جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۳

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۹ -


اقسام حدّ زناكاران

زنا از نظر شرع مقدّس اسلام به وسيله‌ى چهار شاهد عادل ثابت مى‌شود كه در يك مجلس، هر چهار نفر به وقوع زنا شهادت بدهند؛ به اين صورت كه به‌طور دقيق، نفس عمل را ديده باشند و اگر به غير اين كيفيّت باشد، زنا ثابت نمى‌شود و البتّه خصوصيّات ديگرى در موضوع زنا هست كه به بحث تفسير مربوط نيست و در كتب فقهيه وارد شده است و امّا اجراى حدّ، به حسب اوصاف زناكاران پنج صورت دارد:
1. زناكارانى كه محكوم به اعدام‌اند (محصن باشند يا غير محصن؛ آزاد باشند و يا بنده) و آن‌ها سه دسته‌اند:
نخست: عبارت است از آن شقى‌اى كه با محارم خود زنا كند.
دوم: شخص ذمّى‌اى كه با زن مسلمانى زنا كند.
سوم: مردى كه زنى را به زور تصاحب كند و به زور با او زنا كند. مجازات اين سه‌دسته اعدام است.
2. زناكارى كه اول بايد او را حدّ بزنند و سپس رجم كنند و او زن پير يا مرد پيرى است كه محصن يا محصنه باشد و با اين حال زنا كند.
3. زناكارى كه حدّ او رَجْم (‌=‌سنگسار شدن) مى‌باشد، عبارت است از: زن يا مرد محصن و محصنه‌اى كه جوان باشد و به زنا تن در دهد.
4. زناكارى كه حدّ او، اوّل صد تازيانه است و پس از آن يك سال نفى بلد (‌=‌تبعيد‌شدن) و آن مردى است كه زن عقد شده دارد؛ ولى هنوز بكر است. در اين صورت، بايد آن مرد را دو شكنجه كنند: تازيانه و نفى بلد. درباره‌ى زنى كه به عقد كسى درآمده، ولى هنوز عروسى نكرده است، فقط به تازيانه زدن اكتفا مى‌شود.
* * *
والّذين يَرمونَ أزوجهم و لم يكن لهم شهداء إلاّ أنفسهم فشهدة أحدهم أربع شهدت باللّهِ إِنّه لَمِنَ الصّدقينَ(6) و الخمسة أَنّ لَعْنت اللّه عليه إِن كان مِنَ الكذبينَ(7) و يَدْرؤا عنها العذاب أَن تشهد أربع شهدت باللّه إِنّه لَمِنَ الكذبينَ(8)وَالخمِسَةَ أَنّ غَضَب اللّه عليها إِنْ كان مِنَ الصّدقينَ(9)و‌لولا فضلُ اللّه عليكم و رحمتُه وَ أَنّ اللّهَ تَوّابٌ حكيمٌ(10)

ترجمه:

6‌. و آنان‌كه به همسران خود نسبت زنا مى‌دهند، در حالى‌كه براى ايشان جز خودشان گواهى نباشد، پس گواهى دادن يكى از ايشان، چهار بار سوگند خوردن به خداى متعال است؛ همانا كه او از راستگويان است.
7. و گواهى پنجم اين‌كه گويد: لعنت خدا بر او اگر[در اين نسبت] از دروغگويان باشد.
8‌. و شكنجه[‌=‌حدّ] را از آن زن دور مى‌كند؛ اين‌كه زن به خداى متعال چهار بار سوگند ياد كند و گواهى دهد كه اين مرد[در اين نسبت كه به من مى‌دهد] از دروغگويان است.
9. و گواهى پنجم اين كه اگر اين مرد[در اين نسبت] از راستگويان است، غضب خدا بر آن‌زن باشد.
10. و اگر فضل خدا و بخشايش او بر شما[به نهى از زنا] نبود[البتّه نسل‌ها فاسد و نَسَب‌ها قطع‌مى‌شد]و بى‌گمان خداى متعال توبه‌پذير و درست‌كردار است.

