تفسير الميزان جلد ۲

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۴ -


مولف : در اينكه آيه شريفه : (ان الذين آمنوا و الذين هاجروا...) در باره داستان اصحاب عبد اللّه بن جحش نازل شده ، روايات ديگرى نيز هست ، و اين آيه دلالت دارد بر اينكه اگر كسى عملى را قربه الى اللّه انجام دهد، و در عمل خطا كند، معذور است ، و خلاصه هيچ گناهى در صورت خطا گناه نيست و نيز دلالت دارد بر اينكه مغفرت به غير مورد گناه هم تعلق مى گيرد. و در اين روايات اشاره اى هم به اين معنا هست كه سائلينى كه جمله يسئلونك پرسش آنان را نقل مى كند، مؤ منين بوده اند، نه مشركين كه كار مؤ منين را مورد طعنه قرار مى دادند، روايت ابن عباس هم كه در بحث روايتى سابق گذشت اين معنا را تاءييد مى كند، چون در آن روايت داشت : هيچ مردمى را بهتر از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نديدم ، چون تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) زنده بود بيش از سيزده سؤ ال از او نكردند كه همه آنها در قرآن است ، و آن عبارت است از (يسئلونك عن الخمر و الميسر و يسئلونك عن الشهر الحرام ) (تا آخر حديث )، بازمؤ يد اين معنا اين است كه خطاب در آيه به مؤ منين است ، چون مى فرمايد: (و لا يزال با شما قتال مى كنند، تا شما را از دينتان برگردانند...).
سوره بقره ، آيات 220 219 


يسلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منفع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما و يسلونك ماذا ينفقون قل العفو كذلك يبين اللّه لكم الايات لعلكم تتفكرون .(219) فى الدنيا و الاخرة و يسئلونك عن اليتمى قل اصلاح لهم خير و ان تخالطوهم فاخونكم و اللّه يعلم المفسد من المصلح و لو شاء الله لاعنتكم ان اللّه عزيز حكيم .(22)


ترجمه آيات
از تو حكم شراب و قمار را مى پرسند بگو در آن دو گناهى است بزرگ و منافعى است براى مردم اما اثر سوء آندو در دلها بيش از منافع صورى آنها است و نيز از تو مى پرسند چه تعداد انفاق كنند؟ بگو حد متوسط را خدا اينچنين آيات را برايتان بيان مى كند تا شايد تفكر كنيد. (219)
هم درباره دنيا تفكر كنيد و هم درباره آخرت و از تو مساءله ايتام را مى پرسند بگو اصلاح امور آنان بهتر است از رها كردن آنان از ترس اينكه مبادا از مال آنان بطرف شما آيد و اگر با آنان اختلاف كنيد برادران شمايند و خدا مفسد شما را از مصلحتان مى شناسد و اگر خدا مى خواست شما را به مشقت مى انداخت .(220)
بيان آيات 


يسئلونك عن الخمر و الميسر...


معناى خمر و ميسر و ذكر چگونگى بازى مسير 
كلمه (خمر) بطوريكه از لغت استفاده مى شود به معناى هر مايع مست كننده است ، مايعى كه اصلا به اين منظور درستش مى كنند، و اصل در معنايش ستر (پوشيدن ) است ، و اگر مسكر را خمر و پوشاننده خواندند، بدين جهت است كه عقل را مى پوشاند، و نمى گذارد ميان خوب و بد و خير و شر را تميز دهد، روپوش را هم كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند ازهمين جهت خمار مى گويند، و نيز مى گويند (خمرت الاناء) يعنى من روى ظرف را پوشاندم ، و نيز اگر مى گويند (اخمرت العجين ) معنايش اين است كه من مايه خمير را داخل خمير كردم ، و اگر مايه را خمير گفته اند، به اين جهت است كه قبلا خمير مى شود، و رويش را مى پوشانند.
و خمر به معناى مسكر در عرب تنها در شراب انگور و خرما و جو استعمال مى شده چون غير اين چند قسم مسكرى نمى شناختند و بعدها مردم به تدريج اقسام آن را زياد كردند كه هم از جهت نوع بسيار شد، و هم از حيث درجه سكرش انواع مختلفى پيدا كرد، و به هر حال همه انواعش خمر است .
و كلمه (ميسر) در لغت به معناى قمار است ، و مقامر (قمارباز) را ياسر مى گويند، و اصل در معنايش سهولت و آسانى است ، و اگر قمار باز را آسان خواندند به اين مناسبت است كه قمار باز بدون رنج و تعب و به آسانى مال ديگران را به چنگ مى آورد، بدون اينكه كسبى كند، يا بيلى بزند، و عرقى بريزد البته ميسر در عرب بيشتر در يك نوع خاصى از قمار استعمال مى شود، و آن عبارت است از انداختن چوبه تير كه از لام و اقلامش هم مى گويند.
و اما چگونگى اين بازى اينطور بوده كه شترى را مى خريدند و نحر مى كردند، و آن را بيست و هشت قسمت مى كردند، آنگاه ده چوبه تير كه يكى نامش فذ، و دوم تواءم ، و سوم رقيب و چهارم حلس ، و پنجم نافس ، و ششم مسبل ، و هفتم معلى ، و هشتم منيح ، و نهم سنيح ، و دهم رغد، نام داشت قرار مى دادند، و همه مى دانستند كه از اين بيست و هشت سهم يك جزء سهم فذ است ، و دو جزء سهم تواءم ، و سه جزء سهم رقيب ، و چهار جزء سهم حلس و پنج قسمت سهم نافس ، و شش سهم از آن مسبل ، و هفت قسمت كه از همه بيشتر است از آن معلى است ، و هشتم و نهم و دهم سهم نداشتند، آنگاه به شكل بخت آزمائى دست مى بردند، و يكى از آن ده تير را بيرون مى آوردند، اگر فذ بيرون مى شد، يك سهم از بيست و هشت سهم را به كسى كه فذ را به نامش بيرون آوردند مى دادند و اگر تواءم بيرون مى شد دو سهم ،
و همچنين و اگر يكى از سه چوبه منيح و سفيح و رغد به نام كسى در مى آمد، چيزى از آن سهام عايدش نمى شد، با اينكه صاحبان اين سه سهم در دادن پول شتر شركت داشتند و اين عمل هميشه ميان ده نفر انجام مى شد، و در تعيين اينكه چه كسى صاحب فذ، و چه كسى صاحب تواءم و يا آن هشت چوبه ديگر باشد با قرعه تعيين مى كردند.


