جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۱

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۳ -


تفسير سوره‌ى اسراء

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سُبْحـنَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَا الَّذِى بـرَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ ءَايـتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ(1)

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده‌ى مهربان
1. منزّه از هر وصف و عيب و نقص است، خداوندى كه بنده‌ى خود [محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)]را در يك شب، از مسجدالحرام به مسجدالاقصى سير داد كه اطراف و پيرامونش را بركت داديم تا به او آيات و نشانه‌هاى خود را بنمايانيم. همانا پروردگار، شنوا و بيناست.

تفسير:

بحثى درباره‌ى كلمه‌ى «سبحان»

واژه‌ى «سبحانَ» در زبان عرب، مفعول مطلق براى فعل محذوف است و لفظاً كلمه‌اى است كه براى تنزيه ذات بارى تعالى از اوصاف و عيوبى كه آن ذات، سزاوار آن نيست، به‌كار مى‌رود. اين لفظ، براى بيان تعجّب نيز استفاده مى‌شود.[1]

هرگاه واژه «سبحان» كلمه‌ى تنزيه باشد، به اين معناست كه پروردگارى كه از وهم و خيال برتر است، در تصوّر هيچ متصوّرى نمى‌گنجد؛ او اعلا و اجلّ از آن است كه وصف‌كنندگان بتوانند او را وصف كنند؛ او از هر صفتى كه نقص و احتياج را برساند، مبرّا و منزّه است و در مقابل، هر صفتى كه كمال را برساند، به حدّ اعلا در ذات او موجود است؛ زيرا هر كمالى از او سرشته مى‌شود و بازگشت هر كمالى هم بدوست.

ولى اگر كلمه‌ى «سبحانَ» براى بيان تعجّب باشد، مُفهِم اين موضوع است كه:

سير دادن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در يك شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى، براى افرادى كه به قدرت بى‌حدّ ذات بارى اعتقادى ندارند، عجيب و شگفت‌آور است و‌اين كار براى افرادى كه به درك حقيقت تمايلى ندارند و به امور، نگاهى سطحى مى‌افكنند و آن را سرسرى مى‌نگرند، تعجّب‌آور است؛ حال آن‌كه از قدرت بى‌انتهاى خداوند، انجام دادن اين‌گونه امور و برتر از آن، محال نيست و تعجّبى ندارد.

معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، نمايش قدرت خدا

اين آيه‌ى شريفه از حقيقتى حكايت مى‌كند كه اطراف آن سخن زياد است و بين دانشمندان، معركه‌ى آراست.

ظاهر آيه، بر سير پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از مسجدالحرام به مسجدالاقصى (بيت‌المقدّس) دلالت دارد.

آنچه به‌طور مسلّم انجام شده و حتمى‌الوقوع است، معراج پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از مسجدالحرام به مسجدالاقصى است، كه اين آيه، ناظر به آن است؛ و از مسجدالاقصى به عالم بالا و جهان ملكوت، كه قسمتى از آيات سوره‌ى «نجم»[2] گوياى آن مى‌باشد.

قبل از اين‌كه اكتشافات حيرت‌آور امروزى، جامه‌ى عمل به خود پوشد، اگر استغراب و استعجابى درباره‌ى سيْر نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و معراج حتمى‌الوقوع و ضرورى الاعتقاد آن حضرت در ذهن غير سالكان حقّ ايجاد مى‌شد، امكان آن بود؛ زيرا هنوز پيشرفتى نصيب بشر نشده بود و علم روز، دل ذرّه را نشكافته و از آفتاب تابان درونى آن بى‌اطّلاع بود؛ ولى امروزه كه با پرده بردارى علوم، در آنِ واحد، صدايى از اين طرف كره‌ى ارض به آن سوى زمين فرستاده مى‌شود و جهان، عموماً در حكم خانه‌ى واحدى شده، تأويل اين‌گونه امور از قبيل معراج نبى‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و جز آن آسان‌تر به نظر مى‌رسد؛ هر چند كه در هر دوره و زمانى هادى واقعى بشر، ايمانِ تزلزل‌ناپذيرى است كه به حقيقت دارد.

ما در برابر گفتار پوچ منحرفان، حربه‌اى برّان و دليلى كمرشكن داريم كه آن حربه، قاطعِ تمام شبهات و نابودسازنده‌ى عموم شكوك است و آن، قدرت و استيلاى بى‌حدّ ذات بارى‌تعالى است.