تفسير:

شَأن نُزول

درباره‌ى شَأن نزول اين آيات شريفه، اقوالى بيان شده است:
1. هنگامى كه آيه‌ى مربوط به حكم رَمْى محصنات نازل شد، «عاصم‌بن‌عدى» به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)عرض كرد:
هرگاه يكى از ما شخص بيگانه‌اى را با همسر خود هم‌بستر ديد و آنچه را ديده به‌عرض برساند، هشتاد تازيانه مى‌خورد و اگر هم بخواهد دنبال يافتن چهار شاهد عادل برآيد، آن مرد بيگانه كار خود را كرده و رفته است!
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: حكم خدا چنين نازل شده. آن فرد هم گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)را شنيد و راه منزل خود را در پيش گرفت و رفت. در بين راه، هلال‌بن‌اميّه به او برخورد كرد در حالى‌كه إِنّا لِلّه و إِنّا إليه رجعون[1]بر زبان داشت؛ كنايه از اين‌كه حادثه‌ى شگفتى رخ داده است. با شنيدن اين جمله و رؤيت ظاهر حال او، جوياى خبر شد. در‌جواب گفت:
كار شرّى حادث شده است و آن اين كه «شريك بن سحما» را بر زَبَر زن خويش «خوله» بديدم. پس عاصم به همراه هلال به سوى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) برگشت و موضوع را بيان كرد. پيامبر فردى را دنبال آن زن فرستاد و از چگونگى گفتار شوهرش سؤال فرمود. زن در جواب عرض كرد: ابن‌سحما گاهى از اوقات جهت تعليم قرآن نزد ما مى‌آمد و گاه مى‌شد كه شوهرم وى را نزد ما باز مى‌گذاشت و بيرون مى‌رفت. اكنون نمى‌دانم چه چيز او را بر اين سخن واداشت. آيا غيرت بر او چيره شده يا اطعام من بر او دشوار آمده. پس از اين واقعه خداوند متعال آيه‌ى لعان
«والّذين يَرمون‌...»را نازل فرمود.[2]
2. در حديثى ديگر است كه پس از نزول آيه‌ى شريفه‌ى:
«و الّذين يرمون المحصنت‌...»(4)
سعدبن‌عُباده به پيامبر عرض كرد: اى پيامبر خدا، چگونه اگر كسى با زن خود بيگانه‌اى بيند و او را بكشد، شما به قصاص، او را مى‌كشيد و اگر آنچه را ديده گواهى دهد، هشتاد تازيانه‌اش مى‌زنيد؟ آيا او را با شمشير، نزند كه از ميان ببرد؟
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: كافى است شمشير شاه ... و خواست كه بگويد: شاهدى، امّا خوددارى كرد و گفت: اگر نه آن‌كه بهانه و دستاويزى از براى مرد مَست و غيور گردد.[3]
3. در روايتى ديگر است كه سعدبن‌عُباده پس از نزول آيه‌ى:
«والّذين يرمون المحصَنت‌...»(4)
گفت: شگفتا! اگر بر همسر خود وارد شوم و مردى بر رانش بنگرم، مرا توانايى آن نيست كه فورى چهار شاهد بياورم. به خدا سوگند! اگر از پى شاهد بروم، هنوز آنان را گرد نياورده‌ام كه او كار خود را كرده و رفته و اگر خودم هم به اين عمل گواهى دهم، هشتاد تازيانه مى‌خورم ... هنوز سعد با پيامبر در اين مقوله سخن مى‌گفت كه: هلال‌بن‌اميّه ـ پسر عمّ او ـ از باغچه‌اى كه داشت آمد و بيان كرد كه بيگانه‌اى را با زن خود هم‌بستر ديده، آثار كراهت در چهره‌ى پيامبر پديدار شد و مى‌خواست كه هلال را به زدن هشتاد تازيانه كيفر دهد. مردم از اين پيشامد دچار شگفتى و آشفتگى شدند كه ناگهان ظواهر «وحى» و نزول آن بر نبىّ‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مشهود گشت. مردم لب از سخن بازداشتند تا چون وحى به انجام رسيد فرمود: مژده باد تو را اى هلال كه خداوند فرجى فرستاد و آيه‌ى لعان را فروخواند:
«والّذين يرمون أزوجهم‌...»(6)
هلال عرض كرد: من اميدوار بودم كه از جانب خداى متعال چنين گشايشى مى‌رسد. سپس پيامبر دنبال همسر او فرستاد و مراتب لعان بين آن دو به كيفيّتى كه بيان خواهيم كرد عملى شد.[4]

