تفسير مجمع البيان جلد ۷

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۹ -


/ سوره انعام / آيه هاى 26 - 14

14 . قُلْ اَغَيْرَ اللَّهِ اَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِالسَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ قُلْ اِنّى اُمِرْتُ اَنْ اَكُونَ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ.

15 . قُلْ اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ.

16 . مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ.

17 . وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاَّ هُوَ وَاِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.

18 . وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه وَهُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ.

19 . قُلْ اَىُّ شَىْ ءٍ اَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْنى وَبَيْنَكُمْ وَاُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْانُ لِاُنْذِرَكُمْ بِه وَمَنْ بَلَغَ اَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ اَنَّ مَعَ اللَّهِ الِهَةً اُخْرى قُلْ لا اَشْهَدُ قُلْ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَاِنَّنى بَرى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

20 . اَلَّذينَ اتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمُ اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ.

21 . وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً اَوْكَذَّبَ بِاياتِهِ اِنَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.

22 . وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ اَشْرَكُوا اَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

23 . ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلاَّ اَنْ قالُوا وَاللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكينَ.

24 . اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ ماكانُوا يَفْتَرُونَ.

25 . وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَفى اذانِهِمْ وَقْراً وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ ايَةٍ لايُؤْمِنُوا بِها حَتّى اِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاَّ اَساطيرُ الْاَوَّلينَ.

26 . وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْاَوْنَ عَنْهُ وَاِنْ يُهْلِكُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ.

ترجمه

14 - [اى پيامبر!] بگو: آيا جز خدا [ى يكتا] را كه پديد آورنده آسمانها و زمين است، به سر پرستى [و رشته دارى امور و شئون خود] برگيرم؟! با اينكه [تنها ]اوست كه [به همه جانداران ] روزى مى دهد، و [ذات پاك او ]روزى داده نمى شود! بگو: من فرمان يافته ام نخستين كسى باشم كه [در برابر خدا] تسليم شده است؛ و [به من پيام داده است كه ]هرگز از شرك گرايان [و ناسپاسان ]مباش!

15 - بگو: اگر من در برابر پروردگارم نافرمانى كنم، از عذاب روزى سهمگين مى ترسم.

16 - آن روز، كسى كه [عذاب ] از او بازگردانده شود، بى گمان [خداى پرمهر ]بر او [مهر و] رحمت آورده است، و اين است آن كاميابى آشكار.

17 - و اگر خدا زيانى به تو برساند، جز او بر طرف كننده اى براى آن نيست؛ و اگر [نيكى و] خيرى به تو برساند، [باز دارنده اى براى آن نخواهد بود، چرا كه ] او بر هر چيزى تواناست.

18 - و اوست همان [خداى توانا و] چيره بر بندگان خويش و اوست همان فرزانه آگاه.

19 - [اى پيامبر! به كفر گرايان ] بگو: گواهى چه [كس و چه ]چيزى بزرگتر [و از ديدگاه شما برتر ]است [تا به رسالت من گواهى دهد]؟ [اگر آنان خيره سرى كردند، خودت با همه وجود بگو: گواهى ]خدا: [او] ميان من و شما گواه است، و اين قرآن به من وحى شده است تا بوسيله آن شما و هر كس [ديگر] را كه [پيام من به او ]مى رسد هشدار دهم! آيا شما براستى گواهى مى دهيد كه با خداى يكتا خدايان ديگرى [نيز ]هست؟ بگو: من گواهى نمى دهم بگو جز اين نيست كه او خدايى يگانه است و من از آنچه شما شريك [او] مى پنداريد بيزارم.

20 - كسانى كه به آنان كتاب [آسمانى ] ارزانى داشته ايم [با دريافت نشانه هاى پيامبر اسلام در آنها ]او را [به خوبى ]مى شناسند، [درست ]همانگونه كه پسرانشان را مى شناسند، [امّا] آنان كه سرمايه وجود خويش را باخته اند ايمان نمى آورند!

21 - و ستمكارتر از آن كسى كه برخدا دروغ بسته يا آيات او را دروغ انگاشته است، كيست؟! بى ترديد ستمكاران رستگار نخواهند شد.

22 - و روزى را [به ياد آور] كه همگى آنان را بر مى انگيزيم، سپس به كسانى كه شرك ورزيده اند مى گوييم: [اينك ] آن شريكان [ساخته و پرداخته انديشه خود ]شما كه براى خدا مى پنداشتيد، كجايند؟

23 - آنگاه پوزش آنان جز اين نخواهد بود كه مى گويند: به خدا، كه پروردگار ماست سوگند كه ما شرك گرا نبوديم.

24 - بنگر كه چگونه بر خودشان دروغ مى بندند و آنچه به دروغ و[ناروا ]مى ساختند، از [قلمرو ديد و دست رس ]آنان گم [و نابود ]مى گردد.

25 - و از آنان كسانى هستند كه به [سخنان ] تو گوش مى سپارند در صورتى كه [گفتارت در دلهاى زنگار گرفته آنان اثر نمى گذارد، چرا كه بر اثر شرك و گناه ]بر دلهايشان پوششها نهاده ايم تا آن را نفهمند؛ و در گوشهايشان سنگينى [قرار داده ايم ]؛ و اگر هر [معجزه و] نشانه اى را بنگرند، به آن ايمان نمى آورند تا آنگاه كه ستيزه كنان نزد تومى آيند. [و] آنان كه كفرورزيده اند مى گويند: اين [قرآن ] جز افسانه هاى پيشنيان [چيز ديگرى ]نيست!

26 - و آنان [ديگران را نيز] از [گوش سپردن به ] آن باز مى دارند و[خود هم ]از آن [پيام خدا] دورى مى جويند و [با اين كار] جز خويشتن را نابود نمى سازند، امّا [اين واقعيت را] در نمى يابند.

نگرشى بر واژه ها

«فطرت»: آفرينش و پديد آوردن پديده ها از نيستى به جهان هستى.

«ابن عباس»: مى گويد من معناى «فاطر» را بخوبى در نيافته بودم تا اينكه دو تن كه بر سر چاه آبى باهم كشمكش داشتند نزد من آمدند، و يكى از آن دو گفت: «انا فطرتُها» من نخست آن چاه را پديد آوردم. و آنگاه من دريافتم كه مفهوم «فطرت» و «فاطر» چيست.

«فتنة»: آزمايش. و اگر گفته شود: «فتن الرّجل بالمرأة» به اين معناست كه آن مرد شيفته آن زن شد.

«اكنة»: اين واژه جمع «كنان» به مفهوم پوشش و پوششهاست.

«وقر»: گرانى و سنگينى گوش.

«اساطير»: اين واژه جمع «اسطوره» و «اسطاره» است كه از «سطر الكتاب» كه به مفهوم «نگارش كتاب» است، بر گرفته شده است.

«جدال»: ستيزه و دشمنى.

«نأى»: دورى گزيد. و «ينؤن عنه»: از او دورى مى جويند.

شأن نزول

1 - در داستان فرود نخستين آيه مورد بحث آورده اند كه:

گروهى از زرپرستان مكّه به پيامبر گرامى گفتند: چرا شما راه و رسم هموطنان خويش را رها كرده و دين و آئين تازه اى آورده اى؟ اگر اين كارت به انگيزه گرد آوردن ثروت و به خاطر نياز اقتصادى است، ما از ثروت و امكانات خويش آنقدر روى هم خواهيم نهاد و به شما خواهيم داد كه ثروتمندترين مرد دنياى عرب گردى.

