تفسير الميزان جلد ۴

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۶ -


در آيه شريفه ، مردم ماءمور به ترحم و راءفت و امثال آن نشده اند، بلكه ماءمور به خشيت و تقوا گرديده اند و اين نيست مگر براى اينكه تهديدشان كند به اينكه : آنچه بر سر ايتام مردم مى آوريد و مالشان را مى خوريد و حقوقشان را پايمال مى كنيد، بعد از مردنتان بر سر ايتام خودتان خواهد آمد و مى خواهد به آنان گوشزد كند كه هر گونه مصائبى را كه براى آنان فراهم آوردند به ايتام خودشان بر مى گردد.
و اما جمله : (و ليتقوا اللّه و ليقولوا قولا سديدا) در سابق گفتيم كه مراد از آن (روش عملى ) است و نه معناى لغوى قول البته ممكن هم هست كه منظور از (قول ) راءى و نظريه باشد.
گفتارى پيرامون عمل و عكس العمل
(رابطه بين عمل انسان و حوادث خارجيه
كسى كه بر يتيمى ظلم كند يعنى مالش را از دستش بگيرد بزودى همان ظلم به ايتام خودش و يا اعقابش برمى گردد و اين خود يكى از حقايق عجيب قرآنى است و يكى از فروعات و مصاديق حقيقت ديگرى است كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود و آن اين است كه بين اعمال نيك و بدانسان و بين حوادث خارجيه ارتباط هست و ما در بحثى كه پيرامون احكام اعمال در جلد دوم عربى اين كتاب داشتيم مطالبى را در اين باره آورديم . در اين جا اضافه مى كنيم كه مردم فى الجمله به اين معنا اعتراف دارند كه ثمره عمل هر كسى به خود او عايد مى شود، آن كس كه نيكى مى كند در زندگيش خير مى بيند و سعادتمند مى شود و آن كس كه ستمگر و شرور است دير يا زود نتيجه عمل خود را مى چشد.
در قرآن كريم آياتى است كه با اطلاقش بر اين معنا دلالت دارد نظير آيات زير: (من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها).
(فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّا يره ).
(قال انا يوسف و هذا اخى قد منّ اللّه علينا انه من يتق و يصبر فان اللّه لا يضيع اجر المحسنين ).
(له فى الدنيا خزى ...)
(و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ...).
و آياتى ديگر از اين قبيل كه دلالت دارد بر اينكه اعمال (چه خيرش و چه شرش ) نوعى عكس العمل دارد و به نحوى در همين دنيا به صاحب عمل برمى گردد.
و آنچه از اين آيات به ذهن ما تبادر مى كند _ البته ذهن ما كه ماءنوس به افكارى است كه در جامعه ما داير و تجربه شده است _ اين است كه اين انعكاس تنها از عمل آدمى به خود او باز مى گردد و هر كسى تنها ميوه تلخ يا شيرين عمل خود را مى چشد ولى آيات ديگرى در اين ميان هست كه دلالت دارد بر اينكه مساءله انعكاس وسيع تر از اين است و گاه مى شود كه آثار عمل خير يك فرد به اولاد و اعقاب او نيز برسد و همچنين آثار سوء عملش دامن آنان را بگيرد نظير آيه : (و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينه و كان تحته كنزلهما و كان ابوهما صالحا فاراد ربك ان يبلغا اشدهما و يستخرجا كنزهما، رحمة من ربك ) كه از ظاهر آن برمى آيد صالح بودن پدر آن دو يتيم در اراده خداى تعالى به اينكه به آن دو رحمت فرستد دخالت داشته است آيه اى ديگر كه دلالت دارد بر اينكه اثر عمل زشت انسان به فرزندانش مى رسد آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: (و ليخش الّذين لو تركوا من خلفهم ذريه ضعافا خافوا عليهم ...) كه بيانش گذشت .
و اما اگر در كلام خداى تعالى تدبر كنيم به اين حقيقت پى مى بريم كه سبب حقيقى اين تاءثير درخواست عملى انسان از يك سو و اجابت خداى تعالى از سوى ديگر است در جلد دوم عربى اين كتاب در تفسير آيه : (و اذا سئلك عبادى عنى ) كه پيرامون مساءله دعا بحث مى كرديم گفتيم : كلام خداى تعالى بر اين معنا دلالت دارد كه آنچه از حوادث كه از ناحيه خداى تعالى با آدمى روبرو مى شود به خاطر درخواستى است كه آدمى از پروردگار خود كرده و خلاصه كلام اينكه درخواست تنها زبانى نيست بلكه اعمالى كه در پيش آمدن آن حادثه اثر دارد و جنبه مقدميت براى آن دارد نيز سؤ الى است از ناحيه انسان به درگاه خدا، همچنانكه در جاى ديگر قرآن كريم آمده : (يسئله من فى السّموات و الارض كل يوم هو فى شاءن ).
و نيز آمده : (و آتيكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمت اللّه لا تحصوها) چون در اين آيه نفرمود: (و ان تعدوه لا تحصوه ) (و اگر بخواهيد درخواستهاى خود را بشماريد به آخرش نمى رسيد) براى اينكه در ميان درخواست هاى انسان درخواستهائى است كه نعمت نيست و چون مقام آيه مقام منت گذارى به نعمت ها و سرزنش كسانى است كه آنها را كفران مى كنند لذا فرمود: (و آتيكم من كل ما سالتموه ) يعنى آن درخواستهايتان كه درخواست نعمت است .
انجام هر عملى نسبت به ديگران به معنى پسنديدن آنعمل براى خود است
از سوى ديگر هر عملى را كه انسان به نفع خود انجام مى دهد و يا بر ديگران واقع مى كند (حال آن عمل خير باشد يا شر) اگر وقوع آن عمل بر ديگران را كه آنان نيز انسانهائى مثل خود اويند بپسندد آن عمل را در حقيقت براى خود پسنديده است و ممكن نيست عملى را كه براى خود نمى پسندد و مورد درخواستش نيست نسبت به ديگران انجام دهد.
پس در حقيقت در همه اعمالى كه انسانها انجام مى دهند انسانيت مطرح است اين جا است كه براى انسان روشن مى شود كه اگر به كسى احسان كند اين احسان را از خدا براى خود مسئلت نموده مسئلت و دعائى كه حتما مستجاب هم هست و ممكن نيست رد شود و همچنين اگر به كسى بدى و ستم كند باز همين بدى را براى خود خواسته و پسنديده و نيز اگر عمل خير يا شرّى را براى اولاد و ايتام مردم بپسندد،
براى اولاد خود خواسته و پسنديده است . بدين جهت است كه خداى تعالى فرمود: (و لكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات ) چون معناى اين آيه اين است كه به سوى خيرات سبقت بگيريد تا وجهه و هدف شما خير شود.
و باز از سوى ديگر شركت چندين نفر در خون كه خون همه آنها از يك پدر و از يك رحم منشعب شده باشد عمود نسبت را كه از آنان به نام عترت تعبير مى كنيم شى ء واحدى مى كند به طورى كه هر حالتى بر يك طرف از اطراف اين واحد عارض شود و هر حادثه اى براى آن طرف پيش بيايد در حقيقت بر متن آن واحد وارد آمده و متن آن در حساب همه اطراف آن است و ما مطالبى درباره رحم در اول همين سوره ايراد كرديم .
پس با اين بيان روشن گرديد كه انسان هر گونه برخورد و معامله اى كه با ديگران و يا فرزندان آنان ، كند هيچ راه گريزى از انعكاس آن عمل به خودش و يا اطفال خودش ندارد مگر آنكه خداوند چنين بخواهد و از اين انعكاس جلوگيرى كند و اين استثنائى كه كرديم براى آن بود كه در عالم هستى علل و عوامل بى شمارى وجود دارد كه انسان نمى تواند به تمامى آنها احاطه پيدا كند لذا ممكن و محتمل است كه عوامل ديگرى از انعكاس عمل جلوگيرى كرده باشد كه ما اطلاعى از آن نداشته باشيم همچنانكه از آيه زير بطور سربسته به وجود چنان عواملى پى مى بريم : (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير).