كيفيت لعان

پس از بيان حرمت نسبت دادن زنا به زنان پاكدامن و حكم آن، حرمت نسبت زنا به زنان خود و حكم آن را به اين كيفيّت بيان مى‌فرمايد:
«والّذين يرمون أزوجهم و لم‌يكن لهم شهداء إلاّ أنفسهم فشهدةُ أحدِهم أربع شهدتً باللّه إِنّه لَمِنَ‌الصّدقينَ»(6)
افرادى كه زنان خود را به زنا نسبت مى‌دهند و گواهانى جز خودشان ندارند و در‌اين‌ادّعا واحدند، همان‌گونه كه در قذف محصَنات، چهار شاهد عَدْل لازم بود، در‌اين‌جا يك نفر به عوض چهار نفر محسوب مى‌شود. همان يك نفر كه مدّعى زناى همسر خود مى‌باشد چهار بار شهادت مى‌دهد و صدق گفتار خود را با شهادت دادنش ثابت مى‌كند.
طرز اجراى اين حكم به اين كيفيّت است:
در حالى كه حاكم[5] پشت به قبله و مرد و زن سر پا رو به قبله قرار دارند، ابتدا مرد شهادات اربع را شروع مى‌كند و چهار دفعه مى‌گويد:
«أُشهد باللّه إِنّي لَمِن الصّادقين فيما ذكرت عن هـذه المرأة»[6]
در مرتبه‌ى پنجم باز مرد مى‌گويد:
«لَعْنَتُ اللّهِ علىّ إِن كنتُ منَ الكاذبين فيما رميتُها به منَ الزّنا؛
[7]دورى از رحمت خداوند نصيب من باد اگر در اين نسبتى كه به اين زن از زنا مى‌دهم، دروغگو باشم.»
آيه‌ى شريفه هم مى‌فرمايد:
«و الخمسةُ أَنَّ لعنتَ اللّه عليه إِن كانَ مِنَ الكذبينَ»(7)
اگر زن به شهادت مرد اقرار كرد، حدّ زنا بر او اقامه مى‌شود و در صورتى كه به زنا اقرار‌نكرد و شهادات مرد را انكار نمود، در صورتى حدّ زنا از زن برداشته مى‌شود كه چهار دفعه به همان كيفيت كه مرد شهادات داد (سرپا ـ رو به قبله ـ دفعه‌اى پس از دفعه‌ى ديگر) شهادت دهد و بگويد:
«أُشهد باللّه إِنّه لَمِن الكاذبين فيما قذفني به مِنَ الزّنا»
و در مرتبه‌ى پنجم بگويد:
«غَضَبُ اللّهِ عليّ إِنْ كان مِنَ الصّادقينَ فيما رماني به»
[8]
قرآن هم مى‌فرمايد:
«و يدرؤا عنها العذابُ أَن تَشْهد أربعَ شهدت باللّه إِنّه لَمِن الكذبين»(8)
شكنجه‌ى حدّ زنا در صورتى از زن برداشته مى‌شود كه چهار بار، شهادات اربع را به كيفيّتى كه ذكر شد بگويد و بيان كند كه شوهر در اين نسبت، دروغ مى‌گويد.
«والخمسةَ أَنَّ غضبَ اللّهِ عليها إِن كان من الصّدقين»(9)
شهادت پنجم زن اين است كه: غضب خدا بر او باد در صورتى كه شوهر در اين نسبتى كه مى‌دهد، راستگو باشد.

