جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۲

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۱۳ -


شأن نزول:

آن‌گونه كه مفسّران بيان مي‌كنند، ظاهراً آيه‌ي شريفه دنباله‌ي وحيي آمد كه به پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) خبر داده شد كه پس از رحلت تو، امر خلافت بازيچه‌ي دست مغرضان قرار مي‌گيرد و حق از ممرّ خود منصرف وبه ديگران كه لياقت و شايستگي آن را ندارند، مي‌رسد؛[1] از سويي پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) خوابي ديد كه بوزينگان و خنازير از منبر او بالا مي‌روند و پايين مي‌آيند.[2] اين دو مورد، مسبّب اضطراب پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله وسلم)شد. خداوند متعال جهت رفع نگراني و اضطراب او آيه‌ي فوق را بهواسطه‌ي پيك مقرّب درگاهش نازل فرمود: ما پيش از تو براي هيچ يك از اولاد آدم زندگي هميشگي دنيايي مقرر ننموديم. وضع نظام آفرينش و مشيّت پروردگار ايجاب مي‌كند كه انسان پس از تولد و زندگي در دنياي مادي راهي جهان آخرت شود.
و از جهت ديگر، افراد كافر و مشرك، نابودي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را آرزو مي‌كردند كه در اين‌جا مي‌فرمايد:
«أَفإِيْن مِتَّ فهُمُ الخَـلِدُونَ»
آيا تو كه بميري، افرادي كه نابودي تو را مي‌خواهند و يا به نابودي تو ايراد مي‌كنند، از نعمت خلود برخوردار مي‌شوند و زندگي جاويد نصيبشان مي‌شود؟ نه چنين نيست. هركسي بايد اين شربت مرگ را بچشد و راه جهان ديگر را در پيش گيرد.
«كُلُّ نَفْس ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ»(36)
هر كه از مادر زاييده شد، بايد به چشيدن مرگ برسد و مزه‌ي ناگوار و يا گواراي آن را بچشد و شما اي افراد بشر، بدانيد كه با اراده‌ي خداوند در بوته‌ي امتحانات، گذاشته‌مي‌شويد و وسايل امتحان و آزمايش، از هر جهت مهيّا و ممهّد است. با غنا و فقر، علم و جهل، دارايي و نادارايي، نيك و زشتِ جهان امتحان مي‌شويد و بازگشت و مسير شما به سوي پروردگاري است كه «عالم السّر و الخفيات» است: «يعلم خائنةَ الأعينِ و‌ما‌تخفي الصّدور».[3]
هر كسي بر حَسَب استعداد و نيروهايي كه خداوند در نهاد او به وديعه گذارده امتحان مي‌شود و اين دستگاه آن قدر منظم و دقيق است كه هيچ‌كس را رها نمي‌كند.
چنين بيان كرده‌اند: حضرت مولي اميرالمؤمنين(عليه السلام) دنبال جنازه‌اي مي‌رفت، فردي از مشايعان خنديد. حضرت ناراحت شد و در ناراحتي فرمود: «كأنّ الموتَ فيها علي غيرِنا كُتِبَ و كأنّ الحقَّ فيها علي غيرِنا وَجَبَ!» [4] سپس از اين‌گونه افراد كه مرگ را فراموش مي‌كنند و از بازگشتگاه خود غافلند، ملامت مي‌فرمايد و اين‌گونه بيان مي‌كند:
«ايّها النّاس، طوبي لِمَن شَغَلَهُ عيبُه عَن عيُوبِ النّاس و تواضَع من غير مَنْقَصة و جالَس اَهْلَ الفقه و الرّحمة و خالَط ]خ.ل. خالف] اَهْل الذّل و المسكَنة وَ أَنفقَ مالا جَمَعه في غير معصية. اَيّها النّاس، طوبي لِمَنْ ذَلَّتْ نفسه و طاب كَسْبُه وَ صَلُحَتْ سريرتُه وَ حَسُنَت خليقتُه و أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ ماله وَ اَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ كلامِه وَ عَدَلَ عن النّاس شَرَّه وَ وَسِعْته اَلسُنَّةَ وَ لَمْ‌يَتعدَّ اِلي البِدْعَة. اَيّها النّاس، طوبي لِمَن لَزِمَ بيته و اَكَلَ كِسرَته وَ بَكي عَلي خَطيئَتِهِ وَ كانَ من نَفْسِه في تَعب والنّاس مِنه في راحة‌...‌؛[5]
اي مردم، خوشا به حال كسي كه عيبش او را از عيب‌جوبي مردمان باز دارد و فروتن باشد، وقتي كه فروتني از ارزش وجودي او نكاهد [در غير مورد متواضع نباشد] و با مردم دانا و رئوف همنشيني كند و با افرادي كه مُهر ذلّت و مسكنت گناه به پيشاني‌شان خورده مخالفت ورزد و مالي را كه جمع‌آوري كرده، در راهي كه معصيت خداوند نباشد، صرف كند. اي مردم، خوشا به حال كسي‌كه نفسش رام باشد و كسبش از راهي حلال و پاكيزه باشد و سرشتش نيكو و اخلاقش پسنديده باشد و زايد ثروت خود را در راه خدا ببخشد و افزوني سخن خود را نگه دارد و شرّش را به مردم نرساند و سنّت را گسترش دهد و تجاوز به بدعت نكند [=در دين خدا بدعت ايجاد نكند.] اي مردم، خوشا به حال كسي كه ملازم شود خانه‌ي خود را و پاره‌اي نان خويش را بخورد و بر گناه و خطاي خود بگريد و از خود در رنج باشد و ديگران از وجود او در آسايش باشند.»
