تفسير الميزان جلد ۴

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۴ -


محمد بن سنان مى گويد: و يكى از علل اين حكم كه يك مرد مى تواند چهار زن آزاده بگيرد اين است كه آمار زن بيش از مردان است كه اگر در آيه شريفه : (فانكحوا ما طاب لكم من النّساء مثنى و ثلاث و رباع ) نظر شود، _ هر چند خدا داناتر است _ ولى چنين به نظر مى رسد كه گويا خداى تعالى خواسته است همين واقعيت را نشان دهد و دست افراد غنى و فقير را به قدر وسعشان باز بگذارد، تا هر كس به قدر توانائى خود با زنان ازدواج كند (تا آخر حديث ). و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: و غيرت را به مردان داد و به همين جهت بر زنان تحريم كرد كه با غير همسرش رابطه داشته باشد، ولى براى مردان چهار زن را حلال كرد براى اينكه خداى عزوجل ، كريم تر و بزرگوارتر از آن است كه زنان را از يك سو گرفتار غيرت كند و از سوى ديگر به شوهران اجازه دهد كه به غير ايشان سه زن ديگر بگيرند.
غيرت يكى از فضايل اخلاقى است
مؤ لف قدس سره : از روايت مذكور روشن مى شود كه غيرت يكى از اخلاق حميده و ملكات فاضله است و آن عبارت است از دگرگونى حالت انسان از حالت عادى و اعتدال ، بطورى كه انسان را براى دفاع و انتقام از كسى كه به يكى از مقدساتش اعم از دين ، ناموس و يا جاه و امثال آن تجاوز كرده ، از جاى خود مى كند و اين صفت غريزى ، صفتى است كه هيچ انسانى به طور كلى از آن بى بهره نيست هر انسانى را كه فرض كنيم _ هر قدر هم كه از غيرت بى بهره باشد _ باز در بعضى از موارد غيرت را از خود بروز مى دهد پس غيرت يكى از فطريات آدمى است و اسلام هم دينى است كه بر اساس فطرت تشريع شده و در آن امور فطرى را گرفته و تعديل مى كند آن مقدارش را كه در حيات بشر لازم و ضرورى است معتبر و واجب مى سازد و آنچه نقص و خلل كه در آن هست و بشر در زندگيش نيازى بدان ندارد حذف نموده و از اعتبار مى اندازد و همچنانكه مى بينيم همين روش را در فطرياتى چون علاقه به جمع مال و به دست آوردن خوراك و شراب و لباس و همسران و غيره معمول داشته است .
اگر ما مى بينيم كه خداى عزوجل براى مردان با داشتن يك زن ، سه زن ديگر را حلال كرده _ با در نظر گرفتن اينكه اسلام رعايت حكم فطرت را نموده است _ لازمه اش اين مى شود كه نفرت و انزجارى كه از زنان نسبت به هو و مشاهده مى كنيم حسد باشد، نه غيرت و به زودى در بحث آينده كه راجع به تعدد زوجات است توضيح بيشترى مى دهيم و اثبات مى كنيم اين حالت در زنان امرى است عرضى و حالتى است غير فطرى ، كه به آنان دست مى دهد (و زنان موظفند با آن مبارزه كنند، آنچنانكه با هر هوائى نفسانى ديگر بايد مبارزه كنند (مترجم ) ).
و در كافى به سند خود از زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: مرد نمى تواند آنچه را كه به همسرش بخشيده از آن برگردد، زن نيز نمى تواند آنچه را كه به شوهرش بخشيده پس بگيرد چه تحويلش داده باشد و يا نداده باشد.
(در نسخه عربى كلمه (جيزت او لم تجز...) با (جيم ) آمده ولى در وسائل با حرف (حا) آمده كه به معناى حيازت است (مترجم ) ).
مگر اين خداى تعالى نيست كه درباره مردان مى فرمايد: (و لا تاخذوا ممّا آتيتموهن شيئا)؟ و درباره زنان مى فرمايد: (فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا)؟ و اگر زنان چيزى از آن مهريه را با طيب نفس به شما بخشيدند مى توانيد آنرا با گوارائى بخوريد و اين دو آيه هم بر مهريه شامل مى شود و هم بر بخشش .
نسخه شفابخش اميرالمؤ منين (ع ) درباره درد شكم
و در تفسير عياشى از عبداللّه بن قداح از امام صادق (عليه السلام ) از پدرش صلوات اللّه عليه روايت كرده كه فرمود: مردى به حضور اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آمد و عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين من دردى در ناحيه شكم دارم حضرت فرمود: آيا همسر دارى ؟ عرضه داشت : آرى ، فرمود: از او بخواه تا چيزى از مال شخصيش به تو ببخشد البته با طيب خاطر ببخشد و با آن عسلى بخر و آن عسل را در آب باران حل كن و بنوش تا بهبود يابى چون من از خداى عزوجل شنيده ام كه درباره آب آسمان مى فرمايد: (و نزلنا من السماء ماء مباركا) و درباره عسل مى فرمايد: (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للنّاس ) و درباره مال زنان مى فرمايد: (فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا) و آن مرد اين دستور العمل را به كار بست و شفا يافت .
مؤ لف قدس سره : صاحب الدرالمنثور هم اين روايت را از عبدبن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده و اين استفاده اى كه آنجناب از آيات قرآنى كرده استفاده اى است لطيف ، كه البته اساسش توسعه دادن در معناى كلام است و از اين قبيل توسعه ها در اخبارى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده زياد ديده مى شود كه انشاءالله بعضى از آنها را در مواردى كه مناسب باشد ايراد مى كنيم .
و در كافى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: هرگاه براى شما حديثى كردم و سخنى گفتم دليل و شاهد قرآنى آنرا از من بپرسيد آنگاه در بعضى از كلماتش فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردم را نهى كرد از قيل و قال و از فساد مال و كثرت سؤ ال شخصى پرسيد: يا بن رسول اللّه همين سخن در كجاى قرآن است ؟ فرمود: خداى عزوجل درباره قيل و قال فرموده : (لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين النّاس ) و درباره فساد مال فرموده : (و لاتوتوا السفهاء جعل اللّه اموالكم التى جعل اللّه لهم قياما)
و درباره كثرت سؤ ال فرموده : (لا تساءلوا عن اشياء ان تبد لكم تسوءكم ).
رواياتى در زيل آيه (و لاتؤ تو السفها اموالكم )
و در تفسير عياشى از يونس بن يعقوب روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) در مورد آيه : (و لا توتوا السفهاء اموالكم ) پرسيدم كه منظور از سفها چه كسانى هستند؟ فرمود: كسى كه به او وثوق و اعتماد نداريد.
و در همان كتاب از ابراهيم بن عبد الحميد روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از معناى آيه : (و لا توتوا السفهاء اموالكم سؤ ال ) نمودم فرمود: هر كسى كه شراب بنوشد او نيز سفيه است .
و در همان كتاب از على بن ابى حمزه از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت : از آنجناب از آيه : (و لا توتوا السفهاء اموالكم ) پرسيدم فرمود: منظور از سفيهان ايتامند، اموال آنان را در اختيارشان نگذاريد تا وقتى كه رشد را از آنان ببينيد عرضه داشتم : پس چرا اموال ايتام را اموال خود ما خوانده و فرموده (اموالتان را به سفيهان ندهيد) فرمود: خطاب به كسانى است كه وارث ايتام باشند.
