تفسير الميزان جلد ۶
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۹ -
و در پيشگاه
ربوبيش حاجت به درخواست نيست ، بلكه صرف عرض حال و اظهار حاجتى كه براى عبد پيش
آمده ، كفايت مى كند بلكه بهتر، فصيح تر و بليغ تر است از درخواست حاجت . از همين
جهت آدم و حوا (عليهما السلام ) هم نگفتند: (فاغفر
لنا و ارحمنا - پس ببخش ما را و بر ما رحم كن ).
جهت ديگرى كه عمده همان بوده اين است كه در اثر مخالفتى كه كردند در خود احساس ذلت
و مسكنتى نمودند كه با وجود آن آبرو و كرامتى درخود نديدند كه از خداى خود چيزى
درخواست نمايند نتيجه اين احساس اين شد كه در برابر هر حكمى كه از ساحت رب العره
صادر مى شود تن در داده و تسليم محض باشند. چيزى كه هست با گفتن
(ربنا) به اين معنا اشاره
كردند كه در عين اعتراف به ظلم ، چشم داشت و توقع مغفرت و ترحم را دارند. بنابراين
، معناى اينكه گفتند: (ربنا ظلمنا انفسنا
و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين )
اين است كه ما بد كرديم و بر نفس خود ظلم روا داشتيم و در نتيجه مشرف به خسرانى
شديم كه تمامى سعادتهاى زندگيمان را تهديد مى كند، ذلت و مسكنت بر ما مسلط شده و
احتياج ما به رحمت تو و محو لكه اين ظلم مبرم گشته و براى ما آبروئى نگذاشته كه با
آن روى به درگاهت آوريم . اينك اى پادشاه عزيز تسليم حكم توئيم ، حكم آنچه تو
بنمائى ، امر آنچه تو فرمائى . چيزى كه هست تو رب ما و ما مربوب توئيم از تو آن را
اميدواريم كه هر مربوبى از رب خود اميد دارد.
ادب نوح (ع ) در گفتگويش با خداى تعالى در داستان دعوت
فرزندش
و از جمله آداب انبيا ادبى است كه خداى متعال آنرا از نوح در داستان دعوت فرزندش
نقل كرده و چنين فرموده است : (و هى تجرى
بهم فى موج كالجبال و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع
الكافرين . قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء)
تا آنجا كه مى فرمايد: (و نادى نوح ربه
فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين . قال يانوح انه ليس
من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسئلن ما ليس لك به علم انى اعظك ان تكون من الجاهلين
قال رب انى اعوذبك ان اسئلك ما ليس لى به علم و الا تغفر لى و ترحمنى اكن من
الخاسرين ) در اينكه ظاهر گفتار نوح اين
است كه مى خواهد دعا كند كه فرزندش از غرق نجات يابد شكى نيست ، ليكن تدبر در آيات
اين داستان كشف مى كند كه حقيقت امر غير آن چيزى است كه از ظاهر كلام استفاده مى
شود، چون از يك طرف خداوند دستور داده كه او خودش و اهل بيتش و همه مؤ منين سوار بر
كشتى شوند و فرموده :
(احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا
من سبق عليه القول و من امن ) و آنان را
وعده داده كه نجاتشان دهد، و از آنان كسانى را كه عذاب شان حتمى بوده استثناء كرد،
يكى از آنان همسر اوست و خداى تعالى درباره اش فرموده :
(ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و
امراه لوط) و اما فرزندش ، معلوم نيست كه
او هم به دعوت پدر كفر ورزيده باشد، و اگر خداى متعال رفتار او را با پدرش و اينكه
او خود را كنارى كشيد نقل فرموده ، معلوم نيست كه كناره گيريش از دين و دعوت پدر
بوده بلكه ممكن است تنها مخالفت امر پدر را ك رده و از سوار شدن كناره گيرى كرده و
اعراض نموده ، پس احتمال مى رود كه او نيز اهل نجات باشد، براى اينكه ظاهر آيه اين
است كه او از فرزندان وى است نه از كف ار و اگر چنين باشد وعده الهى به نجات شامل
او هم مى شود. از طرف ديگر به نوح وحى فرستاده و حكم حتمى خود را درباره امر مردم
به وى اعلام نموده و فرموده : (و اوحى الى
نوح انه لن يومن من قومك الا من قد امن فلا تبتئس بما كانوا يفعلون . و اصنع الفلك
باعيننا و وحينا و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون
) حالا آيا مقصود از آنان كه ظلم كردند خصوص كسانى اند كه به دعوت نوح
كفر ورزيدند يا مراد مطلق اقسام ظلم است يا مبهم و مجمل است معلوم نيست ، و محتاج
به تفسيرى از ناحيه خود صاحب كلام ، تبارك و تعالى مى باشد.
و گويا همين احتمالات ، خود نوح (عليه السلام ) را هم درباره فرزندش به شك و ترديد
انداخته ، و گرنه چطور تصور مى شود كه با اينكه مى دانسته او كافر است و با اينكه
نوح يكى از پنج پيغمبر اولى العزم است ، از مقام پروردگار خود غفلت بورزد و وحى او
را يعنى (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا
انهم مغرقون ) را فراموش كند؟! حاشا بر او
كه به نجات فرزند خود با اينكه كافر محض است رضايت دهد، با اينكه همو بود كه
درنفرينى كه به قوم خود كرد گفت : (رب لا
تذر على الارض من الكافرين ديارا) و فرضا
اگر نسبت به فرزند خود چنين چيزى را راضى مى بود، نسبت به همسرش نيز راضى مى شد، از
جهت همين شك و ترديد بود كه جرات نكرد به طور قطع درباره نجات فرزند در خواست
نمايد، بلكه سؤ ال خود را نظير كسى كه چيزى را به كسى نشان دهد يا آنرا اظهار كند و
بخواهد مره دهان طرف را درباره آن بفهمد طرح كرد، چون به عواملى كه در واقع درباره
سرنوشت فرزندش دست به هم داده وقوف و آگهى ندارد، بناچار نخست كلام خود را به نداى
(رب ) افتتاح نمود، چون مفتاح
دعاى مربوب محتاج سائل همان اسم (رب
) است ، آنگاه عرض كرد: (ان
ابنى من اهلى و ان وعدك الحق )
گويا خواسته است عرض كند: از طرفى او فرزند من است و اين خود اقتضا دارد كه او هم
اهل نجات باشد، (و انت احكم الحاكمين
) و از طرفى تو احكم الحاكمينى و در كارهايت خطان مى كنى و در حكم تو
جاى هيچ گونه خرده گيرى و اعتراض نيست ، لذا نمى فهمم سرانجام فرزندم چيست ؟
و اين نيز ادبى است الهى كه بنده از آنچه مى داند تجاوز نكند و چيزهائى كه مصلحت و
مفسده اش معلوم نيست از مولاى خود نخواهد. و لذا نوح (عليه السلام ) تنها آنچه مى
دانست و به آن ايمان داشت گفت ، چنانكه جمله (و
نادى نوح ربه ) هم اشاره اى به اين معنا
دارد، آرى ، تنها وعده الهى را ذكر كرد و چيزى بر آن نيفزود و چيزى درخواست نكرد،
در نتيجه اين ادب خداوند نيز عصمت و حفظش را شامل حالش نمود. يعنى قبل از اينكه
كلام نوح تمام شود و اسائه ادبى از او سر بزند خداوند كلام خود و اهلك را برايش
تفسير كرد كه مراد از اهل ، اهل صالح است نه هر خويشاوندى ، و فرزند تو صالح نيست .
