جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۲

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۲ -


تفسير سوره‌ي طـه

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
طه(1) مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَي(2)إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَي(3)تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الاَْرْضَ وَالسَّمَـوتِ الْعُلَي(4)الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي(5)لَهُ مَا فِي السَّمَـوتِ وَ مَا فِي الاَْرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَي(6)وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي(7) اللَّهُ لاَ إِلـهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنَي(8)

ترجمه:

1. اي پيامبر![1]
2. ما قرآن را بر تو نفرستاديم كه خود را به رنج و مشقّت بيفكني!
3. [آن را نفرستاديم] مگر براي تذكر و يادآوري براي كسي كه [از عذاب خداوند]مي‌ترسد.
4. اين قرآن [فرو] فرستاده‌اي است از سوي كسي كه زمين و آسمان‌هاي بلندپايه را آفريد.
5‌. [خداوند] مهربان بر عرش استيلا يافت.
6‌. براي اوست آنچه در آسمان‌ها و در زمين و آنچه بين آن دو و آنچه زير خاك است.
7. و اگر سخن را بلند كني همانا او نهان و نهان‌تر را مي‌داند. [علم او به اسرار هستي احاطه‌ي كلي دارد]
8‌. پروردگار هستي، آن كه هيچ خدايي جز او نيست، اسماء حُسني براي اوست.

تفسير:

طـه

هر يك از «فواتح السّور»[2] كه با حروف مقطعه مزيّن شده، اشاره و رمزي است بين خالق و محبوبش نبي‌اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و تأويلاتي[3] كه در اين باره شده، كاشف از مقصود واقعي نيست.

نام‌هاي پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در قرآن

«كلبي»[4] گويد: حضور امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدم و درباره‌ي اسم‌هايي كه از آن حضرت در قرآن شريف مذكور است، پرسش نمودم، فرمود: براي آن بزرگوار در اين كلام مقدّس ده اسم ذكر شده است؛ از جمله:[5]
1. محمد: «وَ مَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ» ؛[6]
2. احمد: «وَ إِذْ قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ يَـبَنِي‌إِسْرءِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَي مِنَ التَّوْرَة وَ مُبَشِّرًا بِرَسُول يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛[7]
3. عبداللّه: «وَ أَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُاللَّهِ يَدْعُوهُ»؛[8]
4. مزّمل: «يَـأَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ»؛[9]
5‌. مدثّر: «يَـأَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ».[10]
و مواردي ديگر كه يكي از آن موارد ده‌گانه، آيه‌ي «طه» است.
از اين نظر كه خوش‌ترين وقت زندگي انسان، زمان توجه كردن به خداست و ميزان اين توجّه هم نسبت به آگاهي هر فرد تغيير مي‌كند، پيامبر كه سمبل اعلاي خداشناسي است با اشتياقي وافر در اطاعت خدا و عبادت او ممحض بود و خود را در عبادت به زحمت مي‌انداخت؛ لذا اين آيه نازل شد و خداي بزرگ با اين كلام او را مخاطب ساخت:
«مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَي(2)إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَي»(3)

هدف از نزول قرآن

ما قرآن را نفرستاديم كه تو خود را به مشقّت بيندازي و بدنت را در راه طاعت فرسوده گرداني. ما قرآن را براي تذكر و يادآوري فرستاديم براي كسي كه از عذاب خداوند مي‌ترسد.
اين قرآن نازل شد تا وسيله‌ي تذكّر براي افرادي باشد كه نگران عذاب خدا هستند.
اين قرآن، اعلاني عمومي براي جهانيان است كه همه‌ي آنان را به راه حق و هدايت و راهي كه رشد و صلاح آنان در آن است، دعوت كند و اندرزي است براي آنان كه خواستار راه هدايت باشند و بخواهند در پيكار زندگي از گذرگاه حيات، موفّق بگذرند.