پس از لعان

پس از طىّ اين مراحل و اجراى حكم لِعان، زن و شوهر بر يكديگر حرام مى‌شوند و حرمت مؤبّد بين آن دو ايجاد مى‌گردد. بچّه‌اى هم كه پيدا مى‌شود مُلحق به مادر است و براى آن كودك، نفقه‌اى از اين مرد كه قبلاً شوهر او بوده نخواهد بود.
پس از بيان حكم لعان، جمله‌اى مى‌فرمايد كه توجّه به آن مايه‌ى بيدارى و هوشيارى ملّت مسلمان است؛ زيرا رعايت اين حدود، مُوجِد نيكبختى و آرامش است؛ چرا كه از طرف خداى بخشنده، رحمان، توّاب و حكيم جهت هدايت خلق به راهى كه صلاح و صواب آنان است، آورده شده است:
«ولولا فضل اللّه عليكم و رحمتُه و أَنَّ اللّهَ توّابٌ حكيمٌ»(10)
جوابِ «لولا» در آيه‌ى شريفه، محذوف است؛ يعنى اگر فضل عميم و رحمت واسعه‌ى خداوند نبود و اگر اين نبود كه خداوند توبه‌پذير است و كارهايش توأم با حكمت و اگر اين نبود كه فضل و رحمت خداوند بر شما باعث نهى از زنا و فواحش گشته و آن ذات ذوالجلال، اقامه‌ى اين حدود را لازم نموده و اگر اين حدود اقامه نمى‌شد مردم هلاك مى‌شدند و نسل‌ها قطع مى‌گشت و نَسَب‌ها مجهول مى‌ماند و اگر فضل و رحمت او نبود عذاب خداوند شخص دروغگوى اين حُكم را فرامى‌گرفت و رسوايش مى‌ساخت؛ ولى آن ذات، صاحب فضل و بخشش است و رحمان، توّاب و حكيم و تمام اوامرش توأم با حكمت و مصلحت است.
* * *
إِنّ الّذين جاءُو بِالإِفكِ عُصْبَةٌ مِنكم لاتَحسَبوه شرًّا بل هو خيرٌ لكم لكلّ اِمرىِ منهم مَا اكتسب مِنَ الإثم و الّذى تَولّى كِبْرَه مِنهم له عذابٌ عظيمٌ(11) لولا إِذْ سمعتموه ظَنَّ المُؤمنون و المُؤمنت بأنفسهم خيرًا و قَالواْ هـذا إفك مُبينٌ(12)لولا جاءُو عليه بأربعة شهداء فإِذ لم‌يأتوا بالشّهداء فأُوْلـلـِكَ عند اللّه هم الكَـذبونَ(13) و‌لولا فضلُ اللّه عليكم و رحمتُه فِى الدّنيا و الأخرة لَمسّكم فيما أفضتم فيه عذابٌ عظيمٌ(14)إذ تلقّونه بألسنتكم و تقولون بأفواهكم ما ليس لكم به علم و تَحسبونه هيّنًا و هو عند اللّه عظيمٌ(15) و لولا إِذْ سمعتموه قُلتم ما‌يكونُ لَنا أَن نتكلّم بهـذا سبحنك هـذا بُهتن عظيمٌ(16)يَعظكم اللّه أَن تعودُوا لمِثلِه أَبَدًا إِن كنتم مُؤمنينَ(17)و يُبيّنُ اللّه لكم الأيتِ واللّهُ عليمٌ حكيمٌ(18)

ترجمه:

11. البتّه آنان‌كه[در شأن عايشه يا ماريّه قبطيّه] افترا و دروغ بزرگ را آوردند، گروهى از شما مسلمانانند[غم]افترا را نسبت به خود بد مپنداريد؛ بلكه آن[چون باعث ثواب بزرگ مى‌شود]براى شما خوب است. براى هر مردى[‌=‌فردى] از ايشان كيفر تهمتى است كه فراهم كرده است و آن كس كه شنيع‌ترِ آن تهمت را به عهده گرفت براى او شكنجه‌اى است بزرگ.
12. چرا آن‌گاه كه آن افترا را شنيديد مردان و زنان مؤمن به[هم‌دينان] خويش گمان نيكويى نبردند؟[چنانچه به نَفْس‌هاى خويشتن گمان مى‌بردند] و چرا نگفتند: اين[تهمت] دروغى روشن است؟
13. چرا افترازنندگان چهار گواه بر آن افترا نياوردند[تا براى ايشان گواهى دهند] پس چون چهار گواه نياوردند، در نتيجه آن گروه نزد خداى متعال خودشان دروغگويانند.
14. اگر افزونى كَرَم خدا و مهربانى او در دنيا[به توفيق توبه] و در روز بازپسين[به‌عفو‌و‌مغفرت]شامل شما نمى‌بود، بى‌گمان در آن افترايى كه در آن فرو رفتيد شكنجه‌اى بزرگ به‌‌شما مى‌رسيد.
15. وقتى‌كه اين سخن را به زبان خود فرا مى‌گرفتيد[برخى از برخى مى‌پرسيديد] و به لب و دهان‌هاى خويش چيزى را كه به آن دانشى نداشتيد مى‌گفتيد و آن را آسان مى‌پنداشتيد و حال آن‌كه تهمت نزد خداى متعال بزرگ است.
16. و چرا آن دم كه اين تهمت را شنيديد، نگفتيد: ما را نرسد كه به اين افترا تكلّم كنيم؟[و‌نگفتيد! خدايا]تو پاكى، اين سخن بهتانى بزرگ است.
17. خداوند شما را[به راهى كه مصالح معاش و معادتان در آن باشد] پند مى‌دهد[و‌بازمى‌دارد] از اين‌كه به مثل اين سخن هيچ‌گاه باز گرديد[و تكرار كنيد]اگر شما از اهل‌ايمان باشيد.
18. خداوند براى شما آيات را[كه شامل اوامر و نواهى و محاسن اخلاق است]آشكار‌مى‌سازد و خداوند، دانا و حكيم است[و علم او به همه چيز احاطه دارد و اوامرش با حكمت توأم مى‌باشد.]

تفسير:

جريان «افك عايشه»