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه مورد بحث فرموده : وقتى مردى تشخيص دهد كه همسرش و يا فرزندش سفيه و فساد انگيز است ، نبايد هيچيك از آنها را بر مال خودش مسلط كند، چون خداى تعالى مال را وسيله قوام زندگى او قرار داده ، سپس فرمود: منظور از (قوام زندگى ) معاش است (تا آخر حديث ).
مؤ لف قدس سره : روايات در اين باب بسيار زياد است و اين روايات مؤ يد مطلب گذشته ما است كه گفتيم سفاهت معنائى وسيع دارد و داراى مراتبى است مانند سفاهتى كه باعث حجر و ممنوعيت از تصرف مى شود و نيز سفاهت كودك قبل از رسيدن به حد رشد و مرتبه ديگرش سفاهت زنى است كه هوسران است مرحله ديگرش سفاهت شارب الخمر و مرتبه ديگرش مطلق كسانى است كه مورد اعتماد نباشند و بحسب اختلاف اين مراحل و مصاديق معناى
(دادن مال به آنها) و نيز معناى (اضافه مال به ضمير خطاب ) در (اموالكم ) فرق مى كند كه تطبيق و اعتبار آن با خود خواننده محترم است .
و اينكه در روايت ابى حمزه فرمود: (خطاب به كسانى است كه وارث يتيم باشند) اشاره است به همان حقيقتى كه قبلا ما به آن اشاره كرديم كه اولا تمام اموال موجود در عالم هستى از آن جامعه بشرى است و در مرحله دوم ملك اشخاص مى شود و به مصالح خصوصى تعلق مى گيرد و اصولا اشتراك جامعه در مال باعث شده است كه از اين به آن منتقل گردد.
و در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى يتم يتيم تمام مى شود و از يتيمى درمى آيد كه به حد احتلام برسد تعبير به (اشده ) نيز به همين معنا است و اگر محتلم بشود ولى رشدى از او ديده نشود و همچنان سفيه و ضعيف باشد، ولى او بايد مال او را نگهدارى كند.
و در همان كتاب از آنجناب روايت آورده كه در ذيل آيه شريفه : (و ابتلوا اليتامى ...) فرمود: (ايناس رشد) به معناى اين است كه بتواند مال خود را حفظ كند.
مؤ لف : وجه اينكه آيه شريفه چگونه بر اين معنا دلالت مى كند قبلا گذشت .
رواياتى در ذيل (و من كان فقيرا فلياءكل بالمعروف )
و در كتاب تهذيب از آن جناب روايت آورده كه در ذيل آيه : (و من كان فقيرا فلياكل بالمعروف ) فرمود: اين كسى است كه به خاطر فقر نمى تواند هر چيزى بخرد و ناگزير است جلوى خواسته هاى خود را بگيرد پس او مى تواند بطور شايسته و خداپسندانه از مال يتيم بخورد و اين وقتى است كه ارتزاقش از مال يتيم و سرپرستيش نسبت به اموال او به صلاح و به نفع يتيم باشد بنابراين اگر مال يتيم اندك است نبايد از آن چيزى بخورد.
و در الدرالمنثور است كه احمد و ابوداود و نسائى و ابن ماجه و ابن ابى حاتم و نحاس (در كتاب ناسخ خود) از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : مردى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: من از خودم مالى ندارم و سرپرستى يتيمى را به عهده دارم آيا مى توانم از مال آن يتيم ارتزاق كنم ؟ فرمود: از مال يتيمت بخور ولى اسراف و ريخت و پاش مكن و با مال يتيم ثروت نيندوز و مال او را سپر بلا و وسيله حفظ مال خودت مكن .
مؤ لف قدس سره : در اين معانى روايات بسيار زيادى رسيده هم از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام )
و هم از ديگران و البته در اين باره مباحث فقهى و اخبارى ناظر به آن مباحث هست كه اگر كسى بخواهد از آن اطلاع يابد بايد به جوامع حديث و كتب فقهى مراجعه كند.
و در تفسير عياشى از رفاعه از آن جناب روايت شده كه در ذيل آيه : (فلياكل بالمعروف ) فرموده : پدرم بارها مى فرمود اين آيه نسخ شده است .
و در تفسير الدرالمنثور است كه ابو داود و نحاس هر دو در كتاب ناسخ خود و ابن منذر از طريق عطا از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه : (و من كان فقيرا فلياكل بالمعروف ) بوسيله آيه (ان الّذين ياكلون اموال الى تامى ظلما...) نسخ شده است .
مؤ لف قدس سره : بايد گفت كه منسوخ شدن آيه با معيارها و موازين نسخ سازگار نيست زيرا در ميان آيات قرآن كريم ، آيه اى نيست كه نسبتش با اين آيه نسبت ناسخ با منسوخ باشد و مضمون آيه شريفه : (ان الّذين ياكلون اموال اليتامى ظلما...) با مضمون آيه مورد بحث (فلياكل بالمعروف ) منافات ندارد تا بگوئيم ناسخ آن است ، زيرا خوردن مال يتيم در آيه مورد بحث مقيد به معروف و خوردنى كه خداپسندانه باشد شده است مثلا عنوان (اجرت در برابر حفظ مال ) او را داشته باشد و در آيه اى كه مى گويند ناسخ است ، خوردن مال يتيم مقيد به قيد (ظلم ) شده است و اينكه هيچ مجوزى براى خوردنش نداشته باشد و معلوم است كه بين آن (جواز اكل ) و اين (منع اكل ) منافاتى نيست ، پس حق مطلب اين است كه آيه مورد بحث نسخ نشده و دو روايت بالا علاوه بر اينكه ضعيف است به خاطر مخالفتى كه با كتاب دارد طرح مى شود.
و در تفسير عياشى از عبداللّه بن مغيره از جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) روايت آورده كه در ذيل آيه : (فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم ) فرموده اند اگر ديديد آل محمد را دوست مى دارند ايشان را به درجه اى بالا برده و بلند مرتبه اش گردانيد.
مؤ لف قدس سره : اين معنا از باب تطبيق مفاهيم باطن قرآن بر مصاديق است ، نه معناى تحت اللفظى آيه ، در حقيقت در اين روايت عموم مردم را ايتام آل محمد و آل محمد را پدران ايشان خوانده كه مى فرمايد: اگر مردم آل محمد را دوست بدارند اينگونه مردم را بيشتر احترام كنيد، چون رشد يافته اند و بايد كه معارف را كه ارث پدران ايشان است به ايشان بدهيد و گرنه سفيهند و ميراث پدرانشان را تعليمشان نكنيد.
بحثى علمى در چند فصل
1_ نكاح و ازدواج يكى از هدفهاى طبيعت است :
اصل پيوستگى بين زن و مرد امرى سفارشى و تحميلى نيست ، بلكه از امورى است كه طبيعت بشرى بلكه طبيعت حيوانى با رساترين وجه آن را توجيه و بيان مى كند و از آنجا كه اسلام دين فطرت است طبعا اين امر را تجويز كرده است (و بلكه مقدار طبيعيش را مورد تاكيد هم قرار داده ).