سرچشمه‌ي قرآن

اين قرآن و اين وسيله تذكر از سوي كسي نازل شده است كه آفريننده‌ي زمين و آسمان‌هاي والاست؛ او كسي است كه جهان آفرينش را بدان گستردگي كه تصوّرش در اذهان نمي‌گنجد، آفريد.
«الرَّحمـنُ علَي الْعَرْشِ اسْتَوَي»(5)
او پروردگاري است كه «رحمان» است و رحمت او به جميع موجودات، احاطه‌ي تمام دارد. او خداوندي است كه عنايتش به تمام آنچه آفريد، مساوي است و همه چيز را از لطف عميمش[11] بهره‌مند مي‌فرمايد.
امام علي(عليه السلام) يكّه‌تاز ميدان توحيد و يكتاپرستي درباره‌ي شناسايي آن خالق يگانه مي‌فرمايد:
«داخِلٌ فِي الأشْياءِ لا بِمُمازِجَة، خارِجٌ عَنِ الأشْياءِ لا بِمُفارِقَة، مَعَ كُلِّ شَيء لابِمُقارِنَة، وَ غَيرُ كلِّ شَيء لا بِمُزايِلَة»[12]
او آفريدگاري است كه در همه چيز هست و رحمت واسعه‌اش همه چيز را شامل است، اما نه بدان‌گونه كه با آن ممزوج شود و او در آن شيء حلول كند و جاي گيرد. او خداوندي است كه از اشيا و موجودات، خارج است؛ امّا نه بدان‌گونه كه جدا باشد و از رحمتش بي‌بهره باشند؛ زيرا اگر لحظه‌اي و كم‌تر از لحظه‌اي، رحمتش قطع شود، همه چيز معدوم صرف خواهد شد. با همه چيز هست، امّا نه بدان كيفيّت كه با آن قرين باشد. از همه چيز جداست: «لَيسَ كَمِثلِهِ شَيء» [13]، امّا نه بدان‌گونه كه قطع رحمت كند.
پس اين كريمه كه فرمود:
«الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي»(5)
يعني از هر جهت بر او استيلا دارد، از نظر قرب و بُعد، به عوالم علوي[14] و سفلي،[15] به ذرّه‌ي بي‌مقدار و كهكشان حيرت‌افزا، احاطه‌ي كلّي دارد.
آيات شريفه‌ي دنبال اين آيه، احاطه‌ي او و كليّت آن را تبيين مي‌كند؛ مي‌فرمايد:
لَهُ مَا فِي السَّمَـوتِ وَ مَا فِي الاَْرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَي(6)
وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي(7)
اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنَي(8)
آنچه در عالم هستي است و آنچه نام موجود بر آن اطلاق مي‌شود، سراسر، زاييده‌ي قدرت اوست. آنچه محسوس شماست و آنچه آسمان و زمين زير پوشش دارد و آنچه زير خاك مرطوب، مخفي و از ديدگان شما پوشيده است، همه و همه از قدرت او ايجاد شده است.[16]
او، خدايي است كه اگر گفتار خود را پنهان كنيد و با صوتي نمايان بيان نداريد، بدان وقوف كامل دارد و با علمِ عين ذاتش به آن محيط است و بر افكار، تصوّرات و اسرار شما، احاطه‌ي علمي دارد.
او اسرار شما را مي‌داند و به مخفي‌تر از اسرارتان كه تصوّرات ذهني شماست، آگاه است؛ او «عالم السرّ و الخفيات»[17] است: «يَعْلَمُ السرَّ وَ أَخْفَي» بدانچه سينه‌ها در خود پنهانش مي‌دارند، اطّلاع كامل دارد.
او مبدئي است كه غير از او مؤثري نيست و خدايي است كه جز او، پناهگاهي نخواهد بود. براي او نام‌هايي است كه مبيِّن كمالات ذات او و گوياي صفات ذاتي او است. خدايي است كه داراي «اسماء حسني» است و اسماي او بيان‌دارنده‌ي صفات ثبوتيه‌ي اوست.
*  *  *
وَ هَلْ أَتَيكَ حَدِيثُ مُوسَي(9)إِذْ رَءَا نَارًا فَقَالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي ءانَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي ءاتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَس أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُدًي(10)فَلَمَّا أَتَـهَا نُودِي يَـمُوسَي(11)إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي (12) وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي(13)إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلـهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلَوة لِذِكْرِي(14)إِنَّ السَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَي كُلُّ نَفْس بِمَا تَسْعَي(15)فَلاَيَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ‌يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَيـهُ فَتَرْدَي(16)

ترجمه:

9. آيا داستان موسي و سرگذشت او به تو رسيده است؟
10. زماني كه آتشي ديد، پس به اهلش گفت: بمانيد و درنگ كنيد، همانا من آتشي يافتم، شايد از آن گيرانه [پاره آتشي] براي شما بياورم يا در روشنايي آتش، هدايتي بيابم.
11. چون [موسي] نزد آتش آمد، ندا شد: اي موسي!
12. همانا من پروردگار تو هستم؛ پس نعلين خود را درآور؛ همانا تو در وادي مقدس طوي هستي.
13. و [همانا] من تو را برگزيدم؛ پس به آنچه [بر تو] وحي مي‌شود، گوش فرا ده.
14. همانا من پروردگاري هستم كه خدايي جز من نيست؛ پس مرا پرستش كن و نماز را براي ياد من به پاي‌دار.
15. همانا قيامت آمدني است؛ مي‌خواهم آن را [به مصلحت خود] پنهان دارم تا هر نفسي به آنچه مي‌كوشد، پاداش داده شود.
16. پس تو را از آن روز [قيامت] باز ندارد، كسي كه ايماني به آن ندارد و پيرو هواي خويش است؛ پس در نتيجه هلاك شوي.