آيات شريفه‌ى فوق، مبيّن موضوعى مى‌باشد كه در تاريخ اسلام به نام «اِفك‌عايشه» ناميده شده است. مفاهيم آيات شريفه، بيان‌كننده‌ى يك حادثه‌ى مخصوص است؛ امّا درس عبرتى است براى پيروان اين دين شريف كه زبان خود را از دروغ‌ها و تهمت‌هايى كه به ديگران مى‌بندند، حفظ كنند.
موضوع اِفك اين‌گونه است:
عايشه گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را همواره عادت چنان بود كه به هنگام سفر به قيد قرعه يكى از زنان خويش را همراه مى‌برد. در يكى از غزوات ـ كه ظاهراً غزوه‌ى بنى‌المصطلق باشد ـ قرعه به نام من اصابت كرد و اين غزوه پس از نزول آيات حجاب بود. من با او برفتم تا از آن جنگ فارغ شد. روى به بازگشت آورد. چون به نزديكى مدينه رسيديم، در يكى از منازل، بدان هنگام كه كوچيدن سپاه اعلام شده بود، در پى قضاى حاجت رفتم و از براى اين كار از لشكريان لختى دور شدم؛ ليكن پس از انجام آن كار با شتاب آمدم و به كجاوه‌ى خويش رسيدم؛ امّا ناگهان دست به سينه نهادم، دريافتم كه عقد گوهرى از گردن‌بندم گسيخته شده؛ پس در پى جستن آن بازگشتم و اين كار چندان به درازا كشيد كه آنان‌كه بر حَمل كجاوه‌ى من گماشته شده بودند، آمدند و هودج را به گمان آن‌كه من در آن مى‌باشم، حَمل نمودند و همانا زنان آن عهد را هنوز گوشت، سنگين و فربه نساخته بود، فقط مقدار كمى از غذا را مى‌خوردند[و از اين جهت بود كه در حَمل سبك بودند] لاجرم ساربانان بدان گمان كه من در هودج مى‌باشم آن را برداشتند و بار كردند و با سپاه برفتند و چون من عِقْد[گردنبند را] پيدا‌كردم و برگشتم از داعى و مُجيب اثرى نيافتم[‌=‌هيچ‌كس را در آن مكان نيافتم] پس به مكان خويش كه نخست در آن بودم رفتم؛ بدان اميد كه چون مرا در كجاوه نبينند، به جستجوى من باز خواهند گشت. همان جا در خَزيدم؛ امّا ديرى نپاييد كه خواب بر چشمانم چيره شد و «صفوان بن معطّل سَلْمى» كه از پى سپاه مى‌آمد، بامدادان به نزديك من رسيد و سياهى انسانى خوابيده را نگريست و مرا چون ديد بشناخت، لاجرم از جَلباب خويش روپوش ساختم و چهره از او نهان كردم، به خدا سوگند كلمه‌اى با من سخن نگفت؛ مگر آن‌كه اشتر خويش بخوابانيد و من بر آن سوار‌شدم و او از پيش مهار بگرفت و براند تا به هنگام پيشين[ظهر] در گرماى سوزان به سپاه ملحق شديم؛ در حالى كه در يكى از منازل آرميده بودند و اين امر گروهى را برانگيخت تا درباره‌ى من به هرزه‌درايى پرداختند و از همه بيشتر «عبداللّه‌بن‌ابى‌سلول» بود.
امّا چون به مدينه بازگشتيم مرا بيمارى پديد آمد. آن بيمارى يك ماه به طول انجاميد. در آن اثنا، پيامبر به شيوه‌ى خويش از من دلسوزى مى‌نمود؛ ولى نه چنان كه از او سراغ داشتم؛ بلكه وارد مى‌شد و پس از سلام مى‌گفت: «كيف تيكم؟ حال بيمارتان چگونه است؟» و سپس در فرو مى‌بست و مى‌رفت. من از اين جهت اندوهگين بودم؛ امّا از بد واقعه مطّلع نبودم تا پس از برطرف شدن نقاهت و ايجاد بهبودى شبى به سوى آبگير از براى قضاى حاجت برون شدم و با من «اُمّ‌مسطح» همراه بود و در آن زمان هنوز كَنيف[مستراح] در سراها نبود و به رسم تا زيان پيشين بوديم كه از گند مبرز[9] در خانه آزار مى‌كشيديم از اين رو بود كه مبرزها كنار آبگيرها مى‌بود؛ پس در آن شب به همراه «امّ‌مسطح» كه مادرش دخت «صخرة‌بن‌عامر» خاله‌ى پدرم بود به سوى مبرز شديم و چنان افتاد كه امّ‌مسطح را پاى در دامن پيچيد و بلغزيد و از روى ناراحتى گفت: «تعَس مسطح»[به روى درآيد مسطح، واى بر مسطح] گفتم: «چه زشت گفتى! آيا ناسزاگويى مى‌كنى درباره‌ى مردى كه جنگ بدر را ادراك كرده؟» گفت: «دختر عزيزم! مگر نشنيدى او چه گفته است؟» سپس مرا به گفته‌هاى تهمت‌زنندگان آگاه ساخت. اين امر سبب شد كه مرضم شدّت گرفت؛ چون پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به عيادتم آمد، از او اجازه خواستم تا به خانه‌ى پدر روم بر آن آهنگ مگر از او بتوانم خبر درست برگيرم.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به من اجازه داد. به خانه‌ى پدرم شدم و مادرم را از گفتگوى مردم باز پرسيدم؛ امّا او مرا دلدارى داد و گفت: «دختركَم بر خويش آسان گير به خدا سوگند! كم‌تر اتفاق افتد كه زنى از زيبايى برخوردار باشد و به نزد كسى باشد كه وى را دوست دارد و او را ضَرائر[‌=‌هووها] باشد و درباره‌ى او سخن نگويند. گفتم: «سبحان‌اللّه! مگر اين سخن‌در ميان مردم پراكنده است؟» گفت: «آرى.» من چون اين بشنيدم شبى به روز آوردم كه سرشكم خشك نشد و خواب به چشمانم نيامد. بامدادان از خوابگاه برخاستم.