و عمل توليد نسل و همچنين جوجه گذارى كه از اهداف و مقاصد طبيعت است خود تنها عامل و سبب اصلى است كه اين پيوستگى را در قالب ازدواج ريخته و آن را از اختلاطهاى بى بند و بار و از صرف نزديكى كردن در آورده تا شكل ازدواج تواءم با تعهد به آن بدهد. و به همين جهت مى بينيم حيواناتى كه تربيت فرزندشان به عهده والدين است ، زن و مرد و به عبارت ديگر نر و ماده خود را نسبت به يكديگر متعهد مى دانند، همانند پرندگان كه ماده آنها مسؤ ول حضانت و پرورش تخم و تغذيه و تربيت جوجه است و نر آنها مسؤ ول رساندن آب و دانه به آشيانه .
و نيز مانند حيواناتى كه در مساءله توليد مثل و تربيت فرزند احتياج به لانه دارند ماده ، آنها در ساختن لانه و حفظ آن نياز به همكارى نر دارد كه اينگونه حيوانات براى امر توليد مثل روش ازدواج را انتخاب مى كنند و اين خود نوعى تعهد و ملازمت و اختصاص بين دو جفت نر و ماده را ايجاب مى كند و آن دو را به يكديگر مى رساند و نيز به يكديگر متعهد مى سازد و در حفظ تخم ماده و تدبير آن و بيرون كردن جوجه از تخم و همچنين تغذيه و تربيت جوجه ها شريك مى كند و اين اشتراك مساعى همچنان ادامه دارد تا مدت تربيت اولاد به پايان رسيده و فرزند روى پاى خود بايستد و از پدر و مادر جدا شود و دوباره نر و ماده ازدواج نموده ماده مجددا تخم بگذارد و...
پس عامل نكاح و ازدواج همانا توليد مثل و تربيت اولاد است و مساءله اطفاى شهوت و يا اشتراك در اعمال زندگى چون كسب و زراعت و جمع كردن مال و تدبير غذا و شراب و وسايل خانه و اداره آن امورى است كه از چهار چوب غرض طبيعت و خلقت خارج است و تنها جنبه مقدميت داشته و يا فوايد ديگرى غير از غرض اصلى بر آنها مترتب مى شود.
از اين جا روشن مى گردد كه آزادى و بى بند و بارى در اجتماع زن و مرد به اينكه هر مردى به هر زنى كه خواست درآويزد و هر زنى به هر مردى كه خواست كام دهد و اين دو جنس در هر زمان و هر جا كه خواستند با هم جمع شوند و عينا مانند حيوانات زبان بسته بدون هيچ مانع و قيد و بندى نرش به ماده اش بپرد همانطور كه تمدن غرب وضع آنان را به تدريج به همين جا كشانيده زنا و حتى زناى با زن شوهردار متداول شده است .
و همچنين جلوگيرى از طلاق و تثبيت ازدواج براى ابد بين دو نفرى كه توافق اخلاقى ندارند و نيز ممنوع كردن زن از اينكه همسر مثلا ديوانه اش را ترك گفته ، با مردى سالم ازدواج كند و محكوم ساختن او كه تا آخر عمر با شوهر ديوانه اش بگذارند.
و نيز لغو و بيهوده دانستن توالد و خوددارى از توليد نسل و شانه خالى كردن از مسؤ وليت تربيت اولاد و نيز مساءله اشتراك در زندگى خانه را مانند ملل پيشرفته و متمدن امروز زيربناى ازدواج قرار دادن و نيز فرستادن شيرخواران به شير خوارگاههاى عمومى براى شير خوردن و تربيت يافتن همه و همه بر خلاف سنت طبيعت است و خلقت بشر به نحوى سرشته شده كه باسنت هاى جديد منافات دارد.
بله حيوانات زبان بسته كه در تولد و تربيت ، به بيش از آبستن شدن مادر و شير دادن و تربيت كردن او يعنى با او راه برود و دانه برچيدن و يا پوزه به علف زدن را به او بياموزد، احتياجى ندارند طبيعى است كه احتياجى به ازدواج و مصاحبت و اختصاص نيز ندارد ماده اش هر حيوانى كه مى خواهد باشد و نر نيز هر حيوانى كه مى خواهد باشد، چنين جاندارانى در جفت گيرى آزادى دارند البته اين آزادى هم تا حدى است كه به غرض طبيعت يعنى حفظ نسل ضرر نرساند.
آزاديهاى جنسى برخلاف سنت طبيعت است
مبادا خواننده عزيز خيال كند كه خروج از سنت خلقت و مقتضاى طبيعت اشكالى ندارد چون نواقص آن با فكر و ديدن برطرف مى شود و در عوض لذائذ زندگى و بهره گيرى از آن بيشتر مى گردد و براى رفع اين توهم اين توهم از بزرگترين اشتباهات است ، زيرا اين بنيه هاى طبيعى كه يكى از آنها بنيه انسانيت و ساختمان وجودى او است مركباتى است تاءليف شده از اجزائى زياد كه بايد هر جزئى در جاى خاص خود و طبق شرايط مخصوصى قرار گيرد طورى قرار گيرد كه با غرض و هدفى كه در خلقت و طبيعت مركب در نظر گرفته شده سازگار باشد و دخالت هر يك از اجزا در بدست آمدن آن غرض و به كمال رساندن نوع نظير دخالتى است كه هر جزء از معجون و داروهاى مركب دارد و شرايط و موفقيت هر، جزء نظير شرايط و موفقيت اجزاى دارو است كه بايد وصفى خاص و مقدارى معين و و وزن و شرايطى خاص داشته باشد كه اگر يكى از آنچه گفته شد نباشد و يا كمترين انحرافى داشته باشد اثر و خاصيت دارو هم از بين مى رود (و چه بسا در بعضى از موارد مضر هم بشود).
از باب مثال انسان موجودى است طبيعى و داراى اجزائى است كه بگونه اى مخصوص تركيب يافته است و اين تركيبات طورى است كه نتيجه اش مستلزم پديد آمدن اوصافى در داخل و صفاتى در روح و افعال و اعمالى در جسمش مى گردد و بنابراين فرض اگر بعضى از افعال و اعمال او از آن وصف و روشى كه طبيعت برايش معين كرده منحرف شود و خلاصه انسان روش عملى ضد طبيعت را براى خود اتخاذ كند، قطعا در اوصاف او اثر مى گذارد و او را از راه طبيعت و مسير خلقت به جائى ديگر مى برد و نتيجه اين انحراف بطلان ارتباطى است كه او با كمال طبيعى خود و با هدفى كه دارد، به حسب خلقت در جستجوى آن است .
و ما اگر در بلاها و مصيبتهاى عمومى كه امروز جهان انسانيت را فرا گرفته و اعمال و تلاشهاى او را كه به منظور رسيدن به آسايش و سعادت زندگى انجام مى شود بى نتيجه كرده و انسانيت را به سقوط و انهدام تهديد مى كند بررسى دقيق كنيم خواهيم ديد كه مهمترين عامل در آن مصيبتها، فقدان و از بين رفتن فضيلت تقوا و جايگزينى ، به بى شرمى و قساوت و درندگى و حرص است و بزرگترين عامل آن بطلان و زوال و اين جايگزينى همانا آزادى بى حد و افسار گسيختگى و ناديده گرفتن نواميس طبيعت در امر زوجيت و تربيت اولاد است ، آرى سنت اجتماع در خانه و تربيت فرزند (از روزى كه فرزند به حد تميز مى رسد تا به آخر عمر) در عصر حاضر قريحه راءفت و رحمت و فضيلت عفت و حيا و تواضع را مى كشد.
