تفسير مجمع البيان جلد ۹

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۲ -


/ سوره اعراف / آيه هاى 93 - 88

88 . قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذينَ امَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا اَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنا قالَ اَوَلَوْ كُنَّا كارِهينَ.

89 . قَدِ افْتَرَيْنا عَلىَ اللَّهِ كَذِباً اِنْ عُدْنا فى مِلَّتِكُمْ بَعْدَ اِذْنَجنَا اللَّهُ مِنْها وَما يَكُونُ لَنا اَنْ نَعُودَ فيها اِلاَّ اَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَاَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ.

90 . وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِه لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً اِنَّكُمْ اِذاً لَخاسِرُونَ.

91 . فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمينَ.

92 . اَلَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَاَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها اَلَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ.

93 . فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقالَ ياقَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ اسَى عَلى قَوْمٍ كافِرينَ.

ترجمه

88 - سردمداران گردنكش قوم او گفتند: اى شعيب بى ترديد [يا] تو و كسانى را كه با تو ايمان آورده اند، [همه را] از شهرمان بيرون خواهيم راند، يا اين كه [همگى ]به كيش ما باز خواهيد گشت! [او ]گفت: و اگر چه [كيش شما را ]خوش نداشته باشيم؟!

89 - اگر به كيش شما بازگرديم، آنهم پس از آن كه خداما را از آن رهايى بخشيد، بى ترديد دروغى [بزرگ ]بر خدا بسته ايم؛ و ما را [هرگز ]نزيبد كه به آن [كيش خرافى و بى اساس ] بازگرديم، مگر اين كه خدا كه پروردگار ماست، بخواهد [و او چنين نخواهد خواست ]. دانش [بى كران ]پروردگارمان همه چيز را دربرگرفته است [و] ما تنها بر خدا اعتماد نموده ايم. [آنگاه آن حضرت دست به سوى آسمان گشود و نيايشگرانه گفت:] پروردگارا، ميان ما و مردم ما به حق داورى كن. و [ما بر اين باوريم كه ] تو بهترين داورانى.

90 - و سردمدارانِ كفرگراى جامعه اش، [در راه فريب مردم دربند ]گفتند: اگر از شعيب پيروى نماييد [و به خداى يكتا ايمان آورديد] در آن صورت زيانكار خواهيد بود.

91 - پس [بر اثر خروشى سهمگين ] زمينه لرزه [شديدى ]آنان را فراگرفت، و بامدادان در شهرشان مرده به رو درافتاده بودند.

92 - آن كسانى كه شعيب را دروغگو انگاشتند، [به گونه اى ريشه كن شدند كه ]گويى هرگز در آن سرزمين نمى زيستند. [آرى ] آنان كه شعيب را دروغگو شمردند، همان زيانكاران بودند.

93 - پس شعيب از آنان روى گردانيد و گفت: اى قوم من به راستى كه پيام هاى پروردگارم را به شما رساندم و [آن گونه كه بايد پند و ]اندرزتان دادم؛اكنون چگونه بر گروهى كه كفرگرا [و بيداد پيشه ] بودند، اندوه برم؟

نگرشى بر واژه ها

«عود»: باز گشت.

«افتراء»: دروغ بستن و نسبت نادرست دادن.

«ملّت»: كيش و آيينى كه گروهى پيرو آن باشند.

«فتح و فاتح»: حكم و حاكم، يا داورى و داور.

«غنى»: ماندن و زيستن در جايى.

«آسى»: اندوه بسيار.

تفسير منطق پوسيده شرك و بيداد در نخستين آيه مورد بحث، قرآن به ترسيم منطق پوسيده زورمداران جامعه «مدين» پرداخته و مى فرمايد:

قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِه لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذينَ امَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا اَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنا

گردنكشان جامعه اش به او گفتند: هان اى شعيب! با اين دعوت و مقرراتى كه تو براى ما آورده اى، تو و رهروان راه تو را از شهرمان مى رانيم و از وطن دور مى سازيم، مگر اين كه به راه و رسم ما باز گرديد و از مخالفت با ما دست بكشيد.