تفسير:

اهداف قصّه‌هاي قرآن

قصه‌هاي متعددي از پيامبران گذشته، در قرآن مجيد به‌طور مكرر ذكر شده؛ زيرا آنچه به‌گونه مَثَل از سرگذشت آنان بيان شده، براي عبرت و موعظه‌ي بينايان است تا از سرگذشت پيشينيان درس بگيرند و هدايت شوند.
از جمله سرگذشت‌هايي كه در قرآن شريف در موارد مختلف و به بيانات گوناگون براي مقصودهاي متفاوت تكرار شده، سرگذشت حضرت موسي(عليه السلام) است و اين بدان جهت است كه داستان اين مرد الهي خود آيت و درس عبرتي است كه يك فرد، بدون اسباب و وسايل ظاهري و ساز و برگ جنگي فريبنده، در محيطي تاريك و آميخته به ظلمت و بي‌خبر از هدايت، مقابل فردي خشن و بي‌پروا ـ كه كوس «أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلَي»[18] مي‌نواخت ـ قيام كند و پيروز هم بشود. و ملّت بني‌اسرائيل را كه ساليان دراز و سنين متوالي بَرده و كنيز قبطيان[19] و مبتلا به شكنجه‌ي طاقت‌فرساي آنان بودند، نجات دهد و فرعون[20] و اتباعش را به امواج خروشان درياي احمر بسپرد و بني‌اسرائيل را از قهر مداوم آنان رهايي بخشد.
انديشه در اين ماجراي شگفت، فرد موحّد و جوياي حقيقت را به اين موضوع مي‌رساند كه:
«ما شاء اللّهُ كانَ وَ ما لَمْ يَشاء لَمْ يَكُنْ»[21]
موضوع ديگري كه از سرگذشت بني‌اسرائيل به‌نفع مسلمانان و بيداري آنان به‌دست مي‌آيد، تشابه آن با سرنوشت مسلمين است؛ پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) حقيقت آن را چنين بيان‌فرمود: «هر حادثه‌اي در بين آنان رخ داد در بين مسلمانان هم «حَذْوالنعل بِالنّعل» [22] رخ‌مي‌دهد.»
و صدق اين گفتار را گذشت زمان ثابت كرد.
«وَ هَلْ أَتَـكَ حَدِيثُ مُوسَي»(9)
«إِذْ رَءَا نَارًا فَقَالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّي ءانَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي ءاتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَس أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُدًي»(10)
درباره‌ي استفهام صدر آيه‌ي شريفه‌ي مورد بحث دو احتمال داده شده است:
1. آغاز قصّه‌ي حضرت موسي و سرگذشت آن بزرگوار از اين‌جا شروع مي‌شود، از اين جهت، پرسش از موضوع است.
2. قصّه‌ي حضرت موسي در سوره‌هاي ديگر ابتداءًا ذكر شده و استفهام از نوع تقريري است.[23]

قصّه‌ي حضرت موسي(عليه السلام)

حضرت موسي از مصر به سوي مدين[24] و مكان رسالت شعيب[25] پيامبر، روانه شد. در «ماء مدين» با دختران حضرت شعيب روبه‌رو شد و امانت و قوّت خود را روشن ساخت. آن‌گاه داماد حضرت‌شعيب شد. پس‌از سپري‌كردن سنين خدمت و پايان‌يافتن سال‌هايي كه لازم بود نزد حضرت شعيب بماند، با خانواده‌اش از مدين به مصر سفر كرد. سفر او در شبي ظلماني[26] و طوفاني بوده و شايد ابتلاي همسرش به درد زايمان هم با ظلمت و طوفان شب توأم بوده است. شب سردي بود. موسي و اهلش محتاج به آتش شدند؛ «إذْ رَءَا نارًا»؛ آتشي ديد.[27] شعله‌هاي فروزان و برافروخته‌ي آتش، نظر او را جلب كرد؛ با رؤيت آتش؛
«...‌فَقَالَ لاَِهْلِهِ امْكُثُوْا‌...»(10)
به اهل و اطرافيانش گفت: شما درنگ نماييد و در اين مكان بمانيد؛
«...‌إِنِّي ءَانَسْتُ نَاراً‌...»(10)
من آتشي ديدم و احساس آتش نمودم، شما بمانيد تا من بروم؛
«...‌لَّعَلِّي ءَاتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَس أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُدًي»(10)
براي‌تان آتش بياورم، يا در كنار آتش افرادي بيابم كه راه را نشان دهند.