فكر و رؤ يت نمى تواند آثار شوم نامبرده را از بين ببرد
و اما اينكه توهم كرده بودند كه ممكن است آثار شوم نامبرده از تمدن عصر حاضر را با فكر و رؤ يت از بين برد، در پاسخ بايد گفت : هيهات كه فكر بتواند آن آثار را از بين ببرد، زيرا فكر هم مانند ساير لوازم زندگى وسيله اى است كه تكوين آن را ايجاد كرده و طبيعت آن را وسيله اى قرار داده ، براى اينكه آنچه از مسير طبيعت خارج مى شود به جايش برگرداند نه اينكه آنچه طبيعت و خلقت انجام مى دهد باطلش سازد و با شمشير طبيعت خود طبيعت را از پاى در آورد، شمشيرى كه طبيعت در اختيار انسان گذاشت تا شرور را از آن دفع كند و معلوم است كه (اگر) فكر كه يكى از وسايل طبيعت است در تاءييد شؤ ون فاسد طبيعت بكار برود خود اين وسيله هم همانند ديگر وسايل فاسد و منحرف خواهد شد و لذا مى بينيد كه انسان امروز هرچه با نيروى فكر آنچه از مفاسد را كه فسادش ‍ اجتماع بشر را تهديد كرده ، اصلاح مى كند. همين اصلاح خود نتيجه اى تلخ ‌تر و بلائى دردناك تر را به دنبال مى آورد، بلائى كه هم دردناك تر و هم عمومى تر است .
بله ، چه بسا گوينده اى از طرفداران اين فكر بگويد كه :
صفات روحى كه نامش را (فضائل نفسانى ) مى نامند چيزى جز بقاياى دوران اساطير و افسانه ها و توحش نيست و اصلا با زندگى انسان مترقى امروز هيچ گونه سازشى ندارد از باب نمونه : (عفت )، (سخاوت )، (حيا)، (رافت ) و (راستگوئى ) را نام مى بريم ، مثلا عفت ، نفس را بى جهت از خواهشهاى نفسانى باز داشتن است و سخاوت از دست دادن حاصل و دست رنج آدمى است كه در راه كسب و بدست آوردنش زحمتها و محنتهاى طاقت فرسا را متحمل شده است و علاوه بر اين مردم را تن پرور و گدا و بيكاره بار مى آورد. همچنين شرم و حيا ترمز بيهوده اى است كه نمى گذارد آدمى حقوق حقه خود را از ديگران مطالبه كند و يا آنچه در دل دارد بى پرده اظهار كند. و راءفت و دلسوزى كه نقيصه بودنش احتياج به استدلال ندارد، زيرا ناشى از ضعف قلب است و راستگوئى نيز امروز با وضع زندگى سازگار نيست .
و همين منطق ، خود از نتائج و ره آوردهاى آن انحرافى است كه مورد گفتار ما بود، چون اين گوينده توجه نكرده به اينكه اين فضائل در جامعه بشرى از واجبات ضروريه اى است كه اگر از اجتماع بشرى رخت بربندد بشر حتى يك ساعت نيز نمى تواند به صورت جمعى زندگى كند.
بدون فضايل نفسانى زندگى اجتماعى بشر از هم مى پاشد
اگر اين خصلت ها از بشر برداشته شود و هر فرد از انسان به آنچه متعلق به سايرين است تجاوز نموده ، مال و عرض و حقوق آنان را پايمال كند و اگر احدى از افراد جامعه نسبت به آنچه مورد حاجت جامعه است سخا و بخشش ننمايد و اگر احدى از افراد بشر در ارتكاب اعمال زشت و پايمال كردن قوانينى كه رعايتش واجب است شرم نكند و اگر احدى از افراد نسبت به افراد ناتوان و بيچاره چون اطفال و ديوانگان كه در بيچارگى خود هيچ گناهى و دخالتى ندارند راءفت و رحمت نكند و اگر قرار باشد كه احدى به احدى راست نگويد و در عوض همه بهم دروغ بگويند و همه به هم وعده دروغ بدهند، معلوم است كه جامعه بشريت در همان لحظه اول متلاشى گشته و بقول معروف (سنگ روى سنگ قرار نمى گيرد).
پس جا دارد كه اين گوينده حداقل اين مقدار را بفهمد كه اين خصال نه تنها از ميان بشر رخت بر نبسته ، بلكه تا ابد هم رخت برنمى بندد و بشر طبعا و بدون سفارش كسى به آن تمسك جسته ، تا روزى كه داعيه (زندگى كردن دستجمعى ) در او موجود است آن خصلت ها را حفظ مى كند.
تنها چيزى كه درباره اين خصلتها بايد گفت و درباره آن سفارش و پند و اندرز كرد، اين است كه بايد اين صفات را تعديل كرده و از افراط و تفريط جلوگيرى نمود تا در نتيجه با غرض طبيعت و خلقت در دعوت انسان به سوى سعادت زندگى موافق شود
(كه اگر تعديل نشود و به يكى از دو طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد ديگر فضيلت نخواهد بود) و اگر آنچه از صفات و خصال كه امروز در جوامع مترقى فضيلت پنداشته شده فضيلت انسانيت بود، يعنى خصالى تعديل شده بود ديگر اين همه فساد در جوامع پديد نمى آورد و بشر را به پرتگاه هلاكت نمى افكند بلكه بشر را در امن و راحتى و سعادت قرار مى داد.
حال به بحثى كه داشتيم برگشته و مى گوئيم : اسلام امر ازدواج را در موضع و محل طبيعى خود قرار داده نكاح را حلال و زنا و سفاح را حرام كرده و علاقه همسرى و زناشوئى را بر پايه تجويز جدائى (طلاق ) قرار داده يعنى طلاق و جدا شدن زن از مرد را جايز دانسته و نيز به بيانى كه خواهد آمد اين علقه را بر اساسى قرار داده كه تا حدودى اين علاقه را اختصاصى مى سازد و از صورت هرج و مرج در مى آورد و باز اساس اين علقه را يك امر شهوانى حيوانى ندانسته بلكه آن را اساسى عقلانى يعنى مساءله توالد و تربيت دانسته و رسول گرامى در بعضى از كلماتش فرموده : (تناكحوا تناسلوا تكثروا...) (يعنى نكاح كنيد و نسل پديد آوريد و آمار خود را بالا ببريد).
2_ اسلام مردان را بر زنان استيلا داده است :
اگر ما در نحوه جفت گيرى و رابطه بين نر و ماده حيوانات مطالعه و دقت كنيم خواهيم ديد كه بين حيوانات نيز در مساءله جفت گيرى ، مقدارى و نوعى و يا به عبارت ديگر بوئى از استيلاى نر بر ماده وجود دارد و كاملا احساس مى كنيم كه گوئى فلان حيوان نر خود را مالك آلت تناسلى ماده و در نتيجه مالك ماده مى داند و به همين جهت است كه مى بينيم نرها بر سر يك ماده با هم مشاجره مى كنند، ولى ماده ها بر سر يك نر به جان هم نمى افتند (مثلا يك الاغ و يا سگ و يا گوسفند و گاو ماده وقتى مى بينند كه نر به ماده اى ديگر پريده هرگز به آن ماده حمله ور نمى شود ولى نر اين حيوانات وقتى ببيند كه نر ماده را تعقيب مى كند خشمگين مى شود به آن نر حمله مى كند).