ما معتقديم كه اراده‌ى قاهره‌ى او بر انجام دادن هر امرى تعلّق گرفت، وقوعش حتمى‌است.

كليد رفع تمام اين اشكالات، معرفت به ذات بارى تعالى است؛ بدان‌گونه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اوصياى گرامى آن بزرگوار فرموده‌اند، اگر ما خدا را آن‌طور كه خداشناسان واقعى شناختند، بشناسيم و عقل خود را از سرچشمه‌ى فياض آنان سيراب كنيم، اين مشكلات، خود به خود حلّ مى‌شود و استبعادى در ذهن باقى نخواهد ماند.

اگر ما به قدرت بى‌حد و استيلاى نامحدود خداى متعال معتقد شديم و اين را درك كرديم كه آنچه را مى‌دانيم، در برابر آنچه نمى‌دانيم، مانند قطره‌اى در مقابل اقيانوسى بى‌پايان است، آن وقت در برابر چنين امورى، تعجبى براى‌مان پيدا نمى‌شد.

در زمان نزول قرآن بر نبىّ محترم(صلى الله عليه وآله وسلم)، هيأت بطلميوسى، مرجع مردم بود كه قائل بود جهان هستى به صورت فلك‌هايى است، داراى طبقات پيازى شكل، بدون «خلل»[3] و «فرج»[4] و «خرق»؛[5] پس عبور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين كُرات و افلاك، غيرمقدور است؛ بنابراين، معراج از اين نظر استبعاد داشت؛ امّا اين زمان كه هيأت بطلميوسى غير محقّق جلوه‌گر شد و اساسش در هم فرو ريخت، موضوع معراج را از جهتى ديگر مستبعد و آن را به صورتى ديگر غير عملى مى‌دانند.

اشكالات بر معراج

مى‌گويند:

1. معراج جسمى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و گذشت او از جوّ زمين، خلاف قوّه‌ى جاذبه‌ى عمومى است و تا وقتى كه هر چيز پرتاب شده به طرف بالا، نتواند بر قوه‌ى جاذبه پيروز آيد، برگشت آن به سوى زمين حتمى است و اگر بخواهد جسمى بر نيروى جاذبه فايق آيد و خود را به فضاى بىوزنى برساند، بايد سرعت سيرش در هر ساعت، بيست و پنج هزار «ميل»[6] باشد و انجام دادن اين‌كار با وسايل آن روز ـ كه قرآن نازل شد ـ غير مقدور و از موضوعاتى است كه علم، در اين زمان آن را مبيّن ساخته است؛ پس عبور حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در آن روز از جوّ زمين و وصولش به ملكوت اعلى ناممكن است.

2. هواى محيط بر زمين تا صد كيلومتر، قابليّت تنفّس دارد و زايد بر آن، قابل تنفّس نيست؛ پس عبور محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بيش‌تر از اين مقدار غير ممكن است.

3. شعاع شمس، داراى گرمايى است كه هر چيز را مقابل خود ذوب مى‌گرداند و اين استعداد زمين است كه با آن حرارت سوزان مبارزه مى‌كند و آن را به صورتى معتدل، قابل استفاده‌ى موجوداتِ زنده مى‌گرداند و پس از عبور از كره‌ى ارض، آن استعداد نيست و گرماى زياد، مانع عبور انسان به آسمان است.

4. فشار هواى محيط بر زمين به اندازه‌اى است كه قابليت سكونت را براى موجودات ذخيره كرده و هر اندازه از سطح زمين دور شويم، فشار هواكم‌تر مى‌شود و كاهش فشار هوا با عبور انسان، منافات دارد.

5‌. اگر جسمى بخواهد از حدّ محسوسِ بشر عبور كند، بايد سرعتى داشته باشد كه بر سرعت سيْر نور ـ كه در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر را طى مى‌كند ـ سبقت بگيرد و پيشى گرفتن هم، نتيجه‌اى جز نابودى ندارد.

پاسخ اشكالات

متجدّدان خواسته‌اند با بيان اين اشكالات، خود را خشنود سازند و امرى روشن و ضرورى را ناممكن به حساب آورند.

در برابر تمام اشكالات و ايرادهايى كه در اين مقوله و موضوع‌هاى ديگر مذهبى ـ كه اثبات آن همراه با محسوسات باشد ـ دو دليل كلّى وجود دارد:

1. دليل نقلى؛

2. دليل عقلى.