آن تيره بختان مى پنداشتند كه آن پيامبر خدا پيش از بعثت و رسالت خويش پيرو كيش آنها بوده و اينك دست برداشته است، در صورتى كه هرگز چنين نبود و آن حضرت مدتها راه و رسم توحيدى خويش را بدون دعوت ديگران عمل مى كرد و از آنان نهان مى داشت. يا ممكن است منظور آنان تنها پيروان او بودند نه خود آن حضرت. و يا منظور اين است كه اگر شما به كيش ما در آييد، شما را رها مى كنيم.

با اين بيان واژه «عود» در آيه شريفه به مفهوم «شدن» است و نه باز گشتن؛ و اين در شعر و نثر آمده است.

قالَ اَوَلَوْ كُنَّا كارِهينَ.

شعيب گفت: شما ما را به كيش شرك آلود خويش دعوت مى كنيد و از ما مى خواهيد كه از بافته هاى شما پيروى كنيم، در حالى كه ما نه از راه و رسم شما دلخوشى داريم و نه از كردارتان؛ چرا كه خوب مى دانيم كه بافته هاى شما بى اساس است.

و به باور برخى منظور اين است كه: شما نمى توانيد ما را به كيش خود در آوريد و با ارعاب و فشار ما را با خود همفكر و هم عقيده سازيد.

و افزود:

قَدِ افْتَرَيْنا عَلىَ اللَّهِ كَذِباً اِنْ عُدْنا فى مِلَّتِكُمْ بَعْدَ اِذْنَجَّنَا اللَّهُ مِنْها

اگر پيرو كيش بى اساس شما بشويم، و آن گاه بر اساس مقرراتتان، حرام شما را حرام بشماريم و حلال شما را حلال به حساب آوريم و اينها را به خدا نسبت دهيم، در آن صورت به او دروغ بسته ايم. آن هم پس از آن كه خدا با دليل و برهان روشن و روشنگر ، نادرست بودن راه و رسم شما را به ما به روشنى نشان داده و با آشكار ساختن حق، ما را از شرك و خرافات و ستم و بيداد نجات بخشيده است.

وَما يَكُونُ لَنا اَنْ نَعُودَ فيها اِلاَّ اَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا

ما به كيش شما در نخواهيم آمد مگر اين كه خدا كه پروردگار ماست بخواهد.

چرا؟

با اين كه آنان مى دانستند كه خدا اين واپسگرايى ارتجاعى را نخواهد پذيرفت و بدان خشنود نخواهد گشت، چرا آنان چنين گفتند؟

در پاسخ اين پرسش ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور برخى از جمله «جبايى» منظور از واژه «ملّت»، شريعت و مقررات دينى است، نه اصول عقيدتى؛ چرا كه عقيده آنان در مورد آفريدگار هستى شرك آلود و خرافى بود، امّا پاره اى از قوانين و مقررات زندگى آنان، كه شريعت گفته مى شود درست بود؛ از اين رو شعيب و توحيدگرايان همراهش در برابر تهديد و ارعاب آنان گفتند: ما پيرو شريعت و راه و رسم دينى شما نخواهيم شد، مگر اين كه خدا فرمان دهد.

2 - امّا به باور برخى ديگر، خدا يك چيز نشدنى را به يك حقيقت ناشدنى ديگر مربوط ساخته و منظور اين است كه: ما به كيش شما در نخواهيم آمد، جز اين كه خدا بخواهد، و ما مى دانيم كه او چنين چيزى را نخواهد خواست.

نظير آيه مورد بحث، اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:

«...و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سمّ الخياط(1) آنان وارد بهشت پر طراوت و زيبا نخواهند شد، مگر اين كه شتر و يا طناب كشتى در سوراخ سوزن وارد گردد.

و نيز اين شيوه سخن در شعر عرب آمده است، از جمله اين كه:

اذا شاب الغراب اتيت اهلى

و صار القار كاللبن الحليب

زمانى كه زاغ، پير و قير بسان شير سپيد گردد، من به سوى خاندانم باز خواهم گشت.

با اين بيان منظور از اين فراز از آيه شريفه اين است كه: همان گونه كه خدا پرستش بت ها و انجام كارهاى زشت را از كسى نخواسته است، ما نيز به كيش شما وارد نخواهيم شد؛ چرا كه اين كار خلاف حكمت و فرزانگى خداست و خدا چنين چيزى را نخواهد خواست.