و نيز مى بينيم آن عملى كه در انسانها نامش خواستگارى است در حيوانها هم (كه در هر نوعى به شكلى است ) از ناحيه حيوان نر انجام مى شود و هيچگاه حيوان ماده اى ديده نشده كه از نر خود خواستگارى كرده باشد و اين نيست مگر به خاطر اينكه حيوانات با درك غريزى خود درك مى كنند كه در عمل جفت گيرى كه با فاعل و قابلى صورت مى گيرد، فاعل نر و قابل (مفعول ) ماده است و به همين جهت ماده خود را ناگزير از تسليم و خضوع مى داند.
و اين معنا غير از آن معنائى است كه در نرها مشاهده مى شود كه نر مطيع در مقابل خواسته هاى ماده مى گردد (چون گفتگوى ما تنها در مورد عمل جفت گيرى و برترى نر بر ماده است و اما در اعمال ديگرش از قبيل بر آوردن حوائج ماده و تاءمين لذتهاى او، نر مطيع ماده است )
و برگشت اين اطاعت (نر از ماده ) به مراعات جانب عشق و شهوت و بيشتر لذت بردن است (هر حيوان نرى از خريدن ناز ماده و برآوردن حوائج او لذت مى برد) پس ريشه اين اطاعت قوه شهوت حيوان است و ريشه آن تفوق و مالكيت قوه فحولت و نرى حيوان است و ربطى به هم ندارند.
و اين معنا يعنى لزوم شدت و قدرتمندى براى جنس مرد و وجوب نرمى و پذيرش براى جنس زن چيزى است كه اعتقاد به آن كم و بيش در تمامى امت ها يافت مى شود، تا جائى كه در زبانهاى مختلف عالم راه يافته بطورى كه هر شخص پهلوان و هر چيز تسليم ناپذير را (مرد) و هر شخص نرمخو و هر چيز تاءثيرپذير را (زن ) مى نامند، مثلا مى گويند: شمشير من مرد است يعنى برنده است ، يا فلان گياه نر و يا فلان مكان نر است ، و...
و اين امر در نوع انسان و در بين جامعه هاى مختلف و امتهاى گوناگون فى الجمله جريان دارد، هر چند كه مى توان گفت جريانش (با كم و زياد اختلاف ) در امتها متداول است . و اما اسلام نيز اين قانون فطرى را در تشريع قوانينش معتبر شمرده و فرموده : (الرجال قوامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض ) و با اين فرمان خود، بر زنان واجب كرد كه درخواست مرد را براى همخوابى اجابت نموده و خود را در اختيار او قرار دهند.
3_ مساءله تعدد زوجات :
مساءله وحدت و تعدد همسر در انواع مختلف حيوانات ، مختلف است و خيلى روشن نيست زيرا در حيواناتى كه بينشان اجتماع خانوادگى برقرار است ، همسر يكى است و يك ماده به يك نر اختصاص مى يابد و اين بدان جهت است كه نرها در تدبير امور آشيانه و لانه و نيز در پرورش دادن جوجه ها با ماده همكارى مى كنند و اين همكارى براى نرها مجالى باقى نمى گذارد كه به اداره يك ماده ديگر و لانه ديگر و جوجه هائى ديگر بپردازد؛ البته ممكن هم هست از راه اهلى كردن و سرپرستى نمودن آنها وضعشان را تغيير داد يعنى امر معاش آنها را مانند مرغ و خروس و كبوتر تاءمين نمود، و در نتيجه وضعشان در همسرى نيز تغيير يابد.
و اما انسان از قديم الايام و در بيشتر امتهاى قديم چون مصر و هند و فارس و بلكه روم و يونان نيز تعدد زوجات را سنت خود كرده بود و چه بسا بعد از گرفتن يك همسر و براى اينكه او تنها نماند مصاحبانى در منزل مى آوردند تا مونس همسرشان باشند و در بعضى امتها به عدد معينى منتهى نمى شد
مثلا يهوديان و اعراب گاه مى شد كه با ده زن و يا بيست زن و يا بيشتر ازدواج مى كردند و مى گويند: سليمان پادشاه ، چند صد نفر زن داشته است .
و بيشتر اين تعدد زوجات در ميان قبائل و خاندانهائى كه زندگيشان قبيله اى است ، نظير ده نشينان و كوه نشينان اتفاق مى افتد و اين بدان جهت است كه صاحب خانه حاجت شديدى به نفرات و همكارى ديگران دارد و مقصودشان از اين تعدد زوجات زيادتر شدن اولاد ذكور است تا بوسيله آنان به امر دفاع كه از لوازم زندگى آنان است بهتر و آسانتر بپردازند. و از اين گذشته وسيله اى براى رياست و آقائى بر ديگران باشد، علاوه بر يك همسرى كه مى گرفتند يك جمعيتى را نيز خويشاوند و حامى خود مى كردند.
و اينكه بعضى از دانشمندان گفته اند كه : انگيزه و عامل در تعدد زوجات در قبائل و اهل دهات كثرت مشاغل است يعنى يكى بايد بارها را حمل و نقل كند يك يا چند نفر به كار زراعت و آبيارى مشغول شوند، كسانى نيز به كار شكار و افرادى به كار پخت و پز و افرادى ديگر به كار بافندگى بپردازند و... اين مطالب هر چند كه در جاى خود سخن درستى است الا اينكه اگر در صفات روحى اين طايفه دقت كنيم ، خواهيم ديد كه مساءله كثرت مشاغل براى آنان در درجه دوم از اهميت قرار داشته است و غرض اول در نظر قبائل و انسان بيابانى از تعدد زوجات به همان تعلق مى گيرد كه ما ذكر كرديم همانطور، كه شيوع پسرخواندگى و بنوت و امثال آن در بين قبائل نيز از فروعات همان انگيزه اى است كه خاطرنشان ساختيم .
علاوه بر اين يك عامل اساسى ديگرى نيز در بين اين طايفه براى متداول شدن تعدد زوجات بوده است و آن اين است كه در بين آنان عدد زنان هميشه بيش از عدد مردان بوده است زيرا امت هائى كه به سيره و روش قبايل زندگى مى كنند همواره جنگ و كشتار و شبيخون و ترور و غارت در بينشان رايج است و اين خود عامل مؤ ثرى است براى زياد شدن تعداد زنان از مردان و اين زيادى زنان طورى است كه جز با تعدد زوجات نياز طبيعى آن جامعه برآورده نمى شود (پس اين نكته را هم نبايد از نظر دور داشت ).
اسلام قانون ازدواج با يك زن را تشريع و با بيشتر از يك همسر يعنى تا چهار همسر را در صورت تمكن از رعايت عدالت در بين آنها، تنفيذ نموده ، و تمام محذورهائى را كه متوجه اين تنفيذ مى شود به بيانى كه خواهد آمد اصلاح كرده و فرموده : (و لهن مثل الّذى عليهن بالمعروف ).
چهار اشكال بر حكم (جواز تعدد زوجات ) و پاسخ بدانها
بعضى ها به اين حكم يعنى (جواز تعدد زوجات ) چند اشكال كرده اند.
اول اينكه : اين حكم آثار سوئى در اجتماع به بار مى آورد زيرا باعث جريحه دار شدن عواطف زنان مى شود و آرزوهاى آنان را به باد داده ، فوران عشق و علاقه به شوهر را خمود و خاموش مى كند و حس حبّ او را مبدل به حس انتقام مى گرداند. و در نتيجه ، ديگر به كار خانه نمى پردازد و از تربيت فرزندان شانه خالى مى كند. و در مقابل خطائى كه شوهر به او كرده در مقام تلافى بر مى آيد و به مردان اجنبى زنا مى دهد و همين عمل باعث شيوع اعمال زشت و نيز گسترش خيانت در مال و عرض و... مى گردد و چيزى نمى گذرد كه جامعه به انحطاط كشيده مى شود.