لحظه‌هاي وصال

حضرت موسي(عليه السلام) براي آوردن مقداري آتش به مكاني كه آتش نمايان بود روانه شد. وقتي به آن‌جا نزديك شد، درختي ديد كه ـ شايد درخت عنّاب بوده باشد ـ از بالا تا پايين غرق نور بود، امّا سبز و خرّم[28]. تحيّرش، با نداي ملكوتي به آرامش مبدّل گشت.[29]
«...‌نُودِي يَـمُوسَي(11)إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي»(12)
آن وقت كه ندا آمد اي موسي، همانا من پروردگار تو هستم. شايد موسي در باطن از خود سؤال مي‌كرده، اين چيست و اين چه منظره‌اي است كه مرا به خود جلب كرد؟ در جواب اين سؤال ندا آمد، همانا من پروردگار تو هستم، پس نعلين خود را درآور.

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. برخى «طه» را بنابرآن‌كه از حروف مقطعه باشد، ترجمه نكرده‌اند؛ ليكن اقوال بسيارى وجود دارد كه «طه» لغتى «نبطى» و به معناى «اى مرد» است و چون خطاب به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است، معناى «اى پيامبر» مناسب است و اين قول را «طبرى» پسنديده و رواياتى در اين مورد ذكر كرده است. (براى توضيح ر.ك: جامع‌البيان، ابى‌جعفر محمدبن جرير طبرى، بيروت، دارالفكر، ج‌9، ص‌17)
[2]‌. اوايل سوره‌هاى قرآن.
[3]‌. شرح و بيان كلمه يا كلام به‌طورى كه غير از ظاهر آن باشد، «تأويل» ناميده مى‌شود.
[4]‌. محمد بن السائب بن بشر كلبى، مكنّى به ابوالنصر، عالم به تفسير، اخبار و ايّام عرب بود؛ در كوفه متولد شد و در حدود سال 146 هـ‌‌.‌ق در همان جا درگذشت. (معارف و معاريف، ج‌8/ ص‌571‌.)
[5]‌. سَعدبن عبداللّه، عن ابراهيم بن هاشم، عن عثمان بن عيسى، عن حمّاد الطَّنافيسى، عن الكَلبى عن ابى‌عبداللّه(عليه السلام) قال: «قال لى "يا كلبى، كم لمحمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) من اسم فى القرآن؟" فقلت: اسمان او ثلاثه. فقال: "يا‌كلبى، له عشرة اسماء: «و مَا محمّد إِلاّ رَسُول قد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ» (آل‌عمران/144) و قوله: «و مبشّرا بِرَسُول يَأتِى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَد» (صف/6)؛ «لَمَّا قام عَبدُاللّهِ يَدعُوهُ كادُوا يكُونُونَ عَلَيهِ لِبَدا» (جن/19)؛ «طه * مَا انزلنا عليك القُرءانَ لتَشْقى»؛ «يس * والقرءانِ الحكيم * إنَّك لَمِن المرسلين * على صرط مستقيم» (يس/ 1 ـ 4)؛ «ن و القَلَمِ وَ ما يسطرون * مَا أنتَ بنعمةِ رَبّك بِمَجنون» (قلم/1 ـ 2)؛ «يا ايُّهَا المُدَّثِّرُ» (مدثر/1)؛ «يا اَيُّهَا المزّمِّلُ» (مزمل/1) و قوله: «فَاتَّقُوا اللّهَ يا اُولِى الاَلبابِ الَّذينَ ءَامنُوا قَد اَنزَلَ اللّه إليكم ذكرًا» (طلاق/10)"» پس از اين‌كه كلبى نُه مورد را شمرد از دهمين نام سؤال شد كه كلبى گفت: فراموش كردم. (البرهان فى تفسيرالقرآن، ج‌3، ص‌747)
[6]‌. «و محمد، نيست مگر پيامبر و فرستاده‌اى كه پيش از او پيامبران و فرستادگان گذشتند.» (آل‌عمران/144)
[7]‌. «و [ياد كن] آن‌گاه كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده‌ى خدا به‌سوى شمايم؛ باوردارنده‌ى آنچه در پيش من است كه تورات است و مژده‌دهنده‌ام به پيامبرى كه پس از من مى‌آيد، نام او احمد است.» (صف/6)
[8]‌. «و چون بنده‌ى خدا ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ـ برپا ايستاده او را مى‌خواند.» (جن/19)
[9]‌. «اى جامه به خود پيچيده» (مزمّل/1)
[10]‌. «اى جامه به خود پيچيده» يا «اى جامه به سر كشيده» (مدثر/1)
[11]‌. كاملش.
[12]‌. براى استناد روايت فوق، منابع بسيارى ديده شد؛ ولى روايتى به اين صورت يافت نشد؛ ليكن در خطبه‌ى اوّل نهج‌البلاغه روايتى بدين صورت وجود دارد: «مع كلّ شىء لا بمقارنة و غير كلّ شىء لا بمزايلة» و در توحيد صدوق روايتى بدين‌گونه موجود است: «...‌هو فى الأشياء على غير ممازجة، خارج منها على غير مباينه‌...» (ر.ك: توحيد صدوق، ص‌306)
[13]‌. «چيزى همانند او نيست.» (شورى/11)
[14]‌. عالم بالا، آسمان.
[15]‌. عالم پايين، زمين.
[16]‌. مفسران در ذيل آيه شريفه از قدرت يا مالكيت سخن گفته‌اند؛ براى مثال، «تفسير بيضاوى» در مجلد 2، صفحه‌ى 70 از قدرت بحث كرده و تفاسير «نمونه» و «احسن‌الحديث» در ذيل آيه شريفه از مالكيت سخن‌گفته‌اند.
[17]‌. به راز نهان و رازهاى پنهان آگاه است.
[18]‌. «منم خداى برترِ شما.» (نازعات/24)
[19]‌. گروهى از مردم مصر كه آباء و اجدادشان در مصر بوده‌اند؛ به خلاف سبط كه از اولاد يعقوب بوده، در آن‌جا نُشو و نما يافتند. (ر.ك: لغت‌نامه‌ى دهخدا)
[20]‌. نام عمومى براى ملوك قديم مصر، همانند شاه و ملك براى ما، لقب هر پادشاه مصر، فرعون موسى، پادشاه معاصر موسى‌بن‌عمران: رامسس ثانى. (ر.ك: لغت‌نامه‌ى دهخدا)
[21]‌. عن الصادق(عليه السلام) قال: قال النبىُّ(صلى الله عليه وآله وسلم): «...‌ما شَاءَ اللّهُ كان و مالم‌يَشاء لم‌يكن»؛ هر آنچه را خداوند اراده كند، مى‌شود و آنچه را كه نخواهد تحقق نمى‌پذيرد.» (بحارالأنوار، ج‌10، ص‌109، ح‌7؛ ج‌73، ص‌394، ح‌10؛ ج‌102، ص‌253، ح‌10)
[22]‌. ر.ك: (بحارالأنوار، ج‌28، ص‌14، ح‌22؛ ص‌30، ح‌37؛ ص‌282، ح‌45؛ ج‌68‌، ص‌65‌، ح‌1)
           ـ حذوا النعل بالنعل در لغت يعنى از روى چرم اندازه گرفت و بريد و در اين‌جا به همان معنا كه در متن آمده يعنى هر‌حادثه‌اى در بين آنان رخ داد، در بين مسلمانان هم رخ مى‌دهد.