3 - از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: ما به كيش شما وارد نخواهيم شد، مگر اين كه خدا به شما قدرتى دهد كه ما را به اين كار اجبار كنيد. و آخرين فراز از آيه شريفه، اين ديدگاه را تأييد مى كند كه مى فرمايد: اولو كنّا كارهين. آيا هر چند اين كار را ناخوش داشته باشيم.

4 - و از ديدگاه پاره اى ديگر، ضمير در «فيها» به واژه «قرية» باز مى گردد، و منظور اين است كه ما از شهر شما بيرون مى رويم و ديگر باز نمى گرديم، مگر اين كه خدا به ما قدرتى شكست ناپذير ارزانى دارد و او بخواهد كه ما پيروزمندانه به اينجا باز گرديم.

5 - و ممكن است منظور اين باشد كه: چنين چيزى نخواهد شد، مگر اين كه خدا بخواهد كه شما به حق و عدالت باز گرديد، و آن گاه ما و شما، همگى پيرو يك دين و آيين توحيدى و عادلانه باشيم؛ چرا كه آنان مى گفتند: اگر به كيش ما وارد نگرديد، شما را از شهر و ديار مان بيرون خواهيم راند؛ و شعيب پاسخ داد كه: ما به كيش شما در نخواهيم آمد، مگر اين كه خدا بخواهد كه شما دست از مخالفت خويش برداريد و به دين و آيين خدا پسندانه ما بگراييد.

پاسخ

خداى پر مهر، هدايت و نجات را براى همه بندگان خود خواسته است، امّا اين خواسته خدا بر اين اساس است كه مردم با بهره گيرى از اختيار و قدرت انتخاب خويش ايمان آوردند، و نه از روى اجبار و فشار؛ تادر خور پاداش گردند.

با اين بيان شعيب مى گويد: كيش ماو شما هرگز يكى نخواهد شد، مگر اين كه خدا شما را به اجبار به دين و آيين ما درآورد.

وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَىْ ءٍ عِلْماً

دانش بى كران پروردگار ما هر چيزى را دربرگرفته است.

در مورد ارتباط اين فراز با فرازهاى گذشته آيه شريفه دو نظر است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه مردم در صورتى بايد از دين و آيين پيروى نمايند كه در پيروى از آن مصلحتى باشد؛ و از آنجايى كه آفريدگار هستى به همه چيز دانا و از هر چيزى آگاه است، و مى داند كه مصلحت دنيا و آخرت ما در چيست، ما را به فرمانبردارى از راه و رسم مورد نظر خود دعوت مى نمايد.

2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه خدا بهتر مى داند كه آيا ما به كيش شما وارد مى گرديم يانه. و بدين سان به گذشته آيه شريفه پيوند مى خورد.

عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا

ما در هركار - از جمله در راه پيروزى بر شما - بر خدا اعتماد مى كنيم.

رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَاَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ.

در اين جمله شعيب از پروردگار پرمهر خويش درخواست مى كند كه ميان او و قوم تبهكارش به حق داورى كند؛ و منظور او از اين بيان توجه دادن دل ها و انديشه ها به ذات پاك خداست، و گرنه او نيك مى داند كه خدا جز بر اساس حق و عدالت داورى نمى كند.

برخى نيز مى گويند: منظور اين است كه پروردگارا، حقيقت را آشكار فرما و ما را هر چه زودتر بركفر گرايان پيروز گردان كه تو بهترين داورانى.

چگونه برنابودى كفر گرايان و ستمكاران اندوه خورم؟

در اين آيه شريفه دگرباره ب ترسيم منطق كفرگرايان عصر شعيب پرداخته و مى فرمايد.

وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِه لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً اِنَّكُمْ اِذاً لَخاسِرُونَ.

سردمداران كفرگرا به ديگران گفتند: اگر دين و آيين خويشتن را واگذاريد و از دين شعيب پيروى كنيد و دستورات او را به كار بنديد، در آن صورت دچار زيانكارى و بدبختى خواهيد شد، بسان كسى كه هستى و سرمايه زندگى خويش را از دست بدهد و گرفتار دريغ و حسرت گردد.