قل فيهما اثم كبير


معناى (اثم ) و بيان مضرات جسمانى و اخلاقى ميگسارى 
كلمه (كبير) با ثاى سه نقطه يعنى كثير نيزقرائت شده ، و كلمه (اثم ) از نظر معنا نزديك است به كلمه (ذنب )، و نظاى ر آن ، و آن عبارت است از حالتى كه در انسان ، يا هر چيز ديگر يا در عقل پيدا مى شود كه باعث كندى انسان از رسيدن به خيرات مى گردد، پس اثم آن گناهى است كه به دنبال خود شقاوت و محروميت از نعمت هاى ديگرى را مى آورد، و سعادت زندگى را در جهات ديگرى تباه مى سازد، و دو گناه مورد بحث از همين گناهان است و بدين جهت آن را اثم خوانده .
اما مى گسارى مضراتى گوناگون دارد، يكى مضرات طبيعى ، و يكى اخلاقى ، و يكى مضرات عقلى ، اما ضررهاى طبيعى و آثار سوء و جسمى اين عمل اختلال هائى است كه در معده ، و روده ، و كبد، و شش ، و سلسله اعصاب و شرايين ، و قلب ، و حواس ظاهرى ، چون بينائى و چشائى و غير آن پديد مى آورد كه پزشكان حاذق قديم و جديد تاءليفات بسيارى نوشته و آمارهاى عجيبى ارائه داده اند، كه از كثرت مبتلايان به انواع مرضهاى مهلكى خبر مى دهد كه از اين سم مهلك ناشى مى شود.
و اما مضرات اخلاقى شراب اين است كه علاوه بر آثار سوئى كه گفتيم در درون انسان دارد و علاوه بر اينكه خلقت ظاهرى انسان را زشت و بى قواره مى كند، انسان را به ناسزاگوئى وا مى دارد، و نيز به ديگران ضرر مى رساند، و مرتكب هر جنايتى و قتلى مى شود، اسرار خود و ديگران را فاش مى سازد، به نواميس خود و ديگران هتك و تجاوز مى كند، تمامى قوانين و مقدسات انسانى را كه اساس سعادت زندگى انسانها است باطل ولگد مال مى كند، و مخصوصا ناموس عفت نسبت به اعراض و نفوس و اموال را مورد تجاوز قرار مى دهد، آرى كسى كه مست شده و نمى داند چه مى گويد و چه مى كند، هيچ جلوگيرى كه از افسار گسيختگى مانعش شود ندارد، و كمتر جنايتى است كه در اين دنياى مالامال از جنايات ديده شود و شراب در آن دخالت نداشته باشد، بلكه مستقيم و يا حداقل غير مستقيم در آن دخالت دارد.
و اما ضررهاى عقليش اين است كه عقل را زايل و تصرفات عقل را نامنظم و مجراى ادراك را در حال مستى و خمارى تغيير مى دهد، و اين قابل انكار نيست و بدترين گناه و فساد هم همين است ،
چون بقيه فسادها از اينجا شروع مى شود و شريعت اسلام همانطور كه قبلا هم گفته شد اساس احكام خود را تحفظ بر عقل قرار داده ، خواسته است با روش عملى ، عقل مردم را حفظ كند، (و بلكه رشد هم بدهد)، و اگر از شراب ، و قمار، و تقلب ، و دروغ ، و امثال اين گناهان نهى كرده ، باز براى اين است كه اينگونه اعمال ويرانگر عقلند و بدترين عملى كه حكومت عقل را باطل مى سازد در ميان اعمال شرب خمر، و در ميان اقوال دروغ و زور است . پس اين اعمال يعنى اعمالى كه حكومت عقل را باطل مى سازد، و در راس آن سياست هائى است كه مستى و دروغ را ترويج مى كند، اعمالى است كه انسانيت را تهديد مى كند، و بنيان سعادت او را منهدم ساخته ، آثارى هر يك تلخ ‌تر از ديگرى ببار مى آورد، آرى شراب آب شور را مى ماند كه هر چه بيشتر بنوشند تشنه تر مى شوند، آنجا كه كار به هلاكت برسد، آثار اين آب آتشين هم روز به روز تلخ ‌تر، و بر دوش انسانها سنگين تر است ، چون مبتلاى به شراب جرعه اى ديگر مى نوشد تا بلكه شايد خستگيش بر طرف شود، ولى تلاشى بيهوده مى كند.
و اين فخر براى دين مبين اسلام اين محجه بيضا و شريعت غرابس است ، كه زير بناى احكام خود را عقل قرار داده ، و از پيروى هواى نفس كه دشمن عقل است نهى فرموده .
و گفتنى هاى ما پيرامون شرب خمر بيش از اينها است ان شاء اللّه تتمه آن در سوره مائده از نظر خواننده خواهد گذشت .
تحريم تدريجى ميگسارى توسط شارع مقدس اسلام 
و از آنجائى كه مردم به قريحه حيوانيت كه دارند همواره متمايل به لذائذ شهوت هستند، و اين تمايل شهواتى را
بيشتر در بين آنان شايع مى سازد تا حق و حقيقت را، و قهرا مردم به ارتكاب آنها عادت نموده تركش برايشان دشوار مى شود، هر چند كه ترك آن مقتضاى سعادت انسانى باشد، بدين جهت خداى سبحان مبارزه با اينگونه عادتها را تدريجا در بين مردم آغاز كرد، و با رفق و مدارا تكليفشان فرمود:
يكى از اين عادات زشت و شايع در بين مردم مى گسارى بود، كه شارع اسلام به تدريج تحريم آن را شروع كرد، و اين مطلب با تدبر در آيات مربوط به اين تحريم كه مى بينيم چهار بار نازل شده كاملا به چشم مى خورد.
بار اول فرموده : (قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ، و الاثم و البغى بغير الحق ) و اين آيه در مكه نازل شده ، و بطور كلى هر عملى را مصداق اثم باشد تحريم كرده ، و ديگر نفرموده كه شرب خمر هم مصداق اثم است ، و اينكه در آن اثمى كبير است .
و احتمالا اين همان جهت است كه گفتيم خواسته است رعايت سهولت و ارفاق را كرده باشد، چون سكوت از اينكه شراب هم اثم است خود نوعى اغماض است ، همچنانكه آيه شريفه : (و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا) نيز اشاره به اين اغماض دارد، (چون شراب را در مقابل رزق نيكو قرار داده )، و گويا مردم با اينكه صراحتا بفرمايد شراب حرمتى بزرگ دارد، دست بردار نبودند، تا آنكه آيه شريفه : (لا تقربوا الصلوه و انتم سكارى ) در مدينه نازل شد، و تنها از مى گسارى در بهترين حالات انسان و در بهترين اماكن يعنى نماز در مسجد نهى كرده .
و اعتبار عقلى خود ما و نيز سياق آيه شريفه نمى پذيرد كه اين آيه بعد از آيه بقره ، و دو آيه مائده كه بطور مطلق از مى گسارى نهى مى كنند نازل شده باشد، و معنا ندارد كه بعد از نهى از مطلق مى گسارى ، دوباره نسبت به بعضى از موارد آن نهى كنند، علاوه بر اينكه اين كار با تدريجى كه گفتيم از اين آيات استفاده مى شود منافات دارد، چون تدريج عبارت از اين است كه اول تكليف آسان را بيان كنند بعدا به سخت تر و سخت تر از آن بپردازند نه اينكه اول تكليف دشوار را بيان كنند، بعدا آسانتر آن را بگويند.
و سپس آيه سوره بقره كه مورد بحث ما است نازل شد، و فرمود: (يسئلونك عن الخمر و الميسر، قل فيهما اثم كبير و منافع للناس ، و اثمهما اكبر من نفعهما) و اين آيه بعد از آيه سوره نسا نازل شد، به بيانى كه گذشت ، و دلالت بر تحريم هم دارد، براى اينكه در اينجاتصريح مى كند بر اينكه شرب خمر اثم است ، و در سوره اعراف بطور صريح بيان مى كند كه هر چه مصداق اثم باشد خدا از آن نهى كرده .