قبلا هم فرموده بود: با من درباره عفو ستمكاران ، ميانجيگرى مكن كه آنان به طور حتم
غرق شدنى هستند. آرى ، نوح خيال مى كرد مراد از اهل همان معنى ظاهرى آن (خويشاوند)
است ، و فكر مى كرد از اين خويشاوندان تنها همسرش استثنا شده و ديگران همه اهل
نجاتند و لذا برداشت كلامش را طورى كرد كه از آن استفاده مى شد مى خواهد بعدا بطور
صريح نجات فرزند را درخواست كند، از اين جهت خداوند متعال نهى از درخواست را متف رع
بر آن تفسير نمود، و اين خود تاديبى بود كه نوح را وادار كرد كلام خود را قطع نموده
و دنباله آنرا نگيرد بلكه حرف تازه اى از سر گيرد كه در ظاهر توبه و در حقيقت شكر
همين تاديب - كه خود نعمت بزرگى بود - باشد، لذا عرض كرد:
(رب انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم
) پناه برد به پروردگار خود از چيزى كه زمينه كلامش او را به آن
واميداشت ، يعنى تقاضاى نجات فرزندش در عين اينكه از حقيقت حال بى خبر است .
يكى از شواهدى كه دلالت مى كند بر اينكه نوح (عليه السلام ) هنوز حاجت درونى خود را
اظهار نكرده ، جمله (اعوذ بك ان اسئلك ما
ليس ...) است زيرااگر اين درخواست بيجا را
كرده بود، جا داشت در مقام توبه عرض كند: (اعوذ
بك من سؤ الى ما ليس لى به علم - پناه مى برم به تو از كيفر سؤ الى كه كردم در
حاليكه به آن علم نداشتم ) تا از اضافه
مصدر به فاعلش (سؤ الى ) وقوع فعل استفاده شود. شاهد ديگر جمله
(لا تسالن ) است ، چون اگر نوح
سؤ ال مزبور را كرده بود جا داشت خداوند در مقام رد تقاضايش صريحا بفرمايد: نه ،
فرزند تو را نجات نمى دهم . و يا بفرمايد: بار ديگر اين تقاضا را مكن . چنانكه نظير
اين دو تعبير در مواردى از قرآن ديده مى شود، مانند:
(قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى
) و نظير: (اذ تلقونه بالسنتكم
و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ) تا
آنجا كه مى فرمايد: (يعظكم الله ان تعودوا
لمثله ابدا)، يكى ديگر از دعاهاى نوح
(عليه السلام ) دعائى است كه قرآن از آن جناب چنين حكايت مى كند:
(رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مومنا و للمؤ منين و المومنات و لا
تزد الظالمين الا تبارا) اين دعا را خداى
متعال در آخر سوره نوح بعد از آيات زيادى كه درباره شكايتهاى نوح (عليه السلام )
ايراد كرده ، نقل مى فرمايد، وى در اين آيات ، شكايتهاى خود را به عرض پروردگار خود
مى رساند. و دعوت مداوم و شبانه روزى قومش را در تمامى مدت عمر - كه قريب هزار سال
بوده - و اذيت و آزارى كه در برابر آن از آنان ديده و بذل جهدى كه در راه خدا كرده
و اينكه در راه هدايت قوم خود منتهاى طاقت خود را به كار برده و مع الاسف دعوتش جز
فرار آنان و نصيحتش جز استكبار آنان اثرى نكرده ، شرح مى دهد.
آرى آن حضرت هميشه نصيحت و موعظه خود را در بين آنان نشر مى داد و حق و حقيقت را به
گوششان مى خواند و ايشان لجاج و عناد مى كردند و بر خطاياى خود اصرار مى ورزيدند و
در مقابل زحمات آن جناب مكر و خدعه به كار مى بردند، تا آن كه ناراحتى و تاسفش از
حد گذشت و غيرت الهيش به هيجان آمد و قوم خود را اينچنين نفرين نمود:
(رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا. انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا
يلدوا الا فاجرا كفارا) و اينكه گفت : اگر
آنان را مهلت دهى بندگانت راگمراه مى كنند همان مطلبى است كه در ضمن كلمات قبلى خود
به آن اشاره كرده و فرموده بود: (و قد
اضلوا كثيرا) و از اين گفتارش استفاده مى
شود كه كفار عده زيادى ازكسانى را كه به وى ايمان آورده بودند گمراه كرده بودند و
او از اين مى ترسيده كه ما بقى را نيز گمراه كنند. و اينكه عرض كرد:
(و لا يلدوا الا فاجرا كفارا)
اخبار به غيبى است كه از روى تفرس نبوت و وحى الهى كسب كرده و فهميده بود كه
استعداد صلب مردان و رحم زنان ايشان از تكوين فرزندان با ايمان باطل شده است .
در چنين موقعى كه غيرت الهى آن جناب را فرا گرفته و كفار را نفرين كرده ، با اينكه
پيغمبرى كريم و اولين پيغمبرى است كه كتاب و شريعت آورده و مبعوث به نجات دنيا از
گرداب بت پرستى شده و از مجتمع بشرى آنروز جز عده قليلى كه بنا به بعضى از روايات
بيش از هشتاد نفر نمى شده اند به وى ايمان نياورده اند، ادب الهى چنين اقتض ا مى
كند كه اين عده را كه به پروردگارش ايمان آورده و به دعوتش گرويده اند از نظر دور
نداشته و از خدا خير دنيا و آخرت را بر ايشان درخواست كند، لذا عرض كرد :
(رب اغفر لى ) ابتدا خود را
دعا كرد، چون كسى كه پيشوا و جلودار مردمى است ، دعا به جان خودش دعاى به جان آن
مردم نيز هست .
(ولوالدى )
معلوم مى شود پدر و مادر نوح (عليه السلام ) داراى ايمان بوده اند.
(و لمن دخل بيتى ) يعنى مؤ
منين معاصرش . (و للمؤ منين و المومنات
) يعنى همه اهل توحيد چه معاصرينش و چه آيندگان ، زيرا آيندگان نيز امت
او هستند. و تا قيام قيامت همه اهل توحيد، رهين منت اويند. آرى آن جناب اولين كسى
است كه دعوت دينى خود را با كتاب و شريعت اعلام نمود، و پرچم توحيد را در بين مردم
برافراشت ، از همين جهت خداى سبحان او را به بهترين درودى ياد كرده و فرمود:
(سلام على نوح فى العالمين )
آرى راستى درود بر اين پيغمبر كريم باد كه تا قيام قيامت هر كسى ايمان به خدا آورد
يا عمل صالحى انجام دهد يا اسمى از خدا ببرد.
خلاصه تا زمانى كه از خير و سعادت در ميان بشر اسم و اثرى هست همه از بركت دعوت او
و دنباله و اثر نهضت اوست (صلى الله عليه و على سائر الانبياء المرسلين اجمعين ).