ان الّذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انّما ياكلون فى بطونهم نارا...


وقتى مى خواهند بگويند: فلانى فلان غذا را خورد هم مى گويند: (اكله ) و هم تعبير مى كنند به (اكله فى بطنه )، پس هر دو تعبير به يك معنا است چيزى كه هست تعبير دوم صريح تر است (همچنان كه در فارسى در مورد ديدن ، هم مى گوييم ديدم و هم تعبير مى كنيم به چشم خود ديدم و دومى صريح تر است (مترجم ) ) و مضمون اين آيه شريفه مثل مضمون آيه قبليش مربوط است به آيه : ( للرجال نصيب ...) و در واقع تهديد و باز دارى مردم است از خوردن مال ايتام در ارث و پايمال كردن حقوق آنان و اين آيه از آياتى است كه دلالت مى كند بر تجسم اعمال كه ، بحث آن در جلد اول عربى اين كتاب در تفسير آيه شريفه :
(ان اللّه لايستحيى ان يضرب مثلاما) گذشت ، (و حاصل كلام اينكه : از آيه مورد بحث به دست مى آيد كه مال خورده شده يتيم در اين دنيا، در آخرت به صورت خوردن آتش مجسم مى شود (مترجم ) ) و شايد منظور آن مفسر هم كه گفته : جمله : (انّما ياكلون فى بطونهم نارا) بر مبناى حقيقت است نه مجاز، همين باشد. و اگر مرادش اين باشد ديگر اشكالى كه بعضى از مفسرين به وى كرده اند وارد نيست او اشكال كرده كه جمله (ياكلون ) به قرينه اينكه جمله (سيصلون سعيرا) بر آن عطف شده دلالت بر حال دارد زيرا جمله دومى به خاطر حرف (سين ) براى (آينده ) است اگر اولى هم به معناى حقيقت اكل و براى زمان آينده بود، بايد حرف (سين ) بر سر آن نيز درمى آمد و بلكه بايد مى فرمود: (سياكلون فى بطونهم نارا و يصلون سعيرا) و چون چنين نفرموده ، پس حق اين است كه بگوئيم مراد از جمله (ياكلون ) معناى مجازى است و مى خواهد بفرمايد كسانى كه اموال ايتام را مى خورند همانند كسانى هستند كه آتش در شكم خود كنند اين بود خلاصه اشكال آن مفسر و اين خود غفلت از معناى تجسم اعمال است اگر معناى آن را فهميده بود اين اشكال را نمى كرد.
و اما اينكه فرمود: (و سيصلون سعيرا) اشاره است به عذاب اخروى و كلمه (سعير) يكى از اسماء آتش آخرت است و وقتى گفته مى شود: (صلى النار _ يصلى النار _ صلى و صليا) معنايش اين است كه فلان با آتش سوخت و عذاب آن را چشيد.
بحث روايتى
(ذيل آيات 9 _ 7 سوره نساء)
در تفسير مجمع البيان ذيل آيه شريفه : (للرجال نصيب مما ترك الوالدان ...) آمده كه مردم در اين آيه به دو قول اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: آيه اى است محكم و غير منسوخ ، طايفه دوم گفته اند: نسخ شده و قول اول از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده .
مؤ لف قدس سره : و از تفسير على بن ابراهيم نقل شده كه گفته است اين آيه به وسيله آيه شريفه : (يوصيكم اللّه فى اولادكم ...) نسخ شده است ، ليكن اين قول هيچ وجهى و دليلى ندارد و ما در بيان سابق خود گفتيم كه آيه مورد بحث در مقام بيان كلى براى حكم ارث است و بين آن و آيات نسخ نشده ارث هيچ منافاتى نيست ،
تا جاى اين سخن باشد كه كسى بگويد: آيه مورد بحث به وسيله آيات ارث نسخ شده است .
و در تفسير الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از عكرمه روايت نموده اند كه درباره اين آيه گفته است : (آيه مذكور) در شان ام كلثوم و دختر ام كحله و يا خود ام كحله و ثعلبه بن اوس و سويد كه همگى از انصار بودند نازل شده : و جريان بدين قرار بوده كه يكى از آنان همسر وى و ديگرى عموى فرزندش بود به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشت : يا رسول اللّه همسر من درگذشت و مرا و دخترش را از ارث خود محروم كرد از سوى ديگر عموى پسرش گفت : يا رسول اللّه ! او زنى ناتوان است كه نه مى تواند با شجاعتش در جنگها شركت و دشمنى را خوار كند و نه با سرمايه اش كار و كسبى پيش گيرد بلكه بايد ديگران براى او كار كنند در حين اين گفتگو بود كه آيه : ( للرجال نصيب ...) نازل گرديد.
مؤ لف قدس سره : و در بعضى از روايات منقول از ابن عباس آمده است كه اين آيه درباره مردى از انصار نازل شد كه از دنيا رفت و دو دختر باقى گذاشت دو پسر عموى وى كه به اصطلاح عصبه او بودند به منزل او آمدند همسر او به آن دو پيشنهاد كرد تا با دو دختر او ازدواج كنند ولى از آنجائى كه آن دو دختر زشت بودند پسر عموها پيشنهاد همسر عمويشان را نپذيرفتند (و از طرفى پسر عموها مطالبه ارث مى كردند و زن زير بار نمى رفت ) تا سرانجام جريان را نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برده و بازگو كردند در پاسخ آنان آيات طبقات ارث نازل شد (و بيان فرمود كه با بودن دختران متوفا پسر عموهايش ارث نمى برند) و هيچ مانعى نيست از اينكه همه اين جريانها باعث و سبب نزول آيه باشد و ما اين نكته را مكرر خاطرنشان كرده ايم .
و در مجمع البيان نظير اختلاف در آيه (للرجال نصيب ...) را در مورد آيه (و اذا حضر القسمه اولواالقربى ...) نقل كرده مى گويد: مردم درباره آن به دو قول اختلاف كرده اند، يكى اينكه اين آيه نسخ نشده كه اين قول از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده .
و در نهج البيان شيبانى آمده كه اين قول از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
مؤ لف قدس سره : و در بعضى از روايات آمده كه اين آيه بوسيله آيات ارث نسخ شده و ما در بيان سابق گفتيم كه هيچ صلاحيتى براى نسخ ندارد.
رواياتى در ذيل آيه (وليخش الّذين لوتركوا خلفهم ...)
و در تفسير عياشى از امام صادق و از ابى الحسن عليهما السلام روايت آمده كه فرموده اند: خداى تعالى درباره خوردن مال يتيم به دو عقوبت تهديد كرده ، كه يكى از آن دو عقوبت آخرت است يعنى همان آتش و اما دومى عقوبت دنيا است كه آيه : ( و ليخش الّذين لو تركوا من خلفهم ذريه ضعافا خافوا عليهم فليتقوا اللّه و ليقولوا قولا سديدا) بيانگر آن است و منظور از اين آيه اين است كه بايد بترسند از اينكه بچه هايشان يتيم شوند و دچار همين سرنوشت گردند سرنوشتى كه يتيمهاى مردم بدان دچار شدند يعنى پدر را از دست دادند و لاشخورانى چون اينان اموالشان را خوردند.
مؤ لف قدس سره : نظير اين روايت را مرحوم كلينى در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) و مرحوم صدوق در كتاب معانى الاخبار از امام باقر (عليه السلام ) آورده اند و در همان كتاب از عبدالاعلى از مولى آل سام روايت كرده كه گفت : امام صادق ابتداء و بدون اينكه كسى پرسيده باشد فرمود: هر كس ظلم كند خداى تعالى بر او مسلط مى كند كسى را كه به او و يا به اولاد و يا به نوه هاى او ظلم كند، راوى مى گويد: چون اين را بشنيدم در دلم گذشت كه به چه حساب او ظلم كرده و اثر سوء ظلم او، يقه فرزندان و فرزند زادگان او را بگيرد؟ امام (عليه السلام ) به علم امامتش و قبل از اينكه من آنچه از دلم گذشته بود به زبان آورم فرمود: اين يك حقيقت قرآنى است خداى تعالى مى فرمايد: (و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذريه ضعافا خافوا عليهم فليتقوا اللّه و ليقولوا قولا سديدا).
و در تفسير الدرالمنثور است كه عبد بن حميد از قتاده روايت كرده كه گفت : براى ما نقل كردند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده : از خدا بترسيد و رعايت حال دو طايفه ناتوان را بكنيد، يكى (يتيم ) و دوم (زن )، كه خداى تعالى از يك سو او را يتيم كرده و از سوى ديگر سفارشش را به سايرين نموده ، از يك سو او را با گرفتن پدر از وى مورد آزمايش قرار داده و از سوى ديگر شما را بوسيله او در بوته امتحان نهاده تا معلوم شود او از كوره آتش يتيمى چگونه بيرون مى آيد و شما از كوره آتش يتيم نوازى چگونه در مى آييد (مترجم ) ).
مؤ لف قدس سره : اخبار در خوردن مال يتيم و اينكه اين عمل گناهى است كبيره و مهلك ، هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت بسيار زياد وارد شده است .
سوره نساء، آيات 14 _ 11


