورده، ولى بيشتر آنان از حق كراهت دارند.

با اين ويژگى‏ها، فضائل و صفات والايى كه اين رسول دارد و با اين كتابى كه سراپا حق و درستى است، آيا اينان با راستى مى‏توانند بگويند كه در او جنون و ديوانگى است كه اين‏گونه سخن مى‏رانند. چگونه مى‏توانند چنين بگويند. آن كه ديوانه است بايد سخن گفتنش نامربوط، نامنظم، بى‏معنا و سراپا اشكال و آشفتگى باشد؛ زيرا وقتى عقل كسى اختلال يافت كلامش نيز مختل مى‏شود و بدون موازين و هدف سخن مى‏گويد. كلام اين رسول همه در نهايت فصاحت و بلاغت و عجايب معارف و احكام است چگونه مى‏شود هذيان يك ديوانه باشد؟

اين چنين تهمت و افترايى از اين مردم خودخواه و خودپسند عجبى نيست، مگر همين تهمت جنون را به پيامبران گذشته نزدند و اينك هم به اين رسول گرامى مى‏گويند: يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون‏(72)؛

اى كسى كه مى‏گويى ذكر و وحى بر تو نازل گشته به راستى تو ديوانه‏اى.

آن ديوانگان مى‏پنداشتند هر كه بر خلاف فكر و سليقه پدران و گذشتگانشان كلامى بگويد ديوانه است. خداوند متعال رويگرداندن از كلام و تهمت آنان به طور قاطع فرمود: بل جاءهم بالحق بل براى اضراب و اعراض است: بلكه چنين نيست كه آنان مى‏گويند و كلام اين رسول همه حق و درست است. شاهد اين حقيقت و درستى آن، همانا آرامش اين رسول و متانت كلام اوست كه با كوچك‏ترين ديوانگى و كم‏عقلى نمى‏سازد. با اين همه، بيشتر آنان از حق كراهت دارند. تكبر، استكبار و اتراف آنان مانع خضوع و خشوع در مقابل رسول و حق است.

اين كه فرمود بيشتر اينان از حق رويگردانند بدان سبب است كه كفار از حق كراهت ندارند؛ زيرا جمعى زياد از آنان نه فهم درستى دارند و نه درك لازمى، بلكه كوركورانه تقليد مى‏كنند و اگر روشن شوند از انكار رسول روى مى‏گردانند.

(پيروى از هواها)

71 ولو أتبع الحق أهواءهم لفسدت السموات والارض و من فيهن بل أتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون؛

اگر حق از هوس‏هاى آنان پيروى كند آسمان‏ها و زمين و هركه درآنها هست تباه و فاسد شوند، بلكه ما مايه يادآورى و تذكرشان (قرآن كريم) را به آنان داديم، اما آنان از مايه تذكر و نجاتشان رويگردانند.

اين جهان تحت نظام مورد اعتماد خلايق پايدار است و منكران و كافران هم اعتماد به نظام محكم و استوار دارند و تحت همين نظام و پيوستگى آن همه خلايق، حتى گناه‏كاران و سيه‏روزان و دل‏گرم به اين خلقت‏اند.

نظام علت و معمولى تمام اين جهان آفرينش را در برگرفته است. اگر اين نظام پيرو هواها و هوس‏هاى كافران و منكران حق و حقيقت واقع گردد، سنگى بر سنگى استوار نگردد و هيچ‏كس بر نظام استوار اين جهان اعتماد نكند. اگر روابط و نظامات اين عالم دست‏خوش هواها و هوس‏ها گردد، هر آن و هر زمان مطابق نه يك دلخواه، بلكه هزارها هوس و دلخواه تغيير و تبديل يابد، عالم، فاسد و زمين و آسمان‏ها تباه مى‏گردد. مردمان هواهاى گوناگون و رنگارنگ دارند و بيشتر آنان از حق رويگردانند:

و أكثرهم للحق كارهون، بدان سبب كه حق با هواها و هوس‏ها و بازيچه‏هاى آنان سازگار نيست. آنان خواستار آنند كه حق و نظام پيرو هواهاى آنان گردد. مگر چنين چيزى ممكن است؟ هوا و هوس‏هاى آنان يك روزه يك روز حق و استوارى آسمان و زمين را به باد فساد و تباهى مى‏دهد. چه بسيار در يك آن و يك زمان گروهى، هستى چيزى را و گروهى ديگر ديگر او را اراده كنند. خواست خلايق به جمع اضداد و تناقض مى‏انجامد و اين خود، امرى محال و نشدنى است، چه رسد به فساد و تباهى. آيا به راستى ممكن است چنين تمنايى را خداوند متعال بپذيرد و نقض غرض و بى هدفى از آفرينش و نظام حاكم بر همه اقطار و اكناف جهان شود؟ حاشا كه خداوند خالق عقل و ميزان حق و باطل به چنين كار جاهلانه و ناعاقلانه اجازه دهد. مگر هواها و هوس‏هاى اينان پايانى دارد كه هرزه به رنگى و هر آن به خواهشى، نظام عالم هستى را فاسد و تباه گردانند؟ اگر حق از هواهاى آنان پيروى كند و آنان به خواهش‏هاى خود چون عقايد فاسد بت‏پرستى‏ها و ارباب انواع گرفتن در خلقت و پرستش‏ها واگذارده شوند رسالت انبيا و دعوت به معاد به تباهى مى‏كشد. هرچه بخواهند فساد و تباهى و فحشا و منكر انجام دهند، هر گروهى تمنا و خواهشى دارد، چه چيزى استوار مى‏ماند؟ آسمان‏ها و زمين‏ها و هر آن كس و هر آن موجود كه در آن‏هاست به ورطه هلاكت و فساد مى‏افتند، همه نظامات على و معمولى از هم مى‏پاشد و باز هم مگر هواها و تمنيات آنان حد ايستايى دارد.

تدبر در نظام نشان مى‏دهد هر موجودى را حد كمالى است كه هدف خلقت اوست و آدمى به حكم فطرت خدايى‏اش رهسپار كمال ابدى و بى حد و مرز است و در اين سفر عالم هستى و تمام قوا و نيروهاى سعادت‏بخش او و راه رسيدن به آن كمال به او داده شده و به او وسيله پيامبر آموخته مى‏شود. چنين هدف و خلقت منظم و با هدف و غايتى چگونه ممكن است به دست خواهش‏ها، تمناها و هواهاى ويران‏گر و رنگ داده شود؟ نه تنها فطرت انسانى و هدف خلقت فاسد و تباه مى‏شود، بلكه يك ساعت و يك روز هم پايدار نمى‏ماند؛ چون اگر هواها بدانند كه خلقت تابع هواى آنان است سنگى را بر سنگى استوار ندارند. پس شايسته اينان ببه هدايت الهى كه مقرون به كتاب و ذكر كه همان قرآن روى آورند.

(اجر رسالت)

72 أم تسألهم خرجاً فخراج ربك خير و هو خير الرزاقين؛

آيا تو اى رسول، از آنان هزينه‏اى طلب كرده‏اى؟ مزد و اجر خداوند براى تو بهتر از هر چيز است و او بهترين روزى دهندگان است.

خرج و خراج، يعنى درآمدى كه به عنوان وظيفه پرداخت مى‏شود. اينان كه سر تسليم به دعوت تو اى رسول گرامى فرود نمى‏آورند، آيا به جهت آن است كه تو از آنان مستمرى و كمك مالى خواسته‏اى؟ حاشا، اداره امور زندگى تو از جانب خداوند متعال بسيار بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است.

