جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۱

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۱۲ -


قرآن و اثبات حق

پيش‌تر (در قسمت سوّم) از آنچه درباره‌ى مورد سؤال بيان گرديد، احتمالى هم داده‌شد كه ممكن است، قرآن مورد پرسش باشد، كه آيه‌ى ياد شده ـ كه به تبع آيه‌ى قبل، ذكر‌شده ـ متمّم و مؤيّد اين قول است؛ زيرا مى‌فرمايد:

«وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَتَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً» (86)

اگر بخواهيم آنچه را بر تو وحى فرستاديم از تو مى‌گيريم و اثر آن را از قلب تو و پيروانت محو مى‌كنيم و دانش‌هايى را كه بر اثر قرآن به تو و تابعينت ارزانى كرده‌ايم، از‌ميان‌مى‌بريم و با اِعمال اين قدرت، مقابل امر و اراده‌ى ما، مانعى نمى‌يابى و نگهبانى پيدا نمى‌كنى.

اما اين اثرِ باقيه و اين معجزه‌ى خالده براى اثبات حقّانيّت تو و دينى كه مبعوث به انتشار آن مى‌باشى، باقى و پايدار مى‌ماند و اين موفقيّت از آن جهت است كه لطف پروردگار و فضل خداوند نسبت به تو زياد است.

*  *  *

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذَا الْقُرءَانِ لاَيَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيرًا(88)

ترجمه:

88‌. بگو: [اى پيامبر،] همانا اگر انس و جنّ جمع شوند [و اتّفاق عقيده و نظر كنند]بر اين‌كه مانند اين قرآن را بياورند، نمى‌توانند، مانند آن را از[ لحاظ فصاحت و بلاغت و مقرّرات سعادتبخشش] بياورند؛ هر چند پاره‌اى از آنان پشتيبان پاره‌اى ديگر باشند.

تفسير:

آيه‌ى شريفه‌ى فوق، متضمّن احتجاج مقابل مشركان و منحرفان، درباره‌ى فصاحت و بلاغت قرآن مجيد است.

قرآن، كتابى است كه از طرف ذات مقدس الهى بر پيامبر بزرگوارش(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده و عقل بشر مقابل اسرار و رموز آن مات و مبهوت است و فكر بشرى از آوردن مانند آن عاجز و ناتوان است. قرآن، كتابى است كه سخنوران نمى‌توانند آن را بدان صورت كه شايسته است وصف كنند. در قرآن، اخبار پيشينيان به بهترين شيوه و صادق‌ترين سخن، بيان شده است. اگر اين كتاب مقدّس نبود، چه بسا شرح حال حقيقى آن امت‌ها نامعلوم و غير محقق مى‌بود؛ همان‌گونه كه امروز دو كتاب «تورات» و «انجيل»، شخصيت حضرت موسى و عيسى(عليهما السلام) را به صورت منحرفانه جلوه‌گر ساخته‌اند.

قرآن، كتابى است كه اگر امّت اسلامى واقعاً بدان پاى بند باشند، از لغزش‌ها محفوظ مى‌مانند و نيك‌بختى دو جهان را اكتساب مى‌كنند.

قرآن از نگاه امام على(عليه السلام)

حضرت على(عليه السلام) كه به اسرار و رموز قرآن واقف است، درباره‌ى آن مى‌فرمايد:

«ثمّ أنزل عليه الكتاب نوراً لاتطفأ مصابيحه و سراجاً لايخبو توقّده و بحراً لايدرك قعره و‌منهاجاً لايضلّ نهجه و شعاعاً لايظلم ضوءه و فرقاناً لايخمد برهانه و تبياناً لاتهدم أركانه و‌شفاءً لاتخشى اسقامه و عزّا لاتهزم أنصاره و حقّاً لاتخذل أعوانه فهو معدن الإيمان و بحبوحته و ينابيع العلم و بحوره و رياض العدل و غدرانُه و اثافى الاسلام و بنيانه و ادوية الحق و غيطانه و بحر لاينزفه المستنزفون و عيون لاينضبها الماتحون و مناهل لايغيضها الواردون و منازل لايضلّ نهجها المسافرون و اعلام لايعمى عنها السائرون و آكام لايجوز عنها القاصدون. جعله الله ريّاً لعطش العلماء و ربيعاً لقلوب الفقها و محاجّ لطرق الصلحاء و دواءً ليس بعده داء و نوراً ليس معه ظلمة و حبلاً وثيقاً عروته و معقلاً منيعاً ذروته و عزّا لمن تولاّه و سلماً لمن دخله و هدىً لمن ائتمّ به و عذراً انتحله و برهاناً لمن تكلّم به و شاهداً لمن خاصم به و‌فَلْجاً لمن حاجّ به و حاملاً لمن حمله و مطيّةً لمن اعمله و آية لمن توسّم و جنّة لمن استلأم و‌علماً لمن وعى و حديثاً لمن روى و حكماً لمن قضى؛[1] سپس بر پيغمبر خودش قرآن مجيد را نازل فرمود. اين كتاب، سرچشمه‌ى روشنى‌بخشى است كه هيچ وقت چراغ‌هاى وابسته‌ى به او خاموش نمى‌شود و چراغى است كه روشنايى او از بين نمى‌رود و دريايى است كه اندازه‌ى عمق آن به دست نمى‌آيد و راه آشكارى است كه سالك آن گمراه نمى‌شود و شعاعى است كه روشنايى آن به تاريكى مبدّل نمى‌گردد و جداكننده‌اى است، نسبت به حقّ و باطل كه هيچ وقت برهانش نابود نمى‌شود. حقيقت روشن و بنيان محكمى است كه اركانش متزلزل نخواهد شد و شفايى كه ترسى از بيمارى‌هاى آن وجود ندارد و پيروزى‌اى است كه يارانش شكست نخورند و حقى است كه ياورانش مغلوب و خوار نشوند. اين كتاب، معدن ايمان و مركز آن است و سرچشمه‌ى دانش و درياى آن است و سبزه‌زار عدالت و منبع آن است؛ مركز اتّكاى اسلام و پايه‌ى آن است؛ مرجع حقّ و حقيقت و مركز اطمينان آن است؛ درياى بى‌كرانى است كه آبِ آن را تمام نخواهند كرد؛ چشمه‌زارى است كه كسى آب آن را نمى‌تواند از بين برد؛ آبشخورى است كه واردين از وفور آب آن نمى‌كاهند؛ سرمنزلى است كه مسافران، راه آن را گم نمى‌كنند؛ وسيله‌اى است در شناسايى راه كه هيچ وقت از نظر سالكان پنهان نمى‌ماند؛ ارتفاعات بلندى است كه كسى به فراز آن نمى‌رسد و از آن عبور نمى‌كند.