رد سخن بعضى از مفسرين كه گفته اند آيه سوره بقره صريح در حرمت شراب نيست .
از اينجا فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: آيه سوره بقره صريح در حرمت نيست ، چون تنها دارد (قل فيهما اثم كبير)، و اين بيش از اين دلالت ندارد كه در شراب اثم يعنى ضرر هست ، و در جاى ديگر بطور كلى هر چيز مضرى تحريم شده ، ولى آيا خصوص چيرهائى را كه مضر از جهتى و مفيد از جهت ديگر است نيز شامل مى شود يا نه ؟ جاى اجتهاد است ، و بهمين جهت صحابه در آن اجتهاد كرده ، بعضى بطور كلى آن را ترك كرده اند،
و بعضى ديگر همچنان بر نوشيدنش اصرار مى ورزيدند، و گويا پيش خود فكر كرده اند كه چه مانعى دارد، ما شراب را طورى بنوشيم كه هم از منافعش برخوردار شويم ، و هم ضررش بما نرسد، و همين اشتباه باعث و زمينه شد براى اينكه تحريم قطعى آن نازل شود، و بفرمايد: (انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان - تا آنجا كه مى فرمايد - فهل انتم منتهون )) و وجه فساد اين تفسير آن است كه اولا مفسر نامبرده كلمه (اثم ) را به معناى مطلق ضرر گرفته ، در حالى كه اثم به معناى ضرر نيست ، و صرف اينكه در آيه شريفه در مقابل نفع قرار گرفته ، دليل نمى شود بر اينكه به معناى ضرر باشد، كه مقابل نفع است ، و اگر به اين معنا باشد مفسر نامبرده آيه (و من يشرك باللّه فقد افترى اثما عظيما) و آ يه : (فانه آثم قلبه ) و آيه : (ان تبوء باثمى و اثمك ) و آيه : (لكل امرى ء منهم ما اكتسب من الاثم ) و آيه : (و من يكسب اثما فانما يكسبه على نفسه ) و آياتى ديگر را چگونه معنا مى كند، و چگونه كلمه اثم را در آنها به معناى ضرر مى گيرد؟.
و ثانيا در آيه شريفه حكم شراب را به ضرر تعليل نكرده ، و بر فرض كه تسليم شويم اينطور تعليل كرده : كه ضرر شراب و قمار از نفعش بيشتر است ، ديگر معنا ندارد عبارت به اين صراحت را به اجتهاد ارجاع دهد، و در حقيقت اين عمل ، اجتهاد در مقابل نص است .
و ثالثا گيرم كه آيه شريفه به خودى خود قاصر باشد از اينكه دلالت بر حرمت كند، ليكن در دلالت كردنش بر اثم صراحت دارد، و با در نظر داشتن اينكه در مدى نه نازل شده ، و آيه سوره اعراف كه اثم را تحريم كرده قبل از آن نازل شده بوده ،با اين حال كسى كه آيه سوره اعراف را در مكه شنيده ، ديگر چگونه مى تواند در آيه مورد بحث كه در مدينه نازل شده اجتهاد كند.
از اينهم كه بگذريم آيه سوره اعراف دلالت بر حرمت مطلق اثم دارد، و آيه مورد بحث شراب و قمار را اثم كبير يعنى فرد اعلاى اثم خوانده ديگر كسى شك نمى كند در اينكه اين دو از مصاديق كامل و تام اثم تحريم شده اند، چون قرآن كريم قتل ، و كتمان شهادت ، و افترا، و غيره را نيز اثم خوانده ،
و هيچ يك را اثم كبير نخوانده به جز شراب ، و قمار، و به جز شرك كه آن را اثم عظيم ناميده و فرموده : (و من يشرك باللّه فقد افترى اثما عظيما).
آخر مرحله در تحريم خمر و ميسر 
و سخن كوتاه اينكه : (هيچ شكى نيست در اينكه آيه مورد بحث دلالت بر تحريم دارد).
آنگاه دو آيه سوره مائده نازل شد، و فرمود: (يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان ، فاجتنبوه لعلكم تفلحون انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوه و البغضاء فى الخمر و الميسر، و يصدكم عن ذكر اللّه و عن الصلوة ، فهل انتم منتهون ).
از ذيل اين دو آيه بر مى آيد كه مسلمانان بعد از شنيدن آيه سوره بقره هنوز از مى گسارى دست بردار نبودند، و به كلى آن را ترك نكرده بودند، تا اين دو آيه نازل شد، و در آ خرش فرمود حالا ديگر دست بر مى داريد يا خير؟.
همه آنچه گفته شد درباره شراب بود.
و اما ميسر: مفاسد اجتماعى آن و اينكه مايه فرو ريختن پايه هاى زندگى است امرى است كه هر كسى آن را به چشم خود مى بيند، و نياز به بيان ندارد، و ان شاء اللّه به زودى در سوره مائده متعرض آن خواهيم شد.
شرح بقيه مفردات آيه شريفه سيئلونك عن الحمر و المسيرقل فيها اثم كبير...
اينجا گفتگوى ما در شراب و قمار پايان يافت ، حال به بحثى كه درباره كلمات آيه داشتيم برگرديم ، (قل فيهما اثم كبير، و منافع للناس ) معناى كلمه اثم را گفتيم ، اما كلمه (كبير) صفت مشبه از كبر است ، و كبر در حجم ها به منزله كثرت است در اعداد، و مقابل كبر صغر است ، همچنانكه در مقابل كثرت قلت است ، پس كبر و صغر دو وصف نسبى هستند، به اين معنا كه جسم و يا حجمى معين ، نسبت به حجمى ديگر كوچك تر از حجم كبير، ونسبت به حجمى سوم بزرگتر از حجم صغير است ، و اگر اين مقايسه و نسبت نبود هيچ چيز نه كبير بود و نه صغير، همچنانكه هيچ عددى نه بسيار بود و نه اندك .
و اين معنا به نظر نزديك مى رسد كه اولين بارى كه بشر متوجه معناى كبر شده در حجم ها بوده ، چون حجم يك كميت متصل در جسمانيت است ، آنگاه از حجم و صورت آن منتقل به معناى شده ،
به عنوان گسترش دادن معناى كلمه ، كبر و صغر معانى را هم با اين دو كلمه توصيف كردند، (مثلا گفتند فلان عمل جرمى بزرگ ، و يا خطائى بزرگ و يا احسانى كوچك است ) خداى تعالى هم فرموده : (انها لاحدى الكبر، آن عمل يكى از بزرگ ها است ).
و نيز فرموده : (كبرت كلمه تخرج من افواههم ) و نيز فرموده : (كبر على المشركين ما تدعوهم اليه ).
و اما كلمه (عظم ) همان معناى كبر را مى دهد، با اين تفاوت كه عظم ظاهرا از عظم (استخوان ) گرفته شده ، كه يكى از اجزاى بدن هر حيوان استخواندارى است ، چون معيار در بزرگى جثه هر حيوانى درشتى است خوانهاى او است ، كه در داخل بدن او بهم پيوسته است ، آنگاه هر چيز بزرگ و درشتى را هم به عنوان استعاره عظيم خواندند، و بعد از كثرت استعمال معناى اصلى كلمه شد و مانند ساير مواد اصلى و مشتقات هم از آن اشتقاق يافت .
و كلمه (نفع ) مخالف كلمه (ضرر) است و اين دو كلمه بر امورى اطلاق مى شود كه يا محبوب و مطلوب ديگران است ، و يا مكروه ، همچنانكه دو كلمه خير و شر اطلاق مى شود بر امورى كه يا مطلوب براى خودش است ، و يا مكروه براى خودش ، (دواى نافع است براى مريض ، و سم مضر است براى انسان ، ولى چيزى كه خير و يا شر است براى خودش خير و يا شر است )، و مراد از منافع شراب و قمار، منافعى است كه در خريد و فروش و يا ساختن آن ، و يا در سرگرمى با آن است ، و چون در ذيل آيه ، اثم با منافع آن دو مقايسه شد، و فرمود اثم آن دو اكبر است لذا جهت كثرت منافع را الغا كرد، و فرمود: (نفعهما) براى اينكه عدد در كبر دخالتى ندارد.