يوصيكم اللّه فى اولدكم للذكر مثل حظ الانثيين فان كنّ نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك و ان كانت وحده فلها النصف و لابويه لكل وحد منهما السدس مما ترك ان كان له ولد فان لم يكن له ولد و ورثه ابواه فلامه الثلث فان كان له اخوه فلامه السدس من بعد وصيه يوصى بها او دين اباوكم و ابناوكم لا تدرون ايهم اقرب لكم و نفعا فريضه من اللّه ان اللّه كان عليما حكيما
لكم نصف ما ترك ازوجكم ان لم يكن لهن ولد فان كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن من بعد وصيه يوصين بها او دين و لهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم من بعد وصيه توصون بها او دين و ان كان رجل يورث كلاله او امراه و له اخ او اخت فلكل وحد منهما السدس فان كانوا اكثر من ذلك فهم شركاء فى الثلث من بعد وصيه يوصى بها او دين غير مضار وصيه من اللّه و اللّه عليم حليم 12
تلك حدود اللّه و من يطع اللّه و رسوله يدخله جنت تجرى من تحتها الانهار خلدين فيها و ذلك الفوز العظيم 13
و من يعص اللّه و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين 14


ترجمه آيات
حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران دو برابر دختران ارث برند پس اگر دختران بيش از دو نفر باشند فرض همه دو ثلث (دو سوم ) تركه است و اگر يك نفر باشد، نصف و فرض هر يك از پدر و مادر يك سدس تركه است در صورتى كه ميت را فرزند باشد و اگر فرزند نباشد و وارث منحصر به پدر و مادر باشد در اين صورت مادر يك ثلث مى برد (و باقى به پدر رسد) و اگر ميت را برادر باشد در اين فرض مادر سدس خواهد برد پس هر آنكه حق وصيت و دين كه به مال ميت تعلق گرفته استثنا شود، شما اين را كه پدران يا فرزندان و خويشان كدام يك به خير و صلاح و به ارث بردن به شما نزديكترند نمى دانيد (تا در حكم ارث مراعات كنيد) (اين احكام ) فريضه اى است كه خدا بايد معين فرمايد زيرا خداوند بهر چيز دانا و به همه مصالح خلق آگاه است (11).
سهم ارث شما مردان از تركه زنان نصف است در صورتى كه آنها را فرزند نباشد و اگر فرزند باشد ربع خواهد بود پس از خارج كردن حق وصيت و دينى كه به دارائى آنها تعلق گرفته و سهم ارث زنان ربع تركه شما مردان است اگر داراى فرزند نباشيد و چنانچه فرزند داشته باشيد ثمن خواهد بود پس از اداى حق وصيت و دين شما و اگر مردى بميرد كه وارثش كلاله او باشند (برادر و خواهر امى يا هر خواهر و برادرى ) يا زنى بميرد كه وارثش يك برادر و يا خواهر او باشد در اين فرض سهم ارث يك نفر از آنها سدس ‍ خواهد بود و اگر بيش از يك نفر باشند همه آنها ثلث تركه را به اشتراك ارث برند بعد از خارج كردن دين و حق وصيت ميت در صورتى كه وصيت به حال ورثه بسيار زيان آور نباشد (يعنى زايد بر ثلث نباشد) اين حكمى است كه خدا سفارش فرموده و خدا به همه احوال بندگان دانا و به هر چه كنند بردبار است (12).
آنچه مذكور شد احكام و اوامر خدا است و هر كس پيرو امر خدا و رسول او است او را به بهشتهائى درآورند كه در زير درختانش ‍ نهرها جارى است و آنجا منزل ابدى مطيعان خواهد بود و اين است سعادت و پيروزى عظيم (13).
و هر كه نافرمانى خدا و رسول كند و از حدود الهى تجاوز نمايد، او را به آتشى درافكند كه هميشه در آن معذب است و همواره در عذاب خوارى و ذلت خواهد بود (14).
بيان آيات