از طرف ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، «اُسامه بن زيد» و «علىّ‌بن‌ابيطالب» را فراخواند و با ايشان درباره‌ى جدايى از همسر خويش سخن به ميان آورد؛ امّا «اُسامه» بدانچه مى‌دانست از برائت ساحت من اشارت نمود؛ ليكن على‌بن‌ابيطالب عليه افضل صلوات اللّه بدو گفت: خداوند بر تو تنگ نگرفته است و زنان به جز وى فراوان است. همانا اگر از كنيزكش پرسش كنى حقيقت را خواهد گفت. پس پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) «بُريره» را فراخواند و از وى و كاملاً پرسش نمود كه مگر امرى انديشناك از عايشه ديده باشد؛ امّا بُريره به خداوندى كه وى را به حقّ فرستاده است، سوگند ياد كرد كه هرگز از عايشه امرى نديده است كه بر آن اِغماض كند؛ مگر آن‌كه وى زنى است جوان و كم‌تجربه: (انّها جاريةٌ حديثةُ السّنّ تنام عن عَجينِ أَهلها) كه از كار خمير كردن نان خانواده خواب مى‌ماند.
امّا من با آن‌كه برائت و پاكدامنى خويش مى‌دانستم، هرگز انديشه نمى‌كردم كه درباره‌ى من قرآنى فرود آيد كه مردم تلاوتش كنند؛ بلكه مسألتم از خداى آن بود كه پيامبر خوابى ببيند و در آن پاكدامنى‌ام بر وى مكشوف گردد؛ ولى ناگهان دريافتيم كه او را سنگينى وحى فرا گرفت؛ چندان‌كه خوى[‌=‌عرق] از پيكرش به سان مرواريد غلطان فرو‌مى‌ريخت؛ چون از آن حال باز آمد، مرا به نزول آيات بشارت داد. مادرم گفت: «برخيز و به سوى او بشتاب.» گفتم: «هرگز نزد او نمى‌روم و سپاس نگويم جز خدايى را كه برائت دامن مرا آشكار ساخت.[10]»
مشروح اين حادثه و وظيفه‌اى را كه افراد مسلمان در برابر ديگران دارند، آيات شريفه بيان مى‌فرمايد:
«إِنَّ الّذين جاءُو بالاِفك عصبةٌ مِنكم لاتحسبوه شرًّا لكم بَلْ هوَ خيرٌ لكم لكلّ امرى منهم مَااكْتَسَب مِنَ الإثم والّذى تَوَلّى كِبْرَه مِنهم له عذابٌ عظيمٌ»(11)
افرادى كه اين تهمت و افترا و دروغ بزرگ را آوردند و مرتكب چنين گناهى مى‌شدند، دسته‌اى از خود شماهايند. آنان مسلمان بودند و عبارت بودند از: عبدالله‌بن‌أبي‌سلول، مسطح‌بن‌اثاثة، حسّان‌بن‌ثابت و حَمَنَة‌بنت‌جحش.[11]
«...‌لاتحسبوه شرًّا لكم‌...»(11)
اين تهمت را مايه‌ى اندوهگينى خود قرار ندهيد و فكر نكنيد كه براى شما بد بود.
«...‌بل هو خيرٌ لكم‌...»(11)
بلكه مايه‌ى خير و نيكى است براى شما و تنها نفعش اين‌كه برائت دامن افرادى آشكارا شد و خبث طينت يك دسته‌ى ديگر هم نمودار گشت تا مسلمانان خود را از بيان چنين اقاويلى بركنار دارند.
«...‌لكلِّ امرى منهم ما اكتسب من الإثم‌...»(11)
هر فردى از اصحاب افك گناهى دارد و به جزاى گناهى كه مرتكب شده مى‌رسد و آن كس هم كه بار سنگين اين تهمت را به دوش كشيد و اين كلام ناروا را بين مسلمانان شايع ساخت، به سزاى كار خودش معاقب خواهد شد و عذاب عظيم و شكنجه‌ى اخروى و رسوايى دنيوى، دنبال عمل آنان خواهد بود. مقصود از اين آيه «عبداللّه‌بن‌ابى‌سلول» است كه بيش از همه در اشاعه‌ى اين امر بى‌اساس مى‌كوشيد.[12]

پى‏نوشتها:‌


[1] . بقره‌/‌156.
[2] . مجمع‌البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 201.
[3] .مجمع البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 202.
[4] . همان.
[5]‌. كسى كه حكم او موافق دستورهاى اسلام است.
[6]‌. «به خداوند شهادت مى‌دهم كه من از راستگويان باشم در بيان آنچه كه از اين زن مى‌گويم.»
[7] . مجمع‌البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 202.
[8] . همان، ص 203.
[9] . مستراح.
[10] . مجمع‌البيان، ج 7 ـ 8‌، ص 204.
[11] . همان، ص 206.
[12] . همان.