ادب ابراهيم (ع ) در احتجاج با قوم خود و در دعا و
درخواست هايش از خداون د
از جمله آداب انبياء، ادبى است كه خداوند آنرا از ابراهيم خليل (عليه السلام ) در
احتجاجش با قوم خود نقل كرده : (قال
افرايتم ما كنتم تعبدون انتم و اباوكم الاقدمون . فانهم عدو لى الا رب العالمين .
الذى خلقنى فهو يهدين . و الذى هو يطعمنى و يسقين . و اذا مرضت فهو يشفين . و الذى
يميتنى ثم يحيين . و الذى اطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الدين . رب هب لى حكما و
الحقنى بالصالحين . و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين . و اجعلنى من ورثه جنه النعيم .
و اغفر لابى انه كان من الضالين . و لا تخزنى يوم يبعثون .)
دعائى است كه ابراهيم (عليه السلام ) به خود و به پدرش مى كند و وعده اى را كه خدا
به او داده ، طلب مى نمايد، و اين در حالى بود كه تازه به نبوت مبعوث شده و هنوز از
ايمان پدرش مايوس نشده بود ولى وقتى كه فهميد پدرش دشمن خدا است از او بيزارى جست ،
در اين دعا ابتدا پروردگار خود را ثناى جميلى مى كند، چنانكه ادب عبوديت هم همين را
اقتضا مى كند.
و اين ثنا نيز اولين ثنائى مفصلى است كه خداونداز وى حكايت كرده ، و آن ثنائى كه
قبلا از او حكايت كرده بود يعنى : (يا قوم
انى برى ء مما تشركون . انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض
) و همچنين ثنائى كه در گفتارش با پدر كرده بود:
(ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا)
به اين تفصيل نبود. ابراهيم (عليه السلام ) در اين ثنائى كه كرده ادب را اينطور به
كار برده كه عنايت پروردگار خود را از ابتداء خلقتش تا وقتى كه بسوى او بازگشت مى
كند همه را در ثناى خود درج كرده و خود را در برابر او فقير ومحتاج محض دانسته و
درباره پروردگارش جز غنا، و، جود محض چيزى نگفته و خود را بنده ذليلى دانسته كه
قادر بر هيچ چيز نيست ، بلكه مقدرات الهى او را در دوران زندگيش از حالى به حالى مى
گرداند، طعام و شراب و بهبودى از مرض مى دهد، مى ميراند و زنده مى كند، و بندگان را
براى پاداش روز جزا حاضر مى سازد، براى اينكه او جز اطاعت محض و طمع در غفران گناه
چيزى نيست .
ادب ديگرى كه مراعات نموده اين است كه مرض را به خود نسبت داده و گفته : و وقتى كه
مريض مى شوم شفايم مى دهد، براى اينكه در اين مقام كه مقام ثنا است مناسب نبود مرض
را به او نسبت دهد، گر چه مرض هم از حوادث است و از اين نظر بى ارتباط با پروردگار
نيست ، ليكن سياق كلام ، سياق بيان حوادث نيست تا هر حادثى را به او نسبت دهد، بلكه
- سياق كلام در بيان اين معنا است كه شفاى از مرض هم از رحمت و عنايت اوست ، از اين
جهت مرض را به خود نسبت داد و شفا را به پروردگار خود، گويا خواسته چنين ادعا كند
كه از خداى تعالى جز جميل صادر نمى شود، آنگاه بعد از ثنا، شروع به دعا كرد، در
دعايش نيز ادب فوق العاده اى را به كار برد، چون نخست دعايش رابه اسم
(رب ) شروع كرد، ديگر اينكه
تنها نعمت هاى حقيقى و پايدار را درخواست نمود، و به هيچ وجه توجهى به زخارف دنياى
فانى نكرد، و براى خود نعمتى اختيار كرد كه سر آمد آنها و گرانبهاترين آنها بود و
آن عبارت بود از حكم يعنى شريعت و پيوستن به صالحين ، و نام نيك در ميان آيندگان ،
و از خداى خود خواست تا در هر عصرى از اعصار آينده كسانى را مبعوث كند كه دعوتش را
بپا داشته و شريعتش را ترويج نمايند، در حقيقت معنى درخواستش اين است كه شريعتى به
او دهد كه تا قيام قيامت باقى باشد.
آنگاه وراثت بهشت و آمرزش پدر و ايمنى از رسوائى در قيامت را درخواست كرد و به طورى
كه از كلام خداى تعالى استفاده مى شود همه دعاهايش مستجاب شده مگر دعائى كه درباره
آمرزش پدر كرد. از خداى تعالى نيز غير اين توقع نمى رود، حاشا بر خداى عالم كه دعاى
بنده اى از بندگان مكرمش را از روى بى اعتنائى مستجاب نفرمايد، با اينكه خودش
درباره اين پيغمبر فرموده : (مله ابيكم
ابراهيم ) و نيز فرموده :
(و جعله كلمه باقيه فى عقبه )
و نيز فرموده : (و لقد اصطفيناه فى الدنيا
و انه فى الاخره لمن الصالحين ) و نيز به
سلام عام درودش فرستاده و فرموده : (سلام
على ابراهيم ).
مقام ربيع حضرت ابراهيم (ع ) و جايگاه ولاى او نزد تمام
اديان توحيدى
سير در تاريخ چند هزارساله بعد از نوح نيز جميع آنچه را كه قرآن شريف از محامد و
فضائل او نقل كرده تاييد و تصدى ق مى كند، چون تاريخ نيز اين حقايق را ثبت كرده كه
او پيغمبرى كريم بوده كه به تنهائى به دين توحيد و احياى فطرت قيام نموده و عليه و
ثنيت و براى ويران كردن اركان آن نهضت كرده ، و در دوره اى كه آثار و علائم توحيد
رو به نابودى مى رفت و رسوم نبوت محو مى شد و دنيا اسم نوح و ساير انبياى گرام
خداوند را بدست فراموشى مى سپرد، او دين فطرت را بپا داشت و دعوت به توحيد را در
بين مردم نشر داد، و در نتيجه امروز كه قريب چهار هزار سال از دوره آن جناب مى گذرد
هنوز نام توحيد باقى و دلهاى اعقاب وى بدان معتقد است ، براى اينكه دينى كه امروز
دنيا آنرا دين توحيد مى شناسد يكى دين يهود است كه پيغمبر آن حضرت موسى (عليه
السلام ) است و يكى دين نصارا است كه پيغمبرش عيسى (عليه السلام ) است ، و اين دو
بزرگوار هر دو از دودمان اسرائيل يعنى يعقوب اند و يعقوب فرزند اسحاق و او فرزند
ابراهيم است .
و همچنين دين اسلام كه پيغمبر آن حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله (عليه السلام )
است ، چه آن حضرت هم از ذريه اسماعيل فرزند ابراهيم است . از جمله دعاهائى كه
خداوند متعال از آن جناب نقل كرده ، اين دعا است : (رب
هب لى من الصالحين )، در اين جمله از
خداوند فرزند صالح مى خواهد، و در جمله كوتاه ، هم حاجت خود را طلبيده و هم از شر
اولاد ناخلف به پروردگار خود اعتصام جسته و هم درخواست خود را از جهت اينكه وجهه
دنيائى داشت به يك وجهه معنوى موجه نموده و در نتيجه خدا پسندا نه اش كرد.