يوصيكم اللّه فى اولاد كم للذكر مثل حظ الانثيين


كلمه (ايصا) كه جمله (يوصيكم ) از اين مصدر مشتق شده به معناى توصيه يعنى سفارش و دستور است .
راغب در كتاب (مفردات القرآن ) مى گويد: كلمه (وصيت ) به معناى اين است كه عملى را به ديگرى پيشنهاد كنى ،
پيشنهادى كه تواءم با وعظ باشد اين بود گفتار راغب .
و در اينكه به جاى لفظ (ابنا) كلمه (اولاد) را به كار برده ، دلالتى است بر اينكه حكم (يك سهم دختر) و (دو سهم پسر) مخصوص به فرزندانى است كه بدون واسطه از خود ميت متولد شده اند و اما فرزندان با واسطه يا نوه و نتيجه و نبيره و پائين تر، حكمشان ، حكم كسى است كه بوسيله او به ميت متصل مى شوند و بنابراين پسرزادگان هر چند كه دختر باشند دو سهم مى برند و دخترزادگان هر چند كه پسر باشند يك سهم مى برند، البته اين در صورتى است كه در حال مرگ مورث هيچيك از فرزندان بلاواسطه او، زنده نباشند و گرنه ارث از آن او خواهد بود و نوه و نتيجه و نبيره ارث نمى برند.
و همچنين حكم در برادران و خواهران و فرزندان آنها اين چنين است يعنى در صورتى كه ميت از طبقه اول هيچ وارثى نداشته باشد، نه پدر و نه مادر و نه فرزند و نه فرزندزاده ، و وارث او طبقه دوم يعنى برادر و خواهر و جد و جده باشد، اگر برادر و خواهرش ‍ زنده باشند برادران هر يك دو برابر يك خواهر ارث مى برند و اگر همه برادران و خواهران ميت قبل از مرگ او مرده باشند و وارث ميت برادرزادگان و خواهرزادگان باشند برادرزادگان دو برابر خواهرزادگان مى برند، هر چند كه دختر باشند و خواهرزادگان نصف برادرزادگان مى برند هر چند كه پسر باشند. و اگر قرآن كريم به جاى كلمه (اولاد) (ابنا) را آورده بود اين نكته را نمى فهماند، چون اين كلمه نفى واسطه را اقتضا نمى كند، يعنى هم فرزندان بلاواسطه ابناى انسانند و هم فرزندزادگان ، همچنانكه اين فرق ميان دو كلمه : (اب ) و (والد) هست يعنى ، (والد) تنها به پدر بلاواسطه مى گويند و (اب ) هم در مورد پدر بلاواسطه استعمال مى شود و هم در مورد اجداد.
و در اينجا ممكن است اشكال كنى كه پس چرا در اواخر همين آيه تعبير به (آبا) و (ابنا) را آورد؟ در پاسخ مى گوئيم : در آنجا نمى خواست نكته بالا را افاده كند، بلكه عنايت خاصى (كه بيانش به زودى خواهد آمد) در كار بود و آن عنايت باعث شد تعبير را عوض كند.
نكات و ظرايف جمله (للذكر مثل حظّ الانثيين )
و اما اينكه در هنگام بيان حكم ، تعبير ديگرى آورد و فرمود: (للذكر مثل حظ الانثيين _ براى هر نر، چيزى دو برابر سهم ماده است ) براى اين بود كه اشاره كرده باشد به اينكه رسوم جاهليت (كه ارث بردن زنان را ممنوع مى دانست ) در اسلام باطل شده و كانه بطلان اين رسم و نيز حكم خدا يعنى ارث بردن زنان را يك حكم معروف وانمود كرده و فرموده : (مردان مثل زنان ارث مى برند ولى دو برابر و به عبارت ديگر ارث زن را اصل در تشريع قرار داده و ارث مرد را به طفيل آن ذكر كرده تا مردم براى فهميدن اينكه ارث مرد چه مقدار است
محتاج باشند به اينكه به دست آورند، ارث زن (يعنى دختر ميت ) چه مقدار است به مقايسه با آن دو برابرش را به پسر ميت بدهند).
و اگر افاده اين نكته در كار نبود مى فرمود: (للانثى نصف الذكر _ براى ماده نصف نر است ) كه اگر اينطور فرموده بود، هم آن نكته را افاده نمى كرد و هم سازگارى سياق رعايت نمى شد اين مطلبى است كه بعضى از علما ذكر كرده اند و مطلب درستى است و چه بسا بتوان آن را تاءييد كرد به اينكه آيه شريفه بطور صريح و مستقل متعرض ارث مردان نشده ، بلكه به اين نحو متعرض ارث زنان شده و اگر به چيزى از سهم مردان هم تصريح نموده با ذكر سهامى كه زنان با مردان دارند ذكر كرده همچنانكه در آيه بعدى و آيه اى كه در آخر سوره آمده اين معنا به چشم مى خورد.
و سخن كوتاه اينكه جمله (للذكر مثل حظ الانثيين ) به منزله تفسيرى است براى جمله (يوصيكم اللّه فى اولادكم ) و حرف الف و لام در دو اسم (ذكر) و (انثيين ) لام تعريف جنس است و مى فهماند كه جنس مرد دو برابر سهم جنس زن ارث مى برد و اين دقتى است كه در وراث هم از جنس مرد موجود باشد و هم از جنس زن در اين فرض است كه مرد دو برابر زن سهم مى برد و اگر نفرمود: (للذكر مثل حظى الانثى _ نر مثل دو سهم ماده مى برد) و يا (للذكر مثلا حظ انثى _ نر دو مثل حظ ماده مى برد)، براى اين بود كه با عبارتى كوتاه هم صورت وجود نر با ماده را بيان كرده باشد و هم حكم صورتى را كه تنها دو دختر از ميت باز مانده باشند كه با توضيحى كه بعدا مى آيد عبارت (للذكر مثل حظ الانثيين ) كوتاه ترين عبارت است .


فان كن نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ماترك


از ظاهر وقوع اين جمله بعد از جمله : (للذكر مثل حظ الانثيين ) برمى آيد كه جمله نامبرده عطف شده است بر معطوف عليهى حذف شده و تق ديرى كانه فرموده : گفتيم پسر دو برابر دختر مى برد در صورتى كه متوفا هم پسر داشته باشد و هم دختر و يا هم برادر داشته باشد، هم خواهر، حال اگر ورثه او در هر طبقه كه هستند تنها زنان باشند حكمش چنين و چنان است و حذف معطوف عليه در ادبى ات عملى است شايع و اين آيه شريفه از همان باب است : (و اتمّوا الحجّ و العمره للّه فان احصرتم فما استيسر من الهدى و آيه :
(اياما معدودات فمن كان منكم مريضا او على سفر فعده من ايّام اخر) يعنى جمله : (فان احصرتم ...) و جمله : (فمن كان ...) معطوف است به جمله اى مقدر.
و ضمير در كلمه (كن ) به كلمه اولاد در جمله : (يوصيكم اللّه فى اولادكم ...) برمى گردد و اگر ضمير را مؤ نث آورد با اينكه مرجع ضمير (اولاد) مذكر است ، به ملاحظه مؤ نث بودن خبر (كن ) است (چون اين لفظ از افعال ناقصه است و اسم و خبر مى گيرد، اسمش اولاد و خبرش نسا است ) و ضمير در كلمه (ترك ) به ميت برمى گردد، گو اينكه كلمه ميت در آيه نيامده و ليكن از سياق كلام فهميده مى شود.