در ادامه سخن در اين مورد به كيفر دردناك آنان اشاره مى كند و مى فرمايد:

فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ

در تفسير اين فراز سه نظر آمده است:

1 - به باور «كلبى» منظور اين است كه: پس قوم گمراه شعيب را زلزله اى سخت فراگرفت.

2 - امّا به باور مفسّران از جمله «ابن عباس» چنان گرما و حرارتى آنان را فراگرفت كه به خانه ها و سايه پناه بردند، امّا نه سايه ها بر ايشان سود بخش بود و نه آب ها، و از شدت حرارت پخته شدند و سوختند. در آن شرايط سخت خدا توده ابرى فرستاد كه همراهش نسيم ملايم و جانبخشى مى وزيد؛ آنان همگى به سايه آن ابر سياه پناه بردند كه به ناگاه شعله اى از آتش سوزان و سركش از آن ابر جدا شد و آنان را بسان انبوه ملخى كه بسوزند و برزمين ريزند و خاكستر گردند، نابود ساخت. آرى، اين را عذاب «يوم الظّله» خوانده اند.

3 - از حضرت صادق عليه السلام در اين مورد آورده اندكه: منظور اين است كه خروشى سهمگين به گوش آنان رسيد و همگى نابود شدند.

و پاره اى بر اين باورند كه شعيب بردو جامعه و قوم برانگيخته شد كه يكى از آنان به خاطر ستم و گناه به وسيله زمين لرزه نابود شد و ديگرى به وسيله ابر.

فَاَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمينَ.

و همه آنان در خانه هايشان به خاك هلاك افتادند.

اَلَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَاَنْ لَمْ يَغْنَوْ فيها

آن كسانى كه شعيب را دروغگو شمردند و دعوت آسمانى اش را دروغ انگاشتند، به روزى درآمدند كه گويى هرگز در آن شهر و آن خانه ها نزيسته اند؛ چرا كه براى هميشه از صفحه روزگار پاك شدند.

به باور قتاده منظور اين است كه: گويى آنان هرگز خوشى نداشتند.

امّا به باور «ابن عباس» گويى هرگز آن شهر و ديار را براى زندگى آباد نكرده بودند.

اَلَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ.

آرى، آنان كه شعيب را دروغگو انگاشتند همانان زيانكارند، نه كسانى كه به او ايمان آوردند.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقالَ ياقَوْمِ لَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَنَصَحْتُ لَكُمْ

هنگامى كه آنان را به خاطر حق ستيزيشان در آستانه عذاب و كيفر ديد، بانوميدى و اندوه از آنان روى برتافت و گفت: هان اى مردم! واقعيت اين است كه من پيام ها و دستورات پروردگارم را به شما رساندم و آن گونه كه شايسته بود شما را خيرخواهى كردم، امّا دريغ و درد كه شما حق پذير نيستيد و گوش شنواى حق نداريد آرى، اگر چه اين عذاب دردناك و بسيار سخت است، امّا بدانيد كه خود بر اثر گناه و بيدادتان خويشتن را درخور آن ساختيد.

فَكَيْفَ اسى عَلى قَوْمٍ كافِرينَ.

و اينك من چگونه و چرا بر مردمى كه كفر و استبداد را پيشه ساخته اند و خود را درخور كيفرى سهمگين نموده اند دريغ و اندوه برم؟!

گفتنى است كه اين پرسش انكارى است و منظور اين است كه برچنين گمراهان و تبهكارانى اندوه نخواهم خورد. و بدين سان شعيب خاطر خويشتن را آرامش بخشيد؛ چرا كه او در ارشاد و هدايت آن مردم حق ستيز همه تلاش ها را نموده بود، امّا او چه كند كه آنان با سركشى و گردنفرازى خود به شيوه زشت و راه ظالمانه خويش پاى فشردند و در نتيجه به كيفر زشتكارى هاى خويش رسيدند.

«بلخى» مى گويد: از اين آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه كفرگرا و بيداد پيشه اى را كه حق ناشنوا و حق ستيز است بايد رها كرد و نبايد دعوت به خير و صلاح كرد، چرا كه بى ثمر است. و نيز نبايدبه خاطر نابودى كفرگرايان و ستمكاران تأسف و اندوه به دل راه داد.