درخواست حضرت ابراهيم (ع ) از خداوند در خصوص سرزمين مقدس
مكه
و نيز از جمله دعاهاى آن حضرت درخواستى است كه وقتى به سرزمين مكه آمد و اسماعيل و
مادرش (عليهماالسلام ) را در آنجا منزل داد از خداى تعالى كرده و قرآن آنرا چنين
حكايت مى كند: (و اذ قال ابراهيم رب اجعل
هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخرقال و من كفر
فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير).
در اين دعا از پروردگار خود مى خواهد كه سرزمين مكه را كه آنروز سرزمينى خشك و بى
آب و علف بوده ، حرمى براى او و فرزندانش قرار دهد تا مركز ثقلى براى دين خدا و
رابطه اى زمينى و مادى بين مردم و پروردگارشان باشد و همه براى عبادت خدا روى
بدانجا آورند و از وطن هاى خود به عزم آنجا بار سفر ببندند، و احترامش را در بين
خود رعايت كنند. و نيز آيه اى از آيات جاويد او در روى زمين باشد، و تا روز قيامت
هر كس كه به ياد خدا مى افتد به ياد آنجا نيز بيفتد و هر كس بخواهد به درگاه خدا
روى آورد، روى بدانجا نهد، و در نتيجه وجهه دين داران بشر معين و كلمه آنان يكى
گردد. و مراد آن جناب از امنيت ، امنيت تشريعى و حرم بودن مكه است نه امنيت خارجى ،
به طورى كه جنگ و نزاع و ساير حوادث منافى با ايمنى و پيشامدهاى مخل آسايش در آن
واقع نشود، بدليل اينكه فرمود: (اولم نمكن
لهم حرما آمنايجبى اليه ثمرات كل شى ء).
چون همانطورى كه مى بينيد اين آيه در مقام منت گذارى است به نعمت امنيت حرم ، يعنى
مكانى كه خدا براى خود آن را حرم قرار داده و از اين جهت به امنيت متصف شده كه مردم
دين دار آنجا را محترم مى شمارند نه از جهت اينكه عوامل خارجى آنجا را از فساد و
قتل نگهداشته ، و گرنه مكه آنقدر خاطرات تلخ در جنگهاى خونين از قبيل جنگ هاى بين
قريش و جرهم و كشتار و جور و فساد مردمش دارد كه نمى توان آنرا شمرد. و همچنين
اينكه فرمود (اولم يروا انا جعلنا حرما
آمنا و يتخطف الناس من حولهم ).
معنايش اين است كه مردم آنروز شهر آنان را از جهت اينكه در نظرشان محترم بود متعرض
نمى شدند. و خلاصه غرض ابراهيم (عليه السلام ) اين بود كه در روى زمين براى خداوند
حرمى باشد كه ذريه او در آنجا منزل گزينند و اين نمى شد مگر به اينكه شهرى ساخته
شود كه مردم از هر طرف به آنجا روى آورند و آنجا مجمعى دينى باشد كه تا روز قيامت
مردم به قصد سكونت و پناهنده شدن و زيارت رو بدانجا كنند، و لذا از خدا درخواست كرد
مكه را شهر امنى قرار دهد و چون سرزمينى لم يزرع بود از خدا خواست ذريه اش را از
ميوه ها روزى دهد، و لازمه استجابت اين دعا اين است كه اين شهر، از راه توطن و
سكونت و زيارت مردم آباد شود. آنگاه وقتى احساس كرد كه اين شرافتى را كه درخواست
كرده شامل مومن و كافر هر دو مى شود لذا دعاى خود را مقيد به كسانى كرد كه ايمان به
خدا و روز جزا داشته باشند، و گفت : (من
آمن منهم بالله و اليوم الاخر).
و اما اينكه اين دعا در شهرى كه فرضا هم مومن و هم كافر يا تنها كفار در آن ساكنند
چطور ممكن است مستجاب شود؟ با اينكه شهرى است خشك و لم يزرع ؟ ابراهيم (عليه السلام
) متعرض اين جهات نشد، و اين نيز از ادب او در مقام دعا بوده ، زيرا در اين مقام
درخواست كننده اگر بخواهد پروردگار خود را درس دهد كه چگونه و از چه راهى دعايش را
مستجاب نمايد با اينكه پروردگارش عليم و حكيم و قادر بر هر چيزى است و كار او
اينطوريست كه هر چه را بخواهد ايجاد كند همين كه بگويد به وجود آى موجود مى شود، در
حقيقت فضولى كرده و از رسم ادب بيرون شده است . ليكن خداى سبحان چون مى خواست حاجت
ابراهيم را بر طبق سنت جاريه اى كه در اسباب عاديه دارد برآورده كند و بين مومن و
كافر در آن فرق نگذارد از اين جهت دعايش را با قيدى كه در كلام خو د آورد و فرمود:
(و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير)
مقيد ساخته ، آنگاه مستجاب نمود.
و اين دعا كه سبب شد حرم الهى تشريع و كعبه مقدسه يعنى خانه مباركى كه باعث هدايت
عالميان است به عنوان نخستين خانه عبادت براى بشر در مكه ساخته شود، خود يكى از
آثار همت بلند و مقدس او است كه به همين سبب بر جميع مسلمين آينده بعد از خود تا
روز قيامت منت گذارده .
دعاى ديگرى از حضرت ابراهيم (ع ) و توجه بر ادبى كه در آن
رعايت شده است
و نيز از جمله دعاهائى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام ) در آخر عمر خود كرد، دعائى
است كه قرآن كريم از آن حضرت چنين نقل مى فرمايد: (و
اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام .)
رب انهم اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم . ربنا
انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى ذرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوه فاجعل
افئده من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون . ربنا انك تعلم ما
نخفى و ما نعلن و ما يخفى على الله من شى ء فى الارض و لا فى السماء. الحمد لله
الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحق ان ربى لسميع الدعاء. رب اجعلنى مقيم الصلوه
و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء. ربنا اغفرلى و لوالدى و للمؤ منين يوم يقوم الحساب
) اين دعا همانطورى كه گفته شد دعائى است كه آن حضرت در اواخر عمر شريفش
كرده ، زيرا فرموده : سپاس خدائى را كه در سنين پيرى به من اسماعيل و اسحاق داد،
ودر حالى اين دعا را كرده كه شهر مكه ساخته شده بود، به دليل اينكه ابراهيم عرض
كرد: پروردگارا اين شهر را شهر امنى قرار ده ، كما اينكه در كلام قبليش كه قبل از
ساخته شدن شهر مكه گفته بود، چنين عرض كرد: (رب
اجعل هذا بلدا آمنا).