و يسئلونك ما ذا ينفقون قل العفو


معناى عفو در (يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو...) 
كلمه (عفو) بطوريكه راغب گفته به معناى آن است كه به سوى چيزى خم شوى ، تا آن را بگيرى ، اين معناى اصلى كلمه نامبرده است ليكن از آنجائى كه عنايات مختلفه اى در كلام پيدا شد، ناگزير كلمه نامبرده را در معانى مختلفه اى استعمال كردند، مانند آمرزش ، و محو كردن اثر، و واسطه شدن در انفاق ، كه همين معناى اخير منظور آيه است و خدا داناتر است .
گفتار در اينكه چرا در پاسخ از اينكه (چه انفاق كنيم ؟) فرموده : (عفو را) همان گفتارى است كه ما در تفسير آيه (يسئلونك ما ذا ينفقون ؟ قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين ...) گذرانديم .


يبين اللّه لكم الايات لعلكم تتفكرون فى الدنيا و الاخرة


ظرف (در دنيا و آخرت ) متعلق است به جمله (تتفكرون )، ولى ظرف آن نيست ، و معناى آيه اين است كه شايد شما درباره امور دنيا و آخرت فكر كنيد، (نه اينكه در دنيا و آخرت فكر كنيد)، بلكه درباره حقيقت اين دو نشاه ، البته آنچه مربوط به شما است فكر كنيد، و بفهميد كه دنيا خانه اى است كه خدا آن را براى شما آفريد، تا در آن زندگى كنيد، و آنچه برايتان در خانه آخرت كه بازگشتگاه شما است نافع است كسب كنيد، چون در آخرت به سوى پروردگارتان بازگشت مى كنيد و خدا شما را در برابر اعمالى كه در دنيا كرده ايد جزا مى دهد
دو نكته در آيه : 1 تشويق مردم به تفكر پيرامون حقايق وجود 2 عدم رضايت به تقليدو اطاعت كوركورانه
در اين آيه شريفه دو نكته هست ، اول اينكه مردم را تشويق و تحريك مى كند به اين كه پيرامون حقايق وجود، و معارف مبداء و معاد و اسرار طبيعت بحث كنند و در طبيعت اجتماع و نواميس اخلاق ، و قوانين زندگى فردى و اجتماعى بينديشند و سخن كوتاه آنكه از ميان تمامى علومى كه ازمبداء و معاد و حقايق بين آن دو بحث مى كند، آنچه را كه مربوط به سعادت و شقاوت انسان است بكار بگيرند.
دوم اينكه قرآن كريم هر چند كه بشر را به اطاعت مطلقه و بى چون و چراى خدا و رسول دعوت مى كند، الا اينكه به اين هم رضايت نمى دهد كه مردم احكام و معارف قرآنى را با جمود محض و تقليد كوركورانه ، و بدون هيچ تفكر و تعقلى بپذيرند، بلكه بايد فكر و عقل خود را بكار بگيرند، تا در هر مساءله حقيقت امر كشف شود، و با نور عقل راهشان
در اين سير و سلوك روشن گردد.
و گويا مراد از تبيين همان كشف و پرده بردارى از علل احكام و قوانين ، و روشنگرى اصول معارف و علوم باشد.


و يسئلونك عن اليتامى ، قل اصلاح لهم خير


وجه اينكه مسلمانان از امر ايتام از پيامبر اسلام (ص )سوال كردند
اين آيه شريفه اشعار بلكه دلالت دارد بر نوعى تخفيف و تسهيل ، چون اول اجازه خلط و آميزش با ايتام را مى دهد، بعدا مى فرمايد و اگر خدا خواست كمكتان مى كند، و از اين تعبير معلوم مى شود كه مسلمانان قبلا تشديدى از خدا نسبت به امر ايتام شنيده بودند، كه مايه تشويش و اضطراب دلهاشان مى شده ،
و همين اضطراب وادارشان كرده كه از امر ايتام سوال كنند، و واقع هم همينطور بوده ، چون آياتى شديد اللحن در امر ايتام نازل شده بود، مانند آيه : (ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما، انما ياكلون فى بطونهم نارا، و سيصلون سعيرا) و آيه : (و آتوا اليتامى اموالهم ، و لا تتبدلوا الخبيث بالطيب ، و لا تاكلوا اموالهم الى اموالكم ، انه كان حوبا كبيرا). كه در اولى خوردن مال يتيم را خوردن آتش ، و در دومى خوردن خبيث و جرمى كبير خوانده .
پس از ظاهر امر چنين بر مى آيد كه آيه مورد بحث بعد از آيات سوره نساء نازل شده ، و با اين معنا آن رواياتى كه درشاءن نزول آيه وارد شده و به زودى از نظر خواننده مى گذرد، تاءييد مى شود و در جمله : (قل اصلاح لهم خير...)، از آنجا كه كلمه (اصلاح ) نكره و بدون الف و لام آمده ، دلالت دارد بر اينكه آنچه مرضى خداست نوع خاصى از اصلاح است ، نه هر اصلاحى ، هر چند كه اصلاح ظاهرى باشد، پس بايد گفت نكره آمدن اصلاح براى افاده تنوع است و در نتيجه مراد از صلاح اصلاح حقيقى است ، نه صورى و جمله ذيل آيه هم كه مى فرمايد: (و اللّه يعلم المفسد من المصلح ...)، به اين نكته اشعار دارد.