پروردگار متعال آن را وسيله‌ى تسكين تشنگى ارباب دانش و سيراب‌كننده‌ى آن‌ها قرار داد و آن را بهارى خرّم نسبت به قلوب فقها و ارباب بينش و وسيله‌ى تسريع نسبت به راه‌پيمايى اهل‌صلاح مقرّر فرمود و آن را دوايى قرار داد كه با استفاده‌ى از آن اثرى از بيمارى‌ها باقى نخواهد ماند و او را روشنى‌بخشى مقرّر فرمود كه با وجود آن تيرگى و ظلمتى ديده نخواهد شد و ريسمانى كه تارهايش محكم است؛ كوه بلندى قرارش داد كه دست كسى به مرتفعات آن نمى‌رسد؛ آن را عزّت بخش دوستانش و سلامت‌بخش مردمى قرارش داد كه در دايره‌ى او وارد مى‌شوند؛ آن را هدايت‌كننده‌ى اشخاص كه به او اقتدا مى‌نمايد، قرارش داد و حجّت كامله‌اى نسبت به آن‌هايى كه به او ايمان آورده‌اند و دليل قانع‌كننده‌اى براى آن دسته كه آن را محور گفت و شنيد و پايه‌ى استدلالات منطقى خود قرار مى‌دهند، مقرّر فرمود و آن را گواهى قرار داد، نسبت به مردمى كه در خصومت‌ها، آن را پشتيبان خود مى‌دانند و وسيله‌ى پيروزى‌اش قرار داد، نسبت به كسى كه آن را تكيه‌گاه احتجاجاتش قرار دهد و حاملش مقرّر فرمود، نسبت به كسى كه فرمانبردارى از احكام آن را به دوش همّت خود بكشد؛ آن را مركوب راه سعادت ابدى و نعيم جاودانى قرارش داد، نسبت به كسى كه به دستورهاى آن عمل كند و وسيله‌ى تنبّه و تذكّر قرارش داد، نسبت به كسى كه از بيانات حكيمانه‌ى آن پند و اندرز بگيرد و نصايحش در او مؤثّر باشد و در برابر حوادث، سپرش قرار داد، نسبت به كسى كه در پناهش آيد و سرمايه‌ى دانشش مقرّر فرمود، نسبت به كسى كه لياقت و قابليّت تعلّم در او باشد و بتواند مركز دانش گردد و حديثش قرار داد، نسبت به كسى كه اهل روايت و حديث باشد و داور قرارش داد، نسبت به كسى كه منصب داورى را اختيار نمايد.»

قرآن، كتاب مقدّسى است كه در بسيارى از آياتِ سراسر بركت خود، مردم را به تفكّر و تدبّر تشويق نموده، تا پيروان و تابعانش افرادى متدبّر و عاقل پرورش يابند. قرآن كتابى است آميخته به بلاغت و فصاحت و اعجازى است از نظر فصاحت و بلاغت كه«لاَيَأْتِيهِ الْبـطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ، تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد» [2] از‌ساحت قدس الهى درباره‌ى آن مقرّر شده است.

قرآن داراى فصاحت و بلاغتى است كه گويندگان بليغ و سخنوران فصيح، مقابل آن دست ادب به سينه نگه‌داشته‌اند و توانايى اتيان مانند آن ـ قليل يا كثير ـ از قدرت آن‌ها خارج بوده و خواهد بود.

قرآن، معجزه‌ى خدايى است كه مثبت رسالت نبىّ‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و مستدل حقانيّت آن بزرگوار است.

قرآن، گوهر گرانبهايى مى‌باشد كه حاوى دستورها و مقرراتى است كه از هر جهت، تأمين‌كننده‌ى سعادت اجتماعات در هر دوره و زمان است.

تجربه‌ى تاريخ نشان داده است كه تا زمانى كه امّت اسلامى تابع قرآن و قوانين سعادت‌بخش آن بودند، از آسايش و آرامش وجدان برخوردار بودند و سيادتى داشتند؛ اما از هنگامى توجه خود را از آن برداشتند و درصدد درك قوانين از عقول ناقص افراد بشر شدند، روز حريّت خود را وداع گفتند و خاك استعمار و استثمار را بر سر ريختند.

حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) خاتم پيامبران و دين او خاتم اديان است.

«مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَد مِن رِّجَالِكُمْ وَ لـكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ» [3]

پيامبرى كه آخرين پيامبران باشد و دينى كه خاتم اديان الهى محسوب شود، به‌حجّت پايدار و معجزه‌ى خالده‌اى محتاج است كه جوابگوى احتياجات جوامع بشرى در همه‌ى ادوار و اعصار باشد و آن جز قرآن كريم، نتواند بود.

با بيانى خالى از تعصّب، اگر قرآن نبود، چه بسا شرح حال انبياى سلف، دستخوش جهالت‌هاى مردم نادان قرار مى‌گرفت و كيفيت حال آنان مشخّص نمى‌شد؛ همان‌گونه كه حقيقت حضرت موسى و حضرت عيسى(عليهما السلام)، دو پيامبر عظيم‌الشأن و اولواالعزم الهى آن‌گونه دستخوش تحريف قرار گرفت كه تورات و انجيل محرّف و مصحّف، دليل گوياى آن است.

اما اين قرآن است كه حضرت عيسى(عليه السلام) را بنده‌ى خدا محسوب مى‌دارد و او را به افتخار پرستش الهى مفتخر مى‌گرداند:

«قَالَ إِنِّى عَبْدُاللَّهِ ءَاتَـنِىَ الْكِتَــبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا» [4]

قرآن كتابى است مقدّس كه از تطاول ايّام و تعرّض افراد ـ به خواست خداوند ـ مصون مانده؛ زيرا ضامن بقاى آن، ذات پروردگار است؛ به دليل:

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَـفِظُونَ» [5]

قرآن، كتابى است كه با گذشت ايّام، حتّى حرفى بر آن افزوده نشد و از آن كاسته نگشت و نخواهد شد. با اين علايم و خصوصيات كه در اين كتاب مقدّس است، سزاوار است كه از ساحت قدس مبدأ هستى و ذات ذوالجلال درباره‌ى آن‌چنين بيان شود:

«قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذَا الْقُرْءَانِ لاَيَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيرًا» (88)

اگر سخنوران اوّلين و آخرين، اگر گويندگان زبردست و با مهارت جهان هستى همگى نيروى علمى خود را جمع كنند كه مانند قرآن را بياورند، نخواهند توانست. اگر چنين كنند، بدانند كه آهن سرد كوبيده‌اند و راه بدون نتيجه سير نموده‌اند؛ اين حقيقتى است كه مبيّن آن گذشت زمانه است.

از طرفى زمانى كه خطّه‌ى عربستان، مهد فصاحت و بلاغت بود، آن‌جايى كه افتخار خود را انشاى قصيده‌اى شيوا مى‌دانستند، قرآن مجيد با صداى بلند، عموم افراد آن سامان را به مبارزه خواست؛ آنان خواستند مانند آن را بياورند، اما عجزشان فوراً بر خودشان نمودار گشت و جذبه‌ى كلام الهى آن‌ها را مبهوت خود ساخت.

قبل از پرتوافشانى اسلام، خطه‌ى عربستان، مكان فصاحت و بلاغت و «بازار عكاظ[6]»، مركز جلوه‌گرى آن بود؛ اما با آمدن قرآن، اساس آنان در هم كوبيده شد و كسادى بازارشان نمودار گشت.

نصارا و پيروان مسيح و انجيل ساختگى، خيلى دوست داشتند كه معارضاتشان با قرآن مجيد، مؤثّر واقع شود؛ اما نقشه‌ى آنان به اراده‌ى خدا نقش بر آب شد و مطمئن باشند كه پس از اين هم، تمام خرده‌گيرى‌هاى آنان چون گذشته، نقش بر آب خواهد شد؛ اين حقيقتى است كه گذشت چهارده قرن، مسلّم بودن آن را آشكار ساخته است.

ملّت مسلمان بدانند تا وقتى كه بر زندگى و افكار آنان، قرآن و دستورهاى آن حاكم باشد، حاكمى بر آن‌ها نيست؛ اما وقتى كه از قرآن روى‌گردانند، زمان تحمّل حكومت از هر كس و هر چيز بر آنان فرا مى‌رسد و بايد مقهور ستم بيگانگان باشند و نيز به آتشى كه هيزم آن را به دست خودشان جمع‌آورى كرده‌اند، بسوزند.

*  *  *

وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِى هـذَا الْقُرْءَانِ مِن كُلِّ مَثَل فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُورًا(89) وَ قَالُوا لَن‌نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعًا(90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيل وَ عِنَب فَتُفَجِّرَ الأَنهَـرَ خِلَـلَهَا تَفْجِيرًا(91) أَوْ تُسْقِطَ السَّمـاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالْمَلـئِكَةِ قَبِيلاً(92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُف أَوْ تَرْقَى فِى السَّماءِ وَ لَن‌نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَـبًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَـنَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلاَّ بَشَرًا رَسُولاً(93)

ترجمه:

89‌. و همانا [ما] براى مردم در اين قرآن از هر مثلى به صورت‌هاى گوناگون بيان كرديم؛ پس بيشتر مردم ابا كردند [و زير بار حق و سخنان قرآن نرفتند و اين‌كه حقيقت را قبول‌نكردند، علّتى نداشت،] مگر ناسپاسى و جحود.
90. و [افراد كافر به پيامبر] گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى‌آوريم تا از زمين براى ما چشمه‌اى جارى سازى!
91. يا براى تو باغستانى از خرما و انگور باشد و رودها را ميان آن جارى سازى؛ جارى‌ساختنى!
92. يا [سنگ‌هاى] آسمان را همان‌گونه كه مى‌پندارى، بر ما به صورت تكه‌هايى فرو‌ريزى يا‌فرشتگان و خداوند را در برابر ما بياورى!
93. يا براى تو خانه‌اى از طلا باشد يا به آسمان بالا بروى و ما هرگز به بالا رفتن تو ايمان‌نمى‌آوريم تا بر ما كتابى نازل كنى تا آن را بخوانيم! بگو: [اى پيامبر، مقابل سخنان كفرآميز اين گروه مشرك] منزّه است خداوند و پروردگار من. آيا من غير از رسول و بشر هستم؟ [تمام اين بهانه‌ها از قدرتِ بشر خارج است و انجام دادنش به دست آفريدگار تواناست؛ آيا جز اين است كه من مثل پيامبران گذشته، بشر هستم؟ و فقط منصب پيامبرى به من عطا‌شده است.]

تفسير:

حكمت مَثَل‌هاى قرآن

يكى از موضوعاتى كه در جاهاى متعدّد و سوره‌هاى مختلف قرآن مجيد تكرار شده، بيان تمثيل است.

علّت بيان مثل در قرآن اين است كه به مدد آن بهتر مى‌توان مطلبى را به مخاطب، القا‌كرد؛ حتّى در آموزش و پرورش امروزى، اين امر از ضروريات تعليم و تربيت محسوب مى‌شود؛ زيرا بهترين راه تفهيم و تفهّم، ذكر مثال و تمثيلاتى است كه كلام را در اذهان مستقر مى‌گرداند و اثر آن را زودتر نمودار مى‌گرداند؛ در قرآن مجيد هم ـ كه برنامه‌ى تأمين سعادت دو جهان است ـ از اين موضوع، فروگذار نشده و در آيات متعدّد و مواضع مختلف، يك موضوع به لحاظ نتيجه‌ى معيّنى كه از آن انتظار مى‌رود، تكرار‌شده است:

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِى هـذَا الْقُرْءَانِ مِن كُلِّ مَثَل‌...‌.» (89)

معلوم است كه تكرار اَمثال براى بهره‌مندى انسان‌ها و عبرت گرفتنشان از آن است كه با توجه به آن، وضع خود را مطابق با ميزان شرع بنيان نهند و راهى را نپيمايند كه نتيجه‌اش، گرفتارى و عذاب، بسان فرجام بد پيشينيان باشد؛ امّا مع‌الأسف، افراد منكرِ حقيقت از وسايل هدايت‌كننده ـ كه يكى از آن‌ها ذكر مثال است ـ تذكّرى پيدا نمى‌كنند و راه جحود را در پيش مى‌گيرند:

«...‌فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُورًا» (89)

شأن نزول

از ابن‌عباس منقول است: «جماعتى از كفّار قريش، از جمله: عتيبه، شيبه، ابوسفيان‌بن‌حرب، اسودبن‌مطّلب، زمعة‌بن‌اسود، وليدبن‌مُغيره، ابوجهل، عبدالله‌بن‌اميّه، اُميّة‌بن‌خلف، عاص‌بنوائل، بتيه‌بن‌حجّاج، منبّه‌بن‌حجّاج، نضربن‌حارث و ابوالبخترى‌بن‌هشام مقابل كعبه اجتماع نمودند. عده‌اى به عدّه‌ى ديگر گفتند: «كسى را نزد محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بفرستيد تا با او سخن گويد.» پس كسى را نزد او فرستادند و به او عرض‌نمودند كه اشراف قوم تو برايت اجتماع نموده‌اند و با اين بيان، آن حضرت را دعوت كردند كه در اجتماع آنان حاضر شود. حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) هم به علت اشتياق وافرى كه به هدايت آنان داشت، به اجتماع آنان پيوست. با تشريف فرمايى آن بزرگوار، عرض‌كردند: «ما نديديم كسى را مثل تو كه تا اين حد، موجب ناراحتى كسان خودش را فراهم كرده باشد! تو بر ضد قوم خود قيام كردى و دين ما را مذمّت نمودى و خدايان ما را سبّ كردى[7] و پيشينيان ما را گمراه خواندى و جمع ما را متفرّق ساختى. اگر قصد تو در اين كار، ازدياد مال و ثروت است، حاضريم نظر تو را تأمين كنيم و اگر هدفت رياست است، ما تو را بر خود رئيس مى‌كنيم و رياستت مى‌بخشيم و اگر اختلال حواس پيدا‌كرده‌اى، برايت طبيب مى‌آوريم تا معالجه‌ات كند.»

آن بزرگوار(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «هيچ يك از اين‌هايى كه ذكر كرديد، نيست؛ بلكه من پيامبرى هستم كه خدا مرا به سوى شما مبعوث كرد و به وسيله‌ى من كتابى بر شما نازل فرمود كه اگر مطيع اوامر و تارك نواهى آن شديد به حظوظ لايتصوّر آخرت و تمتّعات مشروع دنيا نايل مى‌شويد و اگر اطاعت قرآن را بر خود فرض ندانستيد و مطيع آن نشديد، من صبر‌مى‌كنم تا خدا بين من و شما قضاوت فرمايد.» پس آنان گفتند: «چون ما از نظر محل سكونت در مضيقه هستيم از خدا بخواه تا اين كوه‌ها را از ميان بردارد و انهارى در اين محل جارى كند و بلد ما را مثل بلاد شام قرار دهد و پيشينيان ما را زنده كند، مخصوصاً قصى‌بن‌كلاب را ـ كه شيخ راستگويى بود ـ تا او تو را تصديق كند!»