هيچ رسولى نيازمند مالى مردم نيست، تا آنان به او بى‏احترامى كنند و رسول را به عنوان سائل و متكدى ببينند و خداوند متعال هم در آيه نود سوره انعام دستور فرموده كه: قل لا أسالكم عليه أجراً؛ بگو كه در مقابل اين نعمت نجات‏بخشى، مال و اجرى از شما طلب نمى‏كنم. رسولى كه از جانب خداوند به رسالت مبعوث و مفتخر گشته، همه روزنه‏هاى رزق و روزى و مال و منال را از خداوند مى‏داند، چرا به سؤال به در خانه خلايق، آن هم كافران و مترفان رود؟

(هدايت به راه راست)

73 و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم؛

و حال آنكه تو به قطع و يقين آنان را به راه مستقيم و راست مى‏خوانى.

به درستى كه تو آنان را راه مستقيم مى‏خوانى و آنان بايد از دعوت و خواندن نجات بخش تو سپاس‏گزار باشند كه از كوره راه‏ها و كج‏روى‏هايشان رهايى‏شان بخشيده، به راه راست و روشن دعوت و هدايت مى‏فرمايى.

در راه مستقيم هيچ‏گونه كجى و انحراف نيست؛ راهى كه روشن و هر سالك و رهروى را به هدف والا و غايت خلقت او مى‏رساند. چنين راهى گرفتار كجى و تناقض و تدافع نيست، به هدف اعلاى خود به طور كامل رهنمون است و پيامبرى كه كه به حق و صراط مستقيم هدايت مى‏كند: و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم او نيز بايد چون خط مستقيم او همانا دين و معارف حق اوست كه بايد مورد اقرار و عمل واقع گردد و پايه محكم و استوانه دين حق، همانا اعتقاد به آن است كه براى زندگى‏اش جاودانه و خلقتى هميشگى است كه به مرگ از ميان نرفته و باطل نگردد، سعادت او در اعتقاد و اعتراف كامل و عمل شايسته و شقاوت و هلاكت او در مخالفت و عدول از اين راه مستقيم است.

(دنياطلبى)

74 و ان الذين لا يؤمنون بالآخرة عن الصراط لناكبون؛

اما آنان كه ايمان به آخرت ندارند، هر آينه از اين راه منحرفند.

ناكب، نكب، و نكوب يعنى عدول از راه مستقيم و انحراف از هر چيزى است. شگفتى نيست آنان را كه ايمانى به آخرت نيست، چه اعتقادى به دين است؟ حيات و زندگى را جز حيات و زندگى دنيايى نمى‏دانند و لذت‏ها و بهره‏برى‏ها را جز لذت‏ها و بهره‏هاى دنيوى نمى‏دانند و به همين جهت هميشه از راه مستقيم دين ناكب و كج‏روند و از راه فطرت الهى رويگردان.

(گستاخى بندگان)

75 ولو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون؛

و اگر ما بر آنان رحم كنيم و گرفتارى‏ها و درد و بلاها را از آنان برطرف سازيم، باز هم سخت در طغيانشان اصرار ورزيده بيشتر در طغيان و كفر و عناد فرو مى‏روند.

اينان چنان فرو رفته در كفر و عنادند كه هيچ هدايتى را نمى‏پذيرند و آن كس كه از هدايت الهى و ايمان به عالم آخرت محروم باشد طبعاً از راه مستقيم ناكب و منحرف است. اگر ما به آنان رحمت آريم و گرفتاريشان را برطرف سازيم باز هم پافشارى و اصرار عجيب در طغيان و سركشى خود دارند. لجاج سرسختى و عناد در مقابل حق يا هركارى كه بايد انجام پذيرد. نه بيدارى براى آنان هست و نه روى به ما مى‏آورند.