پيامبر در انديشه پاسخ به اين گمراهان كم خرد بود كه اين آيه مباركه فرود آمد:

قل أغير اللَّه اتخذ وليّاً فاطر السّموات و الأَرض...(65)

2 - در داستان فرود ششمن آيه مورد بحث آورده اند كه:

گروهى از شرك گرايان «مكّه» نزد پيامبر گرامى آمدند و گفتند: آيا خدا كسى جز تو را نيافت تا به عنوان پيام رسان خويش برگزيند؟

ما از يهود و نصارى در مورد رسالت تو پرس و جو نموده ايم، و آنان نيز رسالت تو را گواهى نمى كنند، اينك گواهى بياور كه رسالت و پيامبرى تو را گواهى كند تا ما نيز در اين مورد بينديشيم. در اينجا بود كه اين آيه شريفه بر قلب مصفاى پيامبر گرامى فرود آمد:

قل اىّ شيى ءٍ اكبر شهادة...(66)

3 - در داستان فرود دوازدهمين آيه مورد بحث آورده اند كه:

گروهى از شرك گرايان «مكّه» از جايى كه پيامبر گرامى به تلاوت قرآن و رساندن پيام خدا به مردم پرداخته بود، عبور كردند و به شنيدن قرآن نشستند.

آنان پس از شنيدن آياتى چند از كتاب پرشكوه خدا، به گونه اى شيفته قرآن شدند كه نتوانستند تأثير گذارى آيات خدا را ناديده بگيرند و پوشيده دارند، به همين دليل «ابوسفيان» از «نضر بن حارث» كه خردمند شرك گرايان بود پرسيد: راستى اين جملات و عبارتها چيست كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم مى خواند و دلها را شيفته مى سازد؟

او پاسخ داد: اينها افسانه ها و سرگذشت هاى شنيدنى پيشنيان است، نظير همان داستانهايى است كه من از نسلهاى گذشته برايتان مى سرايم. اينجا بود كه اين آيه شريفه در پاسخ آنان بر قلب پاك پيامبر نور فرود آمد:

و منهم مَن يستمع اليك...(67)

تفسير

آيا جز خدا را سررشته دار خويشتن سازم؟ گروهى از شرك گرايان به انگيزه تطميعِ پيامبر گرامى نزد آن حضرت آمدند و گفتند اگر به انگيزه به دست آوردن ثروت و امكانات راه و رسم جامعه و مردم خويش را رها نموده و دين و آيين جديدى آورده اى، ما از دارايى خويش به اندازه اى روى هم مى گذاريم و به تو هديه مى كنيم كه ثروتمندترين مردم جهان عرب گردى؛ پس بيا و از دعوت توحيدى خويش دست بردار! درست اينجا بود كه اين آيه شريفه فرود آمد.

قُلْ اَغَيْرَ اللَّهِ اَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِالسَّمواتِ وَالْاَرْضِ

اى پيامبر! به اين شرك گرايان بگو: چگونه از آفريدگار توانايى كه آسمانها و زمين را آفريده است روى گردانده، و جز او را سرور و صاحب اختيار خويش برگيرم؟

واژه «ولى» به مفهوم سررشته دار، سرپرست و صاحب اختيار آمده است؛ و منظورِ آيه شريفه اين است كه من كسى جز يكتا خداى هستى را سرپرست خويش قرار نخواهم داد؛ امّا جمله در قالب پرسش آمده است تا اين حقيقت را به صورت رساتر برساند.

وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَمُ

او خدايى است كه آفريدگان را روزى مى دهد و از آنجايى كه نياز به روزى ندارد از سوى ديگران روزى داده نمى شود.

در آيه مباركه بدان دليل بجاى روزى دهى، واژه «اطعام» بكار مى رود كه مردم بيشتر نيازمند اطعام هستند.

افزون بر آن، اين نكته را روشن مى سازد كه آفريدگار هستى شباهتى به آفريده هاى خود ندارد و نيازمند غذا و روزى ديگران نيست.

اين آيه شريفه رساترين و قانع كننده ترين دليل را بر بى اساس بودن پندار پوچ شرك گرايان ترسيم مى كند و روشن مى سازد كه: آن قدرتى كه آفريننده آسمانها و زمين، پديد آورنده پديده ها، تدبيرگر امور و روزى رسان موجودات است، و از ناچيزترين ذرّات تا بزرگترين موجودات دست نياز به بارگاه او دارند، چنين هستى بخشى برتر از آن است كه همتا و نظير و همانندى برايش تراشيد، چرا كه او توانا، چيره، بى نياز، زنده و پاينده و داناى به رازهاست و جز او هيچ كس ديگر در خور پرستش نيست.

قُلْ اِنّى اُمِرْتُ اَنْ اَكُونَ اَوَّلَ مَنْ اَسْلَمَ

هان اى پيامبر! بگو: پروردگارم به من فرمان داده است كه نخستين مسلمان بوده و در برابر فرمان و داورى او پيش از همه سر فرود آورده و پيشتر از ديگران يكتا خداى هستى را بپرستم و به او ايمان آورم.

با اين بيان پيامبر گرامى پس از بريده شدن پيام آسمان و نيامدن پيامبر بعد از بعثت مسيح، تا فرود قرآن، نخستين مسلمان است، و اوست كه خداى جهان آفرين با فرود وحى و فرستادن فرشته امين به سوى او، وى را به رسالت بر انگيخت و به آن حضرت فرمان داد تا پيام پروردگارش را به جهانيان برساند.

پاره اى در تفسير آخرين فراز از آيه شريفه مى گويند: منظور اين است كه من فرمان يافته ام كه نخستين خضوع كنده در برابر خدا و نخستين ايمان آورنده به او و نخستين حق شناس و نجات بخش انسانها از آفت ويرانگر شرك و پرستش هاى ذلّت بار باشيم.

اين سخن بلند و پر محتوا و دگرگونساز پيامبر بسان سخن توحيد گرايانه موسى است كه گفت:

... سبحانك تبت اليك و انا اوّل المؤمنين:(68)

پروردگارا تو پاك منزّهى، به بارگاهت روى توبه آوردم و من نخستين ايمان آوردگانم.

منظور موسى اين است كه پروردگارا: من از كسانى نيستم كه مى خواستند تو را با چشم ظاهر بنگرند. و بسان سخن روشنفكران وساحران هدايت يافته به توحيد و تقواست كه گفتند:

... انّا نطمع أَن يغفر لنا ربّنا خطايانا أن كنّا اوّل المؤمنين:(69)

اميد ما آن است كه پروردگارمان لغزشهاى ما را بر ما ببخشايد ومورد آمرزش قرار دهد، چرا كه نخستين كسانى هستيم كه به معجزه بودن كار موسى و رسالت و حقّانيت كار او در برابر ساحران ايمان آورده و راه و رسم خداى او را برمى گزينيم.

وَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ.

و پروردگارم نه تنها به من فرمان داده است كه نخستين اسلامگرا و ايمان آورنده راستين باشم، بلكه به من دستور داده است كه خويشتن را از زمره شرك گرايان دور ساخته و پرچمدار توحيدگرايى و يكتا پرستى باشم.

در دومين آيه مورد بحث مى افزايد:

قُلْ اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ.

بگو: من يقين دارم كه اگر فرمان خدا را رها ساخته و او را نافرمانى نمايم، و يا جز ذات پاك او را به سرپرستى و سر رشته دارى خويش برگيرم و جز او را بپرستم، در آن روز سهمگين رستاخيز كه ترس و دلهره آن دلها را به طپش مى افكند، گرفتار عذاب خدا گردم، آرى، اگر من نافرمانى پروردگارم را بنمايم، از عذاب سهمگين آن روز بزرگ مى ترسم.

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ.

هركس در آن روز سهمگين عذاب خدا از او دور داشته شود و به او نرسد، خدا او را مورد مهر و رحمت خود قرار داده و اين كاميابى روشن و آشكارى است.

