تفسير مجمع البيان جلد ۱۳

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۷ -


/ سوره يوسف / آيه هاى 98 - 94

94 . وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ.

95 . قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ.

96 . فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

97 . قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ.

98 . قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

ترجمه

94 - و هنگامى كه كاروان [ از مصر حركت كرد و به سوى كنعان ] به راه افتاد، پدرشان [ يعقوب ] گفت: [ هان!] اگر مرا به [ نادانى و ]كم خردى نسبت ندهيد، به راستى بوى يوسف را احساس مى كنم [ و با همه وجود دريافت مى دارم ] .

95 - [ پاره اى ] گفتند: به خدا سوگند كه تو [ در مورد يوسف ] در همان گمراهى ديرين ات هستى [ كه يوسف يوسف مى نمودى و همه جا او را مى جستى ] .

96 - پس هنگامى كه آن مژده رسان آمد [ و] آن [ جامه ] را بر چهره [ غمزده ]او افكند، به ناگاه [ ديدگانش ] بينا گرديد، [ و سرخوش و شادمان از لطف خدا ]گفت: آيا به شما نگفتم كه من از [ مهر و لطف ] خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد؟!

97 - [ فرزندانش ] گفتند: اى پدر، براى آمرزش گناهان ما [ از بارگاه خدا ]آمرزش بخواه كه ما لغزشكار بوده ايم.

98 - [ پدر] گفت: به زودى از [ بارگاه ] پروردگارم براى [ بخشايش گناهان ]شما آمرزش خواهم خواست، به يقين او همان آمرزنده و مهربان است.

نگرشى بر واژه ها

فصل: اين واژه به مفهوم بريده شدن و جدا گشتن است، و به داور و فرمانروا نيز به تناسب اين كه كارها را روشن و قاطع به پايان مى برد و دستور مى دهد، «فيصل» گفته مى شود.

تفنيد: از ريشه «فند» برگرفته شده و در اصل به معناى سست انگاشتن و ناتوان شمردن و اتّهام فساد عقل بستن، آمده است.

پاره اى نيز آن را به دروغ نسبت دادن، معنى كرده اند.

قديم: ديرين.

تفسير

بوى گل را از چه جويم؟ از گلاب!

بار ديگر كاروان كوچكى از مصر حركت كرد. اين كاروان، كاروان بشارت و نويد است. كاروانى است كه به همراه خويش بوى گل و نشان ماه را به همراه دارد و موج سرور و شادمانى و شادكامى را با خود مى آورد.

قرآن در ترسيم اين فراز از سرگذشت درس آموز يوسف مى فرمايد:

وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ

و هنگامى كه كاروان از مصر حركت كرد و با پشت سر نهادن ديوارهاى آن شهر، راه شام و كنعان را در پيش گرفت، پدر يوسف و برادرانش، به خاندان و نزديكان و نوادگانش كه بر گرد او بودند گفت: راستى كه من بوى دل انگيز و پرمعنويت يوسف را احساس مى كنم.

از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: با حركت كاروان بشارت، يعقوب بوى پيراهن يوسف را در فلسطين و از مسافتى به اندازه ده شب راه احساس كرد.قال عليه السلام: وجد يعقوب ريح قميص يوسف من مسيره عشر ليال.

و از «ابن عباس» آورده اند كه گفت: يعقوب بوى پيراهن يوسف را از مسافتى به اندازه هشت شب راه احساس كرد.

«حسن» اين مسافت را هشتاد فرسنگ مى شمارد و مى گويد: يعقوب از اين فاصله بوى پيراهن يوسف را استشمام نمود. و پاره اى ديگر مى گويند از مسافتى به اندازه يك ماه راه.

«ابن عباس» مى گويد با حركت كاروان بشارت از مصر به سوى فلسطين، نسيمى دل انگيز و جانبخش وزيدن گرفت و بوى پيراهن يوسف را با خود به سوى يعقوب برد.

آن گاه مى افزايد: بادِ صبا از خدا اجازه گرفت تا پيش از رسيدن كاروان بشارت و آمدن پيراهن يوسف، بوى دل انگيز آن را به پدر كهنسال او برساند و خدا نيز به آن اجازه داد. به همين تناسب است كه از آن پس هر اندوه زده اى به وسيله باد صبا و نسيم دل انگيز، غم و اندوه جانكاه خويشتن را كاهش مى دهد و شاعران و سرايندگان در وصف اين نسيم جانبخش، شعرهاى زيبا و دلنشين مى سرايند.

لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ.

در تفسير اين فراز ديدگاه ها اين گونه است:

1 - به باور «ابن عباس» و «مجاهد» منظور اين است كه: اگر نسبت كم خردى به من ندهيد، من بوى يوسف را احساس مى كنم و مى يابم.

2 - امّا به باور «ابن اسحاق» منظور اين است كه: اگر ديدگاه و نظرم را سست نشماريد...

3 - از ديدگاه گروهى از جمله «سعيد بن جبير»، «سدى» و... منظور اين است كه: اگر دروغگويم نخوانيد...

4 - و از ديدگاه «قتاده» و «حسن» منظور اين است كه: اگر نگوييد بر اثر كهنسالى خردش را از دست داده است، بوى يوسف را استشمام مى كنم.