1. دليل نقلى:

ما مقابل آيات و براهينى واقع شده‌ايم، در برابر قرآنى قرار گرفته‌ايم كه زمان نزول آن معلوم و آيات آن، طبق بيان گذشتگان، بدون كم و كاست به دست ما رسيده؛ قرآنى كه از مبدأ ديگرى بر پيامبر امّى و راستگو(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده است. در اين قسمت، هيچ‌گونه شك و شبهه‌اى نيست كه اين كلام، كلام الهى و از جاى ديگر است؛ وضع تاريخ و گفتار صحيح آن، اين موضوع را تصديق مى‌كند. آنچه در اين كلام شريف باشد، به عنوان حقيقت آن را مى‌پذيريم. يكى از موضوعات مذكور در آن، وقوع حادثه‌ى معراج نبىّ‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و عروج او به آسمان‌ها با همان بدن صورى و جسم محسوس است.

2. دليل عقلى:

از نظر عقل، هيچ‌كس را توانايى بيان اين مطلب نيست كه بگويد: قُوا و نيروهاى عالَم بى‌كران هستى، در همين نيروهاى محسوس و مادّى محصور و منحصر است؛ بديهى است كه هر كس گوياى اين بيان باشد، سخافت عقل خود را به اثبات رسانده است؛ زيرا چه بسا نيروهاى شگفت‌انگيزى كه قبل از پيشرفت دامنه‌ى علوم در همين جهان مادّى وجود داشت و بشر از آن غافل و از ثمره‌اش بى‌بهره بود و چه بسا نيروهاى شگفت‌آورى باشد كه بشر امروز از آن بى‌خبر است و روزى بنا به اراده‌ى خداى متعال در اختيار او گذارده شود.

با اين بيان، يادآور مى‌شويم كه چه منافاتى دارد، خدايى كه اين همه وسايل حيرت‌آور را در اختيار بشر گذارْد و پس از اين هم مى‌گذارَد، با قدرت غير محدود خود، وسيله‌اى در اختيار پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) قرار دهد كه از جوّ زمين بگذرد و به فضاى بىوزنى برسد؛ شعاع سوزان خورشيد و جز آن را پشت سر بگذارد و به مرحله‌ى «فكان قابَ قَوسَيْن أو‌أدنى»[7]برسد و سالم با همان بدن عنصرى به كره‌ى ارض بازگردد؟!

هر كسى كه عقل سليمى بر احساساتش حاكم باشد، در امكان اين موضوع، شكّى نخواهد كرد.

اقوال دانشمندان، درباره‌ى معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

شيخ طبرسى(رحمه الله) اقوالِ گوناگون، درباره‌ى اين حادثه‌ى حتمى‌الوقوع را به چهار وجه بيان كرده است:

1. وقوع حادثه‌ى معراج و حتميّت آن به صورت تواتر، مشخّص شده و آنچه متواتر باشد، عقل و وجدان، از پذيرش آن ناگزير مى‌باشند؛ زيرا هم كلام مصدَّق الهى و هم احاديث فراوان[8]، مبيّن اين موضوع است كه در اين قسمت، شكّى نيست.

2. حوادثى است كه در حين وقوع معراج، عملى شده و در نظر عقل، صحيح است و مخالف اصول شرعى هم نيست و صحّت وقوع حادثه را در بيدارى آن حضرت، مبرهن مى‌سازد.

3. حوادثى است كه در خصوص معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بيان مى‌كنند و ظاهراً مخالف پاره‌اى از اصول است و به تأويل محتاج مى‌باشد؛ مانند اين‌كه آن حضرت با دوزخيان و بهشتيان ملاقات فرمود؛ كه بايد تأويل كنيم كه ـ مثلاً ـ براى او دوزخيان و‌بهشتيان را وصف نموده باشند.