به باور برخى منظور اين است كه چنين كسى تنها عذاب از او برداشته نمى شود، بلكه مورد مهر نيز قرار مى گيرد. امّا به باور برخى منظور اين است كه، تنها عذاب از كسانى برداشته مى شود كه مورد مهر و رحمت خدا قرار گيرند.

از پيامبر گرامى است كه فرمود: به خداى سوگند هيچ كس با عمل شايسته خويش به بهشت پرطراوت و زيباى خدا وارد نمى شود.

گفتند: حتى پيامبر خدا؟

آن حضرت دست خويش را به سر نهاد و با صداى رسا فرمود: حتى مرا نيز در درياى مهر و رحمت خويش فرو خواهد برد و به بهشت پر طراوت و شكوهبار خود در خواهد آورد.

هر سود و زيانى به دست اوست در اين آيه شريفه قرآن به اين واقعيت مى پردازد كه اين تنها خداى يكتاست كه مالك سود و زيان است و جز او هيچ كس ديگر، نه مى تواند به شما سودى رساند و نه زيانى را از شما دور سازد.

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاَّ هُوَ

اگر خداى يكتا تو را دچار فقر و يا بيمارى و يا زيان و گرفتارى سازد، هيچ قدرتى جز او نمى تواند آن را بر طرف ساخته و تو را نجات بخشد.

وَاِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.

و اگر از جانب خدا خير و بركت و يا روزى بسيار و يا تندرستى و سعادت و ديگر ارزشهاى دنيوى نصيب شما گردد، هيچ كس نمى تواند جلو آن را بگيرد، چرا كه اوست كه بر هر چيزى تواناست و همه سود و زيانها به دست تواناى اوست.

چرا؟

مى دانيم كه مس نمودن از خوّاص اجسام است و باز مى دانيم كه آفريدگار هستى جسم نيست تا كسى را مسّ كند؛ با اين بيان چرا در آيه شريفه اين تعبير آمده است؟

پاسخ

منظور آيه شريفه اين نيست كه خدا كسى را مسّ مى كند، بلكه منظور اين است كه همه سود و زيانها به دست اوست و از جانب او به بندگانش مى رسد، با اين بيان سود و زيان اوست كه به مردم مى رسد و مس مى كند و نه ذات پاك و بى همتاى او.

لازم به ياد آورى است كه دو واژه «ضُر» «و خير» دو اسم جامع و كامل هستند كه هرگونه سود و زيانى را شامل مى گردند.

آن قدرت شكست ناپذير در اين آيه شريفه به ترسيم پرتوى از قدرت شكست ناپذير خدا پرداخته و مى فرمايد:

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه

و اوست كه بر همه بندگان خود چيره است و تمامى بندگان تحت فرمانروايى آن قدرت بى همتا و زير نفوذ او هستند و كسى از قلمرو قدرت او خارج نيست.

منظور آيه شريفه اين است كه خدا فراتر از همه قدرتهاست و همه چيز به دست اوست.

اين آيه نظير آيه شريفه اى است كه مى فرمايد: يَدُ اللَّهِ فَوْقَ ايديهم:(70)

دست قدرت خدا بالاى دستهاى آنان و قدرتش فراتر از همه قدرتهاست.

وَهُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ.

و او با اين قدرت وصف ناپذيرش، فرزانه و آگاه است، و هيچ كارى را بدون حكمت و مصلحت انجام نمى دهد.

واژه «قاهر» به باور برخى وصف ذات پاك خداست و به باور برخى ديگر وصف كار اوست.

به باور ما كه اين واژه را به مفهوم توانا تفسير كرديم، اين واژه وصف ذات به شمار مى رود، امّا به باور آن كسانى كه وصف فعل گرفته اند، مى گويند منظور اين است كه: خدا هنگامى چيره و شكست ناپذير است كه همه را مغلوب و مقهور قدرت خويش سازد، با اين بيان وصف «قاهر» وصف هماره ذات پاك خدا نيست.

برترين و بالاترين گواه رسالت پيامبر در داستان فرود آيه مورد بحث آورده اند كه: گروهى از شرك گرايان «مكّه» در ادامه بهانه جويى و حق ناپذيرى خويش، از پيامبر گرامى بر درستى رسالت و دعوت توحيديش گواه خواستند، كه در پاسخ بهانه جويى آنان اين آيه شريفه فرود آمد:

قُلْ اَىُّ شَىْ ءٍ اَكْبَرُ شَهادَةً

هان اى پيامبر! به كفرگرايان بگو: برترين و بالاترين گواه بر رسالت من از ديدگاه شما گواهى چه چيز و چه كسى است؟ شما اين را بگوييد تا من همان را گواه درستى دعوت و راستى پيام و صداقت خويش قرار دهم.

ممكن است در پاسخ بگويند گواه خدا از هر چيز و هر كسى مهمتر و برتر است چرا كه او پديدآورنده هستى است. اگر چنين گفتند، سخن درستى گفته اند و اگر اين واقعيت را بر زبان نياوردند، تو اى پيامبر بگو:

قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْنى وَبَيْنَكُمْ

خدا ميان من و شما گواه است و اوست كه بر رسالت و پيامبرى من گواهى مى كند.

به باور برخى منظور اين است كه خدا خودش گواه است كه من پيام او را مى رسانم و شما آن را دروغ مى شماريد.

وَاُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْانُ لِاُنْذِرَكُمْ بِه وَمَنْ بَلَغَ

و برترين سند آن، اين است كه او اين قرآن را به سوى من وحى فرموده است تا گواه راستى من در دعوت و پيام رسانى ام باشد و تا بوسيله آن شما و همه كسانى را كه تا روز رستاخيز اين كتاب و پيام جانبخشش به آنان مى رسد از نافرمانى خدا و مقررات او هشدار دهم و به توحيد و تقوا و دادگرى و راستى فراخوانم.

«حسن» از پيامبر گرامى در تفسير آيه شريفه آورده است كه:

مَنْ بَلَغَهُ أنّى أَدْعُوا إِلى أَن لا إِلهَ إِلاّ الله فَقَدْ بَلَغَهُ ...

هركس نداى دعوت من در مورد يكتايى خدا و يكتا پرستى و ايمان به اين اصل اساسى كه خدايى جز خداى يكتا نيست به او برسد، حجّت بر او تمام شده و مخاطب اين پيام است.

«محمد بن كعب» در اين مورد آورده است كه:

مَنْ بَلَغَهُ القرآن فَكانّما راى محمّداً و سمع منه.

هركس قرآن شريف به او برسد و پيام آن را بشنود، بسان كسى است كه آورنده قرآن را ديده و سخن زندگى ساز آن حضرت را شنيده است.

«مجاهد» بر آن است كه: قرآن و پيام آن در هرجا به گوش رسد، فرا خواننده به سوى ارزشهاى والا و هشدار دهنده از ضد ارزشهاست و آنگاه به تلاوت اين آيه مى پرداخت.

در تفسير عياشى از حضرت باقر و حضرت صادق در تفسير آيه آمده است كه:

هركس پيشوايى راستين از خاندان رسالت را بنگرد كه به وسيله قرآن مردم را به ارزشها فرا خوانده و از زشتى ها هشدار مى دهد، بسان كسى است كه خود پيامبر را ديده و دعوت او را شنيده است.

با اين بيان، «و مَنْ بلغ» در محل رفع است و به ضمير در «انذر» پيوند مى خورد.

دو نكته

1 - آيه شريفه نشانگر اين واقعيت است كه مى توان خداى يكتا را، يك چيز يا يك حقيقت عنوان داد، چرا كه آيه شريفه در پاسخ «قل اىّ شى ءٍ اكبر شهادة» مى فرمايد: «قل اللّه» بگو: خدا حقيقتى است كه مى توان آن را شناخت و از او خبر داد.