آن حضرت فرمود: «من براى انجام دادن اين كارها مبعوث نشدم؛ بلكه مبعوث شدم براى اجراى كارى كه گفتم و اگر اطاعت نكنيد، خدا هرطور بخواهد بين ما قضاوت‌مى‌كند.»

پس آن‌ها گفتند: «آسمان را پاره پاره بر سر ما فرود بياور؛ همان‌طور كه قبلاً گفتى كه:

«أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا‌...» (92)

اگر پروردگارت بخواهد، اين‌كار را انجام مى‌دهد.

آن حضرت فرمود: «انجام دادن اين كار، به قدرت و اراده‌ى پروردگار منوط است؛ اگر بخواهد و مشيّتش تعلق گيرد، انجام شدنى است.» گوينده‌اى از بين آنان گفت: «ما به تو ايمان نمى‌آوريم تا اين‌كه:

«...‌تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَ المَلـئِكَةِ قَبِيلاً» (92)

خدا و فرشتگان را مقابل ما حاضر كنى و نزد ما بياورى كه روبه‌روى خود، آنان را ببينيم!»

حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از مكان خود برخاست و عبدالله‌بن‌ابى‌اميّه‌ى مخزومى نيز همراه ايشان بلند شد و گفت: «اى محمّد، قوم تو با تو هرطور صحبت كردند و خواهش‌هاى مختلف نمودند، قبول نكردى؛ من به تو ايمان نمى‌آورم تا نردبانى به سوى آسمان بگذارى و از آن بالا روى و من هم نگاه كنم و دسته‌اى از فرشتگان با تو بيايند و گواهى بدهند كه تو پيامبر هستى و كتابت از جانب خداست»![8]

«...‌أَوْ تَرْقَى فِى السَّماءِ وَ لَن‌نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَـبًا نَّقْرَؤُهُ‌...» (93)

قرآن در پى اشكال‌تراشى‌هاى بى‌مورد و بهانه‌گيرى‌هاى سفيهانه‌ى گروه معاندان و بى‌خبران از حقيقت، جمله‌اى بيان مى‌فرمايد و آن اين است:

«...‌قُلْ سُبْحَـنَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلاَّ بَشَرًا رَسُولاً» (93)

اين‌كه شما مى‌خواهيد براى شما از زمين، چشمه‌اى جارى سازم و باغستان آميخته به درخت خرما و انگور ايجاد كنم و آسمان را تكه تكه بر سرتان فرو ريزم و خدا و فرشتگان را مقابلتان حاضر كنم يا خانه‌اى از زر داشته باشم يا به آسمان بپرم و براى‌تان كاغذى بياوريم كه مصدق پيامبرى من باشد، عموماً از قدرت من كه بشرى مانند شما هستم، خارج است و تماماً به قدرت و اراده‌ى پروردگارى منوط است كه هستى به وجود غير محدود او وابسته است و هيچ چيز بدون اراده‌ى او موجود نخواهد شد. وظيفه‌ى من، ابلاغ رسالت و ارشاد گمراهان است. من تكليفى جز تبيين راه حقّ و باطل و ارائه‌ى‌راه حقيقت، ندارم. من بايد به شما بگويم، اگر راه حقيقت و صراط عاقلانه را انتخاب نموديد به بركات دنيا و آخرت محظوظ هستيد وگرنه به دوزخ سوزان خواهيد‌افتاد.

*  *  *

وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلاَّ أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولاً(94)قُل لَوْ كَانَ فِى الْأَرْضِ مَلـئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ مَلَكًا رَسُولاً(95)قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِى وَ‌بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا(96)

ترجمه:

94. مردم را از ايمان آوردن، [چيزى] باز نداشت، وقتى كه هدايت، آنان را آمد؛ [وسايل‌هدايت، براى آنان مهيا شد.] جز اين‌كه گفتند: آيا خداوند، انسانى را هم به صورت پيامبر مى‌فرستد؟
95. بگو: اگر در زمين، فرشتگانى بودند كه با آرامش خاطر راه مى‌رفتند، البته ما بر آنان فرشته‌اى به‌عنوان پيامبر از آسمان مى‌فرستاديم.
96. بگو: [اى محمد،] خداوند از لحاظ اين‌كه گواه بين من و شما باشد، كافى است؛ [شهادت او به تبليغ رسالت من و گوش ندادن شما، كفايت مى‌كند] همانا او نسبت به بندگانش با خبر و بينا است.

تفسير:

مردمِ معاند و افرادِ جاحد حقّ و حقيقت، آن‌هايى هستند كه با رؤيت روشنى خورشيد و گرم شدن از فروغ تابناكش باز هم، اين توده‌ى حرارت‌بخش را انكار مى‌كنند و وجودش را منكر مى‌شوند؛ وسايل هدايت را در اختيار دارند، اما از آن بهره نمى‌برند و در نتيجه خود را در گمراهى خويش، ثابت نگه مى‌دارند.