و ان كانت واحده فلها النصف


ضمير در فعل (كانت ) به كلمه ولد برمى گردد كه از سياق كلام فهميده مى شود و اگر ضمير را مؤ نث آورد و فرمود: (كانت ) و نفرمود: (كان ) با اينكه مرجعش مذكر است باز به ملاحظه خبر بوده است چون منظور از ولد دختر است (مى فرمايد: اگر وارث ميت يك فرد مؤ نث يعنى يك دختر بود نصف مال ميت را مى برد) چيزى كه هست نام مال را ذكر نكرد تنها فرمود: نصف از آن او است ، پس الف و لام در كلمه (النصف ) عوض از مضاف اليه است .
در اينجا سهم دو دختر را ذكر نكرد، براى اينكه از جمله قبلى يعنى (للذكر مثل حظ الانثيين ) به دست مى آمد، چون وقتى نر و ماده هر دو وارث كسى باشند و سهم نر مثل سهم دو ماده باشد ارث به سه قسمت تقسيم مى شود دو قسمت از آن نر و يك قسمت از آن ماده مى شود در نتيجه سهم يك ماده يك ثلث خواهد بود و قهرا سهم دو ماده دو ثلث مى شود البته اين مقدار بطور اجمال از جمله نامبرده استفاده مى شود، نه اينكه معناى ديگرى از آن استفاده نشود چون كلام طورى است كه منافات ندارد بعد از آن مثلا بفرمايد: (و ان كانتا اثنتين فلهما النصف ) و يا بفرمايد: (و ان كانتا اثنتين فلهما الجميع _ اگر دو نفر ماده بودند نصف مال و يا همه آن را مى برند) چيزى كه باعث شده جمله نامبرده متعين در معنائى كه كرديم بشود اين است كه در دنبالش از ذكر دو ماده سكوت كرد و در عوض تصريح كرد به اينكه اگر زنان بيش از دو نفر بودند دو ثلث مى برند، (فان كن نساء فوق اثنتين ) كه اين عبارت اشعار دارد بر اينكه خداى تعالى عمدا سهم دو دختر را ذكر نكرد.
از اين هم كه بگذريم در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عمل آن جناب در ارث دادن به دو دختر همين بوده ،
يعنى به دو دختر نيز دو ثلث مى داده و از زمان رحلت آن جناب تا عصر حاضر، عمل علماى امت به همين روال جريان داشته و جز روايتى كه از ابن عباس رسيده ، مخالفتى در مساءله نبوده است .
و اين توجيه كه ما كرديم بهترين توجيه اين سؤ ال است كه چرا به سهم دو نفر ماده تصريح نكرد.
مرحوم كلينى در كافى گفته است : خداى تعالى سهم دو انثى را دو ثلث قرار داده ، براى اينكه فرموده : (للذكر مثل حظ الانثيين ) به اين بيان كه اگر مردى از دنيا رفت و يك دختر و يك پسر به جاى گذشت ، پسر به اندازه سهم دو دختر مى برد قهرا مال سه قسمت مى شود دو قسمت از آن سهم پسر و يك قسمت باقى مانده سهم دختر است در نتيجه سهم دو دختر دو ثلث (دو سوم ) خواهد بود خداى تعالى در بيان اينكه دو دختر دو ثلث مى برند به همين مقدار اكتفا نمود اين بود گفتار مرحوم كلينى و نظير اين كلام از ابى مسلم مفسر نقل شده او گفته است كه اين معنا از جمله : (للذكر مثل حظ الانثيين ) استفاده مى شود، چون وقتى يك پسر با يك دختر دو ثلث از ارث پدر را ببرد قهرا يك دختر يك ثلث و دو دختر دو ثلث را مى برد اين بود گفتار ابى مسلم گو اينكه آنچه ديديد از اين دو شخصيت نقل شد خالى از قصور نيست و اگر بخواهيم تمامش كنيم ناگزير بايد بيان قبلى مان را به آن اضافه نمائيم (دقت فرمائيد).
البته در اين ميان وجوهى ديگر هست كه چنگى به دل نمى زند، مثل اينكه بعضى گفته اند: مراد از جمله : (فان كن نساء فوق اثنتين ...) عدد دو به بالا است و اين جمله هم سهم دو دختر را معين كرده ، و هم سهم بيش از دو دختر را و بعضى ديگر گفته اند: حكم دو دختر از قياس به حكم دو خواهر كه در آخرين آيه اين سوره آمده به دست مى آيد، چون در آنجا سهم دو خواهر را دو ثلث معين كرده و از اين قبيل وجوه سخيف و ناقص كه شاءن قرآن كريم اجل از آنها و امثال آنها است .


و لا بويه لكل واحد منهما السدس ... فلامه السدس


اينكه پدر و مادر را عطف كرده بر اولاد، خود دلالتى است بر اينكه پدر و مادر در طبقات ارث هم طبقه اولادند و اينكه فرمود: (و ورثه ابواه ...) معنايش اين است كه وارث ميت منحصر در پدر و مادر باشد و واقع شدن جمله : (فان كان له اخوه ...) بعد از جمله :
(فان لم يكن له ولد و ورثه ابواه ) دلالت دارد بر اينكه اخوه (برادران ) در طبقه دوم قرار دارند و بعد از پسران و دخترانند، يعنى با وجود پسران و دختران ميت از ميت ارث نمى برند، تنها اثرى كه در وجود اخوه هست اين است كه نمى گذارند مادر ثلث ببرد.


من بعد وصيه يوصى بها او دين


منظور از وصيت همان دستور استحبابى در آيه : (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصيه ) كه مى فرمايد: اگر مرگ كسى نزديك شد و مال بسيارى داشت ، خوب است علاوه بر ارثى كه خدا براى پدر و مادر معين كرده سهمى براى آن دو و براى خويشاوندان معين كند در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه دستور مستحبى از نظر اهميت بعد از وظيفه واجب قرار دارد و جا داشت اول مساءله قرض را كه دادنش واجب است ذكر كند بعد از آن اين دستور مستحبى را در پاسخ مى گوئيم : بله همينطور است و ليكن بسا مى شود كه دستور غير اهم در هنگام بيان كردن (نه در عمل ) جلوتر از اهم بيان مى شود از اين بابت كه وظيفه اهم به خاطر قوت ثبوتش احتياجى به سفارش ندارد، به خلاف غير اهم كه آن نيازمند تاءكيد و تشديد است و يكى از وسايل تاءكيد و تشديد همين است كه جلوتر ذكر شود و بنابراين بيان پس جمله : (اودين ) طبعا در مقام اضراب و ترقى خواهد بود.
و با اين توجيه يك نكته ديگر روشن مى شود و آن اين است كه (وصيت ) را به وصف (يوصى بها) توصيف كرد و وجهش اين است كه خواست تاءكيد را برساند و اين توصيف علاوه بر تاءكيد خالى از اين اشعار هم نيست كه ورثه بايد رعايت احترام ميت را بكنند و به وصيتى كه كرده عمل نمايند، همچنانكه در آيه سوره بقره كه گذشت دنبالش به اين نكته تصريح نموده و فرمود: (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الّذين يبدلونه ).