با اين پيام، خدا يك حقيقت و يك چيز است، امّا نه بسان ديگر چيزها و پديده ها. او با پديده هاى هستى، با وجود تشابه در نام و عنوان، تفاوت اساسى دارد و تشابه او در نام، هرگز باعث برابرى و يا تشابه او با ديگر چيزها - كه همه را او آفريده است - نخواهد شد.

2 - ديگر اينكه از آيه شريفه، به ويژه «مَن بلغ» اين نكته دريافت مى گردد كه پيامبر اسلام، آخرين پيام آوران خداست و به سوى همه عصرها و نسلها بر انگيخته شده است.

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

اَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ اَنَّ مَعَ اللَّهِ الِهَةً اُخْرى

اين فراز گرچه به صورت پرسشى آمده است، امّا در حقيقت نكوهش كفرگرايان و پندار سست و بى اساس آنان است كه: شما چگونه گواهى مى دهيد كه با خداى يكتا خدايان ديگرى است؟ با اينكه پوچى پندارتان را مى نگريد و بر يكتايى و بى همتايى آفريدگار هستى با دلائل روشنى روبرو هستيد، چگونه بازهم به شرك مى گراييد؟

و اينك به پيامبر گرامى مى فرمايد:

قُلْ لا اَشْهَدُ

هان اى پيامبر! تو با صداى رسا بگو: من هرگز چنين گواهى نخواهم داد اگرچه شما بى هيچ دليل و برهانى بر شك و كفر اصرار ورزيد و براى آفريدگار يكتا و بى همتا شريك و نظير بپنداريد!

يادآورى مى گردد كه «گواه» به كسى گفته مى شود كه بر درستى ادعاى فرد گواهى مى دهد.

در ادامه سخن مى فرمايد:

قُلْ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَاِنَّنى بَرى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

هان اى پيامبر! به شرك گرايان بگو: آن پديد آورنده هستى، خدايى است يكتا و بى همتا و من از آنچه شما از بتهاى گوناگون براى او شريك و نظير مى تراشيد بيزارم.

دانشوران مسلمان از اين آيه شريفه چنين دريافت مى دارند كه، هنگامى كه كسى به اسلام گراييد و مسلمان شد، زيبنده است گواهى بر يكتايى خدا و رسالت پيامبر را به زبان آورد و از هر پندار و راه و رسمى جز دين و آئين خدا بيزارى جويد.

كفرگرايان دو دسته اند: در ادامه سخن به ترسيم اين نكته مى پردازد كه كفر گرايان دو دسته اند:

1 - گروهى قربانى نادانى و نا آگاهى خويش اند.

2 - و گروهى ستيزه جو و بد انديش.

اَلَّذينَ اتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمُ اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ.

آن كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم بخوبى او را به عنوان پيامبر خدا مى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند، تنها آن كسانى كه سرمايه وجود خويش را از دست داده اند ايمان نمى آورند. (71)

اگر واژه «الذين» دوم، وصف براى «الّذين» نخست باشد، منظور آيه شريفه اهل كتاب مى باشند و قرآن روشنگرى مى كند كه آنان با اينكه پيامبر را بسان فرزندان خود مى شناسند، به آفت زيان و خسران گرفتار شده و به او ايمان نمى آورند. امّا اگر چنين نبوده و ارتباط با آن نداشته باشد، همه كفر گرايان را مى گيرد.

«ابو حمزه ثمالى» مى گويد: هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد، «عمر» به «عبد الله بن سلام» گفت: دوست من! قرآن مى فرمايد: اهل كتاب پيامبر اسلام را بسان فرزندانشان به خوبى مى شناسند، آيا اين خبر واقعيت دارد؟

«عبدالله» پاسخ داد: آرى ما آن حضرت را با همان ويژگيهايى كه در قرآن وصف شده است، مى شناسيم، درست بسان فرزندانمان با او آشنا هستيم و بر شخصيت او شناخت داريم! به خداى سوگند خودِ من محمدصلى الله عليه وآله وسلم را از پسرم بهتر مى شناسم.

«عمر» پرسيد جگونه؟

پاسخ داد: من محمدصلى الله عليه وآله وسلم را با ويژگيهايى كه خدا وى را وصف نموده است، مى شناسم و به راستى و درستى دعوت او اطمينان دارم، امّا در مورد پسرم اين اعتماد و اطمينان را ندارم؛ چرا كه در اينجا امكان لغزش مادرش هست، امّا در مورد پيامبر اسلام بدان دليل كه خدا او را وصف كرده است اطمينان دارم.

«عمر» گفت: راستى كه توفيقِ هدايت يافته و به راه درست گام سپرده اى و راست مى گويى.

بيداد پيشه ترين انسانها در اين آيه شريفه در نكوهش اين حق ناپذيران مى فرمايد:

وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً اَوْكَذَّبَ بِاياتِهِ

آيه شريفه، استفهام انكارى است و به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: هيچ كس بيداد پيشه تر از كسى نيست كه به خدا دروغ بندد و خدايان دروغينى را همتا و نظير و شريك او قرار دهد و يا قرآن و پيامبر و معجزات وى را دروغ انگارد.

اِنَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.

بى ترديد ستمكاران روى رستگارى نخواهند ديد؛

منظور اين است كه، آن كسانى كه به رسالت پيامبر كفر ورزند و آيات ونشانه هاى او را دروغ شمارند، هرگز به مهر و خشنودى خدا و نجات مفتخر نشده و از عذاب و آتش دوزخ نجات نيافته و رستگار نخواهند شد.

در ادامه سخن از سرنوشت اين حق ستيزان مى فرمايد:

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعاً

و روزى فرا مى رسد كه همه آنان را از گورها برون آورده و پاى حساب كوچ مى دهيم.

ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ اَشْرَكُوا اَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

آنگاه به كسانى كه شرك ورزيده اند، خواهيم گفت: آن معبودها و خدايان دروغين شما كه شريك و همتاى خداى يكتا مى پنداشتيد، كجا هستند؟

در مورد اين پرسش دو نظر آمده است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه شرك گرايان در روز رستاخيز هنگامى كه مى نگرند خدا از لغزشهاى توحيد گرايان در گذشته و آنان را مورد بخشايش قرار مى دهد، به يكديگر مى گويند: هنگامى كه از شما در مورد عملكردتان در دنيا پرسيدند، بگوييد ما توحيدگرا بوديم. اما هنگامى كه خدا همه را گرد آورده و به آنان مى فرمايد معبودهايى كه به جاى خداى يكتاى پرستيديد، اينك كجايند، آنان در مى يابند كه خدا بر كران تا كران انديشه و عملكرد آنان آگاه است و كتمان حقيقت از سوى آنان، بى ثمر است.

2 - امّا به باور بيشتر مفسّران منظور اين است كه شرك گرايان چنين مى پندارند كه بتهايشان در بارگاه خدا آنان را شفاعت خواهند نمود، به همين جهت در روز رستاخيز به آنان گفته مى شود كه معبودهاى ساختگى شما - كه اميد شفاعت آنان را داشتيد - كجايند؟ و بدينسان آنان زيرِ باران نكوهش و سرزنش قرار مى گيرند.

لازم بياد آورى است كه كفر گرايان بتها را شريك خدا مى پنداشتند و به همين دليل از آنها به «شركاء» تعبير مى كند.

واژه «زعم» در اينجا به مفهوم دروغ است. «ابن عباس» مى گويد: واژه «زعم» در كتاب خدا به معناى دروغ است.