نزديكان و نوادگان يعقوب كه بر گرد آن بزرگوار نشسته بودند، از آنجايى كه از دنياى او بيگانه بودند و از مهر و عشق او و انتظارش به منظور آمدنِ نشانى از يوسف چيزى حس نمى كردند، به او رو كردند و گفتند: به خداى سوگند كه تو در مورد يوسف و عشق به او در گمراهى ديرينه ات هستى.

قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ.

به باور «حسن» و «قتاده» منظور آنان اين بود كه يوسف سال ها پيش جهان را بدرود گفته است و تو هنوز در همان آرزوهاى خام و پندارهايت در مورد او هستى و فكر مى كنى كه زنده مى شود و باز مى گردد.

امّا به باور «مقاتل» منظورشان اين بود كه: تو هنوز در همان سرسختى و پندار ديرينه ات در مهر به يوسف هستى و اين سخن تو نيز از همان محبّت افراطى ات ريشه مى گيرد.

و يعقوب پس از گستاخى نزديكانش، ديگر لب فرو بست و به آنان چيزى نگفت، امّا در كران تا كران وجودش غوغايى برپا بود... تا سرانجام كاروان بشارت از راه رسيد...

فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً

پس هنگامى كه آن مژده رسان از راه رسيد و آن پيراهن را بر چهره يعقوب افكند، به ناگاه نورِ ديدگانش بازگشت و به لطف خدا بينا گرديد.

«ابن عباس» در اين مورد آورده است كه مژده رسان «يهوذا» فرزند بزرگ يعقوب يا «مالك بن ذعر»(17) بود.

و «ضحاك» در اين مورد آورده است كه: پس از افكنده شدن آن پيراهن بر چهره يعقوب، آن بزرگوار پس از نابينايى اش بينا گرديد و پس از ناتوانى و پيرى، توانمند و جوان شد و گفت: اينك نمى دانم كه به مژده رسان چه پاداشى بدهم؟ و آن گاه براى او دعا كرد كه: پروردگارا، سختى هاى مرگ را بر او آسان گردان.

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

و به كسانى كه بر گرد او بودند روى آورد و گفت: آيا به شما نگفتم كه من از مهر و قدرت خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد؟! آيا بارها به شما نگفتم كه خداى توانا خواب يوسف را تحقّق مى بخشد و رنج ها و سختى ها را به وسيله شكيبايى و بردبارى از پيامبران و شايسته كرداران دور مى سازد؟ آرى، من اين حقايق را بارها به شما گفتم، امّا شما گوش جان نسپرديد و درنيافتيد.

«حسن» مى گويد: خداى پرمهر زنده بودن يوسف را به يعقوب خبر داده بود، امّا اقامتگاه او را به وى نشان نداده بود.

و آنان با ديدن آن همه شگفتى و عظمت دگرگون شدند و روى توبه به بارگاه خدا آوردند:

قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا

و گفتند: هان اى پدر گرانمايه! از خدا براى ما آمرزش بخواه و دعا كن كه او گناهان ما را ببخشد.

إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ.

چرا كه ما در آنچه انجام داديم گناهكار و خطاكار بوده ايم.

و آن بزرگمردِ شايسته كردار، گستاخى و اشتباه آنان را ناديده گرفت و به آنان وعده مساعد داد و فرمود: نگران نباشيد كه به زودى از بارگاه پروردگارم برايتان آمرزش خواهم خواست.

قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.

برخى از جمله «ابن طاووس» در اين مورد آورده اند كه: يعقوب بدان دليل در دم براى آنان طلب آمرزش نكرد كه در نظر داشت سحرگاه جمعه برايشان آمرزش بخواهد.

و از حضرت صادق عليه السلام نيز همين ديدگاه روايت شده است.

امّا گروهى از جمله «ابن مسعود» بر آنند كه يعقوب آمرزش خواهى براى آنان را تا سحرگاه به تأخير افكند؛ چرا كه سحرگاهان براى اجابت دعا مناسب تر است. و از حضرت صادق عليه السلام نيز در بيانى ديگر اين ديدگاه روايت شده است.

«وهب» مى گويد: يعقوب بيش از بيست سال هر سحرگاه براى آنان طلب آمرزش كرد.

و پاره ديگر بر آنند كه آن حضرت به مدت بيست سال رو به بارگاه خدا مى ايستاد و براى آمرزش گناهان فرزندانش دعا مى كرد و آنان نيز پشت سر پدرشان مى ايستادند و آمين مى گفتند.

در اين مورد آورده اند كه: جبرئيل نزد يعقوب آمد و اين دعا را به او آموخت كه:

يا رجاء المؤمنين! لا تخيب رجايى، و يا غوث المؤمنين! اغثنى، و يا عون المؤمنين! اعنى، و يا حبيب التّوابين! تب على و استجب لهم.

هان اى اميد ايمان آوردگان! اميد مرا به نوميدى تبديل مساز؛

اى فريادرس ايمان آوردگان! به فريادم برس؛

اى يار و مددكار ايمان آوردگان! ياريم برسان؛

و اى دوستدار توبه كاران! توبه ام را بپذير و دعاى اينان را پذيرا باش!