«وَ إِذَا رَءَاكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُوًا أَهـذَا الَّذِي يَذْكُرُ ءَالِهَتَكُمْ وَ هُم بِذِكْرِ الرَّحْمـنِ هُمْ كَـفِرُونَ»(36)
وضع منحرفان نسبت به پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) طوري بوده كه به هر وضع و كيفيّت شده، آن بزرگوار را مي‌آزردند و به‌گونه‌هاي مختلف، وسايل ناراحتي آن تنديس رحمت و سفينه‌ي نجات‌بخش بشر را فراهم مي‌كردند.
در آيه‌ي شريفه به گوشه‌اي از آن اعمال ناروا كه درباره‌ي اين بزرگمرد انجام مي‌دادند، اشاره شده است؛ مي‌فرمايد:
افراد كافر هر وقت تو را ببينند، مسخره‌ات مي‌كنند و كار آنان درباره‌ي تو، استهزا و سخريه است. به يكديگر مي‌گويند:
«...‌أهـذا الّذي يذكر ءَالِهَتَكُمْ‌...»(36)
آيا اين همان كسي است كه خدايان شما را به بدي ياد مي‌كند و به آنان بد مي‌گويد؟
اين افراد با اين عمل و بيان خود، انكار خويش را به خداي رحمان ـ كه آفريدگار عالم هستي است ـ ثابت مي‌كنند.
«خُلِقَ الإِنْسـنُ مِنْ عَجَل سَأُورِيكُمْ ءَايَـتِي فَلاَتَسْتَعْجِلُونِ»(37)
در سرشت بشر، شتاب و عجله نهاده شده است؛ خواهان آن است كه اثر اعمالش زود نمودار شود و آشكارا مشاهده نمايد. كافران شتابانه خواستار نزول عذاب و رؤيت آثار آن مي‌شدند. خداوند آن‌ها را متوجّه مي‌سازد كه شتاب مكنيد؛ امّا آن افراد روي خواسته‌ي باطني خود شتاب را از دست نمي‌دهند.
«وَ يَقُولُونَ مَتَي هـذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ»(38)
و مي‌گويند: آن وعده‌اي كه انجامش را محقّق مي‌دانيد، چه موقع عملي خواهد شد و چه زمان فرا خواهد رسيد؟
خداوند منّان در برابر اين خواسته كه عملي شدنش بيچارگي منحرفان را نتيجه مي‌دهد، مي‌فرمايد:
«لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاَيَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَ لاَ هُمْ يُنصَرُونَ»(39)
اگر افرادي كه با اعمال خود، ثبوت در كفر و كافري را براي خود نتيجه دادند و كافر شدند، بدانند كه هرگاه عذاب خدايي فرا رسد و آنان را به نتايج اعمالشان بگيرد، توانايي برطرف نمودن عذاب از چهره‌ها و پشت‌هاي خود ندارند و غُبار شكنجه‌ي خداوندي چهره‌هايشان را سياه مي‌كند و پشت ناتوانشان، قدرت به دوش كشيدن آن عذاب را ندارد و ياور و ناصري هم پيدا نمي‌كنند كه آنان را ياري كند، اگر اين بدبختي‌ها را مي‌دانستند، اراده‌ي نزول عذاب نمي‌كردند و در نزول آن شتاب نمي‌نمودند؛ ولي اين بيچاره‌ها از آن عذاب طاقت‌فرسا اطّلاعي ندارند؛ از اين جهت خواهان نزول آن مي‌شوند.
«بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَيَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لاَ هُمْ يُنظَرُونَ»(40)
نشانه‌هاي عذاب الهي نابهنگام و بدون مقدّمه به سراغ اين دسته از افراد خواهد آمد و با آمدن آيات عذاب، سرگرداني و حيرت زدگي به اين افراد دست خواهد داد. آن وقت قدرت و توانايي برطرف كردن عذاب از آنان سلب شده، مهلتي نخواهند داشت. پس تا ذخيره‌ي پرارزش عمر، پايان نپذيرفته، معاندان و منحرفان ستم‌پيشه فكري به حال خود كنند و راه چاره‌اي بينديشند.
*  *  *
وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُل مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ(41)قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمـنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ(42) أَمْ لَهُمْ ءَالِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَيَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَ لاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ(43) بَلْ مَتَّعْنَا هـؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتَّي طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَيَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَـلِبُونَ(44) قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْي وَ لاَيَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ(45) وَ لَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَـوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَـلِمِينَ(46) وَ نَضَعُ الْمَوَزِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَـمَةِ فَلاَتُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْـًا وَ إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَي بِنَا حـسِبِينَ (47)

