تفسير الميزان جلد ۷

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۴ -


و در آخر براى اينكه بيان آيه را تكميل نموده و خطابى كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شده تعليل كرده باشد فرمود: (ان ربك حكيم عليم ).


و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون



در اين جمله اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه بعضى از ستمكاران را ولى بعضى ديگر قرار دادن به همان ملاكى است كه در آيه قبلى ذكر شد، و آن اين بود كه تابع (ستمگران ) از تسويلات متبوع خود (شيطان ) لذت برده از اين راه گناهانى را مرتكب مى شود، و اين روش را آنقدر ادامه مى دهد تا آنكه خداوند متبوع او را ولى او و او را در تحت ولايت آن متبوع قرار دهد .
حرف (باء) در جمله (بما كانوا يكسبون ) براى سببيت و يا مقابله است ، و مى رساند كه قرار دادن اين ولايت خود مجازاتى است كه خداوند ستمگران را در قبال ظلمهايى كه مرتكب شدند كيفر مى دهد، نه اينكه مجازات ابتدايى و بدون گناه بوده باشد. و اين همان معنايى است كه آيه (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين ) آن را بيان مى كند.
در آيه مورد بحث از غيبت به تكلم التفات شده يعنى سياق غيبت پيشين تبديل به خطاب به رسول خدا شده تا اينكه بيان حقايق را اختصاص به رسول خدا داده باشد، چون قوم لايقى براى تلقى اين گونه حقايق نبودند، و اگر به تكلم التفات شده و حال آنكه ممكن بود به نحو ديگر بشود براى اين است كه تكلم براى راز در ميان نهادن مناسب تر است البته در آيات مورد بحث التفاتهاى ديگرى نيز به كار رفته كه خواننده محترم خود ميتواند با كمى دقت به نكات آنها پى برد.
بعثت پيامبران حجت را بر كافرين تمام كرده است .


يا معشر الجن و الانس الم ياتكم رسل منكم ...



در اين خطاب اشكالى كه ممكن بود متوجه حجت سابق شود دفع شده ، و آن اين است كه اگر كفار اعتراف مى كنند كه پيرويشان از ولايت شيطان به سوء اختيارشان برده ، به خاطر جهل و غفلتى كه داشتند معذورند، زيرا ايشان هرگز خيال نمى كردند كه ارتكاب معاصى و تمتع از لذات مادى آدمى را به تدريج به ولايت ظالمين و ولايت شيطان ميكشاند، و در نتيجه دچار شقاوتى مى كند كه بعد از آن سعادتى نيست . گو اينكه فى الجمله زشتى هر گناه را مى دانستند، و ليكن از چنين سرانجامى غافل بودند، و مؤ اخذه غافل صحيح نيست .
آيه مورد بحث اين اشكال را دفع مى كند، و از ايشان مى پرسد آيا انبيا به سوى شما گسيل شدند يا نه ؟ و آيا آيات خداى را به خاطرتان آوردند؟ و شما را از روز رستاخيز و سرانجام گناه و كفر خبر دادند يا خير؟ و چون به همه اينها اقرار دارند قهرا حجت تمام است و ديگر محلى براى اشكال فوق باقى نيست .
بنا بر اين معناى آيه اين مى شود كه : ما در قيامت همگى آنان را مخاطب قرار داده مى پرسيم : اى گروه جن و انس ! آيا پيغمبرانى از شما به سوى شما نيامدند؟ و آيات مرا بر شما نخواندند؟ و شما را به دين حق دعوت نكردند؟ و از عذاب امروز كه روز قيامت است هشدارتان ندادند و به شما نگفتند: خداوند به زودى در موقف بازخواستتان بازداشته و به حساب اعمالتان رسيدگى نموده ، به آنچه از نيك و بد كرده ايد پاداش و كيفرتان مى دهد؟ در جواب خواهند گفت : ما عليه خود گواهى مى دهيم كه پيغمبران آيات تو را بر ما خواندند و از رسيدن به چنين روزى انذارمان كردند، و ما به دين ايشان كفر ورزيده با علم به حقانيت آنان و بدون هيچ غفلتى ايشان را رد كرديم .
سه نكته كه از معناى آيه استفاده مى شود.
اين معنا كه ما براى آيه كرديم چند نكته را روشن مى سازد: اول اينكه كلمه (منكم ) بيش از اين دلالت ندارد كه پيغمبران از جنس ‍ مجموع و روى هم رفته همان جن و انسى بودند كه به سوى ايشان مبعوث شدند، و خداوند پيغمبران را از جنس ملائكه قرار نداد تا امتان ايشان از ديدنشان وحشت نكنند، و كلام ايشان را كه همان زبان مادرى خودشان است بفهمند، و اما اينكه براى جن پيغمبرانى از جن و براى انس انبيايى از انس مبعوث كرده باشد آيه شريفه هيچ گونه دلالتى بر آن ندارد.
دوم اينكه تكرار كلمه شهادت در آيه مورد بحث به اين جهت است كه متعلق آن دو مختلف است مراد از شهادت اولى شهادت به آمدن انبيا و ابلاغ آيات خداوند و انذار از عذاب قيامت است و مقصود از شهادت دومى شهادت به كفر عمدى خود نسبت به دين انبيا (عليهم السلام ) است . و اينكه بعضيها گفته اند: مقصود از شهادت اولى شهادت به كفر و معصيت در حال تكليف و مقصود از دومى شهادت در آخرت ، بر كفر خود در دنيا است ، صحيح نيست ، براى اينكه بالاخره مرجع هر دو به همان كفر در دنيا است . و اين توجيه ، اشكال تكرار لفظ را حل نمى كند.
سوم اينكه جمله (و غرتهم الحيوة الدنيا) جمله معترضهاى است كه به منظور دفع توهمى در وسط كلام گنجانيده شده ، و آن توهم اين است كه : چگونه مى توان اين معنا را قبول كرد كه مردمى با اينكه از همديگر بهره مند مى شدند و پيغمبران خود را ميشناختند و آن پيغمبران ايشان را از عذاب دوزخ انذار مى كردند در عين حال با علم و اختيار خود را به هلاكت برسانند؟ جمله مزبور اين توهم را دفع نموده جواب مى دهد: زندگى مادى دنيا ايشان را مغرور نموده و در نتيجه هر وقت برقى از حق و حقيقت در دلشان جستن مى كرد رذايل اخلاقى و هواى نفس پرده ظلمانى خود را به دلهايشان افكنده و بين آنان و ديدن حق حائل مى شد.
سنت الهى چنان نيست كه مردم بى خبر را (قبل از اتمام حجت ) هلاك سازد.


ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون



از ظاهر سياق چنين برمى آيد كه كلمه (ذلك ) اشاره است به مضمون آيه قبلى و بر سر جمله (ان لم يكن ) لام تعليل مقدر است ، و معناى آيه چنين است : آنچه كه ما در خصوص ارسال رسل و ابلاغ آيات خدايى و انذار به عذاب روز قيامت بيان داشتيم براى اين بود كه بدانيد سنت ما چنين نيست كه اهل قرى را قبل از آنكه خواسته خود را گوشزدشان كنيم و آنان مخالفت كنند هلاك نموده به غضب خود دچار سازيم ، گو اينكه اينگونه اشخاص و اقوام به قضاى الهى و اينكه خداوند ايشان را اولياى شيطانهايى از خود و از جن قرار داده بدبخت هستند، و ليكن چنين هم نيست كه سلب قدرت و اختيار از آنان نموده باشد ، بلكه اين گروه شرك و معصيت را به اختيار خود برگزيدند سپس خداوند پيغمبرانى از جنس خودشان به سويشان گسيل داشت و آن پيغمبران آيات او را برايشان خوانده از لقاى روز حساب انذارشان نمودند، آنگاه آنان به مقتضاى همان بدبختى و شقاوت به انبيا كفر ورزيده از شقاوت و طغيان خود دست برنداشتند، خداوند هم به پاداشت اين ولايت حكم كرد به اينكه آتش منزلگاهشان باشد. پس اين خودشانند كه از روى علم و اراده خواهان هلاكتند، و خداوند ايشان را در حال غفلت هلاك نكرده تا كسى بگويد خداوند به ايشان ظلم كرده است ، بلكه اين عمل از خداوند تبارك و تعالى عين عدالت است .
پس معلوم شد اولا اينكه فرمود: (لم يكن ربك ) معنايش اين است كه (سنت خداوند چنين نيست ) نه اينكه (خداوند چنين نمى كند)، زيرا خداوند هر كارى را كه مى كند به مقتضاى سنت جارى و صراط مستقيمى است كه دارد، همچنانكه فرموده : (ان ربى على صراط مستقيم ) و بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين جمله به خوبى بر مدعاى ما دلالت مى كند.
و ثانيا مقصود از هلاك ساختن اهل قرى بطورى كه از سياق استفاده مى شود عذاب دنيوى نيست ، بلكه مقصود از آن شقاوت در دنيا و عذاب آخرت است .
و ثالثا مراد از ظلمى كه در آيه شريفه است ظلم خداوند و هلاك ساختن اهل قرى است در صورتى كه غافل باشند، نه ظلم اهل قرى .


و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون



متعلق لفظ كل ضميرى است كه به دو طايفه جن و انس برمى گردد و در آيه حذف شده ، و معناى آيه اين است كه :
براى هر يك از دو طايفه جن و انس درجاتى است از عمل ، چون اعمال مختلف است و اختلاف اعمال باعث اختلاف درجات صاحبان اعمال است ، و خداوند از آنچه كه اين دو طايفه مى كنند غافل نيست .
نفى جميع انحاء ظلم از خداى متعال در جمله : (و ربك الغنى ذوالرحمة ).


و ربك الغنى ذو الرحمة ...



اين جمله بيان عامى است براى نفى جميع انحاى ظلم در خلقت از خداوند. توضيح اينكه : ظلم كه عبارت است از بكار بستن چيزى در غير موردش و به عبارت ديگر تباه ساختن حقى ، پيوسته براى يكى از دو منظور انجام مى گيرد: يا براى احتياجى است كه ظالم به وجهى از وجوه داشته و با ظلم ، آن احتياج را رفع مى كند، مثلا نفعى كه يا خودش و يا دوستش به آن محتاج است به دست مى آورد، و يا بدان وسيله ضررى از خودش و يا از كسى كه دوستش ميدارد دفع مى كند. و يا به خاطر شقاوت و قساوت قلبى است كه دارد، و از رنج مظلوم و مصيبت او متاءثر نمى شود. و خداى سبحان از اين هر دو صفت زشت منزه است نه احتياج به ظلم دارد چون غنى بالذات است ، و نه شقاوت و قساوت دارد چون داراى رحمت مطلقى است كه همه موجودات هر كدام به مقدار قابليت و لياقت خود از رحمت او متنعمند، پس او به احدى ظلم نمى كند، اين است آن معنايى كه جمله : (و ربك الغنى ذو الرحمة ) بر آن دلالت مى كند، پس معناى آيه اين شد كه : پروردگار تو آن كسى است كه متصف است به غناى مطلقى كه آميخته به فقر و احتياج نيست و نيز متصف است به رحمت مطلقى كه تمامى موجودات را فرا گرفته است .
و مقتضاى آن اين است كه او به ملاك غنايى كه دارد ميتواند همه شما را از بين برده و به ملاك رحمتش هر مخلوق ديگرى را كه بخواهد بجاى شما بنشاند، همچنانكه به رحمتش شما را از ذريه قوم ديگرى آفريد و آن قوم را به ملاك غنايى كه از آنان داشت از بين برد و منقرض ساخت . و در اينكه فرمود: (ما يشاء: هر چه را بخواهد) و نفرمود: (من يشاء: هر كه را بخواهد) اشاره است به سعه قدرت او.


ان ما توعدون لات و ما انتم بمعجزين



يعنى امر خدا در باره بعث و جزا كه همان وعده هاى از طريق وحى است آمدنى و محقق شدنى است و شما عاجز كننده خدا نيستيد تا او را از تحقق دادن امرش مانع شويد. بنابراين ، جمله مورد بحث تاءكيد آن وعده و وعيدى است كه در جملات قبل بود.


قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل ...