دوم اينكه : تعدد زوجات مخالف با وضعى است كه از عمل طبيعت مشاهده مى كنيم چون آمارگيرى هائى كه در قرون متمادى از امتها شده نشان مى دهد كه همواره عدد مرد و زن برابر بوده و يا مختصر اختلافى داشته است معلوم مى شود طبيعت براى يك مرد. يك زن تهيه كرده ، پس اگر ما خلاف اين را تجويز كنيم بر خلاف وضع طبيعت رفتار كرده ايم .
سوم اينكه : تشريع تعدد زوجات مردان را به حرص در شهوترانى تشويق نموده و اين غريزه حيوانى (شهوت ) را در جامعه گسترش ‍ مى دهد.
و چهارم اينكه : اين قانون موقعيت اجتماعى زنان را در جامعه پائين مى آورد و در حقيقت ارزش چهار زن را معادل با ارزش يك مرد مى كند و اين خود يك ارزيابى جائرانه و ظالمانه ، است حتى با مذاق خود اسلام سازگار نيست ، چرا كه اسلام در قانون ارث و در مساءله شهادت يك مرد را برابر دو زن قرار داده ، با اين حساب بايد ازدواج يك مرد را باد و زن تجويز كند نه بيشتر پس تجويز ازدواج با چهار زن به هر حال از عدالت عدول كردن است آن هم بدون دليل و اين چهار اشكال اعتراضاتى است كه مسيحيان و يا متمدنين طرفدار تساوى (حقوق زن و مرد) بر اسلام وارد كرده اند.
جواب از اشكال اول را مكرر در مباحث گذشته داديم و گفتيم كه اسلام زير بناى زندگى بشر و بنيان جامعه انسانى را بر زندگى عقلى و فكرى بنا نهاده است نه زندگى احساسى و عاطفى در نتيجه هدفى كه بايد در اسلام دنبال شود رسيدن به صلاح عقلى در سنن اجتماعى است نه به صلاح و شايستگى آنچه كه احساسات دوست مى دارد و مى خواهد. و عواطف به سويش كشيده مى شود.
و اين معنا به هيچ وجه مستلزم كشته شدن عواطف و احساسات رقيق زنان و ابطال حكم موهبتهاى الهى و غرايز طبيعى نيست ،
زيرا در مباحث علم النفس مسلم شده است كه صفات روحى و عواطف و احساسات باطنى از نظر كميت و كيفيت با اختلاف تربيت ها و عادات مختلف مى شود همچنانكه به چشم خود مى بينيم كه بسيارى از آداب در نظر شرقى ها پسنديده و ممدوح و در نظر غربيها ناپسند و مذموم است . و به عكس آن بسيارى از رسوم و عادات وجود دارد كه در نظر غربيها پسنديده و در نظر شرقى ها ناپسند است و هيچگاه يافت نمى شود كه دو امت در همه آداب و رسوم نظر واحدى داشته باشند، بالاخره در بعضى از آنها اختلاف دارند.
و تربيت دينى در اسلام زن را بگونه اى بار مى آورد كه هرگز از اعمالى نظير تعدد زوجات ناراحت نگشته و عواطفش جريحه دار نمى شود (او همينكه مى بيند خداى عزوجل به شوهرش اجازه تعدد زوجات را داده تسليم اراده پروردگارش مى شود و وقتى مى شنود كه تحمل در برابر آتش غيرت مقامات والائى را نزد خداى تعالى در پى دارد به اشتياق رسيدن به آن درجات تحمل آن برايش گوارا مى گردد (مترجم ) ).
بله يك زن غربى كه از قرون متمادى تاكنون عادت كرده به اينكه تنها همسر شوهرش باشد و قرنها اين معنا را در خود تلقين نموده ، يك عاطفه كاذب در روحش جايگير شده و آن عاطفه با تعدد زوجات ضديت مى كند. دليل بر اين معنا اين است كه زن غربى به خوبى اطلاع دارد كه شوهرش با زنان همسايگان زنا مى كند و هيچ ناراحت نمى شود، پس اين عاطفه اى كه امروز در ميان زنان متمدن پيدا شده عاطفه اى است تلقينى و دروغين .
و اين نه تنها مرد غربى است كه هر زنى را دوست داشته باشد (چه بكر و چه بيوه ، چه بى شوهر و چه شوهردار) زنا مى كند، بلكه زن غربى نيز با هر مردى كه دوست بدارد تماس غير مشروع برقرار مى كند و از اين بالاتر اينكه زن و مرد غربى با محرم خود جمع مى شوند و مى توان ادعا كرد كه حتى يك انسان غربى از ميان هزاران انسان را نخواهى يافت كه از ننگ زنا بر حذر مانده باشد (چه مردش و چه زنش ) انسان غربى به اين هم قانع نيست بلكه عمل زشت لواط را هم مرتكب مى شود و شايد مردى يافت نشود و يا كمتر يافت شود كه از اين ننگ سالم مانده باشد و اين رسوائى را بدانجا رساندند كه در چند سال قبل از پارلمان انگليس خواستند تا عمل لواط را برايشان قانونى كند چون آنقدر شايع شده بود كه ديگر جلوگيريش ممكن نبود و اما زنان و مخصوصا دختران بكر و بى شوهر كه فحشاء در بينشان به مراتب زننده تر و فجيع تر بود.
و جاى بسيار شگفت است كه چگونه زنان غربى از اين همه بى ناموسى كه شوهرانشان مى بينند متاءسف نگشته ، دلها و عواطفشان جريحه دار نمى شود،
و چگونه است كه احساسات و عواطف مردان از اين كه در شب زفاف همسرشان را بيوه مى يابند ناراحت نشده و عواطفشان جريحه دار نمى گردد؟ و نه تنها ناراحت نمى شود بلكه هر قدر همسرش بيشتر زنا داده باشد و مردان بيشترى از او كام گرفته باشند، او بيشتر مباهات و افتخار مى كند و منطقش اين است كه من همسرى دارم كه عاشق هاى زيادى دارد و شيفتگانش بر سر همخوابى با او با يكديگر جنگ و ستيز دارند همسر من كسى است كه ده ها و بلكه صدها دوست و آشنا دارد.
ولى اگر آن نكته كه خاطرنشان كرديم در نظر گرفته شود، اين شگفتى ها از بين مى رود گفتيم عواطف و احساسات با اختلاف تربيت ها مختلف مى شود اين اعمال نامبرده از آنجا كه در سرزمين غرب تكرار شده و مردم در ارتكاب آن آزادى كامل دارند دلهايشان نسبت به آن خو گرفته است تا جائى كه عادتى معمولى و مالوف شده و در دلها ريشه دوانده به همين جهت عواطف و احساسات به آن متمايل و از مخالفت با آن جريحه دار مى شود.
و اما اينكه گفتند: تعدد زوجات باعث دلسردى زنان در اداره خانه و بى رغبتى آنان در تربيت اولاد مى شود و نيز اينكه گفتند: تعدد زوجات باعث شيوع زنا و خيانت مى گردد درست نيست زيرا تجربه خلاف آن را اثبات كرده است .