آباوكم و ابناوكم لا تدرون ايهم اقرب لكم نفعا.

خطاب در اين دو جمله به ورثه است كه در حقيقت شامل عموم مسلمانان كه از اموات خود ارث مى برند مى باشد و اين كلامى است كه در مقام اشاره به سر اختلاف سهام در وراثت پدران و فرزندان القا شده و نوعى تعليم است براى مسلمانان كه با لحن (شما نمى دانيد) ادا شده و امثال اين تعبيرات در لسان هر اهل لسانى شايع است .
از اين هم كه بگذريم اصلا نمى شود خطاب به غير ورثه يعنى به مردم باشد و بخواهد بفرمايد شما مردم كه دير يا زود مى ميريد
و مال خود را به عنوان ارث براى پدر و مادر و فرزندان به جاى مى گذاريد نمى دانيد كدام يك از اين سه طايفه نفعشان براى شما نزديك تر است براى اينكه اگر اينطور باشد ديگر وجهى براى جمله : (كدام يك نفعشان نزديك تر است ) باقى نمى ماند. چون ظاهر عبارت اين است كه مراد از (نفع ) بهره مندى از مال ميت است نه بهره مندى ميت از ورثه پس مى خواهد به ورثه بفرمايد شما چه مى دانيد كه كدام يك از بستگانتان زودتر مى ميرند و نفع كدام يك از آنها زودتر به شما مى رسد.
و اينكه (آباء) را جلوتر از (ابناء) ذكر كرد اشاره دارد به اينكه ارث آباء زودتر به ورثه مى رسد تا ارث ابناء، همچنان كه در آيه : (ان الصفا و المروة من شعائر اللّه ) گفتيم جلوتر ذكر كردن صفا دلالت دارد بر اينكه سعى را بايد از صفا شروع كرد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در اين باره فرمود: (آغاز كن از نقطه اى كه خداى تعالى از آن نقطه آغاز كرده ) (تا آخر حديث ).
اشاره به انطباق حكم ارث در اسلام با احكام تكوينى و خارجى
و بنابراين مساءله ارث و اختلاف سهام در آن طبق آثارى كه رحم دارد و اختلاف درجه اى كه عواطف انسانى نسبت به ارحام دارد تنظيم شده و در توضيح اين معنا بشريت را به سه طبقه تصور مى كنيم يك : طبقه حاضر و دوم والدين طبقه حاضر و سوم طبقه فرزند او آنگاه مى گوييم : انسان موجود نسبت به فرزندش رؤ وف تر و علاقمندتر است تا نسبت به پدر و مادرش براى اينكه فرزند را دنباله هستى خود مى داند ولى پدر و مادر را دنباله هستى خود نمى داند (بلكه خود را دنباله آن دو احساس مى كند) در نتيجه ارتباط طبقه دوم قوى تر و وجودش با وجود طبقه حاضر چسبيده تر است تا با طبقه سوم كه نوه آن طبقه است و ما اگر بهره مندى از ارث مردگان را برطبق اين ارتباط و اتصال قرار دهيم ، لازمه اش اين مى شود كه نسل حاضر از طبقه دوم يعنى طبقه پدران بيشتر ارث ببرد تا از طبقه سوم يعنى نسل آينده و به عبارت ديگر فرزندان ، هر چند كه ممكن است در نظر ابتدائى خلاف اين معنا به نظر برسد و برعكس ‍ نظريه بالا گمان شود كه ارتباط (فرزند با پدر) بيشتر از ارتباط (پدر با فرزند) است .
و آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (آباوكم و ابناءكم لاتدرون ايهم اقرب لكم نفعا) خود يكى از شواهد بر اين معنا است كه خداى تعالى حكم ارث را (مانند تمامى احكام ديگر اسلام ) بر طبق احكام تكوينى و خارجى تشريع فرموده .
علاوه بر اينكه آيات مطلقه قرآنى كه نظر به اصل تشريع دارد نيز بر اين كليت دلالت دارد،
مانند آيه شريفه : (فاقم وجهك للدين حنيفا فطره اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم )، كه دلالت دارد بر اينكه تمامى احكام اسلام مطابق نظام جارى در تكوين تشريع شده است با بودن چنين آياتى چگونه تصور مى شود كه در شريعت اسلام احكامى الزامى و فرائضى غير متغير تشريع بشود كه در تكوين حتى فى الجمله ريشه اى نداشته باشد.
و چه بسا كه از آيه يعنى جمله : (آباوكم و ابناوكم ...) تقدم اولاد اولاد بر اجداد و جدات استفاده بشود و يا حداقل استشمام گردد، براى اينكه اجداد و جدات با وجود اولاد و فرزندان اولاد، ارث نمى برند.


فريضه من اللّه ...


ظاهرا منصوب بودن كلمه (فريضه ) به خاطر فعل تقديرى باشد و تقدير كلام (خذوا فريضه ) و يا (الزموا فريضه ) و يا امثال اينها باشد، يعنى شما اين حكم را به عنوان يك فريضه بگيريد و يا متعهد به آن باشيد و اين جمله تاءكيدى بالغ و شديد است بر اينكه سهام نامبرده از ناحيه خداى تعالى به شما پيشنهاد شده و حكمى است معين و لا يتغير.
بيان سهام طبقه اول ورثه
و اين آيه شريفه متكفل بيان سهام طبقه اول از طبقات ارث است و طبقه اول عبارتند از: اولاد و پدر و مادر در همه تقديرهايش چرا كه سهم آنان بطور واضح در قرآن آمده مانند:
1_ سهم پدر و مادر با وجود اولاد كه هر يك سدس (يك ششم ) مى برند.
2- و سهم پدر و مادر با نبود اولاد كه پدر يك سدس مى برد (يك ششم ) و مادر يك ثلث (يك سوم ) اگر ميت برادر نداشته باشد و گرنه او هم يك سدس (يك ششم ) مى برد.
3_ و سهم يك دختر نصف مال است .
4- و سهم چند دختر در صورتى كه وارث ديگرى نباشد كه دو ثلث (دو سوم ) مى برند.
5- و سهم پسران و دختران در صورتى كه هر دو بوده باشند كه پسران دو برابر دختران مى برند.
6_ و ملحق به اين قسم است ارث دو دختر كه آن نيز به بيانى كه گذشت دو ثلث (دو سوم ) است .
و چه اينكه بطور اشاره در قرآن آمده باشد مانند:
1- يك پسر به تنهائى (با نبود دختر و پدر و مادر) همه مال را، به دليل آيه :
(للذكر مثل حظ الانثيين ) كه اگر ارث مى برد به دليل ضميمه شود به جمله : (و ان كانت واحده فلها النصف ) اين حكم استفاده مى شود، چون در جمله دوم سهم يك دختر را در صورتى كه وارث ديگرى نباشد نصف مال ميت قرار داده و در جمله اولى سهم پسر را دو برابر سهم دختر قرار داده .
از اين دو جمله مى فهميم كه اگر وارث ميت تنها يك پسر باشد، همه مال را مى برد كه دو برابر سهم يك دختر است .
2- چند پسر در صورتى كه ميت دختر و پدر و مادر نداشته باشد كه حكم ارث آنها صريحا در قرآن نيامده بلكه بطور اشاره آمده است چون از جمله : (للذكر مثل حظ الانثيين ) مى فهميم كه چند پسر همه با هم برابرند و تفاوت تنها ميان دختر و پسر است . و به راستى امر اين آيه شريفه در اختصارگوئى و پرمعنائى عجيب و معجزه آسا است .
در مساءله ارث بين رسول خدا (ص ) و سايرين فرقى نيست
اين را هم بايد دانست كه مقتضاى اطلاق آيه اين است كه در ارث دادن مال و بهره ور ساختن ورثه بين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ساير مردم فرقى نيست ، نظير اين اطلاق و يا به عبارت ديگر عموميت حكم در آيه : (للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب ...) گذشت و اينكه بعضى ها جسته گريخته گفته اند كه : خطابهاى عمومى قرآن شامل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نمى شود، چون به زبان خود آن جناب جارى شده سخنى است كه نبايد بدان اعتنا كرد.
بله در اين مساءله ، نزاعى بين شيعه و سنى هست كه آيا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ارث مى دهد؟ و يا هر چه از مال دنيا از آنجناب باقى ماند صدقه است ؟ و منشاء اين نزاع اختلاف در فهم مطلب از قرآن نيست بلكه روايتى است كه ابوبكر آن را در داستان فدك نقل كرد و بحث درباره آن روايت از موقعيت اين كتاب خارج است و بدين جهت تعرض آن را بى مورد تشخيص داده و خواننده را دعوت مى كنيم كه به محل مناسب آن مراجعه نمايد.