ترجمه:

41. حقّاً به پيغمبراني كه پيش از تو بودند، استهزا شد و كساني كه پيغمبران را مسخره مي‌كردند در احاطه‌ي سزاي عملي كه به وسيله‌ي آن استهزا مي‌كردند، قرار گرفتند.
42. [به افراد مسخره‌كننده] بگو: كيست كه شما را به شب و روز از [عذاب] خداي بخشاينده نگاه مي‌دارد؟ بلكه ايشان از ياد پروردگار خويش روي‌گردانند.
43. آيا جز ما، خداياني دارند كه [عذاب را] از ايشان باز دارند؟ آن‌ها ياري كردن خود را نتوانند و از جانب ما هم همراهي نمي‌شوند و نصرتي نمي‌بينند!
44. بلكه ايشان و پدرانشان را كاميابي داديم تا اين كه مدّت زندگاني براي‌شان طولاني شد. آيا نمي‌بينيد كه فرمان ما به زمين مي‌آيد، در حالي‌كه آن زمين را از اطراف كم مي‌كنيم؟ آيا ايشان غالبند [يا خداي متعال]؟
45. بگو: من فقط شما را به وسيله‌ي وحي و پيغام بيم مي‌دهم و مي‌ترسانم و آنان كه از استماع كلمات حق، خود را كر كرده‌اند آن دم كه بيم داده شوند، دعوت به خدا را نمي‌شنوند.
46. و اگر اندك بويي از عذاب پروردگارت به كافران برسد، مسلّماً مي‌گويند: اي واي بر ما، جدًّا ما بر خود ستم‌كننده بوديم.
47. براي جزاي روز رستاخيز ترازوهاي عدالت را مي‌گذاريم؛ پس هيچ نفسي چيزي ستم نبيند و اگر آن عمل هم وزن دانه‌اي از خردل باشد آن را بياوريم و بس است كه ما حسابگران باشيم. [حسابگر بودن ذات باري‌تعالي كفايت مي‌كند.]

تفسير:

هر عاقلي و يا به طريق اعمّ، هر موجود جنبنده‌اي در حيات خود، هدفي را دنبال مي‌كند و دنبال كردن اَهداف به تناسب افراد متفاوت مي‌شود. هر اندازه مقصود، عالي‌تر و هدف، گرانمايه‌تر باشد، به همان اندازه هم مشقّت و تعب افزون‌تر خواهد‌بود.
انبيا(عليهم السلام)، هدايت‌بخشان گمگشته‌هاي طريق ضلالتند. هدف از ارسال آنان در دستگاه باعظمت آفرينش، رهايي بشر از تنگناي ماديّات است. به همان اندازه كه اين هدف عالي است، مشقّت و گرفتاري آن هم فراوان خواهد بود. اين بود كه اين بزرگان و راهنمايان بشر، زندگي فوق‌العاده‌اي وراي زندگي افراد عادي داشتند؛ هيچ‌گاه از سخنان نيش‌دار دشمنان و آزار و شكنجه‌ي آنان مصون نبودند و هيچوقت، بار مصايب، دوش آنان را رها‌نكرد.
خداوند مي‌فرمايد:
«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُل مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ»(41)
پيامبراني كه پيش از تو بودند نيز به اقاويل سخريه آميز نابكاران گرفتار شدند و سخنان استهزاآميز آنان، وجودشان را آزرد. اين مسخره كردن مردان حق، امر تازه‌اي نيست؛ بلكه همه وقت در بين جوامع بي‌خبر از انسانيّت، پرتوي داشته؛ امّا نتيجه‌ي مسخره كردن پيامبران اين شد كه به استهزاهاي خود گرفتار شدند و عقوبت وضعي افعالشان را در همين دنيا ديدند.
«قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمـنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ»(42)
خطاب متوجّه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) است كه به افراد منحرف بيان فرمايد كه هرگاه عذاب خداي رحمان بيايد، كسي نيست كه نگهدار آنان از عذاب باشد و وسايل نجاتشان را فراهم كند و در عين اين‌كه پايگاه اصلي موجودات، ذات باري‌تعالي است باز هم اين افراد سيه دل از ذكر خداي خود اعراض مي‌كنند.
«أَمْ لَهُمْ ءَالِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَيَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَ لاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ»(43)
اين افراد دور از حقيقت بدانند كه به خدايان ساختگي و موجوداتي كه ـ غير از خداي متعال ـ مي‌پرستند، هرگاه عذابي نازل شود، توانايي ياري كردن خودشان را ندارند و نمي‌توانند خود را از شدّت عذاب برهانند تا چه رسد به پرستندگان خود! و‌از سوي ديگر، ياري خداوند هم به آنان نخواهد رسيد. در نتيجه با نزول عذاب، اين بت‌ها و هوادارانشان نابود مي‌شوند و از ميان مي‌روند.
«بَلْ مَتَّعْنَا هـؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتَّي طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَيَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الغَـلِبُونَ»(44)
صحنه‌ي پرآشوب و سراسر جنجال زندگي براي امتحان و آزمايش و جهت اتمام حجّت است. خداوند مي‌فرمايد: اين دسته از منحرفان و پدرانشان را از مواهب زندگي بهره‌مند ساختيم تا عمر آنان طولاني شد. اينان با توجّهي به اسرار وجود و هستي بايد بيدار شوند و بفهمند كه كاستي در زمين، خود دليل بارزي بر وجود نيرويي غالب و پيروز است كه اراده‌ي او بر هرچيز تعلق گيرد، انجام يافتنش حتمي خواهد بود.
«...‌أَفَلاَيَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا‌...»(44)
درباره‌ي اين قسمت از آيه‌ي شريفه تأويلاتي بيان شده است:
1. منظور از نقص اطراف زمين، كاستي پذيرفتن نعمت‌هاي آن است.
2. كم شدنِ علما و دانشمنداني است كه بشر را به راه صحيح سوق مي‌دهند.[6]
3. پيشرفت اسلام و دستورهاي سعادت‌بخش آن است كه هر روز در راه توسعه و گسترش است تا روزي برسد كه به اراده‌ي خداوند، زمين به ارث بندگان صالح خداوند درآيد.
«قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْي وَ لاَيَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ»(45)
سخن پيامبر، كلام خداست و پيامبر، واسطه‌ي بين خدا و مردم است. آنچه مي‌گويد وحي است و آنچه را بيان مي‌فرمايد، سخن سعادت‌بخشي است كه ازجانب خداوند، به واسطه‌ي پيك الهي، جبرئيل، به او رسيده است؛ امّا اين سخنان روح‌بخش در قلوب غافلان اثر نمي‌گذارد و افراد كَر نمي‌توانند از آن بهره‌مند شوند؛ زيرا خودشان با اعمال خود، راه بهره‌گيري از اين سفره‌هاي پرفيض را مسدود و پر موانع كرده‌اند و از انذار و بيم دادن پيامبر، هراسان نمي‌شوند و چون هراسي در آنان پيدا نمي‌شود، شاد و خندان در بدبختي خود غوطه مي‌خورند.
«وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَـوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَـلِمِينَ»(46)
اين وضع براي كوردلان تا وقتي كه علايم عذاب را مشاهده نكنند، ادامه دارد؛ امّا اگر بويي از عذاب و نسيمي از شكنجه‌ي دردناك الهي به آنان برسد، تنها قولي كه بيان مي‌كنند اين است كه: اي واي بر ما! ما ستمكار بوديم! امّا اين گفته‌ها نفعي براي‌شان نخواهد داشت و بهره‌اي نصيبشان نخواهد كرد. شايد «نفحة من عذاب» كنايه از سكرات موت باشد.
«وَ نَضَعُ الْمَوزِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ القِيَـمَةِ فَلاَتُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْـًا وَ إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَي بِنَا حـسِبِينَ»(47)
لام در «ليوم القيامة» به معناي «في» مي‌باشد؛ يعني در روز قيامت، ميزان‌هايي كه با قسط و دادگري توأم است، مي‌نهيم و در آن روز به هيچ‌كس به هيچ اندازه ستم نمي‌شود؛ هرچند ارزش كار نيك و بد او به اندازه‌ي دانه‌ي خردلي باشد، پاداش آن داده خواهد شد؛ زيرا حسابگر آن روز و پاداش‌دهنده‌ي آن سرا، ذات خداوند است كه علم و احاطه به همه چيز دارد.
در كتاب اصول كافي مرحوم كليني و توحيد ابن‌بابويه قمي رحمهما اللّه از امام صادق(عليه السلام)روايت شده است: مقصود از «الموازين» مذكور در آيه، پيامبران و جانشينان آنانند كه بهوسيله‌ي آنان، اعمال مردم ميزان گرفته مي‌شود.[7]
*  *  *
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَي وَ هَـرُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْرًا لِلْمُتَّقِينَ(48)الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَ هُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ(49) وَ هـذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنْزَلْنـهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(50)