ادبى كه ابراهيم (عليه السلام ) در اين دعا به كار برده يكى اينست كه هر حاجتى از
حوائج خود را كه ذكر كرد چون هم ممكن بود به غرض مشروع درخواست شود و هم به غرض
نامشروع ، آن جناب غرض مشروع و صحيح خود را در كلام خود ذكر كرده و با بيانى آنرا
ادا نمود كه هر كسى مى تواند از آن پى ببرد كه وى تا چه اندازه اميد به رحمت
پروردگارش داشته ، مثلا بعد از اينكه عرض كرد: مرا و فرزندانم را از اينكه پرستش بت
ها كنند دور بدار، غرض خود را اينطور بيان نمود: پروردگارا بدرستى كه آنها گمراه
كردند بسيارى از مردم را و همچنين بعد از اين كه عرض كرد: پروردگارا اينك من ذريه
خود را در بيابانى لم يزرع در كنار بيت الحرام تو سكونت دادم ، غرض خود را از اين
گفتار اين طور بيان نمود: پروردگارا براى اينكه نماز بپا دارند. و نيز بعد از آنكه
درخواست كرد: دلهائى را از مردم بسوى آنان معطوف بدار و از ميوه ها روزيشان فرما،
دنبالش غرض
ادب ديگرى كه در كلام خود رعايت كرده اين است كه در رديف هر حاجتى كه خواسته اسمى
از اسماء حسناى خدا را از قبيل (غفور)
و (رحيم )،
(سميع الدعاء) به مناسبت آن
حاجت ذكر كرده و اسم شريف (رب
) را در تمامى آن حوائج تكرار نموده ، چون ربوبيت خدا واسطه ارتباط بنده
با خداى خود و فتح باب در هر دعا است .
ادب ديگر اينكه عرض كرد: و هر كس نافرمانيم كند بدرستى تو بخشنده و مهربانى ، و
نفرين به جان آنان نكرد، بلكه بعد از ذكر اسمشان دو تا از اسماء الله را كه واسطه
مشمول نعمت سعادت بر هر انسانى است يعنى اسم (غفور)
و (رحيم )
را ذكر نمود، چون دوست دار نجات امت خود و گسترش جود پروردگار خود بود.
يكى ديگر از ادعيه انبياء (عليهم السلام ) دعائى است كه خداوند از ابراهيم خليل و
فرزندش اسماعيل (عليه السلام ) مشتركا نقل كرده و فرموده :
(و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت
السميع العليم . ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك و ارنا مناسكنا
و تب علينا انك انت التواب الرحيم . ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك
و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم
).
اين دعائى است كه آن دو بزرگوار در موقع ساختن كعبه كرده اند و در آن نيز همان ادبى
است كه در كلام قبلى خود به كار برده اند.
ادب اسماعيل (ع ) نسبت به خداوند تعالى
يكى ديگر دعائى است كه خداى تعالى از خصوص اسماعيل
(فبشرناه بغلام حليم . فلما بلغ معه السعى
قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ما ذا ترى قال يا ابت افعل ما تومر
ستجدنى ان شاء الله من الصابرين ). گر چه
در صدر كلام اسماعيل (عليه السلام )، ادب نسبت به پدر رعايت شده ، ليكن در ذيلش ادب
را نسبت به پروردگار خود رعايت نموده ، با اينكه رعايت ادب نسبت به پدرى چون
ابراهيم خليل ادب خداى تعالى نيز هست ، و كوتاه سخن ، وقتى پدرش خواب خود را برايش
نقل كرد و چون اين خواب به شهادت خود اسماعيل كه گفت : به جاى آر آنچه را كه بدان
مامور مى شوى ، ماموريتى الهى بوده از اين جهت پدرش به وى دستور داد كه درباره خود
فكرى كند و راى خود را بگويد، و اين هم خود ادبى بود از آن جناب نسبت به فرزندش .
اسماعيل هم در جواب عرض كرد: اى پدر! بجاى آر آنچه را كه بدان مامور مى شوى ، او
نيز رعايت ادب را نسبت به پدر كرد و نگفت كه راى من چنين است . گويا خواست بگويد من
در مقابل تو رايى ندارم و از همين جهت كلام خود را با لفظ
(اى پدر) آغاز كرد و نگفت :
اگر مى خواهى به جاى آر، تا پدر را در مقابل قبول قطعى خود دلخوش سازد. مضافا بر
اينكه با اين اعتراف از اسماعيل كه اين خواب امرى است كه ابراهيم باو مامور شده
تصور نميشود كه اسماعيل ترديد داشته باشد در مامور به و امتثال پروردگار نكند.
ادب ديگرى كه اسماعيل بكار برد اين بود كه گفت : بزودى خواهى يافت كه من از صابرينم
ان شاء الله ، زيرا با اين كلام خود نيز پدر را خشنود نمود، همه اينها ادب او را
نسبت به پدرش مى رساند. ادب را نسبت به خداوند هم رعايت نموده زيرا وعده اى كه راجع
به تحمل و صبر خود داد به طور قطع و جزم نبود، بلكه آنرا به مشيت خداوند مقيد ساخت
، چون مى دانست كه وعده صريح و قطعى دادن و آنرا به مشيت پروردگار مقيد نساختن ،
شائبه ادعاى استقلال در سببيت است و ساحت مقدس نبوت از اينگونه شائبه ها مبراست .
خداى تعالى هم مردمى را به همين اشتباه مذمت كرده از آن جمله در داستان باغ دارها
فرموده :
(انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنه اذ
اقسموا ليصرمنها مصبحين . و لا يستشنون )
حتى پيغمبر خود را در قرآن مجيد به كنايه عجيبى تاديب كرده و فرموده : و لا تقولن
لشى ء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله ).
ادب يعقوب (ع ) در كلامش كه گفت :
(انما اشكو بثى و حزنى الى الله ...)
از جمله ادعيه انبيا دعائى است كه خداى متعال آنرا از حضرت يعقوب (عليه السلام )
وقتى كه فرزندانش از مصر مراجعت كردند در حاليكه بنيامين و يهودا را نياورده بودند
حكايت كرده و فرمود: (و تولى عنهم و قال
يا اسفا على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم . قالوا تالله تفتوا تذكر يوسف
حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين . قال انما اشكو بثى و حزنى الى الله و اعلم من
الله ما لا تعلمون ) به فرزندان خود چنين
مى گويد كه مداومت من بر ياد يوسف شكايتى است كه من از حال دل خود به درگاه خدا مى
برم و از رحمت او و اينكه يوسفم را به صورتى كه تصور نمى كنم به من برگرداند مايوس
نيستم ، و اين خود از ادب انبيا است نسبت به پروردگار خود كه در جميع احوال متوجه
پروردگارشان بوده و جميع حركات و سكنات خود را در راه او انجام مى دادند و اين معنا
از آيات كريمه قرآن به خوبى استفاده مى شود چون خداى تعالى از طرفى تصريح كرده به
اينكه انبياء را به راه راست هدايت نموده و فرموده :
(اولئك الذين هدى الله ) و
درباره خصوص يعقوب فرموده : (و وهبنا له
اسحق و يعقوب كلا هدينا) و از طرف ديگر پى
روى هوا و هوس را گمراهى و انحراف از راه راست خود دانسته و فرموده :
(و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ).