پرتوى از آيات در آياتى كه گذشت قرآن براى ارشاد و هدايت انسان ها، نخست دعوت آسمانى شعيب و اصول پيام او را به تابلو مى برد، و از پى آن، منطق كفرگرايان و ستمكاران را ترسيم مى كند و آن گاه ثمره هردو شيوه عادلانه و زيبا، و نيز زشت و بيدادگرانه را مجسم مى سازد تا عصرها و نسل ها عبرت گيرند.

الف: عصاره پيام شعيب با تعمق در آيات مورد بحث مى توان اصول وعصاره پيام و دعوت آسمانى شعيب و طرح او براى اصلاح و نجات آن جامعه آفت زده را در اين اصول چكيده كرد:

1 - دعوت به يكتا گرايى و پيكار با پرستش هاى ذلّت بار سر آغاز و سرلوحه دعوت آن پيامبر بزگ خدا، دعوت به توحيدگرايى و يكتاپرستى و در نتيجه آزادى انسان ها از اسارت بت هاى رنگارنگ و ظالمانه بى شمار بود.

يا قوم اعبدوالله مالكم من الهٍ غيره(2)

2 - دعوت به عدالت اجتماعى و توازن اقتصادى

او در گام دوّم مردم را به رعايت عدالت اقتصادى و توازن اجتماعى و ارزش هاى اخلاقى در ميدان اقتصاد و اجتماع دعوت نمود و بدين وسيله از ضد ارزش ها و بيدادگرى هايى چون تقلّب و تزوير، كم فروشى و سرقت مرئى و نامرئى، خيانت و پايمال ساختن حقوق مردم، كم و نا چيز نمايش دادن ارزش ها و نقاط مثبت و حقوق ديگران براى ناديده گرفتن نقش آنان، و بزرگ نمودن كارهاى بى ارزش خود و گروه خود با انواع شگردها و تحريف حقايق و دروغ و دجالگرى، و شيوه هاى ظالمانه اى از اين دست كه هماره، دنيا را تيره و تار مى سازد، نه تنها عصر و نسل خويش كه عصرها و نسل ها را هشدار داد: فاوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم(3)

3 - دعوت به اصلاح و سازندگى همه جانبه

آن اصلاحگر بزرگ در سومين گام مردم را دلسوزانه به اصلاح همه جانبه و سازندگى و برازندگى مادى و معنوى، اخلاقى و انسانى، فردى و اجتماعى، سياسى و اقتصادى و... فراخواند و روشنگرى كرد كه پس از آن كه خدا در پرتو ايمان و تقوا و تعاليم آسمانى و تلاش هاى پيامبران، زمين و زمان را آباد و آزاد، آراسته به ارزش ها و پاك و پيراسته از پليدى ها و زشتكارى ها و استبداد و اختناق خواست، شما در راه تباهى و زشتى و ويرانى مادى و اخلاقى مردم تلاش نكنيد و باور داشته باشيد كه تباهى و ويرانى مادى و معنوى و فرهنگى و اجتماعى جامعه به زيان همگان خواهد بود:ولا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها...(4)

4 - منطق و راستى نه سانسور و زورمدارى

آن حضرت در گام چهارم كوشيد تا روابط اجتماعى و فردى و خانوادگى و سياسى براساس منطق و راستى و گفتار انسانى باشد، نه زورمدارانه و باسانسور و بستن ربان ها و تهديد وارعاب و شگردهاى استبدادى؛ از اين رو فرمود: بياييد و از اين پس سر راه مردم را بسان راهزنان مادى و فكرى نگيريد و با وسوسه و ترديد افكنى و تهديد و ارعاب از آنان نخواهيد كه سياهى لشگر شما شوند و به پرستش شما تن دهند، بلكه بگذاريد بندگان خدا فكر كنند، آنان را يرى كنيد تا بينديشند و بينديشانند و فضايى باز پديد آوريد تا ديدگاه ها و سليقه هاى متنوع را بشنوند و بنگرند و فرصت دهيد تا مقايسه نمايند و آن گاه آزاد منشانه و انسانى حق را از ناحق و آزادى را از استبداد و حقارت باز شناسند و برگزينند.