(مكانت ) به معناى منزلت و آن حالتى است كه صاحب منزلت در آن حال به سر مى برد.
و كلمه (عاقبت ) به معناى سرانجام و منتهى اليه امر هر چيزى است ، و اين كلمه به طورى كه مى گويند در اصل مانند (عقبى ) مصدر بوده ، و اينكه گفته اند: (كانت له عاقبة الدار) كنايه است از رسيدن به مقصد و به نتيجه سعى و كوشش ، و در آيه مورد بحث برگشت به ابتداى كلام است ، چون در چند آيه قبل كه مطالب مورد بحث آغاز مى شد فرموده بود: (اتبع ما اوحى اليك من ربك لا اله الا هو و اعرض عن المشركين ) و اينك در اين جمله نيز مى فرمايد: به ايشان بگو ادامه دهيد به آنچه كه مى كرديد به زودى خواهيد دانست كه كوشش كداميك از دو فريق به نتيجه مى رسد.
و اينكه فرمود: (ادامه دهيد) تهديد به صورت امر است و معنايش اين است كه : شما ظلم خود را و من ايمان و دعوت به توحيدم را ادامه مى دهيم و چيزى نميگذرد كه خواهيد فهميد سعادتمند كيست و سعى كداميك از من و شما به نتيجه مى رسد، و به طور قطع بدانيد كه در اين ميان من پيروزم نه شما كه با شرك و گناه ظلم كرديد، چون هيچ وقت ستمكار در ستمى كه مى كند رستگار نمى شود.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله : (انى عامل ) حكايت كلام خود پروردگار است ، و خداى تعالى است كه مى فرمايد: من بعث و جزايى را كه وعده دادهام عملى مى كنم و لكن اين معنا فاسد و دليل فسادش در خود آيه است كه مى فرمايد: (فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار).
بحث روايتى
(چند روايت درباره محبت ظالم ، انتقام از ظالم بدست ظالمى ديگر، آرزوى دراز).
قمى در تفسير خود در ذيل جمله (و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا...) مى گويد: امام در معناى اين جمله فرمود: هر كس اولياى ستمكاران را دوست بدارد ما او را در قيامت با ستمكاران محشور مى كنيم .
و در كافى به سند خود از ابى بصير از حضرت ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: خداوند هيچ وقت از ظالمى انتقام نكشيده مگر به دست ظالمى ديگر، و همين است معناى آيه (و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا).
مؤ لف : دلالت آيه بر حصرى كه در روايت است روشن نيست .
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى الدنيا در كتاب امل و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب شعب از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت : اسامة بن زيد غلام نوزادى را به نسيه به مدت يك ماه به صد دينار خريد و من خود شنيدم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مى فرمود: آيا از اسامه عجب نداريد كه نوزادى را به مدت يك ماه خريدارى نموده ؟ مگر او مى داند كه تا يك ماه ديگر زنده است ، و مى تواند بدهيش را بپردازد، راستى چه آرزوى درازى ؟ سوگند به كسى كه جان من در دست او است هيچ وقت نشده كه من چشم باز كنم و خيال كنم كه مى توانم دوباره مژه بر هم نهم و قبل از بر هم نهادن پلك چشمم از دنيا نميروم ، و هيچ وقت نشده كه به طرفى نگاه بيندازم و خيال كنم كه مى توانم چشمم را قبل از آنكه قبض روحم كنند بجاى خود برگردانم ، و هيچ نشده كه لقمهاى در دهن بگذارم و پندارم كه ميتوانم قبل از آنكه قبض روحم كنند آنرا فروبرم . اى گروه بنى آدم ! اگر خود را عاقل ميدانيد بايد هميشه خود را ميان مردگان ببينيد، و خود را در زمره آنان به شمار آوريد سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت اوست (ان ما توعدون لات و ما انتم بمعجزين آنچه كه بدان وعده داده شديد خواهد آمد و شما عاجز كننده و مانع كار خدا نيستيد).
آيات 150 - 136 سوره انعام .


و جعلوالله مما ذرا من الحرث و الانعم نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون (136) و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤ هم ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه فذرهم و ما يفترون (137) و قالوا هذه انعم و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم و انعام حرمت ظهورها و انعام لا يذكرون اسم الله عليها افتراء عليه سيجزيهم بما كانوا يفترون (138) و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرم على ازواجنا و ان يكن ميتة فهم فيه شركاء سيجزيهم وصفهم انه حكيم عليم (139) قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله قد ضلوا و ما كانوا مهتدين (140) و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات و النخل و الزرع مختلفا اكله و الزيتون و الرمان متشبها و غير متشابه كلوا من ثمره اذا اثمر و اتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين (141) و من الانعام حمولة و فرشا كلوا مما رزقكم الله و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين (142) ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعزاثنين قل الذ كرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين نبونى بعلم ان كنتم صادقين (143) و من الابل اثنين و من البقر اثنين قل آلذ كرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين ام كنتم شهداء اذ وصيكم الله بهذا فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ليضل الناس بغير علم ان الله لا يهدى القوم الظالمين (144) قل لا اجد فى ما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس او فسقا اهل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان ربك غفور رحيم (145) و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما الا ما حملت ظهورهما او الحوايا او ما اختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم و انا لصادقون (146) فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة وسعة و لا يرد باسه عن القوم المجرمين (147) سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباونا و لا حرمنا من شى ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون (148) قل فلله الحجة البالغة فلوشاء لهديكم اجمعين (149) قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا فان شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع اهواء الذين كذبوا بآياتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون (150)