در صدر اسلام حكم تعدد زوجات جارى شد و هيچ مورخ و اهل خبره تاريخ نيست كه ادعا كند در آن روز زنان به كار كردن در خانه بى رغبت شدند و كارها معطل ماند و يا زنا در جامعه شيوع پيدا كرد بلكه تاريخ و مورخين خلاف اين را اثبات مى كنند.
علاوه بر اينكه زنانى كه بر سر زنان اول شوهر مى كنند، در جامعه اسلامى و ساير جامعه هائى كه اين عمل را جايز مى دانند با رضا و رغبت خود زن دوم يا سوم يا چهارم شوهر مى شوند و اين زنان ، زنان همين جامعه ها هستند و مردان آنها را از جامعه هاى ديگر و به عنوان برده نمى آورند و يا از دنيائى غير اين دنيا به فريب نياورده اند و اگر مى بينيم كه اين زنان به چنين ازدواجى تمايل پيدا مى كنند به خاطر عللى است كه در اجتماع حكم فرما است و همين دليل روشن است بر اينكه طبيعت جنس زن امتناعى از تعدد زوجات ندارد و قلبشان از اين عمل آزرده نمى شود بلكه اگر آزردگى اى هست از لوازم و عوارضى است كه همسر اول پيش مى آورد زيرا همسر اول وقتى تنها همسر شوهرش باشد دوست نمى دارد كه غير او زنى ديگر به خانه اش وارد شود زيرا كه مى ترسد قلب شوهرش ‍ متمايل به او شود و يا او بر وى تفوق و رياست پيدا كند و يا فرزندى كه از او پديد مى آيد با فرزندان وى ناسازگارى كند و امثال اين گونه ترس ها است كه موجب عدم رضايت و تاءلم روحى زن اول مى شود نه يك غريزه طبيعى .
پاسخ اشكال دوم به مسئله تعدد زوجات
اما اشكال دوم : كه تعدد زوجات از نظر آمار زن و مرد عملى غير طبيعى است ، جوابش اين است كه اين استدلال از چند جهت مخدوش و نادرست است .
1- امر ازدواج تنها متكى به مساءله آمار نيست (تا كسى بگويد بايد زن هم جيره بندى شود و گرنه اگر مردى چهار زن بگيرد سه نفر مرد ديگر بى زن مى ماند (مترجم ) ). بلكه در اين ميان عوامل و شرايط ديگرى وجود دارد كه يكى از آنها رشد فكرى است كه زنان زودتر از مردان رشد يافته و آماده ازدواج پيدا مى شوند سن زنان مخصوصا در مناطق گرمسير وقتى از نه (9) سالگى بگذرد صلاحيت ازدواج پيدا مى كنند، در حالى كه بسيارى از مردان قبل از شانزده (16) سالگى به اين رشد و اين آمادگى نمى رسند (و اين معيار همان است كه اسلام در مساءله نكاح معتبر شمرده است ).
دليل و شاهد بر اين مطلب سنت جارى و روش معمول در دختران كشورهاى متمدن است كه كمتر دخترى را مى توان يافت كه تا سن قانونى (مثلا شانزده سالگى ) بكارتش محفوظ مانده باشد. و اين (زايل شدن بكارت ) نيست مگر به خاطر اينكه طبيعت چند سال قبل از سن قانونى اش او را آماده نكاح كرده بود و چون قانون اجازه ازدواج به او نمى داده بكارت خود را مفت از دست داده است .
و لازمه اين خصوصيت اين است كه اگر ما مواليد و نوزادان شانزده سال قبل يك كشور را _ با فرض اينكه دخترانش برابر پسران باشد _ در نظر بگيريم ، سر سال شانزدهم از نوزادان پسر تنها يك سالش (يعنى سال اول از آن شانزده سال ) آماده ازدواج مى باشند، در حالى كه از نوزادان دختر دختران هفت سال اول از آن شانزده سال به حد ازدواج رسيده اند يعنى نوزادان سال اول (از پسران ) تا سال هفتم (از دختران ) و اگر نوزادان بيست و پنج سال قبل كشورى را در نظر بگيريم سر سال بيست وپنجم مرحله رشد بلوغ مردان است و نوزادان ده سال از پسران و پانزده سال از دختران آماده ازدواج شده اند و اگر در گرفتن نسبت حد وسط را معيار قرار دهيم براى هر يك پسر دو دختر آماده ازدواجند و اين نسبت را طبيعت پسر و دختر برقرار كرده است .
گذشته از آن آمارى كه از آن ياد كردند خود بيانگر اين معنا است كه زنان عمرشان از مردان بيشتر است و لازمه آن اين است كه در سال مرگ همين پسران و دخترانى كه فرض كرديم عده اى پير زن وجود داشته باشد كه در برابر آنها پيرمردانى وجود نداشته باشند (مؤ يد اين معنا آمارى است كه روزنامه اطلاعات تهران مورخه سه شنبه يازدهم دى ماه هزاروسيصد و سى وپنج شمسى از سازمان آمار فرانسه نقل كرده ) و خلاصه اش اين است كه :
و چگونه است كه مولود دختر صد و پنج پسر متولد مى شود و با اين حال روز به روز آمار زنان از مردان بيشتر مى شود و از چهل ميليون نفوس فرانسه كه بايد بيش از بيست ميليونش مرد باشد، عدد زنان (1765000) يك ميليون و هفتصد و شصت وپنج هزار نفر از مردان بيشتر است و علت اين امر اين است كه پسران و مردان مقاومتشان در برابر بيماريها كمتر از دختران و زنان است . و به همين جهت از ولادت تا سن 19 سالگى ، پسران پنج درصد بيش از دختران مى ميرند.
آنگاه اين مؤ سسه شروع مى كند به گرفتن آمار در ناحيه نقص و اين آمار را از سن 25 - 30 سالگى شروع مى كند تا سن 60 _ 65 سالگى و نتيجه مى گيرد كه در سن 60 - 65 سالگى در برابر يك ميليون و پانصد هزار زن بيش از هفتصد و پنجاه هزار نفر مرد باقى نمى ماند.
طبيعت و خلقت به مردان اجازه داده تا از ازدواج با يك زن فراتر رود
از اين هم كه بگذريم خاصيت توليد نسل و يا به عبارت ديگر دستگاه تناسلى مرد عمرش بيشتر از دستگاه تناسلى زن است ، زيرا اغلب زنان در سن پنجاه سالگى يائسه مى شوند و ديگر رحم آنان فرزند پرورش نمى دهد در حالى كه دستگاه تناسلى مرد سالها بعد از پنجاه سالگى قادر به توليد نسل مى باشد و چه بسا مردان كه قابليت توليدشان تا آخر عمر طبيعى كه صد سالگى است باقى مى ماند در نتيجه عمر مردان از نظر صلاحيت توليد، كه تقريبا هشتاد سال مى شود، دو برابر عمر زنان يعنى چهل سال است .
و اگر ما اين وجه را با وجه قبلى روى هم در نظر بگيريم اين نتيجه به دست مى آيد كه طبيعت و خلقت به مردان اجازه داده تا از ازدواج با يك زن فراتر رود و بيش از يكى داشته باشد و اين معقول نيست كه طبيعت نيروى توليد را به مردان بدهد و در عين حال آنانرا از توليد منع كند، زيرا سنت جارى در علل و اسباب اين معنا را نمى پذيرد.