شگفتا، كه متوجه نعمت نجات خود به سبب لطف حضرت بارى نيستند، تا آن لطف و نجات را به مقابله تلافى كنند، بلكه: للجوا فى طغيانهم يعمهون؛ در طغيان خود اصرار و ابرام و در سرگردانى و بى‏هدفى غوطه‏ورند. عمه، سرگردانى و حيرانى. ترساندن به عذاب و غضب توسط ما آنان را بيدار نمى‏كند. هم‏چنان كه بارها آنان به عذاب گرفتار شده خضوع و خشوع به درگاه پروردگار خود نكردند؛ نه صراط حق و مستقيم هدايت به دردشان مى‏خورد، نه نعمت و رحمت و نه عذاب و نقمت چنان غرقه در خواب و گمراهى‏اند كه با تكرار اين رحمت‏ها و گشايش گرفتارى‏ها بيدار نمى‏شوند. ما نيز پيش از اين آن‏ها را به عذاب گرفتار كرديم: ولقد أخذناهم بالعذاب فماأستكانوا لربهم و ما يتضرعون اما باز هم استكانت و تضرعى نكردند، چنان رگ و ريشه در گناه دارند كه بر فرض محال اگر از عالم آخرت به دنيا بازگردند، باز هم به همان راه و روش‏اند؛ چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد: ولو ردوا لعادوا لما نهوا عنه‏(73)، اگر (بر فرض محال) به دنيا بازگردانده شوند، باز هم به سوى منهيات و گناهان باز مى‏گردند.

(پرده غفلت)

76 ولقد أخذناهم بالعذاب فماأستكانوا لربهم و مايتضرعون؛

همانا ما آنان را به عذاب و بلا گرفتار كرديم (شايد بيدار شوند) اما آنان در برابر پروردگارشان نه تواضع و نه توبه و نه تضرع كردند.

بله، آن همه گشايش‏ها و رفع گرفتارى‏هاى آنان را بيدار نكرد و و ما آنها را به عذاب قطعى گرفتار كرديم، اما استكانت و تضرع، خضوع و خشوعى به دربار حق نداشتند.

آيه پيشين فرمود: اگر به آنان رحمت آورده، گرفتارى‏هايشان را برطرف سازيم، باز هم ايمان نمى‏آورند و اين آيه مى‏فرمايد: آنان را به عذاب گرفتيم. آيه پيشين عذاب‏هاى خفيف و بيدارباشى‏هايى است كه به گمراهان روى مى‏آورد و اين آيه، عذاب قطعى است كه پيش از اين دامن‏گير آنان گرديده و مايه استكانت و تضرع آنان نشده است. تضرع، مبالغه در پافشارى و درخواست است؛ يعنى در پيشگاه احديت تذلل ، خضوع، و خشوعى ندارند و به هيچ وجه هم درخواست دفع عذاب نمى‏كنند. از همين رو، در آيه پيشين فرمود: ولو رحمناهم و در اين آيه مى‏فرمايد: ولقد اخذناهم كه دلالت دارد بر عذابى كه واقع شده و آنان بيدار نگشته دست برنداشتند. فماأستكانوا لربهم و ما يتضرعون. استكانت و تضرع، نهايت خضوع و انابه و دست به دعا برداشتن با توبه و انابه است. استكانوا را ماضى آورد تا اشاره به گذشته آنان باشد. و يتضرعون را مضارع آورد تا اشاره‏اى باشد كه خلق و خوى آنان هميشه چنين و آنان سر به راه و هدايت شدن را ندارند.

در بعضى از تفاسير استكانوا را باب افتعال از ماده سكون گرفته‏اند و چون فعل آن بايد استكانوا باشد نه استكانوا لذ الف آن ر الف اشباع گرفته است كه قطعاً غلط است؛ چون مصدر فعل استكانوا استكانه و از باب استفعال هاء آن عوض حذف حرف عله در وسط اصل كلمه است و ماده اصلى كلمه معتل‏العين بوده و آن كلمهكون بر وزن عون است،، نظير غوث كه مصدر باب استفعالش استغاثه و دوم به معناى دوام و مصدرش استدامه و قيام كه مصدر استفعالش استقامه است و در روايات شريفه هم مصدر استكانوا استكانه آمده استكان باب افتعال.

در اصول كافى از محمد بن مسلم روايت فرموده كه امام باقر (عليه السلام) در كلام خداوند عزوجل: فما أستكانوا لربهم و ما يتضرعون فرمود: استكانت، خضوع است و تضرع، دست برداشتن و تضرع كردن با آن‏هاست.