وان تخالطوهم فاخوانكم


ترخيص در اختلاط سرپرستان و اولياء ايتام با ايتام ، متضمن مساوات بين تمام مومنين است
اين جمله به مساواتى اشاره مى كند كه خداى تعالى در ميان تمامى برقرار كرده مى خواهد، تمامى صفات و تعيناتى كه باعث امتياز يك طبقه از طبقه ديگر است ، و ريشه بروز همه انواع فساد در ميان مردم مى شود مثلا اين آن ديگرى را برده خود مى كند، و آن اين ديگرى را به استضعاف مى كشد، و ذليل خود نموده به او بزرگى مى فروشد، و نيز باعث انواع ظلم ها و تجاوزات مى شود لغو شده اعلام كند، آرى با اين اعلام برادرى است كه موازنه و هم سنگى ميان دو طبقه مردم ميان يتيم ضعيف و ولى قوى ، ميان توانگر ميليونر و فقير خاكسترنشين ، و همچنين ميان هر ناقص و تامى بر قرار مى شود، همچنانكه در جاى ديگر هم فرمود: (انما المؤ منون اخوة ).
پس معلوم مى شود آيه شريفه آن مخالطه با يتيم را تجويز مى كند كه مخالطه برادرانه باشد، مخالطه دو برادر كه در حقوق اجتماعى بين مردم برابرند آنچه از مالش برداشته مى شود، مانند و برابر همان مالى است كه به او مى دهند پس آيه مورد بحث مقابل آيه : (و آتوا اليتامى اموالهم ، و لا تتبدلوا الخبيث بالطيب ، و لا تاكلوا اموالهم الى اموالكم انه كان حوبا كبيرا)قرار دارد، و اين محاذات يكى از شواهدى است بر اينكه در آيه مورد بحث نوعى تخفيف و تسهيل داده شده ، همچنانكه ذيل آيه نيز بر آن دلالت كرد و نيز جمله : (و اللّه يعلم المفسد من المصلح ) هم تا حدى بر آن دلالت داشت .
پس معناى آيه چنين است كه آميزش با ايتام اگر ضرورى شد جايز است (و اين همان تخفيف نامبرده است )، ولى بايد نظير مخالطت دو برادر باشد يعنى با تساوى حقوق باشد، آن وقت است كه ديگر جاى ترس و دلواپسى نيست ، چون اين عمل اگر به فرض ، اصلاح باشد، آنهم اصلاح حقيقى نه صورى ، عمل خيرى است ، و حقيقت امر هم بر خدا پوشيده نيست ، تا بترسيد مبادا صرفا به خاطر اينكه مخالطت كرده ايد از شما مؤ اخذه كند، نه خداى سبحان مفسد را از مصلح تميز مى دهد.


واللّه يعلم المفسد من المصلح ...


كلمه (يعلم ) نسبت به كلمه (مفسد) كه مفعول آن است بدون واسطه عمل كرده ، ولى كلمه (مصلح ) را با حرف (من ) مفعول خود كرده ، و اين گويا بدين جهت است كه كلمه (يعلم ) در اينجا متضمن معناى تميز است ، و كلمه (عنت ) به معناى كلفت و مشقت است .
بحث روايتى 
(در ذيل آيات گذشته مربوط به شراب و قمار، انفاق و سرپرستى ايتام ) 
در كافى از على بن يقطين روايت كرده كه گفت : مهدى عباسى از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) از شراب پرسيد، آيا در كتاب خدا حرام است يا خير؟ چونكه مردم منهى بودن آنرا مى دانند ولى حرمتش را نمى دانند.
حضرت فرمود بلكه حرام است ، پرسيد در كجاى قرآن تحريم شده اى ابا الحسن ؟ فرمود: در آيه : (انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ، و الاثم و البغى بغير الحق )، آنگاه امام پس از چند كلمه فرمود: اما اثم عينا همان خمر است ، براى اينكه در جاى ديگر فرموده :(يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير، و منافع للناس ، و اثمهما اكبر من نفعهما) پس به حكم اين آيه خمر و ميسر در كتاب خدا اثم است و اثم آن دو از منفعتى كه ممكن است داشته باشد بيشتر است همچنانكه خدا فرمود،
مهدى گفت : اى على بن يقطين اين فتوائى است هاشمى گفتم : درست است ، يا اميرالمؤ منين ، حمد خداى را كه اين علم را از شما اهل بيت بيرون نكرد مى گويد: به خدا سوگند مهدى بدون درنگ گفت : تو درست مى گوئى اى رافضى .
روايتى از ائمه معصومين عليه السلام در شدت حرمت شرب خمر 
مولف : در سابق بيانى كه معناى اين روايت را روشن كند گذشت .
و باز در كافى از ابى بصير از يكى از دو امام صادق و باقر (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود خداى تعالى براى معصيت خانه اى و صندوقى قرار داده ، و براى آن درى درست كرده ، و آن در را قفل كرده ، و براى آن قفل كليدى هست ، و آن شراب است . و نيز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: شراب سر منشا تمامى گناهان است .
و باز در آن كتاب از اسماعيل روايت كرده كه گفت : امام باقر (عليه السلام ) به طرف مسجد الحرام آمد، جمعى از قريش به وى نگريسته و گفتند: اين معبود اهل عراق است ، بعضى از خود آنان گفت : خوب است كسى را بفرستيم نزدش ، جوانى را فرستادند، جوان پرسيد: عمو جان از همه گناهان كبيره بزرگتر چيست ؟ فرمود: شرب خمر.
و نيز از ابى البلاد از يكى از آن دو بزرگوار روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى به هيچ گناهى بزرگتر از شرب مسكر نافرمانى نشده ، چون اين مست است كه ندانسته هم نماز واجب را ترك مى كند، وهم به مادر و دختر و خواهر خود مى پرد.
و در احتجاج آمده كه زنديقى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: يا ابا عبد اللّه چرا خدا شراب را كه هيچ لذتى لذيذتر از آن نيست حرام كرد؟ فرمود: بدين جهت حرام كرد كه ام الخبائث ، و منشا تمامى شرور است ساعتى بر شارب خمر مى گذرد كه در آن ساعت عقلش از كفش رفته ، نه پروردگار خود را مى شناسد و نه از هيچ معصيتى پروا دارد (تا آخر حديث ).
مولف : اين روايات يكديگر را تفسير مى كنند، و تجربه و حساب عقل هم مساعد آنها است .
پيامبر اسلام (ص ) شارب خمر را لعنت مى كند 
و در كافى از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مساءله خمر ده نفر را لعنت كرد 1 - آنكه درخت خرما و يا انگور و يا چيز ديگر را به منظور شراب مى كارد 2 - آنكه باغبانيش مى كند 3 - آنكه آنرا مى فشارد 4 - آنكه مى نوشد 5 - آنكه ساقى شراب مى شود 6 - آنكه شراب را بار مى كند 7 - آنكه بار شراب را برايش مى برند 8 - آنكه آنرا مى فروشد 9 - آنكه شراب را مى خرد10 - آنكه پول شراب را مى خورد. و نيز در كافى و محاسن از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: ملعون و باز ملعون است ، كسى كه كنار سفره اى بنشيند كه درآن سفره شراب نوشيده مى شود.