و لكم نصف ما ترك ازواجكم ... توصون بها اودين


معناى آيه روشن است تنها نكته اى كه لازم است تذكر داده شود و در حقيقت پاسخى كه سؤ ال آن ممكن است به ذهن برسد اين است كه : در اين آيات در بيان سهام دو جور تعبير آمده در بعضى از سهام مثل نصف (يك دوم ) و دو ثلث (دو سوم ) عدد را به كل مال و به عبارت ديگر به (ماترك )، اضافه كرده ولى در سهام كمتر از نصف (يك دوم ) و دو ثلث (دو سوم ) نظير ثلث (يك سوم ) و سدس (يك ششم ) و ربع (يك چهارم ) را اضافه نكرد و نفرموده ربع از آنچه باقى گذاشته ايد؟ پس در اين مورد جاى سؤ ال هست كه اين تفاوت در تعبير براى چيست و چرا در نصف عدد را اضافه كرد؟
فرمود: (نصف ما ترك ازواجكم ) و در ربع اضافه را بريد و فرمود: (و لهن الربع ممّا تركتم ) (همسران شما از آنچه شما به جاى مى گذاريد ربع (يك چهارم ) مى برند)؟ پاسخ اين سؤ ال اين است كه وقتى كلمه اى به اصطلاح از اضافه قطع مى شود يعنى بدون اضافه مى آيد بايد با كلمه (من ) به پايان برسد حال چه اينكه اين كلمه در ظاهر كلام آورده شود و چه در تقدير گرفته شود از سوى ديگر كلمه نامبرده ابتدا كردن و آغاز نمودن را مى رساند پس در جائى اضافه قطع مى شود و كلمه من به كار مى رود كه مدخول من نسبت به ما قبلش اندك و يا شبيه به اندك باشد و مستهلك در آن به شمار آيد نظير: سدس (يك ششم ) و ربع (يك چهارم ) و ثلث (يك سوم ) نسبت به مجموع در چنين مواردى كلمه و عدد را بدون اضافه و با حرف (من ) مى آورند لذا مى بينيم در مساءله ارث فرموده : (السدس مماترك )، (فلامه الثلث )، (و لكم الربع ) ولى در مثل نصف و دو ثلث عدد را به مجموع مال اضافه كرد و فرمود: (فلهن ثلثا ماترك ) (فلها النصف ) كه اين نيز در تقدير اضافه شده و تقدير آن (نصف ماترك ) است و الف و لام كه بر سرش آمده به جاى مضاف اليه است .


و ان كان رجل يورث كلاله او امراه ...


معناى كلاله
كلمه (كلاله ) در اصل مصدر، و به معناى احاطه است تاج را هم اگر اكليل مى گويند به اين جهت است كه بر سر احاطه دارد، مجموع هر چيزى را هم كه (كل ) به ضمه كاف مى خوانند براى اين است كه به همه اجزا احاطه دارد، يك فرد سربار جامعه را هم اگر (كل بر جامعه ) به فتحه كاف تعبير مى كنند، براى اين است كه سنگينيش بر جامعه احاطه دارد.
راغب در مفردات مى گويد: كلاله نام ماسواى فرزند و پدر و مادر از ساير ورثه است .
و اضافه مى كند كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت رسيده كه شخصى از آن جناب معناى كلاله را پرسيد فرمود: كسى كه بميرد و فرزند والد نداشته باشد، كه در اين حديث كلاله را نام ميت گرفته و هر دو معنا صحيح است چون گفتيم كلاله مصدر است هم وارثان و هم مورث را شامل مى شود.
مؤ لف قدس سره : بنابر اين هيچ مانعى نيست از اينكه كلمه (كان ) در آيه شريفه ناقصه و كلمه
(رجل ) اسم آن و كلمه (يورث ) صفت رجل و كلمه (كلاله ) خبر آن باشد و معنا چنين باشد: (اگر ميت كلاله وارث باشد يعنى نه پدر وارث باشد و نه فرزند او، چنين و چنان مى شود) ممكن هم هست كلمه (كان ) را تامه بگيريم و جمله : (رجل يورث ) را فاعل (كان ) و كلمه را مصدرى بگيريم كه در جاى (حال ) نشسته است آن وقت برگشت معنا به اين مى شود كه ميت كلاله وارث باشد و به طورى كه از زجاج نقل كرده اند، گفته است هر كس كلمه (يورث ) را با كسره (را) قرائت كند بايد كلمه (كلاله ) را مفعول آن بگيرد و كسى كه آن را با فتحه (را) قرائت كند بايد كلمه (كلاله ) را حال و منصوب به حاليت بداند.
در جمله (غير) مضار كلمه (غير) منصوب بر حاليت است و كلمه مضار از مصدر مضاره است كه به معناى ضرر رساندن به غير است و از ظاهر عبارت برمى آيد كه مراد از آن ضرر رساندن ميت بوسيله دين باشد، مثل اينكه ميت خود را مديون و مقروض كند تا به اين وسيله ورثه را از ارث محروم سازد و يا مراد ضرر رساندن هم بوسيله دين باشد (به بيانى كه گذشت ) و هم بوسيله وصيت به بيش از ثلث مال .