ترجمه:

48. بي‌شبهه ما به موسي و هارون فرقان [=كتابي كه جداكننده‌ي حقّ از باطل بود] و روشني و پندي براي پرهيزگاران داديم.
49. آن پرهيزگاراني كه از پروردگار خويش در پنهان مي‌ترسند و نيز از روز رستاخيز در هراسند.
50‌. و اين قرآن، كلامي است كه نفعش هميشگي است كه آن را فرو فرستاديم؛ پس چرا شما آن را انكاركنندگانيد؟

تفسير:

در آيات شريفه‌ي قبل، سخن از وحي به ميان آمد؛ به مناسبت آن آيه و ربط معنوي، از وحي‌هايي كه به پيامبران پيش از حضرت محمد(صلي الله عليه وآله وسلم)‌، صورت عمل به خود گرفته، صحبت مي‌فرمايد؛ ابتدا از حضرت موسي و هارون(عليه السلام) صحبت مي‌فرمايد:
«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَي وَ هَـرُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْرًا لِلْمُتَّقِينَ»(48)
ما به حضرت موسي و هارون، كتاب تورات داديم كه فرقان است و فارق حق از باطل و درست از نادرست مي‌باشد. در آن كتاب، آيات و نشانه‌هايي بود كه مشخص‌كننده‌ي حق از ناحق بود. تورات، وسيله‌اي بود كه خواستاران هدايت را نور هدايت مي‌افزود و اين كتاب، وسيله‌ي تذكر براي افرادي بود كه به صفت تقوا آراسته بودند.
«الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَ هُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ»(49)
به خدايي كه چشم هيچ بيننده‌اي آن را نديده است، ايمان دارند و از او نگرانند و هراسانِ عذاب روز قيامت نيز مي‌باشند. در هيچ وقت، خوف و خشيت از پروردگار جهان‌آفرين را از نظر دور نمي‌دارند و توجه به عقاب سخت قيامت و ترس از آن روز هولناك، آنان را از ياد خدا غافل نمي‌كند.
«و هـذا ذكرٌ مباركٌ أَنْزَلْنـهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكرُون»(50)
مقابل كتاب تورات كه در زمان خود هادي افراد و روشني‌بخش راه هدايت بود، به تو هم اي محمد، اين ذكر مبارك (قرآن) را فرستاديم.
قرآن، «ذكر» است؛ زيرا وسيله‌ي تذكّر است و طالبان حقيقت را به ياد خدا مي‌اندازد. «مبارك» است، از اين نظر كه از هر امري ـ اعمّ از آن‌هايي كه مربوط به معاش و معاد است و مكمّل انسانيّت مي‌باشد ـ در آن جاي گرفته است. در هر موضوع، اصلي بيان مي‌فرمايد؛ مردم هرگونه نياز ديني داشته باشند، در هر مرحله و زماني كه باشد، راه برطرف نمودن آن در قرآن مجيد بيان شده است. آيا كتابي كه داراي چنين صفت بارز و مشخصي است ـ‌كه‌با گذشت هزار و چهارصد سال بر آن هر انتقادي كه از سوي معاندان، مطرح شد، به‌نيروي خداوند مرتفع گشت ـ قابل انكار است؟ و عقل سليم، زير بار چنين انكاري‌مي‌رود؟
*  *  *
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَـلِمِينَ(51) إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هـذِهِ التَّـمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَـكِفُونَ(52) قَالُوا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا لَهَا عـبِدِينَ(53) قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَ ءَابَاؤُكُمْ فِي ضَلَـل