و لا تقعدوا بكل صراطٍ توعدون و تصدون عن سبيل الله...(5)

5 - دعوت به سپاس و حق شناسى

انسان موجودى خردمند و خردورز و حق شناس است، در برابر خوبى ها سپاس مى گذارد و در برابر بدى هاو بيدادها و تحقير و توهين ها در صورت درك و توان واكنش دفاعى و مناسب نشان مى دهد؛ از اين رو شعيب انگشت تدبير واصلاحگرانه خويش را روى حسّ سپاس آنان نهاد تا شايد به خود آيند و از ارزانى دارنده راستين نعمت ها سپاسگرازى كنند: و اذكروا اذ كنتم قليلاً فكثركم....(6)

6 - دعوت به پايدارى در راه حق و عدالت

او در گرما گرم مبارزه فكرى و اجتماعى بازشتكارى ها و بيداد گرى ها و در اوج رويارويى با استبدادگران، هنگامى كه با سياست ارعاب و تهديد و تبعيد و سركوب و چنگال و دندان آنان رو به رو شد، همه را به پايدارى در راه حق و پايمردى در راه عدالت و دفاع از حقوق و آزادى و امنيت خويش فراخواند و واپسگرايى و انحطاط و پذيرش ذلّت و خفت را نپذيرفت وخود را به سرچشمه قدرت ها سپرد: و ما يكون لنا أن نعود فيها الاّ أن يشا الله ربّنا...(7)

7 - دعوت به عبرت آموزى

و سرانجام آن گاه كه حق ستيزان نداى توحيدگرايى و عدالت خواهى او را نمى شنوند، ودعوت او را به اصلاح و سازندگى و برازندگى بدون پاسخ مى نهند، و فراخوان او به سپاس به بارگاه ارزانى دارنده نعمت ها را مخالفت مى ورزند، بازهم آموزگارانه و دلسوزانه دست آنان را مى گيرد و بر قله بلند تاريخ مى برد و مى گويد كه نيك بنگريد و ببينيد فرجام كارتبهكاران چگونه بود و عبرت گيريد: وانظروا كيف كان عاقبة المفسدين(8)

ب - منطق استبداد گران سياهكار در برابر دعوت انسان ساز آن پيامبر بزرگ، در آياتى كه گذشت منطق پوسيده بيدادگران ترسيم مى گردد كه چكيده اش اين گونه است:

1 - شرك گرايى و پرستش هاى ذلّت بار،

2 - غارت هاى مرئى و نا مرئى و بيدادگرى هاى فكرى، فرهنگى، هنرى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى.

3 - سانسور و ارعاب و اختناق فكرى و انسداد سياسى.

4 - بستن راه مردم و راه زنى فكرى و عقيدتى و سياسى.

5 - كج انديش و تحريف حقايق.

6 - ناسپاسى در برابر نعمت ها.

7 - شرارت، خشونت، اجبار، ارعاب و زورمدارى.

8 - ارتجاع و واپسگرايى.

9 - جنگ روانى و بحران آفرينى زنجيروار و پايان ناپذير.(9)

ج - و آن گاه ره آوره و ثمره هركدام از اين دوراه و سرانجام در اين آيات ثمره شيرين و شكوهبار راه و رسم آسمانى آن پيامبر بزرگ به تابلو مى رود كه نجات و رستگارى و نيكبختى و آزادى رهروان راه اوست؛ و در برابرش كيفر و عذاب سهمگين و دردناكى است كه گريبانگير شرك گرايان و تبهكاران مى گردد: فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين.(10)

د - پرتوى از سيماى شعيب در قرآن گفتنى است كه در مورد شعيب اين پيامبر بزرگ خدا و نقش اصلاحگرانه و سيماى پرشكوه و پرمعنويت او در چندين سوره و در آيات بسيارى از قرآن شريف سخن رفته است، از آن جمله در سوره هود آيه 84 تا 95، سوره حجر، آيه 78 تا 79، سوره شعراء، آيه 176 تا 190، سوره عنكبوت آيه 36 تا 37، و نيز سوره اعراف آيه 85 تا 93 كه تفسير آنها از نظر شما خواننده گرامى گذشت.