به هر حال، آيه مباركه بهترين دليل بر اصل معاد و ايمان به جهان پس از مرگ و زنده شدن تمام مردم است.

و نيز بهترين دليل بر پوچى پندار جبر گرايان مى باشد كه انسان را در گزينش راه زندگى آزاد نمى نگرند و در نتيجه براى او حساب و كتاب و پاداش و كيفر را نيز نا مفهوم مى پندارند.

پاسخ شرك گرايان در اين آيه شريفه خدا به ترسيم پاسخ شرك گرايان پرداخته و مى فرمايد:

ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلاَّ اَنْ قالُوا وَاللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكينَ.

در مورد واژه «فتنه» و مفهوم آن، بحث و گفتگو است:

1 - به باور گروهى منظور اين است كه پاسخ شرك گرايان اين خواهد بود كه مى گويند: به خداى سوگند باد كه ما شرك گرا نبوديم؛ چرا كه وقتى در روز رستاخيز از آنان پرسش مى شود كه: خدايان پندارى شما - كه آنها را همتا و شريك خدا ساخته بوديد - كجايند؟ در حقيقت نوعى آزمونِ آنان است. و آنان پاسخ درستى، جز اين نخواهند يافت كه شرك گرايى خويش را از ريشه انكار كنند و بگويند: ما در دنيا شرك گرا نبوده و براى خداىِ يكتا، همتا و شريكى نمى تراشيديم.

2 - امّا به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، پوزش آنان اين است كه مى گويند: به خداى سوگند كه ما شرك گرا نبوديم.

از حضرت صادق عليه السلام نيز روايتى - كه بيانگر اين ديدگاه است - روايت شده است.

3 - «زجاج» مى گويد: اين آيه شريفه مفهوم بسيار ظريفى دارد كه تنها آگاهان راز و رمز آن را در مى يابند و آنگاه مى گويد:

خدا در اين آيات، سخنان پيامبر ومنطق شرك گرايان را كه دل در گرو شرك نهاده و به غير خدا دل بسته اند، ترسيم فرمود. اينك روشن مى سازد كه اين دلباختگى و دلبستگى آنان به شرك و كفر از آنجايى كه نه پايه و اساسى منطقى داشت و نه ره آورد و فرجام خوشى، سر انجام آنان به خود آمده و با پى بردن به بى ارزشى خدايان دروغين و پوچى منطق و بيهودگى عملكرد خويش، از بتها و پرستش ذلّت بار آنها بيزارى مى جويند.

اين موضوع بسيار طبيعى است كه هرگاه كسى سردمدار گمراهى را، هدايت يافته پندارد و بيدادگرى را عدالت پيشه تصور كند و به او دل بندد و او را دوست بدارد، همانقدر كه آن سردمدار گرفتار فرجام گمراهى و بيداد خود شد و ماهيّت او بر اين فرد روشن گرديد، بى درنگ از او بيزارى مى جويد. و آنگاه به او گفته مى شود: مهر و دوستى تو نسبت به آن سردمدار تبهكار و بيدادگر، بدان دليل بود كه تو به اشتباه شيفته و دلباخته او شده بودى.

با اين بيان واژه «فتنه» در اينجا به مفهوم شرك و شيفتگى به بتها و خدايان دروغين است. اين ديدگاه را روايت رسيده از «ابن عباس» نيز تأييد مى كند كه مى گويد: منظور از فتنه شرك گرايان در دنيا، شرك و عملكرد شرك گرايانه آنان است. و آيه، در حقيقت اين گونه است كه: ثم لم تكن عاقبة فتنتهم... كه مضاف حذف شده است.

در آنجا هم دروغ؟! با آنكه سراى آخرت، سراى عمل نيست، و مردم با آشكار شدن واقعيت ها و زدوده شدن ترديدها، هم خداى يكتا را مى شناسند و هم بناگزير دست از زشتكارى هاى خويش بر مى دارند، با اين وصف چگونه شرك گرايان و بيدادپيشگان در آنجا نيز دروغ مى گويند و سوگند دروغ ياد مى كنند.؟

پاسخ:

1 - به باور برخى، مفهوم گفتار آنان اين است كه: ما بر اساس باور خودمان شرك گرا نبوديم؛ چرا كه شرك گرايان نيز به پندار خويش راه درست را برگزيده اند و بتها وخدايان دروغين را وسيله تقرّب به خداى يكتا تصور كرده اند؛ به همين دليل در آنجا بر اساس پندار خرافى خويش، خود را راستگو مى دانند و سوگند ياد مى كنند كه شرك گرا نبوده اند.

2 - امّا به باور برخى، بدان دليل سوگند ياد مى كنند كه بر اثر هراس از روز رستاخيز و دگرگونى بهت آور آن، خرد از كف داده و چيزى نمى فهمند. و پس از اينكه به خود مى آيند زبان به اعتراف مى گشايند و به گمراهى خود اقرار مى كنند.

3 - و برخى نيز مى گويند: ممكن است آنان با ديدن صحنه هاى هراس انگيز روز رستاخيز، چنان از خود بيگانه شوند كه شرك و شرك گرايى خود در زندگى دنيا را به كلى فراموش كنند و بر اساس دريافت خود از روز رستاخيز سخن بگويند و سوگند ياد كنند.

سرنوشت رسواى آنان در اين آيه شريفه آفريدگار هستى به سرنوشت غمبار و عبرت انگيز آنان توجّه داده و مى فرمايد:

اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ

ببين اين شرك گرايان و ستمكاران چگونه بر خويشتن دروغ مى بندند، و آنگاه سوگند دروغ ياد مى كنند.

منظورِ آيه شريفه اين نيست كه پيامبر گرامى يا ايمان آورندگان به خدا و پيام او در قرآن به صحنه هاى روز رستاخيز بنگرند، چرا كه رستاخيز نرسيده و ديدن آن اينك امكان پذير نيست، بلكه اين دستور براى بر انگيختن تفكّر و انديشه هاست ومنظور اين است كه در اين مورد و اين آيات، درست بينديشيد.

چگونه؟

با اينكه شرك گرايان به پندار خويش راه درستى را برگزيده و عقيده و باور شرك گرايانه شان درست است، چگونه خدا آنان را دروغگو معرفى مى كند؟

پاسخ

اين بدان دليل است كه دروغ، در حقيقت خلاف و اقع گفتن است، خواه گوينده، باور و آگاهى به بى اساس بودن گفتار خود داشته، يا نداشته باشد؛ آنان مى گويند: ما شرك گرا نبوده ايم در حالى كه بوده اند؛ بر اين باور دروغگو هستند.

«جبايى» مى گويد: منظور اين است كه: ببين آنان چگونه در دنيا به خود دروغ مى بندند و با اينكه براستى شرك گرايند، باور و عقيده پوچ و نادرست خويش را بر حق و درست مى پندارند.

وَضَلَّ عَنْهُمْ ماكانُوا يَفْتَرُونَ.

و آنچه بر مى بافتند از برابر ديد و دسترس آنان گم و نابود گرديد.

منظور اين است كه آنان درزندگى به دروغ مى گفتند كه بتها در بارگاه خدا ما را شفاعت خواهند نمود، در حالى كه روز رستاخيز نه بتها را مى بينند و نه از آنها سودى مى برند.

به باور برخى از دانشوران، اين جمله تنها در مورد بتها نيست، بلكه منظور هر خداى دروغين و معبودى است كه انسان به جاى خدا بپرستد و سر درخط بندگى و اطاعت او نهد. آرى، همه اين خدايان ساخته و پرداخته شرك گرايان، آن روز ناپديد مى گردند و سودى به حال آنان ندارند.