مُبِين(54)قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّـعِبِينَ(55) قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّـهِدِينَ (56)وَتَاللَّهِ لاََكِيدَنَّ أَصْنَـمَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ(57) فَجَعَلَهُمْ جُذَذًا إِلاَّ كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(58)قَالُوا مَن فَعَلَ هـذَا بـَالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّـلِمِينَ(59) قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَهِيمُ (60)قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ(61) قَالُوا ءَأَنتَ فَعَلْتَ هـذَا بـَالِهَتِنَا يـإِبْرَهِيمُ(62) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هـذَا فَسْئَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ(63)فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّـلِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمتَ مَا هـؤُلاءِ يَنطِقُونَ(65) قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَيَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَ لاَيَضُرُّكُمْ(66) أُفٍّ لَّكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَتَعْقِلُونَ(67)

ترجمه:

51‌. به‌طور تحقيق، ابراهيم را پيش از موسي رشد [فكري] داديم و ما به حال او دانا بوديم.
52‌. [به‌خاطر بياور] زماني را كه ابراهيم به پدر [عمو، پدرخوانده، جدّ پدري، جدّ مادري]خود و قوم خويش گفت: اين پيكرهايي كه پيوسته شما به پرستش آن‌ها مجاوريد، چيست؟
53‌. گفتند: پدران خويش را اين‌گونه يافتيم كه پيوسته آن‌ها را پرستش مي‌كردند.
54‌. ابراهيم گفت: تحقيقاً شما و پدرانتان در گمراهي آشكار بوده‌ايد.
55‌. قومش گفتند: آيا سوي ما سخن حقّي آورده‌اي يا تو از بازي‌كنندگاني؟
56‌. [ابراهيم] گفت: بلكه پروردگار شما، پروردگار آسمان‌ها و زمين است، آن‌كه پديدشان آورد و من بر آنچه گفتم به شما از گواهانم.
57‌. و به خدا سوگند از پس آن كه روي بگردانيد و برويد، جدّاً در شكستن بتان شما تدبير خفي‌مي‌كنم.
58‌. پس از آن ابراهيم بتان را پاره پاره كرد، مگر بزرگشان را؛ شايد مردم به سوي آن باز‌گردند.
59‌. گفتند: اين عمل را چه كسي با خدايان ما كرده است؟ البتّه او از ستمكاران است.
60‌. بت‌پرستان گفتند: شنيديم جواني كه به او ابراهيم گفته مي‌شود، بتان را [به بدي]ياد‌مي‌كند!
61‌. گفتند: او را برابر چشم‌هاي مردم بياوريد، شايد ايشان گواهي دهند.
62‌. گفتند: اي ابراهيم، آيا تو با خدايان ما اين عمل را كرده‌اي؟
63‌. ابراهيم گفت: بلكه اين بزرگشان اين عمل را كرده؛ از ايشان بپرسيد اگر سخنگو‌هستند!؟
64‌. در نتيجه به خودشان مراجعه كردند و گفتند: شما جدّاً ستمگرانيد.
65‌. سپس سرهاي خويش را از خجلت به زير افكندند و گفتند: قطعاً تو دانسته‌اي كه اينان سخن نمي‌گويند.
66‌. ابراهيم [از روي سرزنش] گفت: پس چرا غير از خداي يكتا چيزي را كه به هيچ‌گونه به شما سود نمي‌دهد و نه به شما زيان مي‌رساند مي‌پرستيد؟
67‌. اُفّ بر شما و بر خداياني كه به جز خداي يكتا مي‌پرستيد پس چرا به خود نمي‌آييد و تعقّل‌نمي‌كنيد.