[23]‌. مكتبة القرآن الكريم تفسير و دراسات اخرى، على‌محمد على‌دخيل، ج‌75، ص‌13.
[24]‌. شهرى است [در عربستان] خرّم و بر كران دريا، نام شهر شعيب پيغمبر. (ر.ك: لغت‌نامه‌ى دهخدا)
[25]‌. نام پيغمبر و پدر زن حضرت موسى كه «خطيب الأنبياء» لقب اوست. يثرب‌بن‌يويب، نسبش از پدر به مدين‌بن‌ابراهيم(عليه السلام) و از مادر به حضرت لوط على نبينا و آله و عليه السلام مى‌رسد. (براى‌تفصيل ر.ك: لغت‌نامه‌ى دهخدا)
[26]‌. مكتبة القرآن الكريم تفسير و دراسات اخرى، ج‌75، ص‌13.
[27]‌. در «مكتبة القرآن الكريم تفسير و دراسات اخرى» آمده است كه آن شب، شب جمعه در فصل زمستان بوده است. در تفسير فوق ذكر شده كه در نزد حضرت موسى آتش ديده مى‌شد، ليكن در نزد خدا نور بود؛ نه آتش. (ر.ك:‌ج‌75، ص‌14).
[28]‌. همان.
[29]‌. همان، ص‌15