يك بحث كلامى آيا مردم در سراى آخرت نيز مى توانند زبان به دروغ و ناروا بگشايند؟

در اين مورد ميان دانشمندان بحث و گفتگو است:

1 - به باور ما ممكن نيست؛ چرا كه آن سرا، سراى حقيقت است، مردم هم به بى اساس بودن باورهاى خرافى و پندارهاى موهوم و بافته هاى ناصواب خود پى مى برند و حقايق آشكار مى گردد و هم زشتى و زيبايى كردارها برملا مى گردد و جاى كتمان حقايق و دروغ پردازى نيست.

2 - امّا به باور برخى ممكن است نخست بر اثر ترس و وحشت، به دروغ روى آورند، امّا پس از اينكه شايستگان به بهشت پر نعمت خدا، و آلودگانِ به گناه به دوزخ وارد شدند، ديگر دروغ پردازى ناممكن است. آنگاه است كه ديگر دروغ را وا مى نهند و به زشت كرداريهاى خويش اعتراف مى كنند و آمرزش مى طلبند.

3 - و پاره اى نيز بر آنند كه در هر حال ممكن است سياهكارانى باشند كه دروغ بگويند و ناروا ببافند.

حق ناپذيران اين آيه شريفه در مورد گروهى از جمله: «ابوسفيان»، «نصر بن حارث»، «عتبه» و برادرش فرود آمد، چرا كه آنان با وجود شيفتگى به آيات قرآن و احساس زيبايى قالبها و مفاهيم جانبخش آن، خود و ديگران را گمراه مى ساختند و به آيات خدا افسانه هاى پيشينيان نام مى نهادند.

اينك در اين آيه شريفه، آفريدگار هستى به بيان حال آنان به هنگام شنيدن قرآن پرداخته و مى فرمايد:

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَفى اذانِهِمْ وَقْراً

و برخى از كفرگرايان و شرك گرايان كه در آيات پيش از آنان سخن رفت، به سخنان آسمانى تو اى پيامبر! گوش مى سپارند، امّا بر دلهاى آنان پرده ها افكنده و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم تا سخنان جانبخش تو را در نيابند و نفهمند.

در تفسير آيه شريفه ديدگاهها يكسان نيست:

1 - «ابوعاصم» در اين مورد آورده است كه بهترين ديدگاه در تفسير آيه شريفه، اين است كه:

پيامبر گرامى شبانگاهان نماز خويش را بلند مى خواند و در قرائت آن به خواندن سوره اى از قرآن مى پرداخت، بدان اميد كه ضمن انجام وظيفه عبادى، ديگران نيز آيات جانبخش قرآن را بشنوند و در مورد پيام خدا بينديشند و ايمان آورند، امّا شرك گرايان بجاى گوش جان سپردن به پيام خدا، با شنيدن نداى جانبخش پيامبر به اذيّت و آزار او مى پرداختند و آن حضرت را از خواندن آيات باز مى داشتند، به همين جهت خداى توانا پرده خواب بر دلها و ديدگان آنان مى افكند تا از هدف شوم خويش باز ايستند و نتوانند از عبادت و دعوت پيامبر جلوگيرى كنند.

لازم به ياد آورى است كه اين مرحله، پس از اتمام حجت بر آنان و شنيدن پيام خدا و حق ستيزى آنان بود.

با اين بيان، قرآن افكندن پرده خواب بر دل و ديده آنان را، به افكنده شدن پرده ها و سنگينى بر دلها و گوشها، تشبيه كرده است، چرا كه هر دو، از نظر اثر - كه عدم تدبّر و توجّه باشد - يكسانند.

و اين آيه مباركه نيز از نظر محتوا بسان آيه مورد بحث است كه مى فرمايد:

و اذا قرأت القران جعلنا بينك و بين الّذين لا يؤمنون بالاخرة حجاباً مستوراً:(72)

و هنگامى كه قرآن را بخوانى، ميان تو و كسانى كه به سراى آخرت ايمان ندارند، پرده اى پوشيده قرار مى دهيم.

2 - امّا برخى بر آنند كه منظور اين است كه: خدا آنان را به كيفر گناهان و زشتكاريهايشان از رسيدن به حق و عدالت باز مى دارد و به خاطر اثر طبيعى عملكردشان موانعى سر راه شنوايى و دريافت آنان پديد مى آورد تا به كيفر حق ناپذيرى خويش برسند و در آتش دوزخ بسوزند.

3 - و به باور برخى، آفت شرك و كفرى كه جان آنان را آلوده ساخته است، بطور تشبيه و مجاز ، پوشش دل و رويگردانى از دريافت و فهم قرآن از سوى آنان، به سنگينى گوش تعبير شده است؛ چرا كه با وجود كفر و روى برتافتن از حق، ايمان به خدا در دل راه نمى يابد و حق پذيرى و حق پرستى در سازمان وجود انسان جايگزين نمى شود، همانگونه كه با وجود پرده بر دل و سنگينى در گوش، انسان چيزى از حقايق را نمى شنود و نمى فهمد تا ايمان بياورد.

دليل اين نكته كه پرده افكندن بر دلها و سنگينى گوشِ حق ستيزان را به خود نسبت داده اين است كه: اين تشبيه را ذات پاك او به كار برده است و منظور اين است كه ما كفر ورويگردانى آنان از حق را با پرده افتادن بر دلها و سنگينى گوشها و ناشنوايى آنان همانند مى شناسيم. همانگونه كه هرگاه انسان ديگرى را ستايش كند و او را آراسته به ارزشهايى وصف نمايد، مى گويد: من او را با فضيلت و گرانقدر شناختم و معرّفى كردم. و يا هرگاه بر او خرده گيرد و عيوب او را بازشمارد، مى گويد: من او را تفسيق كردم، در حالى كه گوينده تنها او را وصف كرده است و نه بيشتر از آن.

نمونه ديگر اينكه، مى گويند: قاضى آن شاهد را عادل شناخت و عدالت پيشه شمرد و ديگرى را تفسيق نمود و به بى عدالتى او حكم كرد؛ روشن است كه قاضى نه به او عدالت بخشيده است و نه ستم و فسق، بلكه چيزى كه در وجود آنها بوده، آشكار ساخته و اعلان نموده است.

وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ ايَةٍ لايُؤْمِنُوا بِها

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: اگر آنان هر پديده عبرت انگيز و عبرت آموزى را بنگرند، ايمان نمى آورند. امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: اگر كفرگرايان معجزه اى آشكار نيز بنگرند كه دليل ترديد ناپذيرى بر رسالت و درستى دعوت تو باشد، باز هم ايمان نخواهند آورد؛ چرا كه حق ستيزند.

آيا؟

اگر آيه شريفه را بر اساس ظاهر معنا كنيم، با اين پرسش روبرو مى گرديم كه:

آيا فردى كه پرده بر دل و سنگينى در گوش دارد و نمى تواند چيزى را دريابد و بشنود، در مورد او مى توان گفت حق ستيز است؟ به باور برخى چنين كسى اگر معجزه اى نيز بنگرد، و ايمان نياورد، نمى توان بر او عيب گرفت و او را غفلت زده معرفى كرد تا چه رسد كه او را حق ستيز و حق ناپذير عنوان داد، چرا كه او از دريافت و شناخت و شنيدن حقيقت ناتوان است.

پاسخ

پاسخ اين است كه خدا در وصف برخى از كفرگرايان مى فرمايد:

و إِذا تتلى عليه آياتنا ولّى مستكبراً كان لم يسمعها.(73)

و هنگامى كه آيات ما بر او تلاوت گردد، با نخوت و خود بزرگ بينى روى بر مى تابد، چنانكه گويى آن را نشنيده [و يا] در گوشهايش سنگينى است...