مؤ لف : آيه شريفه (و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ) مؤ يد اين دو روايت است .
و در خصال به سند خود از ابى امامه روايت كرده كه گف ت : رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: چهار طايفه اند كه خدا در قيامت نظرى به آنان نمى افكند (يعنى رحمتش را شامل حال آنان نمى كند) 1 - عاق 2 - كسى كه زياد منت مى گذارد 3 - كسى كه قضا و قدر را تكذيب مى كند 4 - كسى كه بر شرب خمر عادت كرده است .
روايتى درباره وضع شارب خمر در روز قمامت 
و در امالى ابن الشيخ به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت آمده كه فرمود: پروردگارم جل جلاله سوگند خورده كه هيچ بنده اى از بندگانم در دنيا شراب ننوشد، مگر آنكه در قيامت به همان مقدار كه نوشيده از حميم دوزخ به او مى چشانم ، حال چه اينكه اهل عذاب باشد و يا آمرزيده باشد آنگاه فرمود: روز قيامت شارب الخمر با روى سياه و چشمانى كبود محشور مى شود در حالى كه گونه اش كج و معوج است ، آب از دهانش ريزان ، و زبانش از پشت سرش آويزان است .
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اين معنا بر خدا حق و سزاوار است ، كه به شارب الخمر بنوشاند آن آبى را كه از فرج زنان فاحشه مى ريزد و در آن روز آن آب عبارت است از صديد، و صديد چرك و خون غليظ و درهمى است كه حرارتش و بوى
گندش اهل دوزخ را عذاب مى دهد.
مولف : شايد بتوان گفت كه آيه : (ان شجره الزقوم طعام الاثيم كالمهل يغلى فى البطون ، كغلى الحميم ، خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحميم ، ذق انك انت العزيز الكريم ). اين روايات را تاءييد مى كند، چون مى فرمايد: (به درستى درخت زقوم طعام گنه كار است كه چون مس مذاب در درون دلها مى جوشد، فرمان مى رسد: بگيريد او را و تا وسط دوزخ ببريد، و سپس از بالاى سرش ‍ عذاب حميم بريزيد، (و به او بگوئيد) بچش اين را كه تو همان دردانه اى بودى كه براى خود احترامى قائل بودى ) و در همه معانى گذشته روايات بسيارى ديگر هست .
و در كافى از وشاء از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت : من از آن جناب شنيدم مى فرمود: ميسر قمار است .
رواياتى در شاءن نزول (و يسئلونك ماذا ينفقونقل العفو) و معناى عفو
مولف : روايات در اين معنا بسيار زياد است ، بطوريكه هيچ شكى در آن نيست .
و در الدرالمنثور در تفسير آيه (و يسئلونك ماذا ينفقون ...) از ابن عباس روايت آورده كه گفت : چند نفر از صحابه بعد از آنكه ماءمور شدند در راه خدا انفاق كنند، نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شدند، و عرضه داشتند ما نفهميديم اين نفقه اى كه ماءمور شده ايم از اموالمان در راه خدا بدهيم چيست ؟ بفرما چه بايد بدهيم ، خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (و يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو)، و قبل از اين آيه مسلمانان آن قدر انفاق مى كردند كه حتى مختصرى كه صدقه دهند و مالى كه غذائى براى خود فراهم كنند برايشان نمى ماند.
و نيز در الدرالمنثور است كه از يحيى روايت شده كه گفت : من شنيدم معاذ بن جبل ، و ثعلبه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شدند و پرسيدند: يا رسول اللّه ما برده دار و زن و بچه دار هستيم ، بفرما از اموال خود چه مقدار انفاق كنيم ؟ خداى تعالى اين آيه را نازل كرد كه : (و يسئلونك ما ذا ينفقون قل العفو).
و در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: عفو به معناى حد متوسط است .
و در تفسير عياشى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: عفو يعنى مقدار كفايت ، و در روايتى كه از ابى بصير نقل كرده فرموده عفو، به معناى ميانه روى است .
و نيز در آن كتاب در ذيل آيه : (الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا، و لم يقتروا، و كان بين ذلك قواما) از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى آن صحيح نبود، و اين هم صحيح نبود، قهرا حدوسط صحيح است .
و در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: عفو آن مقدارى است كه از قوت سال زياد بيايد.
مولف : روايات همه با هم متوافقند، و روايت اخير از قبيل بيان مصداق است ، و روايات در فضل صدقه و كيفيت و مورد و كميت آن از حد شمار بيرون است كه انشاءاللّه بعضى از آنها در موارد مناسب خواهد آمد.
رواياتى در شاءن نزول (و يسئلونك عن اليتامى ) 
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و يسئلونك عن اليتامى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود بعد از آنكه آيه : (ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما، انما ياكلون فى بطونهم نارا، و سيصلون سعيرا) نازل شد، هر كس يتيمى در خانه داشت از خانه بيرون كرد، و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پرسيدند جز اين چه مى توانستيم بكنيم ؟ در پاسخ ، اين آيه نازل شد: (يسئلونك عن اليتامى قل اصلاح لهم خير، و ان تخالطوهم فاخوانكم فى الدين ، و اللّه يعلم المفسد من المصلح ).
و در الدرالمنثور از ابن عباس روايت كرده كه گفت : وقتى خداى تعالى آيه : (و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن )، و آيه : (ان الذين ياكلون اموال اليتامى ...)، نازل شد، كسانى كه يتيمى در خانه خود داشتند طعام و شراب خود را از طعام و شراب يتيم جدا نموده ، سهم او را بيشتر از سهم خود مى دادند، و اگر يتيم نمى توانست همه آن طعام و نوشيدنى را مصرف كند، و زياد مى آمد، زياديش را هم مصرف نمى كردند تا فاسد شود، و اين براى آنان دشوار بود، لاجرم جريان را به عرض رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رساندند خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (يسئلونك عن اليتامى ، قل اصلاح لهم خير، و ان تخالطوهم فاخوانكم )، از آن پس سفره خود و ايتام را يكى كردند با آنها خوردند و نوشيدند.
مولف : اين معنا از سعيد بن جبير و عطا و قتاده نيز روايت شده .
سوره بقره ، آيه 221 