وقتى كه حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، مقابل احتجاجات بى‌مورد گروه كفار قريش، قرار گرفت و به وحى الهى جواب دندان شكنى به آنان داد و بيان فرمود كه انجام دادن كارهاى پيشنهاد شده به قدرت بى‌حد مبدأ هستى منوط است، بهانه‌جويى را از راه ديگر آغاز‌نمودند و گفتند:

«...‌أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولاً» (94)

آيا مى‌شود كه خداوند، بشرى را به پيامبرى برگزيند و او را براى ارشاد مردم مبعوث‌كند؟

خداى متعال در پاسخ اين پرسش كه متضمّن انكار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، مى‌فرمايد:

«قُل لَوْ كَانَ فِى الأَرْضِ مَلـئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لنزّلنا عليهم من السماء ملكاً رسولاً» (95)

اگر فرضاً بر روى زمين به عوض افرادى كه ساكن آن هستند، موجوداتى از جنس فرشتگان زندگى مى‌كردند، به جهت رعايت نوعيت، براى آنان از آسمان، پيامبرى از نوع خودشان ـ كه فرشته باشد ـ مى‌فرستاديم.

امّا اين افراد بدانند كه علّت ايمان نياوردنشان، انس با خرافات و عقايد پوچ پدران گمراهشان بوده كه نمى‌توانستند از آن بى‌بند و بارى‌هاى جاى گرفته در وجودشان دست‌بردارند؛ از اين جهت هر دفعه به بهانه‌اى بى‌ارزش، چنگ مى‌زدند؛ زيرا دين يك‌سلسله قواعد و مقرراتى است كه خواهان مهار كردن افكار شيطانى و هواهاى نفسانى است و افرادى كه وجودشان با اين‌گونه افكارِ مذموم عجين شده باشد، معلوم‌است كه موقع آمدن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) راهى جز عنادورزى نمى‌توانند در پيش گيرند. اما اين افراد بدانند:

«مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلَـغُ»[9]

وظيفه‌ى پيامبر، وصىّ او و اولياى خدا ارائه‌ى طريق است و بس. هر كس نيروى فطرى و استعداد خداداد خويش را در راهش به كار انداخت، به پايانِ نيك راه يافت و هر‌كس به جهت انس با عادات زشت و پيروى از افكار حيوانى، دنبال حقيقت نرفت، بدبختى خود را تضمين كرد.

اين افراد لجوج و سرسخت، متوجه باشند كه كار آنان از حيطه‌ى علم و قدرت الهى مخفى نمى‌ماند و خداوند بزرگ به جزئيات امور مخفى آنان، گواهى بينا و خبير است:

«قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا» (96)

*  *  *

وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن‌تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيـمَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَ بُكْمًا وَ صُمـًّـا مَأوَهُم جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدنهُم سَعِيرًا(97)ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَ‌نَّهُمْ كَفَرُوا بِـَايَـتِنَا وَ قَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَـمًا وَ رُفَـتًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا(98) أَوَ لَم‌يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَـوتِ وَ الأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّـلِمُونَ إِلاَّ كُفُورًا(99)

ترجمه:

97. كسى كه خداوند، او را هدايت كند، هدايت يافته است و كسانى را كه خداوند، گمراهشان سازد، هرگز براى آن‌ها دوستانى پس از خدا نمى‌يابى و ما اين‌گونه افراد را روز‌قيامت، محشورشان مى‌كنيم بر چهره‌هايشان [با نهايت ذلّت و خوارى كه چهره‌هاى خود را بر زمين مى‌كشانند، محشور مى‌شوند] در حالى كه كور و كر و لال‌اند؛ جايگاهشان جهنّم است؛ هرگاه آتش آن خاموشى گيرد، شعله‌اش را مى‌افزاييم.
98. اين است جزا و پاداش آنان، نسبت به كفر ورزيدنشان به آيات خداوند و اين كه گفتند: آيا زمانى كه ما استخوان‌ها و پوسيدگان باشيم، آيا به صورت خلق تازه‌اى مبعوث خواهيم‌شد؟ [منكر روز مسلّم‌الوقوع قيامت گشتند.]
99. آيا نمى‌بينيد كه پروردگارى كه آسمان‌ها و زمين را آفريد، قادر و تواناست بر اين‌كه مانند آنان را بيافريند و براى آنان مدّتى قرار دهد كه شكّى در آن نيست؟ پس افراد ستمگر ابا‌مى‌كنند [و‌اين ابا كردن آنان علّتى ندارد] جز اين‌كه راه كفران و ناسپاسى را بپيمايند.

تفسير:

آيات قرآن مجيد دو قسم است:

دسته‌اى از آيات با بركت آن را «محكمات» و دسته‌اى ديگر را «متشابهات» مى‌نامند:

«هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَــبَ مِنْهُ ءَايَـتٌ مُحْكَمَـتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَــبِ وَ أُخَرُ مُتَشَـبِهَـتٌ» [10]

آيات متشابه، به مفهوم جمله‌هاى بعد همين آيه كه مى‌فرمايد: «مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ‌الرَّسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» آن دسته است كه تأويل آن به علم خدا و راسخون در علم منوط‌است.

آيه‌ى شريفه‌ى «و من يهد اللّه‌...» از آيات متشابه قرآن مجيد است كه تأويل آن به‌عهده‌ى راسخون در علم است؛ زيرا ظاهر آن مبيّن جبر است كه مكتب اهل وحى آن را نمى‌پذيرد و بايد به تأويل آن توجه كرد؛ چرا كه «لا جبر و لا تفويض»[11] و از نظر اين‌كه ايجاد وسيله و انشاى اسباب به خواست خداوند انجام مى‌شود، مى‌فرمايد:

«مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ‌...» (97)

مقصود از هدايت خدايى در اين قسمت از آيه‌ى شريفه اين است كه هر كس كه در‌واقع و در قلب خود، خواهان هدايت و راه صحيح باشد و نيروهاى خداداد خويش را در راه سعادت خود به كار اندازد، هدايت مى‌يابد؛ در واقع چون ايجادكننده‌ى او و به‌وجود‌آورنده‌ى استعداد درك هدايت، خداوند است، مثل اين است كه خداوند او را هدايت كرده باشد و از طرف ديگر:

«...‌و مَن يُضْلِلْ فَلَن‌تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ‌...» (97)

هرگاه شخصى به خواست خود و اختيار خويش، از وسايل سعادت‌بخش هدايت استفاده نكرد و استعدادهاى خداداد خود را در راه اتّباع از شهوت به مصرف رسانيد و از نعمت‌هايى كه پروردگار مهربان براى خوشبخت شدنش در اختيار او مى‌گذارد سوء استفاده كرد، قهراً قلب او از حق و حقيقت منصرف مى‌شود و به شهوت متمايل مى‌گردد؛ آيات و بيّنات را ناديده مى‌گيرد؛ از عوامل استفاده نمى‌كند و خود به خود گمراه مى‌شود و جلوى الهامات قلبى را مى‌گيرد و با اين عمل، خود را بدبخت مى‌كند.

و چون ايجاد تمام اين وسايل به مشيّت خداوند مربوط است، فرمود:

«...‌وَ مَن يُضْلِلْ فَلَن‌تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ‌...» (97)

از آن گذشته در نظر عقل، سزاوار نيست كه كسى، زير دست خود را به نافرمانى امر كند و او را مأمور سازد كه كار ناشايستى كه مرضىِّ خودش نيست، انجام دهد و بعد او را مؤاخذه و عذاب نمايد كه چرا چنين كارى را كه من خودم تو را به انجام دادنش مأمور‌نمودم، اجرا كردى؟! اين‌كار به نحو اولى از ذات اقدس الهى زشت‌تر خواهد بود؛ پس هدايت و ضلالت هر كس به دست خودش و با استفاده از وسايل خداداد مى‌باشد.

افرادى كه از نعمت‌هاى الهى و استعدادهاى ارزانى شده‌ى پروردگار براى منفعت دنيا و عقباى خود استفاده نكردند و گمراه شدند، روز قيامت راهى جز به دوزخ فروزان ندارند. كسانى كه خداوند به آنان چشم داد و آثار وجودى او را نديدند، زبان داد و از زبان استفاده‌ى نيكو نكردند، گوش داد و سخن حق را نشنيدند، روز قيامت، كور و لال و كر در صحراى محشر براى پس دادن حساب عمر خود حاضر مى‌شوند و در آتش فروزانى جايگير مى‌گردند كه آتشگيره‌هاى[12] آن را خود از پيش فراهم نموده‌اند؛ اينان بدانند كه لهيب آن آتش كه تصوّرش هم امكان ندارد، طورى است كه خاموش نخواهد شد؛ زيرا:

«...‌كُلَّمَا خَبَتْ زِدنَـهُم سَعِيرًا(97) ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَ‌نَّهُمْ كَفَرُوا بِـَايـتِنَا‌...» (98)

اين ورود در آتش جهنّم و دخول در عذاب هميشگى دوزخ، به علّت اعمال ناشايست و كفر ورزيدن به آيات خداوند بود، كه براى خود آماده ساختند. چشيدن عذاب الهى براى اين است كه روز قيامت را منكر شدند و از روى عناد و استفهام و پرسشى كه مبيّن انكار قلبى و جحود درونى آنان بود، گفتند:

«...‌أَءِذَا كُنَّا عِظَـمًا وَ رُفَـتًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا» (98)

آيا وقتى كه روح از بدن ما جدا شد و ما به صورت استخوان‌هايى در حال فرسوده و پوسيده، به گوشه‌اى از هستى و جهان محسوس افتاديم و گذشتِ ايام، خاك ما را بر‌باد‌داد، دوباره زنده مى‌شويم و به سراى ديگرى مبعوث مى‌شويم؟!

بايد در جواب پرسش آميخته به انكار اين افراد معاند و لجوج گفت:

«أَوَ لَم‌يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَـوتِ وَ الأرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ‌...‌.» (99)

اگر خوب توجّه كنيد، اگر نيروى باطنى و استعداد خداداد خود را به كار اندازيد، اگر نيروى فطرت را به يارى بخواهيد، آن وقت است كه با گوش دل مى‌شنويد كه آن خدايى كه جهان هستى را ـ از ذرّه‌ى اتم تا كهكشان ـ آفريد، پروردگارى كه سراسر هستى زاييده‌ى قدرت اوست، آفريدگارى كه همه چيز را از نيستى محض آفريد، توانايى دارد كه آفرينش ديگرى به همين استخوان‌هاى پوسيده‌ى بر باد رفته، عنايت كند و براى محاسبه به سراى ديگر حاضر نمايد.