آيات

براى خدا از مخلوقات وى از كشت و چارپايان نصيبى نهادند و به خيال خود گفتند اين از خدا است ، و اين از شركاى (عبادت ) ما است ، آنچه كه سهم شركاى ايشان است به خدا نمى رسد اما آنچه از خدا است به شركايشان مى رسد چه بد حكمى است كه مى كنند (136)
بدينسان شركاى ايشان كشتن فرزندان را به نظر بسيارى از آنان زينت دادند تا هلاكشان كنند و دينشان را برايشان مشوش سازند و اگر خدا مى خواست اينكار را نمى كردند، پس تو ايشان را با دروغهايى كه مى سازند واگذار (137)
گويند اين حيوانات و اين كشتزار قرق است هيچكس جز آنكه ما خواهيم از آن نخورد و اين حيواناتى است كه سوارى آنها حرام شده و اين حيواناتى است كه هنگام سوارى نام خدا را بر آن ياد نمى كنند، به خدا افترا مى زنند و خدا براى آن افتراها كه مى زده اند سزايشان را خواهد داد (138)
و گويند آنچه در شكم اين حيوانات هست خاص مردان ما است و بر همسران ما حرام است ، و اگر مردار باشد همه در آن شريكند، به زودى خدا سزاى وصف كردن (ناحق ) ايشان را مى دهد كه او فرزانه و دانا است (139)
به راستى كسانى كه فرزندان خويش را از كم خردى و بى دانشى كشتند زيانبار شدند. و آنچه را خدا روزيشان كرده با افترا زدن به خدا حرام شمردند، براستى كه گمراه شدند و هدايت يافتگان نبودند (140)
او است كه باغهاى داربست زده و بى داربست و نخل و كشتزارها كه ميوه آن مختلف است و زيتون و انار همانند و غير همانند آفريده ، از ميوه آن چون ميوه آرد بخوريد و حق خدا را از آن هنگام چيدنش بدهيد و اسراف مكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد (141)
و از حيوانات بار بردار و نوزاد (پديد آورد) از آنچه خدا روزيتان كرده بخوريد و دنبال شيطان مرويد كه وى براى شما دشمنى آشكار است (142)
هشت لنگه حيوان دوميش (نر و ماده ) و دو بز (نر و ماده ) بگو آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده و يا آنچه در رحم دو ماده جاى گرفته ؟ اگر راستگوييد مرا از روى علم و مدرك خبر دهيد (143)
و دو شتر (نر و ماده ) و دو گاو (نر و ماده ) بگو آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده يا آنچه در رحم دو ماده جاى گرفته ؟ مگر آن دم كه خدا به اين حكم سفارشتان مى كرد شما گواه بوده ايد؟ پس ستمگرتر از آن كس كه دروغ بر خدا ببندد و بخواهد بدين وسيله مردم را گمراه كند كيست ؟ خدا گروه ستمگران را هدايت نمى كند (144)
بگو در احكامى كه به من وحى شده چيزى را كه غذا خوار تواند خورد حرام نمى يابم مگر آنكه مردارى باشد يا خون ريخته شده يا گوشت خوك كه آن پليد است يا ذبيحه غير شرعى كه نام غير خدا بر آن ياد شده ، و هر كه ناچار باشد نه متجاوز و يا افراطكار (و بخورد) پروردگار تو آمرزگار و رحيم است (145)
به كسانى كه يهوديند هر ناخندارى را حرام كرده ايم و از گاو و گوسفند نيز پيه را به ايشان حرام كردهايم جز آنچه بر پشت آن يا با روده هاى آن باشد و يا به استخوان پيوسته باشد، (و اين تحريم ) بخاطر سركشى كردنشان بود و ما راستگويانيم (146)
اگر تو را تكذيب كنند بگو پروردگارتان رحمتى وسيع دارد و عذاب سخت وى از گروه مجرمان دفع نخواهد شد (147)
كسانى كه شرك آورده اند خواهند گفت اگر خدا ميخواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم و چيزى را حرام نمى كرديم ، كسانى كه پيش از آنان بودند نيز چنين تكذيب كردند تا عذاب ما را چشيدند بگو مگر پيش شما علم و اطلاعى هست اگر هست آنرا درآوريد و به ما نشان دهيد، شما جز پيروى گمان نمى كنيد و جز تخمين نمى زنيد (148)
بگو دليل رسا خاص خدا است و اگر مى خواست شما را يكسره هدايت كرده بود (149)
بگو گواهان خويش را كه گواهى مى دهند خدا اين را حرام كرده بياوريد، اگر گواهى دادند تو با آنان گواهى مده و هوسهاى كسانى را كه آيه هاى ما را تكذيب مى كنند و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى پروردگار خويش همتا مى گيرند پيروى مكن (150).
آيات
بيان آيات شريفه ، كه متضمن احتجاج عليه مشركين در مورد قربانى كردن فرزندانشاندر برابر بت ها، و بعض احكام در مورد
اين آيات عليه مشركين در باره عده اى از احكام حلال و حرام كه در خوردنيها ميان مشركين داير بوده احتجاج نموده حكم خدا را در آنها بيان مى كند.


و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا...



كلمه (ذرء) به معناى ايجاد بر وجه اختراع است ، و گويا معناى اصليش ظهور بوده . و كلمه (حرث ) به معناى زراعت است . و اينكه فرمود: (بزعمهم : به خيالشان ) يك نوع تنزيه است و معناى (سبحانه ) را كه در آيه (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه ) است افاده مى كند، و (زعم ) در لغت عرب به معناى اعتقاد است ، و ليكن غالبا در اعتقاداتى استعمال مى شود كه مطابق با واقع نباشد.
و اگر در جمله و (هذا لشركائنا)، شركا را به مشركين نسبت داده براى اين است كه قائلين به شركا همان مشركين بودند، ايشان چنين خدايانى را اثبات نموده به آنها اعتقاد مى ورزيدند، پس اين اطلاق نظير (ائمة الكفر و ائمتهم و اولياؤ هم ) است .
بعضى ديگر گفته اند: اطلاق مزبور از اين باب نيست ، بلكه از اين جهت است كه مشركين خدايان خود را شريك در اموال خود مى دانستند، و مقدارى از اموال خود را در راه آنها خرج مى كردند.
به هر تقدير، مجموع دو جمله مورد بحث يعنى جمله : (هذا لله بزعمهم ) و جمله (هذا لشركائنا) از باب تفريع تفصيل بر اجمال است ، قبلا بطور اجمال فرموده بود: (از آفريده هاى خدا بهره و سهمى براى خدا قرار دادند) و سپس آنرا تفسير نموده و بطور تفصيل فرمود: پس گفتند: اين براى خداى عالم و اين براى خدايان ما و بدين وسيله زمينه را براى بيان حكم ديگرى نيز فراهم نمود، و آن حكم اين بود كه مى گفتند: (آنچه كه سهم شركا است به خدا عايد نمى شود، و ليكن آنچه كه سهم خدا است به شركا هم مى رسد).
و چون اين حكم علاوه بر اينكه از اصل باطل و افتراى به خدا است توهين به خداى تعالى و ساحت او را كوچكتر از جانب بتها دانستن است ، لذا خداى تعالى با جمله (ساء ما يحكمون ) آنرا تقبيح فرمود.


و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤ هم ...



غير از ابن عامر ساير قراء كلمه (زين ) را به فتح زاء و به صيغه معلوم خوانده و كلمه (قتل ) را هم به فتح لام قرائت نموده و آنرا مفعول (زين ) گرفتهاند، و كلمه (اولادهم ) را به كسر دال خوانده و آنرا مضاف اليه كلمه (قتل ) و مفعول آن دانسته و كلمه (شركاؤ هم ) را فاعل (زين ) گرفتهاند، و بنابراين قرائت معناى آيه چنين مى شود: (بتها با محبوبيت و واقعيتى كه در دلهاى مشركين داشتند فرزندكشى را در نظر بسيارى از آنان زينت داده و تا آنجا در دلهاى آنان نفوذ پيدا كرده بودند كه فرزندان خود را به منظور تقرب به آنها براى آنها قربانى مى كردند) همچنانكه تاريخ اين مطلب را در باره بت پرستان و ستاره پرستان قديم نيز ضبط كرده است ، البته بايد دانست كه اين قربانيها غير از موؤ ده هايى است كه در بنى تميم معمول بوده ، زيرا موؤ ده عبارت بوده از دخترانى كه زنده به گور مى شدند، و آيه شريفه دارد كه اولاد خود را قربانى مى كردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (شركاء) شيطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتكده و بعضى ديگر گمراهان از مردم دانستهاند.
و اما ابن عامر در ميان قراء كلمه (زين ) را به ضم زاء قرائت كرده و صيغه مزبور را مبنى بر مفعول و (كلمه ) قتل را به ضم لام و نائب از فاعل (زين ) و كلمه (اولادهم ) را به نصب و مفعول قتل گرفته و كلمه (شركاؤ هم ) را به صداى زير و مضاف اليه قتل و فاعل آن دانسته و كلمه (اولادهم ) را فاصله بين مضاف (قتل ) و مضاف اليه (شركاءهم ) انداخته است .
(ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم ) - (ارداء) در لغت به معناى هلاك كردن و در اينجا مراد از آن هلاك نمودن مشركين است به كفران نعمت خدا و ستم بر مخلوق او. و (لبس ) به معناى خلط كردن و مراد در اينجا اين است كه دين آنان را كه دين باطلى بود به صورت دين حق در نظرشان درآورده اند، بنابراين ضمير: (هم ) كه سه مرتبه در جمله آمده در هر سه جا به (كثير من المشركين ) برمى گردد.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: معناى (ارداء) همان هلاك ساختن ظاهرى و كشتن است و اگر اين حرف صحيح باشد لازمهاش ‍ اين است كه ضمير اولى به اولاد و دومى و سومى به (كثير من المشركين ) برگردد، و يا به عنايتى همه به مشركين عايد شود، و به هر حال معناى آيه روشن است .