علاوه بر اينكه حوادثى كه افراد جامعه را نابود مى سازد، يعنى جنگها و نزاعها و جنايات ، مردان را بيشتر تهديد مى كند تا زنان را به طورى كه نابود شوندگان از مردان قابل مقايسه با نابود شوندگان از زنان نيست ، قبلا هم تذكر داديم كه همين معنا قوى ترين عامل براى شيوع تعدد زوجات در قبائل است و بنابراين زنانى كه به حكم مطلب بالا شوهر را از دست مى دهند، چاره اى جز اين ندارند كه يا تعدد زوجات را بپذيرند و يا تن به زنا و يا محروميت دهند چون با مرگ شوهران غريزه جنسى آنان نمى ميرد و باطل نمى شود.
و از جمله مطالبى كه اين حقيقت را تاءييد مى كند جريانى است كه چند ماه قبل از نوشتن اين اوراق در آلمان اتفاق افتاد و آن اين بود كه جمعيت زنان بى شوهر نگرانى خود را از نداشتن شوهر طى شكايتى به دولت اظهار نموده و تقاضا كردند كه براى علاج اين درد مساءله تعدد زوجات در اسلام را قانونى ساخته ، به مردان آلمان اجازه دهد تا هر تعداد كه خواستند زن و چگونه است كه زيرا كليسا او را از اين كار بازداشت .
آرى كليسا راضى شد زنا و فساد نسل شايع شود ولى راضى نشد تعدد زوجات اسلام در آلمان رسميت پيدا كند.
2- استدلال به اينكه (طبيعت نوع بشر عدد مردان را مساوى عدد زنان قرار داده )، با صرفنظر از خدشه هائى كه داشت زمانى استدلال درستى است كه تمامى مردان چهار زن بگيرند و يا حداقل بيش از يك زن اختيار كنند در حالى كه چنين نبوده و بعد از اين نيز چنين نخواهد شد براى اينكه طبيعت چنين موقعيتى را در اختيار همگان قرار نداده و طبعا بيش از يك زن داشتن جز براى بعضى از مردان فراهم نمى شود، اسلام نيز كه همه دستوراتش مطابق با فطرت و طبيعت است چهار زن داشتن را بر همه مردان واجب نكرده ، بلكه تنها براى كسانى كه توانائى دارند جايز دانسته (نه واجب ) آن هم در صورتى كه بتوانند بين دو زن و بيشتر به عدالت رفتار كنند.
و يكى از روشن ترين دليل بر اينكه لازمه اين تشريع ، حرج و فساد نيست ، عمل مسلمانان به اين تشريع و سيره آنان بر اين سنت است و همچنين غير مسلمانان اقوامى كه اين عمل را جايز مى دانند و نه تنها مستلزم حرج و قحطى و نايابى زن نيست بلكه به عكس ، ممنوعيت تعدد زوجات در اقوامى كه آن را تحريم كرده اند، باعث شده هزاران زن از شوهر و اجتماع خانوادگى محروم باشند و به دادن زنا اكتفا كنند.
3- استدلال نامبرده ، صرفنظر از خدشه هائى كه داشت در صورتى درست بوده و بر حكم تعدد زوجات وارد است كه حكم نامبرده (تعدد زوجات ) اصلاح نشده و با قيودى كه محذورهاى توهم شده را اصلاح كند، مقيد و تعديل نشود. ولى اسلام همين كار را كرده و بر مردانى كه مى خواهند زنانى متعدد داشته باشند شرط كرده كه در معاشرت با آنان رعايت عدالت را بكنند و بستر زناشوئى را بين آنان بالسويه تقسيم كنند. و نيز واجب كرده كه نفقه آنان و اولادشان را بدهند و معلوم است كه رعايت عدالت در انفاق و پرداخت هزينه زندگى چهار زن و اولاد آنها و نيز رعايت مساوات در معاشرت با آنان جز براى بعضى از مردان فهميده و ثروتمند فراهم نمى شود. و اين كار براى عمومى مردم فراهم و ميسور نيست .
علاوه بر اين ، در اين ميان راههاى دينى و مشروع ديگرى است كه با به كار بستن آن ، زن مى تواند شوهر خود را ملزم سازد كه زن ديگرى نگيرد و تنها به او اكتفا كند.
پاسخ به اشكال سوم
و اما اشكال سوم : كه مى گفت : (تجويز تعدد زوجات ، مردان را به شهوترانى ترغيب نمودن و همچنين نيروى شهوت را در جامعه تقويت كردن ) است ،
در پاسخ اين اشكال بايد گفت كه : صاحب اين اشكال اطلاع و تدبرى در تربيت اسلامى و مقاصدى كه اين شريعت دنبال مى كند ندارد و نمى داند كه تربيت دينى نسبت به زنان در جامعه اسلامى دين _ پسند اين است كه زنان را با پوشيدن خود باعفاف و باحيا بار مى آورد و زنان را طورى تربيت مى كند كه خود به خود شهوت در آنان كمتر از مردان مى شود (بر خلاف آنچه مشهور شده كه شهوت نكاح در زن بيشتر و زيادتر از مرد است . و استدلال مى كنند به اينكه زن بسيار حريص در زينت و جمال و خودآرائى است و وجود اين طبيعت در زن دليل بر آن است كه شهوت او زيادتر از مرد است ) و ادعاى ما آنقدر روشن است كه مردان مسلمانى كه با زنان متدين و تربيت شده در دامن پدر و مادر ديندار ازدواج كرده اند، كمترين ترديدى در آن ندارند، پس روى هم رفته ، شهوت جنسى مردان معادل است با شهوتى كه در يك زن ، بلكه دو زن و سه زن وجود دارد.
از سوى ديگر دين اسلام بر اين معنا عنايت دارد كه حداقل و واجب از مقتضيات طبع و مشتهيات نفس ارضا گردد. واحدى از اين حداقل ، محروم نماند و به همين جهت اين معنا را مورد نظر قرار داده كه شهوت هيچ مردى در هيچ زمانى در بدن محصور نشود و وادارش نكند به اينكه به تعدى و فجور و فحشا آلوده گردد.
و اگر مرد به داشتن يك زن محكوم باشد در ايامى كه زن عذر دارد يعنى نزديك به يك ثلث از اوقات معاشرتش كه ايام عادت و بعضى از ايام حمل و وضع حمل و ايام رضاعش و امثال آن است او ناگزير از فجور مى شود، چون ما در مباحث گذشته اين كتاب مطلبى را مكرر خاطرنشان كرديم كه لازمه آن لزوم شتاب در رفع اين حاجت غريزى است . و آن مطلب اين بود كه گفتيم اسلام اجتماع بشرى را بر اساس زندگى عقل و تفكر بنا نهاده ، نه بر اساس زندگى احساسى و بنابراين باقى ماندن مرد بر حالت احساس ‍ حالتى كه او را به بى بند و بارى درخواسته ها و خاطرات زشت مى كشاند، نظير حالت عزب بودن و امثال آن از نظر اسلام از بزرگترين خطرهائى است كه انسان را تهديد مى كند.
و از سوى ديگر يكى از مهم ترين مقاصد و هدفها در نظر شارع اسلام زياد شدن نسل مسلمانان و آباد شدن زمين به دست آنان است .
آرى جامعه مسلمانان كه آباد شدن زمين به دست او، آبادى صالحى و آبادى مخصوصى است كه ريشه شرك و فساد را مى زند.

next page

fehrest page

back page