*  *  *

قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذًا لاََمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الإِنفَاقِ وَكَانَ الإِنسَـنُ قَتُورًا(100) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ ءَايـت بَيِّنـت فَسْئَلْ بنِى‌إِسرءِيل إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّى لاََظُنُّكَ يَـمُوسَى مَسْحُورًا(101) قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هـؤُلاَءِ إِلاَّ رَبُّ السَّمَـوتِ وَالأَرْضِ بَصَائِرَ وَ إِنِّى لاََظُنُّكَ يـفِرْعَوْنُ مَثْبُورًا(102) فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ‌الأَرْضِ فَأَغرَقْنَـهُ وَ مَن مَعَهُ جَمِيعًا(103) وَ قُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِى‌إِسْرءِيلَ اسْكُنُوا الأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الأَخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفًا(104)

ترجمه:

100. [اى پيامبر، به افراد منحرف و لجوج] بگو: اگر شما مالك خزاين رحمت پروردگارم مى‌بوديد، در آن وقت از ترس انفاق [از ترس خرج نمودن مال و كم شدن آن، از انفاق]خوددارى مى‌كرديد و بشر [طبعاً در صرف مال به راه خير] بخيل و خويشتن‌دار است.
101. همانا ما موسى را نُه آيه و علامت روشن داديم، از بنى‌اسرائيل [درباره‌ى اين موضوع] پرسش كن. زمانى كه موسى نزد آنان آمد، پس فرعون گفت: همانا اى موسى، من تو را افسون شده مى‌پندارم. [فكر مى‌كنم مورد افسون ديگران قرار گرفته‌اى.]
102. موسى [به فرعون] گفت: همانا تو مى‌دانى كه اين آيات روشن و علامات را كسى جز پروردگار آسمان‌ها و زمين فرو نفرستاد كه [اين حجت‌ها] باعث بصيرت [در راه خداشناسى] است و همانا من تو را اى فرعون، هلاك شده مى‌يابم.
103. پس اراده كرد كه آن‌ها را [=بنى‌اسرائيل] از روى زمين بلغزاند [و از ميان ببرد]؛ پس ما او و افرادى را كه با او بودند تماماً [به آب دريا] غرق نموديم.
104. و پس [از هلاك كردن فرعون و اتباعش] به بنى‌اسرائيل خطاب نموديم: در زمين، ساكن شويد [و در سرزمين مصر و شام جايگير شويد]؛ پس هر گاه وعده‌ى آخرت [و روز قيامت] فرا رسد، ما شما را تماماً و به هم پيچيده در آن سراى حاضر مى‌كنيم.

تفسير:

به دنباله‌ى احتجاجات بى‌مورد و تقاضاهاى نامفيد منحرفان از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و به دنبال پاسخ آنان كه با جمله‌ى «سبحان ربّى» داده شد و پس از توجّه دادن به اين‌كه خداوند نسبت به اعمال آنان جزاى بدفرجامى به نام «جهنّم» تعبيه فرموده است، به سعه‌ى رحمت پروردگار و دنائت و پستى نفوس بشر اشاره مى‌كند و مى‌فرمايد:

«قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذًا لاََمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الإِنفَاقِ‌...» (100)

اگر شما مالك خزاين رحمت پروردگارم مى‌بوديد، اگر استيلايى را كه او به پيامبرش عطا فرموده، دارا بوديد، اگر آن گسترشى را كه خداوند متعال در زندگى حبيبش قرار‌داده، مى‌داشتيد و اگر ارزاق مردم به دست شما بود، شما از روى دنائت طبع و پستى و از روى بخل و شُحّى[13] كه دارا مى‌باشيد، از ترس فقر و بيچارگى و از ترس اين‌كه انفاق از آن مى‌كاهد، آن را نگهدارى مى‌كرديد و از خرج كردن آن و به مصرف رساندنش خوددارى مى‌نموديد و اين امر به بخل و فرومايگى افراد بستگى دارد كه وجود شما را فرا گرفته؛ زيرا بشر طبعاً بخيل و فرومايه است:

«...‌وَ كَانَ الإِنْسَـنُ قَتُورًا» (100)

البته اين عنوان نيست كه همه‌ى انسان‌ها اين‌گونه باشند؛ بلكه حكم روى «اعمّ اغلب» جارى مى‌شود؛ يعنى اغلب مردم بخيل‌اند و آن‌هايى كه جلوى اين خوى بد را گرفته‌اند و بخشنده پرورش يافته‌اند، علّتش پيروى از دستورهاى اخلاقى و موازين عقلى است.

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 189.
[2]‌. «باطل [كاهش و افزايش و نادرستى] از پيش آن و از پس آن [در حال و آينده] بدان راه نيابد، كه‌فروفرستاده‌اى است از سوى [خداى] با حكمت و ستوده.» (فصّلت/42)
[3]‌. احزاب / 40.
[4]‌. مريم / 30.
[5]‌. «همانا ما اين ذكر [ياد و پند، قرآن] را فرو فرستاديم و هر آينه ما نگاهدار آنيم.» (حجر/9)
[6]‌. «يكى از بازارهاى عرب در زمان جاهليت كه هر سال مدّت بيست روز در ماه ذى‌قعده در‌موضعى بين نخله و طايف تشكيل مى‌شد و قبايل عرب براى خريد و فروش در آن‌جا اجتماع مى‌كردند و شاعران، اشعار خود را براى ديگران مى‌خواندند.» (فرهنگ عميد)
[7]‌. بدگويى.
[8]‌. براى توضيح ر.ك: بحارالأنوار، ج 9، ص 120 / مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 678‌.
[9]‌. «بر پيامبر، جز رساندن پيام نيست.» (مائده/99)
[10]‌. «اوست [آن خداى] كه [اين] كتاب را بر تو فرو فرستاد. برخى از آن آيه‌هاى محكم‌اند كه آن‌ها مادر واصل كتاب‌اند و برخى ديگر متشابه‌اند.» (آل‌عمران/7)
[11]‌. قال الصادق(عليه السلام): «لا جبر و لا تفويض، بل امر بين امرين‌...» ر.ك: بحارالأنوار، ج 4، ص 197، ح 2.
[12]‌. «آنچه با آن آتش افروزند.» (فرهنگ معين)
[13]‌. كينه، بخل.