4. بيان حوادثى كه مخالف عقل و شرع است و تأويل‌پذير هم نيست و بايد از پذيرش آن خوددارى كرد؛ زيرا عقل سليم و فطرت صحيح از قبول كردن آن گريزان است؛ مانند اين‌كه بگويند: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خدا را ديد و با او بر عرش نشست و صداى او را آشكارا شنيد و مانند آن‌كه ـ اين‌گونه بيانات ـ مخالف [معارف] دين اسلام و مذهب حقّ است؛[9] زيرا خدا جسم نيست و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْء.» [10]

آنچه در قسمت اوّل بيان شد ـ كه حدوث واقعه به صورت متواتر بيان شده و به نظر عقل ناگزيريم كه امور متواتر را بپذيريم ـ در اين قسمت نيز آيات شريفه‌ى قرآن محقّق اين موضوع‌اند و اثبات آن با عقل و شرع توأم است؛ زيرا خداوند مى‌فرمايد:

«سُبْحـنَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَقْصَا‌....» (1)

اين قسمت از آيه مى‌فرمايد: اين سيْر و معراج در شب، انجام شده؛ در بيدارى بوده و با بدن عنصرى هم انجام گرفته است.

در جاى ديگر مى‌فرمايد:

«وَسْـَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِن قَبْلِكَ مِن رُسُلِنا؛[11] از پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم سؤال كن.»

معلوم است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نمى‌تواند ظاهراً از آنان سؤال كند؛ پس اين سؤال كجا بايد عملى شود؟ بيان مى‌كنند: چون پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از مسجدالحرام به مسجدالاقصى سير داده شد، پيامبران در مسجدالاقصى با او نماز گزاردند؛ پس اين پرسش، بايد آن‌جا عملى شود.

در سوره‌ى «نجم» مى‌فرمايد:

«أفتمـرونه على ما يرى * و لقد رَءَاهُ نزلةً أُخْرى * عند سدرةِ المُنتهى» [12]

«آيا شما پيامبر را به آنچه ديده است، مورد ستيزه قرار مى‌دهيد [و او را به نديدن نسبت مى‌دهيد.]همانا او جبرييل را دفعه‌ى ديگر هم مقابل سدرة‌المنتهى مشاهده كرد.»

با اين بيانات و امثال آن، حقيقت حدوث معراج نبىّ‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مشخص مى‌گردد.[13]

بركت‌هاى سرزمين مسجدالاقصى

در آيه‌ى شريفه كه خداوند مى‌فرمايد: «او را به مسجدالاقصى كه اطراف آن را بركت داديم، سير‌داديم.» بركت دادن به آن مكان مقدس از چه نظر است؟

1. از اين نظر است كه مركز نزول وحى و مهبط الهام الهى و مكان پديدار شدن مربّيان بشر بوده است؛ زيرا اين مكان از زمان مهاجرت قوم بنى‌اسرائيل از مصر، تا‌اوان ظهور اسلام، مكان وحى و الهام به خداشناسان پاكدل بوده است.[14]

2. از اين نظر است كه مركز نِعَم الهى و نمودار گشتن أمن و خِصب[15] و فراوانى نعمت‌هاست.[16]

چرا عربستان، خطه‌ى وحى بوده است؟

اشكال: چطور شده، محل نزول وحى الهى بر مردانِ خدا، بيشتر و بلكه عموماً خطّه‌ى عربستان و نواحى اطراف آن بوده است؟

پاسخ: در نظر عقل، اگر چراغى روشن شود كه بخواهيم اشعه‌ى آن به اطرافش يكسان بتابد آن را در نقطه‌اى نصب مى‌كنيم كه بتوانيم آن بهره را از آن ببريم و آن نقطه جز مركز، جايى نخواهد بود. اكنون با توجه به نقشه‌ى جغرافيايى قبل از كشف قاره‌ى آمريكا، اگر خوب دقّت شود، مركزيّت خطّه‌ى عربستان بين سه قاره‌ى آسيا، اروپا و آفريقا در آن زمان مشخّص مى‌گردد.

«...‌لنُريَه مِنْ ءَايـتنا‌...» (1)

تا اين‌كه نشانه‌هاى قدرت خود را از سيْر دادن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از مسجد الحرام به مسجدالاقصى و از آن‌جا به ملكوت اعلى و اخبار و نشانه هايى كه آن حضرت از اين سيْر خود به افراد بيان فرمود و مانند آن را، به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نشان دهيم.

«...‌إنّه هو السميع البصير‌» (1)

همانا خداوند، مقابل تصديق و يا تكذيب مردم نسبت به موضوعِ اِسراى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اَخبار او سميع و بصير است و آنان را طبق تصديق و تكذيبشان پاداش عنايت مى‌فرمايد.