و قالوا هذه انعام و حرث حجر...



(حجر) - به كسر حاء - به معناى منع است و جمله (لا يطعمها الا من نشاء) همين معنا را تفسير مى كند، يعنى : اين چارپايان و اين زراعتها حرام است مگر تنها بر كسى كه ما بخواهيم و او را اذن بدهيم . چون بطورى كه از روايات استفاده مى شود مشركين چارپايان و زراعت معينى را پيشكش خدايان خود كرده آنگاه مى گفتند خوردن اينها بر كسى حلال نيست مگر تنها بر خدام بتكده آن هم به شرطى كه مرد باشند نه زن .
(و انعام حرمت ظهورها) - و مى گفتند: (سوار شدن بر اين چارپايان سوارى حرام است ) و يا اين است كه مشركين چارپايانى دارند كه سوار شدن آنها حرام است .
اين (انعام ) همان (سائبه )، (بحيره ) و (حام ) هستند كه خداى تعالى در آيه (ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب و اكثرهم لا يعقلون ) آنرا نفى نموده ، و يا بعضى از آن چهار قسم است - بنا بر خلافى كه در سوره مائده گذشت -.
(و انعام لا يذكرون اسم الله عليها) يعنى چارپايانى را هم در موقع ذبح به اسم بتها سر مى بريدند و نام خدا را نمى بردند. بعضى گفته اند: مراد آن چارپايانى است كه در سفر حج بر آنها سوار نمى شدند. بعضى ديگر گفته اند: آن چارپايانى است كه در هيچ شانى از شوؤ ن آنها خدا را ذكر نمى كردند، و بهر حال معناى آيه روشن است .


و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا...



مقصود از (ما فى بطون ) بچه هايى است كه در شكم بحيره و سائبه باشد، مشركين آنها را اگر زنده به دنيا مى آمدند بر مردان حلال و بر زنان حرام مى دانستند، و اگر مرده به دنيا مى آمدند هم مردان از آن مى خوردند و هم زنان . بعضى گفته اند مقصود از (ما فى بطون ) شير آن حيوانات . و بعضى ديگر گفته اند: مقصود هم شير آنها و هم جنين آنان است .
(سيجزيهم وصفهم ) يعنى به زودى خود اين حرفها را جزا و كيفر آنان قرار مى دهيم . و از اين تعبير برمى آيد كه همين حرفها به عينه در قيامت به صورت وبال و عذاب مجسم مى شود، پس در اين كلام نوع خاصى از عنايت بكار رفته .
بعضى از مفسرين گفته اند: تقدير اين جمله : (سيجزيهم بوصفهم ) است . بعضى ديگر تقدير آن را (سيجزيهم جزاء وصفهم ) گرفته و گفته اند: مضاف (جزاء) حذف شده و مضاف اليه (وصفهم ) به جاى آن نشسته است ، و به هر حال معنا واضح است .


قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم ...



در اين جمله آنچه را كه در آيات قبلى از احكام مشركين نقل كرده بود ابطال نموده مى فرمايد: همه آن سخنان زيان كارى و گمراهى است ، و متكى بر علم و اهتدا نيست .
در اين جمله قتل اولاد، سفاهت و جهل خوانده شده ، و نيز از انعام و حرث با جمله (ما رزقهم الله ) تعبير شده ، و تحريم آن ، افترا بر خدا خوانده شده تا هم تنبيهى باشد و هم تا اندازهاى جهت خسرانشان ذكر شده باشد، از اين رو معناى كلام اين مى شود: آنان زيانكار شدند در كشتن فرزندان خود، براى اينكه ندانسته سفاهت به خرج دادند، و نيز زيانكار شدند در اينكه اصنافى از چارپايان و زراعتها را بر خود حرام كردند، چون اين عمل افترا بر خدا بود، حاشا بر خدا كه چيزى را كه به كسى روزى كرده همان چيز را تحريم نمايد.
آنگاه با جمله (و هو الذى انشا جنات ...) همين معنا را به بيان مفصلترى و با ذكر دليل عقلى و مصلحت زندگى بشر بيان نموده و با جمله (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ...) مطلب را به دليل نقل كه همان وحى آسمانى است مبرهن ساخت .
بنابراين ، معناى آيات پنجگانه مورد بحث اين مى شود كه : تحريم انواعى از حرث و انعام ، ضلالت و لغزشى است از آنان ، كه نه با حجت عقلى قابل تفسير و توجيه است و نه با مصالح زندگى بشر سازگار است ، و نه از وحى و دليل نقلى چيزى با آن مساعد است ، پس اين گروه در اين گفتار و راءى خود حيرانند.


و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات ...و غير متشابه



(شجره معروشه ) آن درختى را گويند كه شاخه هايش به وسيله داربست بالا رفته و يكى بر بالاى ديگرى قرار گرفته باشد، مانند درخت انگور. و (عرش ) در اصل لغت به معناى رفع و بلندى است . بنابراين ، جنات معروشات عبارت خواهد بود از تاكستانها و باغهاى انگور و مانند آنها، و (جنات غير معروشات ) باغهايى كه درختهاى آن بر تنه خود استوار باشد نه بر داربست .
و اينكه فرمود: (و الزرع مختلفا اكله ) معنايش اين است كه خوردنيها و دانه هاى آن زرع مختلف است ، يكى گندم است و يكى جو، يكى عدس است و آن ديگرى نخود.
مقصود از (متشابه ) و (غير متشابه ) در جمله (و الزيتون و الرمان متشابها و غير متشابه ) بطورى كه از سياق برمى آيد اين است كه هر يك از آن ميوه ها از نظر طعم و شكل و رنگ و امثال آن هم متشابه دارد و هم غير متشابه .


كلوا من ثمره اذا اثمر...