و لا تنكحوا المشركات حتى يومن و لامه مؤ منه خير من مشركة و لو اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتى يومنوا و لعبد مؤ من خير من مشرك و لو اعجبكم اولئك يدعون الى النار و اللّه يدعوا الى الجنة و المغفره باذنه ويبين ءايته للناس لعلهم يتذكرون (221)


ترجمه آيه 
با زنان مشرك ازدواج مكنيد تا ايمان آورند و يك كنيز باايمان بهتر است از خانمى مشرك هر چند آن خانم مورد شگفت و خوشايندتان باشد و با مردان مشرك ازدواج مكنيد تا ايمان آورند كه يك برده مؤ من از آقائى مشرك بهتر است هر چند كه مورد شگفت و خوشايند شما باشد آرى مشركين شما را به سوى آتش دعوت مى كنند و خدا به سوى جنت و مغفرتى به اذن خود مى خواند و آيات خود را براى مردم بيان مى كند تا شايد متذكر شوند. (221)
بيان آيه 


ولا تنكحوا المشركات حتى يومن ...


راغب در مفردات مى گويد كلمه نكاح در اصل لغت به معناى عقد نكاح بوده
بعنوان استعاره در عمل زناشوئى استعمال شده ، و اين محال است كه در اصل لغت به معناى عمل زناشوئى بوده و سپس استعاره شده باشد در عقد ازدواج ، براى اينكه تمامى الفاظى كه عمل زناشوئى را افاده مى كنند، كنايات هستند (و هيچ لفظى در برابر اين عمل وضع نشده )، چون همه مردم گفتگوى از آن را زشت مى دانند، و با اين حال محال است كسى كه مى خواهد به مخاطب خود از يك عمل مشروع و پسنديده خبر دهد، و بگويد: من با فلانى ازدواج كرده ام ، تعبيرى كند كه تنها در هنگام فحش دادن استعمال مى شود.
اين بود گفتار راغب و گفتار درستى است ، چيزى كه هست بايد اين را هم مى گفت ، كه منظور از عقد علقه زوجيت است ، نه عقد لفظى (كه بين هر ملت و مذهبى در هنگام مراسم ازدواج خوانده مى شود).
معنا و مراتب شرك به موارد استعمال كلمه (مشرك ) و (كافر) 
و كلمه (مشركات ) اسم فاعل از مصدر اشراك ، يعنى شريك گرفتن براى خداى سبحان است ، و معلوم است كه شريك گرفتن مراتب مختلفى از نظر ظهور و خفا دارد، همانطور كه كفر و ايمان هم از اين نظر داراى مراتبند.
مثلا اعتقاد به اينكه خدا دو تا و يا بيشتر است و نيز بتها را شفيعان درگاه خدا گرفتن ، شركى است ظاهر، و از اين شرك كمى پنهان تر شركى است كه اهل كتاب دارند، و براى خدا فرزند قائلند، و مخصوصا مسيح و عزير را پسران خدا مى دانند.
و به حكايت قرآن مى گويند: (نحن ابناء اللّه و احباوه ) و اين نيز شرك است ، از اين هم كمى مخفيتر اعتقاد به استقلال اسباب است ، اينكه انسان مثلا دوا را شفا دهنده بپندارد، و همه اعتمادش به آن باشد، اين نيز يك مرتبه از شرك است ، و همچنين ضعيف تر و ضعيف تر مى شود، تا برسد به شركى كه به جز بندگان مخلص خدا احدى از آن برى نيست ، و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالى و توجه به غير خداى عزوجل ، پس همه اينها شرك است .
اما اين باعث نمى شود كه ما كلمه (مشرك ) را بر همه دارندگان مراتب شرك اطلاق كنيم ، همچنانكه مى دانيم اگر مسلمانى نماز و يا واجبى ديگر را ترك كند، به آن واجب كفر ورزيده ، ولى كلمه (كافر) را بر او اطلاق نمى كنيم ،خداى تعالى ترك عمل حج را كفر خوانده ، و فرموده : (و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غنى عن العالمين )
ولى چنين كسى را كافر نمى خوانيم ، بلكه فاسقى است كه به يكى از واجبات خدا كفر ورزيده و بر فرض هم كه بتوانيم اطلاق كنيم ، بايد بگوئيم فلانى كافر به حج است . و همچنين ساير صفاتى كه در قرآن استعمال شده ، مانند صالحين و قانتين ، و شاكرين ، و متطهرين ، و يا فاسقين ، و ظالمين ، و و و، برابر و معادل افعالى كه اين صفات از آنها مشتق شده نيستند، (كسى كه يك عمل صالح ، و يك عبادت ، و يك شكر، و يك طهارت ، و يك فسق ، و يك ظلم كرده ، صالح و قانت و شاكرو متطهر و فاسق و ظالم خوانده نمى شود) و اين واضح است ، پس اين عناوين را نام يا صفت كسى كردن ، حكمى دارد، و صرف نسبت دادن فعل به آن كس حكمى ديگر.
در قرآن كريم كلمه (مشرك ) بر غير اهل كتاب اطلاق شده و اطلاق آن براهل كتاب ثابت و معلوم نيست
علاوه بر اينكه اين معنا به روشنى معلوم نشده ، كه قرآن كريم كلمه مشرك را بر اهل كتاب هم اطلاق كرده باشد، به خلاف لفظ كافرين ، بلكه تا آنجا كه مى دانيم اين كلمه بر غير اهل كتاب اطلاق شده ، مثلا فرموده : (لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب ، و المشركين منفكين ، حتى تاتيهم البينه ).
و يا فرموده : (انما المشركون نجس ، فلا يقربوا المسجد الحرام ) و يا فرموده : (كيف يكون للمشركين عهد) و نيز مى فرمايد: (و قاتلوا المشركين كافة ) و باز مى فرمايد:(قاتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) و مواردى ديگر.
و اما اينكه فرمود: (و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا، قل بل ملة ابراهيم حنيفا، و ما كان من المشركين ) منظورش از مشركين يهود و نصارى نيست ، تا تعريضى بر اهل كتاب باشد، و در نتيجه با گفته ما منافات داشته باشد، بلكه ظاهرا منظور غير اهل كتاب است ، به قرينه اينكه در آيه اى ديگر فرموده : (ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين ).
چون از اين آيه استفاده مى شود كلمه (حنيف ) تعريضى بر يهود و نصارى است ، نه جمله (و ما كان من المشركين )، چون حنيف به معناى برى ء بودن ساحت ابراهيم از انحراف از وسط به طرف افراط و تفريط است ، به طرف ماديت محضه يهود، و معنويت محضه نصارا، و كلمه (مسلما) تعريض بر مشركين است ، چون مى فهماند كه ابراهيم تنها تسليم خدا بود، و چون بت پرستان براى او شريكى نمى گرفت .
و همچنين آيات زير كه در آنها كلمه مشركين آمده ، با گفتار ما منافاتى ندارد چون در اينها منظور از اين كلمه معناى وصفى و اسمى آن نيست ، بلكه منظور كسانى است كه گاهگاهى شرك از آنان سر مى زند، و آن آيات اين است : (و ما يومن اكثرهم باللّه ، الا و هم مشركون ) (انما سلطانه على الذين يتولونه ، و الذين هم به مشركون ) چون مى دانيم مؤ منين هم كه احيانا گناه مى كنند، در حال گناه در تحت تسلط شيطانند پس اين شرك شرك مشركين اصطلاحى نيست ، شركى است كه بعضى از مؤ منين و بلكه همه آنان سواى افرادى انگشت شمار يعنى اولياى مقرب و عباد صالحين گرفتار آن مى شوند.
ظاهر آيه شريفه تحريم ازدواج با زن و مرد بت پرست است نه ازدواج بااهل كتاب
پس از اين بيان كه قدرى هم طولانى شد، اين معنا روشن گرديد كه ظاهر آيه شريفه كه مى فرمايد: (و لا تنكحوا المشركات ) تنها مى خواهد ازدواج با زن و مرد بت پرست را تحريم كند، نه ازدواج با اهل كتاب را.
پس از اينجا فساد گفته بعضى روشن مى شود كه گفته اند: آيه شريفه ناسخ آيه سوره مائده است ، كه مى فرمايد: (اليوم احل لكم الطيبات ، و طعام الذينّ اوتوا الكتاب حل لكم ، و طعامكم حل لهم ، و المحصنات من المؤ منات ، و المحصنات من االذينّ اوتوا الكتاب من قبلكم ).
و نيز فساد اين گفتار كه گفته اند: آيه مورد بحث كه مى فرمايد (با زنان مشركه ازدواج نكنيد)، و آيه : (و لا تمسكوا بعصم الكوافر) ناسخ آيه مائده هستند، و نيز اينكه گفته اند: آيه سوره مائده ناسخ دو آيه سوره بقره و ممتحنه هستند روشن مى گردد.
عدم تعارض و عدم وقوع نسخ بين آيات سوره بقره و آيات سوره مائده و ممتحنه 
و وجه فساد آنها اين است كه آيه سوره بقره به ظاهرش شامل اهل كتاب نمى شود، و آيه سوره مائده تنها شامل اهل كتاب است پس هيچ منافاتى ميان آن دو نيست ، تا بگوئيم آيه سوره بقره ناسخ آيه سوره مائده و يامنسوخ به آن است ، و همچنين آيه سوره ممتحنه ، هر چند عنوان (زنان كافر) در آن مورد بحث واقع شده ، و اين عنوان ، هم شامل اهل كتاب مى شود، و هم مشركين ، چون كلمه (كافر) اهل كتاب را هم به اينطور شامل مى شود، كه با صدق آن ديگر نام مؤ من برايشان صادق نباشد، به شهادت اينكه فرموده : (من كان عدو اللّه و ملائكته و رسله و جبريل وميكال ، فان اللّه عدو للكافرين ).
الا اينكه ظاهر آيه به بيانى كه در همان سوره خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى اين است كه اگر مردى مسلمان شد، در حالى كه زنى كافر در عقد دارد حرام است كه ديگر به عقد آن زن وقعى بنهد، و خلاصه او را به همسرى خود باقى بگذارد، مگر اينكه او نيز ايمان بياورد آن وقت مرد مى تواند به عقد سابق همسرش اعتبار قائل باشد، و اين معنا هيچ دلالتى برازدواج ابتدائى با اهل كتاب ندارد.
و بر فرض كه تسليم شويم ، و بگوئيم : دو آيه نامبرده يعنى آيه بقره و آيه ممتحنه دلالت دارد بر حرمت ازدواج ابتدائى با زن اهل كتاب ، باز هم ناسخ آيه مائده نمى شوند، براى اينكه آيه مائده بطوريكه از سياقش ‍ برمى آيد در مورد امتنان و تخفيف نازل شده ، و چنين موردى قابل نسخ نيست بلكه تخفيفى كه از آن استفاده مى شود حاكم بر تشديدى است كه از آيه بقره فهميده مى شود، پس اگر نسخى در ميان شده باشد، بايد بگوئيم آيه سوره مائده ناسخ است .
علاوه بر اينكه سوره بقره اولين سوره اى است كه بعد از هجرت در مدينه نازل شده ، و سوره ممتحنه در مدينه قبل از فتح مكه نازل شده ، و سوره مائده آخرين سوره اى است كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل گشته ، و اين سوره نمى تواند منسوخ واقع شود، چون بعد از آن ، آيه اى نازل نشده ، و معنا ندارد آيات سوره هاى قبل ناسخ آن باشد.