از اين آيات دريافت مى گردد كه در گوش كفرگرايان سنگينى و گرانى، بدان صورت كه گفتار پيامبر و تلاوت آيات را نتوانند بشنوند، وجود ندارد، چرا كه اگر چنين بود ادامه آيه چه مفهومى مى تواند داشته باشد كه مى فرمايد: چنانكه گويى آن را نشنيده [و يا ]در گوشهايش سنگينى است. افزون بر اين، نكوهش چنين كسى نيز بى مورد است. با اين بيان منظور اين است كه آنان در حق ستيزى وحق ناشنوايى چنان عمل مى كنند كه گويى آن را نمى شنوند و قدرت درك و شنوايى ندارند.

حَتّى اِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاَّ اَساطيرُ الْاَوَّلينَ.

اينان هنگامى كه روزها نزد تو مى آيند، به انگيزه راهيابى به سوى حق و دريافت فضيلت و كمال و بهره ورى از آيات خدا نمى آيند، بلكه بر آنند كه با تو ستيزه ومجادله نمايند و گفتار آسمانى تو را نامفهوم و بيهوده قلمداد كنند، و دليلهاى روشن تو بر توحيد گرايى و يكتاپرستى و درستى دعوت و رسالت تو، براى آنان سود بخش نيست. و براى رويارويى با حق به اين دروغ دست يازيده اند كه مى گويند: اين كتاب آسمانى تو، سخن خدا و پيام او نيست، بلكه داستانهايى پرجاذبه از پيشنيان است كه آنها را نوشته و به يادگار نهاده اند.

به باور برخى منظور از «اساطير الأولين» داستانهاى بيهوده و بى ثمرى چون سرگذشت «رستم و اسفنديار» است كه در شاهنامه ها و كتابهايى از اين سبك، بوسيله گروهى داستانسرا و گزافه گو و دروغ پرداز، براى نسلهاى تيره بخت به يادگار مانده و سودى براى آنان ندارد.

اما به باور برخى ديگر، ستيزه گرى آنان همين بود كه قرآن را از سبك افسانه هاى پيشنيان عنوان مى دادند... و يا مى گفتند چرا آنچه از پرندگان و حيوانات كه خود مى كُشيد و شكار مى كنيد، آنها را حلال مى شناسيد و از گوشت آنان بهره ور مى گرديد، امّا آنچه را خدا مى كشد، آن را مردار نام داده و نمى خوريد؟

گمراهگرى خصلت زشت ديگر شرك گرايان در ادامه سخن، قرآن شريف به خصلت زشت و ويرانگر ديگر آنان پرداخته و مى فرمايد:

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْاَوْنَ عَنْهُ

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: كفر گرايان مردم را از پيروى از پيامبر و راهيابى به سوى نور و رستگارى باز مى دارند، و خود نيز از آن حضرت و پيام جانبخش آسمانى اش دورى مى جويند و مى گريزند. امّا به باور گروهى ديگر از جمله «مجاهد»، منظور اين است كه آنان مردم را از شنيدن قرآن شريف باز مى دارند تا مباد در دلهاى مردم اثر گذارد و خود نيز از شنيدن آن دورى مى جويند.

پاره اى گفته اند اين آيه شريفه در باره «ابوطالب» پدر گرانمايه اميرمؤمنان است چرا كه به باور اينان آن بزرگوار در آغاز بعثت پيامبر و ظهور اسلام، خود هنوز ايمان نياورده بود، امّا در همان حال مردم شرك گرا و ستمكار را از آزار رساندن به پيشواى بزرگ توحيد هشدار مى داد و باز مى داشت و از آن حضرت قهرمانانه حمايت مى نمود.

«ابوطالب» مرد ايمان و قهرمان دفاع از حق اين پندار كه برخى آيه را در باره «ابوطالب» تفسير كرده اند، به دلايلى كه خواهد آمد، پندارى بى اساس و بى پايه است:

1 - نخست بدان دليل كه آيه شريفه ادامه آياتى است كه در مورد كفرگرايان و نكوهش از خصلتهاى نكوهيده و ويرانگر آنان از جمله آزار رساندن به پيامبر است و «ابوطالب»، بزرگ «حجاز»، مؤمن «قريش» و مدافع سر سخت پيامبر بود و نه آزار رسان به او.

2 - از ديدگاه خاندان رسالت «ابوطالب» مرد ايمان وجهاد و دفاع از پيامبر گرامى به شمار مى رفت؛ و اتفاق نظر و اجماع خاندان رسالت در ايمان آن مرد بزرگ براى ما حجّت است، چرا كه پيامبر گرامى خاندان خويش را يكى از دو امانت ارزشمند، و يكى از دو «ثقل» گرانبهايى عنوان ساخت كه همه امّت بايد براى نجات از گمراهى و اوج گرفتن به سوى رستگارى و كاميابى به آن دو تمسّك جويند و فرمود:

«إِن تمسّكتم بهما لَنْ تضلّوا».(74)

اگر به كتاب خدا و خاندان وحى و رسالت تمسّك جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد.

3 - و نيز در ايمان آن مدافع بزرگ اسلام و پيامبر، «ابن عمر» آورده است كه: در روز فتح «مكّه»، «ابوبكر» در حالى كه دست پدر كهنسال و نابيناى خويش، «ابوقحافه» را گرفته بود، وى را نزد پيامبر آورد و او در حضور پيشواى گرانقدر توحيد مسلمان شد. پيامبر به ابوبكر فرمود: اين مرد سالخورده را رها نكردى تا دستش را گرفتى و به سوى اسلام آوردى؟

«ابوبكر» پاسخ داد اى پيامبر خدا! در اين انديشه بودم كه وى با اسلام و ايمان به خدا و پيامبر، به پاداش خدا نايل آيد. امّا به خداى سوگند امروز بر اسلام پدرم، به اندازه آن روز كه در دوران غربت و تنهايى اسلام و مسلمانان، ابوطالب بزرگ حجاز و سرور قريش ايمان آورد، شادمان نگرديدم. و آن شادمانى وصف ناپذير بدان دليل بود كه با ايمان «ابوطالب» چشمان شما روشن شد و برق شادى و شادمانى در سيماى شما نمايان گرديدو اين چيزى بود كه من هماره خواهان آن بودم.

پيامبر فرمود: درست مى گويى، و بدينسان اين روايت، نشانگر ايمان ابوطالب در آغاز بعثت و ظهور اسلام است.

4 - و نيز «طبرسى» در اين مورد آورده است كه:

سردمداران قريش هنگامى كه با دفاع قهرمانانه «ابوطالب» از پيامبر گرامى و دعوت او روبرو شدند، روزى نزد او شتافتند و گفتند: ابوطالب! تو بزرگ «حجاز» و سرور قريش هستى و ما در شرايطى كه خود مى دانى نزد تو آمده و بر آنيم كه زيباترين و شجاعترين و بخشنده ترين جوان خود، «عماره» را به شما تقديم داريم و شما در برابر او برادر زاده ات محمدصلى الله عليه وآله وسلم را به ما واگذارى تا او را به كيفر افشاندن بذر پراكندگى در جامعه و بى خرد خواندن بزرگان و دعوت به توحيد و تقوا نابود سازيم!

«ابوطالب» گفت: زهى بى انصافى و خود خواهى! شما فرزندتان را به من وا مى گذاريد تا از او نگاهدارى و پذيرايى كنم، امّا من فرزندم را به شما واگذار كنم تا او را بكشيد؟! در حالى كه طبق داورى ظالمانه خودتان نيز مى بايست من هم فرزند شما را بكشم. و آنگاه دليرانه و هوشمندانه قامت مردانه بر افراشت و هشدار داد كه:

منعنا الرّسول رسول المليك

ببيض تلالا كلمع البروق

اذودُ و احمى رسول المليك

حماية حامٍ عليه شفيق(75)

بهوش باشيد كه ما با شمشيرهاى آخسته اى كه از سپيدى مى درخشد، و آنگاه بسان جهش برق و طنين رعد زودگذر نخواهد بود، از پيامبر بزرگ خدا دفاع جانانه خواهيم كرد.