امرى كه در اينجا است امر وجوبى نيست ، بلكه تنها اباحه را مى رساند، چون از اينكه قبلا مساءله خلقت جنات معروشات و نخل و زرع و غير آن را خاطر نشان ساخته بود به دست مى آيد كه امر به خوردن از ميوه هاى آنها امر در مورد توهم منع است و معلوم است در چنين موردى صيغه امر تنها اباحه را مى رساند نه وجوب را. در حقيقت تقدير كلام اين است كه : (خداوند آن كسى است كه جنات و نخل و زرع را آفريد و به شما دستور داد تا از ميوه هاى آنها بخوريد و امر فرمود كه در موقع چيدن آن حق واجبش را بپردازيد، و شما را از اسراف در آن منع و نهى كرد) و اين سياق بهترين دليل است بر اينكه معناى (دستور داد) اين است كه به شما اجازه داد.
و مقصود از (حق ) در جمله (و اتوا حقه يوم حصاده ) آن حق ثابتى است كه متعلق به ميوه هاى مذكور مى شود. و بنابراين ، ضميرى كه در (حقه ) است به كلمه (ثمر) برمى گردد و اگر فرمود: (حق ميوه را بپردازيد) به اين جهت است كه حق مزبور به آن ميوه ها تعلق مى گيرد، همچنانكه گفته مى شود: (حق فقراء) چون حق به فقرا ارتباط خاصى دارد، بعضى ها احتمال داده اند كه ضمير مزبور مانند ضميرى كه در: (انه لا يحب المسرفين ) است به خداى تعالى برگردد و معناى آيه اين باشد كه : حق خدا را بپردازيد، چون ميوه هاى مذكور انتسابى هم با خداى تعالى دارند، خداى تعالى است كه آن ميوه ها را ايجاد فرموده است .
به هر حال آيه شريفه به طور اجمال و سربسته از ميوه ها و حبوبات حقى براى فقرا قائل شده ، و فرموده كه در روز درو غلات و چيدن ميوه ها حق فقرا بايد داده شود. و اين اشاره به حكم عقل است ، و در حقيقت حكمى را كه عقل در اين باره دارد امضاء كرده نه اينكه بخواهد مساءله زكات را خاطرنشان سازد، چون اين آيه شريفه در مكه نازل شده و تشريع زكات و وجوب آن در مدينه اتفاق افتاده . علاوه براين ، اگر آيه شريفه راجع به زكات واجب مى بود مى بايست زكات در همه انواع نامبرده در آيه واجب بوده باشد، و حال آنكه در ميان آنها چيزهايى هست كه زكات ندارد.
بله ، بعيد نيست بگوييم اين آيه اجمال همان تفصيلى است كه بعدا در مدينه نازل شده ، چون بطور كلى اصول شرايعى كه در مدينه بطور تفصيل نازل شده در مكه بطور اجمال نازل گرديده است ، مثلا در آيات مكى به طور اجمال فرموده : (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ).
مراد از نهى از اسراف در: (و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ).
و اينكه فرمود: (و لا تسرفوا) معنايش اين است كه در استفاده از اين ميوه ها و غلات از آن حدى كه براى معاش شما صالح و مفيد است تجاوز مكنيد، درست است كه شما صاحب آن هستيد و ليكن نمى توانيد در خوردن آن و بذل و بخشش از آن زياده روى كنيد، و يا در غير آن مصرفى كه خدا معين نموده به كار بزنيد مثلا در راه معصيت خدا صرف نماييد. و همچنين فقيرى كه از شما مى گيرد نمى تواند در آن اسراف نموده مثلا آن را تضييع كند. پس آيه مطلق و خطاب آن شامل جميع مردم است چه مالك و چه فقير. و اينكه بعضى گفته اند: خطاب آيه مختص به مالك آن اموال است . و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: خطاب تنها متوجه زمامدارى است كه صدقات را از صاحبان اين اموال مى گيرد. و همچنين اينكه بعضى گفته اند: معنايش اين است كه ميوه ها را قبل از چيدن مخوريد تا در نتيجه حق فقرا را كم كنيد. و نيز اينكه عده اى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه از دادن مقدار واجب كوتاهى مكنيد. و يا گفته اند معنايش اين است كه : اين اموال را در راه معصيت صرف مكنيد، صحيح نيست ، و با اطلاق آيه و سياق آن نمى سازد.


و من الانعام حمولة و فرشا...



(حموله ) به معناى چارپايان بزرگسال است ، و از اين جهت آنها را حموله مى خوانند كه طاقت برداشتن حمل (بار) را دارند. و فرش به معناى خردسالان آنها است ، و وجه اين تسميه يا اين است كه از كوچكى مانند فرش زمينند، و يا اين است كه مانند فرش لگد مى شوند. امر در جمله (كلوا مما رزقكم الله ) نيز مانند امر قبلى تنها براى اباحه خوردن و امضاى حكم عقل به اباحه آن است .
و معناى اينكه فرمود: (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ) اين است كه : شما در اين امرى كه خداوند اباحه آنرا تشريع كرده راه پيروى شيطان را پيش مگيريد، و پا در جاى پاى او نگذاريد و حلال خدا را حرام مكنيد. در سابق نيز گذشت كه پيروى خطوات شيطان معنايش همين تحريم حلال است بدون علم .


ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين ...



انعامى را كه در آيه قبلى بطور اجمال اسم برده بود در اينجا بطور تفصيل بيان مى كند. و مراد، تشديد توبيخ و ملامت ايشان است به اينكه يكايك صور و وجوه را به تفصيل ذكر مى كند. و از اين رو جمله (ثمانية ازواج ) عطف بيان (حمولة و فرشا) در آيه قبلى است . و كلمه (ازواج ) جمع زوج است كه هم به معناى عدد دو است و هم به معناى يكى است كه همراه جفت خود باشد. و انواع چارپايانى كه در آيه شريفه نامبرده شده چهار است : 1 - ضان (ميش ) 2 - معز (بز) 3 - بقر (گاو) 4 - ابل (شتر) و اين چهار نوع از نظر اينكه هر كدام نر و ماده دارند هشت زوج خواهند بود.
و معناى آيه اين است كه : خداوند هشت زوج آفريده ، از ضان دو زوج يكى نر و يكى ماده و از معز هم دو زوج ، بگو آيا خداوند نر اين دو نوع چارپا را حرام كرده و يا ماده آن دو را و يا آن بچه هايى را كه در شكم ماده هاى آن دو است ، اگر راست مى گوييد مرا به علم و مدرك صحيحى كه داريد خبر دهيد.


و من الابل اثنين و من البقر اثنين ... الانثيين



معناى اين آيه از آنچه كه در باره آيه قبلى گفته شد روشن مى شود. بعضيها در اين آيات گفته اند معناى (اثنين ) در همه چهار موردى كه در اين آيات آمده اهلى و وحشى است نه نر و ماده .


ام كنتم شهداء اذ وصيكم الله بهذا...