*  *  *

وَ‌ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَـبَ وَ‌جَعَلْنَـهُ هُدًى لِّبَنِى إِسْرَ‌ءِيلَ أَلاَّ‌تَتَّخِذُواْ مِن دُونِى وَكِيلاً‌(2)ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوح إِنَّهُو كَانَ عَبْدًا شَكُورًا(3)وَ‌قَضَيْنَآ إِلَى بَنِى إِسْرَ‌ءِيلَ فِى الْكِتَـبِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الاَْرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ‌لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا(4) فَإِذَا جَآءَ وَعْدُ أُلـهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَآ أُوْلِى بَأْس شَدِيد فَجَاسُواْ خِلَـلَ الدِّيَارِ وَ‌كَانَ وَعْدًا مَّفْعُولاً(5)ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ‌أَمْدَدْنَـكُم بِأَمْوَ‌ل وَ‌بَنِينَ وَ‌جَعَلْنَـكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا‌(6)

ترجمه:

2. و ما به موسى، كتاب [تورات] را داديم و آن را مايه‌ى هدايت بنى اسرائيل قرار داديم [و به وسيله‌ى موسى به بنى اسرائيل گفتيم:] غير از مرا سرپرست خود قرار ندهيد و نگيريد.
3. اى فرزندان كسانى‌كه آنان را با نوح [در كشتى] سوار كرديم، [اى بنى‌اسرائيل،]همانا نوح بنده‌ى سپاسگزارى بود؛ [پس شما هم مانند او سپاسگزار باشيد.]
4. به بنى‌اسرائيل در كتاب [تورات] حكم كرديم [ و مقرّر داشتيم] كه شما هر آينه [دو دفعه] بر روى زمين فساد و تباهى ايجاد مى‌كنيد و برترى مى‌جوييد، برترى بزرگى!
5‌. هنگامى‌كه وعده‌ى نخستين نوبت‌ها فرا رسيد، ما بر شما بندگانى از خود برانگيختيم كه داراى شوكت و نيرويى سخت بودند؛ پس آنان ميان خانه‌ها گردش و رفت و آمد نمودند و [وعده‌ى خدا] انجام شدنى و عملى است.
6‌. سپس قدرت و دولت را براى شما برگردانديم كه شما بر آن‌ها قدرت يافتيد و شما را به ثروت‌ها و فرزندان كمك كرديم و شما را از لحاظ عدد و ياران، بيشتر از آنان قرار داديم.

تفسير:

آيه‌ى نخست سوره‌ى اسراء، درباره‌ى معراج پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بود؛ آيه‌ى دوم آن به ارسال حضرت موسى(عليه السلام) به سوى قوم بنى‌اسرائيل مربوط است.

ارتباط اين دو آيه از اين نظر است كه هر دو به آيات ارشاد و نشانه‌هاى خداشناسى ناظر است. در آيه‌ى اوّل فرمود: «لنُريه من ءَايـتنا» و در آيه‌ى بعد فرمود: «و‌ءَاتَيْنا موسى الكتب و جعلنـه هدًى لبنى‌إسرءِيل‌...» (2)

آنچه به حضرت موسى(عليه السلام) اعلام شد، نيز توحيد بود كه مايه‌ى رستگارى و سعادت بشر است. اگر پايه‌ى توحيد محكم شد و ريشه‌ى خداشناسى و اساس وحدت، مسدّد گشت، پس از آن هيچ‌گونه گرفتارى گناه و عصيان در زندگى شخصِ خداشناس، ايجاد نخواهد شد؛ خداوند متعال مى‌فرمايد:

«...‌و جعلنـه هدًى لبنى‌إسرءِيل ألاّتتّخذوا من دونى وكيلاً» (2)

ما كتاب آسمانى تورات را براى بنى‌اسرائيل، وسيله‌ى هدايت و ارشاد قرار داديم و به‌وسيله‌ى حضرت موسى(عليه السلام) در كتاب تورات به قوم بنى‌اسرائيل فرمان داديم و يا حضرت موسى به آنان امر كرد: در زندگى و سختى‌هاى زمانه، مقابل «نوائب‌ايّام»[17] جز به ذات ذوالجلال پناهنده نشويد و فقط از پيشگاه او يارى بجوييد؛ زيرا كسى جز او لياقت رفع مهمّات و گرفتارى‌ها را ندارد؛ اوست كه لايق سرپرستى مخلوقات و پناهگاه آنان است.