من بسان مدافعى دلسوز و حمايت كننده اى پر مهر از پيامبر خدا دفاع نموده و از جان گرامى و دعوت توحيدى او حمايت مى كنم.

5 - افزون بر آنچه در بى اساس بودن آن پندار بى اساس و در ايمان خلل ناپذير «ابوطالب» آمد، گفتارها و سرودهاى بسيارى از او به يادگار مانده است كه همه گواه اسلام و ايمان راستين اويند كه از آن جمله مى سرايد:

ألم تعلموا أَنّا و جدنا محمّداً

نبياً كموسى خط فى اوّل الكتب

آيا كفرگرايان نمى دانند كه ما وجود گرانمايه محمدصلى الله عليه وآله وسلم را بسان «موسى»، پيامبر خدا يافتيم كه نام بلندش در كتابهاى آسمانى پيشين آمده است؟

آيا پدر ما «هاشم» براى كارزار كمر همت نبست؟ و آيا او فرزندان خويش را براى دفاع از حق و عدالت و پيكار با سركشان و طغيانگران، سفارش ننمود؟(76)

6 - و نيز در قصيده اى طولانى از او آورده اند كه:

و قالوا لِأَحمدَ انت امرؤٌ

خلوف اللّسان ضعيف السّبب

ألا انّ احمد قد جاءَهم

بحقّ و لم يأتهم بالكذب(77)

كفرگرايان به «احمد» آن پيامبر برگزيده خدا به ناروا گفتند كه: تو با اين دعوت و پيام و راه و رسمى كه آورده اى و بر آن فرا مى خوانى، نه از خردى كامل برخوردارى و نه از مدافع و يار و ياور و حمايت كننده اى پر توان؛ و بزودى شكست خواهى خورد!!

امّا آنان كه بر اين پندار سخيف و جاهلانه اند، بدانند كه: محمدصلى الله عليه وآله وسلم براستى به رسالت برانگيخته شده، و براى رساندن پيام جانبخش خدا به سوى مردم آمده است و او هرگز دروغ و ناروا نمى گويد؛ و سر انجام هم اوست كه بر كفر و شرك و بيداد پيروز خواهد شد.

7 - و نيز آن توحيد گراى پرشهامت در قصيده اى شور انگيز كه برادرش «حمزه» را به پيروى از پيامبر و حمايت از حق و عدالت فرا خواند و تشويق نمود، از جمله مى سرايد:

صبراً أبا يعلى على دين احمدٍ

و كن مظهراً للدّين وفقت صابراً

فقد سرّنى اذ قلت انك مؤمن

فكن لرسول الله فى الله ناصرا

هان اى «حمزه»! اى برادر عزيز! بر دين و آئين نجات بخش «احمد» شكيبا باش و پايدارى قهرمانانه پيشه ساز. و با شهامت و اقتدار دين و ايمان خويش را آشكار ساز كه در پرتو شكيبايى و پايدارى موفق خواهى شد.

راستى شادمان گشتم كه تو ايمان خويشتن را اعلان كردى، بنابراين در راه خدا و ارزشهاى آسمانى هماره يار و ياورِ دلير و پرشهامت پيامبر خدا باش.

8 - و نيز در قصيده اى ديگر مى سرايد:

أُقيم على نصر النّبى محمّد

أُقاتل عنه بالقنا و القنابل(78)

در راه يارى پيامبر خدا، محمدصلى الله عليه وآله وسلم، بپا خاسته و سخت پايدارى مى ورزم، و براى پيروزى راه و رسم او، با سلاح و سپاه پيكار خواهم كرد.

9 - و همو در بر انگيختن پادشاه «حبشه» به يارى پيامبر خدا، از جمله اين گونه مى سرايد:

تعلم مليك الحبش انّ محمداً

وزير لموسى و المسيح بن مريم

اتى بهدى مثل الّذى أَتيابه

و كلّ بامر الله يهدى و يعصم

و انّكم تتلونه فى كتابكم

بصدق حديثٍ لاحديث المرجم

فلا تجعلوالله نداً و اسلموا

و انّ طريق الحقّ ليس بمظلم(79)

هان اى فرمانرواى «حبشه»! آگاه باش كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم پيام آور خدا و وزير و همكار «موسى» و «مسيح» فرزند مريم است.

دين و آئين و برنامه اى كه او آورده است، بسان برنامه و راه و رسم آن دو پيامبر خدا، براى هدايت و نجات مردم مى باشد و همه آن فرستادگان خدا - از موسى گرفته تا مسيح و محمدصلى الله عليه وآله وسلم - به فرمان خدا براى هدايت مردم مى كوشند و به راه او فرا مى خوانند و مردم را به سوى ارزشها سوق داده و از زشتى ها باز داشته و حفظ مى كنند.

شما نام بلند و شكوهبار او را در كتابهاى آسمانى خويش مى خوانيد، و بى گمان آنچه در كتابهاى شما آمده است، راست و مطابق با واقع است و نه دروغ و بى اساس.

بنابراين، شما اى شاه حبشه به همراه ياران و مردم خويش اسلام بياوريد و براى خدا، همتا و نظير نگيريد و راه خدا را برگزينيد كه راه حق تيره و تار نيست.

10 - و در آستانه مرگ از جمله اين گونه سفارش مى كند:

اوصى بنصر النّبى الخير مشهده

علياً ابنى و شيخ القوم عباساً

و حمزة الاسد الحامى حقيقته

وجعفر اَن يذودا دونه النّاسا

كونوا فدى لكم امّى و ما ولدت

فى نصر احمد دون الناس اتراسا(80)

فرزند گرانمايه ام «على»، وبزرگ اين شهر و ديار «عباس» را، به يارى پيامبرِ شايسته كردار و نيكو محضر سفارش مى كنم.

و نيز به «حمزه» آن شير مردِ حمايت كننده از حق، و به «جعفر» آن قهرمان درايت و ايمان، سفارش مى كنم كه در برابر بيدادگران از آن حضرت دفاع نموده و دليرانه او را حمايت كنند.

هان كه مادرم و فرزندانش همگى فداى شما! در برابر دشمنان تبهكار و حق ستيز، براى محمدصلى الله عليه وآله وسلم سپرى پرتوان و پايدار باشيد!

آرى اين سروده هاى پر محتوا و هدفدار كه در قصيده هاى او به يادگار مانده و ميان دانشوران مشهور و معروف مى باشند، ونيز وصيت ها، سخنرانيها، و جملاتى كه آوردن همه آنها باعث طولانى شدن كتاب و بحث مى گردد، همه نشانگر اين واقعيت است كه او هرگز از پيامبر دور نبود و هماره در كنار آن حضرت و حمايت كننده او بود. با اين بيان چگونه مى توان در ايمان عميق او ترديد كرد و اين پندار بى اساس را پذيرفت كه آيه مورد بحث در باره «ابوطالب» بزرگ «حجاز» و مؤمن قريش فرود آمده است؟!

در آخرين فراز از آيه شريفه مى فرمايد:

وَاِنْ يُهْلِكُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ.

امّا آنان جز خويشتن را به هلاكت نمى افكنند و خود نمى دانند.

منظور اين است كه باز داشتن مردم از شنيدن پيام خدا و دعوت پيامبر و دورى جستن از آن حضرت، مايه تباهى خود آنان مى شود و خود اين را نمى دانند و درك نمى كنند.