تفسير:

داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام)

در قرآن مجيد، به سرگذشت حضرت ابراهيم به صورت‌هاي متفاوت توجّه شده است. در اين‌جا پس از بيان اين‌كه به حضرت موسي و هارون كتابي داراي چنان خصوصيات داده شد، به مناسبت «إنّما أنذركم بالوحي» سخن از قصّه‌ي حضرت ابراهيم(عليه السلام) به ميان مي‌آورد و مي‌فرمايد:
«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَـلِمِينَ»(51)
پيش از حضرت موسي و هارون به حضرت ابراهيم رشد فكري داديم و نيروي نبوّت عنايت كرديم. «و كنّا به عَـلِمِينَ» عمل ما روي علم و مصلحت است؛ ما به وضع وجودي او دانا بوديم كه او را به چنين مزيّتي ممتاز كرديم؛ اين فرد موحّد، وضع فكري و استعداد روحي‌اش طوري بود كه با آن محيطِ سراسر آلودگي به آلايش بت‌پرستي خوي سازش نشان نداد و ارزش انساني خود را در مخالفت با بت‌پرستان به اثبات رسانيد:
«إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هـذِهِ التَّـمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُم لَهَا عَـكِفُونَ»(52)
اين صورت‌هايي را كه مي‌پرستيد، چيست؟ پدرخوانده‌ي خود و قومش را مخاطب قرار داده، آنان را به نادرستي اعمالشان متوجّه ساخت كه اين عمل، با طبع سليم و سازگار با فطرت صحيح بشري موافق نيست. آن قوم سرگشته و بيچاره جوابي نداشتند كه قانع‌كننده باشد و عقل، آن را بپذيرد:
«قَالُوا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا لَهَا عَـبِدِينَ»(53)
پدران و پيشينيان خود را بر اين راه يافتيم، آن‌ها اين بت‌ها را عبادت مي‌كردند؛ ما هم به متابعت آنان وجهه‌ي پرستش را به اين بت‌ها متوجّه ساختيم.
«قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَ ءَابَاؤُكُمْ فِي ضَلَـل مُبِين»(54)
ابراهيم، اولين قدم مخالفت را عليه كلدانيان بت‌پرست برداشت و مخالفت خود را با آنان آشكار كرد و فرمود: جدّاً كه شما و پدران و اجدادتان در گمراهي آشكاري سير مي‌كرديد. آشكار بودن اين گمراهي به اين جهت است كه وجدان سالم زير بار چنين موضوعاتي نمي‌رود.
«قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّـعِبِينَ»(55)
اين قوم سرگشته باور نمي‌كردند كه فردي هم پيدا شود كه از پرستش خدايان مصنوع كناره‌گيري كند. مقابل كلام ابراهيم گفتند: آيا حقّ و حقيقتي براي ما آورده‌اي؟ اين سخنان كه بيان مي‌كني از روي واقع است يا خيال لعب و شوخي داري؟
«قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَـوَتِ وَالأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّـهِدِينَ»(56)
حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود: نه، من خيال لعب و شوخي ندارم؛ بلكه داعي بر اين هستم كه آفريدگار و صاحب اختيارتان، آن پروردگاري است كه عالم هستي و زير و بالاي وجود را از نيستي به هستي آورد و آن‌ها را لباس وجود پوشانيد و من بر‌حقيقت اين كلام، گواهي صادقانه مي‌دهم و بر اين عقيده ثابت و پاي‌برجا هستم.
«وَ تَاللَّهِ لاََكِيدَنَّ أَصْنَـمَكُمْ بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ»(57)
بعد به‌طوري كه آنان متوجّه نشوند با خود گفت: به خداوند سوگند فكري درباره‌ي بت‌هاي شما خواهم انديشيد. آن وقت كه براي مراسم عيد، پشت كنيد و برويد.