ارتباط ملت موسى و امّت نوح(عليه السلام)

پس از آن اشاره مى‌فرمايد كه ملّت حضرت موسى از ذرّيه‌ى افرادى بودند كه با حضرت نوح در كشتى بودند و خداوند به اراده‌ى قاهره‌ى خود، آنان را از توفان بنيان كن نجات داد كه در آن، اشاره‌ى ضمنى به اين است كه مشركان و آنان كه به حضرت نوح ـ پس از نهصد و پنجاه سال ماندن در بين آن‌ها ـ ايمان نياوردند، بر اثر شرك و عصيان خود، نابود شدند و افرادى كه توانستند پس از غرق‌شدگان، به زندگى خود ادامه دهند، كسانى بودند كه به حضرت نوح(عليه السلام) ايمان آوردند و نتيجه‌ى ايمان آن دسته به آيات خدا، نجاتشان از توفان و ثمره‌ى طغيان و استكبار دسته‌ى ديگر، غرق‌شدنشان در آب شد.

پس از آن به‌شكرگزارى حضرت نوح(عليه السلام) اشاره مى‌نمايد كه دربرابر نعمت‌هاى بى‌شمار پروردگار شاكر بوده، رضاى ايزد را منظور مى‌داشت. «...إنَّه‌كانَ عَبْدًا شَكُورًا.» (3)

عبرت از سرنوشت بنى‌اسرائيل

دنباله‌ى آن، موضوعى را تذكّر داده است كه مفهومش شامل حال تمام افراد بشر مى‌شود؛ هر چند ملفوظ و منطوق آن بنى‌اسرائيل‌اند و آن اين‌كه: گرفتارى بنى‌اسرائيل به مكر دشمنان و مصائبى كه براى آنان رخ داد بر اثر انجام ندادن اوامر الهى و خوددارى‌نكردن از محرّمات بود. بايد دانست هر ملّتى راه عناد و طغيان را در پيش گيرد، در‌همين دنياى فانى هم، خوار و ذليل مى‌شود و مجبور است به ذلّت تن دهد البته اولياى‌خدا [كه در ميان آن ملت‌ها مى‌زيستند] اين‌گونه نبودند و هيچ‌گاه زندگى آنان با ذلت توأم نشد؛ مى‌فرمايد:

«وَقَضَيْنا إِلى بَنِى‌إسرءِيلَ فِى الكتب لَتُفْسِدُنَّ فِى الاَْرْضِ مَرَّتينِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيرًا» (4)

منظور از اين‌كه «حكم كرديم يا مقدّر نموديم»، نه اين است كه جنبه‌ى اجبارى در كار باشد؛ بلكه از نظر احاطه‌ى علم خداوند به عالم هستى و حوادث آن است.[18] او عالم است بر اين‌كه افراد بشر به اختيار خودشان چه راهى را در پيش مى‌گيرند و خود را سعيد و يا شقى مى‌نمايند؛ از اين جهت مى‌فرمايد: «ما پيش‌بينى كرديم.»

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 611‌.
[2]‌. ر.ك: نجم / 7 ـ 18.
[3]‌. رخنه، گشادگى.
[4]‌. شكاف، سوراخ.
[5]‌. «شكافتن، پاره كردن.» (فرهنگ عميد)
[6]‌. ميل (= ): مقياس طول كه اندازه‌ى آن مختلف است: ميل انگليسى 1609 متر و ميل دريايى 1852 متر است. ميل در زبان عربى به معناى مسافتى به اندازه‌ى ديد چشم بر روى زمين يا چهار هزار ذراع گفته مى‌شود. (فرهنگ عميد).
[7]‌. «تا به اندازه‌ى دو كمان يا نزديك‌تر.» (نجم/9)
[8]‌. براى نمونه ر.ك: تفسير البرهان، تفسير آيه‌ى اوّل سوره‌ى اسراء.
[9]‌. مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 609‌.
[10]‌. «چيزى همانند او نيست.» (شورى/11)
[11]‌. زخرف /45.
[12]‌. نجم/ 12 ـ 14.
[13]‌. براى توضيح بيشتر ر.ك: گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره‌ى معراج، مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 609‌.
[14]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 611‌.
[15]‌. «خوبى سال ـ فراوانى گياه و سبزه ـ كثرت محصول.» (فرهنگ عميد)
[16]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 611‌.
[17]‌. پيشامدهاى روزگار.
[18]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج 5 ـ 6، ص 614‌.