از اين دو بيان استفاده مى شود كه انبياء كه هدايت يافتگان به هدايت خدايند هرگز
هواى نفس را پيروى نمى كنند. عواطف نفسانى و اميال باطنيشان يعنى شهوت و غضب و حب و
بغض و مسرت و اندوه و هر نفسانيات ديگرشان كه مربوط به مظاهر زندگى از قبيل مال و
فرزند و نكاح با زنان و خوردنيها و پوشيدنيها و مساكن و امثال آنها است همه را در
راه خدا به كار برده و از آنها غرضى جز رضاى خدا ندارند و خلاصه راهى كه در زندگى
سلوك مى شود يا راهى است كه حق در آن پيروى مى شود و يا راهى است كه هوا در آن
متابعت مى گردد، و به عبارت ديگر يا راه خدا است و يا راه فراموشى خدا.
و انبياء(عليهم السلام ) چون به راه نخستين هدايت شده اند و راه هواى نفس را پيروى
نمى كنند از اين جهت هميشه به ياد خدا هستند و در حركت و سكون خود جز او هدفى
ندارند و در هيچيك از حوائج زندگى به درگاه كسى جز درگاه او روى نمى آورند و غير در
او درى از درهاى اسباب را نمى كوبند. به اين معنا كه اگر هم متوسل به اسباب ظاهرى
مى شوند و اين توسل خداى را از يادشان نمى برد و فراموش نمى كنند كه اين اسباب و
سببيتشان از خداى تعالى است نه اينكه بكلى اسباب را انكار نموده و براى آنها وجودى
تصور نكنند و يا سببيت آنها را انكار نمايند، زيرا آنها قابل انكار نيستند و بر
خلاف فطرت و ارتكاز انسانى است ، بلكه به اسباب تمسك ميجويند و ليكن براى آنها
استقلال نمى بينند و براى هر چيزى موضع و اثرى قائلند كه خدا براى آن تعيين نموده .
و چون حال انبياء (عليهم السلام ) اين بود كه گفتيم ، و خلاصه اينكه ، چون تمسكشان
به خداوند حق تمسك بود از اين جهت مى توانستند چنين ادبى را درباره مقام پروردگار
خود و جانب ربوبيت او رعايت نموده و چيزى را جز براى خدا نخواهند و چيزى را جز براى
او ترك نكنند و به چيزى تمسك نجويند مگر اينكه قبل از آن و با آن و بعد از آن متمسك
به خدا باشند، پس هدف و غرض نهائى آنان در همه احوال خدا است .
روى اين بيان مراد از اينكه فرمود: (انما
اشكو بثى و حزنى الى الله ) اين خواه د
بود كه اگر مى بينيد دائما به ياد يوسفم و از فقدانش متاسفم ، اين اسف دائمى من
مثل اسف شما بر فقدان نعمت نيست ، زيرا شما وقتى به فقدان نعمتى دچار مى شويد از
روى جهل شكايت نزد كسانى مى بريد كه مالك نفع و ضررى نيستند و اما من تاءسفم را از
فقدان يوسف نزد خداوند به شكايت مى برم ، و اين شكايتم هم درخواست امرى نشدنى نيست
، زيرا من مى دانم چيزى را كه شما نمى دانيد.
ادب در دعاى يوسف صديق (ع ) به هنگامى كه همسر عزيز مصر
او را تهديد كرد و
دركلام او پس از ديدار پدر
و نيز از جمله ادعيه انبياء (عليهم السلام ) دعاى يوسف صديق (عليه السلام ) است
هنگامى كه همسر عزيز او را تهديد نمود و گفت اگر آنچه مى گويم نكنى به زندانت مى
اندازم : (رب السجن احب الى ممايد عوننى
اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين
).
حضرت يوسف (عليه السلام ) گرفتارى خود را براى پروردگارش چنين شرح مى دهد كه امرش
در نزد زنان دربارى و در موقف فعليش دائر شده است ميان رفتن به زندان و ميان اجابت
خواسته آنها، و به علمى كه خداوند كرامتش كرده و با آيه :
(و لما بلغ اشده آتيناه حكما و علما)
از آن حكايت نموده ، زندان را بر اجابت آنها ترجيح مى دهد، ليكن از طرفى هم اسباب و
مقدماتى كه زنان دربارى مصر براى رسيدن به منظور خود ترتيب داده اند بسيار قوى است
، و اين مقدمات يوسف را به غفلت و جهل به مقام پروردگار و ابطال علم و ايمان به
خدايش تهديد مى نمايد، و چاره اى جز دستگيرى خدا و حكم او نمى بيند، چنانكه در
زندان نيز به رفيق زندانى خود گفت : (ان
الحكم الا لله ) و لذا در اين دعا ادب را
رعايت كرده و براى خود درخواست حاجتى نمى كند، چون حاجت خواستن خود يك نحوه حكم
كردن است ، بلكه تنها اشاره مى كند به اينكه جهل تهديدش مى كند به ابطال نعمت علمى
كه پروردگارش كرامتش فرموده و رهائيش از خطر جهل و دور شدن كيد زنان از او موقوف به
عنايت خداى تعالى است ، لذا تسليم امر خدا شد و چيز ديگرى نگفت .
خداى تعالى هم دعايش را مستجاب نمود و كيد زنان را كه عبارت بود از منحرف شدن و يا
به زندان رفتن از او به گردانيد، در نتيجه هم از انحراف خلاص شد و هم از زندان ، از
اينجا معلوم مى شود كه مرادش از كيد زنان هر دو بوده .
و اما اينكه عرض كرد: (رب السجن احب الى
...) در حقيقت خواست تمايل قلبى خود را در
صورت دوران مزبور نسبت به رفتن زندان و نفرت و دشمنى خود را نسبت به فحشا اظهار
نمايد، نه اينكه به گمان بعضى رفتن به زندان را دوست داشته باشد، چنانكه سيد
الشهداء حسين بن على (عليه السلام ) نيز در اين مقوله فرمود:
(الموت اولى من ركوب العار و العار خير من
دخول النار - تن به مرگ دادن سزاوارتر است از قبول عار و قبول عار و ننگ بهتر است
از داخل آتش دوزخ ) به دليل اينكه خداى
تعالى بعد از اين آيه فرموده : (ثم بدا
لهم من بعد ما راوا الايات ليسجننه حتى حين ).
و ظهور اين آيه در اينكه به زندان فرستادن يوسف راى تازه اى از آنان و بعد از آن
دوران مزبور و نجات يوسف روشن و غير قابل انكار است .
ادب يوسف (ع ) در دعاى ديگرش در زمانى كه خود عزيز مصر
شده بود
و نيز از جمله ادعيه انبياء (عليهم السلام ) ثنا و دعائى است كه خداى سبحان از يوسف
(عليه السلام ) نقل كرده و فرموده : (فلما
دخلوا على يوسف آوى اليه ابويه و قال ادخلوا مصر ان شاء الله آمنين . و رفع ابويه
على العرش و خروا له سجدا و قال يا ابت هذا تاويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا و
قد احسن بى اذ اخرجنى من السجن و جاءبكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان بينى و بين
اخوتى ان ربى لطيف لما يشاء انه هو العليم الحكيم . رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى
من تاويل الاحاديث فاطر السموات و الارض انت وليى فى الدنيا و الاخره توفنى مسلما و
الحقنى بالصالحين ).