روز عيد فرا رسيد؛ همگي براي انجام دادن اعمال مرسوم به صحرا رفتند. ابراهيم(عليه السلام)از رفتن خودداري كرد و گفت: «إنّي سقيم؛[8] من بيمارم» و بيماري او هم ناراحتي روحي بوده كه نگران و ناراحت بوده است كه چرا يك انسان تا آن اندازه پست و كم‌فكر باشد كه بت‌هايي را كه ساخته‌ي دست خودش مي‌باشد، بپرستد! و مشخّص است كه رؤيت اين اعمال براي فرد موحّدي چون ابراهيم(عليه السلام)، ايجاد غمّ و كسالت مي‌كند. مردم از شهر بيرون رفتند. ابراهيم هم به پيماني كه با خود بسته بود و سوگندي كه ياد كرده بود، عمل كرد و بت‌ها را يكي پس از ديگري شكست و بر زمين ريخت: «فجعلهم جذذًا إِلاَّ كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ‌إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ»(58)
جز بت بزرگ را و آن را به حال خود باقي گذاشت و هدفش اين بود كه با برگشت به‌سوي او حالت تنبّهي براي‌شان پيدا شود و درك كنند كه اين بت‌ها سزاوار پرستش نيستند.
«قَالُوا مَن فَعَلَ هـذَا بـَالِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّـلِمِينَ»(59)
مردم بت‌پرست، پس از مراسم عيد به شهر برگشتند. براي عرض عبادت به سوي بت‌ها رفتند. خدايان خود را سرنگون و پاره پاره و از هم گسسته يافتند. از رؤيت اين منظره در تعجّب آميخته به غضب فرو رفتند و گفتند: چه كسي اين عمل را با بت‌هاي ما انجام داده است هر كس جرأت اجراي اين كار را داشته، واقعاً ستم كرده است و جزو ستمگران است.
«قَالُوا سَمِعْنَا فَتي يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَهِيمُ»(60)
زماني‌كه ابراهيم احتجاج عاقلانه‌اش در قلوب نابخردان و بت‌پرستان مفيد واقع نشد و با خود قسم ياد كرد:
«وَ تاللّه لاََكِيدَنَّ أصْنَـمَكُمْ‌...»(57)
اين گفتار را چند نفري شنيدند. آن‌گاه كه بت‌پرستان پس از برگشتن از مراسم عيد خدايان را شكسته و خُرد شده يافتند؛ جوياي مسبّب اين كار شدند، آن اشخاص، آن‌ها را به ابراهيم(عليه السلام) راهنمايي كرده و گفتند: جواني ابراهيم نام، به اين خدايان بد و ناسزا مي‌گفت. گفتند:
«...‌فَأْتُوا بِهِ عَلَي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ»(61)
گفتند: او را مقابل چشم مردم بياوريد تا او را بالعيان ببينند. رفتند دنبال پهلوان توحيد و او را مقابل جمعيّت آوردند و به او گفتند:
«...‌ءَأَنتَ فَعَلْتَ هـذَا بِـَالِهَتِنَا يـإِبْرَهِيمُ»(62)
اي ابراهيم، آيا تو اين كار را با خدايان ما انجام دادي؟ آيا تو اين‌گونه با صاحب اختيارها و خدايگان ما عمل نمودي؟
«قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هـذَا فَسْـلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ»(63)
ابراهيم(عليه السلام) در پاسخ آن گروه مشرك فرمود: اگر اين خداياني كه شما وجهه‌ي پرستش را متوجه آنان نموده‌ايد، سخن مي‌گويند، بزرگشان اين كار را انجام داده كه تبر هم به دوش اوست.

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. بحارالأنوار، ج‌28، ص‌51‌، ح‌19.
[2]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج‌5 ـ 6‌، ص‌654 / ر.ك: اسراء، 60‌.
[3]‌. غافر/19.
[4]‌. «گويى كه مرگ بر ديگران مقرر شده؛ نه بر ما و گويى حق بر غير ما واجب شده است.» (نهج‌البلاغه، كلمات قصار، ش 118)
[5]‌. البرهان، ج‌3، ص‌818‌.
[6]‌. مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌79.
[7]‌. ر.ك: تفسير نورالثقلين، ج‌3، ص‌430.
[8]‌. صافات /89‌.