و لامة مؤ منة خير من مشركة و لو اعجبتكم


ملاك شايستگى در طرف ازدواج ايمان است نه مزاياى اعتبارى ديگر 
ظاهرا مراد از امة مؤ منه كنيز باشد، كه در مقابل حره (زن آزاد) است ، و مردم در روزگارى كه برده دارى معمول بود كنيزان را خوار مى شمردند، و از اينكه با آنها ازدواج كنند عارشان مى آمد، و اگر كسى اين كار را مى كرد سرزنشش مى كردند، پس اينكه در آيه كنيز را مقيد به مؤ منه كرد، ولى مشركه را مقيد به حريت نكرد، با اينكه گفتيم مردم كنيز را خوار مى شمردند، و از ازدواج با آنان احتراز داشتند، خود دليل بر اين است كه مى خواهد بفرمايد: زن با ايمان هر چند كه كنيز باشد بهتر است از زن مشرك ، ولو آزاد باشد، و داراى حسب و نسب و مال و ساير مزايائى باشد كه عادتا خوشايند انسان است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه (امة ) و همچنين كلمه (عبد) درجمله بعدى ، كنيز و غلام نيست ، بلكه كنيز خدا و بنده خدا است ، ولى اين حرف احتمال بعيدى است .


و لا تنحكواالمشركين حتى يومنوا، ولعبد مؤ من خير من مشرك ...


گفتار در اين جمله همان گفتارى است كه در جمله قبلى گذشت .


اولئك يدعون الى النار، و اللّه يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه ...


اين جمله اشاره است به حكمت تحريم آن دو قسم ازدواج ، مى فرمايد، مشركين از آنجا كه اعتقاد به باطل دارند راه ضلالت را طى مى كنند، قهرا ملكات رذيله كه باعث جلوه يافتن كفر و فسوق در نظر آدمى است ، و انسان را از ديدن طريق حق و حقيقت كور مى كند، در دلهاشان رسوخ مى يابد، بطوريكه گفتار و كردارشان دعوت به شرك مى شود، و به سوى هلاكت راهنمائى مى كند، و بالاخره آدمى را به آتش ‍ مى كشاند.
پس مشركين چه زن و چه مردشان به سوى آتش دعوت مى كنند، ولى مؤ منين بر خلاف آن با سلوك راه ايمان و اتصافشان به لباس تقوا انسان را به زبان و عمل به سوى جنت و مغفرت مى خوانند، و به اذن خدا هم مى خوانند، چون خدا اجازه شان داده كه مردم را به سوى ايمان دعوت كنند، و به رستگارى و صلاح كه سرانجامش جنت و مغفرت است راه بنمايانند.
در اين آيه جا داشت بفرمايد:(اولئك يدعون الى النار، و هولاء يدعون الى الجنة و المغفرة )، آنها به سوى آتش دعوت مى كنند، و مؤ منين به سوى جنت و مغفرت ، ولى فرمود و خدا به سوى جنت و مغفرت ، و اين بدان جهت بود كه بفهماند مؤ منين در دعوتشان به سوى جنت و مغفرت و بلكه در تمامى شؤ ون وجودشان خود را مستقل از پروردگار خود نمى دانند، و خدا را ولى خود مى دانند، همچنانكه خدا هم فرمود: (واللّه ولى المؤ منين ).
و در آيه شريفه وجهى ديگر است ، و آن اين است كه بگوئيم : مراد از دعوت خدا به سوى جنت و مغفرت همان حكمى است كه در صدر آيه تشريع كرده ، و فرمود: با زنان مشركه ازدواج نكنيد، تا ايمان بياورند...، چون همين نهى مؤ منين از همنشينى و معاشرت با كسى كه معاشرت و نزديك شدن با او، و انس گرفتن با او، جز دورى از خداى سبحان ثمرى ندارد و تحريك مؤ منين به معاشرت با كسى كه نزديكى با او نزديك شدن به خداى سبحان ، و يادآورى آيات او، و مراقبت امر و نهى او است ، خود دعوتى است از خدا به سوى جنت ، و مؤ يد اين معنا تذييل آيه است به جمله (و يبين آياته للناس لعلهم يتذكرون ) البته ممكن هم هست دعوت را اعم از دعوت اولى و دومى بدانيم ، تا آيه شامل هر دو وجه بشود، كه در اين صورت سياق خالى از لطفى مخصوص نخواهد بود. (دقت فرمائيد)
بحث روايتى 
(در شاءن نزول آيه شريفه و لا تنكوا المشركات حتى يؤ من ...) 
در مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث آمده : كه اين آيه درباره مرثدبن ابى مرثد غنوى نازل شده ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را به مكه فرستاد تا عده اى از مسلمانان را از مكه بياورد، و چون او مردى شجاع و قوى بود، در مكه زنى به نام عناق او را به سوى خود خواند، و مرثد از اين كار امتناع ورزيد، با اينكه در جاهليت دوست هم بودند، عناق گفت ، ميل دارى با من ازدواج كنى ؟ مرثد گفت : بايد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجازه بگيرم ، و چون به مدينه برگشت : از آن جناب اجازه خواست تا با عناق ازدواج كند (اين آيه نازل شد).
مولف : اين معنا را سيوطى هم در الدر المنثور از ابن عباس روايت كرده .

next page

fehrest page

back page