خواننده محترم بايد كه در اين آيات تدبر نموده و قدرت و نفوذى را كه يوسف (عليه
السلام ) داراى آن شده بود و همچنين شدت اشتياقى را كه پدر و مادرش به ديدارش
داشتند و همچنين خاطراتى را كه برادرانش از روزى كه از او جدا شدند تا امروز كه او
را عزيز مصر و مستولى بر تخت عزت و عظمت مى يابند از وى دارند در نظر مجسم سازد تا
به ادب نبوتى كه اين نبى محترم در كلام خود اعمال نموده پى ببرد.
آرى يوسف (عليه السلام ) دهان به كلامى نگشوده مگر اينكه همه گفتارش و يا سهمى از
آن براى پروردگارش بوده است ، تنها آنچه كه از دو لب يوسف (عليه السلام ) بيرون
آمده و براى خدا نبوده جمله كوتاهى است در اول گفتارش ، و آن جمله : به مصر درآئيد
كه ان شاء الله در آنجا ايمن خواهيد بود، است تازه همين را هم به مشيت خداوند مقيد
ساخت تا توهم نشود كه وى در حكمش مستقل از خداوند است . قبلا هم گفته بود:
(ان الحكم الا لله - حكمى براى كسى جز خدا نيست
).
بعد از اين جمله كوتاه شروع كرد به ثناء به پروردگار خود، به خاطر احسان هائى كه از
روز مفارقت از برادرانش تا امروز به وى كرده و ابتدا كرد به داستان روياى خود و
اينكه خداوند تاويل آنرا محقق ساخت ، و در اين كلام ، پدر خود را در تعبيرى كه
سابقا از خواب او كرده بود بلكه حتى در ثنائى كه پدر در آخر كلام خود كرده و خدا را
بعلم و حكمت ستوده بود تصديق ك رد تا حق ثناى پروردگارش را بطور بليغى ادا كرده
باشد. چون حضرت يعقوب وقتى يوسف در كودكى خواب خود را برايش نقل كرد، گفته بود:
(و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك )
تا آنجا كه فرمود: (ان ربك عليم حكيم
) يوسف هم در اينجا بعد از اينكه تعبير خواب پدر را تصديق مى كند به او
مى گويد: (ان ربى لطيف لما يشاء انه هو
العليم الحكيم ).
آنگاه به حوادثى كه در سنين ما بين خوابش و بين تاويل آن برايش پيش آمده به طور
اجمال اشاره نموده و همه آنها را به پروردگار خود نسبت مى دهد و چون آن حوادث را
براى خود خير مى دانسته از اين جهت همه آنها را از احسانهاى خداوند شمرده است .
و از لطيف ترين ادب هائى كه آن حضرت بكار برده اين است كه از جفاهائى كه برادرانش
بر وى روا داشتند - چه آن روزى كه او را به قعر چاه افكندند و چه آن روزى كه او را
به بهائى ناچيز و درهمى چند فروختند و چه آن روزى كه به دزدى متهمش نمودند - اسمى
نبرد، بلكه از همه آنها تعبير كرد به اينكه : (نزغ
الشيطان بينى و بين اخوتى - شيطان بين من و برادرانم فساد برانگيخت
) و آنان را به بدى يادنكرد.
و همچنين نعمت هاى پروردگار خود را مى شمارد و بر او ثنا مى گويد:
(ربى ، ربى
) به زبان مى راند تا آنكه دچار وله و
جذبه الهى مى شود و يكسره روى سخن را از آنان گردانيده و به سوى خداوند معطوف مى
كند و با خدايش مشغول شده و پدر و مادر را رها مى كند، تو گوئى اصلا روى سخنش با
آنان نبود و بطور كلى ايشان را نمى شناسد، در اين جذبه به پروردگار خود عرضه مى
دارد:
(رب قد اتيتنى من الملك و علمتنى من تاويل
الاحاديث ) خدا را در نعمت هاى حاضرى كه
در دست دارد ثنا مى گويد، و آن نعمت ها عبارت بود از سلطنت و علم به تاويل احاديث ،
آنگاه نفس شريفش از ذكر نعمت هاى الهى به اين معنا منتقل مى شود كه پروردگارى كه
اين نعمت ها را به او ارزانى داشته ، آفريدگار آسمانها و زمين و بيرون آورنده
موجودات عالم است از كتم عدم محض به عرصه وجود در حالتى كه اين موجودات از ناحيه
خود داراى قدرتى كه با آن نفع و نعمتى را به خود جلب نموده و يا ضرر و نقمتى را از
خود دفع نمايند، نبودند و صلاحيت اداره امر خود را در دنيا و آخرت نداشتند.
چون او آفريدگار هر چيزى است پس لاجرم همو ولى هر چيزى خواهد بود، و لذابعد از
اينكه گفت : فاطر السموات و الارض اظهار كرد كه من بنده خوارى هستم كه مالك اداره
نفس خود در دنيا و آخرت نيستم ، بلكه بنده اى هستم در تحت قيمومت و ولايت خداى
سبحان ، و خداى سبحان است كه هر سرنوشتى را كه بخواهد برايم معين نموده و در هر
مقامى كه بخواهد قرارم مى دهد، از اين جهت عرض كرد: (انت
وليى فى الدنيا و الاخره ) در اينجا بياد
حاجتى افتاد كه جز پروردگارش كسى نيست كه آنرا برآورد، و آن اين بود كه با داشتن
اسلام - يعنى تسليم پروردگار شدن - از سراى دنيابه سراى ديگر منتقل شود. همانطورى
كه پدرانش ابراهيم ، اسماعيل ، اسحاق و يعقوب بدان حالت از دنيا رحلت نمودند و
خداوند درباره آنها فرموده : (و لقد
اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين . اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت
لرب العالمين . و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا
تموتن الا و انتم مسلمون ).
و اين دعا همان دعائى است كه يوسف (عليه السلام ) كرده و گفته است :
(توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين )
و نيز اين مردن با اسلام و پيوستن به صالحين همان درخواستى است كه جدش ابراهيم
(عليه السلام ) نموده بود: (رب هب لى حكما
و الحقنى بالصالحين
) و خداوند هم - همانطورى كه در آيات قبلى
گذشت - دعايش را مستجاب نمود و آنرا به عنوان آخرين خاطره زندگى آن حضرت حكايت
نموده و با آن داستان زندگيش را خاتمه داده است و (ان
الى ربك المنتهى ) و اين سبك در سياقهاى
قرآنى لطف عجيبى است .
ادب موسى (ع ) در دعاهايش و بيان اينكه اعتراف آنجناب (رب
انى ظلمت نفسى )
اعترافبه گناه نيست
و از جمله ادعيه انبياء (عليهم السلام ) دعائى است كه خداى سبحان از نبى محترم خود
موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه در اوائل نشو و نمايش در مصر موقعى كه آن مرد
قبطى را با سيلى كشته بود به درگاه خدا عرضه داشته :
(قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له
انه هو الغفور الرحيم ) و نيز دعائى است
كه آنرا موقعى كه از مصر فرار كرد و به مدائن در آمد و براى دو دختر شعيب آب كشى
نمود و با شكم گرسنه در سايه درختى آرميد، به درگاه خدا عرضه داشت
(رب انى لما انزلت الى من خير فقير).