اين جمله يك شق از دو شق ترديد است و شق ديگر آن حذف شده ، و سياق كلام دلالت بر آن مى كند، و تقدير كلام اين است كه : آيا شما علمى را كه به خيال خود داريد از طريق فكر تحصيل كرده و به دليل عقلى و يا نقلى دست يافتهايد و يا از خود خدا شنيديد كه اين چارپايان را تحريم نمود، كه اينطور سخت و محكم ادعاى حرمت آنرا مى كنيد؟.
(فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا...) - اين جمله تفريع بر ما قبل است ، و اين تفريع خود اشاره به نكته اى است ، و آن اين است كه مدعيان حرمت چارپايان از جواب اين سؤ ال بازماندند، و از اين رو ، معناى آيه چنين مى شود: (پس كيست ستمگرتر از شما)، و جمله (ممن افترى ) كنايه است از همين مدعيان يعنى مشركين . و اگر نفرمود: (فمن اظلم منكم كيست ستمگرتر از شما) و بجاى كلمه (شما) جمله (آن كس كه به خدا افترا بست ) را قرار داد براى اين است كه سبب آن حكمى را كه از استفهام انكارى مفهوم مى شود بيان كرده و فرموده باشد: هيچ كس از شما ستمگرتر نيست ، براى اينكه شما به دروغ به خدا افتراء بستيد تا بدين وسيله مردم را بدون علم گمراه كنيد، و معلوم است كه با چنين ظلمى ديگر به راه خدا هدايت نمى شويد، چون خداوند مردم ستمگر را هدايت نمى كند.


قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ...



معناى آيه روشن است ، و در تفسير آيات مشابه آن يعنى آيه سوم از سوره (مائده ) و آيه (173) از سوره (بقره ) مطالبى كه به اين آيه نيز ارتباط دارد گذشت .


و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر...



كلمه (ظفر) مفرد (اظفار) است كه به معناى ناخن است كه بر سر انگشتها ميرويد. و (حوايا) به معناى روده ها است . در مجمع البيان گفته است : احتمال دارد كلمه (حوايا) عطف به (ظهور) و در تقدير مرفوع بوده باشد، و احتمال دارد عطف بر كلمه (ما) در (ما حملت ) بوده و در تقدير منصوب بوده باشد. و اما كلمه ما كه در جمله (ما اختلط بعظم ) است معطوف است به (ما)ى اول .
و از اين دو احتمال كه وى داده احتمال اول به نظر ما قويتر است .
صاحب مجمع البيان سپس فرموده : كلمه (ذلك ) در جمله (ذلك جزيناهم ) ممكن است در تقدير منصوب و مفعول دوم (جزيناهم ) بوده و تقدير كلام (جزيناهم ذلك ببغيهم ) باشد، و ليكن ممكن نيست تقدير آنرا مرفوع و آنرا در تقدير مبتدا بگيريم ، زيرا در چنين صورت تقدير كلام : ذلك (جزيناهموه ) مى شود، نظير: (زيد ضربت ) كه تقديرش : (زيد ضربته ) است ، و اين تنها در شعر آنهم در مواقع ضرورت جايز است نه در همه جا.
و اين آيه به نظر مى رسد كه در مقام جواب از سؤ ال مقدرى است ، و آن سؤ ال اين است كه اگر چارپايان حلالند، و ما مشركين را اين همه توبيخ و ملامت ميكنى كه چرا انعام و حرث را بر خود تحريم كرده ايم پس چرا خداوند همين انعام را بر يهود حرام كرد؟ در اين آيه جواب مى دهد كه اگر خداوند طيباتى را بر يهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود كه ايشان روا داشتند، و اين در حقيقت يك نوع گوشمالى بود، كه منافات با حليت ذاتى ندارد، همچنانكه آيه (كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التورية و آيه فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا) نيز به اين جواب اشاره دارند.


فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة ...



معناى آيه روشن است ، و در آن رسول خدا را ماءمور فرمود تا ايشان را به عذاب الهى كه مفرى از آن نيست تهديد كند، البته نه بطورى كه دچار ياس و نوميديشان سازد، بلكه به بيانى كه بترسند و هم در عين حال اميدوار رحمت او بوده باشند. و به همين منظور جمله ذو رحمة واسعة را جلوتر از ذكر عذاب ذكر فرمود.
خداوند متعال به مشيت تكوينى خود از هيچكس ايمان نخواسته است .


سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤ نا و لا حرمنا من شى ء...



احتجاجى است كه كفار بر كفر و تحريم حلال خود كرده اند. و در ذيل آن جواب داده كه اولا شما در آنچه كه مى گوييد و به آن احتجاج مى كنيد عالم نيستيد، و جز به ظن و تخمين اعتماد نداريد. و ثانيا حجتى را كه ذكر كرده ايد گو اينكه در جاى خود مطلب صحيحى است و قرآن هم در آيات بسيارى آنرا خاطر نشان ساخته و ليكن مدعاى شما را تصحيح نمى كند، چون شما مى خواهيد با اين مطلب شرك و تحريم حلال خود را اثبات نموده و بگوييد خداوند شرك و تحريم حلال ما را امضاء فرموده و ديگر هيچ باكى بر ما نيست ، و چنين استدلال كنيد كه اگر خداوند غير اين را از ما مى خواست ما نيز غير اين مى شديم يعنى مشرك نمى شديم و حلال خدا را حرام نمى كرديم و ليكن از آنجايى كه غير اين را از ما نخواسته ما مى فهميم كه او به ما اذن به شرك و تحريم داده است ، پس ما بر شرك و تحريم خود اشكالى نمى بينيم .
و ليكن اين حجت نتيجه مورد نظر ايشان را اثبات نمى كند، و نتيجه آن بيش از اين نيست كه چون خداوند ترك شرك را از ايشان نخواسته پس ايشان را مضطر و مجبور به ترك شرك نكرده و بس ، و اما ترك شرك اختيارى را هم از ايشان نخواسته نتيجه آن حجت نيست ، پس نمى توانند قدرت و اختيار بر شرك و ترك شرك را انكار كنند، چون چنين است خداوند ميتواند ايشان را به سوى ايمان و ترك افتراء دعوت نمايد، پس حجت بالغه همان حجت خدا است نه حجتى كه ايشان در اين مقام اقامه كرده اند، چون حجت ايشان جز پيروى خيال و تخمين پايه و اساسى ندارد.


قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم اجمعين



به نظر مى رسد (فاء) اولى كه بر سر اسم جلاله است براى تفريع و (فاء) دوم كه بر سر حرف (لو) آمده براى تعليل ، و كلام از قبيل قلب حجت بر خصم بوده باشد، و بعد از آنكه مقتضاى حجت خصم را بيان نموده فرموده باشد: اين حجت عليه خود شما نتيجه مى دهد و شما از آنجايى كه در معارف الهى جاهل و پيرو ظن و تخمينيد نمى فهميد، چون حجت شما دلالت مى كند بر اينكه شما در مقابل كسى كه شما را به ترك شرك و ترك افتراى به خدا دعوت مى كند حجتى نداريد. و آن حجتى كه شما به خيال خود عليه او اقامه كرده ايد عليه خود شما و حجت خدا است . براى اينكه شما در اين حجت اقرار كرده ايد بر اينكه اگر خداوند مى خواست همه شما را مجبور به ايمان و ترك شرك و ترك تحريم مى كرد، و چون نكرده و شما را به اختيار خودتان باقى گذارده ميتواند شما را به ترك شرك و تحريم دعوت نمايد.
و به عبارت ديگر: نتيجه حجت شما اين است كه حجت شما حجت خدا و عليه خود شما است .
در عده اى از آيات قبلى هم بيان كرده بود كه خداوند بندگان خود را مجبور به ايمان نمى كند، و هيچ وقت و از هيچ كس به مشيت تكوينى خود ايمان را نخواسته تا مجبور به آن شود، بلكه به خلاف آن نيز اذن داده است - البته اذن تكوينى - به اين معنا كه موانع شرك و كفر را برداشته و بندگان را هم نسبت به فعل قدرت داده و هم نسبت به ترك و اين همان اختيار است كه اساس تكليف و امر و نهى و وعد و وعيد است .


قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ...



كلمه (هلم ) اسم فعل است و در مفرد و تثنيه و جمع به همين يك شكل استعمال مى شود، و معناى (هلم شهداءكم ) اين است كه شهداى خود را بياوريد، و مقصود از اين شهادت شهادت اداء است ، و اسم اشاره (هذا) اشاره به محرماتى است كه مشركين از پيش خود درست كرده اند، و خطايى كه در آيه است خطاب تعجيز است نه تكليف ، و مقصود از آن اين است كه بدانند از عهده اثبات ادعاى خود برنمى آيند، و دعويشان بر اينكه خدا فلان چيز را حرام كرده جز افتراى بر خدا چيزى ديگرى نيست . بنابراين ، جمله (قل هلم شهداءكم ...) كنايه از عدم تحريم خداوند است ، و با جمله (فان شهدوا فلا تشهد معهم ) مطلب را ترقى داده و فرموده : حتى اگر شهادت هم دادند شهادتشان را مپذير زيرا شهادت مردمى كه پيرو هواى نفسند قابل اعتنا نيست .
بنابراين ، جمله (و لا تتبع اهواء الذين كذبوا بآياتنا) عطف تفسير است براى جمله (فان شهدوا فلا تشهد معهم ) و معنايش اين است كه اگر تو هم با آنان شهادت دهى شهادتت پيروى از اهواء ايشان است ،
همچنانكه شهادت خود آنان پيروى اهواء است و چگونه نباشد؟ و حال آنكه ايشان مردمى هستند كه آيات باهره خداى را تكذيب نموده ، به آخرت ايمان نياوردند، و غير خدا را كه همان بتهايشان باشد معادل و برابر خدا قرار دادند، و كسى با كمال بيان و روشنى برهان به چنين انحرافى جرات نمى كند مگر آنانكه اهواء خود را پيروى نمايند.
بحث روايتى .
در مجمع البيان در ذيل جمله : (فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله ) از ابن عباس و قتاده نقل كرده كه مشركين وقتى آنچه به بتها داده بودند با آنچه به خدا داده بودند خلط مى شد آنرا به بتها بر مى گردانيدند و اگر مال خدا به مال بتها خلط مى شد رد نمى كردند و مى گفتند خدا غنى تر است . و همچنين اگر آبى كه از آن زراعت خدا بود بند خود را شكسته به زراعت بتها سرازير مى شد آنرا نمى بستند و اگر آب زراعت بتها به زراعت خدا سرازير مى شد آنرا مى بستند و مى گفتند خدا غنى تر است . و سپس فرموده : در روايات ائمه ما (عليهم السلام ) نيز اين معنا وارد است .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و كذلك زين لكثير من المشركين ) از معصوم (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: معنايش اين است كه اسلاف و نياكان مشركين فرزندكشى را در نظر آنان زينت دادند.
و نيز در ذيل جمله (و قالوا هذه انعام و حرث حجر) آمده كه فرمود: (حجر) به معناى تحريم شده است .
رواياتى در مورد حق فقراء و مساكين در محصول زراعت .
و در همان كتاب در ذيل جمله (و هو الذى انشا جنات ) نقل شده كه فرمود مقصود از (جنات ) بستانها است . و در ذيل جمله (و آتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ) گفته است : احمد بن ادريس از احمد بن محمد از على بن حكم از ابان بن عثمان از شعيب عقرقوفى براى ما حديث كرد كه وى گفته است :
من از امام صادق (عليهالسلام ) معناى جمله (و اتوا حقه يوم حصاده ) را پرسيدم ، فرمود : حق از خوشه (گندم و جو...) يك دسته و از خرما هنگامى كه چيده شود يك مشت است . سپس اضافه كرد كه از ايشان پرسيدم آيا ممكن است انسان اين حق را بعد از بردن خرمن به خانه بپردازد ؟ فرمود: نه اگر قبل از بردنش بپردازد به سخاوت وى نزديكتر است .
و نيز در همان تفسير از احمد بن ادريس از برقى از سعد بن سعد از حضرت رضا (عليهالسلام ) نقل كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد: اگر در موقع درو و برداشت حاصل مساكين حاضر نباشند چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: در اين صورت تكليفى بر او نيست .
و در كافى از على بن ابراهيم از ابن ابى عمير از معاوية بن حجاج روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه مى فرمود: در زراعت دو حق هست : حقى است گرفتنى و حقى است دادنى . عرض كردم گرفتنى آن كدام است و دادنيش كدام ؟ فرمود: حقى كه از زراعت به حكم اجبار مى گيرند همان عشر و نصف عشر (صدى ده و صدى پنج ) است و اما آن حقى كه انسان خودش به طيب خاطر خود مى دهد همان حقى است كه آيه : (و آتوا حقه يوم حصاده ) متعرض آن است . و مقصود از روز حصاد همان روزى است كه شروع به چيدن مى شود و به تدريج روى هم انباشته مى گردد، همه اين مدت روز حصاد است . آنگاه معاوية بن حجاج اضافه كرد (كه مطلب ديگرى را نيز امام فرمود) و به خاطرم جز اين نيست كه فرمود: حقى كه در روز حصاد بايد داد عبارت از اين است كه در طول مدت حصاد هر دفعه كه مسكينى مراجعه مى كند يك دسته به او بدهد تا از حصاد فارغ شود.

next page

fehrest page

back page