تلك حدود اللّه ... و له عذاب مهين


كلمه (حد) به معناى ديوار و حائل بين دو چيز است ، حائلى كه از اختلاط آن دو به يكديگر جلوگيرى كند و تمايز بين آن دو را حفظ كند، مانند حد خانه و بستان و منظور از حدود خدا در اين جا احكام ارث و فرائض و سهام معين شده است كه خداى تعالى در اين دو آيه با ذكر ثواب بر اطاعت خدا و رسول در رعايت آن حدود و تهديد به عذاب خالد و خوار كننده در برابر نافرمانى خدا و تجاوز از آن حدود امر آن را بزرگ داشته است .
سخنى پيرامون ارث به وجهى كلى
(چهار بحث كلى مستفاد از آيات ارث )
اين دو آيه يعنى آيه : ( يوصيكم اللّه فى اولادكم ) تا آخر دو آيه و نيز آيه آخر سوره كه مى فرمايد: (يستفتونك قل اللّه يفتيكم فى الكلاله ...) با آيه شريفه (للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان ) و آيه شريفه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه )، پنج و يا شش آيه اند كه اصل قرآنى مساءله ارث در اسلام را تشكيل مى دهند و سنت يعنى روايات وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه هدى (عليهم السلام ) آن را به روشن ترين وجه تفصيل مى دهد و تفسير مى كند كلياتى كه مى توان از اين چند آيه استفاده كرد چهار اصل كلى است كه براى احكام جزئى و تفصيلى ارث جنبه منبع و ريشه را دارد:
1_ اصل اولى كه از آيات نامبرده استفاده مى شود همان مطلبى است كه ما استفاده آن را از جمله : (آباوكم و ابناوكم لاتدرون ايهم اقرب لكم نفعا) قبلا از نظر خواننده گذرانده ، گفتيم از اين جمله برمى آيد مساءله نزديكى و دورى از ميت در باب ارث اثر دارد و اگر اين جمله را ضميمه كنيم به جمله هاى بقيه آيه اين معنا بدست مى آيد: كه قرب و بعد نامبرده در كمى و زيادى سهم و بزرگ و كوچكى آن نيز اثر دارد و اگر جمله مورد بحث ضميمه شود به آيه : (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه ) اين معنا را مى فهماند كه وارث ، هر قدر از حيث نسب به ميت نزديك تر باشد مانع از ارث بردن كسانى خواهد بود كه از وى به ميت دورترند.
و معلوم است كه نزديك ترين اءقارب (نزديكان ) به ميت پدر و مادر و پسر و دختر است .
چون بين اين چهار طايفه و بين ميت كس ديگرى واسطه نيست و نيز معلوم است كه بر اين حساب ، پسر و دختر ميت از ارث بردن پسرزادگان و دخترزادگان مانع مى شوند چون پسرزاده و دخترزاده با وساطت پدر و مادرشان يعنى پسر و دختر ميت به ميت متصل مى شوند و تنها وقتى خود واسطه ها از دنيا رفته باشند ارث مى برند.
بدنبال اين طبقه طبقه دوم قرار دارد، كه عبارت است از برادران و خواهران و جد وجده ميت كه اينها يك واسطه كه همان پدر و يا مادر مى باشند متصل به ميت مى شوند پس اگر ميت از طبقه اول وارث و وارث زاده نداشته باشد ارث او را طبقه دوم مى برد و اگر از طبقه دوم هم وارثى ندارد فرزندان آن طبقه ارث او را مى برند كه با يك واسطه يعنى پدر و مادر به ميت متصل مى شوند. و بطور كلى هر بطنى مانع ارث بطن بعد از خودش مى شود.
بعد از اين طبقه ، طبقه سوم قرار دارد كه طبقه عمو و عمه ها و دائى و خاله هاى ميت و جد و جده پدر ميت و جد و جده مادر ميت است چه بين نامبردگان و بين ميت دو واسطه وجود دارد يكى جد و جده است و يكى پدر و مادر و مساءله بر همين قياس است كه گذشت .
و از مساءله قرب و بعد نامبرده برمى آيد آن كسى كه به دو سبب به ميت نزديك است ، مقدم است بر كسى كه به يك سبب نزديك است ، كه يكى از مثالهايش تقدم خويشاوندان ابوينى ميت بر خويشاوندان پدرى او است كه اين دسته با وجود دسته اول ارث نمى برند، ولى كلاله ابوينى مانع از ارث بردن خويشاوند مادرى نمى شود.
2 _ دومين اصلى كه از چند آيه نامبرده استفاده مى شود اين است كه در وارثان ميت غير از ناحيه قرب و بعد به او تقدم و تاءخر ديگرى در نظر گرفته شده چون گاه مى شود كه سهام همگى جمع مى شود و بخاطر بيشتر شدنش از اصل تركه با هم مزاحمت مى كنند و در اين هنگام بعضى از صاحبان سهام كسانى هستند كه در اين فرض يعنى در فرض تزاحم سهم ديگرى در قرآن برايش ‍ معين شده مانند شوهر كه در اصل نصف (2/1) مى برد ولى وقتى وجود فرزندى از همسرش مزاحم او مى شود عينا سهم او ربع (4/1) مى شود و مانند زوجه _ در صورتى كه شوهر از دنيا برود - كه در فرض نبودن فرزند براى ميت ربع (4/1) و در فرض وجود فرزند ثمن (8/1) مى برد و مانند مادر كه در اصل ثلث (3/1) مى برد ولى اگر ميت _ كه فرزند او است _ اولاد و يا برادر داشته باشد سهم مادرش سدس (6/1) مى شود ولى پدر ميت كه سهمش (6/1) است كم نمى شود چه ميت فرزند داشته و چه نداشته باشد.
بعضى ديگر از صاحبان سهام كسانى هستند كه در اصل برايشان سهمى معين شده ، ولى اگر مزاحمى داشته باشند قرآن از بيان سهم آنان سكوت كرده و سهم معينى برايشان ذكر نكرده است مانند يك دختر و چند دختر و يك خواهر و چند خواهر كه يك دختر نصف و يك خواهر دو ثلث مى برد ولى اگر چند دختر و چند خواهر باشند قرآن سهمى برايشان معين نكرده است .
از اين جريان استفاده مى شود كه دسته اول كه قرآن كريم سهم ارثشان را هم در صورت نبودن مزاحم بيان كرده و هم در صورت وجود مزاحم در جائى كه سهام ارث از اصل ارث بيشتر شد نقصى بر سهم آنان وارد نمى شود. بلكه بر كسانى وارد مى شود كه جزء دسته دوّمند يعنى از آنهائى هستند كه قرآن تنها سهم الارث در صورت نبود مزاحمشان را معين كرده و از بيان قسمت سهم الارثشان در صورت وجود مزاحم سكوت كرده است .
3- سومين اصلى كه از آيات نامبرده استفاده مى شود اين است كه سهام گاهى از اوقات زيادتر از مال مى شود، مثل اينكه زنى بميرد و شوهر و برادران و خواهرانى از خويشاوندان پدرى و مادرى خود بجاى بگذارد، كه در اين صورت سهام عبارت است _ از: 1 - نصف (2/1) و ثلثان (3/2) و معلوم است كه جمع اين دو بيشتر از عدد صحيح مى شود (يعنى اگر ارث را يك واحد فرض كنيم مشتمل بر اين دو سهم 2/1 _ 3/2 نيست ، بلكه كمتر از آن است چون جمع آن دو عبارت است از يك عدد صحيح و يك ششم ) و نيز مثل اين فرض كه زنى بميرد و پدر و مادر و شوهر و دو دختر بجاى بگذارد كه در اين فرض نيز سهام از مال بيشتر است .

next page

fehrest page

back page