موسى (عليه السلام ) در اين دو مسئلتش گذشته از التجاء به خدا و تمسك به ربوبيت او
كه خود ادب جداگانه ايست از آداب عبوديت ، اين معنا را به كار برده كه در دعاى اولش
چون مربوط به امور مادى دنيوى نبود بلكه صرفا توسل به مغفرت خدا بود به حاجت خود
تصريح كرد.
آرى خداوند دوست مى دارد كه بندگانش از او طلب مغفرت كنند، چنانكه از نوح (عليه
السلام ) حكايت مى كند كه گفت : (و
استغفروا الله ان الله غفور رحيم ) و اين
سفارش و توصيه را نه تنها نوح (عليه السلام ) كرده بلكه ساير انبياء (عليهم السلام
) هم مردم را به آن دعوت مى كرده اند. بخلاف دعاى دومش كه در آن حاجت خود را كه بر
حسب دلالت مقام ضروريات زندگى از قبيل غذا و مسكن و امثال آن بوده ذكر نكرد، بلكه
تنها اكتفا كرد به ذكر احتياج خود و براى اين از ذكر حوائج خود دم فرو بست كه دنيا
را در نزد خدا قدر و منزلتى نيست .
و اما اينكه عرض كرد: (رب انى ظلمت نفس ى
فاغفر لى - پروردگارا من به خود ستم كردم پس بر من ببخشاى
) بايد دانست كه اين اعتراف به ظلم و طلب مغفرت موسى (عليه السلام ) از
قبيل اعتراف آدم و همسر اوست كه گفتند: (ربنا
ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين
) و خلاصه اين اعتراف موسى اعتراف به گناه نيست بلكه اعتراف به كارى است
كه مخالف با مصلحت زندگى خود او بوده ، كما اينكه اعتراف آدم و حوا نيز از همين باب
بوده است ، زيرا موسى (عليه السلام ) اگر آن مرد را كشت قبل از بعثتش به رسالت و
قبل از نهى از قتل نفس بوده ، علاوه بر اينكه مرد كافرى را كشت كه براى خون او
احترامى نيست و دليلى هم در دست نيست بر اينكه چنين قتلى آنهم قبل از شريعت موسى
(عليه السلام ) حرام بوده .
آدم و حوا هم اگر با خوردن از درخت به خودشان ظلم كردند قبل از آن بوده كه خداوند
شريعتى را در بين بنى نوع انسانى تشريع كرده باشد، چون خداى تعالى تمام شريعتها را
بعد از هبوط آدم از بهشت به زمين تاسيس نموده و صرف نهى از نزديكى به درخت ، دليل
بر اين نيست كه نهى مولوى بوده تا مخالفتش معصيت مصطلح بوده باشد، علاوه بر اينكه
قرائنى در دست هست كه نهى متعلق به آدم و حوا نهى ارشادى بوده ، و پاره اى از آن
قرائن در آيات سوره (طه
) است . و ما در سابق در تفسير داستان بهشت آدم در جلد اول عرب ى اين
كتاب به آنها اشاره نموديم ، از همه اينها گذشته كتاب الهى تصريح كرده به اينكه
موسى (عليه السلام ) بنده اى مخلص بوده : (و
اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا)
و نيز تصريح كرده به اينكه ابليس نمى تواند بندگان مخلص خداى را اغوا كند:
(قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين . الا عبادك
منهم المخلصين ).
و اين هم معلوم است كه معصيت بدون اغواى شيطان محقق نمى شود، پس از تلفيق اين
مقدمات چنين نتيجه مى گيريم كه عمل موسى (قتل نفس ) معصيت نبوده . و از اينجا معلوم
مى شود مراد از مغفرتى هم كه موسى و همچنين آدم و حوا درخواست آن را كرده اند محو
عقابى كه خداوند بر گنهكاران مقرر داشته ، نيست . چنانكه مغفرت در گناهان به همين
معنى است ، بلكه مراد محو آثار سوئى است كه ظلم به نفس در زندگى آدمى باقى مى
گذارد. موسى (عليه السلام ) هم از اين مى ترسيد كه مبادا داستان آدم كشى او افشاء
شود و مردم او را در نظر خود به عنوان قاتل بشناسند، و لذا از خداى تعالى درخواست
كرد كه سرش را پرده پوشى كند و او را به اين معنا ببخشد، چه بخشش و مغفرت در عرف و
اصطلاح قرآن اعم از محو عقاب است ، بلكه به معنى محو اثر سوء است هر چه مى خواهد
باشد، چه عقاب خدائى و چه عقاب عرفى و چه آثار ديگر، و شكى هم نيست در اينكه محو
همه اقسام آثار به دست خداى تعالى است .
نظير اين توجيه وجهى است كه ما قبلا درباره دعاى نوح كه عرض كرد:
(و ان لم تغفر لى و ترحمنى )
ذكر كرديم و گفتيم معنايش اين است كه : اگر مرا به ادب خود مودب نفرمائى و به
عصمت خودت حفظم نكنى و به اين وسيله بر من ترحم ننمائى از
زيانكاران خواهم بود (دقت بفرمائيد).
دعاى موسى عليه السلام در اولين روز بعثت خود
و از آن جمله دعائيست كه آن حضرت در نخستين روز بعثت خود و دريافت اولين وحى آسمانى
كرده و خداى تعالى آن را چنين حكايت نموده : (قال
رب اشرح لى صدرى . و يسر لى امرى ، و احلل عقده من لسانى ، يفقهوا قولى ، و اجعل لى
وزيرا من اهلى ، هرون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى ، كى نسبحك كثيرا، و نذكرك
كثيرا، انك كنت بنا بصيرا).
موسى (عليه السلام ) با اين كلمات براى دعوت خود خير خواهى مى كند، و راه دعوت خود
را هموار ميسازد، وبطورى كه كلمات او و قرائن مقاميه دلالت مى كند مى خواهد عرض كند
كه تو مى دانى وبه حال من و برادرم به خوبى آگاهى كه ما از روزى كه به حد تميز
رسيديم تو را تسبيح مى گوئيم و امشب رسالت تو بار گرانى بدوش من نهاده و تو، به حدت
و خشونت طبع من و گرهى كه در زبان من است داناترى ، مى ترسم اگر بر حسب دستور تو
قوم خودرا دعوت به سويت كنم و رسالتت را تبليغ نمايم مرا تكذيب نموده و در نتيجه
سينه ام تنگى كند و عصبانى شوم و زبانم از گفتار باز ماند. پس تو اى پروردگار! شرح
صدرى عطايم كن و كار مرا آسان ساز - اين دعا همان دستورى است كه خود پروردگار به
همه انبياء داده كه در راه تبليغ رسالات ، خود را به زحمت نيفكنند - و فرموده :
(ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوا من
قبل ) - و گره از زبانم بگشاى تا گفتارم
را بفهمند، و برادرم هارون از من شيرين زبان تر است و هم از خاندان منست ، پس چه
بهتر او را شريك در كارم فرمائى و وزيرم قرارش دهى تا تو را بسيار تسبيح گوئيم -
همانطورى كه در سابق هم دوستدار تسبيح تو بوديم .
|